بدون دیدگاه

مروری بر اندیشه‌های علی عبدالرازق

 

در گروه اندیشه تصمیم گرفتیم روی اندیشمندان عرب مکث کوتاه و تأمل‌برانگیزی کنیم تا از درس‌هایی که برای جامعه روشنفکری ما مفید است استفاده کنیم. در این شماره درباره اندیشه علی عبدالرازق با امیر رضایی گفت‌و‌گو می کنیم. نشر صمدیه کتاب نگرش‌ها و رهیافت‌های متفکران دینی عرب را به کوشش ایشان منتشر کرده است.

آقای رضایی سخنرانی شما درباره علی عبدالرازق متفکر مصری موضوع گفت‌وگوی امروز ماست که در کتاب نگرش‌ها و رهیافت‌های متفکران دینی عرب منتشر شده است. ابتدا کمی درباره ایشان و دیدگاه‌های او بگویید.

علی عبدالرازق در خانواده‌ای مصری که جایگاه اجتماعی و سیاسی بالایی داشتند در سال ۱۸۸۸ م به دنیا آمد. پدرش حسن پاشا شخصیت برجسته لیبرال‎‌مسلک بانی حزب الامه بود و نشریه الجریده را منتشر می‌کرد. حسن پاشا فرد برجسته‌ای بود و در تحولات سیاسی مصر نقش زیادی داشت. از همان کودکی علی را به الازهر برده و تمامی مقاطع تحصیلی را در آنجا گذراند. علی عبدالرازق در کلاس درس تاریخ محمد عبده شرکت کرد و تحت تأثیر او بود. در همان زمان یک دانشگاه غربی و مدرن در مصر تأسیس شد که اساتید فرانسوی و انگلیسی داشت و عبدالرازق در یکی دو تا از کلاس‌های این دانشگاه هم شرکت کرده. تا اینکه فارغ‌التحصیل می‌شود و در مقام قضاوت فعالیت می‌کند. پیش از جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۵ یا ۱۹۱۶ به انگلستان می‌رود تا اقتصاد سیاسی بخواند. به جنگ برخورد می‌کند و به مصر برمی‌گردد و تحصیلش ناتمام می‌ماند. بعد از بازگشت به مصر تاریخ قضاوت در اسلام را مورد بررسی و تحقیق قرار می‌دهد تا کتابی در باب امر قضا در اسلام تدوین کند. وقتی به تاریخ مراجعه می‌کند تاریخ اسلام توجه او را به خود جلب می‌کند. کتاب اسلام و مبانی قدرت حاصل تحقیقات عبدالرازق درباره تاریخ اسلام است که در سال ۱۹۲۵ منتشر می‌کند. این کتاب بازخورد و بازتاب زیادی در مصر پیدا می‌کند، اما ترجمه فرانسوی آن ده سال بعد از انتشار انجام می‌شود. این کتاب یک سال پس از فروپاشی حکومت عثمانی منتشر شده است. خود عبدالرازق می‌گوید ده سال پیش از فروپاشی امپراتوری عثمانی تحقیقم را شروع کرده بودم. ترجمه بعد از کتاب را عبده فیلالی انصاری انجام داده و این کتاب را به فرانسوی ترجمه کرده و ترجمه بهتری است. این کتاب اصطلاحات و عبارات حقوقی و فقهی و عربی بسیاری دارد که برای ترجمه آن باید کنار دست مترجم باشد. خود من برای ترجمه این کتاب تمامی اصطلاحات عربی را از متن اصلی استخراج کردم چون قابل ترجمه نبوده. درواقع من از فرانسه با توجه به متن عربی ترجمه کردم.

در هنگام انتشار کتاب، امپراتوری عثمانی سقوط کرده بود و ترکان جوان قدرت را در دست گرفته بودند. سقوط عثمانی از سال‌ها قبل شروع شده بود. درواقع عثمانی به دلیل فساد گسترده رو به ضعف و انحطاط رفته بود و برخی کشورهایی که در این امپراتوری بودند ازجمله مصر خودمختار عمل می‌کردند و فقط اسماً تحت پوشش عثمانی بودند. امیرعلی، خدیو مصر، کارهای عمرانی و آبادانی در مصر صورت داد؛ مثلاً برای اولین بار سیصد مصری را برای تحصیل به خارج از مصر اعزام می‌کند. تلاش زیادی شد تا امپراتوری عثمانی را از انحطاطی که گریبانش را گرفته نجات بدهند، اما موفق نشدند؛ البته ضربه‌هایی که اروپا به آن زد و جنگی که با روسیه داشت در سقوط آن هم بسیار مؤثر بود. علی عبدالرازق در این فضا این کتاب را منتشر می‌کند. علمای الازهر به این کتاب واکنش زیادی نشان دادند و او را دادگاهی کردند و کیفرخواستی در ۷ بند برای او تنظیم شد. عبدالرازق به این کیفرخواست پاسخ می‌دهد. چند بند از اتهامات هم شامل حال او نمی‌شود و می‌گوید این‌ها نقل‌قول‌های دیگران در کتاب است که به حساب من گذاشته شده و خودش هم آن‌ها را قبول ندارد. به ‌هر حال حال حکم ارتداد می‌دهند، اما اجرا نمی‌شود چون عبدالرازق خانواده پرنفوذی داشت. بعد از این مسئله تا پایان عمر گوشه‌نشین می‌شود. کتاب دیگری از او منتشر شده به نام اجماع و همچنین مجموعه یادداشت‌های برادرش را منتشر کرده. برادر بزرگ‌تر او مصطفی عبدالرازق در دوره‌ای وزیر بوده. حتی خود علی عبدالرازق هم قبل از ۱۹۵۲ وزیر اوقاف بوده. انقلاب که می‌شود و جمال عبدالناصر بر سر کار می‌آید، به نوعی لیبرال‌ها را از حکومت بیرون می‌کند. درنتیجه پست او را هم می‌گیرند. عبدالرازق بعد از گوشه‌نشینی فعالیت خاصی ندارد. یک خبرنگار که در پایان عمر او را دیده می‌گوید مأیوس و تلخ و دردمند، اما همچنان بر سر اعتقاداتش بوده. برخلاف طه حسین که وقتی در ماجرای شعر جاهلی علیه او در مصر قیام شد حرفش را پس گرفت.

مهم‌ترین حرفی که عبدالرازق می‌زند و بر سر همین حرف هم این اتفاقات می‌افتد جدایی دین از حکومت و حتی سیاست است. این اعتقاد او چه فرقی با اعتقاد انجمن حجتیه در ایران دارد؟ یک‌عده از روشنفکران دین و حکومت را از هم جدا می‌دانند، اما عبدالرازق دین و سیاست را هم از جدا می‌داند.

عبدالرازق تشکیلاتی نبود و فرد بود و به نقطه نظراتی رسید و آن‌ها در قالب یک کتاب منتشر کرد. او در آن زمان خیلی شجاع بود که با توجه به سلطه الازهر و مذهب سنتی خرافی این کتاب را منتشر کرد؛ البته موضوع بحث او در باب خلافت است و سعی دارد نظرش را مستند و مستدل به آیات قرآن و سنت نبوی بیان کند.

در نماز انفرادی می‌گوییم: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» یعنی خدایا دسته‌جمعی تو را می‌پرستیم و دسته‌جمعی از تو کمک می‌خواهیم. این یک سازمان‌دهی جمعی حتی در حالت انفرادی است؛ یعنی ذاتاً اجتماع را می‌طلبد. چطوری عبدالرازق از آیات قرآن به جدایی دین از سیاست رسیده وقتی در خود آیات حرف از اجتماع است؟

نظر ایشان این است که الگوی پیامبر تکرارناپذیر و جانشین‌ناپذیر است. پیامبر یک اقتدار معنوی، دینی و پیامبرانه داشته که منبع آن رسالت بوده است. در حقیقت عبدالرازق میان اقتدار و رسالت پیامبر تفکیک قائل نمی‌شود، بلکه این اقتدار را ناشی از رسالت او می‌داند. می‌گوید اولین انحراف از زمانی گذاشته شد که بعد از پیامبر ابوبکر سخنرانی می‌کند و می‌گوید پیامبر مرد و الآن به کسی نیاز است که دین پیامبر را نگهبانی کند. ابوبکر خودش را خلیفه رسول‌الله می‌داند؛ البته عبدالرازق می‌گوید: «سندی نیست که خود ابوبکر این لقب را به خودش بدهد، اما می‌دانیم ابوبکر خلیفه رسول‌الله بودن خودش را تأیید کرده است». درواقع ابوبکر در انتخابات رأی آورده درنتیجه ملاک تشکیل حکومت را داشته است. عبدالرازق می‌گوید مسئله این است که بعد از یک مدت به این حکومت صبغه دینی می‌دهند و از همین‌جا انحراف شروع می‌شود. گویی ابوبکر نیابت پیامبر را داشته و در جایگاه پیامبر قرار گرفته است، لذا حالت قدسی پیدا می‌کند. اساساً بحث عبدالرازق درباره همین خلافت است ضمن اینکه بیان می‌کند خلافت جز در سایه شمشیر و زور برپا نشده است؛ یعنی خلافت در طول تاریخ با سرکوب و استبداد و دیکتاتوری به بقای خودش ادامه داده است.

 با حضرت علی که بیعت آزادانه‌ای شد، درحالی‌که بین ابوبکر و عمر و عثمان با مردم چنین بیعتی نبود.

نقدی که به عبدالرازق وارد است همین است. عبدالرازق می‌گوید شاید بتوان گفت حکومت ابوبکر و عمر و عثمان بر پایه زور نبود، اما حضرت علی و معاویه در سایه شمشیر به خلافت رسیدند. دو نقد به امام علی دارد که از نظر من غیرواقع‌بینانه است. اتفاقاٌ امام علی با رأی مردم به خلافت رسید، ولی آن سه نفر دیگر با اجماع بزرگان مدینه. نقد دیگر در مورد جانشینی حضرت علی است که معتقد است ارزش علمی ندارد که وارد بحث غدیر خم شویم. می‌گوید شیعیان معتقدند پیامبر علی را به‌عنوان جانشین خودش معرفی کرده، اما ارزش علمی ندارد وارد این بحث بشویم چون سندیت ندارد؛ البته عبدالرازق معتقد است پیامبر هیچ‌کس را به‌عنوان جانشین برای خودش انتخاب نکرده و در این مورد پیامبر سکوت کرده است. معتقد است اگر خلافت امر مقدسی بود و جانشینی و نیابت پیامبر مهم بود خود پیامبر اقدام می‌کرد. یا اینکه می‌گوید در قرآن بحثی درباره خلافت و نوع خلافت نیست. می‌گوید این مسئله دال بر این است که اقتدار پیامبر جانشین‌ناپذیر است و کسی نمی‌تواند این اقتدار را به ارث ببرد. بعد معتقد است بین اقتدار پیامبر و شاهان فرق هست، اما متأسفانه در تاریخ، شاهان خودشان را جزو کسانی قلمداد کرد که اقتدار پیامبرانه دارند درنتیجه در جایگاه قدسی قرار گرفته‌اند. این قدسی شدن در تاریخ خطرآفرین بود.

یک اشتباه در مورد خلفای راشدین دارد. ابوبکر با مرتدین جنگ کرد یا عمر ایران را فتح کرد. بالاخره گرچه ایرانیان به دعوت اسلام لبیک گفتند، اما به ‌هر حال جنگی درگرفت و این دو بدون جنگ نبودند. درحالی‌که جنگ‌های امام علی دفاعی بود.

او در مورد جنگ‌های ردّه ابوبکر هم می‌گوید در ابتدا جنگ با مرتدین بود، اما بعداً هرکسی که با موضع ابوبکر از هر لحاظ مخالفت می‌کرد به‌عنوان مرتد قلمداد می‌شد. درواقع جنگ‌هایی شد که جنبه اعتقادی نداشت و کسی انکار دین نمی‌کرد بلکه نقد سیاسی داشتند، اما آن‌ها هم به‌عنوان جنگ‌های ردّه تلقی شدند و درنتیجه لباسی از تقدس بر تن ابوبکر کردند. عبدالرازق انحراف را از همین‌جا می‌داند که خلافت در طی تاریخ جزو متن دین شد. درحالی‌که او ارتباطی بین خلافت و دین قائل نیست و معتقد است خلافت برای رفع امور دنیایی مردم است.

این‌طور که نقل شده ابوبکر خلیفه رسول‌الله بود، اما در زمان عمر مردم گفتند ما مؤمن هستیم و عمر امیرالمؤمنین است و عمر هم پذیرفت. عثمان هم امیرالمؤمنین را پذیرفت، اما در بعضی موارد خودش را خلیفه‌الله دانست. ابوذر به عثمان گفت چرا پول‌ها را حیف ‌و میل می‌کنی؟ عثمان جواب داد این پول‌ها مال الله است و من هم خلیفه‌الله. بعد از جنگ صفین که قرآن را بالای نیزه کردند بحث حکمیت مطرح شد. معاویه گفت حَکَم الهی بود و این حکم مرا تأیید کرد و در کنار قرآن سر نیزه، علی محکوم شد؛ بنابراین من (معاویه) خلیفه‌الله هستم. از آن به بعد قدسی شدن شدت گرفت، به نوعی نقد خلیفه نقد خدا شد. جالب است که خلیفه‌الله از زمان معاویه نهادینه شد.

عبدالرازق می‌گوید ابوبکر خلیفه‌الله بودن را نپذیرفت، اما خلیفه رسول‌الله بودن را پذیرفت. نظر عبدالرازق هم این است که خلیفه رسول‌الله درست نیست و امور دینی که پیامبر شارع و بنیان‌گذار آن بوده جانشین‌ناپذیر است.

این حرف مشابه حرف برخی روشنفکران دینی داخل است که می‌گویند پیامبر یک شخص ویژه بود، مدرکاتش هم ویژه و وحی نامفهوم و استدلال‌ناپذیر است؛ بنابراین چرا باید این اسلام را پذیرفت وقتی استدلال‌ناپذیر و نامفهوم است و برای پیامبر ویژه است؛ بنابراین نمی‌شود از آن الگو گرفت؟

البته عبدالرازق این حرف را نمی‌زند. ایشان جایگاه پیامبری و وحی را زیر سؤال نمی‌برد، اما آن را ویژه می‌داند.

بر اساس قرآن طبق آیه ۱۱۰ سوره کهف «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ یوحَی إِلَی أَنَّمَا إِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» ویژگی در این است که این وحی که به محمد می‌شود مبتنی بر توحید است که خدای واحد هم مبنای آن است.

عبدالرازق هم همین را می‌گوید.

برداشت من از این آیه این است که وحی عام است و به همه وحی می‌شود. در تاریخ جاهلیت هم وحی مورد قبول همه بوده. تنها می‌گفتند از کجا معلوم از جانب خداست. در سوره یس آیه ۱۵ «قَالُوا مَا أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَنُ مِنْ شَیءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکذِبُونَ» یعنی کفار می‌گویند با چه استدلالی ادعا می‌کنی از جانب خدای رحمان به تو وحی می‌شود؟ در صلح حدیبیه وقتی سهیل ابن امر می‌خواهد صلح‌نامه را امضا کند، می‌بیند علی (ع) نوشته محمد رسول‌الله؛ بنابراین معترض می‌شود که اگر من قبول داشتم محمد از جانب خدای رحمان است که جنگ نداشتیم. این یک اشکال است که در آموزش‌های جاری ما هم هست که وحی را ویژه می‌کند و از استدلال خارج می‌کند. درحالی‌که آیه ۱۱۰ که خواندم بدون وقف می‌گوید: «أَنَّمَا إِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» این وحی توحیدی است؛ یعنی شعر و جن‌زدگی و الهام شاعرانه نیست.

اگر بخواهیم چارچوب بحث را روشن کنیم باید گفت علی عبدالرازق اساساً روی موضوع خلافت بعد از پیامبر تحقیق و بحث کرده است. تصور من این است که تلقی و برداشت شما از آیات قرآن را هم پذیراست. هیچ‌کدام را زیر سؤال نبرده. ایشان با خلافت و امپراتوری عثمانی مواجه بوده و ظلم و ستم آن‌ها را دیده بود. خلافت عثمانی برای او دغدغه فکری و نظری شده بوده؛ بنابراین در تاریخ ریشه و منشأ خلافت را جست‌وجو کرده. تلقی عبدالرازق از خلافت به‌جز نگاهی که به خلافت امام علی دارد که به نظر من ناصواب است، این است که خلافت یک انحراف تاریخی است. به همین دلیل هم او را مرتد اعلام می‌کنند. پس بحث بر سر این است که آیا نطفه این انحراف از زمان خلافت ابوبکر شروع شد یا نه. نظر عبدالرازق هم این است که نباید خلافت ابوبکر صبغه دینی پیدا می‌کرد. درنهایت هم می‌گوید حکومت نباید دینی باشد چون خلافت دینی نداریم. چون شارع دین به نام پیامبر آمده و دین را بنیان نهاده و رسالتی را محقق کرده و در قرآن هم مکرر گفته ‌شده تو وکیل و جبار و سلطه‌گر نیستی و فقط «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ یوحَی إِلَی أَنَّمَا إِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» هستی. هیچ جا صحبت از خلیفه بودن پیامبر نیست. عبدالرازق حکومت دینی را زیر سؤال می‌برد. نقدی که به او وارد است و شما هم بیان کردید تفکیک نکردن امر حکومتی و امر سیاسی است. از دید او امر سیاسی همان امر حکومتی است. امروز بین روشنفکران گفته می‌شود دین از حکومت جدا می‌شود، اما از سیاست جدا نیست.

اگر دین درست باشد و دین رسول‌الله و حضرت علی باشد می‌تواند حکومت هم بکند و سازمان‌دهی هم داشته باشد؛ اما دین جاری و دین معاویه دیگر دین حکومتی است نه حکومت دینی. در نقطه عطف معاویه دین حکومتی می‌شود؛ یعنی گفت من مطابق حکمیت تأییدشده الله هستم و حوزه مدینه را به شام منتقل کرد و حوزه علمیه درست کرد و هر حکمی آنجا بود به نام اسلام شد. این انحرافی بود که حکومت دینی تبدیل به دین حکومتی شد. آقای طالقانی هم درباره حکومت دینی کتاب دارد. علامه نائینی می‌گوید در زمانه ما مجلس شورا جایگاه نمایندگانی است که هم کارشناس به‌لحاظ علمی هستند و هم تقوا و عصمت نسبی دارند. این خلأ امامت را پر می‌کند و به نوعی تبیین مشروطه است. سیاست اساس حکومت است و دین باید بتواند سیاست را اداره کند. سیاست اتکای بر مردم است تا مردم رأی نهایی را بدهند. دین اگر نتواند به سازمان‌دهی منجر شود نمی‌تواند حکومت کند.

ایده عبدالرازق فردگرایانه نیست. ایده او این است که پیامبر یک مجموعه دینی یا امت درست کرد. در عین حال اقتدار پیامبری ایشان شباهت‌هایی با اقتدار شاهی دارد، اما تفاوت اساسی دارند. حتی می‌گوید خداوند خواسته این مجموعه دینی را درست کند تا بشریت به این مجموعه دینی متصل شود و درنهایت یک کل همبسته و پیوسته و یکپارچه در جهان به‌وجود بیاید؛ یعنی این‌طور نیست که علی عبدالرازق مانند برخی روشنفکران ما گرایش فردی داشته باشد. اتفاقاً نگاه جمع گرایانه دارد، اما این نگاه حکومتی و سیاسی نیست. معتقد است جهاد پیامبر در جهت دین خدا بوده؛ یعنی امر سیاسی و مدنی نبوده، بلکه صرفاً برای تقویت دین خداوند بوده. عین جمله عبدالرازق این است که «پیامبری، نه حکومت» یعنی پیامبر حکومت تشکیل نداد بلکه امت تشکیل داد. می‌گوید «دین و نه دولت» و پیامبر را در این فرمول خلاصه می‌کند. او می‌گوید پس از پیامبر باید دولت جدیدی تشکیل می‌شد اما صبغه دینی پیدا نمی‌کرد. عبدالرازق تلاش دارد به ابن‌خلدون پاسخ بدهد. چون ابن خلدون معتقد است خلافت به جانشینی از پیامبر، مدیریت در امور عمومی دین و دنیاست. یا ابن خلدون در جایی گفته خلافت جانشینی از صاحب ‌شریعت به‌منظور نگهبانی دین است. یا خلفا جانشین پیامبر شدند تا از دین دفاع کنند و امور امت را مطابق با اصول دینی اداره کنند. یا در جمله‌ای دیگر می‌گوید خلیفه نیابت پیامبر را در امت بر عهده داشته و خلیفه صلاحیت دارد اطاعت کامل را طلب کند بنابراین او مکلف است امور دنیوی مسلمانان را هدایت کند. عبدالرازق به همه این نگاه‌ها و رویکردها انتقاد دارد. نقد عبدالرازق این است که نمی‌توان دین و دنیا را جمع کرد. کنش خلیفه مقید به حدود شرع است که نقض نمی‌شود و از نظر ابن خلدون می‌تواند جلو هر انحرافی را بگیرد، اما عبدالرازق به این نظر نقد دارد؛ بنابراین تمام تعریف‌هایی که در تاریخ در مورد خلافت بوده را زیر سؤال می‌برد. می‌گوید اینکه گفته شده خلیفه سایه خدا بر روی زمین است باعث شده خلفا تبدیل به موجودات قدسی بشوند و این را غلط می‌داند. عبدالرازق معتقد است در آیه «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» اولی الامر مساوی خلیفه در نظر گرفته شده، ولی او اولی الامر را روشن‌بین‌ترین صحابه بزرگ پیامبر می‌داند یا کسانی از آن‌ها که فرمان می‌دادند.

یعنی در تاریخ ادامه ندارد و فقط معطوف به صحابه است؟

عبدالرازق می‌گوید اولی الامر روشن‌بین‌ترین صحابه پیامبر است. می‌گوید در قرآن هم توجهی به خلافت نشده. در سنت هم توجهی به خلافت نشده. می‌گوید به همین دلیل علما به مفهوم اجماع متوسل شدند تا خلیفه را تعیین کنند. ولی او مطرح می‌کند اجماع یک حجت شرعی نیست و نمی‌توان از طریق اجماع در باب تعیین خلافت عمل کرد. درنهایت به نظر من نقدی که به علی عبدالرازق وارد است یکی در مورد امام علی است که از نظر ایشان با زور شمشیر خلیفه شد و خلافتش را نگه داشت، درحالی‌که این‌طور نبود. نقد دیگر هم این است که برای پیامبر شأن سیاسی قائل نیست. حتی برای اسلام هم شأن سیاسی قائل نیست؛ یعنی اسلام را مانند برخی روشنفکران امروز یک دین معنوی می‌داند. گرچه او روی فردی بودن اسلام تأکید ندارد، به نوعی اجتماع باور و جامعه‌باور است.

اخوان المسلمین اجتماع‌محور بودند و به مسلمین کمک می‌کردند و سازمان خیریه داشتند. السیسی بعد از کودتا هسته‌های حرفه‌ای اخوان را نابود کرد. بعد هم روی جمع‌های اخوان که نسلی شدند و ارتباطات قوم و خویشی داشتند تمرکز کرده تا آن را سرکوب کند. اولین نحله اخوان المسلمین که از این خط عدول کردند مرسی بود. مرسی گفت ما صندوق رأی و قانون‌گرایی و حق شهروندی را می‌پذیریم و اولین بار بود که خط‌مشی را عوض کردند و از خیریه بودن درآمدند. آیا این‌ها همان خط عبدالرازق است؟

می‌توان این استنباط را هم کرد، چون عبدالرازق معتقدست دین در سیاست دخالت نمی‌کند و امری معنوی است. اخوان هم در جامعه مدنی فعال بودند البته تبلیغ دینی داشتند، اما تبلیغ سیاسی نداشتند. عبدالرازق در نقد کسانی که می‌گویند پیامبر دولت سیاسی تشکیل داد می‌گوید اگر ایشان دولت سیاسی تشکیل داد، چرا این دولت فاقد همه ارکان دولت است؟ می‌گوید هیچ رکن دولت در دوران پیامبر نبوده. حتی پیامبر نه یک والی را نصب و نه یک قاضی را عزل کرده. درواقع در امور زندگی قبائل هیچ دخالتی نکرده. حتی این جمله پیامبر را نقل می‌کند که شما به امور دنیایتان از من مطلع‌ترید. چندین بار در این کتاب این جمله را تکرار می‌کند.

چون پیامبر می‌خواهد مشارکت همه را بطلبد. به هر حال این جملات مشارکت‌خیز است. عبدالرازق در مورد قانون اساسی مدینه چه نظری دارد؟ در این قانون اساسی فقط اسم خدا بود و همه آمدند و آن را امضا کردند. تنها صبغه مذهبی این قانون الله بود که همه قبول داشتند. یکی از اشکالات روشنفکران این است که قبول نداریم همه مردم الله را قبول دارند. یک ایراد در دین سنتی ما هم این است که دین را از متدولوژی و نحوه نگرش خالی کردیم درحالی‌که نحوه نگرش می‌تواند در همه عرصه‌ها راهنمای عمل باشد.

عبدالرازق می‌گوید تنها راه این است که بپذیریم پیامبر فقط رسولی بوده که آمده پیام دینی را ابلاغ کرده و هیچ تمایلی به قدرت نداشته. می‌گوید قدرت یک هدف و کار دنیوی است و خداوند این را به عقل انسان سپرده. مردم آزادند که بنا به بینش و خواسته و امیالشان تدبیر کنند.

عبدالرازق می‌گوید قدرت امری دنیایی است. اگر مبتنی بر آیات قرآن صحبت می‌کند قدرتی که متکی بر رحمت باشد و بتواند موانع توسعه را از بین ببرد چه ایرادی دارد؟ گاندی و مصدق با قدرت موانع توسعه را از بین بردند.

از نظر عبدالرازق تأسیس دولت جزو مأموریت پیامبر نبود. چون می‌گوید پیامبر یک امت یا یک مجموعه دینی را تشکیل داد. چراکه امت او ارکان اساسی دولت بر مبنای ملاک سیاست‌شناسان را نداشت. می‌گوید به همین دلیل که تأسیس دولت جزو مأموریت پیامبر نبوده امر دولت در میان مسلمانان مبهم رها شده. به همین هم بعد از پیامبر مسلمانان به کشتن یکدیگر پرداختند. اینجاست که ایشان می‌گوید اقتدار پیامبر تداوم ندارد و نمی‌شود از پیامبر الگو گرفت. چنانچه رسالت پیامبر با مرگ ایشان تمام شد، اقتدارشان هم تمام شد. اقتدار بعدی باید اقتدار جدیدی باشد که ربطی به اقتدار پیامبر نداشته باشد. دین باید در تاریخ تداوم پیدا کند.

دین در ذات خودش سیاسی است. می‌گوید یدالله مع الجماعه. تمام عبادات فردی ما در ذات خودش طلب اجماع می‌کند. روزه سر یک ساعتی برای همه شروع می‌شود و برای همه در یک زمان مشخص پایان می‌یابد. همه یک قبله دارند و به یک‌سو نماز می‌خوانند. چطور این‌ها نادیده گرفته شدند. من به آیات اجتماعی کاری ندارم که «یا ایها الذین اصبروا صابروا و رابطوا» که یعنی دسته‌جمعی صبر کنید و همدیگر را به صبر دعوت کنید. مهندس بازرگان وقتی نهضت آزادی را تشکیل می‌دادند گفتند به‌ جای رابطوا می‌گویم نهضتوا؛ یعنی نهضت تشکیل بدهید. خود آقای طالقانی می‌گفت الله‌اکبر هم رشد فردی دارد هم رشد اجتماعی. خدا بزرگ‌تر است از شاه و امریکا و شوروی؛ یعنی خدا را تکبیر و آن قدرت‌ها را تصغیر می‌کنیم.

این خلاصه‌ای از دیدگاه‌های علی عبدالرازق بود که معتقدست ابوبکر که خلیفه شد مسلمانان فهمیدند وارد فرآیند حکومت مدنی و دنیوی شدند و قبول کردند اقتدارشان مربوط به امور دنیوی است نه دینی. پس منازعات بر سر نظم سیاسی است و ربطی به دین ندارد. با وجود این در زمان حکومت ابوبکر دولت صبغه دینی پیدا کرد و آغازگر انحراف در تاریخ اسلام شد. لقب خلیفه رسول‌الله قطعاً یکی از علل ظهور انحراف در تاریخ بوده. پس از این خلافت به مطالعات دینی ضمیمه و جزئی از عقاید توحیدی شد. چراکه مصلحت شاهان ایجاب می‌کرد به این توهم دامن بزنند. چون می‌خواهند از دین به‌عنوان ابزاری برای سرکوبی مخالفان استفاده کنید.

اگر اطیعوا الله و اطیعوا الرسول را دنبال کنید به تعبیر متفاوت و جالبی می‌رسید. اطیعوا اطاعت است که در برابر کراهت قرار می‌گیرد. طوع و اطاعت هم یعنی داوطلبی و رغبت پس اجبار در آن نیست. اطیعوا الله یعنی همه خدا را اطاعت کنند و قبل‌تر هم گفتم همه خدا را قبول دارند. اگر قبول نداشتند اطیعوا الله بی‌معنی بود. والرسول و اولی الامر منکم و ان تنازع فی شی فردوا الی الله اگر اختلافی شد، به خدای واحد تأویل کنید. این یک راه‌حل برای اختلافات است. این‌ها به شرطی است که اعتقاد به خدا و قیامت زیاد شود. معنی که در سنت و آموزش‌های جاری از این آیه می‌شود متفاوت است. اجبار از متن این آیه استنباط نمی‌شود. حکومت هم معنی اجبار ندارد و از حکمت استخراج شده.

عبدالرازق هم این حرف‌ها را قبول دارد، اما موضوع بحث او خلافت بعد از پیامبر است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط