بدون دیدگاه

مرگ خواجگان فرهنگ

نعمت‌الله فاضلی

از نقدهایی که منتقدان فرهنگی به خلقیات ایرانی‌ها می‌گویند یکی هم «مرده‌پرستی» است. این نقد معطوف به بزرگداشت‌هایی است که جامعه برای بزرگان می‌گیرد.

چنین داوری‌هایی درباره «شخصیت ملی» ایرانی‌ها و هر ملتی از بنیاد نادرست است. آلکس اینکلس، جامعه‌شناس کلاسیک، در کتاب منش ملی؛ منظری روانی-اجتماعی (۱۳۹۶) ارزیابی انتقادی دقیق و جامعی از نظریه‌های شخصیت و منش ملی ارائه می‌کند و در نهایت بی‌پایه بودن آن‌ها را نشان می‌دهد.

ابراهیم توفیق و همکارانشان در پژوهش خواندنی‌شان، برآمدن ژانر خلقیات در ایران (۱۳۹۸) نقد اینکلس را تأیید می‌کنند و نشان می‌دهند بحث‌های «جامعه‌شناسی خودمانی» که روحیه ایرانی‌ها را استبدادپرور، قدرگرا، سنت‌پرست، محافظه‌کار، زرنگ و امثال این‌ها می‌داند نه از واقعیت اجتماعی، بلکه در فضای گفتمانی سده اخیر ایران شکل گرفته‌اند.

از این‌رو نیازی نیست نادرستی دیدگاه مرده‌پرستی ایرانیان را شرح دهم، اما اگر چنین می‌بود و مردم ایران خصلتاً بزرگان اندیشه را پاس می‌داشتند و ذات اندیشه‎دوست و اندیشمندپرست هم می‌داشتند و بزرگداشت اندیشمندان از این خصلت و طبیعتشان سرچشمه می‌گرفت، صفت شایسته و بایسته‌ای بود، اما چنین نیست.

علی رضاقلی، جامعه‌شناس فقید، در کتاب جامعهشناسی نخبهکشی (۱۳۷۵) نشان می‌دهد ایرانی‌ها نه‌تنها ستایشگر بزرگان نیستند، بل کمر به قتل آن‌ها بسته‌اند. هر دو دیدگاه «مرده‌پرستی» و «نخبه‌کشی» مناقشه‌انگیزند. نه بزرگداشت بزرگان و نه قتل آن‌ها، ریشه در «خلقیات مردم» ندارد، بل شیوه مواجهه مردم با اندیشمندان و بزرگان از ضرورت‌های تاریخی و اجتماعی و سیاسی هر دوره سرچشمه می‌گیرد.

پیشرفت و تحول فکری و فرهنگی جامعه نیازمند حضور زنده و فعال اندیشمندان در حوزه عمومی است. یکی از راهبردها، بزرگداشت نام و یاد آن‌ها هنگام وفات این بزرگان است. این کار نه اختصاص به ایرانی‌ها دارد و نه دوره و زمانه ما.

مولانا در دیوان شمس، غزلی در رثای سنایی، عارف و شاعر بزرگ پنجم و ششم، دارد و چنین آغاز می‌شود:

گفت کسی خواجه سنایی بمرد

مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

در ادامه، مولانا می‌نویسند سنایی و خواجگان فرهنگ، هرگز نمی‌میرند، زیرا این‌ها «جان دوم» دارند که خلق آن را ندانند و به غلط گمان می‌برند «به جانان سپرد».

ادبیات ما سرشار از ستایش این خواجگان است و به این ستایش همواره مفتخر بوده‌اند. به قول انوری:

عشق ترا خرد نباید شمرد

عشق بزرگان نبود کار خرد

زیاده مقدمه‌چینی کردم. بگذارید بیایم سر اصل مطلب و قصه بزرگداشت خواجگان فرهنگ ایرانی در حال حاضر. قصه تلخ این است که گفتمان رسمی و حاکم به شیوه‌ای گزینشی و مطابق معیارها و ارزش‌های ایدئولوژیک، فضای رسانه‌ای و آموزشی و هنری را برای بزرگداشت برخی باز می‌کند و برخی دیگر را یا طرد و نفی می‌نماید یا به حاشیه می‌راند. همه‌چیز به دوری و نزدیکی به ایدئولوژی بستگی دارد. بسیارند بزرگان ایران‌پژوه و خادمان فرهنگ ایرانی که جایی در گفتمان رسمی ندارند؛ بزرگانی چون عبدالحسین زرین‌کوب، پرویز اذکایی، محمدعلی اسلامی ندوشن، عباس زریاب خویی، ایرج افشار و صدها محقق برجسته دیگر. طرد این بزرگان با اتهام‌های ایدئولوژیک ملی‌گرا، سکولار و غربزده و وابسته انجام می‌شود. محققان علوم اجتماعی برجسته نیز که در زمینه فرهنگ معاصر ایران می‌کوشند، مشمول همین طرد و حاشیه‌رانی‌اند… بزرگانی مانند غلامحسین صدیقی، احمد اشرف، جمشید بهنام، احسان نراقی و دیگران جز برای محققان علوم اجتماعی، شناخته نیستند و جایی در برنامه‌های درسی و رسانه‌ای ندارند.

از وظایفم بزرگداشت نام و یاد «اندیشمندان راستین ایرانی» است؛ خواجگان فرهنگ، آن‌ها که خلاقانه و شجاعانه و عاشقانه درباره ایران و فرهنگ ایرانی در رشته‌های گوناگون (ادبیات، تاریخ، جغرافیا، زبان‌شناسی، مردم‌شناسی، جامعه‌شناسی و فلسفه) می‌اندیشند و می‌نویسند. اینان فرهنگ‌شناسان ایرانی مستقل‌اند، نه ایدئولوگ‌ها و چهره‌های سیاسی که به ضرب و زور تبلیغات حکومتی و سیاسی ساخته و پرداخته شده و می‌شوند.

محققان اصیل و عامه اهل فکر این خواجگان را دوست دارند؛ و هنگام مرگشان در حوزه عمومی به ستایش و ثنای آن‌ها می‌پردازند و در رسانه‌ها، مطبوعات، شبکه‌های اجتماعی و مراکز فرهنگی و دانشگاهی، نمایش‌های باشکوهی از این ثناها و ستایش‌ها می‌آفرینند؛ و فیلم‌ها، عکس‌ها، نوشته‌ها، خاطرات، خدمات، زندگی، شخصیت و اندیشه‌های این خواجگان را در حوزه عمومی ارائه می‌کنند؛ و برای مدتی هرچند کوتاه در معرض توجه همگان قرار می‌دهند.

این اندیشمندان آن هنگام زنده نیستند که پاسداشت‌ها را ببینند و از محبت دوستدارانشان سرشار شوند؛ و ما نیز نیک می‌دانیم مخاطب این پاسداشت‌ها هر کس تواند بود به‌جز خواجگان رفته.

پس این پاسداشت‌ها چیست و مخاطب آن‌ها کیست؟ مثل هر نمایش دیگری، این نیز لایه‌های تو در توی آشکار و پنهان دارد و می‌طلبد که در آن درنگ کنیم. به‌ویژه اینکه در دهه‌های اخیر این پاسداشت‌ها پاره‌ای از حوزه عمومی ما شده و کمتر ماهی است که شاهد آن‌ها نباشیم. چند ملاحظه را هرچند ناقص و ناتمام در این زمینه می‌گویم.

۱) این پاسداشت‌ها، نه از جنس «سوگ و سوگواری» بل، از جنس «سخن و سخن‌سرایی» و اندیشه‌ورزی است. تار و پود زندگی و شخصیت اندیشمندان، تافته و بافته با «کلمات» است. مرگ آن‌ها هم در امتداد همین تار و پود، سخن و سخن‌سنجی و سخن‌سازی است.

کاستیکا براداتان در شاهکار خواندنی‌اش جان دادن در راه ایدهها (۱۴۰۰) روایتی جذاب و عمیق از معنای مردن نزد اندیشمندان می‌دهد و به ما می‌گوید آن‌ها مرگ را هم تألیف می‌کنند. مردن به‌مثابه نوشتن، کار اندیشمند است. ما خوانندگان آثار آن‌ها هم این تألیفشان را می‌خوانیم و درباره‌اش با این و آن بحث می‌کنیم.

از قضا این تألیف مردن از دیگر آثار اندیشمندان معمولاً خواندنی‌تر از آب درمی‌آید. براداتان نشان می‌دهد اندیشمندان هم از این واقعیت آگاه‌اند و نهایت سعی‌شان را می‌کنند تا مرگ بهترین تألیفشان باشد. مرگ اندیشمندان تراژدی نیست، تألیف است؛ سوگ نیست، سخن است.

۲) پاسداشت‌ها و یادبودهای مرگ و درگذشت اندیشمندان، «نمایش زندگی» است نه مرگ. می‌دانیم که مرگ و مردن لایق هیچ ستایشی نیست. «مرگ‌ستایان» هم مرگ را برای همسایه می‌خواهند نه خودشان. فریب نخوریم. آن‌ها که مرگ و مردن را به صد زیور لفاظانه تزئین می‌کنند، قدرت‌طلبانی هستند که جان دیگران را سپر بلای منافع و قدرت خودشان می‌سازند. این‌ها کاسبان مرگ‌اند.

اندیشمندان رنج می‌کشند حتی تا پای جان، اما رنج برای آن‌ها شادی است. آن‌ها شادی و زندگی را ستایش می‌کنند.

اندیشمندان راستین خود را به خطر می‌اندازند تا از آزادی، عدالت، محبت و انسانیت بگویند و مرگ را به جان می‌خرند تا شادی و زندگی را برای خود و دیگران ممکن سازند.

ما خوانندگان آثار اندیشمندان نیز همین را می‌دانیم و هنگام آخرین وداع با آن‌ها همین سرود شادی و زندگی را سر می‌دهیم. یاد و یادآوری و پاسداشت اندیشمندان راستین، جامعه و ما را سرشار از امید، زیبایی، آفریدن، مهربانی، انسان ورزی و انسانیت می‌کند.

۳) مخاطب پاسداشت‌ها که واضح است: خود ما و زندگان دیگر هستند. در این پاسداشت‌ها می‌خواهیم حرف‌هایی را به خودمان بزنیم؛ حرف‌هایی که «رخداد مرگ» می‌زند تا شاید تولد تازه‌ای برای ما باشد.

این «مرده‌پرستی» نیست؛ اشتباه نکنیم. افرادی هم که منتقدانه آن را «مرده‌پرستی» می‌نامند در دلشان ستایشگرند، اما حرفشان این ست که نباید ستایش و پاسداشت بزرگان راستین را موکول و منوط به مرگ آن‌ها کنیم، بل در زمان حیاتشان تحسین‌هایمان را نثارشان نماییم تا اندیشمندان سپاس ما را ببینند؛ و مهم‌تر، دیگران هم تشویق و ترغیب به اندیشیدن و کار خلاقه شوند.

۴) بزرگداشت فرهنگ‌شناسان راستین، پاسداشت فرد نیست؛ پاسداشت ایران و فرهنگ ایرانی است؛ فرهنگی که از دو سوی تحقیر و تهدید می‌شود: بنیادگرایان افراطی مذهبی؛ و نوگرایان افراطی مدرن.

۵) پاسداشت اندیشمندان، پاسداشت مقام دانایی و علم است. به‌ویژه امروزه روز که «دانشمندان دروغین» از راه رانت سیاسی و اداری و کتاب و مقاله‌سازی، مراکز دانشگاهی و پژوهشی را تسخیر کرده‌اند، پاسداشت فرهنگ‌شناسان راستین راهی است برای جلوگیری از درهم آمیختن دوغ و دوشاب و رسوا کردن «شبه‌محققان دروغین» که نمونه آن تازگی در رسوایی پایتون برملا شد. این محقق‌نماها هزاران‌اند.

این‌ها پاره‌ای دلالت‌ها و معناهای پاسداشت‌های همگانی اندیشمندان راستین و خواجگان فرهنگ ایرانی‌اند. باشد که کوشندگان راهشان باشیم و برای آرمانشان بکوشیم. ■

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط