گفتوگو با هادی خانیکی
با توجه به مخاطرات متعدد اقلیمی و زیستمحیطی و مشکلات عدیده اجتماعی و تحریم پردامنه، که فهرست بلندبالایی را تشکیل میدهند، این مصاحبه به دنبال راهکاری است که جامعه سیاسی صرفنظر از گرایشهای مختلف به فهم مشترکی از مسائل ایران رسیده و برای عبور از بحرانها و تنگناها راهحل مناسب را پیدا کند. به این منظور و برای فهم مسائل کشور به مسئله بنیادی اشاره کرده و آن تضعیف همبستگی اجتماعی است. در ادامه برای تقویت روندهای همبستهساز و بالا بردن سرمایه اجتماعی و ایجاد امید و اعتماد، راهکارهایی مانند گفتوگو، مشارکت و ائتلافهای درونی را مطرح کرده است.
بهنظر میرسد سیاستورزی با توجه به تغییرات اجتماعی امروز جامعه ایران تغییراتی کرده است. با این توضیح به نظر شما چگونه میتوان سیاستورزی مناسبی در برخورد با ناهنجاریهای اجتماعی و سیاسی امروز ایران اتخاذ کرد؟
پایه اصلی سیاستورزی تغییرات جامعه است. سیاستورزی بهلحاظ شکلی امر ثابتی نیست؛ بنابراین باید بتوانیم سیاستورزی بهطور عام و سیاستورزی اصلاحطلبانه را بهطور خاص تعریف کنیم. امروز سخنگفتن با بدنه اصلاحطلب هم دشوارتر از پیش شده است. بهخاطر اینکه بیشتر در فضای محاط در افکار عمومی و رسانه قرار میگیرند.
این روزها نگرانی درباره ایران زیاد است؛ از نگرانی درباره آب و هوا گرفته تا ریزگردها و نفت و آبهای زیرزمینی. چرا ما به این روز رسیدهایم که فساد در کشور ما سیستماتیک شده است؟ توان مبارزه با مواد مخدر را نداریم بهنحویکه ۴ میلیون نفر از اعضای جامعه ما به مواد مخدر معتاد هستند. آیا این بحرانها در اعتماد و کنشگری مردم تأثیری نخواهد داشت؟
در این روزها و این دوران جامعه ایران با مخاطرات متعددی مواجه است. از سوی دیگر در عرصه سیاسی و بینالمللی با تحریم روبهروست و به این ترتیب با مشکلات اقتصادی و معیشتی مواجه شده است. میدانیم که تحریم پردامنهای که ترامپ بر ما اعمال کرده است، اگرچه ابعاد حقوقیاش از تحریمهای قبلی ایران خیلی کوچکتر است، اما ابعاد اقتصادی و عملی آن از تمام تحریمهای گذشته ایران بیشتر بوده است. از سوی دیگر مخاطرات اقلیمی و زیستمحیطی، جمعیتی و اجتماعی، رشد فقر و نابرابری اجتماعی در کشور ما و کاهش توان تولید ثروت و افزایش بیکاری و بیثباتی شغلی، گستردگی فساد و حاشیهنشینی و آسیبهای مزمن اجتماعی و آسیبهای نوپدید اجتماعی مانند اعتیاد یا سطوح مختلف تحرکهای اجتماعی و جنبشهای قومی، فهرست بلند و بالایی از تهدیدها و مخاطرات جامعه ماست.
میتوان با این فهرست به این نتیجه رسید که جامعه سیاسی ایران صرفنظر از گرایشهای مختلف آن باید به فکر ایران و رسیدن به فهم مشترکی از مسائل ایران باشند و برای استفاده از فرصتها و مقابله با تهدیدهایی که روبهروی ایران است بهنوعی تشریکمساعی با هم بپردازند و برای عبور از این تنگناها و بحرانها کنار هم راهحلی پیدا کنند.
این بحث برای امروز ما لازم است و نهتنها فعالان مدنی و سیاسی، بلکه حتی جریانهای محافل علمی و دانشگاهی و تخصصی و حرفهای هم باید به این سؤال بیندیشند که ایران با چه خطراتی روبهرو است و چه اقدامات و رویکردهایی میتواند این خطرات را از ایران دور کند. حسن دیگر این نوع نگاه این است که بین دغدغهها و مطالعات تاریخی ما پیوندی برقرار میکند. همانکاری که چشمانداز ایران انجام میدهد؛ یعنی انباشت سرمایهای مانند تجربه و شکل دادن به حافظه سیاسی بلندمدتی که بتواند تباری پیدا کند و منظومهای را شکل بدهد که این منظومه بتواند با تجربیات تاریخی خود و نقد همهجانبه فعالیتهای گذشته خود ببیند که چقدر از فهم مسئله ایران واقعی است و چقدر احساس و برداشت است و چه میزان از آن به این برمیگردد که نگاه غلطی از یک ساحت به ساحت دیگر وجود دارد. منظورم این است که گاهی ما مسائل اقتصادی را تنها در یک پارادایم اقتصادی مینگریم و به این دلیل به تحلیل و ارزیابی میرسیم که چون محدود به نگاه اقتصادی است، همهجانبه و واقعی نیست. تجربه تاریخی نشان داده است که خیلی اوقات حل مسئله اقتصادی ایران از حوزه اقتصاد آغاز نشده، بلکه از حوزه سیاست آغاز شده است و خیلی اوقات مسائل اجتماعی ایران در پرتو یک تحول سیاسی کاهش یا افزایش یافته است. برای مثال وقتی جامعه در حوزه سیاست مشارکت فعالانه دارد، همین مشارکت فعالانه میتواند بسیاری از بحرانهای اجتماعی را کاهش بدهد. چون در فضای فعال سیاسی سرمایه اجتماعی افزایش مییابد و در پرتو سرمایه اجتماعی بالاتر اعتماد بخشهای پراکنده جامعه به یکدیگر بیشتر میشود.
پرسش از مسئله ایران کار ارزشمند مجله چشمانداز ایران است که بهجای تهیه فهرست طولانی از مشکلات کشور که ما را ممکن است دچار یأس و دلسردی کند، این مسائل را به مسائل کلانتر جامعه ارجاع میدهد. به نظر من باید برای فهم مسائل کشور که گاه شدت و ضعف مییابد مسئله بنیادی کشور را حل کنیم.
آن مسئله بنیادی چیست؟
مسئله بنیادی کشور ما که باعث تشدید بقیه روندها و مسائل میشود، تضعیف همبستگی اجتماعی در ایران است. این مسئله خود را در تمام سطوح اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نشان میدهد. این حرف بیشباهت به آن داستان مولانا نیست که پیرمردی به طبیب مراجعه میکند و از دردهای مختلف خود میگوید و طبیب هر دردی را که پیرمرد میگوید ناشی از پیری میداند. در آخر بیمار خیلی عصبانی میشود و به طبیب دشنام میدهد و بعد طبیب حاذق این کار را هم ناشی از پیری میداند. اگر این را بسط بدهیم، میتوانیم بگویم ضعف همبستگی اجتماعی در کشور ما عنوانی کلی است که اگر آن را باز کنیم، میفهمیم که حتی مسئله آب هم به ضعف همبستگی اجتماعی ما ربط پیدا میکند و اگر جامعه ما همبستگی اجتماعی مناسبی داشته باشد، مسئله آب هم راحتتر حل میشود.
بینشی که به همبستگی درونی منجر میشود داشتن سازگاری درونی و نداشتن تناقض درونی و جامعه بدون حذف است. این بینش را چطور میبینید؟
این بینشها درون همبستگی اجتماعی وجود دارد. به این معنا ما هم عواملی همبستهساز داریم که شما به بینشهای آن اشاره کردید و هم عوامل گسیختهساز که آن نیز عوامل خود را دارد. در قضاوت کلی جامعه ایران در شرایط سخت و بحرانی فعلی برخی میگویند که جامعه ایران فروپاشیده یا در معرض فروپاشی است. برخی نیز میگویند جامعه ایران فرو نپاشیده است و برای آن سطوح دیگری قائل هستند.
به نظر من جامعه ایران در حال حاضر در برابر دو سرنوشت مختلف قرار گرفته است: یک سرنوشت این است که از روندها و پدیدهها و عوامل گسیختهساز (چه بینشی و چه روشی) چه در سپهر معرفتی و ذهنی و چه در سپهری عینی و واقعی، ایران را در معرض تهدید قرار میدهد و همبستگی اجتماعی کشور را تضعیف میکند. سرنوشت دیگر این است که مجموعهای از همبستگیهای جدید در میان بخشها، قشرها و لایههایی از جامعه در حال شکلگیری است که در برابر روندهای گسیختهساز که جامعه را به سمت تهدید میبرند، اینها جامعه را به سمت فرصت میبرند. شاید این همان بخشی باشد که چه در سطح خرد و چه در سطح کلان آن حتی سیاستورزان ما به آن کمتوجهی کردهاند و کمتر آن را میشناسند.
این صورتها و روندهای جدید که به سمت همبستگی میرود، «تابآوری» را در جامعه تقویت میکنند و پایداری جامعه را بیشتر میکنند و صورتبندیهای تخریبی و مخاطرهآمیز، استواری، استمرار و تابآوری و مدارای جامعه را تضعیف میکنند.
مطالعات و تحقیقاتی که در خود ایران انجام شده است این موضوع را بهخوبی نشان میدهد. بهطور خاص پیمایش «ارزشها و نگرشهای ایرانیان» را که دو موج آن در دولت اصلاحات و در سالهای ۱۳۷۹ و ۱۳۸۱ انجام شد و موج سوم آن نیز در دوران آقای روحانی و در سال ۱۳۹۴ انجام شد باید با هم مقایسه کنیم. از مقایسه این دو مطالعه میتوانیم تغییرات جامعه ایران را بهروشنی ببینیم. اگر این نتایج را با آنچه مرحوم دکتر اسدی و دکتر تهرانیان در سال ۱۳۵۳ انجام دادند، مقایسه کنیم به همان چیزی میرسیم که دکتر گودرزی و آقای عباس عبدی در کتاب صدایی که شنیده نشد انجام دادند و میتوانیم بگوییم روند تغییرات جامعه ایران از آن زمان تا کنون به چه سمتی رفته است. تحقیقات دیگری نیز در سطح ملی انجام شده است که همه پشتوانه خوبی برای فهم تغییرات اجتماعی جامعه ایران است و هرکدام از این تغییرات نشان میدهد که چقدر هشداردهنده و میتواند چقدر امیدوارکننده باشد؛ مانند طرح ملی سنجش سرمایه اجتماعی در ایران.
میدانید که سرمایه اجتماعی امروز با عنوان پشتوانه سرمایه انسانی و سرمایه طبیعی و فیزیکی تعریف میشود؛ یعنی اگر سرمایه اجتماعی جامعهای بالا باشد، این به آن معناست که اعتماد به خود، اعتماد به دیگری و اعتماد به نظام و جامعه بیشتر است و امید و همبستگی اجتماعی آن جامعه بیشتر است. در چنین شرایطی فهم تغییر و مشارکت در تغییر خیلی بالاتر است. حکومت و دولتی که با مردمی مواجه است که آن مردم به آن دولت اعتماد بالاتری دارند، اقداماتش را با هزینه کمتری میتواند انجام دهد. همچنین مردم و حکومتی که چنین اعتمادی را بین خود دارند، میتوانند از ظرفیتهای بالاتری برای مقابله با بحرانها و ایجاد تغییرات اجتماعی برخوردار شوند. چون دولتها و حکومتها بدون استفاده از ظرفیتهای مردم آن جامعه نمیتوانند از هیچ بحرانی عبور کنند.
وقتی نهادهای رسمی گرفتار بیاعتمادی و کمی سرمایه اجتماعی میشوند، خودشان باید همه کارها را انجام دهند. آن هم انجام دادن همه کارها با مقابلهای که در اجتماع با آن رخ خواهد داد، ولی اگر اعتماد میان مردم و حکومت باشد این کارها بهآسانی انجام میشود.
همین موضوع میان مردم و نخبگان و نهادهای سیاسی نیز وجود دارد. چرا در ایران نخبگان، دانشگاهیان و هنرمندان و حتی فعالان سیاسی اصلاً از گفتوگو با قدرت و نزدیکی به آن پرهیز دارند؟ درحالیکه در جوامع جدید دیگر کنش و مشی اصلاحطلبانه ناگزیر از گفتوگو با دولت است و نمیتواند آن را نادیده بگیرد. ما موضوع گریز از قدرت را حتی بهطور تاریخی در وصیتنامههای بزرگان دینی و حتی خیرین و نیکوکاران خودمان نیز میبینیم که برای مثال وصیت کردهاند که وقف آنها در جهت نزدیکی با دستگاههای دولتی خرج نشود. علت این مسائل بیاعتمادی و پایین بودن میزان سرمایه اجتماعی جامعه ماست، درحالیکه موتور محرک و روشنکننده ماشین سرمایه انسانی و سرمایه طبیعی و مادی یک جامعه سرمایه اجتماعی آن جامعه است.
اگر سرمایه اجتماعی پایین باشد و روند رو به کاهشی داشته باشد، از مطالعههای طرح ملی سرمایه اجتماعی قابل مشاهده است و در سال ۹۴ و ۹۷ انجام شده است و با همان سنجههایی که در موج اول سرمایه اجتماعی سنجیده شده بود، بهطور مجدد در سه سطح کلان، میانی و خرد سنجیده است. منظور از سطح کلان «پنداشتی» است که جامعه از عملکرد حکومت در حل مشکلات خود دارد. ممکن است در یک جامعه کارهای خیلی خوبی برای رفع و حل مشکلات جامعه انجام شده باشد، اما پنداشت افراد جامعه از آن کارها مثبت نباشد و نسبت به بیکاری، گرانی، تورم، فقر، اعتیاد، ارتشاء و موضوعاتی مانند این با وجود کارهای مثبت حکومت خود بهشدت منتقد باشند. دوم پنداشتی است که جامعه از خود و نکویی خود دارد. تصور از فروپاشی اخلاقی و اعتقادی در جامعه هم به سطح کلان برمیگردد.
منظور از سطح سرمایه اجتماعی در سطح میانی این است که اعتماد مردم به سازمانها یا نهادهای رسمی کشورشان چگونه است. اعتماد آنان به گروههای شغلی و حرفهای چقدر است؟ اعتماد آنها به رسانهها و شبکههای خبری چطور است؟ وضعیت اخلاقی مسئولان جامعه را چطور ارزیابی میکنند؟ درنهایت اعتماد به گروههای شغلی و حرفهای سنجیده میشود. در آخرین طرح سنجش سرمایه اجتماعی، بیشترین اعتماد به گروه شغلی معلمان، کارگران، پزشکان و استادان دانشگاه از بین بیست گروه و صنف شغلی بوده است. این طبقهبندی مرجعیت گروهها را در جامعه در عرصه اجتماعی و سیاسی نشان میدهد.
منظور از سرمایه اجتماعی در سطح خرد این است که ارزشها و ویژگیهای اخلاقی را در جامعه چه میدانند؟ مشارکت اجتماعی، عامگرایی و تعلقخاطر و عرق ملی، رضایت از زندگی، احساس امنیت و نشاط اجتماعی و امید به آینده نیز در سطح خرد سنجیده میشود. مجموع اینها سرمایه اجتماعی است. این سنجش در دو مرحله انجام شده است و نتیجه آن با هم مقایسه شده و نشان داده است سرمایه اجتماعی ایران حتی در همین چند سال یعنی سالهای ۹۴ تا ۹۷ تنزل پیدا کرده است.
از روی این نتایج میتوان فهمید جامعه ایران بهلحاظ نگرشی یا اجتماعی در معرض تهدیدهایی قرار گرفته است. به عوامل عینی و ذهنی آن نیز در ابتدا اشاره کردم. گفتم که عوامل عینی و مادی مسائلی مانند مشکلات اقتصادی و ناهنجاریهای اجتماعی است. امروز توان تولید ثروت و رفاه پایین آمده است. فقر و نابرابری بیشتر شده است. حاشیهنشینی، شهرهای بزرگ ما را در برگرفته است. بیکاری و بیثباتی بیشتر شده است. این شاخصها عینی است.
در پیمایشهای ملی ارزشها و نگرشها که پیمایش خیلی مهمی است، آنچه حاصل میشود این است که در جامعه امروز ما فردگرایی تشدید شده است و نظام ترجیحات ارزشی کشور بیشتر به سمت ترجیح ارزشهای مادی رفته است؛ یعنی ارزشهایی که معطوف به ثروت، قدرت و برخورداری از لذتهای زندگی است.
باید اینها کنترل شود و در برابرش جریانهای همبستهساز شکل بگیرد. جریان همبستهساز کارهایی است مانند تقویت نظام ارزشهای هنجاری، تقویت نظامهای قانونی، تقویت نقش انسجام بخش مذهب، تقویت نقش انسجام بخش نهاد آموزش، تقویت نقش اجماعگرایانه سیاست اعم از سیاست رسمی یعنی آنچه دولت و حکومت انجام میدهد و سیاست غیررسمی یعنی آنچه در حوزه فعالیت احزاب و گروههای مدنی انجام میشود.
حتی اگر فقط درون خود اصلاحطلبان آنها به سمت اجماع، نزدیکی، مشارکت و به سمت ائتلافهای درونی بیشتری بروند، روندهای همبستهساز در سیاست تقویت میشود. همچنین باید نظام آموزشی و مدرسه ما به سمت تقویت مدارای مذهبی و قومی و تقویت همبستگی ملی، و یکپارچه دیدن ایران و دور شدن از نوعی تقابل ناسیونال شووینیستی برود، باید در نگاههای رادیکال مذهبی ملیت تقویت شود. این مؤلفهها حرکت از سمت روندهای گسیختهساز به سمت روندهای همبستهساز است؛ بنابراین برای کنترل روندهای گسیختهساز باید این مؤلفهها را در آموزش، سیاست و دینداری خودمان وارد کنیم.
روندهای اجتماعی نشان میدهد روندهای گسیختهساز در جامعه ما گسترش یافته است. این روندها ما را به سمت مخاطره میبرد. این مخاطره از بین رفتن همبستگی اجتماعی و ملی در کشور ماست. از طرف دیگر همزمان روندها و فرصتهایی هست که اگر شکل گرفته باشند یا در مراحل تکوینی خود باشد، این روندها میتوانند جلوی روندهای گسیخته ساز را بگیرند و یا آن را کند کنند و از این طریق خلق فرصت کنند.
من بر پایه مطالعات، مشاهدات و تجربیاتی که داشتهام میگویم امروز افرادی در جامعه مدنی به دلیل احساس خطری که از جانب مشکلات جامعه خود میکنند، به مشکلات کشور و جامعه بزرگشان یعنی ایران فکر میکنند و در قالب گروهها، نهادها، فعالیتهای مردمنهاد و حتی فعالیتهای سیاسی تا آنجا که تواناییها و امکانات آنها اجازه میدهد، به آسیب دیدگان اجتماعی، قربانیان عدالت اجتماعی و کسانی که در معرض تبعیض قرار گرفتهاند، کمک میرسانند. در برابر مخاطرات زیستمحیطی میایستند و نشان میدهند که به فکر ایران هستند و برای عبور ایران از تنگناهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی این کارها را میکنند.
نمونه بارز این کارها کمک به سیلزدگان در ابتدای سال جاری بود. وقتی وارد مناطق سیلزده شوید میبینید که نهادهای مدنی و خیریه چه آنهایی که در محل بودند یا از بیرون آمده بودند، با هم ارتباط گرفتند، درحالیکه این نهادها تنوع داشتند. من همبستگی اجتماعی در ماجرای سیل را شبیه همبستگی اجتماعی ما در دوران جنگ میدانم. در بعضی شهرها و روستاهای ما مردم محلی برای اولین بار با کسانی روبهرو شدند که از شهرهای دور دیگری آمده بودند. حتی زلزلهزدگان سالهای پیش از اولین کسانی بودند که به مناطق سیلزده آمدند. آنها میگفتند ما میفهمیم که چنین واقعهای چقدر سخت است و بر این مردم چه گذشته است. در سیل نوعی همبستگی اجتماعی ایجاد شد. نهادهای مدنی کنار نهادهای دولتی کار کردند و مرزبندیهای سیاسی بیرون این منطقه برای روزهایی کمرنگ شد. این امر نشاندهنده این است که اگر جامعه درست احساس خطر کند و تهدید خود را درست تشخیص بدهد، درست واکنش نشان میدهد.
این امور در زمینه اجتماعی رخ داد ولی در سیاست هم میتوان از این زمینه اجتماعی درس گرفت. ما درک غلطی از مسئله ایران داریم. اشتراک نظر نداریم و در گفتوگو ناتوان هستیم. به همین دلیل بهموقع و در جای خود به مسائل توجه نمیکنیم، ولی مسائل در جای خود، خود را به ما نشان میدهد و ما آن موقع مجبور میشویم آن را ببینیم. طبیعتاً اگر قدرت ترجمه آن مسائل را به زبان سیاست داشته باشیم، میتوانیم توفیقاتی نیز داشته باشیم.
با اینکه هم انقلاب مشروطیت و هم انقلاب اسلامی، توانست قانون اساسی در کشور ما ایجاد کند، چرا قانون اساسی نتوانست به الگوی همبستگی ملی ما تبدیل شود و به این ترتیب نقض قانون اساسی به روندی گسیخته ساز تبدیل شد. درحالیکه رعایت قانون میتوانست خود روندی همبستگی ساز باشد. آیا همبستگی ملی و آشتی ملی چیزی جز روندی همبستگیساز است؟ میدانیم که وقتی در سال ۱۳۲۸ شاه مجلس مؤسسان دوم را تشکیل داد، قوامالسلطنه به او گفت این کار به فروپاشی سلطنت منتهی میشود. شاه مسئولیت نداشت، ولی فرمانده کل قوا شد. شاه نمیتوانست مجلسین را تعطیل کند ولی این حق را به او دادند. شاه نمیتوانست در دادگستری تأثیر بگذارد، ولی خیلی از پروندهها به دادگاه نظامی رفت و به این ترتیب زیر نظر فرمانده کل قوا قرار گرفت و همه قوانین را دور زد. مصدق هم همین را به شاه گفت.
باید تغییرات جامعه را بدنه کوه یخ دانست. نوک کوه یخ سیاست است. باید بهموقع صدای این تغییرات اجتماعی را بشنویم و به الزامات آن توجه کنیم. اگر جامعه دچار بحران و روندهای گسیخته ساز شود، به این معنا نیست که جامعه نابود میشود، بلکه به این معناست که جامعه به نقاط بحرانی دچار میشود. نقاط بحرانی را نیز سیاست میتواند بهخوبی مدیریت کند. سیاستی که مبتنی بر مشارکت است و برای حل تنگناها ملت را به خدمت میگیرد، میتواند اعتمادسازی و مشارکت بخشی کند و مکانیسمهای حل اختلاف را به جامعهای که دستخوش تغییر است بدهد. چنین جامعهای به تنوع و تکثر میرسد. هر جامعهای به سازوکارهای حل اختلاف نیاز دارد. قانون هم اگر مؤثر و پاسخگو باشد یکی از مهمترین سازوکارهای حل اختلاف است. چون اگر قانون سازوکار حل اختلاف نباشد، جامعه به سمت هرجومرج و قانونگریزی میرود. حل اختلافات در چارچوب قانونی است. انتخابات سازوکاری برای حل اختلاف جامعه است و گفته میشود که صداها پای صندوق رأی شنیده میشود، ولی اگر صندوق رأی اعتبار یا اثربخشی خود را از دست بدهد طبیعتاً آن جامعه به سمت گسیختگی میرود و گسیختگی خود را در سیاست نشان میدهد.
چرا روندهای گسیختهساز در جامعه ما اینقدر فزونی دارد. به نظر میرسد امروز چندان فرقی ندارد که کدام شبکه را ببینیم. همه رسانهها مشغول نمایش روندهای گسیختهساز هستند. چرا روند فعالیتهای همبستهساز در رسانههای ما اینقدر کمرنگ است؟
به نظر من اگر بخواهیم مسئله تضعیف همبستگی را تفسیر فرهنگی کنیم، آن را باید ضعف و ناتوانی ما در گفتوگو بدانیم. جامعه ما در گفتوگو ناتوانی دارد. در باور به مبانی گفتوگو، اعتقاد به اثربخشی گفتوگو، مهارت در فن گفتوگو و استفاده از قدرت گفتوگو است. در خیلی حوزهها بهخصوص در سیاست، ما گفتوگو را راهحل بنیادی و مؤثری نمیدانیم و فکر میکنیم گفتوگو راهی از سر بیدردی است. فکر میکنیم گفتوگو یعنی در کافهها بنشینیم و حرفی بزنیم و برویم. درحالیکه این درست نیست. گفتوگو همان چیزی است که در ارتباطات دیده میشود. زمانی جامعه از قدرت گفتوگویی بالاتری برخوردار است که امکانها، نهادها و مکانهایی برای گفتوگو داشته باشد. ازجمله این امور نهادهای مدنی، نهادهای سیاسی و رسانههاست. از طرف دیگر تغییر پردامنهای در رسانهها در جامعه و جهان ما رخ داده است. فناوری ارتباطات و اطلاعات و هم شبکهای شدن جوامع باعث شده است که ارتباطات افقی و ارتباطات مدنی در برابر ارتباطات آمرانه و از بالا به پایین قدرت بگیرد. درنتیجه جامعه را از شکل ارتباطات متعارف قدیم خود خارج کرده است. شکل ارتباطات متعارف گذشته رادیو، تلویزیون، مطبوعات، فیلم، تئاتر و رسانههای ارتباطجمعی مکتوب یا تصویری بود. امروز شبکههای اجتماعی میداندار شدهاند. ویژگی شبکههای اجتماعی و رسانههای جدید این است که فاقد مرکزیتاند و هر یک به جهانهای خاصی تعلق دارند. امکان ارتباط را بیشتر و درعینحال امکان تفاهم را هم کمتر میکنند. همچنین مرجعیت نهادها و فرهنگ رسمی را تضعیف میکنند. در چنین شرایطی طبیعتاً تصویر یکپارچه جامعه به تصویری چندپاره و چندتکه تبدیل میشود که هر رسانه، هر نگاه و هرکسی آن قسمتی که خود میبیند ارائه میدهد و آن قسمت را کل جامعه میپندارد. درحالیکه آن تصویر کل جامعه نیست.
تحت تأثیر آن روندهای گسیختهساز که میتواند امید به آینده را کاهش بدهد و هراس از آینده را تقویت کند و دامنه وسیعی از نارضایتی و اعتراض را گسترش بدهد، در اینجا میدان و زمینهای ساخته میشود که این میدان و زمینه الزاماً میدان و زمینهای نیست که گوشها و چشمها را به فرصتهای امیدبخش باز کند.
من در ابتدا گفتم مسئله ایران تهدید همبستگی اجتماعی است و زمینههای این فرصت وجود دارد ولی کمتر دیده شده است. امید و امید اجتماعی وقتی معنا دارد که این لایههای زیرین و زمینههایی را که دیده نشده است ببینیم.
به نظر شما کدام روند قویتر است؟ روند عوامل گسیخته ساز یا همبستهساز؟
در فضای فعلی افکار عمومی به نظرم عوامل گسیختهساز میدان را بیشتر در اختیار دارند.
در واقعیت چطور؟ یعنی مستقل از ذهن و افکار عمومی وضعیت چطور است؟
قدرت روندهای همبستهساز بهطور فزاینده رشد میکند، ولی در ذهنیت عمومی مردم روندهای همبستهساز دیده نمیشود. باید بدانیم ضرورت امید ایجاب میکند که بتوانیم این فضاها را بشناسیم و کشف کنیم و ایجاد کنیم. با دیدن همین روندهای همبسته ساز است که جامعه نشانهها و نمادهای زندهبودن و تداوم خود را میتواند نشان بدهد.
صدایی که امروز به دلیل فراوانی و تنوع مشکلات جامعه ما شنیده میشود صدای منفی و خبر منفی است. خبر منفی امروز خیلی بیشتر و بهتر شنیده میشود و حتی معطوف به واقعیت میشود. ما در شرایطی به سر میبریم که هر گزارشی از یأس و ناتوانی واقعیت تلقی میشود و هر گزارشی از فرصت و توانایی تخیل، توهم و آرزو اندیشی تلقی میشود.
فضای امنیتی نظامی در جامعه ما که قدرت زیادی داشت و با برجام مخالف بود، به دلیل روند موافقت طبقه متوسط با برجام مجبور شد به آن تن بدهد و به این ترتیب برجام پیروز شد. جامعه ما هم تصمیم گرفت با دنیا تعامل داشته باشد و این متفاوت از سازش است، اما در برجام این عوامل همبستهساز دیده شد و حتی مخالفان هم آن را تأیید کردند.
بله. طبیعتاً مواردی اینچنینی هم هست. بحث من نهادمندی است. وقتی نهادها و روندهای منظم و شکلگرفتهشدهای در عالم رسانه نیست، جای آن را امواج میگیرند. فراتر از برجام انتخابات سال ۹۶ در جامعه ما موجی از امید ایجاد کرد. کمتر از یک سال آن موج خیلی فروکش کرد و پایین آمد. اگر روندهای جامعه ما متکی به نهادهای گفتوگویی بود، نه به این شدت در جامعه امید ایجاد میشد و نه به این شدت از امید آن کاسته میشد. به تعبیر دکتر کاتوزیان اگر بخواهم بگویم، در فضای امید و ناامیدی سیاسی هم ما دچار جامعه کوتاهمدت هستیم. به همین دلیل هم است که ما با موجهای امید و ناامیدی روبهرو میشویم. ولی ما باید بدانیم حتی وقتی موج ناامیدی میآید، این موج الزاماً یک موج پایدار نیست و میتواند تحت شرایط دیگری به موجی از امید تبدیل بشود.■