بدون دیدگاه

معمای تاریخی

 

چه کنیم اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم؟

#بخش_دوم

سرویس تاریخ: در شماره پیشین مطلبی تحت عنوان «معمای تاریخی» درباره پیروزی مشروطهخواهان بر محمدعلی ‌شاه و فتح تهران داشتیم و در آنجا چند سؤال مطرح شده بود و از شما خوانندگان عزیز خواسته بودیم در یافتن پاسخ مناسب مشارکت کنید. از آنجا که این سؤالات صرفاً مربوط به آن مقطع زمانی نبوده، بلکه در طول تاریخ تا هم‌اکنون مطرح است، رسیدن به تفاهم در این زمینه می‌تواند به انسجام ملی ما کمک کند، این بحث را پی می‌گیریم. ناگفته نماند که در مقاله پیشین یک اشتباه تاریخی هم شده بود که تمامی تاریخ‌ها صد سال جلوتر رفته بود و به جای ۱۲۰۰، ۱۳۰۰ نوشته شده بود که لازم است عذرخواهی شود؛ اما این اشتباه نا خودآگاه این حقیقت را هم نشانه می‌رود که در یکصدسال گذشته، معمای تاریخی همچنان مسئله روز است و می‌توان آن حوادث را با نام‌های دیگر در سالیان اخیربازخوانی کرد.

برخورد با روحانیون دگراندیش

مسئله اول مربوط به اعدام مرحوم شیخ فضل‌الله نوری بود. این مسئله علاوه بر اینکه در زمان خودش، برای روحانیت و حتی مشروطه‌خواهان عوارض و نتایج ناگواری داشت، همواره به‌عنوان یک معضل در مناسبات میان روحانیون با مبارزان و روشنفکران باقی ماند. پس از پیروزی انقلاب، از ایشان به‌عنوان شهید تجلیل شد و یک بزرگراه به نام ایشان نام‌گذاری شد، اما پیچیدگی ماجرا اینجاست که علی‌رغم محکوم‌کردن برخورد مشروطه‌خواهان با مرحوم شیخ، مشابه همان برخورد با مراجع تقلید دیگر در دوره انقلاب صورت گرفت. شعار «مرجع امریکایی اعدام باید گردد» از سوی انقلابیون علیه یک مرجع تقلید مشهور در سال ۱۳۶۱ آیا با دیدگاه مشروطه‌خواهان فاتح تهران نسبت به شیخ فضل‌الله تفاوتی ماهوی داشت؟ حتی همگان شاهد بودند که یک تشکل سیاسی حوزوی متشکل از فضلا و طلاب، خود را محق دانستند که ایشان را از مرجعیت خلع کنند، یا دیده شد که سال‌های بعد عده‌ای افراد یک هیئت مذهبی با همراهی چند روحانی به منزل یکی از مراجع حمله کرده و حتی قصد نابودی وی را داشتند. درحالی‌که ایشان صرفاً اظهارنظرهایی انتقادی و متفاوت با سیاست رسمی داشت.

درباره محاکمه مرحوم شیخ فضل‌الله نوری می‌دانیم که طرف مقابل هم یک روحانی بود. در واقع شیخ ابراهیم زنجانی حکم اعدام شیخ فضل الله را صادر کرد. بعدها گفته شد که ایشان عضو لژ فراماسونری بوده است. البته اتهام مرحوم شیخ صرفاً دیدگاهی مخالف مشروطه‌خواهان سکولار نبود، بلکه او به‌شدت از محمدعلی شاه حمایت کرد و حتی وی را در سرکوب مشروطه‌خواهان تشویق کرد و بر آن اصرار می‌ورزید. مرحوم شیخ در واقعه توپخانه که اوباش مشارکت داشتند و فجایعی آفریدند هم دخالت داشت. به توپ بستن مجلس را شیخ فضل‌الله نوری به محمدعلی‌ شاه توصیه کرده بود و بعد هم این واقعه را به جریان اصحاب فیل تشبیه کرده و از آن دفاع کرد. همچنین فتوای ارتداد مشروطه‌خواهان را صادرکرده بود. مستندات این مسائل در مقاله «چهار خطای اساسی شیخ فضل‌الله» آمده است (نشریه پیام ابراهیم، شماره ۲۳، ۱۳۹۶). ضمن اینکه مراجع بزرگی چون آخوند خراسانی و مازندرانی و طهرانی از مشروطیت حمایت کردند و مواضع شیخ فضل‌الله را قبول نداشتند.

با این وجود سؤالی که در شماره گذشته مطرح شده بود هنوز در پرده ابهام است. اینکه مشروطه‌خواهان با مرحوم شیخ فضل‌الله نوری چه باید می‌کردند؟ یکی از خوانندگان نشریه، آقای بابک صمصامی به این مسئله چنین پاسخ داده‌اند: «اعدام برای کسی که مبارزه مسلحانه نداشته صد درصد اشتباه است. به نظرم بهترین روش تنبیه، تبعید یا زندان است. آن هم پس از بحث و مناظره‌های محکم، شاید طرفین به اشتباهات خود پی برده و مواضع خود را تعدیل کنند».

شما چه فکر می‌کنید؟ هرکس می‌تواند با کاری که مشروطه‌خواهان درباره مرحوم شیخ کردند موافق یا مخالف باشد، اما مهم دلایلی است که ما برای این موضع‌گیری داریم. گفت‌وگو بر سر این دلایل می‌تواند دیدگاه‌های ما را به یکدیگر نزدیک کرده و به یک تفاهم اصولی دست یابیم. بی‌تردید این معضل در آینده نیز به اشکال گوناگون پیش خواهد آمد. انسان مصون از خطا نیست ضمن اینکه طبیعی است نسل‌های پیشین ما در گذشته نیز اشتباهاتی مرتکب شده باشند، اما مهم این است که ما همان اشتباهات را تکرار نکنیم. منتظر پاسخ‌های شما هستیم.

برخورد با نیروهای رزمنده

در مقاله «معمای تاریخی»، با توضیح وضعیت و جایگاه مجاهدان تبریز، به تفاوت‌های فرهنگی آنان با سایر مشروطه‌خواهان اشاراتی شد و این سؤال مطرح شد که چه برخوردی با آن‌ها صحیح بود؟ واقعیت این است که این مسئله هم همواره در تاریخ مبارزات گذشته و حال یک به‌عنوان معضل اجتماعی سیاسی خودش را نشان داده است. کسانی در دفاع از آرمان‌ها جان‌فشانی کرده و به برخورد رودررو و گاه نظامی با دشمن پرداخته‌اند و هزینه‌های سنگینی داده‌اند، طبعاً پس از پیروزی، انتظار بیشتری دارند که به آنان توجه شده و حتی سهم بیشتری از قدرت و موقعیت را حق خود می‌شمارند. این مسئله در دوره نهضت ملی بعد از ترور رزم‌آرا ایجاد شد، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز میان گروه‌های مبارز قبل از انقلاب و حاکمان بروز کرد. همچنین بعد از پایان جنگ به شکل دیگری با این مسئله روبه‌رو بوده‌ایم. به هر حال واقعیت این است که بدون تلاش مجاهدان تبریز پیروزی بر استبداد، در آن مقطع قطعاً میسر نبود. همچنین مسلم است ترور رزم‌آرا راه را برای ملی کردن نفت هموار کرد. چنان‌که مبارزات مسلحانه دهه ۵۰ نیز در فلج‌کردن حاکمیت پهلوی و سازمان‌دهی جنبش نقش مؤثر داشت، اما اینکه بعد از پیروزی با این نیروها چه برخوردی باید صورت گیرد، معمای پیچیده‌ای است. ما در همه این موارد با مشکل روبرو بوده‌ایم و از همین روزنه، دچار معضلات بزرگ سیاسی شده‌ایم.

سیاستمداران بعد از محمدعلی‌ شاه، بلافاصله بعد از پیروزی بر استبداد صغیر با این معضل روبه‌رو شدند. در برخورد با مجاهدان روش‌های مختلفی به‌کار گرفتند. ابتدا آن‌ها را از پایگاه توده‌ای‌شان، تبریز، جدا کرده و به‌عنوان تجلیل به تهران خواندند. در پایتخت پایگاهی در اختیارشان نهادند و مستمری برایشان وضع کردند، اما سرانجام به این نتیجه رسیدند که آن‌ها را خلع سلاح کنند و در این مقطع به درگیری نظامی با آن‌ها کشیده شدند. آقای صمصامی در پاسخ به سؤالی که با این جریان چه برخوردی شایسته بود نوشته‌اند: «هر انسانی و هر گروهی با کارهای روزمره و کارهایی که عموماً انجام می‌دهد و شرایطی که در آن قرار دارد ذهنش خو می‌گیرد و افکارش در آن راستا و از آن جنس می‌شوند. گروه‌های نظامی به دلیل اینکه با نظم و خشونت‌های رایج در نظام مواجه‌اند، فکرشان از جنس خشونت، اطاعت، فرمان دادن و … می‌باشد. گروه‌های نظامی باید به‌مرور و بدون اسلحه وارد تصمیم‌گیری‌های سیاسی شوند. به‌مرور یعنی اینکه پس از کنار گذاشتن مبارزه مسلحانه کم‌کم و سال به سال به بالای هرم قدرت نزدیک شوند».

ایشان یک استراتژی برای مشارکت دادن این نیروها در امر سیاست، طراحی کرده‌اند؛ یعنی طی یک پروسه، که خود نیاز به توضیح دارد، آن‌ها از فرهنگ نظامیگری و خشونت‌ستیزی فاصله گرفته و به نیروی سیاسی تبدیل شوند و وارد عرصه قدرت شده و مشارکت داده شوند.

شما چه نظری دارید؟ آیا ورود این نیروها به درون حاکمیت، تعارضات را به درون نظام نمی‌کشاند؟ بنابراین طی چه روندی این نیروها از ماهیت نظامی و رادیکالیستی خود، فاصله می‌گیرند و به نیروی سیاسی و معتدل تبدیل می‌شوند؟

فاجعه برادرکشی

دیدیم تضاد مجاهدان مشروطه با دولتمردان سرانجام به درگیری نظامی کشیده شد. یک سال بعد از سقوط محمدعلی شاه، همگان شاهد بودند که مخالفان استبداد در پایتخت به جان هم افتاده و به‌سوی هم تیراندازی کردند. علاوه بر ترورهای پنهانی، گروهی به نمایندگی از حکومت در مردادماه ۱۲۸۹، با مجاهدان مسلح به رهبری ستارخان و باقرخان در پارک اتابک به جنگ مسلحانه برخاستند. سؤال این بود که رهبران سیاسی و مسئولان دولتی با این پدیده چه باید می‌کردند؟ و سؤال بعدی درباره سره یا ناسره بودن تصمیم مجلس دایر بر خلع سلاح عمومی که شامل مجاهدان نیز می‌شد. هم‌وطن فرهیخته‌مان درباره وظیفه مسئولان و رهبران چنین پاسخ داده‌اند: «صد درصد ختم غائله. مسلماً جنگ و درگیری هیچ‌گاه نتیجه خوبی ندارد. گروهی کشته می‌شوند و این یعنی ایجاد کینه در نسل‌های بعد، نسل‌های سیاسی، قومیتی، خویشاوندی و …»

ایشان در ضمن از تصمیم مجلس دفاع کرده و می‌گویند: «بله. فقط حکومت حق داشتن سلاح و نیروی نظامی را دارد. مردم، گروه‌ها و احزاب باید با فشار مدنی بر حکومت، حکومت را به سمت روش‌های حافظ منافع ملی سوق دهد. مجلس با وساطت و مذاکره با طرفین، مشکلات و دیدگاه‌های آن‌ها را ریشه‌یابی کند و در حل آن‌ها مساعدت کند. مثلاً خلع سلاح گام‌به‌گام، دادن تعدادی کرسی به مشروطه‌خواهان برای یک یا چند دوره مجلس،  اجازه انتشار مجله، تضمین مجوز برگزاری تجمع و…».

ایشان ضمن اینکه به مجلس و دولت حق می‌دهند که به‌عنوان تنها مرجع قانونی برای داشتن سلاح، سلاح‌های غیردولتی را جمع‌آوری کند، اما راه عملی کردن این مسئله را نه از طریق قهرآمیز و اداری یا قانونی، بلکه از طریق گفت‌وگو و تفاهم می‌دانند. برای تسهیل در گفت‌وگو نیز باز گذاشتن عرصه سیاسی و مشارکت دادن نیروی مقابل را در برخی حوزه‌های سیاسی مثل مجلس، مطبوعات و احزاب می‌دانند.

شما چه نظری دارید؟ در فضای تند سیاسی سال ۱۲۸۹ شمسی که دو جناح سیاسی عمده دموکرات‌ها و اعتدالیون همدیگر را تحمل نمی‌کردند، چگونه می‌شد مجاهدان تبریز را خلع سلاح و از درگیری نظامی با آنان پرهیز کرد؟ همچنان‌که این معضل در دوره مصدق با نیروی فدائیان اسلام وجود داشت. بعد از انقلاب اسلامی هم حکومت با گروه‌های مسلح که قبل از پیروزی با حاکمیت پهلوی درگیر بود و به برادرکشی کشیده شد. مسلم است که علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. باید زمینه‌هایی که مسیر برادرکشی را هموار می‌کرد از میان می‌بردیم، اما به هر دلیل وقتی کار به این مرحله کشید؛ چه باید می‌کردیم؟ آیا اشتباه را تا نابودی کامل یکی از طرفین یا … ناگزیر باید ادامه داد یا راهی برای توقف فاجعه وجود دارد؟

برخورد با دولتمردان

بی‌تردید میان مجاهدان و دولتمردان، ازنظر طبقاتی، فرهنگی، اخلاقی و عقیدتی تفاوت و تضادهای زیادی بود. مجاهدان از نیروهای محروم و طبقات پایین اجتماع بودند، درحالی‌که دولتمردان و نمایندگان مجلس اغلب از نخبگان جامعه و برخی سران ایل و زمیندار و اشراف بودند؛ اما همه آنان در مقابله با استبداد محمدعلی‌شاهی مشارکت داشتند، هرچند سهم مجاهدان در آن مبارزات از همه پررنگ‌تر بود. بر همین اساس از آن‌ها هم انتظار می‌رفت که در حفظ نظام نوپای مشروطه احساس مسئولیت بیشتری داشته باشند. پرسش این بود که با تصویب قانون خلع سلاح توسط مجلس، آن‌ها چه برخوردی باید می‌کردند؟ آیا باید به خلع سلاح تن می‌دادند و عملاً تابع سیاست‌های حاکمیت می‌شدند؟ یا …

خواننده عزیز چنین پاسخ داده‌اند: «مسلماً ترس از دست دادن قدرت و احساس از دست رفتن دستاوردها  با وجود آن‌همه سختی و هزینه‌های مادی و معنوی،  ترس از اینکه اگر کنار بکشند و مخالفانشان به قدرت برسند مجازات شوند و… باعث شده در مقابل خلع سلاح مقاومت کنند. می‌بایست با گرفتن تضمین‌هایی سلاح را کنار بگذارند».

از شما هم‌وطن دردمند تقاضا داریم، با نگاهی تازه به وقایع گذشته، با قرار دادن خود در آن متن تاریخی، به ظرفیت‌ها و کنش‌هایی فراتر از آنچه گذشتگان ما کردند، بیندیشیم و ضمن نقد و ارزیابی راه‌های رفته، به راه‌های نرفته نیز فکر کنیم تا از میان این هم‌اندیشی تاریخی برای آینده و حال خود راه‌هایی کم‌هزینه‌تر و مفیدتر در پیش گیریم. منتظر پاسخ‌های شما هستیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط