علیرضا قلعهدار
همانطور که مستحضرید یکی از سردرگمیهای رایج در دنیای نقد و بررسی مقالات و کتابها، قرارگرفتن مفاهیم جاافتاده اشتباه در امر بحث و فحص و نقد و انتقاد بوده که نتیجهای جز سردرگمی ندارد. یکی از این موارد بحث اسلام و دموکراسی بهعنوان یکی از مهمترین موارد وارونه فکری، افرادی بودهاند که نهتنها اسلام، بلکه دموکراسی را نیز نمیشناسند، ولیکن درباره آنها اظهارنظر کردهاند و آنها را نهتنها بیارتباط، بلکه مخالف یکدیگر قلمداد کردهاند. در این راستا از طیفهای وسیعی از نظام کهن و سنتی دیندار که دین را اصلاً نشناختهاند تا لائیکهایی که اصولاً از پدیدهای به نام دین اطلاعی نداشتهاند، همگی مشترکاً بحث مهم «ارتباط دین و دموکراسی» را عملی نمیدانند. برای نمونه پرسش حسن یوسفی اشکوری از فردی لائیک به نام حمید پایدار است (به نقل از یکی از مقالات مجله ایران فردا) مبنی بر اینکه چرا ایشان نظریات آقای مصباح را «دین اسلام» تلقی کرده ولیکن «دین» آقایانی چون آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان را «اسلام» نمیداند. به همین سیاق نیز واژههایی نظیر شرع و مشروعه، گرفتار سوءاستفاده مفهومی شده و لذا باعث سوءبرداشتهای فراوان شده است. غرض از ذکر تفصیلات فوقالذکر اشاره به مقاله «نقدی بر تحول سیاسی گفتمان شیعه در ایران» نوشته حمید عریضی، استاد دانشگاه اصفهان، در شماره ۱۱۲ مجله چشمانداز ایران است که قصد پاسخگویی به نقد ایشان به کتاب خانم جمیله کدیور را ندارم. آنچه در مقاله ایشان جای بسی اعتراض دارد نسبت دادن مفهوم «مشروعه جناب آقای شیخ نوری به تشیع» است. بهعبارت دیگر نویسنده «دین شیعه» را معادل «دین ایشان» تلقی کرده است، اما چرا دین علمای بزرگی چون آخوند خراسانی و مازندرانی را از سنخ شیعه نمیداندکه پشتیبان مشروطه بودهاند. در بند ۹ نقد گفتمان مشروطه کدیور، سطر ۲۵ آمده: «همه بحثهای مشروطه مشروعه، امتداد طبیعی تفکر سیاسی شیعه است…». در چند سطر بعدی ادامه میدهد: «درحالیکه رسمیت گفتمان سیاسی شیعه منوط به طرد است که این طرد مستلزم حقوق نامساوی شیعه و غیرشیعه است که در مقابل تساوی آحاد ملت در رویکرد مشروطه قرار دارد.» اما در سطور بعدی میآورد: آیتالله طالقانی در مقدمهای که بر کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله (۱۳۳۴ ص ۸) نوشتهاند «بهدرستی خاطرنشان میکند حکومت مشروطه از بیرون مرز اسلام به سرزمین مسلمانان رسید و علمای بزرگ دین و مسلمانان متدین برای استقرار آن پیشقدم شدند.»
بدینترتیب بر اساس این استدلال باید قبول کنیم اینهمه عالم و مرجع شیعه و «مسلمانان متدین» پشتیبان نظام تساویخواه مشروطه شدهاند، ولیکن از نظر نویسنده محترم «شیعه» نیستند.
چگونه چنین وضعیتی را میتوان با واقعیت روند نهضت مشروطه تطبیق کرد؟ چرا نویسنده بهنحوی میخواهد انکار کند که رهبری دینی علمای آزادیخواه شیعه، همچون آخوند خراسانیها، مازندرانیها و امثال آنها، نهضت مشروطه را به ثمر رساندند. اگر قرار است دین شیعه را (با عنوان مشروعه) در مرجعیت و طرز تفکر شیخ نوری پیدا کرد، به همان سیاق باید دین «لیبرالیسم» را از آقای جان لاک، یکی از سهامداران بزرگ و محترم تجارت برده فراگرفت. حتی اگر بر فرض بتوان ادعا کرد (نقلقول از علامه نائینی) گرایش به حقوق مردمی را در مشروطه به مصداق «دفع افسد به فاسد» تقلیل کرد، آیا میتوان جمع حکومت الهی و حقوق مردم را در روند تحول گفتمان سیاسی شیعی، «غیرممکن» نتیجهگیری کرد؛ البته جای تأسف آنجاست که بزرگانی چون علامه نائینی وقتیکه بهدلیل شرایط و مقتضیات فکری جامعه، سلطنت را بهعنوان نماد وحدت ملی مورد نیاز دانستهاند و نظام مشروطیت را با عنوان «فاسد» تلقی کردهاند تا توجیهی برای جایگزینی «افسدی» مانند نظام سلطنت مطلقه شود تا شاید فردی همچون «شیخ نوری» قانع شود در حقیقت امر، متوجه این امر خطرناک نیست که ناخودآگاه به چنین شخصی بهانه میدهد. احترام بیش از حد برای یک خطیب که گرفتار مسئله «خودی و غیرخودی» بوده نتیجه و عاقبتی ندارد. نظیر احترام به یک تاجر برده (آقای جان لاک) که کار دست «لیبرالیسم» داده است. همانطور که همگان میدانند علمای مشروطهخواه شیعه به احترام این خطیب زبردست به تصویب متمم قانون اساسی مشروطیت مبادرت کردند، ولیکن بهقول معروف آن هم افاقه نکرده و آخرالامر، گرایش این شیخ مشروعهخواه به سمت دستگاه محمدعلی شاه، بهانه و دلیل کافی را به افرادی نظیر نویسنده محترم داده است که شیعه را خودی و غیرخودی تلقی کند. حال بر این استدلال، رساله آقای جان لاک، در باب آزادی و لیبرالیسم را چگونه تفسیر کنیم. آیا امر «خودی و غیرخودی» شیخ نوری با مسئله «ارباب و برده» جناب لیبرالیست یا آزادیخواه محترم، آقای جان لاک، فرقی دارد؟ فکر تساوی حقوق در مشروطیت با رساله ایشان از انگلستان به ایران آمد. آیا واقعاً در این سیستم همه ابنای بشر مساویاند؟ الاعمال بالنیات!