بدون دیدگاه

مقامِ قلم، از زبانِ حکیم ناصر خسرو ۱

 

امین یاری

 

رشد و شکوهِ اندیشه بشر، از قلم و نوشتار نشئت می‌گیرد. قلم، فکر و نجوای وجود آدمی را به تصویر می‌کشد و بر سینه هستی می نگارد. آیا به هنگام نوشتار و گفتار، باید حریم و مقامِ قلم خود را حراست نمود و یا دُرِّ سخنِ خویش را نثارِ هرکسی ساخت و قامتِ والای قلم را شکست؟

از منظر ناصر خسرو، قلم با این اهمیت و عظمت که خداوند به آن سوگند یاد می‌کند، نباید در خدمت فرومایگان و استبدادگَران به کار گرفته شود. ناصر خسرو از جمله اشخاص و از معدود بزرگانی است که در راستای سخن و در بابِ مقامِ قلم، اشعارِ حکیمانه و پرنغز و پندآموزی دارد. به نظر آن حکیمِ فرزانه، قلم، دلیلِ صلاح و نشانه عقل شمرده می‌شود. قلم، انسان را می‌پرورد و به او مقامِ شایسته می‌بخشد. قلم، آدمیانِ پاک‌طینت را از بدسرشت جدا می‌سازد. قلم، جایگاهِ حقیقیِ انسان را ترسیم می‌کند، نه ثروت و صورت. قلم، جهل و نادانی را از ذهن و زبان انسان می‌زداید و او را با معرفت و خلعتِ زیبای مسؤلیت می‌آراید. هرگاه قلم در غبارِ غرور و نیامِ سکوت پنهان شود تیغِ آهیخته به رقص می‌آید و وحشت می‌آفریند. در چنین جوّ جنون‌آمیز، جور و شمشیر بر عقل و تدبیر فرمان می‌راند:

قلم دلیل صلاح است و تیغ، رهبرِ جنگ

تو زین دو، ای هنری مرد، بر کدام رهی؟

قلم نشانه عقل است و تیغ مایه جور

یکی چو حنظل تلخ و یکی چو شهد شهی

بهی به نوک قلم جوی، اگر همی خواهی

که زان بهی، دگری را نیاوری تبهی

قلم جدا کند ای شاه، کهتر از مهتر

به کوتهی و درازی مدان، کهی و مهی

ز جهل بدتر، زیِّ اهل علم، نیست بدی

ز هر بدی بجهی، چون ز جهل خود بجهی

رهِ درِ عقلا گیر و زین عدو، بگریز

که جز به عون حکیمان ازین عدو، نرهی

توی سزای نکوهش، نکوهشم چه کنی؟

ندید هرگز کاری، کسی بدین سیهی

حکیم ناصر خسرو تأکید می‌کند که باید برای خود و سخن خویش، مقام و منزلتی قائل بود. نباید سخنِ گوهربارِ خود را در پیشِ پای ناپاکان و نااهلان فروریخت و بی‌مورد زبان به مدح آنان گشود. خصوصاً آنانی که قابل مدح و شایسته ستایش نیستند. خرد بر چنین مدحی می‌خندد و با دیدِ تسخر به آن می‌نگرد؛ چرا که دُرّ و مروارید، زیبنده سینه خوک و گردنِ خر نیست.

خرد بر مدحِ نااهلان بخندد

کسی بر گردن خر، دُر، نبندد

تو را از خویشتن، خود، شرم ناید

که هر جایی دروغت گفت باید؟

به مدحِ هیچ‌کس مگشای لب را

مرنجان خاطر معنی، طلب را

نه چون این شاعرانِ یاوه‌گویی

که دست از آبروی خود بشویی

ز معنی، جان ایشان را خبر نیست

سخن‌هاشان سزا، جز گاو و خر نیست

چه می‌خواهند از این بیهوده گفتن؟

چه می‌جویند از این خرمهره سفتن؟!۲

ناصر خسرو در دل اشعارِ حکیمانه خویش، به پرهیز از مدحِ ناکسان و خسان تصریح می‌کند. به باورِ آن شاعرِ فرزانه، سخن، دارای حریم و وجاهتی است که باید آن را شناخت و در حراست از آن نهایت تلاش خویش را به کار بست. به نظرِ آن اندیشمندِ شهیر، باید در راهِ حقیقت گام نهاد و خردمندانه، در وصف و بیان آن کوشید:

به علم و به گوهر کنی، مدحت آن را

که مایه است مر جهل و بد گوهری را

به نظم اندر آری دروغی طمع را

دروغ است سرمایه مر کافری را

پسنده است با زهدِ عمار و بوذر

کند مدح محمود مر عنصری را؟

من آنم که در پای خوکان نریزم

۳ مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را

شاید ناصر خسرو، اشارتی نیز به انجیل داشته باشد. در انجیل، جمله زیبایی به همین مضمون وجود دارد که «هیچ‌وقت مروارید به خوک ندهید؛ چون ارزش آن را نمی‌داند. مروارید را لگد‌مال می‌کند و برگشته به شما حمله‌ور می‌شود».۴ ناصر خسرو، همیشه قلم را ارج می‌نهد و دانش را می‌ستاید. به نظر او، هر شخصی با دانش خویش، سرنوشتش را رقم می‌زند، پس نباید آینده خود را به فلک گره زد و در کمندِ جبر و دامِ تقدیر گرفتار آمد. انسان، مسئولِ اصلیِ سرنوشتِ خویش است. انسان با قلمِ سعی، می‌تواند با ایمان و اطمینان، آینده بهتری را ترسیم نماید و زندگیِ شایسته و پیروزمندانه‌ای بر مدار انسانیت و عقلانیت داشته باشد:

چو تو خود کُنی اختر خویش را بد

مدار از فلک چشم نیک اختری را۵

بنابر توصیه ناصرخسرو، مصاحبت با نیکو محضران را باید غنیمت شمرد و از خرمنِ فیض آنان خوشه‌چینی کرد. برای سیادت و سروری، نباید از تعلّم و تلمّذ دوری جست. انسانِ بی‌دانش، چون درختِ بی‌بر و بی‌ثمری است که باید از صحنه حیات، کنار گذاشته شود. با علم و دانش است که می‌توان بر هستی، دستِ تسلط پیدا نمود:

اگر تو ز آموختن، سر بتابی

نجوید سَرِ تو، همی سروری را

بسوزند چوب درختانِ بی‌بر

سزا خود همین است مر بی‌بری را

درخت تو گر بارِ دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را۶

ناصر خسرو، در وصف و اهمیت کتاب، شعر زیبایی دارد. او کتاب را همدمِ تنهایی انسان می‌داند که سخنان حکیمان را بازگو می‌کند و راه راست و سلامت نفس را به آدمی نشان می‌دهد. کتاب، بدون مراجعه و مطالعه، خودسرانه با کسی حرف نمی‌زند:

مرا یاریست چون تنها نشینم

سخنــگویی انیســـی رازداری

نگوید تا به رویش ننگرم من

نه چون هر ژاژخای باد ساری۷

دکتر علی شریعتی و فروغ فرخزاد هم عبارات و اشعاری بدین مضمون دارند که از عشق و تعلق خاطر آنان به کتاب در هنگام تنهایی و خلوت حکایت می‌کند: «تنهایی، کتاب، قلم و آزادی چهار عنصر بزرگی هستند که شریعتی به آن‌ها عشق می‌ورزد و تکیه‌گاه حیات خویش می‌داند: «هیچ گاه تنهایی و کتاب و قلم، این سه روح بزرگ و سه زندگی و سه دنیای مرا کسی از من نخواهد گرفت… دیگر چه می‌خواهم؟ آزادی چهارمین بود که به آن نرسیدم و آن را از من گرفتند». فروغ هم به کتاب و خلوت عشق می‌ورزد و می‌خواهد با آن‌ها زندگی کند و به سوی افق‌های دور و روشن سیر نماید:

کتابی، خلوتی، شعری، سکوتی

مرا مستی و شکر زندگانیست

چه غم گر در بهشتی ره ندارم

که در قلبم بهشتی جاودانی است۸

ناصر خسرو، در کتاب زادالمسافرین، به یک نکته کلیدی و کلامیِ بسیار مهم اشاره می‌کند. به باورِ او، هستی از منظر پیامبر اسلام(ص) در حکمِ کتابی بود که پیامبر اسلام(ص) توانست آن را به خوبی بخواند و رازگشایی کند. رسول اکرم(ص) چنان توانی یافته بود که تمام نمودهای کتابِ آفرینش را به عنوان آیات و علائم، به خداوند ارجاع می‌داد. با لحاظ این نظریه کلامی، می‌توان به این نتیجه رسید که منظور از کتاب در متون دینی، صرفاً صفحات مخطوط و مرسوم نیست، بلکه هستی با تمام آیات و نشانه‌هایش است؛ بنابراین شخصی که می‌تواند این علائم را به هر شکل ممکن بفهمد و رمزگشایی کند از امّیّت و بی‌سوادی نجات پیدا می‌کند و کسی که از درک کتابِ هستی و سلوک معنوی باز می‌ماند امّی و بی‌سوادِ محض شمرده می‌شود.

در پایان، با دلی آکنده از درد و با تمام تأسف باید تصریح نمود که چرا ملتی که چنین شخصیت‌های بارز و بزرگی دارد، این چنین در فقر فرهنگی و خودباختگی غوطه‌ور است و با چشمانی گرسنه، حریصانه دست نیاز به سوی شرق و غرب بلند می‌کند و حضور در دیار و مدارس آنان را افتخار می‌شمارد؟! آیا روزی خواهد رسید که به خود آییم و با یافتن خویشتنِ خویش، از «آنچه هستیم» به سوی «آنچه باید باشیم»، پیش بتازیم؟■

 

پی‌نوشت:

  1. باالهاموبااستفادهاز: تصویریازناصرخسرو،دشتی،علی، ۱۳۶۲،تهران،انتشاراتجاویدان،ص ۳۴۱.
  2. همان،صص ۳۴۴-۳۴۵.
  3. ناصرخسرو، ۱۳۸۱،دیوان،بامقدمهسیدحسنتقی‌زاده،تهران،نشرآزادمهر،ص ۶۳.
  4. انجیلعیسیمسیح،۱۳۵۷ چاپاول،سازمانتفسیریکتابمقدس،متی،قسمت ۷،آیه ۶.
  5. صفا،ذبیح‌الله، ۱۳۶۹،گنجسخن،ج ۱،تهران،انتشاراتققنوس،ص ۲۲۳.
  6. گنجسخن،ص ۲۲۴.
  7. گنجسخن،ص ۲۲۷. بادسار: سبکسر.
  8. یاری،امینواینمنمزنیتنها (درمعرفیوشناختشخصیتادبیفروغفرخزاد)،۱۳۹۹،تهران،انتشاراتنقدفرهنگ،ص ۲۳.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط