لطفالله میثمی
بخش دوم
در صدمین شماره چشمانداز ایران بخش اول سخنرانی لطفالله میثمی در رمضان ۱۳۹۵ درباره ویژگیهای حضرت ابراهیم (ع) و ملت ابراهیم آمد؛ در آن شماره به مضامینی چون الگوبودن حضرت ابراهیم (ص)، مفهوم «من دونه الله» و تمایز عبارت و پرستش پرداخته شد. در ادامه بخش دوم این سخنرانی تقدیم میشود:
در بخش نخست این بحث به آیه ۱۳۵ سوره بقره استناد کردیم: «وَ قَالُواْ کونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَی تهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَ مَا کاَنَ مِنَ الْمُشْرِکین» (بقره: ۱۳۵) یهودیها میگفتند که یهودی شوید تا هدایت یابید نصرانیها هم میگفتند نصرانی بشوید تا هدایت یابید، ولی مکتب ابراهیم (ع) میگوید: «قُلْ بَلْ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا» بگو بلکه ملت ابراهیم (ع) حقیقتگرا که هرگز از زمره مشرکان نبود. حقیقتگرایی یعنی اینکه انسان، نژادگرا نباشد، زمینگرا نباشد، شوونیست نباشد، بلکه تنها بهدنبال حقیقت باشد. مثلاً برخی از امریکاییها استثناگرا هستند و میگویند ما با بقیه فرق داریم، ما باید در هر شرایطی هژمونی داشته باشیم، در حالیکه فرد حقیقتگرا قائل به حقیقت لایزالی است که هرگز نمیتواند آن را کشف کند و در واقع بهطور تدریجی بدان نزدیک میشود؛ یعنی، انسان میتواند به آن حقیقت تقرب بجوید، اما نمیتواند آن را در انحصار خود درآورد یا آن را بهطور کامل بشناسد. ابراهیم (ع) تمام رشد خود را با این ویژگی «حینفبودن» آغاز کرد و مشرک نیز نبود. البته بین مشرک و شرک باید تفاوت گذاشت. میگویند شرک از مورچهای که در شب تاریک روی یک سنگ سیاه راه برود، ظریفتر و مخفیتر است، ولی مشرک کسی است که آگاهانه شرکورزی میکند و این بسیار خطرناک است. علت تأکید فراوان قرآن درباره مشرکنبودن ابراهیم (ع) آن است که یهودیها به حضرت ابراهیم (ع) برچسب مشرک میزدند و میگفتند ما بودیم که توحید را بنیانگذاری کردیم و ابراهیم (ع) در مراحلی -مثلاً وقتی ستاره و ماه و خورشید را قبول داشته- مشرک بوده است. این اتهام را میزدند تا هژمونی خود را ثابت کنند. به همین دلیل خدا در قرآن در طول آیاتی که درباره حضرت ابراهیم (ع) نازل شده، او را کاملاً از اتهام مشرکبودن مبرّا میداند. خود حضرت ابراهیم (ع) میگوید: «ما انأ من المشرکین» من هیچوقت از مشرکین نبودهام. ابراهیم (ع) به دلیل همین حقیقتگرایی و شرکنورزیدن میتوانسته الگویی جهانی برای همه بشریت شود.
باید توجه داشت به هر حال تغییر قبله در مدینه در زمان حضرت محمد (ص) نیز یکی از دستاوردهای ملت ابراهیم (ع) بود. مسلمانان قبله خود را از بیتالمقدس بهسوی کعبه تغییر دادند. کعبه با بنیانگذاری ابراهیم (ع) هم میتوانست مسیحیها، هم مسلمانان و هم یهودیها را دربر گیرد. همه حول ابراهیم (ع) میتوانستند متحد شوند و همانطور که در قرآن هم آمده ابراهیم و ملت ابراهیم تحکیم وحدت خوبی است.
امروزه حتی سناتور سندرز هم در انتخابات امریکا شعار بشریت میداد و میگفت که بشریت میتواند حول ابراهیم (ع) متحد شود. بهنظر من در حال حاضر که اسرائیل غاصب در منطقه حاکم است، ما باید شعار مکتبی و راهبردی ملت ابراهیم (ع) را سر بدهیم که میتواند یهودی و مسیحی و مسلمان را با هم متحد کند و عناصر صهیونیسم و دولتمردان غاصب اسرائیلی را منزوی کند؛ و این نظری است که در نشریه راه مجاهد نیز مطرح میشد. چنین اتحادی به «ملت ابراهیم» نزدیکتر بوده و کمر صهیونیسم را میشکند. ملت ابراهیم (ع) برای دنیای امروز هم این کارکرد راهبردی را دارد که میتواند هم خود ما هم منطقه و هم دنیا را با هم متحد کند و از اینرو راهنمای بشریت است.
یکی دیگر از ویژگیهای حضرت ابراهیم (ع) این بود که نسبت به نعمتهای الهی شکرگزار بود. «شکر» یعنی بهترین استفاده از امکانات، یعنی ما از هر نعمتی در راه تکامل استفاده بکنیم. این را میگویند «شکر»؛ و نیز میگوید: «وَ قَلِیلٌ مِّنْ عِبَادِی الشَّکور» تعداد کمی از بندگان من بسیار شکرگزار هستند.
ابراهیم (ع) ویژگیِ شکرگزاری نعمتها را داشت: شَاکرًا لّأَنْعُمِهِ (نحل: ۱۲۱). همانطوری که گفتیم ویژگی دیگر ابراهیم (ع)، حنیفبودن و مشرکنبودن اوست.
هریک از انبیا یک ویژگی بارزی داشتهاند. مثلاً پیامبر ما ویژگی امانتداری (محمد امین) داشتند و حضرت یوسف، صدیق بود: یوسُفُ أَیهَّا الصِّدِّیق (یوسف: ۴۶). ابراهیم (ع) هم صدیق بود و صدیق دو معنا دارد، یکی بسیار راستگو و دیگری تحققدهنده فرامین خدا. برای مثال تعبیری که از خواب دو زندانی کرد تحقق پیدا کرد. کسی که به آرمانها و سخنانش تحقق میبخشد صدیق است.
یکی دیگر از مؤلفههای ملت ابراهیم (ع)، اسلام است: «إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبّ الْعَالَمِین» (بقره: ۱۳۱) «أَسْلِمْ» یعنی وارد سلم شو، اسلام بیاور و وقتی ابراهیم (ع) این سخن را میشنود میگوید من به پروردگار عالمیان تسلیم شدم؛ یعنی به خدایی که پرورشدهنده جهانیان و بشریت است. ابراهیم (ع) از ابتدای کار با این منطق آغاز کرده بود که خدا خالق و خودش مخلوق است. برخی افراد بشر میگویند هیچ گزارهای اعتبار نمییابد مگر اینکه به اولیات ارسطویی ارجاع داده شود. یا مارکس میگوید هیچ گزارهای اعتبار نمییابد مگر اینکه به ماده ازلی و ابدی ارجاع داده شود. در حالیکه ابراهیم (ع) میگوید هیچ گزارهای اعتبار پیدا نمیکند مگر اینکه خودش را به ربالعالمین واگذار کند؛ خودش را به رب جهانیان رب بشریت ارجاع دهد تا مشکلش حل شود. اگر ما در علم و ادبیات و مهندسیمان رویکرد ارجاع به خدا داشته باشیم واقعاً تمدنی به وجود میآید که هیچچیزی نمیتواند جلوی رشد و گسترش آن را بگیرد.
ملت ابراهیم (ع) یعنی اینکه منشأ تمامی پندار، کردار و گفتار ما خدای ربالعالمین باشد. زرتشت پندار نیک، کردار نیک وگفتار نیک را مطرح میکرد؛ در حالیکه ممکن است این نیکرفتاری، نیکگفتاری، نیکپنداری احساسی باشد. مثلاً ممکن است من با نیت خوب به بزرگ فامیل که حسود هم است، بگویم تو حسودی؛ اما این کار فامیل را به هم میزند. بهقول معروف «دو چیز طیره عقل است، دم فروبستن بهوقت گفتن و گفتن بهوقت خاموشی»؛ یعنی وقتی کردار و گفتار و پنداری نیک است که ربطی به ربالعالمین داشته باشد. بهطوری که امام حسین (ع) در دعای صبح روز عاشورا خدا را (صاحِبُ کلِّ حَسَنَه) میداند که معنی این عبارت صاحب و منشأ هر نیکی است.
یکی دیگر از مؤلفههای ملت ابراهیم (ع)، همین دعاهای ابراهیم (ع) است. در آیاتی که مربوط به ابراهیم (ع) است، هیچ تأکیدی روی واژه «وحی» وجود ندارد؛ تنها موردی که این واژه در قرآن در ارتباط با ابراهیم (ع) بهکاررفته، آیهای است که جمعی از انبیا را در کنار یکدیگر آورده و از ابراهیم (ع) نیز یادکرده است (نساء: ۱۶۳). ابراهیم (ع) خودساختگیهایی دارد و این خودساختگیها بیشتر از طریق دعامندی اوست؛ یعنی ارتباط یعنی ارتباط دوستانه و خلیلواری که با خداوند میگیرد. این سؤال مطرح است که دعا چیست؟ آیا دعا وردی است که فرد بدون حرکت میخواند تا دعایش مستجاب شود؟ دعاهایی که ابراهیم (ع) میکند بیشتر عملی است که ملاک آن رب است؛ عملِ ربمحور است.
مجاهدین میگفتند ملاکِ صحت، عمل است. بعضیها ملاک صحت را عمل میگیرند و میگویند در عمل همهچیزها به واقعیت میپیوندد. منتها آقای مطهری میگوید در عمل ۵۰ درصد مسائل ممکن است درست دربیاید؛ ایشان میگفتند ما برای اینکه بخواهیم ببینیم که ملاک صحت چیست باید شناختشناس باشیم و برای آنکه شناختشناس شویم باید یک ملاک و معیار داشته باشیم که شناخت درست را از نادرست تمیز دهیم و عملی را که در آن راستاست تأیید کنیم. البته بعد ایشان بدین جا میرسد که این ملاک باید «خودمعیار» و «قائمبهذات» باشد و آنگاه میگوید که این ملاک همان «قیاس تعقلی ارسطویی» است. او به اولیات ارسطویی میرسد و میگوید عملی صحیح است که بتواند ارتباطی با این اولیات ارسطویی داشته باشد. در حالی که حضرت ابراهیم (ع) و قرآن میگویند عملی درست است که معیارش ربالعالمین باشد و ارتباطی با خدا داشته باشد. در داستان قرآنی یوسف، وقتیکه یوسف (ع) و همسر عزیز مصر در اتاقی هستند و گرایش متقابلی به وجود میآید، در روایات میگویند آن خانم پارچهای روی بت انداخت که بت نبیند؛ و یوسف فکر کرد که خدایی که خالق آسمانها و زمین است هم علم دارد و هم میبیند: «أَ لَا یعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الخَبِیر» (ملک: ۱۴). این یک استدلال قوی است؛ خدایی که خالق است علم هم دارد. خدایی که علم دارد پس میبیند و میشنود. وقتی توجه یوسف به خدای بینا و شنوا جلب شد آن خویشتنداری تاریخی رخ داد که برگ زرینی در تاریخ را رقم زد و آن اثرگذاری بزرگ رخ داد. به هر حال عملی که با ملاک پروردگار باشد دعاست؛ یعنی دعا عملی است که با ملاکهای دنیوی انجام نشده باشد، بلکه ملاک اخروی داشته یا بالاتر از آن ملاکش خود خدا باشد. در داستان یوسف میخوانیم که وقتی زنان به او فشار میآورند حضرت یوسف خود را یکمرتبه به سمت خدا بالا کشیده و میگوید: «قَالَ رَبّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلی مِمَّا یدْعُونَنی إِلَیهِ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنی کیدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیهِنَّ وَ أَکن مِّنَ الجَاهِلِین» (یوسف: ۳۳). پروردگارا، زندان خوشدارتر است برای من از آنچه آنها از من میخواهند و اگر که کید ایشان را از من دور نکنی گرایش میکنم به سمت آنها و از جاهلین خواهم شد. نتیجه رویکرد یوسف به خدا و کمک طلبیدن از او «عملی» بود که در واقع برگ زرین دیگری در تاریخ انبیا و بشریت ورق زد و نقدی است بر عصریبودن تاریخ.
برخی دعاهایی که از ابراهیم (ع) در قرآن ذکر شده عبارتاند از: «رَبِّ هَبْ لِی حُکْمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» (شعراء: ۸۳) خدایا به من قدرت داوری ببخش و من را به صالحین ملحق کن. این تنها یک ورد نیست، بلکه ابراهیم (ع) همزمان حرکتی نیز در این جهت انجام میدهد تا قدرت داوری پیداکرده و به جمع صالحین و درستکاران ملحق شود؛ یعنی از فردیت خود بیرون آمد و به جمعی از صالحین و نیکوکاران بپیوندد. «وَاجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الآخِرِینَ» (شعراء: ۸۴) منطق مرا به صورتی بگردان که برای نسلهای آینده، تبدیل به منطقی پایدار و جاندار شود. «وَاجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَهِ جَنَّهِ النَّعِیمِ» من را از وارثان جنتی قرار بده که نعمتهای الهی در آن وجود دارد. چند نوع جنت در قرآن ذکر شده، «جنت عبادی الصالحون»، «جنت لقاء» و اینجا ابراهیم (ع) از «جنت نعیم» صحبت میکند. وَاغْفِرْ لأبِی إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ (شعراء: ۸۶). حتی برای پدرش که از گمراهان است طلب استغفار میکند. البته بهطور مفصل بحث میکنیم که انسان در چه مقاطعی باید برای پدرش استغفار کند و مرزش تا کجاست. این دعا درواقع قبل از مقطعی بوده که او بدین نتیجه برسد که پدرش ظالم است.
در ادامه دعاهای او میخوانیم «وَلا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ» (شعراء: ۸۷) مرا روزی که برانگیخته میشویم خوار نکن؛ یعنی، مجموعه دستاوردهای این دنیای من طوری باشد که در آن روز خوار و سرافکنده نشوم؛ یعنی، در همین دنیا بتوانم زندگیای داشته باشم که اخروی و الهامگرفته از روابط روز قیامت باشد؛ معادی که همه در خدمت خدا خواهیم بود.
«یَوْمَ لا یَنْفَعُ مَالٌ وَلا بَنُونَ» (شعراء: ۸۸) روزی که ثروت و فرزندان ملاک نیست. «إِلا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» (شعراء: ۸۹) جز اینکه آدم با قلبی سلیم به سمت خدا برود. در گذشته و در رژیم قبیلهای هرکس که اولاد و ثروت بیشتری داشته برتری پیدا میکرده است. ما ضربالمثلی داریم که میگوید «به مالت نناز که به شبی وصل است و به جمالت نناز که به تبی وصل است». اگر ما روز محشر و قیامت را که در آن تمامی انسانها با هم برابرند، الگوی خود قرار دهیم و این برابری را در زندگی خود لحاظ بکنیم و در واقع زندگی متضمن مقصودی داشته باشیم -که یکی از مصادیق دنیوی آن مناسک حج ابراهیمی است- آنگاه زندگیمان زندگی اخروی خواهد شد. بر اساس اصل «تأثیر غایت در اکنون»، اگر در ورای این جهان معاد و آخرتی باشد، آن غایت باید در کارهای روزمره ما نیز اثر بگذارد. در جنگلها میبینیم که یک نهال در زیر سایه درختهای کهن بهسرعت رشد میکند. کارشناسان معتقدند که علت این رشد آن است که نهال میخواهد خود را به نور برساند. از آنجا که غایت آن نهال رسیدن به نور است، این غایت در اکنونِ آن نیز دیده میشود. من که نابینا هستم وقتی با دوستانم قدم میزنم و به مانعی میرسیم من متوجه آن مانع میشوم. از من میپرسند مگر میبینی؟ میگویم وقتی به جوی آب یا مانعی نزدیک میشویم قدمهای شما ریز میشود و من متوجه میشوم؛ یعنی، آن جوی آب بر قدمهای شما اثر میگذارد. تأثیر غایت در اکنون یک اصل علمی است. مثلاً وقتی شما میخواهید به قله توچال بروید، برآوردی میکنید که شش ساعت راه است، پس اگر تند راه بروی نمیتوانی ادامه دهی. پس با متانت میروی تا بهاصطلاح گرم شوی. برخی -حتی برخی از افراد کلیسا- معتقد بودند که هدف دین خدا و آخرت است. این در حالی است که حتی ابلیس خدای خالق و «یوم یبعثون» یعنی قیامت را قبول داشت، اما در معادلات روزمره و ریزمره خود لحاظ نمیکرد.
ما هیچ پیامبری را بهجز ابراهیم (ع) نداریم که مناسک داشته باشد. تنها پیامبری که مناسک داشت و واژه امام حقیقتاً برازنده او بود، ابراهیم (ع) است. مناسک حج با الهام از روز قیامت است. همینکه لباسها همه یکسان میشود و افراد با خودشان نه ثروتی دارند و نه مکنتی و نه خدم و حشمی. همه با هم برابرند و این یک تمرین صلح و برابری و برادری و نجنگیدن و جامعه سلم است: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّهً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطان» (بقره: ۱۶۸) ای باورمندان، همگی به اطاعت [خدا] درآیید و گامهای شیطان را دنبال مکنید که او برای شما دشمنی آشکار است. من این را زندگی اخروی میدانم.
دعای دیگر ابراهیم (ع) چنین است: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا آمِنًا وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَمَنْ کفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلًا ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَی عَذَابِ النَّارِ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (بقره: ۱۲۶) و چون ابراهیم گفت: «پروردگارا، این [سرزمین] را شهری امن گردان و مردمش را- هر کس از آنان که به خدا و روز بازپسین ایمان بیاورد- از فرآوردهها روزیبخش»، فرمود: «[ولی] هر کس کفر بورزد، اندکی برخوردارش میکنم، سپس او را با خواری بهسوی عذاب آتش [دوزخ] میکشانم و چه بد سرانجامی است».
دعایی که ما برای آینده میکنیم نمیتواند از آیندهنگری جدا باشد. ابراهیم (ع) یک آیندهنگرِ عجیبی است و این هم وجهی از توحید است و هم اعتراف به آخرت؛ یعنی شما وقتی توحید و خدای خالق را قبول کنید، خداوند خالق نمیتواند محدود باشد، این خدا جاودان و ازلی و ابدی است. وقتیکه ما جاودانگی را قبول بکنیم، عینیت آینده را قبول کردهایم؛ فردا و پسفردا و فرداهای دیگر را قبول کردهایم و بنابراین برای آینده دعا میکنیم. ببینید که چقدر دعاهای حضرت ابراهیم (ع) با عمل او همراه است. بعد از اینکه بیت را مستقر کرده و اسمش را خانه مردم میگذارد میگوید در خانه مردم همه با هم برابرند. پس از استقرار این خانه دعا میکند که خدایا این سرزمین را امن گردان؛ یعنی از خانه مردم که همان خانه خداست متوجه شهر مکه میشود و میگوید که این شهر را شهر امنی قرار بده. امنیت یکی از ویژگیهای زندگی و ارتباطات و تولید نعمات است. ابراهیم (ع) سپس دعا میکند که به ساکنان این سرزمین روزی بده، اما در دعای او استثنایی وجود دارد؛ او روزی را تنها برای کسانی که به خدا و روز آخرت ایماندارند طلب میکند. خداوند پاسخ میگوید به کسی که کافر و ناسپاس است نیز باید روزی داده شود خداوند روزیرسان است و ما نباید جلوی این روزیرسانی را بگیریم. منتها کسی که واقعیت را نادیده میگیرد دچار اضطرار شده و طبیعتاً به سمت عذاب میرود. کسی که خدا و آخرت را در معادلاتش وارد نکند در زندگی به سمتی میرود که سرش به سنگ میخورد و این همان عذاب است. خداوند میگوید که حساب کافر با خود من است و کفر تا وقتی منجر به تجاوز و تعدی نشده باشد جرم ندارد. به قول ابوالحسن خرقانی این عارف بزرگ «نانش دهید و از ایمانش نپرسید».
دعای بعدی ابراهیم (ع) چنین است: «وَ إِذْ یرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ» (بقره: ۱۲۷) ابراهیم (ع) وقتی ستونهای خانه خدا-خانه مردم را بنا میکند، با اسماعیل دعا میکنند که خدایا از ما قبول کن، یعنی عمل ما را مورد تأیید خودت قرار بده بهدرستی که تو شنوا و دانایی. ما وقتی دعا میکنیم معمولاً برای مشکلات روزمره خودمان است، اما دعایی که ابراهیم (ع) و اسماعیل میکنند در راستای عبادت است؛ عبادت درواقع همین است که خدا کار ما را بپذیرد و تأیید کند. بعد میگوید: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَینِْ لَک وَ مِن ذُرِّیتِنَا أُمَّهً مُّسْلِمَهً لَّک وَ أَرِنَا مَنَاسِکنَا وَ تُبْ عَلَینَا إِنَّک أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیم» خدایا ما دو نفر را یعنی ابراهیم (ع) و اسماعیل را تسلیمشده فقط برای خودت -و نه برای غیر خودت- قرار بده، فقط هم به خودشان بسنده نمیکنند بلکه میگویند امیدواریم ذریه ما نیز مسلم باشند در جهت تو و برای تو و دعا میکنند که مناسکشان را به آنها نشان دهد و نیز دعا میکنند که خدا به سمتشان رویکرد کند که او بسیار توبهکننده و مهربان است. «اجْعَلْنَا» در این آیه به معنای «شدن» در یک پروسه است؛ یعنی هر روز که میگذرد تسلیممان نسبت به خدا بیشتر شود.
مناسک نیز جمع نسک است؛ مناسک یعنی مجموعه اعمالی که انتهایش به قربانیکردن منجر بشود، یعنی نهایتش جان برکفبودن و قربانی است. ابراهیم (ع) میخواهد اعمال روزمره و ریزمرهاش را هم از طرف خدای خالق آسمانها نتیجه بگیرد. از آنجا که تا خدا به ما رویکرد نداشته باشد و لطف نکند ما موفق به توبه بهسوی خدا نخواهیم شد، «تب علینا» یعنی ما آمادهایم که شما رویکردی به ما بکنی تا ویژگیهای تو در ما نهادینه شود.
ابراهیم (ع) در ادامه چنین دعا میکند: «رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنهْمْ یتْلُواْ عَلَیهمْ ءَایاتِک وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَ الحِکمَهَ وَ یزَکیهِمْ إِنَّک أَنتَ الْعَزِیزُ الحَکیم» (بقره: ۱۲۹). خدایا رسولانی بفرست که مورد تأیید تو باشند و حجت تو بر آنها وارد شده باشد و آیات تو را برای مردم بخوانند و تزکیهشان بکنند؛ یعنی که اگر بخواهیم ملتسازی و ملتپروری کنیم، باید امتی به وجود آید که از تعلیم و تربیت برخوردار بوده و تزکیه شده باشند. ابراهیم (ع)، تمامیت جامعه آینده را با دعای خود ترسیم میکند. او ابتدا برای خودش، سپس برای ذریهاش، سپس برای مناسک دعا میکند و بعد به سراغ آینده رفته و برای آیندگان و جامعه آینده نیز دعا میکند. «عزیز» بهاصطلاح به ابرقدرتی میگویند که جایگاه بالایی دارد و نفوذناپذیر است. جالب است که عزیز را در کنار «حکیم» آورده است. میدانیم که معمولاً ابرقدرتها از حکمت برخوردار نیستند؛ خیلی منطقی نیستند و جالب است که این آیه این دو را کنار هم آورده است.
معنای «عمل» در «ملت ابراهیم (ع)» به زیبایی بیان شده است. عمل؛ یعنی، دعایی که با ملاک رب باشد. دعا صرفاً یک وِرد نیست که در گوشهای خوانده شود بیآنکه خودمان حرکتی بکنیم؛ بلکه دعا یعنی خواندن خداوند؛ و خدا میگوید: «اُدْعُونی أَسْتَجِبْ لَکم» (غافر: ۶۰). مرا بخوانید، اجابت میکنم. نمیگوید «ثم» استجب لکم (مرا بخوانید، سپس استجابت میکنم)؛ یعنی همینکه ما خدا را بخوانیم و غیرخدا و «ارباب متفرقون» را نخوانیم، خودش یک رشد و اجابت همزمان است. تأثیر دیگر دعا این است که در پرتو آن به آرامشی دست مییابیم که امکان تفکر بهتر و پیداکردن راه برونرفت برای مشکلات را فراهم میکند.
یک مؤلفه دیگر ملت ابراهیم (ع) در قرآن، مدل استدلال و گفتوگو و دیالوگ ایشان است که مدلی بشری و جهانی است. ما وقتی میخواهیم با هم گفتوگو کنیم، گاهی دیگر به «گفتوشنود» پایبند نیستیم؛ یعنی توجه نمیکنیم طرف مقابل چه میگوید، بلکه اگر به حرف طرف گوش کنیم، همزمان برای آن جواب هم تهیه میکنیم که عقب نمانیم. این روش در مراکز آموزشهای جاری سنتی وجود دارد که نامش را هم «جدال احسن» گذاشتهاند. میگویند جدال احسن یعنی تلاش کنی تضادهای طرف مقابل را کشف کنی، زندگیاش را بررسی کنی که با چه کسانی اختلاف دارد، بعد که کشف کردی همینها را کف دستش بگذاری و بهاصطلاح رویش را کم کرده و میخکوبش کنی. ولی این مدلِ روکمکردن، توحیدی نیست. مدل گفتوگوی توحیدی باید رشد و تعالیبخشی داشته و «چشم خیربین» باشد. در عرف رایج، هرکس بر اساس مبانی خودش گفتوگو میکند و کاری به مبانی طرف مقابل ندارد. ولی گفتوگویی که حضرت ابراهیم (ع) دنبال میکند و بخشی از ملت ابراهیم (ع) شده، گفتوگویی است که بر اساس مبانی طرف مقابل انجام میشود. طرف مقابل او اگر از رهروان انبیاء باشد، خدا را قبول دارد. اگر مشرک باشد، آفریدگار آسمانها و زمین را قبول دارد اما برای او شریک قائل میشود. اگر منافق باشد، باز هم حقنماست، یعنی خدا را قبول دارد اما توجیهگر است. اگر کافر باشد، باز هم آفریدگار را قبول دارد ولی بدان بیتوجه است و آن را نادیده میگیرد. شیطان نیز خدای آسمان و زمین را قبول دارد؛ بنابراین با هرکسی میتوان بر اساس خدای آفریدگار برخورد کرده و تعالیاش داد: «قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِی اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ» (بقره: ۱۳۹). آیا در رابطه با خدا با ما مواجهه میکنی در حالی که خدا هم پروردگار ماست و هم پروردگار شما؟ یعنی من با مبانی شما با شما برخورد میکنم؛ ما هم یکسری اعمالی داریم و شما هم یکسری اعمال دارید ولی پروردگارمان مشترک است. ببینید میگوید «نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ» شرط این است که ما اخلاص بورزیم. هر کسی دینی دارد؛ مهم این است که این دین را برای خدا خالص کند:
جنگ هفتادودو ملّت همه را عذر بنه چون ندیدند «حقیقت» ره افسانه زدند.
هر کس اعمالی دارد، مهم این است که این اعمال را برای خدای ربالعالمین، خدای آسمان و زمین خالص کند. این ملاک خوبی برای بشریت است، چون قرآن میگوید همه بشریت با خدا ارتباط درونی دارد، حال اگر میخواهی با کسی گفتوگو کنی، اول ببین نقطه قوت او چیست؟ که البته همان ارتباط درونی با خداست. بعد میگوییم تو که خالق آسمان و زمین را قبول داری، ربوبیت او را هم بپذیر، خدا هدایت کرده و پرورش میدهد. این تعالیبخشی و هستیمحوری در دیالوگ است. آمریکا که بودم، یکی از رؤسای شرکت نفت میگفت ما از سیاهها متنفر هستیم اما تحملشان میکنیم و نام این تحمل را مدارا و تلورانس میگذاشت. من میگفتم شما نگرانی که اگر به نفرتت عمل کنی و یک سیلی به طرف بزنی، او ممکن است مشت محکمتری به تو بزند. این موازنه ترس است نه مدارا و اخلاقمداری. مدارای واقعی آن است که ما بگوییم سیاه هم مخلوق خداست، تو هم که سفیدپوست هستی، مخلوق خدا هستی، پس بنشینید و عقلهایتان را تجمیع کنید و به تعالی برسید. این میشود مدارای واقعی و روش تعالیبخش برای هر دو طرف.
تمام مفسرین، مفسرین بزرگ ازجمله علامه طباطبایی، آقای جوادی آملی و آقای طالقانی و مهندس عبدالعلی بازرگان، اِجماعی بینشان هست که در طول تاریخ بحثی روی خالقیت خدا نبوده است. خالقیت خدا را همه قبول دارند، اختلافی که بوده، بر سر ربوبیت خدا و دیگر صفات خدا مانند وحدانیت و عدل او بوده است بر سر ذات خدا و خالقیت خدا اختلافی نبوده است. ابراهیم (ع)، الگوی توحید و عینیت مکتب استدلالی اسلام است. برای نمونه گفتگوی او با نمرود است: «أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ ابراهیم (ع) فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ ابراهیم (ع) رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ ابراهیم (ع) فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» (بقره: ۲۵۸)
بعد از اینکه ابراهیم (ع) از آتش رهایی پیدا میکند، نمرود میبیند که از این طریق نمیتواند با او کاری بکند، لذا ترتیب گفتوگویی را با او میدهد. حضرت ابراهیم (ع) با کسی که صاحبملک بود -یعنی صاحب قدرت بود و خدا این قدرت را به او داده بود- بحث بر سر پروردگار میکند. حضرت ابراهیم (ع) میگوید پروردگار من کسی است که زنده کرده و میمیراند. در تاریخ آمده -این بخش در قرآن نیست- که نمرود کسی را که محکوم به مرگ بود آزادکرده و یکی دیگر را اعدام میکند. بعد به بیان قرآن میگوید من زنده میکنم و میمیرانم (باز هم در روایات چنین آمده که حضرت ابراهیم (ع) مارمولکی را کشته و میگوید این را زنده کن). ابراهیم (ع) میگوید پروردگار من کسی است که خورشید را از مشرق میآورد، تو آن را از مغرب بیرون آور، پس کسی که کفر میورزید، بهتزده شد؛ یعنی، ابراهیم (ع) بر اساس اینکه او خالقیت خدا را قبول داشت و این نقطۀ قوت او بود، میخواست به او بگوید که ربوبیت خدای خالق را نیز بپذیرد. یا برای نمونه وقتی فرعون به حضرت موسی میگوید رَبّ تو کیست؟ میگوید «قَالَ ربُّکم وَ رَبُّ ءَابَائکمُ الْأَوَّلِین» (شعراء: ۲۶). میگوید رب شما و رب پدران اولیه شما. اینجا رودرروی فرعون نمیشود و قصد کمکردن روی او را ندارد، بلکه رب او را میپذیرد و بهوسیله آن با او برخورد تعالیبخش دارد. جالب است که موسی اینجا هیچ بحثی بر سر اثبات خالقیت ندارد. نمونه دیگر، سخنی است که امام باقر (ع) به خلیفه اموی میگوید که «بَدا بَینَنا وَ بَینَکمُ الْعَداوَهُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَه» میان ما و شما دشمنی و کینه همیشگی پدیدار شد تا وقتیکه به وحدانیت خدا ایمان آورید. منشأ این دشمنی تهاجماتی است که آنها دارند. امام باقر نمیگوید به وجود داشتن خدا ایمان بیاورید، زیرا خلفای اموی و عباسی هم خالقیت خدا را قبول داشتند. امام میگوید به وحدانیت خدا ایمان بیاورید که در آن صورت، فرقهبندی و تفرقه و حذف عقیدتی نباید وجود داشته باشد. امام باقر تأکیدش روی وجود خدا نیست، بلکه روی وحدانیت خدا تأکید دارد.
ما یک امت واحد هستیم که خدا و پیامبر واحد داریم. امام حسین (ع) در روز عاشورا حتی به کوفیان میگوید مادامیکه شمشیر بین ما فرود نیامده باشد، ما یک خدا داریم، یک امت هستیم، یک قرآن داریم، و یک کتاب و دین داریم. ولی اگر شمشیر فرود آید، دیگر ما دو امت خواهیم شد و دیگر باب گفتوگو بسته میشود و باب دفاع جای آن را میگیرد.
منشأ بسیاری از حذفها در جامعۀ ما این بود که نیروها را به «باخدا/ بیخدا» تقسیم میکردند. انقلاب بهمن ۵۷ واقعاً یکی از باشکوهترین انقلابهای تاریخ جهان است. میزان کادرهای تحصیلکرده در این انقلاب واقعاً از هر انقلابی بیشتر بود. من در زندان میدیدم بچهها کتابی نبود که نخوانده باشند. ولی از وقتیکه نیروها به «باخدا-بیخدا» تقسیم شدند و بیخدا نجس تلقی شد و گفتند نجس ذاتی هم هست که باید حذف شود. از آنجا ما افول کردیم و توحید جایش را به تفرقه داد. الآن که دیگر اصلاً فساد سیستماتیک هم وجود دارد. به هر حال در ملت ابراهیم (ع) هیچکس بیخدا نیست و بیخدایی هم مشمول حذف نیرو نمیشود.
ویژگی دیگر ملت ابراهیم (ع) به داستان جدال ابراهیم (ع) با خداوند مربوط میشود: «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَی یجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ * إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ» (هود: ۷۴ و ۷۵). حضرت لوط خواهرزاده ابراهیم (ع) بود و از او آموزشهایش را میگرفت. حضرت ابراهیم (ع) دید که تعدادی از رسولان سرزده وارد محل زندگی او شدند و سلام دادند. ابراهیم (ع) با اینکه آنها را نمیشناخت بیشتر تحویلشان گرفت و بهاصطلاح سلام چربتری داد که نشاندهنده میهماننوازی حضرت ابراهیم (ع) است. بعد بلافاصله بدون اینکه از اینها بپرسد به سمت خانوادهاش -ساره- رفته و گوساله چاق بریانشدهای را آورد؛ اما آنها برای خوردن دست دراز نکردند. حضرت ابراهیم (ع) نگران میشود، زیرا وقتی میهمانی غذا نخورد نشاندهنده کدورت است. آنها میگویند ما رسولانی هستیم که به سمت قوم لوط میرویم و برای تو هم بشارتی داریم و او را به فرزندی دانا و بردبار بشارت میدهند. ابراهیم (ع) بعد از آنکه نگرانیاش برطرف میشود، میگوید که لوط هم آنجاست. یک معنایش این است که به هر حال لوط آنها را آموزش میدهد و هدایت میکند و نیازی به عذاب نیست. از آیات چنین برمیآید که ابراهیم (ع)، عذاب این قوم را قبول ندارد. دکتر مهدوی بهحق هم گفتند که این ابراهیم چقدر مردمدوست و عاشق مردم است که با وجود چنین اعمال شنیعی باز هم با عذاب آنها موافق نیست، زیرا امید دارد که شاید اصلاح شوند. او درباره قوم لوط با خدا مجادله میکند اما خدا سه درجه هم به او میدهد: یکی میگوید که ابراهیم (ع) اوّاه است، دیگر اینکه ابراهیم (ع) حلیم است و سوم آنکه ابراهیم (ع) منیب است. اوّاه یعنی بسیار دلسوز، بسیار آهکش، بسیار دغدغهمند. آقای حمید احراری معتقدند که حلیم یعنی بردبار و آیندهنگر. منیب یعنی انابهگر که از «نوب» میآید، مثل زنبورعسل که دائماً بین گل و کندو رفتوآمد دارد. در این حرکت هم خسته و مأیوس نمیشود. حال اگر ما در برابر خداوند منیب باشیم بدین معناست که دائم بین خودمان و خدا جامعهمان و خدا رفتوآمد میکنیم تا توشهای از او بگیریم و در عمل بهکار بندیم. این عمل ممکن است در مدار بعدی با مشکل مواجه شود، باز به سمت خدا برویم و باز برگردیم و این عمل بهطور بینهایت ادامه یابد. ابراهیم (ع) در این جدال نمیخواهد خداییِ خدا را نفی کند، بلکه میگوید تو خودت رحمتی و رحمت را بر ذات خود واجب کردهای، پس عذاب چگونه از رحمت تو نتیجه میشود؟ ابراهیم (ع) نمیتوانسته این عذاب را تبیین کند. ولی وقتی عدهای تجاوزکار میشوند و به تعدی و تجاوز رسیده و سد راه تکامل میشوند، اینجا عذاب خودش رحمت است. توجه داشته باشیم که قوم لوط علاوه بر گرایش نادرستشان اصلاً تجاوزکار هم شدند، مثلاً وقتی رسولان به خانه لوط رفته بودند میخواستند به آنها هم تجاوز به عنف کنند. چنانکه در داستانهای تاریخی آمده این قوم با هر خارجی مشکل داشتند و هر فرد خارجی که از محل زندگی آنها عبور میکرده در دادگاه محاکمه و به این عمل شنیع محکوم میشد. حال شاید تنها یک گرایش صرف مستحق نابودی و عذاب جمعی نباشد، ولی وقتی به تعدی و تجاوز میرسد وضعیت متفاوتی است. اگر تنها یک گرایش طبیعی بود خودشان بعد از یک نسل از بین میرفتند و نیازی به نابودی جمعی هم نبود، زیرا آنها بهدست خود موجبات نابودی نسلشان را فراهم میکردند، اما وقتی مسئلۀ تجاوز و تعدی به افراد تازهوارد مطرح باشد دیگر قهر خداوند است که برای دفاع از بشریت عمل میکند. حضرت لوط میگوید: «إِنَّکمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شهْوَهً مِّن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ» (اعراف: ۸۱) شما برای اطفاء شهوت، با حذف زنان از معادله سراغ مردان میروید، بلکه شما گروهی خشن و افراطی هستید. به هر حال زنان نیمی از جمعیت هر جامعهای هستند و اگر حذف شوند تناسل، تولید و تکامل به بنبست خواهد رسید. به نظر من استدلال اصلی این است که اینها تکامل را به بنبست میرسانند.
باباطاهر عریان میگوید: اگر دستم رسد بر چرخ گردون/ به او گویم که این چین است و آن چون /یکی را دادهای صد ناز و نعمت/ یکی را لقمهای آغشته در خون.
پیش از انقلاب باباطاهر را به خاطر این شعر تکفیر کرده بودند که چرا با خدا جدال کرده است. پس از انقلاب و با توجه به رواج عرفان، قبرش را آباد کردهاند. باباطاهر در اینجا خدایی خدا را نفی نمیکند، بلکه میخواهد بفهمد که تبعیض چگونه با رحمت عام خداوند سازگار است. خداوند در قرآن میگوید اگر بنا نبود که امت واحده برپا باشد، برخی سقف خانههایشان را هم از طلا و نقره میساختند و انباشت ثروت بدین جا میرسید (زخرف: ۳۳) اما اراده خدا بر آن است که امت واحده، رشد و گسترش داشته باشد.
یا حضرت علی در دعای کمیل میگوید خدایا تو که ذاتت رحمت و رأفت است، عذاب چگونه توجیه میشود؟ میگوید اگر مرا عذاب دهی دغدغه من فراغ توست؛ یعنی، در ذات خدا شکی ندارد، ولی میگوید عذاب را چگونه میتوان با ذات خداوند که رحمت است تبیین کرد. در آخر میگوید از طریق صفات ذاتی خدا نمیتوان به عذاب رسید و اگر خدا نگفته بود که جهنم را از کافران پر میکنم و فاسقین با مؤمنین یکی نیستند جهنم را باور نداشتم.
أَفَمَن کانَ مُؤْمِناً کمَنْ کانَ فَاسِقاً یعنی اینجا از ذات خدا یک درجه میآید پایین و میگوید در جامعه باید عدل خدا برقرار بشود و اگر این عدالت برقرار نباشد، آنگاه مؤمن و فاسق یکی میشوند. برای نمونه اگر در مدرسهای کسی که تلاش میکند تشویق نشود و مساوی با کسی باشد که هیچ تلاشی ندارد نظم این مدرسه بههم میخورد.
آیات ۲۴ تا ۳۶ سوره ذاریات به داستان این میهمانان ابراهیم (ع) و بشارت فرزند و خبر عذاب قوم لوط میپردازند. این بشارت دو وجه داشته است؛ یکی تولد فرزند ساره که راه تکامل از اینجا ادامه پیدا میکند و از ساره، اسحاق به دنیا میآید و از اسحاق، یعقوب به دنیا میآید و از یعقوب، دوازدهتا فرزندش ازجمله یوسف و راه انبیا بنیاسرائیل آغاز میشود؛ اما این تنها مأموریت رسولان نبود و آنها حامل خبر عذاب برای قوم اسرافکار نیز بودند. پس از مجادله ابراهیم (ع) با خدا، خداوند به او میگوید که ابراهیم (ع) از این خواسته بگذر این کاری است که باید انجام شود.
میدانیم که در قرآن پیش از هر عذابی بالاخره یک راه نجاتی هم هست. من کل قرآن را با این نگاه مطالعه کردم و دیدم که مقدمه تمامی عذابهای الهی این است که بنده صالحی پیدا شده، آموزش داده و هشدار داده است. پس نجات مقدم بر عذاب است؛ کما اینکه در قوم لوط نیز خود لوط و یک عده از اطرافیانش نجات پیدا میکنند. امروزه شاید در برابر هوموسکسوالیسم هیچ استدلال علمیای نتوان کرد، ولی خدا در قرآن این استدلال را مطرح میکند که اگر زنان از این معادله حذف شوند تکامل به بنبست رسیده و به حذف مردان نیز منجر میشود.