روایت سید حسین نصر از انقلاب اسلامی در کتاب حکمت و سیاست
رحیم روحبخش الهآباد
چکیده:
کتاب حکمت و سیاست گفتوگویی علمی در قالب تاریخ شفاهی با دکتر سید حسین نصر، فیلسوف ایرانی مقیم امریکاست. این پروژه را تیمی متخصص با مسئولیت آقای حسین دهباشی و با حمایت سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران و برخی نهادهای دیگر انجام داده است.[۱] دکتر نصر بهعنوان یکی از فیلسوفان سنتی معاصر جهان بهویژه در جهان اسلام شهرت بسزایی دارد. کما اینکه ایشان پیش از انقلاب نیز در جایگاه یکی از سیاستگذاران فرهنگی کشور ایفای نقش میکرد. بر این اساس روایت دکتر نصر از انقلاب اسلامی، روایتی خاص است. وی مبانی حکومتی شاهان پهلوی را در چارچوب نظام ریشهدار سلطنت اسلامی تعریف و پذیرش هرگونه مسئولیت حکومتی را در این راستا تبیین میکند. بر این اساس هنگامیکه نصر در آستانه پیروزی انقلاب، ریاست دفتر ملکه فرح دیبا را که متولی بخش عمدهای از سیاستهای فرهنگی کشور بود پذیرفت، این امر، طبق ادعای ایشان با استقبال علمای میانهرو مواجه شد. لذا نصر در این مصاحبه تلاش میکند تحلیلی تئوریک از انقلاب ارائه دهد که بر اساس آن چون مارکسیستهای دارای گرایش التقاطی به اسلام، طی یک دهه پیش از انقلاب و بهخصوص در آستانه آن نقش پررنگی در مبارزه علیه هیئت حاکمه داشتند این امر زنگ خطر را برای حامیان سلطنت اسلامی بهویژه علمای سنتی شیعه به صدا درآورد. به این ترتیب در پی سقوط شاه این گروه به قدرت رسیده و با حمایت کشور اتحاد جماهیر شوروی وقت، نظام کمونیستی در ایران برپا خواهند کرد.
این مقاله از نوع پژوهش توصیفی حاکی است، علما و نیروهای مذهبی میانهرو از آن جمله دکتر نصر در آستانه انقلاب، در مقابله با خطر سقوط سلطنت که با احتمال بهقدرت رسیدن مارکسیستهای اسلامی همراه بود، درصدد مهار انقلاب و حفظ نظام سلطنت اسلامی-شیعی برآمدند. نصر با پذیرش ریاست دفتر فرح سعی کرد بهعنوان حلقه واسطه میان علمای میانهرو و هیئت حاکمه در مهار آشوبها و انقلاب ایفای نقش کند.
مقدمه:
دکتر سید حسین نصر، از فلاسفه صاحبنام معاصر، زندگی پرفرازونشیبی داشته است، بهطوریکه ناچار شده طی سالهای پس از انقلاب در امریکا اقامت گزیند. نصر نیز همچون بسیاری از مقامات مهم دوره پهلوی طی یکی دو دهه اخیر مورد رجوع و مصاحبه برخی پژوهشگران و تاریخ شفاهیکاران قرارگرفته است. روایت نصر از انقلاب اسلامی، روایتی خاص است که به دلایلی کمتر به آن پرداخته شده است. وی سلطنت شاهان پهلوی را در تداوم نظام پادشاهی سلسلههای ایرانی پیشین نظیر قاجاریه، زندیه و صفویه قلمداد کرده و دال مرکزی این نظریه را سلطنت اسلامی ذکر میکند. از نظر نصر بنا و بقای این نظام بر توازن و تعادل بین قدرت سلطان و علما استوار بود. در این صورت هرگاه توازن این تعادل به هم میخورد، نظام سلطنتی در معرض سقوط قرار میگرفت. مصداق اصلی این مورد، دوره محمدرضا شاه است؛ زیرا هیئت حاکمه کشور از سالهای آغازین دهه چهل به علما چنانکه باید توجه نکردند؛ لذا بهتدریج تعادل علما-شاه به هم خورد و به نظام سلطنت اسلامی خدشه وارد شد. در این میان مارکسیستهای اسلامی از این فرصت بهره جستند و با پیشگامی در مبارزه با نظام سلطنت اسلامی در صدد بهرهبرداری و کسب قدرت برآمدند. امری که هرگز با مذاق علمای میانهرو طرفدار سلطنت اسلامی سازگار نبود؛ زیرا در صورت پیروزی چه بسا موفق میشدند با حمایت همسایه شمالی-شوروی- نظام کمونیستی در کشور ایجاد کنند. بر این اساس سید حسین نصر و طیف گسترده علمای میانهروی کشور با حمایت از سلطنت اسلامی در صدد مقابله با این خطر برآمدند.
بر این اساس نوشتار ذیل شامل دو محور اصلی مطروحه در مصاحبه دکتر نصر یعنی سلطنت اسلامی و مارکسیسم اسلامی و ارتباط این دو با مسئله انقلاب اسلامی است. در این راستا هریک از این دو محور نیز شامل مباحث فرعی است که در لابهلای مصاحبه طولانی نصر به آنها پرداخته شده است و در خلال مطالعه و بررسی متن از کتاب استخراج شد. از این روی در بازکاوی تاریخی سلطنت اسلامی، نخست پیشینه آن در ایران بهخصوص دوره میانه و بهویژه عصر صفویه که برای نخستین بار شاه اسماعیل صفوی نظام سلطنت اسلامی شیعی را در ایران بنیان گذاشت بررسی شده است. کما اینکه نصر معتقد است علیرغم انقلاب مشروطه و برخی تحولات تاریخ معاصر، محمدرضا شاه تداومبخش این نوع سلطنت اسلامی تلقی میشود. نصر مدعی است که در حمایت از این نوع سلطنت و سنت و آیینهای آن با علمای میانهرو همداستان بود. بهطوری که نصر حتی آیتاللهالعظمی سید ابوالقاسم خویی، از مراجع اعلم وقت شیعه در نجف را نیز پشتیبان این نظام یاد میکند. نکته عمده در این بحث، دعاوی مکرر نصر مبنی بر پذیرش ریاست دفتر شهبانو فرح پهلوی ملکه ایران در پنج ماه آخر نظام شاهنشاهی بهمنظور صیانت از سلطنت اسلامی و جلوگیری از به قدرت رسیدن مارکسیستهای اسلامی است. بالاخره در بحث پایانی این بخش نصر منش و عملکرد دولتمردان دهه چهل عصر محمدرضاشاهی را عامل خدشه به سلطنت اسلامی ذکر کرده و از آنان با عنوان کارگزاران ماساچوستی نام میبرد که با نخستوزیری حسنعلی منصور در عرصه سیاست ظاهر شدند. ویژگی عمده این گروه بیتوجهی به سنتها و بهخصوص دوریگزیدن از علمای مذهبی و بهویژه مراجع عظام قم بود.
اما بخش محوری دوم مصاحبه نصر را مارکسیسم اسلامی تشکیل میدهد. سخن محوری نصر در این بخش این است که کمونیستها بهخصوص مارکسیستهای اسلامی با نقشآفرینی در مبارزات دهه آخر سلطنت محمدرضا شاه در صدد برآمدند با نفوذ در میان انقلابیون از آن بهرهبرداری کنند. از اینروی حضور امثال نصر در صحنه -پذیرش ریاست دفتر فرح- بهمنظور مقابله با این خطر احتمالی تلقی میشد. نصر در این بخش از مصاحبهاش با اشاره به سوابق حضور و نفوذ جریان چپ در تاریخ معاصر ایران خاطرنشان میسازد که روشنفکری در کشور ما با جریان چپ عجین شده، بهطوری که حتی روشنفکری دینی نیز محصول این اندیشه است. نصر در این راستا معتقد است در پی کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، برخی از طرفداران این جریان ازجمله اعضا و طرفداران حزب توده، بدون اینکه از ایده و اندیشههای خود دست بردارند جذب حکومت شدند و برخی مصادر امور را در دست گرفتند. آنان به دلیل مخالفت با نهاد دین و سنت، در میان روحانیون واهمه ایجاد کردند. کما اینکه حضور و نقشآفرینی آنان در انقلاب نیز بیش از پیش هراس علمای میانهرو را برانگیخته و آنها را به حمایت بیش از پیش از سلطنت اسلامی سوق داد. نکته پایانی در این بخش، قضاوت مختصر نصر درباره انقلاب اسلامی است. وی این انقلاب را از نوع انقلابات بنیادی نظیر انقلاب کبیر فرانسه میداند که اگر برخی افراطکاریهای سالهای نخست رخ نمیداد میتوانست جهان اسلام را در برگیرد.
در پایان این مقدمه باید خاطرنشان ساخت درباره انقلاب اسلامی روایتها و نظریههای متعددی با ابعاد و رویکردهایی چند اعم از اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ارائه شده است. صرفنظر از برخی نظریات علمی مطروحه پژوهشگران داخلی و خارجی و همچنین پژوهشگرانی که با نگاه جانبدارانه به تحلیل انقلاب پرداختهاند، مخالفان -بهخصوص در خارج از کشور- نیز در این عرصه بسیار قلمفرسایی کردهاند و روایتهای چندی از انقلاب را عرضه کردهاند. بهنظر میرسد دال مرکزی تمام این روایتهای مخالفان بر نگاه توطئه محوری از انقلاب مبتنی است. این رویکرد با نگاهی برونمرزی مدعی دخالت خارجی و دستداشتن کشورهای استعماری در وقوع و تداوم انقلاب است. شاه و خاندانش و بسیاری از طرفداران سلطنت در این دسته جای میگیرند. در این میان روایت نصر ضمن ابتنا بر سلطنت نگاهی از درون به انقلاب داشته است و وقوع آن را متأثر از تحولات داخلی و ناشی از چالش سنت و مدرنیته قلمداد میکند. بهنظر میرسد روایت نصر از برخی ابعاد تأملبرانگیز است. وی در این روایت عامدانه از دوره رضاشاه گذر میکند. چون بسیاری از تکاپوهای خلاف سنت سلطنت اسلامی شاه و کارگزارانش با این روایت همخوانی ندارد. اصولاً نخبگان فکری آن دوره بهنوعی با حاشیهگذاردن تاریخ ایران اسلامی، نظام شاهنشاهی باستانی ایران را الگوی سلطنت قرار میدادند. کما اینکه برخی از اقدامات مغایر نظر علما در دوره محمد رضاشاه هم نمیتواند با مؤلفههای سلطنت اسلامی سازگار باشد. اهتمام هیئتحاکمه به برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی مؤید این امر است. بر این اساس بهنظر میرسد روایت نصر از انقلاب نیز همچون سایر نظریات میتواند از نظر علمی سنجش علمی و نقد جدی شود. از آنجا که این مقاله در صدد ارائه و توصیف روایت نصر از انقلاب است و قصد داوری درباره این روایت را ندارد این پروژه میتواند به عهده پژوهشگرانی قرار گیرد که با استخراج ماهیت و مؤلفههای سلطنت اسلامی از متون تاریخی و ادبی ایران میانه، آن سازوکارها را با سلطنت دوره محمدرضا شاهی انطباق دهند و شباهتها و البته تفاوتهای آن را کشف کنند. بر این اساس روایت نصر از انقلاب به شرح ذیل ارائه میشود:
الف-سلطنت اسلامی
- پیشینه سلطنت اسلامی:
نصر در این مصاحبه سابقه سلطنت اسلامی را در اعصار قرون میانه تاریخ ایران اسلامی جستوجو میکند و خاطرنشان میسازد: «در ایران دوره اسلامی، حکومت بهصورت فردی بود؛ یعنی فلسفه حکومت در کار نبود. مسئله فرد بود و بیشتر اوقات یک خاندانی میرفت، یک خاندان دیگر قدرت را میگرفت و بیشترشان هم اهل تسنن بودند؛ یعنی یک حکومتی که ساقط میشد، یک حکومت مشابه جای آن را میگرفت و به همین جهت حملههای ایدئولوژیکی در کار نبود. مگر اینکه سنیها جای شیعهها میآمدند یا برعکس»(ص ۴۱۱). نصر در ادامه بهطور شفاف ماهیت سلطنت اسلامی را بیان میکند: «منظور از سلطنت اسلامی در فلسفه پیامبر اسلام، یعنی اینکه سلطان صفوی فقط در رابطه با علما نبود، بلکه وظیفه حفظ اسلام و شریعت را داشت و نوعی تعادل بین نهاد دین و نهاد سلطنت بود. این مسئله با شاه اسماعیل صفوی شروع و در دوره شاهعباس اوج گرفت، یعنی قوانین شرع حاکم بود. اسلامی [در سلطنت اسلامی] یعنی اینکه سلطان وظیفه دارد شعائر اسلام را حفظ کند. السلطان ظلالله که در کتب معتبر ازجمله کتاب غزالی به آن تأکید شده است.» (ص ۲۷۰). ایشان بهجز برخی سلسلههای اسلامی دوره ایران میانه، صفویان را مهمترین مصداق این نوع سلطنت ذکر میکند: «صفویان بهعنوان بنیانگذاران حکومت شیعه رابطه نزدیکی با علمای شیعی داشتند. لذا سلطنت آنان جنبه اسلامی داشت. یک ترازو و توازن بود. یک طرفش سلطنت بود و طرف دیگر علما. وظیفه سلطنت حفظکردن دین بود.» (ص ۱۹۶) کما اینکه قاجاریه را نیز تداومبخش همین نوع سلطنت معرفی میکند: «بعد هم که قاجاریه آمدند. هیچکدام از اینها انتقاد به سلطنت نکردند. چون خود آغامحمدخان قاجار پادشاه ایران و در رأس خاندان قاجار بود. در همه این دوره نهاد سلطنت محترم بود». (ص ۴۱۱) در این راستا، نصر معتقد است انقلاب مشروطه هم نتوانست بر این نظریه خدشهای وارد کند؛ زیرا قانون اساسی حاصل از مشروطه، شاه را حافظ مذهب اثنیعشری میدانست. البته نصر افسوس میخورد که به این قانون عمل نشد.(ص ۱۹۶) زیرا «از دوره پهلوی این توازن یک طرفش شکسته شد و در انقلاب [اسلامی] از طرف دیگر ؛ سلسله پهلوی نیز در چارچوب نظام سلطنت اسلامی قرار داشت، با این تفاوت که در این دوره، این نظام با چالشهایی مواجه گردید. نصر در ادامه همین مطلب میافزاید: «به این ترتیب [در دوره پهلوی] علما و سلطان همدیگر را هم میپاییدند و هم لازم داشتند. در عین حال که هرکدام میخواستند حوزه حکومتی داشته باشند. این است که میبینیم وقتی رضاشاه میخواست جمهوری درست کند علما مخالفت کردند. کما اینکه کاشانی و علما در دوره مصدق میترسیدند که نکند سلطنت از بین برود و کمونیستها به قدرت برسند. لذا طرفدار سلطنت بودند.»(ص ۲۷۲)
- محمدرضا پهلوی در کسوت شاه شیعه
نصر در این گفتوگوها سخن چندانی درباره رضاشاه به میان نمیآورد، اما با اشارات پراکندهای که به برخی اعتقادات و اعمال مذهبی محمدرضا شاه دارد، پادشاهی وی را مصداق سلطنت اسلامی معرفی میکند. از آن جمله خاطرنشان میسازد: «شاه خیلی شدید به قضا و قدر و مشیت الهی اعتقاد داشت، به تقدیر به معنی دینیاش. به حضرت قائم خیلی احترام داشت. به خدا اعتقاد داشت و اینها البته جنبه شخصی داشت و به اینها تظاهر نمیکرد، اما او وقتی به مشهد میرفت اعتقاد به حضرت رضا داشت، نه اینکه فقط تظاهر باشد. لذا سال ۱۳۴۷ حج رفت که ملک فیصل در عربستان بود. من و فروزانفر هم: [همراه شاه] بودیم.» (ص ۴۱۸). در همینجا این نقد را نیز به شاه وارد میسازد: «اشتباهش این بود که به این اعمال تظاهر نمیکرد. سلطان باید تظاهر به دین کند و چون او یک شخص اجتماعی است.»(ص ۴۱۸) در ادامه به نقل از شاه در خصوص واکنش علما به ایشان در خلال سفر به شهرهای مذهبی میافزاید: «شاه میگفت هر وقت به مشهد مشرف میشوم تمام آقایان علما جمع میشوند. موقعی هم که قم میروم دست آیتالله بروجردی را میبوسم، در تمام این سفرها من یکبار ندیدم یکی از آقایان بگوید ما مسجد میخواهیم یا نگفتند قرآن چاپ کنم. همه یا مریضخانه، مدرسه، آب، جاده یا سیم برق میخواهند (ص ۱۲۴ و ۲۰۰).» تصوری که شاه از این مطالبات داشت این بود که فکر میکرد با این نوع فعالیتهای عمرانی به مردم خدمت میکند، لذا «بهاندازه کافی به مسائل دیگر توجه نمیکرد خودش علاقهمند بود، ولی فکر میکرد بالاخره جریان خودش درست میشد». (ص ۱۲۴)
اما با شروع انقلاب، شاه متوجه تصور خطایش شد. نصر نقل میکند: «در دیدارم با شاه در دوره انقلاب او تعجب میکرد که چرا مردم ناراضیاند. میگفت من اینهمه زحمت کشیدم.» (ص ۲۰۰) نصر در این قسمت به چالش اصلی آن دوره اشاره میکند و میافزاید: «شاه متوجه ضربه فرهنگی نبود که تجدد به ایران میزد، اما شهبانو درک میکرد ولی ایشان هم کاملاً درک نمیکرد. شکاف عجیبی در جامعه ایران ایجاد شده بود. بین طبقه حاکم و مردم عادی. شاه این موضوع را نمیفهمید و ایرانی را دوست داشت که مترقی، مدرن، صاحب کارخانه و اقتصاد باشد. شاه متوجه نبود که در دل فناوری غربی مبارزه با فرهنگ سنتی است.» (ص ۲۰۰) با این رویکرد نصر گریزی به ماهیت انقلاب میزند و خاطرنشان میسازد: «در آستانه انقلاب یک موجی درست شده بود، آگاهی نسبت به فرهنگ ایران و اینکه تجدد چه آسیبی به این فرهنگ میزند. اگر این آگاهی نبود، اصلاً معلوم نبود که انقلاب موفق شود. در انقلاب جوانانی که آمدند اعتقاد به دین داشتند.» (ص ۲۴۵)
- نصر پیرو و مبلغ تفکر سلطنت اسلامی
شاید یکی از مباحث اصلی این مصاحبه تأکیدات نوستالژیوار نصر به نقش و جایگاه تفکر و آیینهای سنتی در جامعه ایران است. وی بارها یادآوری میکند که پیرو تفکر سنتی است و بهطور مصداقی تأکید میکند: «افکار من خیلی شبیه شیخ فضلالله بود. مادرم نوه او بود و من به او شباهت داشتم.» (ص ۳۴۳) کما اینکه آیتالله شیخ فضلالله نوری نیز بهعنوان حامی سلطنت محمدعلی شاه و مخالف مشروطه شهرت دارد. با این احوال نصر از نقدهایی هم غافل نیست که در این خصوص به وی میشود. او نقل میکند: «خیلیها مرا مقصر میدانستند که چرا صحبت از اسلام سلطنتی میکنی و این به بنبست رسیده؛ که البته راست میگفتند. عدهای بودند که میگفتند دین حاشیه برود و علما حاشیه قرار بگیرند. من میخواستم برعکس شود. من میخواستم ایران سنتی شود. مثل عصر ناصری.» (ص ۱۹۹) نصر امام خمینی را نیز در آغاز مبارزاتش پیرو این ایده ذکر کرده است: «ایده سلطنت اسلامی را خود آیتالله خمینی هم مطرح کرده. وی در نامهای که [در خلال مبارزه با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی] به شاه نوشته آورده ما مذهب شیعه هستیم و سلطنت را برای حفظ تشیع لازم داریم. سلطنت باید اسلامی شود؛ یعنی شاه را نصیحت کرده بود که شاه باید حافظ دین اسلام باشد.»(ص ۱۹۹) نصر در ادامه میافزاید: «من لفظ سلطنت اسلامی را در کتابم به انگلیسی بهکار بردم؛ یعنی، در تاریخ ایران اسلامی سلطنت بود، ولی مبتنی بر دین اسلام و در اسلام سنی که خلیفه اینکاره بود.» (ص ۱۹۹)
نکته بااهمیت در راستای حمایت نصر از سلطنت اسلامی پذیرش ریاست دفتر فرح در پنج ماه آخر سلطنت شاه بهمنظور حفظ آن نظام بود. نصر بهصراحت بر این نکته تأکید میکند: «من پیرو تفکر سنتی هستم. از صفویه یک نوع معاهده بین علما و سلطنت بسته شد مثل دوکفه ترازو که حاصل آن یک نوع سلطنت اسلامی یا سلطنت شیعه است. من با پذیرش این مسئولیت [ریاست دفتر فرح] نظرم این بود که دوباره آن نوع سلطنت را احیا کنم.» (ص ۳۳۲) کما اینکه در جای دیگری از این مصاحبه با اشاره بر اینکه «اگر من فکر نمیکردم که باید برای حفظ میراث فرهنگیمان، فرهنگ اصیل ایرانی، دین اسلام، سنت و آنچه من نمایندهاش بودم و هستم مبارزه کرد.» تأکید میکند: «[در این صورت] اصلاً وارد این معرکه [پذیرش ریاست دفتر فرح] نمیشدم.»(ص ۴۰۸) حتی در راستای تأکید بر وظیفه سلطان در سلطنت اسلامی، خاطرنشان میسازد: «به شاه گفتم در داخل کاخ نیاوران مسجد بسازد. گفتم در تاریخ اسلامی تظاهر به دین وظیفه سلطان بود و حتی گفتم به نماز جماعت و جمعه برود.» (صص ۱۹۸-۱۹۷)
- نصر حامی سنت در ایران و امریکا
نصر بهعنوان یک فیلسوف سنتگرا شهرت دارد. بررسی آثار و افکار وی نیز نشان میدهد که در تمام بیش از پنج دهه عمر علمی خویش بر این اصل استوار بوده است. از اینرو ایشان را میتوان یکی از پیشکسوتان این اندیشه در عصر حاضر قلمداد کرد. چنانکه خود نیز معترف است: «من وقتی پنجاه سال پیش شروع کردم به دفاع از سنت هیچکس در تمام ایران این موضع را نداشت. اگر بگویم یک نفر همصدای من بود آن فرد سید فخرالدین شادمان بود که کتاب تسخیر تمدن فرنگی را نوشته است. کتاب خیلی ارزندهای است که کسی هم نمیخواند. لذا افراد دیگر یا نمیفهمیدند چه میگویم یا خیلی شدید با من مخالفت میکردند. من پنجاه سال از نظرم عدول نکردم و بیشتر که مطالعه میکنم تأیید آن نظری است که داشتم.» (ص ۴۳۳) در این راستا نصر در واکنش به موج تجدد برای خود رسالتی نیز تعریف کرده: «در بیست سالی که در ایران بودم، تمام کوششم این بود که بین فرهنگ سنتی و اصلاً خود دین با این موج تجددی که میآمد پل ایجاد کنم. نه به این معنی که یک نوع التقاط ایجاد کنم. من فکر میکنم تجدد و سنت را نمیشود با هم قاتى کرد. مثل کار شریعتی و عبده. لذا از دید ما سنتگراها در نهاد تجدد یک خللی هست و نمیشود آن خلل را بزک کرد.»(ص ۹۹) وی بهطور مصداقی به نقش خود در نظارت بر مدارسی که با سبک فرهنگ امریکایی در ایران تأسیس شد اشاره میکند: «من صد در صد مخالف حضور امریکاییها در ایران بودم. من نبرد کردم که دو بار مدرسه امریکایی در ایران درست نشود. قبول کردم که بشوم هیئتامنای مدرسه ایرانزمین و فرهنگ امریکایی را که آنجا شیوع پیدا میکند کنترل کنم و شاه در این موارد از خیلی از وزرایش کمتر امریکایی بود.(ص ۳۷۰).
نصر در این مصاحبه صیانت از فرهنگ سنتی در آن دوره را نوعی جهاد ذکر میکند: «در آن شرایط دفاعکردن از سنن دینی و فرهنگی ما یک جهاد خیلی بزرگ بود. خیلی خیلی بزرگ، خیلی فداکاری میخواست. بیشتر از همه تأیید الهی میخواست… [دفاع از سنت] در آن وقت شناکردن مخالف جریان بود و خیلی خیلی کار سختی بود.» (ص ۴۰۹) سپس درباره دستاوردهای این جهاد فرهنگی میافزاید: «خیلی از نهالهایی که در آن دوره کاشته شد بعد از انقلاب رشد کرد. خیلی چیزهایی فرهنگی ایران فعلی… اینها نهالهایی است که آن وقت کاشته شد که دوران انقلاب رشد کرد و الآن ثمراتش را داده است.»(ص ۴۰۹) در اینجا نصر شکوه میکند که قدر و قیمت فعالیتهای وی دانسته نشد، اما امیدوار است: «بالاخره قضاوت خواهد شد که بودن من در ایران در آن زمان چه اثری برای حفظ اسلام و فرهنگ ایران داشت. بالاخره روزی دیده خواهد شد اثر حقیر بنده در احیای فلسفه اسلامی چه بود.» (ص ۴۱۳)
از همین رویکرد نصر به نقش خویش در زمینهسازی انقلاب اسلامی اشاره میکند: «اگر کسی مثل من نبود این زمینه اسلامی باقی نمیماند که بشود انقلاب کرد. در مقابل حملهای که از چپ و راست میشد، چه کسانی تفکر اسلامی را حفظ کردند؟» (ص ۳۷۶). حتی اضافه میکند که در این سنگر مورد حمله مخالفان سنت قرار گرفته است: «بعدها هم چپیها و سکولاریستهای غربی یعنی آنهایی که با یک نهاد تفکر دینی و سنتی مخالفاند به من حمله کردند. قبل از انقلاب هم به من حمله میکردند، الآن هم حمله میکنند.»(ص ۴۱۳) با این احوال نصر هرگز از موضع سنتگرایی خویش کوتاه نیامد و تأکید میکند: «همین [الآن هم] کاری که در امریکا دارم انجام میدهم، نماینده اسلام بهصورت اصیلش بودن [است]. به جهت مقابلهکردن با آن مسیحیهایی که به اسلام حمله میکنند.»(ص ۴۰۹)
- نصر و علما
نصر از یکسو به دلیل جایگاه و نقش حکومتی خویش و از سوی دیگر به دلیل مواضع سنتگراییاش بهخصوص به دلیل تعلقخاطر به فلسفه اسلامی با بسیاری از علما در دوره پهلوی ارتباط نزدیکی داشت. وی از نقشآفرینی خود در مقام حکومتی بهعنوان پل میان نظام و علما یاد میکند: «وقتی اصلاحات ارضی و انقلاب ششم بهمن شد، من مخالف بودم، علما میدانستند من مخالفم، لذا چندتایی با من تماس گرفتند که ما به شما اعتماد داریم، کاری کنید جلوی این کار- اصلاحات ارضی- گرفته شود. مثل آیات: خوانساری، شریعتمداری، محمدجواد غروی غیرمستقیم پیام میدادند، میخواستند من پلی باشم.» در این راستا حتی خاطرنشان میسازد: «علما در تماس با من میگفتند مثلاً ما مریضخانه میخواهیم، اصلا صحبتهای سیاسی نمیشد.» (ص ۱۸۳) البته بررسی متن مصاحبه نصر نشان میدهد که بیشترین تعامل وی با علمای همفکر و اغلب فلاسفه اسلامی بود. در این خصوص نقل میکند: «من بیست سال نزد علامه طباطبایی درس خوانده بودم، با آقای سیدکاظم عصار، مرحوم سید حسن رفیعی تلمذ کردم.» (ص ۱۸۰) در این میان بیشترین ارتباط را با استاد مطهری داشت: «آقای مطهری از دوستان نزدیک من بود. مثل برادر و هیچ تصمیمی را نمیگرفت مگر ما با هم صحبت بکنیم. در نزاع بین ایشان و شریعتی، من طرفدار مطهری بودم. طبقه علما من را میشناختند.»(ص ۱۸۱) این ارتباط بهگونهای نزدیک بود: «وقتی آقای مطهری شنیده بود من میخواهم رئیس دانشگاه آریامهر شوم، گفت فلانی شما و من در یک جبهه میجنگیم و برای من خیلی مهم است، افراد متدینی که به اصول اسلامی اعتقاد دارند هر چه بیشتر سنگرهای مملکت را بگیرند.»(ص ۱۸۱-۱۸۲) نصر در خصوص نظرات برخی علما راجع به سیاست نیز نکاتی را نقل کرده است. ازجمله درباره علامه طباطبایی میافزاید: «علامه طباطبایی کاملاً با دخالت روحانیون در سیاست مخالف بود. میگفتند ارتش سرنیزه را گذاشته جلوی گلو. تا آخر عمرشان هم با این شلوغیها و بساط مخالف بودند. میگفتند شأن روحانی نیست که در این کارها دخالت کند.» (ص ۱۸۴) وی نقل میکند حتی علامه نسبت به برخی فعالیتهای سیاسی استاد مطهری نظر خوشی نداشت: «علامه طباطبایی اصلا ً با فعالیتهای سیاسی مطهری موافق نبود. یک بار گفتند به این آقا مرتضی بگویید، اینقدر کانون مهندسین نرود و شرح اصول فلسفه را تمام کند.»(ص ۲۱۱) در ادامه به پیامی که علامه طباطبایی به وی داده اشاره کرد: «علامه یکی دو روز قبل از فوتش به یکی پیام داده بود که من خوشحالم نصر اینجا [ایران] نیست. به او بگویید مشعل فلسفه و عرفان را زنده نگه دارد.»(ص ۱۸۴)
- پذیرش ریاست دفتر فرح
یکی از چالشیترین مطالب مربوط به زندگی نصر بحث پذیرش ریاست دفتر فرح پهلوی، ملکه ایران، در پنجماهه آخر سلطنت شاه بود. موضوعی که باعث شده قریب چهار دهه از وطن دور بماند، اما نصر پذیرش این مسئولیت را در راستای رسالت فرهنگی خویش و بهعنوان ایفای نقش در جایگاه پلی میان علما و دربار ذکر میکند: «وقتی سر و صداها شروع شد علما گفتند شما تنها کسی هستید که میتوانید پلی باشید. ما به هیچکسی اطمینان نمیکنیم. آیات شریعتمداری، مرعشی نجفی، وقتی پیام میفرستادند سعی میکردند [ارتباط با حکومت] از طریق من باشد.» (ص ۱۸۶). نصر در بخش دیگر این مصاحبه به ماجرای چگونگی پذیرش ریاست دفتر فرح میپردازد: «در اواخر تابستان ۵۷ در شهریورماه و در آستانه نخستوزیری شریف امامی، شهبانو به من زنگ زد که قرار است نهاوندی [رئیس دفتر فرح] وزیر علوم کابینه شریف امامی شود و تو بیا رئیس دفتر من شو. [فرح اضافه کرد] چون من اینهمه با شما همکاری نزدیک کردم، حالا این موقعیت پیشآمده. من از لحاظ فکری به فرح نزدیک بودم. هفتهای نبود دو سه بار او را نبینم. کاملاً با او آشنا بودم».(ص ۱۸۸) نصر در بخش دیگری از این مصاحبه بهطور شفاف هدف از اقدام خود را بیان کرده، میافزاید: «۳۰ درصد نیت من در پذیرش ریاست دفتر فرح این بود که بهعنوان پلی با علما باشم. چون به من اعتماد داشتند. آنها اصرار داشتند من پلی باشم بین قم- تهران، یعنی بین علما و قدرت؛ اما ۷۰ درصد فرهنگی بود و من در آن دوره بحرانی فوران انقلاب فکر نمیکردم کارم سیاسی است و میخواستم نهادهای فرهنگی را حفظ کنم.» (صص ۱۹۵ و ۲۱۲)
نصر در ادامه به عواقب این تصمیم اشاره میکند: «تصمیمی گرفتم که برایم خیلی گران تمام شد. این حرفهایی که آقا مطهری و سایر علما به من زدند که شما تنها کسی هستید که میتواند پلی باشد، در این دوره خطرناک. من هم مثل خیلیها خیال میکردم [این انقلاب] برای ایران یک فاجعهای خواهد بود. اگر این ارتش ایران متلاشی شود، کمونیستها و مجاهدین خلق ایران را میگیرند.«(ص ۱۸۸). نصر در این مصاحبه در پاسخ به این پرسش که با پذیرش ریاست دفتر فرح فکر نمیکردید حاکمیت به این زودی سقوط میکند پاسخ میدهد: «چیزی که من احتمال نمیدادم این بود که یک مملکتی با یک ارتش ۵۵۰ هزارنفری از بین برود. نهایتاً فکر میکردم رژیم سلطنتی عوض شود، مثل قاجاریه به پهلوی. من فکر حفظ ایران را میکردم.» (ص ۳۲۹)
ایشان در بخش دیگری از خاطراتش بر هدف فرهنگی خویش از پذیرش ریاست دفتر فرح تأکید کرد: «هدف من این بود که در آن وضع بلبشو فرهنگ را حفظ کنم ممکن بود به موزهها حمله شود.«(ص ۳۴۸) کما اینکه در بخش دیگری به تمایل خویش برای همکاری و هماهنگی با استاد مطهری اشاره کند: «من میخواستم کار فرهنگی بکنم نه سیاسی، با آقای مطهری تماس بگیرم. یک بار هم صحبت کردم.» اما بلافاصله اضافه میکند در آن ماهها استاد به دلیل نقشی که در وقایع انقلاب و بهخصوص هماهنگی با امام در پاریس داشت در عرصههای عمومی دیده نمیشد: «بعد از آن [استاد مطهری] خیلی سریع رفت زیرزمین و دیگر نمیشد ایشان را پیدا کرد. در همان صحبت گفت: بهتر است افراد مسلمان و مورد اعتماد مردم سنگرها را در دست بگیرند.»[۲] (ص ۲۱۳)
در پایان نصر به برخی از دستاوردهای این مسئولیت اشاره میکند: «بههرحال بعد از آن [پذیرش ریاست دفتر فرح]، علما برای من پیام میفرستادند که سختگیری زیاد نشود. من هم به شاه منتقل میکردم. اتفاقاً شاه هم نمیخواست زیاد از حد خشونت شود. یکبار هم قرار شد با هماهنگی من شریعتمداری با شاه ملاقات کند.»(ص ۲۱۴) کما اینکه در بخشی دیگر اضافه میکند: «من با پذیرش ریاست دفتر فرح، همهاش میترسیدم که کمونیستها بیایند ایران را بگیرند چون اینها ضد دین بودند. حزب تودهایها میگفتند، تنها کسی که میتواند در مقابل ما قد علم کند، نصر است و من به خاطر عرق دینی شدیداً با کمونیسم مخالف بودم. اینکه آقای مطهری رفت شد رئیس شورای انقلاب روی همین مسئله بود.»(صص ۳۳۰-۳۳۱)
یکی از اقدامات نصر در دوره ریاست دفتری شهبانو همراهی با فرح در هیئت اعزامی دربار به عراق و دیدار با صدام حسین، رئیسجمهور وقت عراق و آیتاللهالعظمی سید ابوالقاسم خویی، یکی از مراجع تقلید متنفذ وقت است. نصر درباره علت دیدار با آیتالله خویی نقل میکند: «من از پشت پرده خبر نداشتم ولی این علمای رسمی واهمه داشتند از اینکه با این شلوغیها [وقایع و تظاهراتهای انقلاب در ۵۷]، کمونیستها قدرت را بگیرند. آیتاللهالعظمی خویی در نجف و برخی علمای قم، مشهد و تهران اعتماد نداشتند که جمهوری اسلامی بشود، چون میترسیدند اگر ارتش از بین برود، تودهایها و مجاهدین بیایید ایران را بگیرند.»(ص ۱۸۵). در ادامه درباره جایگاه آیتالله خویی بیان میکند: «آیتالله خویی مرجع خیلی خیلی مهم بودند. تقریباً تمام شیعیان هند و پاکستان و عربی از ایشان تقلید میکردند که از شیعیان ایران بیشتر بودند. ایشان یک وزنه فقهی و علمی محسوب میشد. ایشان خودش خواست که فرح به دیدار ایشان برود.» (ص ۲۵۶) وی دعوت آیتالله را منشأ این دیدار میداند: «ماجرا این دیدار از این قرار بود که در ۲۸ آبان ۵۷ آیتالله خویی از مجرای علما پیغام داد که برای شاه پیامی دارد. این بود که شهبانو به من گفت: من عراق میروم شما هم بیا. فریده دیبا، خانم هاشمی نژاد که زن متدین و رئیس [داخلی] دفتر فرح بود، رضا قطبی شوهر خواهر شاه و رئیس تلویزیون، من و همسرم و بالاخره یکی دو آجودان همراهان فرح را تشکیل میدادیم. برنامه سفر به بغداد، نجف و کربلا بود.» (ص ۲۴۷)
نصر ابتدا ماجرای دیدار صدام با هیئت را نقل کرده،[۳] سپس در ادامه درباره دیدار با آیتالله خویی میافزاید: «بعد از دیدار با صدام به نجف رفتیم برای دیدار آیتالله خویی. ما که رفتیم در اتاقی چهارزانو نشستیم، یک انگشتری به شهبانو دادند و گفتند این را بدهید برای حفاظت از پادشاه.»[۴]
- عامل خدشه به سلطنت اسلامی
نصر در این مصاحبه بارها و بارها از جریانها و احزاب مختلفی که در مقابل سلطنت اسلامی قد علم کرده و به آن ضربه زدند سخن به میان میآورد. وی معتقد است نخستوزیران برجسته دوره رضاشاه و دو دهه نخست سلطنت محمدرضا شاه نحوه تعامل با علما را میدانستند: «در مقاطعی که امثال صدرالاشراف و حکیمی نخستوزیر بودند، آنان همیشه با علما دیدار و گفتوگو داشتند. (ص ۱۸۷) سپس با اشاره به شیوه معاشرت یکی از این نخستوزیران با بنیانگذار حوزه قم، رفتار نخستوزیران بعدی را بهنقد میکشد: «نقل است که صدرالاشراف شش ساعت با آیتالله شیخ عبدالکریم حائری قلیان میکشید، اما بعدها نخستوزیران فرنگیمآب به این رفتارها بها ندادند. این عامل باعث انقطاع قدرت با مردم شد.»(ص ۲۶۸)
نصر مقطع تغییر این رویکرد نسبت به علما را از آغاز دهه چهل ذکر میکند: «درواقع تا قبل از آمدن کندی و اصلاحات ارضی [دوره نخستوزیری دکتر علی امینی در ۱۳۴۰] در ایران سیاست دولت حمایت از علما بود، از آن جمله از فقهای خراسان که خیلی مشهود بود.»(ص ۲۹۲) نصر در همینجا به استفاده ابزاری حکومت از علما اشاره کرده و آن را به نقادی میکشد: «دولت فکر میکرد با حمایت از فقها سدی در مقابل کمونیستها ایجاد خواهد کرد، ولی چیزی که لازم خواهد بود، تقویت جنبه فکری و معرفتی اسلام بود. ابعاد معرفتی و فلسفی دین فقط فقها نبودند.»(ص ۲۹۳) البته در این خصوص به یکی از تلاشهای ناکام دولت اشاره میکند: «من که تازه آمده بودم [۱۳۳۷] اسدالله علم مرا بهواسطه داییام خواست و گفت یک دانشکده الهیات درست کنیم تا یک نهضت اصیل فکری اسلامی شروع شود و ما بتوانیم با دنیای امروز مواجه شویم. گفتم: اول آدمش-معلمش- را درست کنید.»(ص ۲۹۴)
به هر حال از نظر نصر بحران در سلطنت اسلامی از نخستین سالهای دهه چهل شروع شد. هرچند هنوز گفتمان سلطنت اسلامی از آن اعتبار برخوردار بود: «وقتی نهضت ۱۵ خرداد شروع شد، آیتالله خمینی شروع کرد به نصیحتکردن شاه «شما باید اسلام را حفظ کنید» یعنی، همان معادلهای که در دوره صفویه بود؛ سلطنت اسلامی.»(ص ۱۸۷) و در این راستا نقل میکند: «در جریان همین واقعه، پاکروان رفت قم نزد آیتاللهها و از آنها نظر گرفت. به شاه گفت اینها همه موافقاند که ایشان آیتالله است [طبق قانون اساسی مشروطه، نهاد قضا حق اعدام مراجع را نداشت.] و به شاه گفت در سنت ما [اعدام مرجع و آیتالله مرسوم] نبود. حتی پدر شما هم آیتاللهها را تبعید میکرد. شاه هم قبول کرد.»(ص ۳۹۶)
به این ترتیب نصر پس از اشاره به نخستین خللها در سلطنت اسلامی به بحران اصلی اشاره میکند: «بحران ایران از زمانی شروع شد که این تکنوکرات های ماساچوستی [فارغالتحصیلان دانشگاههای امریکا] از دوره نخستوزیری حسنعلی منصور- کانون مترقی- و سپس دوره هویدا سرکار آمدند. اینها با فرهنگ و سنت ایران بیگانه بودند.(ص ۲۹۸) وی گلایه میکند که در این دوره «طبقه حاکم ایرانی اصلاً آشنایی نداشتند بر اینکه در قم چه میگذاشت حتی کتاب ولایتفقیه [تألیف امام خمینی در سال ۱۳۴۸] را کسی نخوانده بود.» (ص ۱۸۳) در نتیجه «از دوره منصور روابط عادی بین علما و دربار ضعیف و تقریباً قطع شد.» (ص ۱۲۵) نصر ریشه این بیاعتنایی را در اندیشه کارگزاران نظام جستوجو کرده ست: «چون این افراد از طرف دولت به فرنگ رفتند و فرنگیمآب شدند، حامل اندیشه سکولار بودند. در نتیجه در دوره آنها این تعادل- بین علما و سلطنت- از بین رفت. وقتی توازن به هم خورد بنای سلطنت هم کم شد.»(ص ۲۷۲) بالاخره نصر معتقد است روزبهروز این فاصله افزایش یافت تا آنجا که: «بعدها نیز وقتی جمشید آموزگار به نخستوزیری رسید، او بااینکه باسواد بود، ولی به فرهنگ ایران بیاعتنا بود. علما هم به اینها اعتماد نداشتند. لذا در آشوب تبریز [در ۲۹ بهمن ۵۶] ایشان به من گفت: بیا برو تبریز ببین چی شده. من گفتم: برو پیش شریعتمداری و سپس برو تبریز؛ اما نمیتوانست و نرفت.» (ص ۱۸۷) بلافاصله نصر از این مسئله نتیجه میگیرد: «ایشان نمیتوانست با آیتالله شریعتمداری دیدار کند، این امر در نهاد خودش انقلاب درآمد. این عدم تفاهم مهمترین عامل بود؛ یعنی، مقامات حکومتی آدمهای بدی نبودند، خیال میکردند برای پیشرفت کار میکنند، اما دید دیگری داشتند و دنبال ترقی و اقتصاد بودند. فرهنگ عامل چهارم آنها بود.» (صص ۲۶۹-۲۶۸)
ب. مارکسیسم اسلامی
- از روشنفکران مارکسیست تا روشنفکری دینی
سید حسین نصر، بهعنوان یکی از فلاسفه سنتگرا، با نقش و عملکرد جریان روشنفکری طی یکی دو سده اخیر تضاد شدید دارد. وی اصولاً ماهیت این جریان را زیر سؤال میبرد. از نظر نصر روشنفکران سه ویژگی دارند: «یکی خودکمبینی در مقابل غرب؛ دوم مبارزه با استعمار؛ و سوم پذیرش همان غرب. اکثر رهبران انقلابی مانند بورقیبه، سوکارنو و جناح، فرنگیوار فکر میکردند تا مسلمان اصیل یا عرب اصیل به خاطر همان عقده خودکمبینی حتی آن ناسیونالیسمی هم که روشنفکران داشتند از عناصر خود غرب برخاسته بود، از انقلاب فرانسه درآمد که خودش دشمن دین مسیحیت بود» (ص ۴۲۲). نصر در ادامه به راههای نفوذ روشنفکری در ایران و نوع مواجهه آنان با فرهنگ بومی پرداخته است: «این اندیشه روشنفکری از طریق اطبای فرانسوی دوره فتحعلی شاه، دارالفنون و انقلاب مشروطه زمینه نفوذ در بعضی عناصر دینی پیدا کرد. طوری شد که روشنفکران مخالف نهادهای اسلامی شدند. آنها اصلاً ارزشی برای فرهنگ ایران قائل نبودند. بهنوعی به غرب به خاطر تکنولوژیاش برتری قائل بودند، همینطور به ضعف فرهنگ خودی. امروزه در بیشتر ممالک اسلامی خیال میکنند اقتباس از علوم غربی کمال مطلوب خود اسلام است.» (ص ۴۲۲) در این راستا به نقد عملکرد روشنفکری پرداخته است: «روشنفکران ما هیچکدام علوم جدید را بهطور عمیق نمیدانستند، همچنین با فلسفه اسلامی آشنایی عمیق نداشتند. آنان حتی با علوم اسلامی نیز آشنا نبودند.» (ص ۴۳۱) و از این نقد نتیجه میگیرد: «لذا من نهضت اصلاحطلبی داخل نهضت اسلامی مثل سید جمالالدین اسدآبادی و عبده را جدی نمیگیرم. این بلایی که از تجدد سر جوامع اسلامی آمد نتیجهاش زقوم بنیادگرایی است. تمام افرادی که ۱۱ سپتامبر را بهوجود آوردند مهندسی خوانده بودند، ادبیات و فلسفه نخواندهاند.» (ص ۴۳۱).
نصر روشنفکری دینی را تالی روشنفکری چپی ذکر کرده و میافزاید: «چپگرایی خیلی چیز پیچیدهای بود. روشنفکری ایرانی که از دوره قاجار بود تبدیل شد به یک چیز چپگرا. آنوقت از شکم آن روشنفکری دینی، چپگرایی به وجود آمد که جلال آل احمد و دکتر شریعتی مهمترین نمایندگانشان بودند.»(ص ۳۰۴) و نهایتاً انقلاب اسلامی را زاییده این روشنفکری میداند: «جوهر روشنفکر دینی، چپی است که نقش مهمی در انقلاب داشت. تیپ روشنفکر دوره پهلوی چپی بود. بعد هم سازمان مجاهدین خلق ترکیبی از راست و چپ شد که به مارکسیسم اسلامی منجر شد. البته در خارج از ایران در مصر و پاکستان هم سوسیالیسم اسلامی مطرح بود. (ص ۳۰۵). وی به خاطره نخستین مواجهه خویش با مجاهدین اشاره کرده و نقل میکند: «من وقتی اولین بار با پدیده مجاهدین خلق مواجه شدم، گفتم این از همین اختلاطها است. یک تعداد تفکر اسلامی و یک زیربنای فکری مارکسیستی. لذا وقتی اعلام تغییر ایدئولوژی دادند، خیلی تعجب نکردم.»(ص ۳۳۷)
- نفوذ کمونیستها در دوره شاه
دکتر نصر در این کتاب ضمن اشاره به سیطره و نفوذ عناصر چپی در عرصه فرهنگ و اندیشه عصر پهلوی به سیاست اسدالله علم، نخستوزیر و وزیر دربار دهه چهل و نیمه اول دهه پنجاه، برای جذب آنان در حکومت اشاره میکند: «یکی از مشکلات زمان شاه این بود که بعضی از باهوشترین افراد ایرانی رفتند چپی شدند، کمونیست شدند. از ۱۳۲۰ یک گروه و بعداً آنهایی هم که رفتند اروپا و دانشجو شدند، با این بحرانی که پیش آمد، اسدالله علم- وزیر دربار- شاه را راضی کرد که به اینها کارهای حکومتی بدهند و به آنها اعتماد کنند.»(ص ۴۱۶) وی در ادامه اسامی برخی از این عوامل که بعضاً به مناصبی هم نائل آمدند ذکر میکند: «یکی از آنها منوچهر آزمون بود که در دانشگاه کارل مارکس درس خوانده بود، درحالیکه در یک خانواده مذهبی بار آمده بود. لذا در همین روند آزمون برگشت و شد وزیر و رئیس سازمان اوقاف. او نظام کمونیستی را کنار گذاشته بود ولی زیربنای فکریاش مارکسیستی بود. همینطور دکتر نراقی، نهاوندی، باهری، خانم پاکدامن که مورخ بود و من او را به دانشگاه آوردم. همین الآن هم در ایران افرادی هستند که به مقامات بالا رسیدند، ولی زمانی چپی بودند.»(ص ۴۱۷)
در این راستا نصر از ترغیب برخی علما برای قبولی ریاست دانشگاه آریامهر سخن گفته و میافزاید: «همین آقای مطهری و برخی علما مرا هل دادند که ریاست دانشگاه آریامهر را قبول کنم. مطهری میگفت باید افراد معتقد، سنگرهای اساسی را به دست بگیرند. چون دانشگاه را چپیهای ایران سیاسی کرده بودند. لذا گفت به نفع اسلام و ایران است که قبول کنید.»(ص ۲۱۱)
- واهمه علما از کمونیستها
نصر درباره جایگاه و نقش مخرب متفکران چپی در دوره پهلوی خاطرنشان میسازد: «در دوران قبل از انقلاب یک اتفاق مهم افتاد و آن اینکه یک موج بزرگ فکری ایجاد شد که ضد تمام نهادهای دین و فرهنگ ایران بود؛ یعنی، کمونیسم و چپگرایی. اینها به هرکسی که طرفدارش نبود، انتقاد میکردند. (ص ۴۱۱) سپس از مواجهه علما با چپیها سخن گفته و میافزاید: «لذا آقایان علما خیلی میترسیدند از اینکه اگر یک بلایی سر دولت پادشاهی ایران بیاید. کمونیستها بیایند ایران را بگیرند.» لذا وی معتقد است که مخالفت علما با جمهوریخواهی رضاخان در این راستا صورت گرفت: «وقتی رضاشاه میخواست اعلام جمهوری کند، مدرس از سلطنت طرفداری کرد، یعنی نهاد سلطنت را از بین نبرند، لذا علما صادر صد طرفدار سلطنت بودند»(ص ۱۸۱) وی دو علت برای این مسئله ذکر میکند: «نخست به خاطر سابقه تاریخی که برمیگردد به دوره صفویه و خیلی ریشهدار است. ثانیاً از ترس شوروی … مخصوصاً بعد از اینکه در عراق اینجوری شد و عبدالکریم قاسم (۱۹۱۴-۱۹۶۳) علیه ملک فیصل کودتا کرد و نخستوزیر شد (۱۹۶۳-۱۹۵۱) و بعد حسن البکر و صدام آن بلاها را سر شیعیان آوردند، علما نگران این بودند که این بلا سر ایران نیاید.»(ص ۱۸۱) نصر در ادامه تأکید میکند: «آن زمان بیشتر علما که خود را حافظ دین میدانستند بیش از همه از کمونیسم بیرون (شوروی) و از سازمان مجاهدین، تودهایها و فداییان میترسیدند.»(ص ۱۸۵) بهطور مثال وی از استادش علامه طباطبایی نام میبرد و خاطرنشان میسازد: «علامه طباطبایی مثل پدرم بود من بیست سال محضر ایشان درس خواندم. ایشان هم خیلی واهمه داشت از کمونیسم. منتها ایشان مخالف دخالت روحانیت در سیاست بود.» (ص ۳۳۱) سپس از همین زاویه به استقبال علما از پذیرش مسئولیتهای حکومتیاش سخن گفته، خاطرنشان میسازد: «همه آقایان علما موافق این مسئولیت من بودند و میگفتند شما تنها کسی هستید که میتوانید پلی این وسط باشید. نکند مملکت متلاشی شود و اگر این کار بعد از فروپاشی شوروی در سال ۷۷ رخ میداد، ممکن نبود من این مسئولیت را بپذیرم.» (ص ۳۳۱)
- نفوذ کمونیستها در انقلاب
نصر در این مصاحبه از دغدغه برخی علما ازجمله استاد مطهری مبنی نفوذ کمونیستها در ارکان حکومتی دوره پهلوی از یکسو و انقلاب از سوی دیگر سخن گفته و میافزاید: «مطهری همان دوران سلطنت از این ناراحت بود که خیلیها که در بالاترین مقامات دولتی هستند، کمونیستهای سابقاند. مانند گنجی، نهاوندی، باهری،… اینها در جوانی تودهای یا متمایل به چپ بودند. او میگفت اینها ایران را کمونیست خواهند کرد.»(ص ۱۹۰) وی حتی حضور استاد در انقلاب را نیز از این زاویه ارزیابی میکند: «من یقین دارم واردشدن [مطهری] به نهضت اسلامی به این خاطر [مقابله با نفوذ کمونیستها] بود. چنانکه بعدها در یک تماس گفت من گول خوردم. چون امیدم به انقلاب این بود که چپیها را از بین میبرد. من فکر میکردم این انقلابی که میشود، تودهایها و کمونیستها بهکلی از ایران لایروبی میشوند. چون شاه این کار را نمیکرد. من رفتم در طیاره که آقا را بیاورم، دیدم نصف همان تودهایها در طیاره نشستهاند، منتها حالا به لباس اسلامی درآمدهاند.» از اینرو نصر از نگرانی مطهری از سرنوشت انقلاب سخن رانده، اضافه میکند: «من [مطهری] خیلی برای آینده ایران ناراحت هستم و فکر میکنم اینها تصمیم دارند من را هم بکشند؛ که همینطور هم شد و روز بعداز این مکالمه -تلفنی با یکی از تجار ایرانی ساکن امریکا که دوست مطهری بود- او را ترور کردند.» (ص ۱۹۰)
در ادامه نصر از دکتر شریعتی بهعنوان یکی از عوامل ترویج این اندیشه در انقلاب نامبرده و خاطرنشان میسازد: «شریعتی نماینده اولین نهضت تجددگرایی داخل ایران است. کاری که عبده در مصر کرد، منتها اینها میخواستند با چپگرایی این کار را بکنند.» (ص ۳۱۸) لذا نصر نیز مانند بسیاری از صاحبنظران ازجمله برخی علمای آن دوره، عامل وقایع و آشوبهای دوره انقلاب را، تودهایها ذکر میکند: «بر این اساس نگاه من هم به وقایع آشوبها این بود که پشت ماجرا تودهایها بودند، این وسط از افراد مسلمان متدین استفاده میکردند.»(ص ۳۳۹)؛ و بر همین اساس نتیجه میگیرد: «در سال ۵۷ که وقایع تبریز، سینما آبادان و … رخ داد، آقایان علما فوقالعاده واهمه داشتند. چون فکر میکردند، اگر نظام بشکند کمونیستهای میآیند ایران را میگیرند، خود مطهری هم جزو این افراد بود.»(ص ۲۱۱) نصر در این کتاب تا آنجا پیش رفته که از نقشه مجاهدین جهت ترور وی به دلیل مواضع سنتگرایی و اسلامیاش سخن گفته است: «آن اواخر من [دیماه ۵۷] از طرف کمونیستها احساس خطر کردم. مجاهدین میخواستند مرا ترور کنند.»(ص ۳۷۶)
- قضاوت نصر درباره انقلاب اسلامی
داوری نصر درباره انقلاب اسلامی، مثبت و آن را انقلابی بنیادی با فلسفه خاص خود میداند: «انقلاب اسلامی مثل رفتن زندیه و آمدن قاجاریه نبود، بلکه این انقلاب با نهاد چند هزارساله سلطنت مخالف بود و اصولاً شروع کرد یک نوع فلسفه حکومت دیگری بنا کردن. ولایتفقیه یک نوع سلطنتی است منتها دینی؛ یعنی آنکسی که در رأس قرار میگیرد، این کار یک نوع بد جلوه دادن تمام نظام قبلی [سلطنتی] بود.» وی ضمن تأیید ماهیت اسلامی و بیسابقه این نوع انقلاب در تاریخ ایران، آن را مشابه انقلاب کبیر فرانسه ذکر کرده، میافزاید: «این انقلاب باوجودی که در ایران وجهه اسلامی داشت تا حد خیلی زیادی شباهت دارد به انقلابهایی که در اروپا اتفاق افتاد. ما چنین چیزی در تاریخمان نداشتیم. این اولین بار رخ داد البته که بعد از چند دهه هنوز حکومت ایرانی حکومت انقلاب است. عادی نمیشود.» (ص ۴۱۱)
بالاخره نصر در پایان به آمال علما از این انقلاب اشاره کرده، خاطرنشان میسازد: «با شتاب وقایع انقلاب، آیتاللههای بزرگ امیدوار بودند هر چه زودتر محیط آزادی ایجاد شود که در آن محیط بشود اصلاحاتی انجام داد، برای اسلامی کردن نظام ایران و از بین بردن فساد.»(ص ۲۵۶) سپس امکان صدور آن را مشروط میکند به اینکه: «اگر در انقلاب ایران، کشتارها و اعدامها صورت نمیگرفت و بهجز افرادی که قاتل بودند، طبق شریعت باید مجازات شوند، بقیه افراد دارای فساد مالی و … را عفو میکردند، این انقلاب جهان اسلام را میگرفت.» (ص ۳۹۶) که البته این اقدامات را نیز، توطئه چپیهایی که در انقلاب نفوذ کردند، میداند: «مقدار زیادی از اعدامهای اول انقلاب را چپیها کردند و آنها به اسلام صدمه زدند.»(ص ۳۹۶)
نتیجهگیری
در این نوشتار نشان داده شد که نصر در جایگاه یک فیلسوف سنتگرای مسلمان در دو دهه آخر سلطنت محمدرضا شاه در تحکیم سلطنت اسلامی اهتمام ورزید. وی خود را در این عرصه با برخی مراجع و علمای شیعی ازجمله فلاسفه اسلامی همدل و همراه میدید. نصر اصولاً تمام فعالیتهای فرهنگی ازجمله پذیرش ریاست دانشگاه آریامهر، دانشگاه شریف پس از انقلاب، بهخصوص ریاست دفتر ملکه فرح پهلوی را در این راستا تبیین میکند. وی هدف اصلی خود از این فعالیتها را امکان کارزار با اندیشههای کمونیستی ازجمله مارکسیسم اسلامی میداند؛ زیرا برخی کمونیستها بهویژه تودهایها در دوران پهلوی علی زعم پایبندی به ایده مارکسیسم به خدمت حکومت پهلوی درآمده و با تصاحب برخی مناصب دولتی درصدد استحاله آن نظام برآمدند. این امر زنگ خطر را برای علمای برجسته شیعی به صدا درآورد تا با حمایت از سلطنت اسلامی به مقابله با کمونیستها برآیند.
اما خطر اصلی عناصر کمونیستی زمانی تهدیدکننده شد که آنان با ادعای پایبندی به اسلام، در صف مقدم مبارزه با رژیم پهلوی قرارگرفته و موفق شدند همراهی متدینین مذهبی را برانگیزند. آنان با عنوان شورانگیز چریکهای قهرمان مسلمان موفق شدند جمعی از جوانان مؤمن تحصیلکرده را جذب اندیشه و عمل خود کنند. از اینروی نفوذ روی به گسترش این جریان فکری به دغدغهای برای علمای میانهرو تبدیل شد. بر این اساس، نصر با پذیرش ریاست دفتر فرح درصدد برآمد بهمنزله پلی میان علما و دربار عمل کرده و به مقابله فعالیتهای انقلابی آنان برآید و آشوبهای خیابانی و تخریب مراکز فرهنگی از سوی آنها را مهار کند؛ اما این تکاپوها سودی نبخشید و از فردای پیروزی انقلاب، این عناصر با تغییر چهره به برخی مناصب حکومتی جمهوری اسلامی راه یافتند. آنان با دامنزدن به برخی اعدامها و خشونتها موفق شدند چهره خشنی از این نظام تازه تأسیس در جهان ارائه دهند و حتی حامیان سلطنت اسلامی را قلع و قمع سازند.
[۱]. حکمت و سیاست خاطرات دکتر سید حسین نصر، به کوشش حسین دهباشی، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۹۳. گفتنی است که این مصاحبه طی ۲۱ جلسه گفتوگو از تاریخ ۲۱ ژانویه ۲۰۰۹ الی ۱۴ مارس ۲۰۰۹(۲۳ اسفند ۱۳۸۷) با دکتر حسین نصر در امریکا صورت گرفته است. این مقاله فقط مستند به کتاب مذکور بوده و تمام ارجاعات با شماره صفحه داخل متن به همین کتاب است.
[۲]. در پاورقی کتاب آمده است که تدوینکنندگان آن، این بخش از سخنان نصر را برای فرزند استاد مطهری ارسال کردند، ولی ایشان این ادعا را رد کرده است.
[۳]. نصر درباره سخنان صدام در این دیدار نقل میکند: «بعد از یکی دو ساعت از بدو ورود ما، وزیر بهداری عراق-مهماندار ما – گفت صدام میخواهد شهبانو را ببیند. شهبانو از شاه اجاره گرفت. ساعت چهار بعد از ظهر بود که صدام آمد. صدام فهمید که من عربی بلدم و من شدم مترجم. وسط نشسته بودم، صدام یک طرف، شهبانو یک طرف. صدام گفت: به برادرم شاه بگویید: تانکها را بیاورند خیابانها، فقط آنجا نگه ندارند و هر جا شلوغ کردند، لوله توپ را متوجه مردم کنند و در کنند. بهتر است که الآن سیصد نفر بمیرند تا یک میلیون نفر بعداً بمیرند… وقتی این پیام را به شاه رساندم شاه گفت: من پادشاه ایرانم، نمیتوانم دستم را به خون مردم آغشته کنم. بهطوری که صدام انتظار دارد این کار را نخواهم کرد.»(ص ۲۴۷)
[۴]. نصر درباره ادامه این دیدار میافزاید: «سپس آیتالله گفتند پیام من این است: دستش را زد به عمامهاش که روی سرش بود و گفت: به شاه بگویید عمامه ما علما را بگیرید و ببندید به لوله تفنگهای ارتش ایران»؛ یعنی، اتحادی پیدا شود بین علما و حکومت ایران و نگذارید نظام به هم بخورد وگرنه یک فاجعهای برای ایرانی و شیعه و عراق پیدا خواهد شد. (ص ۲۵۶). نصر ادعای برخی مبنی بر اینکه آیتالله خویی در مقابل عمل انجامشده قرار گرفته و هیئت اعزامی دربار را به حضور پذیرفت رد کرده و میافزاید: «اینکه آیتالله خویی انگشتر را از قبل آماده کرده بود نشان میداد که ایشان منتظر بودند، یعنی، اینکه طرفداران آیتالله میگویند که ایشان ناگهان در مقابل عمل انجامشده قرار گرفت و میهمانان فیالبداهه آمدند اینطور نیست. انگشتر عقیق بود و جمله: «یدالله فوق ایدیهم» روی آن نقش بسته یود. (ص ۳۲۷).