بدون دیدگاه

مهرگان نیایش دادگری

سید محمدعلی دادخواه

درآمد

به نام خداوند مهرآفرین

نگهدار ایران و ایران‌زمین

روزگار ما ویژگی‌هایی دارد که با روزگاران گذشته همسان نیست. یکی از برجستگی‌های زمانه ما آن است که هر فرهنگی تلاش می‌کند چیرگی خود را بر دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها استوار سازد و نمایان کند. داستان بدین جا پایان نمی‌پذیرد و این کشمکش دنبال می‌شود، اما در این مبارزه کامیابی از آن دسته‌ای است که بتواند به یاری پیشینه و دیرینه خود، گفته خود را بر کرسی نشاند و دیگران را به پذیرش و پیروی آن وا‌دارد. این عرصه پذیرش و ارائه در کلبه جهانی که زیستگاه مردم قرن بیست‌ویکم است، چنان رقابت تنگاتنگی برپا ساخته که در هر بخش این کلبه هماوردی بانگ برتری و پیروزی سر می‌دهد. در این همپرسگی، فرهنگ و اندیشه زیر سایه چتر حقوق بین‌الملل شتاب‌گیر و فراگیر شده است.

اندکی ساده‌انگاری، خسارت‌های جبران‌ناپذیری به دنبال خواهد داشت. اگر بخواهیم تک‌تک عناصر کامیابی و ناکامی را برشماریم، سخن به درازا می‌کشد، اما چکیده برآیند و برآورد جامعه‌کاوان آن است که سازوکار کامیابی و رمز موفقیت در کوله‌بار مردمی است که گذشته را چراغ راه آینده خود سازند؛ یعنی پیروز میدان مبارزی است که از یک‌سو چشم به جهان و دگرگونی‌های آن داشته باشد و از دیگر سو با ابزار فرهنگ میراث تمدن گذشته خود، فرهنگ بومی خویش را پابه‌پای نیاز زمان زنده و پاینده سازد. بی‌گمان همه فرهنگ‌ها این توانایی شگرف و خرد بحران‌سوز را ندارند که در رویارویی با فرهنگ‌های مهاجم بتوانند بایستند، پاسخ گویند و هماورد را از میدان به در کنند. بیشتر خرده‌فرهنگ‌ها گاه دلداده فرهنگ بیگانه می‌شوند و گاه از آن می‌ترسند. پایان این برخورد آن است که گاه یک‌شبه و گاه آهسته‌آهسته میدان را به رقیب وا‌می‌گذارند.

فرهنگ ماندگار

فرآیند فرهنگ ایران‌زمین یک نمونه برجسته و نادر است که امروز هم می‌تواند پندآموز باشد. نگرشی که توانسته سده‌های سخت و تند فرزانگی و شیدایی را با هم درآمیزد، عقل و عشق را به یک آوردگاه فراخوانَد و آموزشی به دانشجویانش دهد که آن اندرزها آویزه گوششان شود. اینان در باران منجنیق فلک استوار ایستادند و در پایداری بسان سنگ زیرین آسیاب بودند. طوفان‌ها را چون سروی آزاده و سرافراز از سرگذراندند. این مردم آمال و آرزوهای فراگیری در دل و جانشان بوده است که پر پرواز به آسمان بی‌پایان و توان شناخت در اقیانوس بی‌پایان را به آنان داده؛ این اندیشه وجود نیاکان ما را چنان دگرگون ساخته بود که همچون فولاد آبدیده در پی هدف از زمان و مکان فراتر رفتند؛ هرگز اندوه دیروز نداشتند و نومید از فردا نبودند. همان‌ها که تکرارشان این بود: «بر نامده و گذشته افسوس مخور…».

همین نگرش بر ما گزارش می‌کند در روزگارانی که شاخ و برگ‌های تمدن ما را بریدند، باز هم بر تنه تنومند این درخت آگاهی و اندیشه و معرفت جوانه زد، رشد کرد و جهانگیر شد. تجربه‌ای که آریایی‌ها از مادها تا امروز بارها تکرار کرده‌اند.

خرد بالنده، دانش انسان‌مدار

امروز یکی از حساس‌ترین و سرنوشت‌سازترین هنگامه‌های تاریخی ماست. نه آنکه عفریت خانمان‌سوز داعش در همسایگی ما ساز ناجور می‌زند و آهنگ مرگ‌آفرین طالبان قربانی می‌طلبد و سیل پناهجویان بی‌فردا بیابان‌ها را طی می‌کند، بلکه از آن‌رو که برخی فرزندان ما کلید قفل گم کردند و دغدغه چیستی، کیستی و هویت دارند. در این ایستادن و رفتن باید با بهره‌مندی از چشمه‌های دیروز کام‌های تشنه امروز را سیراب کرد. چارچوبی برای خواست‌های فردا، گام نخست این کاروان اعتماد به نفس و باور خویشتن است. خودباوری سد ایمن‌سازی است که ما را در برابر خودباختگی رویین‌تن می‌سازد. این باور به خویش پدیدار نمی‌شود، مگر آنکه آگاهی درخور از آنچه در دل این تمدن پنهان شده یا دست‌هایی آن را نهان کرده روزن گشاییم تا با ابزار زبان همسویی و همدلی فرهنگ خویش را واکاویم و با نیروی این دانش و آگاهی از این پس در برابر پرتو خیره‌کننده دیگر فرهنگ‌ها رنگ نبازیم و توان خود از کف ندهیم. آنچه هویت فرهنگی، ملی و بومی ما را می‌سازد، نگرشی فراتر از باور گروهی و برتر از پیوند قومی و زیباتر از زادگاه هریک از ماست. این نگرش بالنده تا بدان‌جاست که می‌تواند کوه را پناه دهد و دریا را زیر چتر خود بگیرد و از این پس هیچ بهانه‌ای برای آشوب به دست شورشگران ندهد. دیگر اختلافی بین عرب و کرد و بلوچ نداریم. ترک و ترکمن هر دو در سایه‌سار مهر ایرانی جشن‌ها، بزم‌ها و رسم‌های آن را برگزار می‌کنند. اگر جز این بنگریم، هر غارتگری می‌تواند ناروایی بر ما گوید و ما را بی‌خبر سازد و تاراج و بیداد را درست و مقبول جلوه‌گر کند. روزگار ما هنگامه غیرت برای پاسداشت یک فرهنگ انسان‌مدار است که شگفت‌انگیز و مهرآمیز در خانه دل هریک از ما پای می‌نهند. توانگری سرزمین در گذر هزاران سال ریشه در آبشخور همین اندیشه و دانش و خوانش دارد.

این چراغ در دل هر ایرانی اندیشمندی پرتو می‌افکند و چونان مشعلی راه را برای ما روشن می‌سازد و چشم‌انداز فردا را که آرامش و آسایش است در برابر دیدگان ما قرار می‌دهد. «هشیاری» بازوی کنشگران و بازیگرانی است که به پشتیبانی این تاریخ و فرهنگ و تمدن برخاسته‌اند. اگر برداشت و فهم درست تاریخی از منابعی که هست بر ما روشن گرداند که نیاکان ما چگونه زیستند و چطور از غار به کاخ ره پوییدند و توسعه را در پرتو «دادگری، برادری و برابری» به دست آوردند، آن‌وقت حامیان اندیشه نو بر پی تمدن کهن پیروز این آمدوشد خواهند بود. اگر نگرش و گزارش سده‌های بر هم برآمده را بررسی کنیم، می‌بینیم علم و هنر در خمیرمایه کنش و واکنش آنان درهم‌تنیده شده و پیوند خورده است؛ چنانچه قنات را در اوج دانش و مهندسی برای رساندن آب به کویر تشنه راه انداختیم و اندیشناک دست‎یابی دورافتاده‌ترین جایگاه به آب بودیم. در برپایی هنر و دانش، بادگیرها را به‌گونه‌ای که دانش و فن و هنر در سبویی همسو شوند و در گرمای طاقت‌سوز تابستان نسیم فرح‌بخشی را پیشکش گرمازدگان کنند در کمال هنرمندی و زیبایی برافراشتند. در پژوهشی ژرف می‌بینیم چه اقبال خجسته‌ای بر پیشانی ایرانیان بوده است که هر دشواری را نه به‌ سختی و تلخی، بلکه به تدبیر و سادگی پاسخ می‌گفتند. آنان انسان را می‌شناختند و به تک‌تک نیازهای او ره می‌جستند؛ سپس او را ارزیابی می‌کردند تا بالاخره رسمی و راهی و گامی برای وی به دست آوردند. این دستاورد پاسخگوی نیاز معنوی و مادی او بود و هرگز بدین گونه نبود که فقط به یک پایه انسان بنگرند و از دیگر نیازها و امیال و احساس‌ها چشم پوشند. این چکیده دلسوزان این آب و خاک اهورایی را فرامی‌خواند تا پنجره‌ای بر ارزش‌های ارجمندی که ستون چیستی و هستی ما را ساخته است، بگشاییم و ایران امروز را از آمدوشد فضای شاد و توانمند این پنجره بنگریم و با بهره‌گیری از اسطوره، حماسه، جشن، بزم و رسم، چارچوب تازه‌ای در برابر چشم جهانیان از یک‌سو و دیدگان نوجوی فرزندان این آب و خاک از دیگر سو بگشاییم. چنین اقدامی چاره‌ساز، مفید و شدنی است.

این پیوند اسطوره و تاریخ در پندار پیشگامان پایش و زایش اندیشه، پرتویی پرشکوه بخشیده تا آنجا که می‌بینیم سرخیل عارفان نشسته در بلخ، هنگامی‌که جانش از ستم روزگار به ستوه آمده است آرزومند شیر خدا و رستم دستان است.

جنس و ناجنس از خرد دانی شناخت

سوی صورت‌ها نشاید زود تاخت

دادخواهی نیاز هر روزگار

در فرهنگ کهن ایران دو چهره بنیادین برجسته شده است که هرکدام از ستون‌های استوارِ ساختن، پرداختن و افراختن تاریخ این آب و خاک است: نخست جمشید که جشن نوروز را برپا ساخت؛ و دودیگر فریدون که جشن مهرگان را بنیان نهاد. این هر دو از دودمان پیشدادیان هستند؛ هر دو جشن نیز پس از پیروزی در مبارزه‌ای پیگیر با ستم و بیداد برپا شده است. بدین گونه با همه بی‌مهری‌هایی که بر مهرگان شده است این هر دو رسم و بزم رهپوی دادگری بوده‌اند. در این نوشته پی‎جوی ریشه و پایه این جشن هستیم که جشن آزادی و برابری است؛ زیرا مهرگان گذربان دادگری است و در آینه تاریخ و اسطوره بر ما می‌نماید که چگونه بیدادگران سرنگون شدند و دادبانان سردار و پیشرو سرزمین خویش. بجاست یادآور شوم این دو جشن هر دو هنگام آغاز فصلی هستند که اولین روز و شب آن با هم برابر است و نشان از اعتدال زمان دارد. این دو جشن بدان اندازه برای ایرانیان خجسته و فرخنده بوده است که برای هریک مقامی ویژه در موسیقی ایرانی ساخته‌اند. در گردش روزگار تاریخ برآمده از کنش و واکنش آدمی است و ما به ناگزیر شناور این بوده‌ایم. این چرخش می‌تواند اندیشه و توسعه فردای ما را به‌گونه‌ای خواستنی‌تر بسازد.

بزنگاه توحش و تمدن هنگامی است که خردمندان دیده به داد گشودند و دادگری را برترین ارزش دانستند. بنیان تمدن ایران که بر این دو جشن بزرگ فراز آمده، هر دو ریشه در دادپرسی، دادجویی و دادبانی دارد و بازگوکننده آن است که خمیرمایه ژرفای فرهنگ ایرانی «داد» است.

برخی بر این نگرش خرده گرفته‌اند که گام نخست فرهنگ آدمی قانون است. فرزانگان به این پرسش پاسخی درخور داده‌اند که هر قانون بر پای داد نباشد حکم زور است و فرهنگ و تمدن هر سرزمین هنگامی افتخارآمیز است که به پاسداری حقوق مردم به‌ویژه تهی‌دستان، بینوایان و بی‌پناهان بپردازد. فرمانروایان دادگر این مرز و بوم گفته‌اند:

بدان گه شود شاد و روشن دلم

که رنج ستمدیدگان بگسلم

هرچند در برهه‌ای از تاریخ ستم انسان بر انسان قانونمند بود و برده‌داری روش پذیرفته فرمانروایان، اما در گذر زمان این شیوه پایدار نماند و آهسته‌آهسته باورهای اسطوره‌ای به دگرگونی اندیشه فرمانروایان روزن گشود و چشم‌اندازهای تازه‌ای به سود حقوق بنیان انسانی پدیدار شد. این یکی از برجسته‌ترین ارزش‌های ماندگار و پایدار ایران کهن است که نه‌تنها برده‌داری را نپذیرفته‌اند، بلکه به مبارزه‌ای بی‌امان با آن پرداخته است. اسطوره‌های ایرانی بازگوکننده خواست، آرزو و چونی اندیشه و برخورد و بازخورد انسان‌هاست که به ما می‌آموزد از این رؤیا و خیال به زندگی گیتی گام نهیم و از این پند دیرینه آینده را پی ریزیم؛ ژرفای زندگی را بیابیم و از آمدوشد زمان نهراسیم؛ در تنگناهای دشوار به پا خیزیم و از پایداری‌های ستایش‌برانگیزی که مردم ایران در جایگاه‌های دشوار و خطرخیز از خود بروز داده‌اند سرمشق گیریم. پایداری و پاسداری فرهنگی که پاسدار هویت و استقلال این آب و خاک بوده است ریشه در همین بن‌مایه‌هایی دارد که هوشمندانه آموزشگران نخست در برگ‌های دفتر این سرزمین نوشته‌اند. پایه‌های تمدنی که با برترین ابزار (اندیشه) نقشی برجسته بر یک نگاه همسو و همبستگی ملی ایجاد کرده است تا ایرانیان در برابر یونانیان و تازش تازیان و چپاول مغول‌ها بایستند و میدان را خالی نکنند و باز هم نوروز و مهرگان و شب چله و چهارشنبه‌سوری را در جای‌جای این آب و خاک برپا دارند و این سرو سایه‌گستر را سربلند و سرافراز بپایند. روحیه همبستگی که فراگیرتر از باور و زبان و قوم و تبار ایرانی را همسو و همدل در همین مرزهای جغرافیایی ضرباهنگ زندگی مردم این دیار شده است که از رهگذر اسطوره‌ها بذر هم‌اندیشی را چنان در دل مردمان بکارد که پیکار با پلیدی و مبارزه با خودکامگی در جان و جهان آنان بالنده شود. در تاریخ اجتماعی ایران در زندگی روزانه مردم همین اسطوره‌ها الهام‌بخشی کارا و اثرگذار بوده‌اند. استاد توس می‌گوید:

تو آن را دروغ و فسانه مخوان

به یکسان روش در زمانه مدان

واز آن هر چه اندر خورد با خرد

دگر بر ره رمز معنا برد

اسطوره از یک‌سو گزارش درد انسانی از خودکامگی، خردسوزی و ستمی است که از آن به تنگ آمده است و از دیگر سو در برابر توانایی‌های آدمی برای مبارزه و مقابله با دشواری‌های فراروی آدمی است که با همبستگی و فرزانگی می‌تواند بر آن چیره شود تا انسان زمینی بتواند آسمانی بیندیشد، در برابر رفتارهای خردآشوب بایستد و اندیشه‌کوبان را بروبد.

مهرگان نماد داد و سرمایه نشاط

یکی از کهن‌ترین جشن‌های ایران جشن مهرگان است که آن را پابه‌پای نوروز در ایران کهن به شادی و شکوه برگزار می‌کردند. دورتر از این هنگام، آریاییان پیش از زرتشت هم ایزدمهر را گرامی می‌داشتند، اما جشن مهرگان دو سرچشمه اسطوره‌ای و تاریخی دارد که سرچشمه نخست آن پیروزی فریدون بر ضحاک است و سرآغاز دومین، پیروزی داریوش و ایرانیان بر گروه شورشی هواداران گئومات (بردیای دروغین). این شورشی به ناروا خود را فرزند کورش خواند و مردم را فریفت و با بخشش مالیات برخی را با خویش همراه ساخت، اما دیری نپایید که نیرنگ و فریب او آشکار شد و جنگ و برادرکشی در میان مردم پدیدار گشت و سرزمین بی‌سامان شد و بازرگانی و کشاورزی و آمدوشد دچار گسست و شکست شد. او در فرجام به کرمان گریخت و در دادگاهی به کار او رسیدگی شد. دادرسان کرمان او را به کیفر رساندند. این فتنه با یاری آتوسا (دختر کورش و همسر داریوش) فروخفت و ایران یکپارچه مهرمند و مهروز شد. شگفتی آنجاست که این هر دو در دهم مهرماه رخ داد و هر دو مبارزه به پیروزی و شادی مردم انجامید. ایرانیان پیوسته بر این باور پای فشرده‌اند که شادی، خشنودی خداوند را به همراه دارد.

به دانش ز یزدان شناسد سپاس

خنک مرد دانا و یزدان‌شناس

از روزگاران کهن تاکنون «مهر» نماد دادگری، پیمان و مهرورزی است. از آن روزگاران تاکنون نشانه و نماد این ماه ترازو است که بازگوکننده دادگری و دادبانی است. این نماد دادگستری چنان مورد پذیرش دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها قرار گرفت که آنان نیز نشانه این ماه را میزان قرار دادند. ابن‌خلدون از زبان انوشیروان می‌گوید: «کشور به سپاه و سپاه به دارایی و دارایی به خراج و خراج به آبادانی و آبادانی به داد استوار گردد و داد وابسته به درست‌کرداری کارگزاران و درست‌کرداری کارگزاران به راست‌کرداری وزیران است».

یکی از برجستگی‌های شگرف فرهنگ کهن ما اصول استواری است که ارزش‌های برتر از آن برداشت شده است. این ارزش‌ها چنان دلاویز و سودمند بوده که صاحبدلان و اندیشمندان شیفته آن شده‌اند و دادگری نخستین سنگ این بناست؛ برای نمونه هنگامی‌که فرمانروایی سربداران در بخشی از ایران پای گرفت و نیرومند شد، برای همبستگی مردم و ستم‌ستیزی آنان مهرگان را ارج فراوان نهادند و باشکوه برگزار کردند.

در فرهنگ ایران باستان نوروز و مهرگان هر دو ریشه در مبارزه برای دادگری و مساوات دارند. آغاز مهر و فروردین هر دو بازگوکننده تعادل شب و روز است و در اقتصادی که بر پایه کشاورزی و دامداری پی‌ریزی شده است به مناسبت هریک از هنگامه‌های تأثیرگذار بر اقتصاد با توجه به زمین، هوا یا آب جشنی برپا می‌کردند؛ البته نوروز جشن جشن‌هاست و پس از سیزده‌بدر هنگام کاشت و جشن آن فرامی‌رسد و در پی آن جشنِ داشت و بزم آن رخ می‌نماید. سپس جشنِ برداشت است و در پایان جشن انباشت که دستاورد کشتگرانی است که در بهار و تابستان رنج کاشت بر خود هموار ساخته‌اند و اکنون دسترنجشان پشتوانه زیست و زندگی زمستان سرد و سخت است.

از دیدگاه دیگر در سامانه تمدن ایران جشن‌های دوازده‌گانه‌ای به چشم می‌خورد که پایه آن بر نام هر ماه استوار است؛ سی روز ماه هریک به نامی شناخته می‌شد. دوازده روز از هر ماه با نام ماه یکسان بود و هر گاه نام روز و نام ماه برابر می‌شد، آن را جشن می‌گرفتند که آغاز آن با فروردینگان است و پایان آن اسفندیارمزگان. میانه این جشن‌ها جشن مهرگان است که جشن‌های پیش از آن‌همه پایه‌هایی است تا آدمی به مهرگان و مهرورزی دیده گشاید. مهرگان سرمایه‌ای است که بقیه سال را با خرسندی و نشاط طی کنیم. فرزانه توس، سخن از نهاد نهان و سرشت آدمی بر زبان دارد که در گذر روزگار اگر چشمی بر آن گشایند و دل بدان سپارند در پرتو آموزشگاه سالانه، ساختار دلپذیری در اندیشه و روش و شیوه کردار ما ایجاد می‌شود. این باور را همواره بانیان و حامیان فرهنگ ایرانی برومند ساخته‌اند. هنگامی‌که داریوش پس از پیروزی بر مغ دروغ‌زن به نیایش اهورامزدا می‌پردازد و می‌گوید: «خدایا! این سرزمین را از شر دروغ و خشکسالی و دشمن برهان»، این نگرش که بر پایه اخلاق قانون را برپا داشته انگیزه آن می‌شود که پیشدادیان نام خود را چنین برگزینند و به جهانیان اعلام کنند پیش از هر کار و بیش از هر کار در هر رخداد و گزینش و چینشی باید به داد اندیشیم. تیزبینی و دوراندیشی معماران هدفمند فرهنگ ایران آن‌گونه شد که شکیبایی بی‌مانندی به بازماندگانش بخشید تا در طوفان‌های بلاخیز و یورش‌های هول‌انگیز دل از دست ندهند و استوار و خردورز راه را پی گیرند.

مهرگان، رسم زندگی

مهرگان اصول و قواعدی را به ما می‌آموزد که بارها در رخدادهای همگون به کار گرفته می‌شود. این اصول اندک پاسخ‌های فراوانی به پرسش‌های روزمره کارگزاران دولت‌هاست که برای کامیابی و کنار آمدن پیروزمندانه با طبیعت باید چارچوب قوانین زندگی بر این اصول نهاده شود و از این رهگذر به آفرینش یک فرهنگ عالی و پاسخگو و ماندگار دست یازیدند که با توجه به بایدهای نخست هموار کردن دشواری‌های پیش‌رو مشکل نباشد. با به‌کارگیری این اصول زندگی مردم به‌گونه‌ای چشمگیر آرام و خرسند می‌شود. دادگری اولین آموزه این دبستان است. با نگاهی گذرا به داستان کاوه آهنگر بنگریم که از اصفهان قیام می‌کند و با یاری فریدون با ضحاک می‌ستیزد و در دامن کوه البرز او را به بند می‌کشد. از آن هنگام تا امروز آن دهکده را دربند می‌خوانند تا شکوه دماوند پندی برای بیدادگران باشد.

ای کوه سپید پای در بند

ای گنبد گیتی ای دماوند

پیشکاری اندیشمندان بسته به آن است تا نسل تازه پیوسته با این کاروان حق‌جویی و حق‌گویی دل‌بسته و پایبند باشند و از رهگذر این دانش و هنر، جوانان را بیاموزند که جشن‌ها و بزم‌های ایران بر پایه دادپرسی و گسترش آزادی انسانی بنا شده است. آن‌گونه که می‌بینیم بزرگ‌ترین جشن ایران فرهنگی و فرهنگ ایرانی نوروز است.

نوروز و مهرگان دو جشن بزرگ ایرانیان است که هر دو ریشه در جنبش‌های اجتماعی و خیزش مردمی دارد و دستاورد آن همکاری و همدلی مردم در پی یک مبارزه بی‌امان با پلیدی، پلشتی و ستم بوده است که پس از کامیابی و پیروزی به جشن نشسته‌اند. مردم پیروزی نخستین را به یکدیگر خجسته باد گفته‌اند و در کتاب گزارش‌های زندگی خود آن را ماندگار کرده‌اند.

جمشید با پشتیبانی مردم کوچه و بازار با دیوان (فرمانروایان زورگو، پلید و بی‌خرد) درآویخت و آن نبرد به پیروزی انجامید. بدین انگیزه ما در نوروز می‌گوییم نوروزتان پیروز. این پیروزی یادآور چیرگی بر دیوان فرادست و توانمند است که جمشید به آن پایان داد. نوروز جشن دهقانان از ستم جسته بود که احساس آزادی می‌کردند. مهرگان هم از همین سرچشمه زاینده است.

مهرگان دومین جشن فرهنگ‌ساز است که از ۴ هزار سال پیش در این سرزمین برپا شده است و بازگوکننده نیاز آدمی در به ‎دست آوردن آزادی، اعتبار و حیثیت نهادینه وی است. این فرهنگ راه مبارزه با نیروهای چیره‌ای را که پیوسته از ابزار قدرت برای سرکوبی مردم بهره جسته‌اند می‌آموزد. در سرزمینی که پیشه اصلی آن‌ها کشتگری و دام‌پروری بوده است، باید شادی و خرسندی پیوندی با کاشت، داشت، برداشت و انباشت داشته باشد؛ هرچند جشن مهرگان با بزم انباشت و بردن دستاوردها به انبارها هم‌زمان است، داستان مهرگان به یک مبارزه فراگیر اسطوره‌ای و تاریخی می‌رسد. سرچشمه اسطوره‌ای پیروزی فریدون بر ضحاک است و ریشه تاریخی آن پیروزی داریوش بر گئومات.

به گزارش فردوسی پس از جمشید، ضحاک تازی که با کشتن پدر خویش به ثروت رسیده بود بر ایرانیان فرمانروا شد. وی هر شب مغز دو جوان را به مارهایی که بر دوشش سر برآورده بودند، می‌خوراند.

چنان بد که هر شب دو مرد جوان

چه کهتر چه از تخمه پهلوان

خورشگر ببردی به ایوان شاه

همی ساختی راه درمان شاه

بکشتی و مغزش بپرداختی

مران اژدها را خورش ساختی

در میان این جوانان آبتین، شوی فرانک بود که به این گرفتاری از جهان برفت.

فرانک بانوی برتر، رهایی از ستمگر

فرانک، یکی از برجسته‌ترین زنان شاهنامه، همسر آبتین و مادر فریدون است که گماشتگان ضحاک در پی دستگیری و کشتن جوانان جان همسر او را گرفتند. شاید هیچ‌یک از دیگر زنان مطرح در شاهنامه نقشی کلیدی و مبارزه‌گری که برای آزادی و دادگری دارند همسان فرانک نباشند. او یک انقلابی بزرگ و زیرک و برنامه‌ریز است که با فراست و دوراندیشی به مبارزه برمی‌خیزد، اما فقط در اندیشه حفظ جان فرزند خود نیست. او می‌خواهد ریشه بیداد را بخشکاند و اکنون پا جای پای شوی می‌گذارد تا یک سرزمین را از شر ستم برهاند.

خردمند مام فریدون چو دید

که بر جفت او بر چنان بد رسید

فرانک بدش نام و فرخنده بود

به مهر فریدون دل آگنده بود

از اینجا مبارزه فرانک با زوربانان ناپاک آغاز می‌شود. همه اندیشه او آزادی ایران از بیداد است و همه هستی او چکیده در این امر تا چگونه ستمکده بیداد را به بهشت دادگری دگرگون سازد. فرانک زندگی پنهانی می‌گزیند و برای واژگون ساختن ستم‌سالاری به پرورش و آموزش فرزند خود روزگار می‌گذراند. در این هنگام فرانک یک پیامگر کارآمد و ماهر است که توده‌ها را آگاه می‌سازد و زمینه پیوند و همبستگی آن‌ها را فراهم می‌آورد. او نخست به تهیدستان دیده می‌گشاید، زیرا آنان از دو سو زیر فشار به سر می‌برند؛ از یک طرف بیداد حاکم و از دیگر سو عفریت تنگدستی.

وز آن پس هر آن‌کس که بودش نیاز

همی داشت روز بد خویش راست

نهانش نوا کرد و کس را نگفت

همان راز او داشت اندر نهفت

این بنگاه نیکوکاری بن‌مایه زدودن فقر و همدلی مردم برای مبارزه‌ای گسترده و فراگیر شد تا زمینه‌سازی سیاسی و آمادگی روحی و روانی مردم را برای گامی همسو و عزمی یکتا فراهم سازد. بدین‌گونه داستان کاوه آهنگر زمینه‌ساز آموزشی همگانی است که به ما می‌آموزد هنگام گسترش دیدار یک سامانه کارا و پویا را می‌توان برنامه‌ریزی و با بسیج مردم اندیشه مبارزه با پلیدی و ستم را فراگیر کرد. سپس هرکس در خود این خویش‌کاری را احساس کند که باید گام‌به‌گام راه را پی گیرد تا به هدف فرجامین دست یابد. اگر بیرون کاخ ستم‌آباد ضحاک گروهی پیمان مبارزه می‌بندند، در آشپزخانه ستمگر نیز دو مرد گران‌مایه و پارسا بر آن می‌شوند که هر روز یکی از جوانان را از بند مرگ رها سازند و آنان را به کوه و دشت رهرو شوند. اکنون اصیل‌ترین قوم ایرانی از همین جوانان پدید می‌آیند که نیاکان کردان امروزند.

کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد

کز آباد ناید به دل برش یاد

فرزانه توس، سخن از نهاد نهان و سرشت آدمی بر زبان دارد که در گذر روزگار هرچه بر او فرود آید این خمیرمایه دگرگون نمی‌شود؛ ساختار دلپذیری که بانیان و حامیان رشته‌ها و ریشه‌های این فرهنگ بدان دل بسته‌اند و این باور را برومند ساخته‌اند که «راه یکی است و آن هم راستی است» و بر این نگرش اخلاق و قانون که رهاورد آن راستی و پاکی است برمی‌خیزد.

تیزبینی و دوراندیشی معماران تمدن ایران شکیبایی بی‌مانندی را به بازماندگانش بخشید تا در طوفان‌های بلاخیز و یورش‌های بنیان‌کن دل از دست ندهند و استوار و خردورز راه را پی گیرند که کامیابی با امیدواران است. داستان مهرگان از جایی آغاز می‌شود که کاوه آهنگر همه فرزندان خود را از دست داده و درحالی‌که فقط یک پسر برایش مانده او را نیز برای خوراک مارهای ضحاک دستگیر می‌کنند. وی به بارگاه ضحاک می‌رود:

خروشید و زد دست بر سر ز شاه

که شاها منم کاوه دادخواه

ز تو بر من آمد ستم بیشتر

زنی هر زمان بر دلم نیشتر

یکی بی‌زیان مرد آهنگرم

ز شاه آتش آید همی بر سرم

ضحاک پسر وی را به او باز پس می‌دهد و از او می‌خواهد در نامه‌ای بنویسد که ضحاک عادل است:

بدو باز دادند فرزند اوی

به خوبی بخوشید پیوند اوی

کاوه چنین ننگی را نمی‌پذیرد که توبه‌نامه امضا کند. نوشته را پاره می‌کند و به افراد دورنشین تخت ضحاک یادآور می‌شود که راه شیطان در پیش گرفته‌اند:

خروشید که ‌ای پای مردان دیو

بریده دل از ترس کیهان خدیو

همه سوی دوزخ نهادید روی

سپردید دل‌ها به گفتار اوی

خروشید و برجست لرزان ز جای

بدرید و بسپرد محضر به پای

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه

بر او انجمن گشت بازارگاه

همه بر خروشید و فریاد خواند

جهان را سراسر سوی داد خواند

در این هنگام فریدون با وی می‌پیوندد و بر ضحاک می‌شورند، اما به ندای سروش او را نمی‌کشند. وی را به دماوند می‌آورند و پایین آن کوه او را در بند می‌کنند و همان‌طور که پیش‌تر نیز گفته شد، از آن زمان تاکنون دهکده پایین دماوند را دربند می‌خوانند؛ پس از آن فریدون بر تخت دادگری نشست و بر مهر و دوستی و پیمان بر مردم نگریست و آن روز را مهرگان نام نهادند. به گزارش فردوسی، فریدون پس از پیروزی بر ضحاک آغاز مهر برای تاج‌گذاری خود برگزید.

به روز خجسته سر مهرماه

به سر برنهاد آن کیانی کلاه

و مردم پس از هزار سال رنج و ستم و بیداد بدخواهی و بددلی را به کنار نهادند و جشنی تازه ساختند.

دل از داوری‌ها بپرداختند

به آیین یکی جشن نو ساختند

یعنی جشنی تازه پدیدار شد که تا پیش از آن پیشینه‌ای نداشت.

فرانک و فریدون: سرمشق هر دوران

ابن‌بلخی هم بر این باور است که فرمانروایی فریدون با جشن مهرگان آغاز شد (ابن‌بلخی، فارس‌نامه، به توضیح و تحشیه دکتر منصور رستگار فسایی، انتشارات بنیاد فارس‌شناسی: شیراز، ۱۳۷۴، ص ۱۱۴).

پس از پیروزی کاوه و فرمانروایی فریدون چونان شد که هر کودکی در مهرماه پای به جهان می‌نهاد تا هنگامی‌که در گیتی می‌زیست یادآور مهربانی و مهرورزی بود. بدین‌گونه که اگر کودک دختر بود نام مهرزاد، مهری، مهرانگیز یا مهرنوش بر وی می‌نهادند و اگر پسر بود او را مهراب، مهرداد، مهراد یا شادمهر می‌نامیدند.

پیش از جشن مهر و آیین میترا مهر نماد پیمان، پیمان‌روایی و استواری بر قول و قرار بود. فردوسی یادآور می‌شود وقتی سیاوش پیمان آشتی با افراسیاب می‌بندد، هنگامی‌که برخی می‌گویند پیمان بشکن، بر آن‌ها خشم می‌گیرد.

همه در سرزمین‌های دیگر بر این باور بوده‌اند که ایرانیان در پرتو پیمان مهر هرگز پیمان نمی‌شکنند. به هر حال پیمان ارجمند بود، حتی پیمانی که با بدکاران بسته می‌شد.

نهانی چرا گفت باید سخن

سیاوش ز پیمان نگردد ز بن

ز پیمان نگردید ایرانیان

ازین در کنون نیست بیم زیان

نماد و نماینده این پیمان مردمی فریدون است که فردوسی ورای همه سرزمین‌ها همه را فراخوان می‌شود که هر یک پیامگری دادبان باشد و بدین‌گونه هر زن می‌تواند فرانک باشد و هر مرد فریدون، این اندرز جاودانه است.

فریدون فرخ فرشته نبود

ز خاک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی

تو داد و دهش کن، فریدون تویی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط