گفتوگو با فتحالله امی
هما ف: دانشگاه علم و صنعت در کشاکش انقلاب فرهنگی نقشی خاص بر عهده داشت. فتحالله امی که در آن سالها همراه با کسانی چون محمود احمدینژاد و مجتبی ثمرههاشمی نخستین تلاش برای بستن دانشگاه در تهران را انجام دادند، امروز رئیس پژوهشگاه هوا و فضاست. امی از نظر سیاسی قرابتی با جریان احمدینژاد ندارد و از همان روزها راهشان از هم جدا شد. فتحالله امی از مواضع احمدینژاد درباره اشغال سفارت و فرآیند انقلاب فرهنگی با ما سخن گفت.
شما چه سالی وارد کدام دانشگاه شدید و آن سالها فضای دانشگاه چطور بود؟
من ورودی سال ۱۳۵۲ دانشگاه علم و صنعت در رشته مکانیک هستم. در شرایطی وارد دانشگاه شدم که دانشگاههای ایران بهشدت سیاسی بودند و فعالیت علمی اولویت دوم دانشجویان بود لذا با علاقهای که به تحصیل در دانشگاه داشتم ترم اول از لحاظ علمی و درسی فعال بودم ولی در ترم دوم به دلیل آشنایی با مرحوم فخرالدین حجازی در مسجد جاوید در ابتدای جاده قدیم شمیران (دکتر شریعتی فعلی) و با حضور در انتشارات بعثت که مرکز فعالیت ایشان بود و از طریق ایشان آشنایی با مرحوم آیتالله طالقانی، مبارزه با رژیم برای من در اولویت قرار گرفت. این آشنایی تحولی بزرگ در زندگی من بود و از این طریق با بسیاری از افرادی که در آن زمان مورد علاقه من بودند از نزدیک آشنا شدم مانند مرحوم دکتر شریعتی و مهندس بازرگان.
مهندس بازرگان از مرحوم حجازی خواسته بود یک دانشجوی فنی و مهندسی در تألیف کتاب سیر تحول آیات قرآن که به قول مرحوم دکتر شریعتی از معجزات قرآنی است برای رسم جداول و منحنیهای آن همکاری کند. همین باعث شد به دفتر مهندس بازرگان راه یافتم و چون در رشته مکانیک تحصیل میکردم و ایشان شرکت یاد و سافیاد و شرکت همگرد را تأسیس کرده بودند، رابطه کاری هم ایجاد شد و در طراحی تأسیسات حرارتی و طراحیهایی که در این شرکتها انجام میشد وارد شوم و در شرکت همگرد شاغل شدم. برادرم نصرالله نیز وارد این شرکت شد و این ارتباط زندگی ما را متحول کرد و خانواده ما که زمینه سیاسی داشت وارد مبارزات مستقیم با رژیم شد. ساواک به علت برخی فعالیتها ابتدا برادرم نصرالله را دستگیر کرد و خانه ما را مورد تفتیش قرار داد. بعد از یکی دو بار دستگیری، ایشان با مرحوم حجازی و جمعی از فرهیختگان از ایران به لبنان رفت و در آنجا شیفته فعالیت مرحوم چمران شد و بعد از بازگشت مجدداً به لبنان رفت و به سازمان الفتح پیوست و پس از مدتی به ایران برگشت ولی به دلیل تعقیب ساواک برای بار سوم به لبنان فرار کرد و به واسطه فرار ایشان، ساواک منزل مسکونی ما را زیر نظر داشت و من را به اتفاق همسرم به کمیته شهربانی احضار کرد. من در آن زمان با همسرم که تنها دانشجوی دختر محجبه و چادری دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی بود، ازدواج کردم. در آن زمان چون مبارزه با رژیم اصل بود در بین دانشجویان، بین بچههای مسلمان و مارکسیستها هماهنگی بود، همه با هم کوه میرفتند و احساس جدایی نبود. همسر من با یک همکلاسی دانشجو دختر مارکسیست مبارز دوست بود که ایشان را گرفتند و به زندان کمیته شهربانی بردند و بهواسطه ایشان همسرم هم تحت تعقیب قرار گرفت و دستگیر شد. من هم بهواسطه برادرم که به الفتح پیوست بود به کمیته شهربانی احضار شدم و منزل ما مورد تفتیش قرار گرفت. نزدیک انقلاب برادر نصر هم از لبنان به ایران بازگشت و در بدو ورود ساواک او را دستگیر کرد و به دلیل شروع انقلاب مدتی بعد آزاد شد. ایشان در انقلاب خیلی فعال بود و از پایهگذاران سپاه بود که در عملیات کربلای ۵ شیمیایی شد و به شهادت رسید. ایشان در سپاه معروف به برادر نصر بود.
در آن دوره، جریانهای مختلفی در دانشگاهها فعال بودند. خود شما اشاره کردید که از مارکسیستها تا جریانهای مختلف مذهبی فعال بودند. فضای علم و صنعت در آن زمان به نفع چه جریانی بود؟
در دانشگاه علم و صنعت جریان خاصی حاکم نبود. همانطور که گفته شد، محور اصلی مبارزه با رژیم بود. مرزی بین ما و مارکسیستها نبود. اکثر دانشجویان مبارز بودند و به لحاظ اعتقادی از دو گروه کلی مسلمان و مارکسیست تشکیل میشدند و جمعی هم بیتفاوت بودند و اقلیتی انگشتشمار که در اردوهای دانشجویی در تابستان هر سال در رامسر شرکت میکردند طرفدار رژیم بودند. اکثر دانشجویان مسلمان طرفدار سازمان مجاهدین و کمونیستها طرفدار سازمان چریکهای فدائیان خلق بودند. سازمان مجاهدین خلق دو بار برای عضویت از من دعوت کرد یک بار در سال ۱۳۵۳ بود و مقارن با کودتای کادر مرکزی (تقی شهرام و بهرام آرام) و مقارن با کودتای ایدئولوژیک در سازمان، که به توصیه برادر نصر از عضویت در سازمان منصرف شدم و یک بار بعد از انقلاب که به لحاظ اعتقاد به رهبریت امام (ره) نپذیرفتم. بعد تا انقلاب با برادر نصر که در لبنان عضو الفتح بود همکاری داشتم و رابط ما با لبنان شهید سید موسی موسوی بود. مسئولیت من جمعآوری کمکهای مالی برای ایرانیان مبارز در لبنان بود. سید موسی موسوی پس از انقلاب بهعنوان نماینده امام (ره) در عملیات مجنون شرکت کرد و به شهادت رسید، یادش گرامی باد.
پس از انقلاب در اوج خفقان و فشار ساواک با همسرم به لبنان هجرت کردیم، در تابستان ۱۳۵۶ به سوریه رسیدیم، همزمان با مراسم هفتم درگذشت دکتر شریعتی به دمشق وارد شدیم و در مراسم هفتم دکتر شریعتی در دمشق شرکت کردیم و بعد به لبنان رفتیم. در دمشق با حاجآقا مصطفی و حاج احمد آقا (فرزندان حضرت امام خمینی) که به همراه شیخ علی تهرانی بودند ملاقات کردم و در دو جلسه مذاکرات مهمی با ایشان داشتیم. این ملاقات برای من خیلی مفید بود، چون متوجه شدم انقلاب در راه است لذا تصمیم به بازگشت گرفتیم. بعد از سفر لبنان و مصر و عربستان به ایران برگشتیم و همزمان با رحلت مشکوک حاجآقا مصطفی (ره) در نجف به ایران رسیدیم که مقدمات انقلاب فراهم شده بود. در ملاقات با مرحوم بازرگان به تشکیلات کمیته استقبال از امام (ره) به مدرسه علوی دعوت شدم. از ما هم برای تیم حفاظت امام دعوت کردند؛ البته برادر نصر از محافظان مسلح امام (ره) بود. بعد از ورود امام و انقلاب در بهمن ۱۳۵۷ از سوی کمیته انقلاب به من مأموریت داده شد که به دانشگاه بروم و مقدمات بازگشایی را فراهم کنم. دانشگاه در اسفند ۱۳۵۷ بازگشایی شد و رسماً شروع به فعالیت کرد و تا اردیبهشت ۱۳۵۹ که با انقلاب فرهنگی بهطور موقت به مدت دو سال بسته شد.
گفتید در همان مقطع سالهای انقلاب یک همبستگی بین بچههای مارکسیست و غیرمارکسیست وجود دارد. با ورود به انقلاب همه به هدف مشترک رسیدند و مرزبندی شروع شد. در علم و صنعت این مرزبندیها چطور شد؟
در اسفند ۵۷ که دانشگاه بازگشایی شد همه گروهها در دانشگاه فعال شدند و اداره دانشگاه توسط شورا مطرح شد. به یاد دارم رئیس دانشگاه با انتخابات دانشگاهیان منصوب شد و همه طیفها در انتخابات شرکت کردند. استادان، دانشجویان و کارکنان در این انتخابات شرکت کردند و با اکثریت آرا مرحوم دکتر جلیلشاهی بهعنوان اولین رئیس پس از انقلاب انتخاب شد. هیچ گروهی آن موقع شکل نگرفته بود و قرار شد دانشگاهها شورایی اداره شود و از طیفهای مختلف در شورا نماینده حضور داشته باشد؛ البته بهتدریج گروههایی در دانشگاه در ارتباط با سازمانهای خارج از دانشگاه شکل گرفتند؛ دانشجویان مارکسیست سمپات چریکهای فدایی خلق بودند که به نام انجمن دانشجوهای پیشگام تشکیلات ایجاد کردند که بعد مانند سازمان چریکها فدائیان خلق به اکثریت و اقلیت تبدیل شدند. آنها هم در شورای دانشگاه نماینده داشتند و اگر اشتباه نکرده باشم نماینده اکثریت سیامک بود. از طیف دانشجویان مسلمان دانشگاه هم دو نفر من و مهرداد انتخاب شدیم. در شورای دانشگاه نماینده کارکنان و نماینده هیئتعلمی نیز حضور داشتند. درواقع بین جریانهای مذهبی هنوز همبستگی بود و مرزی وجود نداشت، ولی بعد مهرداد به انجمن دانشجویان مسلمان پیوست که وابسته به سازمان مجاهدین خلق بود.
ما در اسفند ۱۳۵۸ تصمیم گرفتیم انجمن اسلامی دانشجویان را در علم و صنعت تشکیل دهیم. انتخابات برگزار شد و ۱۲ نفر برای شورای انجمن اسلامی دانشگاه انتخاب شدند. در نوروز ۵۸ که دانشگاه تعطیل بود ما ۱۲ نفر جلسه گذاشتیم تا اساسنامه انجمن اسلامی دانشجویان را بنویسیم. در اولین بند اساسنامه که تبعیت از ولایت فقیه مطرح شد بحث و مجادله شروع شد و شاید بیش از ۵۰ ساعت مباحثه و مذاکره به نتیجه نرسید. بالاخره قرار شد در این موضوع با آیتالله طالقانی مشورت شود و نظر ایشان اجرا شود. از ۱۲ نفر اعضا شورا، ۷ نفر مخالف نوشتن عبارت «تبعیت از امام خمینی رهبر انقلاب» بودند و میگفتند ایشان رهبر دینی است و نباید در امور سیاسی از ایشان تبعیت کرد. آیتالله طالقانی فرمودند این بحثها را کنار بگذارید و وحدت داشته باشید و اکنونکه انقلاب شده به سازندگی کشور بپردازید. بعد از آن ملاقات متأسفانه موضوع حل نشد و هفت نفر جدا شدند و به سمپاتهای سازمان مجاهدین پیوستند و «انجمن دانشجویان مسلمان» را در علم و صنعت پایهگذاری کردند. این انشقاق به تمام دانشگاههای سراسر کشور سرایت کرد و اولین انشعاب در بین دانشجویان مسلمان ایجاد شد.
درواقع اکثریت اعضا جدا شدند.
بله. تا زمانی که دانشگاه باز بود گروههای مختلف در دانشگاه تشکیل میشد؛ حتی کومله که در کردستان میجنگید هم در دانشگاه گروه و دفتر داشت و عضوگیری میکرد و تقریباً اکثر گروهها در دانشگاه مسلح بودند. من با چشم خودم دیدم که در کمدشان اسلحه داشتند، اما ما هیچ سلاحی نداشتیم چون امام فرموده بود اسلحهها را تحویل بدهید و کسانی که از ایشان تبعیت میکردند تحویل دادند. ما بهعنوان انجمن اسلامی نه اسلحه داشتیم و نه ابزار جنگ. امام در صحبتشان فرمودند دانشگاه به پادگان تبدیل شده واقعاً این اتفاق افتاده بود. در دانشگاه گروهها صبحها در زمین ورزش آموزش نظامی و تیراندازی داشتند. درواقع آزادی بیحدوحصر در دانشگاهها صد درصد برقرار بود و کسی مانع نمیشد و حتی بعضی روزها در انتهای دانشگاه تمرین تیراندازی کردند.
مجاهدین چطور؟
مجاهدین هم همینطور بودند. تقریباً تمام گروههای فعال سیاسی در کشور در دانشگاه شعبه داشتند. اعضا بعضی گروهها کمتر از انگشتهای یکدست بودند و این گروهها در دانشگاه دفتر داشتند در آن زمان. دانشگاه علم و صنعت شورایی اداره میشد و همه گروهها در ساختمان ۱۵ خرداد دفتر داشتند. ما در آنجا بود که جابهجایی سلاح گروهها را میدیدیم. شبها در دانشگاه نگهبانی میدادیم که اموال دانشگاه سرقت نرود. مثل هتلها که سرمایه آنها توسط این سازمانها به سرقت رفت، مراقب بودیم اموال دانشگاه نابود نشود. در آزمایشگاههای دانشگاه تجهیزات گرانقیمتی بود.
موضع جریانهای مختلف دانشگاه نسبت به دولت بازرگان انتقادی بود. شما چه موضعی داشتید؟
انجمن اسلامی دانشجویان در دانشگاه علم و صنعت و دانشگاه تربیتمعلم از طرفداران دولت موقت بودند. یادم هست مهندس نقرهکار (باجناق مهندس میرحسین موسوی) که یک نسل از ما جلوتر بودند ما را دعوت کردند به مسجد الجواد در میدان هفتتیر. این مسجد را اصحاب مهندس بازرگان طراحی و ساخته بودند. در این مسجد از نمایندگان انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاههای بزرگ دعوت کردند و پیشنهاد کردند اتحادیه انجمنهای اسلامی تشکیل شود. به نظر من تفکر تشکیل دفتر تحکیم از آنجا شروع شد. مهندس بازرگان ارتباط خوبی با ما داشت. در همان جلسات صحبتهایی شد و اولین حلقهها برای ایجاد اتحادیه شکل گرفت. دوستانی که از دانشگاههای بزرگ تهران انتخاب شدند دفتری در میدان انقلاب گرفتند که بعد به ساختمان جهاد سازندگی تبدیل شد. این افراد جمع شدند تشکیلات تحکیم وحدت را پایهگذاری کردند و بعد تفکر جهاد سازندگی از آنجا شکل گرفت و قرار شد دانشجویان برای سازندگی به روستاها بروند. رضا افشار که امروز از سرداران سپاه هستند آنجا نماینده دانشگاه شریف بودند. اینها پایه جهاد سازندگی را گذاشتند و از امام خواستند نماینده معرفی کند که آقای ناطق نوری بهعنوان نماینده امام معرفی شدند.
دولت موافق بود؟
دولت مهندس بازرگان با جهاد سازندگی موافق نبود، اما رابطه آنها با انجمن اسلامیها خوب بود. در ساختمان نخستوزیری شورایی از نمایندگان استادان و دانشجویان با عضویت یک استاد و یک دانشجو از هر دانشگاه تشکیل شد و قرار شد این شورا به دولت مشاوره بدهند. من بهعنوان نماینده دانشجویان دانشگاه علم و صنعت و مرحوم مهندس سرزعیم بهعنوان نماینده استادان دانشگاه علم و صنعت در این شورا حضور داشتیم. به یاد دارم در جلسات اول مهندس بازرگان شرکت کرد و فرمود ما میخواهیم در تصمیمات دولت با شما نمایندگان دانشگاهها مشورت کنیم این جلسات تا پایان دولت موقت هم برقرار بود. در همین جلسه رضا افشار بحث تشکیل جهاد سازندگی مطرح کرد که مهندس بازرگان با تشکیل آن مخالفت کرد و توصیه کرد دانشجویان بروند سر کلاس درسشان را بخوانند.
شما میگویید رابطه خوبی با دولت داشتید، اما گویا این رابطه سرانجام خیلی تلخی داشت و به اشغال سفارت کشید؟
برخورد دولت در ماجرای جهاد سازندگی، مقدمهای شد برای اشغال سفارت؛ یعنی اعضای شورای اول تحکیم موضوع برخورد دولت با جهاد را به شورای دوم تحکیم گزارش کردند و قرار شد برای فشار به دولت موقت سفارت امریکا بهمدت سه روز اشغال شود تا دولت با جهاد سازندگی همکاری کند ولی این اشغال سفارت ۴۴۴ روز طول کشید.
دو دانشگاه علم و صنعت و تربیتمعلم طرفدار دولت موقت بودند؛ لذا با اشغال لانه موافق نبودند. نماینده ما در شورای تحکیم که مخالف اشغال لانه بود محمود احمدینژاد بود و مجتبی ثمرههاشمی و من مسئول انجمن بودیم. احمدینژاد در شورای سوم تحکیم نماینده انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت بود و مخالف اشغال سفارت امریکا بود و با انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه موافق بود. اعضای شورای سوم تحکیم با احمدینژاد مخالف بودند و به همین لحاظ با اعضای شورای سوم تحکیم تضاد زیادی داشت. بحثهایی بین ایشان و اعضای شورا درگرفت و درنهایت ایشان از شورا اخراج شد. من مسئول علم و صنعت بودم و به شورای تحکیم رفتم تا بتوانم رفع اختلاف کنم و بهعنوان نماینده علم و صنعت وارد شورای سوم تحکیم شدم.
روایتی تعریف کردید که من نشنیده بودم. اینکه ایشان از موضع موافقت با دولت بازرگان مخالف حمله به سفارت امریکا بود. در این باره روایتهای متفاوتی هست.
بله، هم ایشان و هم ثمرههاشمی مخالف اشغال سفارت بودند؛ البته این موضع انجمن علم و صنعت بود و موضع فردی نبود.
بیشتر گفته میشد که ایشان موافق اشغال سفارت شوروی بودند و به این دلیل با اشغال سفارت امریکا مخالف بودند؟
از ایشان چنین چیزی نشنیدم.
موضع شخص شما هم مخالفت بود؟ آیا مخالفت شما بروزی داشت؟
من خودم موافق دولت موقت بودم و به مهندس بازرگان ارادت داشتم و دارم و همراه با موضع دانشگاه، مخالف اشغال بودیم؛ اما ما شدیداً تحت تأثیر مواضع امام (ره) بودیم و از ایشان تبعیت میکردیم و بعد از اعلام موضع موافق حضرت امام (ره) ما دیگر مخالفتی نکردیم و سکوت کردیم.
بعد از تأیید اشغال، موضع آقای احمدینژاد و ثمرههاشمی هم تغییر کرد؟
نه. آنها همچنان مخالف بودند؛ البته شدت مخالفت احمدینژاد بیشتر از ثمرههاشمی بود.
سفارت به دست دانشجوها افتاد و قرار بود ظرف دو سه روز آنجا بمانند، اما داستان دیگری شد. برای شما سؤال پیش نیامد که چرا طولانی شد؟
برای نظریهای که دارم ادلهای ندارم و برداشت من است. حضرت امام نسبت به امریکا بسیار بدبین بود. علت بدبینی هم این بود که از کودتای ۲۸ مرداد خاطره بدی داشتند و نمیخواستند این ماجرا تکرار شود. وقتی شاه از پاناما به امریکا رفت امام احساس کردند اینها در تدارک بازگرداندن شاه هستند؛ لذا از اشغال سفارت با تمام قدرت حمایت کردند تا نقشه امریکا را خنثی کنند و امریکا مجبور شد شاه را از کشورش اخراج کند، اشغال سفارت اهرم خیلی خوبی برای امام (ره) شد. مدارکی از سوی سفارت هم درآمد که اثبات نظریه امام بود. در هر حال اسنادی که از سفارت کشف شد بهانه خوبی شد که امام موضوع گروگانگیری را ادامه دهند. کار از دست دانشجویان نیز خارج شد و به دست امام (ره) افتاد و ایشان توسط آقای خوئینیها و حاج احمد مدیریت میکردند.
در دانشگاه علم و صنعت خط و خطوط مذهبی سنتیتر مانند حجتیه هم نفوذ داشتند؟
حجتیه نفوذ نداشت، ولی به دنبال نفوذ بودند.
آیا آقای احمدینژاد با حجتیه ارتباطی داشتند؟
چنین نشانهای ندیدم. آقای ثمرههاشمی قبل از انقلاب از دانشجویان سیاسی فعال مبارز بود که دستگیر هم شده بود و در تظاهراتها حضور فعال داشت. احمدینژاد هم فعال بود، اما در جمع هسته مرکزی مبارزات دانشجویی در قبل از انقلاب نبود. من ورودی ۱۳۵۲ بودم و ایشان ورودی ۱۳۵۴ بود. اکثر اعضای هسته مرکزی مبارزات جذب سازمان مجاهدین شدند؛ یعنی نشانهای از ارتباط با حجتیه در جمع دانشجویان مبارز با رژیم نبود، چون حجتیه مخالف فعالیت و مبارزه سیاسی بودند.
دو جریان سیاسی قدرتمند در آن زمان وجود دارد که با هم رقابت میکنند؛ حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب که این دو جریان قرابت بیشتری با جریانات مذهبی دانشجویی خط امامی دارند. نفوذ این دو گروه در دانشگاه شما چطور بود؟
سازمان مجاهدین انقلاب که پس از انقلاب تشکیل شدند شامل گروههایی بود که پیش از انقلاب فعالیت مسلحانه داشتند. برادر نصر نیز جزو مجاهدین انقلاب شد. اینها در دانشگاههای مختلف نیرو داشتند. در دانشگاه ما حسن حمیدزاده سخنگوی سازمان مجاهدین انقلاب فعال بود. حسن آقا پیش از انقلاب هم در مبارزات با رژیم فعال بود و بعد از دو شاخه شدن مجاهدین انقلاب به جناح راست و چپ آنها به جناح راست، یعنی طرفداران جناب مرحوم آیتالله راستی و احمد توکلی تمایل پیدا کردند. در رأس جناح چپ هم بهزاد نبوی بود. همین اتفاق هم در دانشگاهها افتاد و انجمنها دو دسته شدند. سازمان در دانشگاهها جلسه گذاشت و من که عضو تحکیم بودم به یاد دارم هاشم آقاجری عضو جناح چپ سازمان بهعنوان نماینده سازمان با تحکیم و جهاد جلسه گذاشت و انشعاب داخل سازمان را توضیح داد. در انجمنهای اسلامی دانشگاهها ازجمله انجمن علم و صنعت نیز این انشعاب ایجاد شد.
حزب جمهوری هم با اعزام نمایندهای همدانیان را از انجمن علم و صنعت، برای عضویت در حزب دعوت کرد که شاخه دانشجویی حزب را تشکیل بدهند، ولی نظر شورای انجمن این بود که انجمن مستقل باشد و حزبی نشود. در تحکیم هم همین تلاش را کردند. علیاحمدی که بعدها وزیر آموزش و پرورش دولت احمدینژاد شد برای حزبی کردن تحکیم خیلی فعال بود و تلاش میکرد تحکیم وحدت را به سوی حزب ببرد. این حرف را هم زد که باید مراجع در مورد مسائل سیاسی نظر بدهند نه دانشجویان! این سخن به امام (ره) گزارش شد و امام محکم برخورد کرد و این سخن و رهنمود را از توطئه دشمن ذکر کردند.
در فضای اول انقلاب، وزن دانشجویان مذهبی طرفدار وضع موجود که بیشتر دانشجویان طیف خط امام بودند چقدر بود؟ آنها حمایتهایی از بالا داشتند، اما آیا در بدنه هم مطلوبیت داشتند؟
در بین دانشجویان پایگاه خوبی داشتیم. برای تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان در دانشگاه علم و صنعت انتخابات برگزار کردیم. آن موقع دانشگاه علم و صنعت حدود ۶ هزار نفر دانشجو داشت. در انتخابات انجمن اسلامی بالغ بر ۳ هزار نفر شرکت کردند؛ یعنی بیشترین مشارکت دانشجویان در انتخابات، برای اعضای شورای انجمن اسلامی دانشگاه اتفاق افتاد. ولی انتخابات گروههای دیگر با رأیدهندههای کمتری برگزار میشد.
شورای صنفی دانشگاه چطور؟
شورای صنفی در آن مقطع خیلی فعال نبود.
بخشی از چهرههای تأثیرگذار دفتر تحکیم در سفارت امریکا بودند و بخش دیگر به این جمعبندی میرسد که دانشگاه نیاز به انقلاب فرهنگی دارد. ظاهراً این ایده از دانشگاه شما و تربیتمعلم شروع شد.
از تبریز شروع شد. آیتالله هاشمی رفسنجانی برای سخنرانی آنجا رفتند و مارکسیستها سخنرانی را به هم زدند. این ماجرا به یک اتفاق و زدوخورد در شهر تبریز تبدیل شد. درواقع جرقهای بود برای تعطیلی دانشگاهها. بعد از آن هم علم و صنعت و بعد هم تربیتمعلم و بقیه دانشگاههای تهران. در آن زمان ذهنیت دانشجویان تحت تأثیر انقلاب فرهنگی مدل چین بود که بعد از انقلاب چین دانشگاهها تعطیل شد و دانشجویان برای سازندگی به نقاط محروم کشور رفتند.
ماجرای علم و صنعت چه بود؟
در شورای سوم تحکیم طرحی برای تعطیلی دانشگاه بود، ولی متأسفانه این طرح توسط نفوذیها لو رفت و مشکلاتی ایجاد کرد. پیش از اجرا همه اعضای در انجمن علم و صنعت گفتند در این مورد باید از امام نظر گرفت. در آن زمان شورای انقلاب جای دولت آمده بود و انجمن علم و صنعت هم به شورای انقلاب وفادار بود. شورای تحکیم از طریق حاج احمد تلاش کردند تا ملاقاتی داشته باشند. امام (ره) هم تازه از بیمارستان قلب به منزلشان در خیابان دربند آمده بودند. این ملاقات انجام شد. قبل از ملاقات با امام، حاج احمد در جریان موضوع بود و امام را در جریان گذاشتند و بعد هم به بچهها گفتند حضرت امام حالشان خوب نیست و پزشکان صحبت کردن را برای ایشان ممنوع کردند و قرار شد فقط با امام دیدار بدون گفتوگو باشد. امام هم در این ملاقات بچهها را دعا کردند و گفتند موفق باشید. این ملاقات را احمدینژاد در انجمن علم و صنعت گزارش داد و تا نیمههای شب بحث شد. عدهای میگفتند اینکه امام دعا کردند که موفق باشید یعنی «انجام بدهید» عدهای هم میگفتند نه اینطور نیست؛ بنابراین رأیگیری شد و تعطیلی دانشگاه رأی نیاورد. افراد پراکنده شدند و سه چهار نفر آنجا ماندند. من بعد از نماز صبح خوابیدم و نزدیک ساعت ۹ صبح دوستان به منزل ما آمدند. گفتند بچهها خودشان سر خود در دانشگاه را قفل و زنجیر کردهاند و برنامه انقلاب فرهنگی کلید خورد. من بهسرعت به دانشگاه رفتم. از طرف دیگر دانشجوهای سمپات سازمان مجاهدین خلق و دانشجوهای پیشگام با هم متحد شده بودند و بچههای انجمن اسلامی را در اتاقی زندانی کرده بودند و دور ساختمان را دو سه حلقه زنجیره انسانی بسته بودند. در دانشگاه هم قفل و زنجیر شده بود. اولویت اول را گذاشتیم بر نجات بچههای انجمن. به آقای جلالی خمینی که نماینده امام در شرق تهران بودند اطلاع داده شد. ایشان با جمعیت به دانشگاه آمدند و صف زنجیره مخالفان را شکستند و اعضای انجمن را از محاصره نجات دادند. با آمدن نیروهای آقای جلالی، اتحادی بین نیروهای مسلمان ایجاد شد و دانشگاه به دست اعضای انجمن افتاد. در ابتدا درگیری وسیع بود، اما انجمنها غالب شدند و از طرف دکتر حسن حبیبی و بنیصدر هم مصاحبه کردند که این جریان را کنترل کنند، درنتیجه مخالفتها فروکش کرد. گروههای مخالف مسلح بودند و در بعضی جاها دست به اسلحه بردند و افرادی کشته شدند اما به همت شورای انقلاب این جریان فروکش کرد. ارتباط بنیصدر با سازمان مجاهدین قوی بود و وقتی با آنها مذاکره کرد آنها از مقاومت دست برداشتند و دانشگاه موقتاً تعطیل شد. بعد از این ماجرا، بین همه سازمانها نوعی اتفاقنظر در تعطیلی دانشگاه ایجاد شد. ارزیابی گروهها این شد که تعطیلی دانشگاه خوب است و شاخههای دانشجویی میتوانند در خود سازمانها فعال شوند. شورای انقلاب هم چون دانشجوها را جریان مزاحم میدیدند گفتند آنها را برای سازندگی به نقاط مختلف کشور بروند. درواقع به نوعی همه جریانها با تعطیلی دانشگاه موافق شدند.
و بعد پاکسازیها شروع شد.
پاکسازی دانشگاهها از بعد انقلاب شروع شده بود؛ یعنی تصمیم گرفته بودند کسانی که طرفداری رژیم شاهنشاهی بودند از دانشگاه اخراج شوند چه در سطح هیئتعلمی، چه کارکنان و چه دانشجویان، اسناد و گزارشها به ساواک از مرکز اسناد کشف شد و اسامی بازجوها و اعضای ساواک و خبرچینها را درآوردند و اخراج کردند.
ولی در انقلاب فرهنگی طیف گستردهتری پاکسازی شدند. کار به اخراج کسانی کشید که در انقلاب بودند. اساتید و دانشجویانی که به یک قرائت خاص مذهبی معتقد نبودند و یا سمپاتی به جریانهایی داشتند و در بسیاری موارد مسلح هم نبودند، مشمول این مسئله شدند.
وقتی انقلاب میشود، همهچیز به هم میریزد. هرکسی آمده بود تا از دید خودش دانشگاه را پاکسازی کند. اسم میدادند که این افراد باید بیرون بروند. دانشگاه دو سال تعطیل بود و با تأکید امام باز شد. اینطور نبود که همه اخراج شوند یادم است که سیامک نماینده کمونیستها در شورای دانشگاه هم بعد از بازگشایی به دانشگاه آمد. ایشان گفته بود من کار خلاف قانون نکردم و طبق قانون نماینده مارکسیستها بودم و از او پذیرفته شد و تحصیلش را هم تمام کرد و مدرک گرفت.
اما کار پاکسازی دانشگاه در دو مرحله انجام شد. یک مرحله بعد از وقوع انقلاب و یک مرحله بعد از انقلاب فرهنگی. پاکسازی اول مخصوص کسانی بود که طرفداری رژیم گذشته بودند. پاکسازی دوم در شرایطی رخ داد که دانشگاه بسته بود و خیلی حساب و کتاب نداشت و خیلی هم سخت نگرفتند. یک عده هم بعد از انقلاب فرهنگی خودشان از کشور رفتند. میگفتند دانشگاه بسته شده و باز نخواهد شد لذا از کشور رفتند.
دفتر تحکیم در کمیتهای که صلاحیت دانشجو و اساتید را بررسی میکرد، نماینده داشت. آیا شما هم در این کمیته بودید؟
پس از انقلاب کمیته تصفیه در دانشگاهها تشکیل شد؛ و دانشجویان نیز در این کمیته هم نماینده داشتند و نماینده قوه قضائیه هم در این کمیتهها حضور داشت و بر اساس اسناد بهدستآمده از ساواک در مرکز اسناد تصمیمگیری میشد.
بعد از انقلاب فرهنگی دیگر کارها حساب و کتاب نداشت؛ یعنی دست یک فرد و جریان خاصی نبود و میآمدند و به رئیس دانشگاه اسم میدادند و رئیس دانشگاه تصمیمگیری میکرد. منتها در ستاد انقلاب فرهنگی گفتند دفتر جذب استاد باز شود و قرار شد برای متقاضیان عضو هیئتعلمی در این مرکز تشکیل پرونده بدهند؛ و هیئتهایی از طرف این دفتر به خارج رفتند و از ایرانیان مقیم خارج و دانشجویان خارج از کشور برای عضویت در کادر هیئتعلمی دانشگاهها دعوت کردند و بسیاری جذب شدند و همچنین دانشگاه تربیت مدرس به همین منظور تأسیس شد که برای دانشگاهها مدرس تربیت نماید که موفق بود و امروز یکی از بهترین دانشگاههای کشور است.
امروز که نتایج انقلاب فرهنگی را میبینید فکر میکنید جای نقد داشت یا اینکه کار درستی بود؟
بالاخره این اتفاقی بود که در تاریخ افتاد. انقلاب بلشویک روسیه که رخ داد اول لنین آمد و بعد استالین که خیلی کشتار کرد. شوروی با هفتاد سال رژیم کمونیستی فروپاشی شد و دستاوردهای خوب و بد با هم داشت. انقلاب فرهنگی ما هم دستاورد خوب داشت هم بد، اما به نظرم دستاورد خوب آن خیلی بیشتر بود. یکی از دستاوردهای خوب تشکیل جهاد دانشگاهی بود.
جهاد دانشگاهی سال ۱۳۵۹ تشکیل شد. اول جذب نیرو بود و بعد جهاد دانشگاهی تشکیل شد. از همان سال ۱۳۵۹ تا امسال چهل سال میگذرد و ببینید که جهاد دانشگاهی پروژههای زیادی در این مملکت انجام داده. فناوری و اختراعات زیاد دارد. امروز هم یک نهاد مستقل از بودجه دولت است و درآمدزایی میکند. ببینید در این چهل سال آیا در جهاد دانشگاهی اختلاس شده است؟ هیچ اختلاسی را مشاهده نمیکنید چون کسانی که ارزشی بودند و اعتقاد به ارزشهای اسلامی، انسانی و انقلابی داشتند در آن فعالیت کردند. جهاد دانشگاهی برای همه نهادها یک الگو است.
در ایران دوره فوقلیسانس و دکترا نبود و یک دستاورد انقلاب فرهنگی دانشگاه تربیت مدرس بود. دانشگاه تربیت مدرس در سال ۶۰ تشکیل شد و امروز یکی از سه دانشگاه برتر کشوری شده است. دانشگاه تربیت مدرس برای تحصیلات تکمیلی تأسیس شد و بعد از آن دانشگاههای دیگر دوره فوقلیسانس و دکترا ارائه دادند. یادم است در سال ۶۳ برای بورس خارج از کشور قبول شدم. در تربیت مدرس هم قبول شدم ترجیح دادم در داخل کشور درس بخوانم. ما دوره دوم رشته مکانیک تربیت مدرس بودیم. برای دکترا هم دانشگاه شریف، امیرکبیر و تهران دکترای مکانیک گذاشتند. من از دانشگاههای انگلیس و از صنعتی مسکو پذیرش گرفته بودم ولی علاقهمند بودم در داخل درس بخوانم. دانشگاه شریف رفتم و گفتم میخواهم بورس خارج را به داخل تبدیل کنم. رئیس دانشگاه گفت توصیه میکنم برو خارج چون تازه داریم دکترا را راهاندازی میکنیم. در دانشگاه تهران و امیرکبیر هم همین را گفتند. من هم رفتم چون هنوز هیئتعلمی باورشان نشده بود که میتوانند دکترا ارائه کنند. بنده که پنج سال رایزن ایران در روسیه بودم و بیش از ۱۰۰ دانشگاه را در آنجا دیدم به دکتر معین وزیر وقت نامه نوشتم که دوره تحصیلات تکمیلی در ایران کمتر از خارج نیست. من به هر دانشگاهی میرفتم و وضعیت دانشجوهای ایرانی را که میپرسیدم میگفتند خیلی خوب هستند و از استانداردها برخوردارند اما از عدم استاندارد دانشجویان عرب و آفریقایی شاکی بودند. من به دکتر معین نامه نوشتم که به خارج دانشجو اعزام نکنند چون در داخل میتوانیم دانشجوی دکترای خوب تربیت کنیم؛ اما برای فرصت مطالعاتی خوب است به خارج اعزام شوند.
اینها دستاوردهای انقلاب فرهنگی بود و ما از نظر علمی خیلی درخشیدیم. من جدیدترین گزارش را از ایرانداک که مدارک علمی را ثبت میکند میخوانم: «بر پایه دادههای نمایه شده مؤسسات معتبر، در سال ۲۰۱۹ میلادی سرعت تولید علم موسسههای آموزش عالی ایران بسیار بالاست و در بین ۱۸۰ کشور رتبه ۱۶ در تولید علم دارد». این گزارش آمارهای زیادی دارد. ما پیش از انقلاب فقط آرزو داشتیم یک مقاله از ایران در ISI چاپ شود.
حالا اینکه ما مقاله زیاد چاپ کردهایم، یا آمارهای کمی، خیلی چیزی را ثابت نمیکند. دوره احمدینژاد ظرفیت دکترا افزایش پیدا کرد، اما این به معنای گسترش علمی نیست. ما مدلی در انقلاب داریم که از ابتدای انقلاب تا امروز ادامه پیدا کرده و به نظر میآید از ابتدای انقلاب همه چیز مدام بهاصطلاح آب رفته؛ یعنی دائماً انشقاق و انشعاب و حذف. در خود دفتر تحکیم که از همان سالهای ابتدایی انشعاب شروع شد و مثلاً انشعاب آقای طبرزدی در دانشگاه خود شما. تحکیم در سالهای دهه ۷۰ و ۸۰ هم سرشار از این مسئله است. به نظر میآید ما نه قدرت تحمل هم را داریم نه قدرت مفاهمه و هر گروهی که قدرت ویژهای دارد بقیه را حذف میکند. آیا شما هم این نظر را تأیید میکنید؟
این اتفاق ویژه ایران نیست چون این طبیعت بشر است. در کتابهای آسمانی هم اشاره شده بین انسانها تنازع هست و تنازع رمز بقاست. در سوره بقره در ماجرای سجده بر آدم ملائک به خدا عرض کردند این اختیارات که به بشر دادی باعث خونریزی در زمین میشود. بیراه هم نگفتند. مارکسیسم هم میگوید تنازع اصل بقاست و آنکه ضعیفتر است از بین میروند. حتی در همین ویروس کرونا هم هرکسی سیستم ایمنی ضعیفتر دارد از بین میرود.
در انقلاب بلشویک روسیه لنین بهعنوان رهبر انقلاب توسط جناح تندرو به رهبری استالین کنار گذاشته شد و به دنبال بهانه بودند تا او را حذف کنند، ترور لنین که موجب لکنت زبان او شد بهانه خوبی بود که استالین قدرت را به دست گیرد و کشتار مخالفان شروع کند که بیش از ۲ میلیون مخالف کشته شدند یا در اردوهای کار مردند.
این خطا نیست؟
من چیزی که هست را میگویم. تا بشریت و انسان هست تنازع هم هست جریانهایی طلوع میکنند و جریانهایی دیگر غروب. من امروز نمیتوانم تحلیل کنم که جریانهای انشعابی درست بودند یا غلط. اساساً درگیری بین نسلهای انسان همیشه هست؛ بنابراین دموکراسی و آزادی قرار است جلوی تندروی بشر را بگیرد. در ایران میگویند دو نفر همنظر با هم حزب تشکیل میدهند و وقتی سه نفر بشوند انشعاب میکنند. من هم این مسئله را طبیعی میبینم چون در کشورهای توسعهیافته هم همینطور است. به انتخابات امریکا نگاه کنید. ترامپ با رأی اکثریت انتخاب شد، ولی امروز اکثریت در امریکا او را موجودی خطرناک میدانند و تحت این عنوان کتاب نوشتند. ما باید این تطّور را بهعنوان حقیقت تلخ یا شیرین تاریخ بپذیریم، چون روزی هم نسل شما ما را کنار میزند و به بایگانی تاریخ میسپارد.■