دین برای تکمیل اخلاق و روشمندکردن آن است و دینداری موجود ما مشکل دارد
لطفالله میثمی
چندی پیش در یک جمعه قرآنی مطلب مختصری درباره «نسبت دین و اخلاق» برای جمع حاضر در جلسه ارائه دادم که با تقریر و ویراستاری مختصری برای برخی از دوستان فرهیخته و صاحبنظر فرستادم تا این مطلب را نقد و ارزیابی کنند که در نشریه چشمانداز ایران نیز منتشر شود و به نقد و بررسی عمومی نیز گذاشته شود. بزرگانی چون دکتر رسول رکنیزاده، مقصود فراستخواه، حبیبالله پیمان، فضلالله صلواتی، جمشید دیوانی و محمد شیخی هریک با نکاتی اجمالی نظر خود را ارسال کردند که نکتههای ارسالی سه تن از این بزرگوران (حبیبالله پیمان، رسول رکنیزاده و مقصود فراستخواه) در ادامه خواهد آمد. نظر و توصیه بقیه دوستان در متن این مقاله اعمال شد و منتظر نظر ایجابی و تفصیلی ایشان هم هستیم. سرکار خانم مریم سیدکریمی نیز در راستای این بحث مطلب «رابطه دین و اخلاق در گذر تاریخ» را نوشتهاند. طبیعی است که این بحث بازخواهد بود و از همه فرهیختگان و صاحبنظران تقاضا دارم که ما را از دیدگاههای خود محروم نسازند.
امروزه یک چنددستگی درباره نسبت دین، اخلاق و معنویت در جامعه ما مشاهده میشود. در گذشته میگفتیم هرکسی دینی است، اخلاقی هم است و دین و اخلاق را به آن صورت تفکیک نمیکردیم، اما پس از انقلاب در بین متفکران ما هستند کسانی که میگویند اخلاق و بلکه معنویت، نه از دین، بلکه از عقلانیت نشأت میگیرد. در بین مذهبیهای ما بعضی میگویند اخلاق نگین دین است، اخلاق گوهر دین است و بعضی میگویند دین فراسوی اخلاق است. برای نمونه دانشمند اگزیستانسیالیستی چون کییرکگور درباره اقدام ابراهیم به ذبح فرزند خود، معتقد است این کشتن اخلاقی نیست، ولی میتواند دینی باشد. او تعریفی از دین دارد و میگوید دین وظیفه انسان در برابر فرامین خداوند است و وقتی خدا فرمان میدهد، ابراهیم دست به اقدام میزند. همچنین او میگوید اخلاق یعنی، تنظیم روابط انسانها با هم و امری است همگانی و انسانها میتوانند اخلاقی باشند، ولی دیندار نباشند؛ بنابراین، نسبت دین و اخلاق میتواند معضلی باشد که باید به راه برونرفت آن اندیشید.
برای تقریب به ذهن و ضرورت کار در سال ۱۳۷۳ چند نفر بودیم که با محوریت مرحوم مهندس عزتالله سحابی میخواستیم حزبی تشکیل بدهیم. تحلیلی که در آن زمان وجود داشت و مهندس سحابی نیز آن را تأیید میکرد این بود: جامعه ما نخست به لحاظ ایدئولوژیک و دوم به لحاظ اخلاقی فروپاشی شده است و تنها با قدرت تشکیلاتی و درآمد نفت است که نظام تداوم روزمره دارد. البته ایشان تصریح میکرد که ما نباید این فروپاشی را تسریع کنیم بلکه باید بکوشیم سرعتش را کند کنیم، به امید اینکه گشایشی حاصل شود. چراکه شاید فرصتهایی پیش آید و خدا فرجی برساند و انسانهایی ابراخلاقمند ظهور کنند و راه صلاح را پیش گیرند. مهندس سحابی میگفت فروپاشی نظام معادل است با فروپاشی مملکت و تجزیهای که دشمنان نشاندار ایران آن را میخواهند و سعی دارند منطقه و ایران موزاییکی شود.
ملاحظه میکنیم در سال ۱۳۷۳ مهندس سحابی و دوستانش فروپاشی اخلاقی را متوجه شده بودند، ولی امروزه فروپاشی اخلاقی مشهود است و مردم علاوه بر بیاعتمادی به حاکمیت، به خودشان هم اعتماد ندارند. نظام هم به مردم اعتماد ندارد و سعی میکند آرای مردم و قانون اساسی را دور بزند و یکی از دلایل رد صلاحیتهای گسترده و حذفهای زیاد همین ترس از آرا و اراده مردم است. مصدق میگفت اگر میلیاردها دلار کمک با عوض و بلاعوض به ایران بشود، ولی مردم به حکومت اعتماد نداشته باشند پشیزی ارزش ندارد.
***
یکی از متفکرین معتقد است اخلاق و به عبارتی معنویت از عقلانیت نتیجه میشود. پس از انقلاب واژه عقلانیت باب شد، ولی متأسفانه تعریفی از عقلانیت نمیشود و نمیگویند میگویند کدام عقلانیت؟ کدام روش تعقل؟
ارسطو از عقلانیت دم میزند. هگل و مارکس از عقلانیت صحبت میکنند و طرفداران هرمنوتیک هم از عقلانیت حرف میزنند.
در این باره خاطرهای دارم؛ سال ۱۳۴۱ با دانشجویان انجمن اسلامی به قم رفتیم و در مجلسی با آیتالله مکارم شیرازی و آیتالله ربانی شیرازی روبهرو شدیم. آقای ربانی میگفت شما دانشگاهیان اهل تجربه هستید، ولی حوزه علمیه جایگاه عقلانیت است و باید عقلانیت را از ما یاد بگیرید. البته منظور ایشان از عقلانیت همانا عقلانیت ارسطویی و اولیات بدیهی منطق صوری بود که جزو آموزشهای حوزه علمیه است و اصول فقه هم نتیجه همان دستگاه عقلانیت است. من میخواهم بگویم بابکردن عقلانیت خوب است، ولی باید تأکید شود کدام روش تعقل. آیا بیاییم بر اساس تعقل ارسطویی همه قضایا و امور را سیاه ـ سفید، یا صفرـ یک کنیم؟ و به این آسیبهای کنونی پس از انقلاب دچار شویم؟ اگر منظور عقلانیت دیالکتیکی است باید گفته شود کدام دیالکتیک، دیالکتیک محصول علم یا دیالکتیک ماتریالیستی یا دیالکتیک برداری و هدفدار؟ اگر منظور از عقلانیت، هرمنوتیک است باید روشن ساخت که منظور، هرمنوتیک فهم متن است یا هرمنوتیک مراد مؤلف؟ هرمنوتیکی که اصل را بر مرگ مؤلف میگذارد یا هرمنوتیکی که اصلِ آن، فهم مفسر است؟
مفسران قرآن ما میگویند عقل و شرع باید با هم هماهنگ باشند. متأسفانه این هماهنگی در بسیاری از موارد مشاهده نمیشود.
حال کسانی که معتقدند اخلاق از عقلانیت نتیجه میشود و نه از دین، باید توضیح دهند که مرادشان از عقلانیت چیست؟ اگر منظورشان عقلانیت ارسطویی است که با این عقلانیت ما با مشکلات زیادی روبهرو شدهایم و میشویم. آیتالله آذری قمی تصریح میکردند که با همین عقلانیت ارسطویی است که ما به اصول فقه میرسیم و اگر این عقلانیت ایرادی داشته باشد اصول فقه هم زیر سؤال میرود. ایشان تصریح کردند که شک در عقلانیت ارسطویی، به هم ریختن نظام فقهی را به دنبال دارد. نکته دیگر اینکه اصولاً آیا میشود عقلانیت را با عقلانیت تعریف کرد و بدین شیوه به «دور» نمیرسیم؟
البته متفکران دیگری هم هستند که میگویند اخلاق میتواند از دین نتیجه شود. وقتی ما به دنیا آمدیم در کودکی به دین رایج متدین شدیم، دینی که تاریخی بود و به عبارتی تقلیدی. بهطوری که میگفتیم خداوند هست، رسولانی بودند و پس از انبیا نوبت به ائمه هدی (ع) رسید و این قرآن هم ثمره آنهاست که ما آن را کلام خدا میدانیم. مدتی از عمرمان هم روایاتی را از علمای اهل منبر پذیرفتیم، نماز خواندیم، روزه گرفتیم و به این دین متدین شدیم.
در گذر زمان به ما گفته شد که بیشتر این روایات جعلی بوده و باید به سرچشمه، یعنی، قرآن متوسل شویم. افتخار مرحوم مهندس بازرگان این بود که دین را ملی کرد و جوانان را به سرچشمه دین یعنی قرآن متصل کرد. با قرآن که مأنوس شدیم با مسائلی چون ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه روبهرو شدیم و به مشکل برخوردیم. اینها هم که حل شد با مشکل دیگری روبهرو شدیم که آیا این قرآن کلام خداست یا کلام محمد (ص). اگر کلام محمد (ص) باشد که او بشری مانند ماست و میتواند خطاهایی هم داشته باشد. برخی معتقدند قرآن را باید به روز کرد و حتی بعضی از آیات را حذف کرد، در این صورت قرآن نیز در شمار نقلقولها و روایات دیگر قرار میگیرد که درواقع نوعی اخباریگری منسجم است. ممکن است بگوییم قال حسن… قال حسین… قال محمد… . از طرفی گفته میشود این قرآن کلام خداست. در این باره توضیحی لازم است: ما با پدیدهای روبهرو هستیم و اختلاف شدیدی بین دین جاری و دین محمد (ص) و دین علی (ع) مشاهده میکنیم که هنوز ما روشنفکران یا نواندیشان دینی بهطورجدی پی به این اختلاف نبردهایم. اول باید اعتراف کنیم که اختلافی وجود دارد بعد ببینیم چگونه میشود این فاصله را پرکنیم. برای نمونه حضرت علی (ع) در نهجالبلاغه میگویند اول دین معرفت خداست و کمال معرفت خدا تصدیق است و کمال تصدیق توحید و کمال توحید اخلاص و کمال اخلاص نفی صفات عنه است.[۱] آیا دین جاری مشابهتی با حرف علی (ع) دارد؟ نه، تمام آموزشهای ما از بدو دبستان، دبیرستان، دانشگاه و حوزه علمیه بر اساس اثبات خداست و خدای خالق و بدیهی را اثبات میکنند و به خدای مخلوق تبدیل میشود که به نظر من تمام بحرانهای موجود ما از همین نظام آموزشی است و اخلاقی هم از آن نتیجه نمیشود. در این صورت اخلاقی که به خدا و دین نسبت داده میشود، درواقع اخلاق همان فردی است که خدا را اثبات و درواقع خلق کرده است؛ و محوریت چنین اخلاقی چیزی جز خودخواهی نیست.
نمونه دیگر اینکه حضرت علی (ع) میگویند «من قرآن ناطق هستم». آیا ما جرئت داریم بگوییم مانند حضرت علی (ع) قرآن ناطق شویم. من خودم ندیدم که علمای ما چنین اظهارنظری کرده باشند چراکه علی (ع) بشر بود و ما هم مانند او بشر هستیم و حضرت علی (ع) الگوی ماست و خود ایشان در نهجالبلاغه میگویند اگر نمیتوانید مانند من عمل کنید، ولی میتوانید در این راه گام بردارید (وَلا تَقدِرُوا عَلی ذلِک وَلکن اَعینونی بِوَرَعٍ وَ اِجتِهادٍ وَ عِفهٍ وَ سِدادٍ) اما ما هنوز اعتراف به این اختلاف نکردیم. نمونه سوم اینکه حضرت علی (ع) میگویند من خدایی را که نبینم پرستش نخواهم کرد. واقعاً تا چه حد این کلام علی (ع) در دین جاری برای ما عینیت پیدا کرده است. اگر شیوه نگرش علی را به خدا نداشته باشیم آن هم بهصورت اخباریگری درمیآید. اگر نتوانیم خدامحوری و هستیمحوری[۲] را در آیات ببینیم به همان دین جاری متدین شدهایم.
نمونه چهارم اینکه حضرت علی (ع) میگوید: «ما رَأیت شیءٍ اِلا وَ رَأَیتُ اَلله قَبلِه وَ بَعدهُ وَ مَعَهِ»، یعنی، چیزی را ندیدم مگر اینکه خدا را پیش از آن چیز، بعد از آن چیز و با آن چیز دیدم. آیا ما قادریم مانند حضرت علی (ع) نگرشمان به اشیا و امور اینگونه باشد؟
بنابراین، علیرغم دین جاری و دین تاریخی، دین محمد (ص) و دین علی (ع) اینگونه نیست. آنها مستقیماً با خدا ارتباط دارند و خداوند را مبنای استدلال میکنند و هستی را میتوان در کلام آنها مشاهده کرد؛ بنابراین از تاریخی و تقلیدیبودن رها میشوند. در این راستا خدا در قرآن به پیامبر میگوید: «اِقرَأ بِاسْمِ رَبِک الَذی خَلَق» خدا به پیامبر میگوید ای پیامبر اگر تا این لحظه بعثت، نحوه نگرشت بر اساس جاودانه بودن اولاد و اموال و خدم و حشم و عُصبهشدن بود، ولی از اکنون به بعد شیوه نگرشت نسبت به اشیا و امور تغییر میکند. قرائت تو باید عوض شود؛ اینگونه بخوان، اینگونه بفهم، اینگونه عمل کن، به اسم پروردگارت. کدام پروردگار؟ همان پروردگاری که خالق آسمان و زمین است. در این فراز تعالیبخش و اثرگذار خداوند پیامبر را از هرگونه ارباب متفرقون ارتقا میدهد به خالق آسمان و زمین و انسانها و بعثت پیامبر با این شیوه نگرش و با این متدولوژی آغاز میشود.
ملاحظه میکنیم این قرائت از دین میتواند دربرگیرنده اخلاق باشد. این شیوه نگرش میتواند با هر پدیدهای برخورد سمتدار و تعالیبخش کند و اثرگذار شود و در این صورت اخلاق لاینفک از دین میشود. شیعیان مخلص
یکی از مصادیق این شیوه نگرش تعالیبخش و اثرگذار برخورد مؤمن آل فرعون با فرعون در سوره غافر است؛ مؤمن آل فرعون به فرعون میگوید: «أَتَقْتُلُونَ رَجُلا أَن یقُولَ رَبِّی اللهُ»، چه کسی را میخواهی بکشی؟ این موسی که فرمان قتل او را صادر کردهای میدانی چه میگوید؟ میگوید رَب مِنَ الله است، تو هم که الله را بهعنوان خالق آسمان و زمین قبول داری بنابراین بیا و ربوبیت این الله را هم بپذیر؛ بنابراین کشتن موسی درست نیست. ملاحظه میشود این شیوه برخورد با فرعون و این نحوه نگرش، هم تعالیبخش بود و هم اثرگذار و موجب شد فرعون، موسی را نکشد. میبینیم یک آدم ساده از درون مردم با فرعونی با آن عظمت و اقتدار استدلال هستی محوری را مطرح میکند که روی آن ظالم اثر کرد و جلوی قتل موسی را هم گرفت. در واقع این همان مصداق اِقرَأ بِاسم رَبَکالَذی خَلَق است که من آن را پیام تعالیبخش و اثرگذار وحی نامگذاری کردم.
ارتقا از اربابٌ متفرقون به خالقیت، روشی است که در همه زمانها و مکانها کاربرد دارد، چراکه در خالقیت خدا همه انسانها مشترک هستند و خود را مخلوق او میدانند و میتواند یک حقوق بشر جهانی تلقی شود چون همه انسانها بر اساس قرآن، خدا را قبول دارند؛ بنابراین، میتوانیم با بقیه انسانها بر اساس مبانی آنها گفتوگو کنیم که مبانی خودمان نیز است دیدیم مؤمن آل فرعون به روش برخوردی مسلح بود که به فرعون میگفت من نمیخواهم هویت و شخصیت تو را ندیده بگیرم یا تخریب کنم، بلکه نقطه قوت و هویت تو این است که خالق آسمان و زمین را قبول داری و خود را مخلوق خدا میدانی و به آن اعتراف داری؛ بنابراین، چون خالقیت خدا را قبول داری با یک درجه استدلال ساده و بدیهی به ربوبیت آن هم میرسی. آری تو ای فرعون نمیتوانی هر کاری را انجام دهی. همانطور که نمرود در برابر برهان هستیمحور ابراهیم میخکوب و بهتزده شد و نتوانست خورشید را از مغرب درآورد.
البته در صدر اسلام تا چند قرن مردم اختلافی در فهم قرآن نداشتند چراکه بر اساس آموزههای قرآن خدای خالق را قبول داشتند، ولی متأسفانه امروزه پس از قرنها این امر یعنی، پذیرش خدا در باور ما نمیگنجد و میخواهیم آن را اثبات کنیم.
اگر ما قرآن را با آن نیت بخوانیم که خالق آیات قرآن خداوند است و حضور خداوند را در هر آیهای ببینیم از اخباریگری رها میشویم. باید هستیمحوری را در قرآن دید. معلوم است که حضرت علی (ع) به گونه دیگری غیر از ما اعتقاد داشت. او به روش دین تاریخی نمیگفت که خدایی هست و خدا جهان را آفرید و پیامبران را ارسال کرد و این قرآن را برای هدایت ما نازل کرد. حضرت علی (ع) این قرآن را به این روش دربست قبول نداشت. من با آقای محسن سازگارا پنج جلسه صحبت کردم. ایشان میگفت چون حضرت محمد (ص) آدم صادقی بود و او میگوید این قرآن از سوی خدا آمده است، باید این را قبول کنیم. بهرام آرام از اعضای مجاهدین در سال ۱۳۵۲، پیش از تغییر ایدئولوژی، میگفت قرآن مجموعهای منسجم و ضد ظلم و ضد امپریالیسم است، ولی این را نمیدانم چگونه از جانب خدا آمده است. او میگفت ما چند سال است در عمل هستیم و به همین دلیل چند سر و گردن از جامعه جلوتریم، چراکه عمل، آدم را ارتقا میدهد؛ بنابراین، حضرت علی (ع) چون ۴۹ سال پراتیک مستمر و عمل صالح داشته است، بنابراین نهجالبلاغه دستاورد خودش است و ربطی به خدا ندارد و از آنجا که پیامبر در اعمال صالح زیادی شرکت داشته و پیش از بعثت در حلفالفضول بوده میتواند قرآن دستاورد خودش باشد. وی میگفت بشر مادی چگونه میتواند به خدای غیرمادی کانال بزند و نیاز اصلی ما هم همین بود که میخواستیم نقش خدا را در اعمالمان بدانیم.
طرح مسئله اخلاق در این جلسه محدود، به این صورت است که قرآن را به روایتی بخوانیم که حضور خداوند را در تکتک آیات ببینیم و چون علی (ع) بهتدریج قرآن ناطق شویم و خدا را قبل و بعد و در معیت اشیا ببینیم. چنین دینی با این ویژگیها به نظر من میتواند فراسوی اخلاق باشد.
برای نمونه زهیر بن غین نسبت به قضیه عثمان مسئله داشت. وقتی کاروان حسینی از نزدیک خیمه او عبور میکرد همسرش گفت برو ببین امام حسین (ع) نوه پیامبر (ص) چه میگوید. او این کار را کرد و قانع شد. وقتی در آن روز روشن و در هنگام ظهر با خانوادهاش به کاروان حسینی میپیوست آیهای را زمزمه میکرد: «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنوا یخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النّورِ وَالَّذینَ کفَروا أَولِیاؤُهُمُ الطّاغوتُ یخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِک أَصحابُ النّارِ هُم فیها خالِدونَ.» (بقره: ۲۵۷) او از ظلمت فکری در حال مهاجرت به نور فکری بود و به نظر من در حال ناطقشدن قرآن بود و در واقع آیه قرآن شد. حرکت او آهنگ قرآنی داشت و اینطور نیست که انسانها نتوانند قرآن ناطق بشوند. بلکه میتوانند در فکر و در عمل اینگونه شوند.
بنابراین، اگر از دین تاریخی و تقلیدی رها شویم و دین محمد (ص) و علی (ع) و شیوه نگرش آنها را بپذیریم برای هر انسانی ارزش قائل میشویم و شأن بشر را شأن مخلوقیت میدانیم؛ بنابراین در گفتوگو و دیالوگ با آنها این نقطه قوت آنها را پذیرفتهایم و به عبارتی با مبانی خودشان با آنها گفتوگو میکنیم که به نظر میرسد این روش ضمن دینی بودن اوج اخلاق هم است. موارد دیگر هم هست. حضرت موسی (ع) در جوانی مرتکب قتل غیرعمد میشود و بلافاصله توبه میکند و چند سال بعد که رو در روی فرعون قرار میگیرد، فرعون به او میگوید تو آدمی را کشتی. اگر موسی انکار یا توجیه میکرد پای خودش سست میشد. او به فرعون میگوید آری من در آن مقطع جزء گمراهان و به عبارتی راهنیافتگان بودم. موسی خدا را حاضر و ناظر میبیند و چنین اعترافی میکند. او در واقع در برابر خدای فرعون قرار گرفته بود و مشکل حل میشود.
من راه برونرفتی پیشنهاد میکنم تا نظر دوستان چه باشد. پیامبر اکرم (ص) میگویند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلَاقِ». من به این دلیل برانگیخته شدم که مکارم اخلاق را تکمیل کنم. این فراز نشان میدهد که در جاهلیت هم اخلاق بوده است. ایثار، فداکاری، صداقت، انصاف و امانت هم بوده است. قرار است پیامبر آن را تکمیل کند. تکمیل اخلاق به چه معناست؟ آیا جز اینکه پیامبر قرآن را برای تکمیل اخلاق آورد؟ آیا دستاورد بعثت مگر همین نزول قرآن و در دسترس قرارگرفتن آیات قرآن نبود؟ قرآن میخواهد اخلاق، یعنی فداکاری، انفاق و همه ارزشهای بشری را تکمیل کند. ملاحظه میکنیم که فداکاری و ایثار حتی در حیوانات هم وجود دارد. یک گربه یا هر حیوان دیگری در برابر تهاجم به بچههایش چنگ میزند و مقاومت و فداکاری میکند. زمانی بحث میشد که چرا مارکسیستها فداکاری میکنند؟ طبیعی بود که فرد به نفع طبقهاش و منافع طبقاتیاش فداکاری کند. آنچه پیامبر ادعا کردند تمام و کمال کردن این فداکاریها بود. تکمیل اخلاق به چه معناست؟ زرتشت میگوید پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک؛ اما آیا میتوان برای این نیکیها استدلال آورد یا نیکی آن چیزی است که احساس میکنیم؟ مثال آشکاری در اینجا وجود دارد که اگر بزرگ فامیل حسادت داشته باشد آیا درست است که بر اساس «گفتار نیک و نیت پاک» به او بگوییم تو حسودی؟ آیا این کار درستی است؟ مسلم است که این کار فامیلی را به هم میریزد. حرف ظاهراً درستی است و واقعیت هم گفته شده است، ولی اثرش تخریبی است و تعالیبخش نیست؛ بنابراین، پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک هم باید روشمند، زمانمند و قانونمند باشد. سعدی میگوید دو چیز طیره عقل است دم فروبستن بهوقت گفتن و گفتن بهوقت خاموشی؛ بنابراین، ما هر چیزی را در هر زمانی نمیتوانیم بگوییم. پیامبر آمد که به پندار و گفتار و کردار نیک اسلوب دهد، روش و استدلال دهد. کما اینکه در دعای امام حسین (ع) در صبح عاشورا آمده که خداوند «صاحب کل حسنه» است، یعنی، خداوند است که خالق نیکیهاست. نیکی وقتی واقعی است که به وقتش باشد و ارتباطی با خدای خالق داشته باشد. نمونه دیگر اینکه برادران یوسف به حضرت یعقوب گفتند که یوسف را گرگ خورد و این هم پیراهن خونآلودش. حضرت یعقوب به نیکی میدانست که یوسف را گرگ نخورده است و اثر دندان گرگ هم در پیراهن وجود نداشت، ولی آشکارا به آنها نگفت شما دروغ میگویید یا دروغگو هستید، بلکه با توجه به برخورد روشمند به آنها گفت «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ» (یوسف: ۱۸)، بنابراین، باید صبری بیپایان میداشت. یعقوب میدانست برادران یوسف بهترین افراد آن زمان و کارگزاران خودش هستند و با آنها برخوردی تعالیبخش کرد. اگر به آنها رسماً میگفت شما دروغگو هستید دیگر نمیتوانست با آنها کار کند.
در آموزشهای جاری گفته میشود که انفاق خوب است و بخل بد است، راستگویی خوب است و دروغگویی بد است، درحالیکه قرآن از طریق باب وسیعی به نام انفاق آییننامه انفاق را مطرح میکند. انفاق را در شرایط مختلف روشمند کرده است. چگونه انفاق شود که طرف مقابل خودکمبین و وابسته نشود، منتگذاری نباشد و به رخ طرف نکشد، چشم انسان پشت انفاق نباشد، مال را مال خدا بدانیم که منتی روی آن نباشد؛ اگر مال را امانتی بدانیم، انفاق صورت درستی پیدا میکند؛ مانند وامهای سازمان ملل ملتی وابسته نشوند. تمام این ریزهکاریها و روشمندیهای هدایت در قرآن آمده است تا آنجا که شخص انفاق کننده آنقدر به خدا نزدیک میشود که اعتمادبهنفس فوقالعادهای پیدا کرده و میتواند سرمایه اجتماعی شود و ملتی را در بحرانها نجات دهد.
در آموزشهای جاری و سنتی معتقدند قرآن نه کتاب روش است و نه کتاب استدلال. حتی دکتر سروش هم در مراسم هفتم مهندس مهدی بازرگان همین مطلب را گفت. این پرسش مطرح است که روش و استدلال قرآن چیست؟ در قرآن آمده «ذَلِک الْکتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ». این پرسش مطرح است که اگر این کتاب برای متقین آمده است بنابراین، اگر کسی متقی بود چه نیازی به قرآن دارد. معنای هدایت در اینجا چیست؟ در ادامه میآید: «الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ»، متقین کسانی هستند که میخواهند ایمانشان به کمک خداوند افزایش یابد، چراکه یؤمنون فعل مضارع است و فزایندگی و استمرار را به دنبال دارد؛ بنابراین، کتاب قرآن، کتاب افزایش ایمان است چراکه همه ایمان دارند و قرآن روش افزایش ایمان را نشان میدهد؛ بنابراین، هدایت متقین یعنی بهکار بردن روشهایی که ایمان را افزایش دهد. قیام به صلوه را استمرار دهد و انفاق را هم افزایش دهد و هم مستمر کند. ما ۸۵ آیه در قرآن داریم که مدلی را در قرآن نشان میدهد «یا اَیهاالَذینَ آمنوا» آمِنوا یعنی ای باورمندان، ایمان نو بیاورید و ایمانتان را افزایش دهید. در این ۸۵ آیه پس از آمِنوا یک روشی برای افزایش ایمان آمده اینگونه است که اخلاق از دل دین نتیجه میشود. اتمام اخلاق یعنی روشمندکردن آن به کمک قرآن انجام میگیرد. دین واقعی در قرآن، دین تسلیم به خداست. واژه دین در قرآن بسیار بهکار رفته است. هر کسی دینی دارد، هم کافر دین دارد هم مؤمن، ولی مهم این است که همه دین را برای خدا خالص بگردانند. ابراهیم هم تسلیم به خدا شد. برخلاف آنچه کییرکگور میگوید خدا فرمانی برای ابراهیم صادر نکرد. ابراهیم مانند هر بشری خوابی دید و این تجربه را هم داشته که بعد از کشته شدن قابیل فرمانی از جانب خداوند صادر شده که: «مِنْ أَجْلِ ذَلِک کتَبْنَا عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا» (مائده: ۳۲)، اگر کسی را بدون دلیل بکشید یک جامعه را کشتید؛ بنابراین ابراهیم بعد از دیدن خواب خویشتنداری کرد و تأملی میکند. باز هم خواب میبیند آنطور که در قرآن آمده خوابش مستمر بوده. بعد از آن با فرزندش مشورت میکند که نظر تو چیست؟ اگر فرمان خدا بود، مشورتی لازم نبود. سپس هر دو یعنی هم ابراهیم و هم اسماعیل به خدا تسلیم میشوند. «فَلَمّا اسلما» که دین واقعی همانا تسلیمکردن خود خداست و چون کار خود را به خدا واگذار کردند و از او طلب کردند خدا، ابراهیم را محروم نکرد و ندا داد که این کار درست نیست. کشتن آدم بیگناه ولو در راه خدا درست نیست. به نظر من نتیجه و ثمره این تسلیم، بنیانگذاری حقوق بشر و اخلاق است. ناگفته نماند که در آن روزگاران رسم بر این بود که فرزند آرش را در راه خدا قربانی میکردند. در اینجا خدا وارد معادلات دینی بشری میشود و ندا میدهد یا وحی میکند. به این صورت دین برای تکمیل اخلاق است. برای روشمندکردن ایثارها، فداکاریها و انفاقهاست و وحی به ابراهیم ایثار او را روشمند کرد. متأسفانه در دین جاری، ما با دین بشرهایی که به آنها ائمه هدی و عبد صالح خداوند میگوییم خیلی فاصله داریم. به نظر من تقوا در آیه دوم سوره بقره معادل با اخلاق است. قرآن میتواند فردی را که متقی یا اخلاقمند شد هدایت کند و تقوا و اخلاق او را تکمیل و تنظیم و روشمند و منطقی و مستدل کند.
انبیا هرکدام یکی از همین ارزشهای اخلاقی را به شکل شدیدتری داشتند مانند امانت، صداقت، انصاف، عدالت و مردمدوستی. هدایت خداوندی و وحی این ارزشها را در بستر زمان و مکان روشمند کرد.
امیدوارم دوستان ما با برخورد فعالشان این بحث را نقادی کنند.
حبیبالله پیمان: با تأمل در مقاله مهندس میثمی علیالحساب یکی دو نکته به نظر میرسد:
۱. میگویید قرآن را به روایتی بخوانیم که حضور خدا را در یکیک آیات ببینیم و چون علی (ع) قرآن ناطق شویم. میپرسند یعنی چگونه بخوانیم یا با کدام روش؟ آیا روشی سراغ دارید که همه را به معنای حقیقی و واحدی برساند؟
۲. میپرسند از کجا بدانیم معنایی که ما از کلام خدا دریافت میکنیم همان است که خدا قصد داشته است؟
۳. مگر نه این است که این فهم به کمک عقل صورت گرفته است در این صورت عقل معیار تشخیص فهم درست از نادرست کلام الهی است. اگر معنای کلام خدا با عقل –با هر معنا که مد نظر شماست – به دست نمیآید پس چگونه و از کدام راه و وسیله حاصل میشود. اگر به کمک عقلمان میفهمیم پس عقل معیار میشود و بر وحی تقدم پیدا میکند. اگر بگویید به یاری احساس، آیا احساس خطا نمیکند و آیا احساس همه واقعیت را یکجور دریافت میکند؟ آیا ممکن نیست احساس خطا کند و ناراست را راست در نظر بیاراید؟ بهعلاوه اگر با تناقضهایی ظاهری در کلام خدا روبهرو شدیم و خواستیم به کمک دیگر آیات یا شواهد آن را حل کنیم جز نیروی تعقل چه عاملی در این کار به ما کمک خواهد کرد؟ میفرمایید خدا را درآیات ببینیم و با دیدن او معنییابی کنیم. این دیدن با چشم ظاهر است یا باطن؟ چشم باطن چیست؟ در همه یکجور عمل میکند؟ آیا همه در مشاهده پدیدهها در طبیعت، خدا را با رفتار و اخلاق واحدی میبینند یا یکی یکسره عشق میبیند و دیگری سراسر تنازع بقا؟
۴. رفتار گربه مادر در دفاع از فرزند از روی غریزهای است که از قبل برنامهریزیشده است و ماهیتاً با اخلاق -که عملی ارادی و از روی انتخاب آزاد و آگاهانه آدمی است-نسبتی ندارد. دریک عبارت آمده تعالی از ربوبیت به خالقیت، در حالی که منظور شما تعالی از خالقیت به ربوبیت است. به نظرم اشتباه تایپی است و باید تصحیح شود؛ زیرا در قسمتی از مقاله از زبان مؤمن آل فرعون به فرعون آمده است که تو خالقیت خدا را قبول داری پس با یک استدلال ساده میتوانی به ربوبیت خدا هم برسی. ضمناً در همین شاهد قرآنی رد پای استدلال عقلی مشاهده میشود. به شما خواهند گفت موسی اصل یا حقیقت بدیهی اولیه-وجود داشتن خدای خالق جهان- را که فرعون هم در آن شک ندارد مبنا میگیرد و اینگونه استدلال میکند که خدا خالق جهان است. جهان قانونمند و اخلاقی عمل میکند. پس روش (ربوبیت) خدا قانونمند و اخلاقی است. دو صغری وکبری و یک نتیجه.[۳]
شاید پاسخ این پرسشها را در همین نوشته دادهاید و لازم است با دقت بیشتری خوانده شوند.
با آرزوی سلامتی و بهروزی.
رسول رکنیزاده: در مطلب آقای میثمی آمده است:
- «یکی از متفکرین معتقد است اخلاق و به عبارتی معنویت از عقلانیت نتیجه میشود.»
اگر منظور از این متفکر، آقای ملکیان باشد، باید گفت ایشان معنویت را در هماهنگی با عقلانیت تعریف میکند نه نتیجه عقلانیت. در واقع ایشان علت اصلی مشکلات فرهنگی در جوامع بشری را تأکید بر یکی و غفلت از دیگری میداند.
عقلانیت در این دیدگاه مربوط به ساحت باورهاست و معنویت مربوط به ساحت عواطف و اراده است؛ میدانیم این ساحتها از هم نتیجه نمیشود. عقلانیت در اینجا به معنی آن است که ما به گزارهای دلبستگی و باور بیشتری مییابیم که بر آن شواهد بیشتری داشته باشیم؛ بنابراین، نماد عقلانیت استدلالگرایی است، اما معنویت به معنی آن است که انسان عواطف و اراده خود را صرف خویشتن حقیقی خویش کند و از قید کسان، خود و اندیشهاش را آزاد کند و هستی و بودنش از داشتههایش مهمتر باشد. اخلاق محصول چنین معنویتی است که با عقلانیت نیز هماهنگ است. البته استدلال بر سر اینکه امکان هماهنگی بین آن دو وجود دارد نیازمند به مباحث مفصلی است که باید در نوشتههای خود ایشان یافت.
۲. «برخلاف آنچه کییرکگور میگوید خدا فرمانی برای ابراهیم صادر نکرد. ابراهیم مانند هر بشری خوابی دید و این تجربه را هم داشته که پس از کشتهشدن قابیل فرمانی از جانب خداوند صادر شده که: «مِنْ أَجْلِ ذَلِک کتَبْنَا عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا…» (مائده: ۳۲)، اگر کسی را بدون دلیل بکشید یک جامعه را کشتید؛ بنابراین، ابراهیم پس از دیدن خواب خویشتنداری کرد و تأملی میکند. باز هم خواب میبیند آنطور که در قرآن آمده خوابش مستمر بوده. پس از آن با فرزندش مشورت میکند که نظر تو چیست؟ اگر فرمان خدا بود، مشورتی لازم نبود. سپس هر دو یعنی، هم ابراهیم و هم اسماعیل به خدا تسلیم میشوند. «فَلَمّا اسلما» که دین واقعی همانا تسلیمکردن خود به خداست و چون کار خود را به خدا واگذار کردند و از او طلب کردند خدا، ابراهیم را محروم نکرد و ندا داد که این کار درست نیست. کشتن آدم بیگناه ولو در راه خدا درست نیست. به نظر من نتیجه و ثمره این تسلیم، بنیانگذاری حقوق بشر و اخلاق است. ناگفته نماند که در آن روزگاران رسم بر این بود که فرزند ارشد را در راه خدا قربانی میکردند. در اینجا خدا وارد معادلات دینی بشری میشود و ندا میدهد یا وحی میکند. به این صورت دین برای تکمیل اخلاق است. برای روشمندکردن ایثارها، فداکاریها و انفاقهاست و وحی به ابراهیم ایثار او را روشمند کرد.»
این یک موضوع کلامی است که خواب شخصیتی نظیر ابراهیم (س) چه معنایی داشته است؟ که همانطور که در مباحث نبوت گفتهشده است، رسولان هیچ تفاوتی میان خواب و بیدارشان نیست و آنچه به آنها وحی میشود میتواند در خواب یا بیداری باشد. بر همین مبنا است که خداوند تعبیر ابراهیم علیهالسلام را تأیید میکند و میفرماید:
«فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ». سوره صافات (۱۰۳- ۱۰۶)
در واقع معنای تسلیم آن است که فرمانی صادر شده است. خداوند ابراهیم را به دلیل آنکه رؤیایش را صادقه پنداشته و آن را تحقق بخشیده است، بهعنوان «محسن» پاداش میدهد و در نهایت این کار را آزمونی روشن معرفی میکند. در واقع ابراهیم فرمان قربانیکردن اسماعیل را اجرا میکند، زیرا دلبستگی به او را در وجود خود میکشد و خداوند اسماعیل را بهعنوان پاداش به او بازمیگرداند.
سخن کییر کگور آن است که اخلاق (بهعنوان تنظیمکننده روابط میان آدمیان) زاییده دین و تسلیم است. اخلاق محصول تجربه دینی است نه بالعکس و به همین خاطر فراسوی تجربه دینی قرار نمیگیرد.
ما آدمیان به نحوی خلق شدهایم که امر اخلاقی را بر ضد آن ترجیح میدهیم حتی اگر در عمل پایبند به امر اخلاقی نباشیم. (مثلاً همه آدمیان، حتی دزدان، از اینکه به آنها اتهام دزدی زده شود، احساس شرم میکنند.) احساس شرم و پشیمانی پس از عمل غیراخلاقی نشاندهنده آن است که ما انسانها عمل اخلاقی را بر غیر آن ترجیح میدهیم. این مربوط به ساختار وجودی ما است؛ اما انبیا صاحبان تجربه دینی هستند که ریشههای فعل اخلاقی را در زمین جوامع بشری غرص میکنند. همانطور که در قرآن میفرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» (سوره انبیا ۷۳) یعنی خود فعل خیر را به صورت وحی (تجربه دینی) دریافت میکردند.
۳. «اخلاق لاینفک از دین میشود.»
برداشتی که از این فراز میشود آن است که توجه به خالقیت موجب و زاینده اخلاق است. این برداشتی خیلی بعید از آیات است. اینکه خداوند خالق آسمانها و زمین، همان خدای خالق انسان و همه خلقیات و فطریات او است، سخنی بجاست؛ اما اینکه انسانی که میپذیرد مخلوق خداوند است، اخلاقی زیست میکند یا نظام اخلاقی را میسازد، برداشت خیلی واضحی از آیات نیست. همانطور که در متن اشارهشده است، انبیا برای اتمام مکارم اخلاق (نه اخلاق پیشپاافتاده و بدیهی برای بشر) مبعوث شدهاند؛ و این نشان از درک اخلاقی پیش از بعثت انبیا دارد؛ زیرا اگر بشر درک اخلاقی نداشت، امکان تأیید اخلاقی دعوت انبیا برایش میسر نبود. همانطور که اگر عقلانیتی پیشادینی نداشت، امکان تأیید رهاوردهای انبیا میسر نمیشد. به این دلایل است که عدهای به عقلانیت و اخلاقیات پیشادینی یا غیردینی باور دارند. به نظر میرسد که این همان استعداد انسانی برای درک فعل اخلاقی و عقلانی است و نه کشف و تحقق مصادیق این فعل اخلاقی.
مقصود فراستخواه: مضمون بسیار باارزشی است که توضیح دادهاید. دین برای تکمیل اخلاق و روشمندکردن آن است و دینداری موجود ما مشکل دارد . به امید انتشار یافتن و نقد و بررسی بیشتر در این زمینه.
ضمناً در وبلاگ کوچک خویش به آدرس http://farasatkhah.blogsky.com/category/cat-8 سالهاست بخشی را به این بحث اختصاص دادهام. در این. وبلاگ طی دو دهه ۳۳ مطلب در خصوص دین و اخلاق منتشرشده است.
[۱]. أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْی الصِّفَاتِ عَنْهُ.
[۲]. رجوع شود به: میثمی، لطفالله. «هستیمحوری در بینش آیتالله طالقانی»، نشریه چشمانداز ایران، شمارههای ۹۳ و ۹۵ و نیز نشریه چشمانداز ایران، ویژهنامه آیتالله طالقانی
[۳]. توضیح اینکه در متن آمده بود که منطق وحی ارتقای ربوبیت به خالقیت است. منظور متن ارتقای ارباب متفرقون به خالقیت است. چراکه در خالقیت همه مشترکاند، ولی میبینیم که هر فردی مقولهای به نام رب اتخاذ کرده است و خداوند از طریق انبیا میگوید این رب را به خالق آسمان و زمین ارتقا دهید. (اقرا باسم ربک الذی خلق) بدینوسیله انتقاد دکتر پیمان در متن پیشنهادی «نسبت دین و اخلاق» اصلاح شد.