گفتوگو با حسن محدثی گیلوایی
تصریح هابرماس به شکلگیری پارهای از مهمترین ایدهها و مفاهیم تفکر مدرن بر مبنای آموزهها و اندیشههای سنت دینی، آیا مؤید بسترآفرینی دین برای علم نیست؟ آیا نمیتوان این رویکرد هابرماس را نوعی نزدیکشدن به ایدهدورکیم مبنی بر دینیبودن منشأ پارهای از مهمترین مقولات فکر در جوامع بشری بهشمار آورد؟
اینکه دین از برخی جهات بستر مساعدی برای فلسفه، علم یا حتی تفکر مدرن آفریده است، حرف تازهای نیست. تمرکز هابرماس در بحث مورد نظر البته بر ارتباطیبودن نسبت انسان و خدا و آثار آن بوده است؛ اما همانطور که بهدرستی اشاره کردهاید، در میان جامعهشناسان دورکیم ازجمله کسانی است که به این نقش دین اذعان کرده است. همچنین فیلسوفان و دینپژوهان متعددی خیلی پیشتر از هابرماس از نقش مثبت دین در فراهمکردن بستر فکری مساعد برای رشد علم سخن گفتهاند. در میان عالمان علوم سیاسی و جامعهشناسان دین و متألهان نیز مشابه این سخن در باب مقولات دیگر فکری گفته شده است. اصولاً نظامهای فکری مختلف برای شکلگیری و تکوین معارف و اندیشههای دیگر چنین نقشی را ایفا میکنند. بهعنوان مثال، در معنای عام کلمه تفکر اسطورهای در طی روندی از تحول، بستری برای تکوین معرفت دینی فراهم ساخته است و به همین ترتیب، معرفت دینی بستر مساعدی برای تکوین و رواج و گسترش معرفت عرفانی فراهم ساخته است. رشد و تکوین علم نیز در جهان مدرن سببساز اندیشههای جدیدی شده است. با این حال، باید توجه داشت که این اثرگذاریها و بسترسازیهای اندیشگی امری خطی و ساده نیست، بلکه معمولاً در طی فرآیندی از تبدل یا اگر دقیقتر سخن بگوییم در اَشکالی از فراگشت (Transposition) رخ میدهد.
بحث اخیر هابرماس چه یافتهها و ایدههایی برای تبیین و شفافسازی نسبت دین و دانش تجربی دارد؟
تمرکز هابرماس البته بر نسبت بین سنت یهودی-مسیحی و فلسفه بوده است. بهعلاوه، اگر او از نسبت بین این نظامهای معرفتی سخن گفته است نسبتی ساده و بیمیانجی را مدنظر ندارد. او امکاناتی در سنت یهودی-مسیحی و هدایتگریهای اندیشه از سوی این امکانات بهسوی افقهای جدیدی از تفکر را مورد بحث قرار داده است. این موضوع نکته مهمی در تاریخنگاری تحول و زایش اندیشهها است که برخی از فیلسوفان فرهنگ نظیر ارنست کاسیرر در آثار متعدد خود بدان پرداختهاند. به نظرم مارکسیسم نیز بسیار به سنت یهودی-مسیحی مدیون است؛ بنابراین، نباید تصوّر کرد که دین بهصورت مستقیم علمآفرینی کرده است و علم تجربی را پرورده است. چنین استنباطی از سخن هابرماس و امثال او خطای فاحشی است.
آیا از این بحث میتوان به مباحثات حول علوم انسانی اسلامی در ایران پل زد؟
محدثی: تمنای علوم انسانی اسلامی به معنای علومی که مبتنی بر جهانبینی و اندیشههای اسلامی شکلگرفته باشد، تمنایی ناکامیاب و فرساینده است. علم معرفتی است درباره آنچه هست و از راه تجربی صحتآزمایی میشود اما معرفت دینی از آنچه هست فراتر میرود و به آنچه باید باشد و آنچه میتواند باشد نیز میپردازد. همچنین معرفت دینی از طریق تجربی صحتآزمایی نمیشود. عمدتاً متکی بر نقل است و بررسی انتقادی در آن اغلب با بیمهری مواجه میشود. جنس مفاهیم و گزارههای دینی نیز با مفاهیم و گزارههای علمی متفاوت است. معرفت دینی کاربرد متفاوتی دارد و منطق حجتآوری در آن با منطق حجتآوری علمی فرق دارد. آفات و اثرات مخرب معرفت دینی نیز با آفات و اثرات مخرب علم فرق دارد. مولدان و حاملان و مصرفکنندگان معرفت دینی نیز با مولدان و حاملان و مصرفکنندگان معرفت علمی متفاوتاند. لذا تمنای علوم انسانی اسلامی در درون خود خلط ناصواب معرفت دینی و معرفت علمی را حمل میکند. معرفتهای مختلف با یکدیگر متمایزند. اگرچه ممکن است یکی الهامبخش افکاری برای دیگری باشد یا در مراحل تاریخی معینی یکی برای دیگری راهگشایی کند و توانافزایی کند، اما سودای تلفیق آنها با یکدیگر و ساختن ملغمهای از آنها سودای موجه و معتبری نیست و راهگشا هم نخواهد بود. میتوان از معرفتهای مختلف بهنحو همافزایانه بهره گرفت، اما نباید آنها را با یکدیگر خلط کرد.
هشت معیار مختلف معرفتهای متعدد بشری را که عبارتاند از معرفت دینی، معرفت اسطورهای، معرفت عرفانی، معرفت خفیه، معرفت ادبی، معرفت هنری، معرفت فلسفی، معرفت ابزاری (منطق، زبان، ریاضی)، معرفت اعتباری (اخلاق، حقوق، ایدئولوژی)، معرفت روزمره و معرفت علمی از هم جدا میسازند. این هشت معیار عبارتاند از: راه حصول؛ منطق حجتآوری؛ جنس مفاهیم و گزارهها؛ کاربرد؛ آثار مخرّب و آفات؛ مولدان؛ حاملان؛ و مروجان و مصرفکنندگان.
در سخن هابرماس نیز هیچگونه اشارهای دیده نمیشود به اینکه بتوان بر اساس سنت یهودی-مسیحی نوع خاصی از علوم اجتماعی یا علوم انسانی تأسیس کرد.