لطفالله میثمی
این روزها زیاد شنیده میشود که نسل جوان کشور نسبت به مسائل دینی بدبین و گریزان و دستکم بیتفاوت است و جامعه نسبت به گذشته کمتر پایبند به شئونات دینی است. این نگاه طبعاً کنشها و واکنشهایی را در میان نیروها نسبت به یکدیگر برمیانگیزد. متدینین نسبت به سرنوشت جامعه و آینده آن نگران میشوند و احساس خطر میکنند. جوانان هم با انگ بیدینی روبهرو میشوند و شکاف و فاصله بیشتری نسبت به دینمداران احساس میکنند. طبیعی است چنین شکافی، انسجام کشور و ملت را تضعیف میکند، درحالی که به نظر میرسد واقعیت جامعه ما این نیست و در نگاهی عمیقتر و دقیقتر به قضاوتی دیگر میرسیم.
در ابتدا باید اشاره کرد که سیر جهان به سوی گسترش دینداری و گرایش مردم به دیانت است. مقالهای از توماس فریدمن با عنوان ” دوملت زیر سایه خدا” که در شماره ۲۹ نشریه چشم انداز ایران ترجمه و منتشر شد این واقعیت را توضیح داده بود. فریدمن سرمقاله نویس روزنامه نیویورک تایمز است و ابتدا حامی بوش و جنگ بود که پس از مدتی (نوامبر ۲۰۰۴) تغییر موضع داد. او گفته بود ۷۵درصد مردم امریکا مذهبیاند و علاوه برآن میخواهند رئیسجمهورشان هم مذهبی باشد. مهمتر اینکه تمایل دارند رئیسجمهور از گزارههای مذهبی هم در سیر کارهایش استفاده کند. گزارههایی مانند «خیر و شر»، اینکه «هرکس با ما نیست علیه ماست»، یا «محور شرارت» که برگرفته از ادبیات مذهبی است.
هدف طرح این گفتار این است که روند جامعه امریکا در جهت مذهبیشدن است. اروپا هم با چنین وضعیتی روبهروست. دکترمحسن کدیور نقل میکردند که تا ۲۵ سال دیگر جمعیت مسلمانهای کشور آلمان نسبت به دیگران اکثریت خواهد شد. جالب توجه است که بیشتر زنان به این موج اسلامیشدن در اروپا و امریکا میپیوندند و این برخلاف تبلیغاتی است که مطرح میکند که اسلام تبعیض جنسیتی را تأیید کرده است. (محسن کدیور، حسینیه ارشاد، ۲ تیر ۱۳۸۷)
با این وصف به نظر میرسد روند جامعه ایران هم همان سمت و سو را دارد. در همین جامعه ایران، سالی ۲۲ میلیون نفر به زیارت امام رضا(ع) میروند. در نیمه شعبان سال ۱۳۸۶ بیش از دو میلیون نفر به مسجد جمکران رفتند. هر چند برخی از این جریانات با خرافات هم آغشته شده، اما با این شواهد نمیتوان گفت جامعه ایران به سمت بیدینی سوق مییابد. شاید بتوان گفت در میان جامعه روشنفکران و تحصیلکردهها کسانی هستند که نسبت به باورهای دینی دچار تردید و شک شده و به انفعال رسیدهاند، اگرچه این واقعیت را میتوان مشاهده کرد، اما همین هم دین گریزی نیست. باید پذیرفت که نسل جوان ما پرسشگر است و در برابر اندیشههای دینی رایج در جامعه موضعی نقادانه دارد و این با گریز از دین تفاوت دارد. شاید بتوان گفت دینگریزی مصطلح واکنشی است که بیشتر به عملکرد برخی روحانیان برمیگردد که در سالیان پس از انقلاب بهعنوان متولیان دین معرفی شدهاند. کسانی که به این عملکردها انتقاد دارند و از این روحانیان فاصله گرفتهاند به دین گریزی متهم میشوند.
اعمال برخی شیوههای نادرست در زندانها، حذف نیروها به دلایل نامعقول، برچسبهای ناچسب بیدینی و ارتداد و التقاط و دینسوزی به برخی فرهیختگان و روشنفکران و مواردی از این دست موجب شد میان نسل تحصیلکرده و روحانیان، شکافی ایجاد شود و پدیده آخوندگریزی شکل بگیرد که برخی آن را مترادف با دینگریزی دانستند. آنها چنین عنوان میکردند که دین امری تخصصی است و روحانیان، متخصص ویژه این امر هستند و دیگران بایستی از آنها دیانت را بیاموزند، از اینرو وقتی این متخصصین، خود مورد پرسش و نقد واقع شدند و کسی هم به این پرسشها پاسخ درخوری نداد، فاصله و گریز از آنان سرعت گرفت.
در همین روزها شاهدیم نمایندگان مجلس میگویند کسیکه برای مقام وزارت دولت اسلامی معرفی شده، مدارک تحصیلی جعل کرده و به ملت و دولت دروغ میگوید و سپس برای چنین مقامی رأی میآورد. آیا فکر نمیکنند چنین اقداماتی چه تأثیری روی اذهان جامعه میگذارد و چه تصویری از نظام دینی در دنیا ایجاد میکند؟
ناگفته نماند که این پرسشگری در سالهای پیش از انقلاب نیز بود. بسیاری روشنفکران دینی با خرافات و اندیشههای مرتجعانه تحت لوای دین مبارزه میکردند و میکوشیدند افکار انحرافی آمیخته با اندیشههای دینی را نقد کرده و پاکسازی نمایند، اما امروز مسئله قدری عمیقتراست، یعنی نسل پرسشگر امروز نسبت به برخی گزارههای دینی هم پرسش دارد و پاسخهای نوین و برتری را میطلبد، برای نمونه در گزارههای دینی، رسالههای مراجع و تبلیغات مذهبی رایج همواره گفته شده نماز ستون دین یا عمود خیمه است. روشن است که در یک ساختمان میشود همهگونه تغییرات در دیوارها، تأسیسات، درها و پنجرهها ایجاد کرد، اما ستون را نمیتوان جا به جا کرد. طبعاً چنین تداعی میشد که نماز نسبت به دین چنین رابطهای دارد. با این پیشینه نسل جوان میبینند یک مرجع تقلید بزرگ و شخصیت مذهبی مانند مرحوم امام خمینی میگویند حکومت ولایت فقیه مقدم بر همه احکام فرعی مانند نماز، روزه و حج است و درصورتیکه این احکام فرعی در شرایطی مخالف مصالح حکومت باشد میتواند آنها را متوقف کند. (صحیفه نور، ج ۲۰، ص ۴۵۱) درنتیجه این مسئله در برابر آن عقاید سنتی پرسشهای زیادی را ایجاد میکند و نیاز به تبیین و توضیح دارد، درحالیکه چنین کاری نشده است. کما اینکه در همان زمان طرح این مسئله، حتی برخی روحانیان این نظریه را بر نتافته و واکنش نشان دادند، از اینرو تردیدهایی هم نسبت به اهمیت نماز و هم نسبت به حکومت دینی برمیانگیزد. برخی بر این تصورند که حکومت دینی برای حفظ خود مجاز است دست به هرکاری بزند.
در آموزشهای سنتی گفته شده بود که جبرئیل واسطه وحی بود و نازل می شد و کلام وحی را به پیامبر القا میکرد، اما در سخنرانی عید فطر امامخمینی(ره) به این مضمون گفته شد که پیامبر خودش را در حد جبرئیل پایین آورد تا آنچه میخواهد از او بگیرد. البته در قرآن آمده است که ملائک درخدمت انسان مقرب هستند، اما این تعابیر با آموزه های سنتی رایج منافات داشت و به نوعی آنها را زیر سؤال میبرد، از اینرو نیازمند تبیین و توضیح است.
از سویی دیگر این بحث از سوی روشنفکران پس از انقلاب مطرح شد که اصل دین در دسترس نیست و هر چه هست فهم ما از دین است. آنچه به نام دین گفته میشود فهم و برداشت از دین است، نه اساس و اصل دین. این دیدگاه شنونده را به این نتیجه میرساند که وقتی دین قابل دسترس نیست دیگر دینداری چه جایگاهی دارد. حتی اگر بپذیریم که همه خوبیها هم در دیانت بوده است، ولی وقتی نمیتوانیم به آن دست یابیم چه سودی دارد. این در حالی است که میدانیم بشری چون پیامبر، همین دین را در صحنه اجتماع تحقق داده است، یا انبیای دیگر در جامعه خودشان دیانت را وارد مناسبات اجتماعی کردند.
در حدیثی از پیامبر اکرم گفته شده کتاب و عترت از هم جداشدنی نیستند؛ به عبارتی ائمه هدی، کتاب را به عینیت درآوردهاند و الگوی عملی آن هستند، یعنی علی (ع) و همچنین دیگر ائمه، متن دین را به عینیت درآوردند، ولی پس از آنها مشخص نیست که این مسئله چه سرنوشتی پیدا میکند و تکلیف تحقق دین چه میشود.
در همین زمینه این پرسش مطرح میشود که مسئله رهبری را میپذیریم، اما اینکه رهبران باید فرزند رهبر پیشین باشند چه تبیینی دارد؟ در این موارد اندیشمندان و علما کمتر به تبیینی شایسته و قابل درک برای جوانان پرداختهاند. پس اینگونه پرسشها در ذهن آنان همچنان وجود دارد و در جستوجوی پاسخی درخورند.
درسال ۵۲ در بحثهای فکری درون سازمان مجاهدین هم به نوعی دیگر این پرسشها مطرح شده بود. آنها میگفتند به هرحال جایگاه دین چیست، یا با یک طبقه عجین است و فهم طبقهای خاص است یا امری فوق طبقات است. مسئله فوق طبقه که وجود ندارد و امری واهی است، اگر هم طبقاتی است کدام طبقه؟ به هرحال این دین، ایدئولوژی طبقه بورژوازی یا دهقان یا کارگر و.. . است، برای نمونه مارکسیسم بهطور مشخص از منافع طبقه کارگر دفاع میکند و ایدئولوژی خاص این طبقه است، حال اسلام چه جایگاهی دارد؟ اینها مسائلی بود که در آن زمان پاسخ مشخص و درخوری نداشت.
یا در آموزههای رایج، وجود خدا را از راه برهانهای عقلی و کلامی اثبات میکنند، بعد هم میگویند ما فقط به وجودی بهنام خدا می رسیم و صفات او را از این راه نمیتوان شناخت. این روش پرسشهای بسیاری برمیانگیزد. جوانان میپرسند که این خدا به چه کار من میآید، خدایی که انسان وجودش را اثبات میکند چگونه میتواند بر ذهن، فکر و رفتار او حاکمیت داشته باشد.
و یا برخی در گذشته میگفتند ـ و اکنون هم به نحوی در اذهان هست ـ که دین ممکن است دارای ارزشهایی هم باشد یا با ظلم مبارزه کند، اما از کجا معلوم که ازسوی خدا باشد. پیامبران به هرحال بشر بوده و در محدوده عالم مادی بودهاند. چطور این ماده به عالم غیر ماده که خداست دست مییابد و مرتبط میشود. امروز برخی اندیشمندان ما در ارتباط با این پرسشها میگویند اساساً قرآن اندیشه خود پیامبراست. درنتیجه این مسائل در ذهن پرسشگر جوانان، آشفتگی و سرگردانی را دامن میزند و بهجای پاسخگویی و حل، بر پرسشها میافزاید.
در سالهای پیش از انقلاب هم برخی میگفتند اسلام مجموعهای ضد ظلم و عدالتخواه است، اما دلیلی ندارد ازسوی خدا باشد. بههرحال پیامبر یا علی(ع) در جامعه خود چندین سال در جریان پراتیک اجتماع بودند و با طبقات حاکم درگیری داشتند، طبیعی است در این بستر تجربیات بسیاری پیدا کرده و فهم و درکشان نسبت به دیگران افزایش مییافت و بر اساس این سیر و این تجربیات اجتماعیشان مجموعه اسلام را ارائه دادند.
برای توضیح اینکه وضعیت نسل حاضر چه جایگاهی در روند تاریخ معاصر دارد باید گفت در انقلاب مشروطیت جامعه ایران نسبت به دیگر ملل منطقه پیشرو بود. سپس در نهضت ملی ایران و جنبش ملیشدن نفت و خلع ید ـ که کمتر از یک انقلاب نبود ـ نیز حرکت مردم ایران منشأ و الگوی ملل دیگر شد. پس از آن عبدالناصر درمصر و سوکارنو در اندونزی، عبدالکریم قاسم در عراق و جاهای دیگر از دکترمصدق الهام گرفتند. حتی ایده استقلال مائو پس از دکترمصدق طرح شد. بهدنبال آن وقوع انقلاباسلامی هم پدیده عظیمی بود بهطوریکه امریکاییها آن را سرچشمه بسیاری حرکتهای دیگر در منطقه میدانند. دکترحسین نصر در سال ۱۳۶۴ گفت طی هشتسالی که از انقلاب میگذرد، بر اثر این انقلاب، اسلام در جهان به اندازه ۱۳۰۰ سال موضوعیت پیدا کرده و یا متفکران امریکایی میگویند اگر علیه مصدق کودتا نمیشد و انقلاب اسلامی هم بهوقوع نمیپیوست شوروی به افغانستان لشکرکشی نمیکرد و امریکا طالبان را ایجاد و گسترش نمیداد و درنهایت واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ رخ نمیداد.
در روند تاریخ معاصر، جنبش دومخرداد ۱۳۷۶ هم با وجود این که حمایت خارجی نداشت حرکتی بود که درسطح منطقه الهامبخش دیگران شد. در ترکیه حزب عدالت و توسعه میگوید ما از خاتمیسم الهام گرفتیم. یا حسن نصرالله میگوید حرکت خاتمی به ما توان و اعتبار بخشید و ما را به پیروزی رساند، نه صرفاً توپ و تانک. به عبارتی اسلام در سازوکارهای دموکراتیک چنین اثربخشی و نتایج مهمی به همراه داشته، و ما این سیر رشد را در جامعه خود میبینیم. حال با توجه به روند صدساله چگونه ممکن است بگوییم یکباره جامعه دچار سقوط شده، همه ارزشها فرو ریخته و جامعه دینگریز شده و به همه ارزشهای اخلاقی و دینی پشت کرده است.
به نظر میرسد این داوری سطحی و واکنشی است. واقعیت این است که جامعه ما امروز پرسشهایی دارد که در قله است و از متن دین و تبیینهای دینی نشأتگرفته و بهدنبال پاسخی برتر میگردد. همیشه گفتهاند در قرآن هم آیاتی ناسخ و منسوخ است. برخی آیات آمده که آیات دیگر را نسخ کرده و از اعتبار انداخته است. حالا میپرسند مگر درکلام خدا هم تغییر راه دارد. چطور خداوند که به همه چیز علم داشته از اول دستوری نیاورده که ثابت بماند و تغییرنکند. یا با مطالعه قرآن مشاهده میکنند انبیا هم دچار هبوط میشدهاند و میپرسند وقتی پیامبری در حالت هبوط بوده تکلیف احکام الهی چه میشود؟
از اینرو در جامعه ایران پرسشهایی مطرح است که جوامع دیگر به آنها نرسیدهاند. اینکه همراه دینداری قانونگرایی داشته باشیم و با وجود تمسک به دین و التزام به قوانین دینی به قانون به سبک مدرن دست یابیم امروز در ایران از معضلات فکری است. هنوز علما این مسئله را تبیین نکردهاند که جایگاه قانونگرایی در اسلام کجاست.
این پرسشگری خود یک مرحله مهم از انقلاب است و موجب رشد فکری جامعه میشود و به اینکه نسل جوان ما سؤال دارد و به همهچیز به دید انتقادی مینگرد نمیتوان خرده گرفت، بلکه باید از آن استقبال کرد. اگر اشکال و ایرادی وجود دارد مربوط به بزرگان است که پاسخ در خور به این پرسشها ندادهاند و یا در پی یافتن پاسخ، تلاش کافی نکردهاند.
یکی از متفکران اسلامی میگوید حضرت محمد(ص) فردی صادق و راستگو و درستکردار بوده، اما کلام قرآن فهم خودش از جهان است، درحالیکه میبینیم حضرت محمد(ص) خودش میگوید این کلام من نیست، بلکه ازسوی خداوند به من الهام شده است. این معضلات موجب برانگیختن اذهان پرسشگر و سرگردانی میشود.
جالب است در همین جامعهای که برخی میگویند بهسوی بیدینی میرود مشارکت مردم و جوانها در حرکتهایی چون اعتکاف هم زیاد شده است. استقبال از طب سنتی و درمانهای مذهبی و کتابهایی که در این زمینهها منتشر میشود بسیار زیاد است. به نظر میرسد در پی انقلاب مشروطیت، نهضت ملی، انقلاباسلامی و دوم خرداد ۱۳۷۶، شاید بتوان گفت ویژگی نسل حاضر، پرسشگری و سؤالمندی است که من آن را پنجمین نقطهعطف تاریخ معاصر نام نهادم. توماس فریدمن برای حل مشکل خودشان در امریکا راهحلی طرح کرده و گفته بود از اینکه ۷۵ درصد مردم ما مذهبیاند نمیتوان گلهمند بود، از اینکه میخواهند رئیسجمهورشان هم مذهبی باشد نیز نمیتوان جلوگیری کرد، اما اینکه این رئیسجمهور گزارههای مذهبی به کار ببرد با قانوناساسی امریکا همخوانی ندارد. او برای حل این معضل پیشنهاد کرده بود که نیروهای دموکرات و مدافع دموکراسی وارد این جریان شوند و با آن همراه گردند و از درون این جریان را تعدیل کرده به سوی دموکراسی، علم و وحدت سوق دهند. این چنین بود که این نیروها در انتخابات ۲۰۰۶ کنگره وارد شدند و زمانیکه بوش درحال جنگ بود، مردم امریکا که به وطنپرستی مشهورند، به نمایندگان مخالف فرمانده کل قوایشان رأی دادند.
بزرگان و اندیشمندان جامعه ما نیز به جای مقابله با موج پرسشها باید بنشینند و با صبر و متانت روی این پرسشها تأمل، پدیده وحی را تبیین کنند و سؤالات پیرامون آن را پاسخ دهند. اگر میگویند وحی مقولهای قابل تبیین و توضیح نیست و باید تعبدی پذیرفت، طبیعی است که گروهی بگویند با این احوال، حکومت دینی یعنی حکومت بر افرادی که فکر و اندیشه ندارند.
امروز به جایی رسیدهایم که نباید تصور کرد پرسشهای نسل جوان القای مخالفان و مغرضان است، بلکه در درون نیروهای معتقد و نسل برآمده از آموزشهای نظام و انقلاب پرسشهای زیادی مطرح است. وقتی این افراد قرآن را مطالعه میکنند و مشاهده میکنند که در قرآن گفته شده برخی آیات محکم است و برخی متشابه؛ آیات متشابه که قابل پیروی نیست برای اینکه بفهمند کدام آیات محکم است به تفاسیر مراجعه میکنند و میبینند مفسرین درباره اینکه آیه محکم کدام است ۱۷ نظر متفاوت ارائه میدهند که هیچکدام قانعکننده نیست. طبیعی است فرد جستوجوگر چنان سرگردان میشود که به این نتیجه میرسد از قرآن نمیتوان به فهمی مشخص و روشن رسید. یکی از مفسران بزرگ که تفسیرش راهنمای عمل نظام جمهوری اسلامی است میگوید محکمات، آیاتی هستند که دربارهاش اختلافی میان علما نیست، مثلاً آیاتی که مربوط به احکام است مانند خواندن نماز یا وجوب روزه در میان همه علما و فرقههای اسلامی یکسان فهم میشود، بنابراین این آیات محکم است و آیاتی که مورد اختلاف است مانند آیات مربوط به توصیف خداوند، ملائکه و قیامت آیات متشابه است، یعنی اصول دین متشابه میشود. مرحوم طالقانی با ارائه انسجام خواندنی و جالب در تفسیرپرتوی از قرآن این نظریات را آورده و مورد نقد قرارداده است.
در همین زمینه گفته شده برای فهم قرآن نیازمند به منطق یونانی ارسطو هستیم. میگویند ارسطو کلید فهم همه چیز از جمله قرآن است. مخاطب میپرسد اگر چنین است چه نیازی به قرآن است با همین منطق میشود تفکر کرد و به دیگر مسائل رسید و حتی با فهم دقیق آن به قواعد اخلاقی مناسب دست یافت. همانطور که پیشتر گروهی بر این باور بودند که قرآن را باید با منطق دیالکتیک فهمید و سپس به این نتیجه رسیدند که دیالکتیک خود میتواند مسائل را تبیین کند و دیگر نیازی به قرآن نیست و در همین راستا حوادث سال ۱۳۵۴ درون سازمان مجاهدین شکل گرفت. امروز بیشتر دینداران، قرآن را با پیش فهم خود مطابقت میدهند؛ این پیش فهم یا ارسطویی است یا دیالکتیک یا هرمنوتیک و یا فلسفه تحلیلی و خردعصری. میگویند دین مقولهای عصری است و تابع زمان و علم و دانش روز بشراست، درحالیکه مخاطبان میپرسند اگر فهم دین تابع دانش و خرد عصراست دیگر دین چه تحولی در مناسبات ما میتواند ایجاد کند و به چه کار میآید که خود را بدان پایبند کنیم. از این روند چنین نتیجه میشود تبیین و تفسیرهایی که از دین شده، چه توسط روشنفکران و چه توسط روحانیان، برای نسل حاضر قانعکننده و جامع نیست، روح تشنه و پرسشگر آنها را سیراب نمیکند، بلکه خود موجب برانگیختن پرسشهای جدیدی شده است. این موج را نمیتوان به بیدینی و دینگریزی تعبیرکرد، بلکه این حق آنهاست که بهدنبال رسیدن به تبیینی درست و منطقی باشند. این ضعف و نارسایی تبیینهای موجود و برداشتهای رایج از دین است که با فطرت بشر ناسازگار است و باید مورد تجدید نظر قرار گیرد.
با کمال شگفتی چندسال پیش شنیدیم که آیتالله مصباح یزدی ـ که از علمای حوزه هستند ـ در پیشخطبههای نمازجمعه اعلام کردند که جمهوری اسلامی ایران ربویترین نظام عالم است. این در حالی بود که قرآن رباخوار را محارب با خدا میداند. چگونه تبیین میشود که نظام دینی ایران محارب با خدا و رسول شمرده شود. این در حالی است که برخی علمای دیگر بهره پول را در حد تورم مجاز میشمرند و آن را ربا نمیدانند. هنوز هم این مسئله در میان علما مورد اختلاف است.
اینگونه مسائل طبعاً موجب سرگردانی و پرسشهای زیادی میشود. در همین راستا مشاهده میکنیم هنوز در آموزههای حوزوی، مالکیت فردی را به رسمیت میشناسند و آن را حکم اولیه میدانند، اما برای شخصیت حقوقی، مالکیت حقیقی شناخته نشده است. مالکیت دولت و بنیادها و شرکتها را مالکیت مجازی میشمرند. درنتیجه اینپرسشها، نارساییها در اذهان پرسشگر مورد مناقشه واقع میشود.
ما این روند را در درون جریانهایی که در پرتو آموزشهای دینی رشد کردهاند میبینیم. دانشجویان تحکیم وحدت در سیر حرکت خود به این نتیجه رسیدند که دین و معنویت ایمانی درونی است که در خلوت شخصی هر فردی بدان نیازمند است و با آن سر و کار دارد، اما از این ایمان معنوی به روش و کارکرد اجتماعی دست نمییابیم، از اینرو در این حوزهها بایستی از دستاوردهای علمی و بشری بهره بگیریم. در این مسیر به نحلههای مختلفی رسیدند. برخی به مارکسیسم رسیدند، برخی سوسیالیسم را الگو قراردادند، برخی به لیبرالیسم و برخی راه انفعال پیمودند.
این نتیجه، غیرطبیعی و ناگهانی نبود. وقتی اندیشمندی که مورد قبول این نظام و این نسل بود عنوان کرد اصل دین قابل دسترس نیست و آنچه ما در دست داریم صرفاً فهم ما از دین است، جوانان ما به این نتیجه منطقی رسیدند که وقتی دین در دسترس نیست دینداری معنا ندارد.
این درحالی بود که تئوری قبض و بسط شریعت مطرح شد و پس از یک سال این نتیجه اعلام شد که شریعت ثابت است و این فهم ما از شریعت است که دچار قبض و بسط میشود، در صورتی که تحول و تغییر در فهم از دین را روحانیان هم باور داشتند. حاشیهنویسی بر نظریات علمای گذشته و حتی حاشیه شاگرد بر استاد در حوزهها از رسوم دیرینه بود. هر کدام اجتهاد میکردند و به فهم جدیدی میرسیدند و بر نظریه دیگری تعریضی مینوشتند. حتی امروز شاهدیم در عین حال که تفسیرالمیزان علامه طباطبایی هنوز مورد استفاده است، اما شاگردان ایشان تفسیر جدیدی نوشته و برداشتهای ایشان را مورد تجدید نظر قرارداده و فهمی دیگر از قرآن ارائه کردهاند.
این نکته قابل تأمل است در حالی که اندیشمند روشنفکر ما عنوان میکند شریعت ثابت است، روحانیانی چون آیتالله طالقانی و آیتالله خمینی عنوان میکنند شریعت هم متحول است و دینامیسم دارد، حتی کلام خدا هم ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه دارد، تا جایی که گروهی هم از موضع سنتی به این پرسش رسیده اند که چرا در احکام خدا تحول دیده میشود، مگر خداوند از ابتدا علم نداشته که حکمی ثابت و ابدی انشا کند یا کلامی صریح و قطعی برای بشر بیاورد؟
این پرسشگریها اندیشههای دینی رایج را به چالش کشیده و در سیر رشد خود موجب تعالی اندیشهها و تکامل معرفت دینی میشود نه اینکه برخلاف برخی تصورات این پرسشها را نشانه رشد بیدینی و سقوط جامعه بدانیم. کسانی این موج را منفی و افول تلقی میکنند که نمیخواهند در اندیشههایشان تحولی ایجاد کنند و خود را بهجای حقیقت و خدا فرض میکنند و انتقاد به تفکرات خود را تعرض به ساحت الهی قلمداد میکنند.
اما در منظر الهی پرسش داشتن و نیازمند درک حقیقت بودن نه تنها امری ناپسند نیست، بلکه گام نخستین رشد و کمال است. به هرحال کسی که جویای حقیقت است خود را در معرض هستی قرار میدهد و در گفتوگو با آن به دستاوردهایی نو میرسد. پیامبر هم چنین بود. اگر سؤالمند و نیازمند نبود، وحی به او نازل نمیشد. دعاکردن به نوعی طرح نیازها و پرسشهای انسان در برابر خداست. مرحوم امام خمینی از دعا به قرآن صاعد تعبیر کرد، یعنی حرکتی که ازسوی پیامبر شروع شده و بیانگر نیازمندی و سؤالمندی او بود. ایشان قرآن موجود را قرآن نازل میشمرد که در پاسخ به نیازهای پیامبر نازل شده است. برای فهم این قرآن هم باید چنین برخوردی کرد، یعنی در پیشگاه خدا سؤالمند و نیازمند شد و با قرآن روبهرو شد تا از این گفتوگوها به نتایج جدیدی رسید.