بدون دیدگاه

نفرین دیوارهای آوارشده

نگاهی به رمان کنام؛ نوشته سعید کاویانپور

احمد هاشمی

آدم‌ها توی خانه یک جور دیگرند. دیوارها محافظ حقیقت آدم‌اند و حقیقت آدم‌ها گاه عین پلشتی است. دیوارها پلشتی‌ها را می‌پوشانند. کنام قصه خانه‌ای است که دیوارهایش فروریخته و به سقفی نامرئی بند است. اهالی ساختمان مدام در حال دیدزدن یکدیگرند. این آدم‌ها پلشتی‌های همسایه را نفس می‌کشند و هضم می‌کنند و از این طریق کالری لازم برای زندگی را به دست می‌آورند.

«تو تنها نیستی؛ پنداری خیل روی دیوار هم به فکر فرو رفته‌اند. تو و تمام آدم‌های سرشناس داخل قاب عکس‌ها، همگی در سکوت، خیره و بی‌جواب مانده‌اید. شما هم حقیقتتان را پنهان می‌کنید. شما همه زندانی همدیگرید. کدامتان بی‌گناهید؟»

در سرزمین کنام ارزش آدم‌ها به زمینشان است. کسی که بی‌سرزمین است هرچقدر ظاهرش را بزک کند، باز هم غریبه‌ای بیش نیست. غریبه‌ها حتی بخشی از نزاع هم نیستند. دعوا میان آن‌هایی است مالک‌اند. اندازه آدم‌ها مهم نیست، هرکسی زمین دیگری را متر می‌کند و پس از آن تصمیم می‌گیرد چقدر به او احترام بگذارد. البته همه این‌ها تا زمانی است که پای دوست داشتن به میان نیامده است. از آنجا به بعد بی‌نهایتِ دوست داشتن از روی عددها می‌گذرد و حساب و کتاب بی‌معنی می‌شود. وقت آن رسیده که آدم‌ها با هم صلح کنند و از کوچک‌ها دست بکشند.

«روز واقعه است. شک نداری. به دلت برات شده امروز اتفاقی می‌افتد. نشانه‌هاش را به عینه می‌بینی. پیش‌تر بوش به دماغت خورده بود: زمانی که خانه را به اسم سیما کردی، آن آپارتمان کوچک فرسوده، همه‌چیزت نبود و برات ضرر عمده‌ای محسوب نمی‌شد، اما سیما را به عرش برد. پنداری بال درآورد. قبلِ رفتن، رو به قبله دست به دعا برداشت: خیر ببینی. از همان ساعت زندگی‌ات به جریان افتاد: بخشیدن آپاتمان گواهی می‌داد که از ساختن خانه دست کشیده‌ای.»

کنام پر از ماجراهایی است که بی‌وقفه به پیش می‌تازند. موتور محرک همه این ماجراها حرص آدمیان است. شخصیت‌ها تسلیم غریزه‌اند، توی باتلاقی دست و پا می‌زنند و عاقبشتشان از پیش معلوم است. راه نجات همین یکی است؛ انسان‌بودگی. چه فرقی دارد که دیوارهای این خرابه از نو ساخته شود یا نه، تا حقیقتی در کار نباشد عشقی نیست و زندگی بدون عشق همان دست‌وپا زدن در باتلاق است و هر حرکتی شبیه مشتی است که بالا می‌آید و سر و صورت خود ضارب را زخمی می‌کند.

در کنام هر چه هست در درون آدمی است. نویسنده کنام سعی کرده با استفاده از فنون ادبی از رمان متنی افشاگرانه علیه راوی بسازد. دیوید لاج معتقد است «انتخاب زاویه دیدی که داستان با آن روایت می‌شود مسلماً مهم‌ترین تصمیمی است که رمان‌نویس باید بگیرد، چون بر نحوه واکنش عاطفی و اخلاقی خوانندگان به کاراکترها و عمل آن‌ها تأثیر مستقیم می‌گذارد.»۱

سعید کاویانپور با انتخاب زاویه دید دوم شخص، روای را همچون غریبه‌ای در میان جمع تصویر می‌کند که گویی همیشه روی سخنش با خودش است. این‌گونه است که محرک‌های خارجی خنثی به نظر می‌رسند. تمام دارایی راوی گذشته اوست، باید راه بیفتد و با خاطراتش تسویه‌حساب کند. باید ناخودآگاهش را از کینه خالی کند و باطن آئینه‌اش را به دیدار دوست ببرد.

«زندگی‌ای که با اصرار و اجبار شکل بگیرد کال است. میوه وقتی برسد خودش از شاخه می‌افتد. درختی که ریشه دوانده باشد، توفان جابه‌جایش نمی‌کند. بی‌آب مانده، آفتاب خورده، پژمرده است، اما فقط زمان احتیاج دارد. به مجرد اینکه تجدید قوا کند، به بار می‌نشیند. این آدم خودش را پیدا کرده، آن‌قدر پوست انداخته که تکلیفش با همه‌چیز معلوم است.»

پی‌نوشت:

۱.دیوید لاج، هنر داستان‌نویسی، ترجمه رضا رضایی، نشر نی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط