بدون دیدگاه

نقدی بر مقاله «زبان‌آوری تفسیرگرایانه در تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی»

 

محمدمهدی جعفری

چشم‌انداز ایران: در شماره ۱۰۷ نشریه، مقاله‌ای از دکتر حسن محدثی با عنوان «زبان‌آوری تفسیرگرایانه در تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی» همراه با توضیحاتی از لطف‌الله میثمی در پایان آن منتشر شد. در پی انتشار این مطلب، از برخی شاگردان آیت‌الله طالقانی که با ایشان مأنوس بوده و حشر و نشر داشتند درخواست شد در این ‌باره توضیحاتی بدهند. در این شماره محمدمهدی جعفری توضیحاتی درباره مقاله منتشره با عنوان «نقدی بر مقاله زبان‌آوری تفسیرگرایانه در تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی» و محمد بسته‌نگار نیز مطلبی با عنوان «طالقانی؛ از علم‌زدگی تا تعامل با علم» ارائه داده‌اند که از نظر خوانندگان می‌گذرد.

در آغاز این سخن باید این نکته را به عرض برسانم که سنت نقد، سنتی است حسنه که باید از آن استقبال کرد، زیرا اگر گفتار یا نوشتار کسی به عیار نقد ارزیابی نشود، آن نوشتار یا گفتار دچار رکود و حتی پسرفت می‌شود، اما این نکته را هم باید در نظر داشت که از بدیهی‌ترین شرایط نقد، تخصص نقاد در موضوعی است که نقد می‌کند، زیرا هر موضوعی معیار و هنجارهای ویژه خود را دارد و این هنجارها و معیارها را کارشناس آن فن می‌داند و کاستی‌ها و آسیب‌های پنهان و آشکار موضوع را او درک می‌کند، نه آنان که در رشته دیگری تخصص دارند.

در علم بلاغت مبحثی است با عنوان «ایجاز، اطناب و مساوات» یعنی اوضاع ‌و احوال شنونده و خواننده در یک‌جا اقتضا می‌کند گوینده و نویسنده مطلب را به‌اختصار بیان کند، به‌طوری‌که با کمترین لفظ بیشترین معنا را برساند. کلمات قصار بزرگان و امثال‌وحکم از این‌گونه‌اند. در جای دیگر، شرایط مساوات را اقتضا می‌کند و گوینده باید مقدار الفاظی به‌‌کار برد که مساوی با معانی باشد تا شنونده مطلب را به‌درستی دریابد. در شرایط دیگری گوینده ناچار است یا شایسته و سزاوار است که به‌تفصیل سخن گوید تا منظور خود را چنان‌ که باید به شنونده و خواننده برساند. اگر این شرایط و حالات رعایت نشود، سخنور یا نویسنده بلیغ نیست و در گفته یا نوشته خود بلاغت را نشناخته است. از میان متون دینی، قرآن و نهج‌البلاغه نمونه فصاحت و بلاغت هستند و از متون ادبی خودمان، یعنی زبان فارسی، شاهنامه فردوسی، مثنوی مولوی، تمام آثار نثری و نظمی سعدی و دیوان غزلیات حافظ نمونه هستند، زیرا شرایط یادشده را رعایت کرده‌اند و این نکته را اهل ادب، یعنی ادیبان درمی‌یابند. پس از این مقدمه به اصل مطلب می‌پردازم:

  1. آیت‌الله طالقانی کار خود را «پرتوی از قرآن» نامیده است نه «تفسیر قرآن» و در این باره می‌نویسد: «آنچه در پیرامون آیات و از نظر هدایت قرآن نگارش می‌یابد عنوان تفسیر ـ پرده‌برداری ـ ندارد و به‌حساب مقصود نهایی قرآن نیست، از این‌رو عنوان و نام «پرتوی از قرآن» را برای آن مناسب یافتم،‌ زیرا آنچه به‌عنوان «تفسیر قرآن» نوشته شده یا می‌شود، محدود به فکر و معلومات مفسران است، با آن‌که قرآن برای هدایت و بهره همه مردم در هر زمان تا روز قیامت می‌باشد، پس اعماق حقایق آن نمی‌تواند در ظرف ذهن مردم یک زمان درآید…» (پرتوی از قرآن، ج ۱، ص ۲۰)

با این توضیح دیگر نمی‌توان توضیحات و برداشت‌های آیت‌الله طالقانی از آیات را «زبان‌آوری یا لفاظی نامید، زیرا اقتضای انتقال برداشت‌های مفسر یا توضیح‌دهنده به خواننده، اطناب و بیان رسا و کامل است و نمی‌توان برداشت‌های ذهنی را به‌اجمال و اختصار گذرانید. آقای دکتر محدثی می‌توانند یک موضوع از پرتوی از قرآن را خلاصه کنند به‌طوری‌که مخل به فهم نباشد و منظور نظر ایشان را به خواننده برساند.

  1. آقای دکتر محدثی در آغاز سخن گفته‌اند: «قرآن هم متنی است مانند بقیه متون، از این نظر که چون متنی است که در قالب زبان بشری عرضه شده، تمامی امکانات و محدودیت‌های زبان بشری درباره این متن صادق است؛ بنابراین به‌عنوان کسی که با این متن روبه‌رو می‌شود، ابتدای امر این متن برای ما مانند هر متن دیگری است؛ مانند مواجهه با متون حافظ، سعدی، مولوی یا هر متن دیگری است… توجه داشتید که بحث من به‌هیچ‌وجه ناظر به منشأ متن نیست.»

باید به عرض برسانم قرآن متنی است که در قالب زبان بشری عرضه شده است، لیکن مانند متون دیگر نیست. اتفاقاً بحث منشأ متن اقتضا می‌کند که رویارویی با این متن مانند رویارویی با متون دیگر نباشد، زیرا متون دیگر از ذهن و زبان یک بشر پدید آمده است، بشری که در شرایط و زمان و مکان‌های گوناگون حالات و وضعیت گوناگون دارد و اثرش زاییده زمان و مکان و قابل‌بحث و گفت‌وگوی افراد دیگر است و تضادها و تناقض‌های فراوان دارد، چنان‌که در متون بشری یادشده می‌بینید، اما متن قرآن به باور مفسر و بسیاری دیگر، کلام خداست و به گفته آیت‌الله طالقانی: «نزول آن از عالم اعلای قدرت، ظهور آن در حلیه عباراتی برتر از بلاغت و تأثیر حکیمانه آن در هدایت، بسی شگفت‌انگیز و خیره‌کننده است.» (همان، ص ۱) از این‌رو لازم است با این متن به‌گونه‌ای متفاوت با متون بشری روبه‌رو شد.

  1. آقای دکتر محدثی می‌گویند: «چون این متن برای مخاطبانی آمده است که در یک افق و جهان دیگری زیست می‌کردند، برای فهم این متون ما حتماً باید بتوانیم با دورانی که این متن به ظهور رسیده هم‌افق شویم…» و در مورد چهارم نظرشان می‌گویند: «مشکل اساسی ناهمسازی افق‌ها باعث می‌شود که مؤلفه‌های فرهنگی عصر خود را منتسب کنیم به متنی که مربوط به افق ما نیست. برحسب معیارهای فکری و عقلی زمان خودمان درباره این متن و مخاطبان آن متن داوری کنیم و دچار یک زمان‌پریشی بشویم…»

آری این سخن درست است و مفسران یکی از شرایط درست تفسیر را آگاهی به تاریخ زمان نزول و اطلاع ‌داشتن از شأن نزول آیات و سیره رسول خدا (ص) می‌دانند و می‌کوشند این آگاهی را تا آنجا که ممکن است به‌دست آورند. البته این مطلب از مباحث هرمنوتیک است و در زمان ما درباره آن گفت‌وگوی بسیار شده است؛ اما اینکه «ما باید بتوانیم کلیه مؤلفه‌های مندرج در افق خود را به تعلیق درآوریم» نه‌تنها «کار بسیار بسیار دشواری است» که درباره قرآن و هیچ متن دیگری امکان‌پذیر نیست. قرآن به شکل یک پرسش سرزنش‌آمیز می‌گوید: «أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» (محمد: ۲۴) آیا قرآن را مورد بررسی و تدبر قرار نمی‌دهند یا قفل‌های دل‌ها در آن‌ها را به روی فهم آیات محکم بسته است؟ اگر این پرسش تنها برای مردم زمان نزول بوده، قرآن متنی است که تاریخ منقضی دارد و تنها برای مردم دوران پیامبر بوده است، اما اگر مخاطب این سؤال همه انسان‌ها، یا حداقل همه مسلمان‌ها در همه زمان‌هاست چاره‌ای جز این نیست، حتی شایسته و سزاوار است که مفسر با توجه به زمان و شأن نزول از تفکر، تعقل و مؤلفه‌های زمان خود برای تفهیم آیات به مردم زمان خود استفاده کنند. به همین علت آیت‌الله طالقانی می‌گوید: «این پیشرفت زمان و علم است که می‌تواند اندک‌اندک از روی بواطن و اسرار قرآن پرده بردارد، چنان‌که محققان اسلامی از آغاز قرن دوم شروع به تفسیر قرآن نموده‌اند.» (همان)

برای هم‌افق شدن با مردم زمان نزول نیز چاره‌ای جز این نداریم که با تاریخ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن مردم آشنایی پیدا کنیم. این آشنایی از چند طریق به‌دست می‌آید: نخست قرآن خود اوضاع‌ و احوال مردم آن روزگار را به‌طور مستقیم و غیرمستقیم، ترسیم کرده و سرنخی به دست مفسر می‌دهد. به گفته رسول خدا (ص): «اَنَ القُرآنَ یفَسِرُ بَعضُهُ بَعضاٌ». دوم، احادیث معتبر و مستندی است که از رسول خدا و یاران معاصر با آن حضرت و به‌خصوص از امام علی (ع) در دست است و سوم، تحقیقات علمی برخی از مورخان قدیم و جدید که می‌تواند افق زندگی مردم زمان نزول را تا اندازه‌ای برای مردم روزگار پسین، چه مفسر و چه غیرمفسر، روشن کند، وگرنه باید تفسیر، فهم و برداشت از قرآن را یکسره کنار نهاد و آن را به‌عنوان کتاب عتیقه‌ای به‌دست بایگانی تاریخ سپرد.

  1. آقای دکتر محدثی می‌گویند: «برای تفسیر هر متنی ما نیازمند روش مشخصی هستیم؛ به‌عبارت دیگر، تفسیر حتماً باید روشمند باشد و مفسر باید از ابتدا تا انتها روش واحدی را دنبال کند و به آن روش پایبند باشد و در باب هر ادعایی که درباره متن می‌کند باید بتواند شواهد متنی بیاورد تا بشود ادعاهای او را در باب متن مورد بحث جدی گرفت.» و در مورد خاص آیت‌الله طالقانی می‌گویند: «متأسفانه در تفسیر آیت‌الله طالقانی، مثل دیگر تفسیرهای سنتی، روش واحد و معینی وجود ندارد، یعنی مفسر پایبند یک روش معین نیست. وقتی روش معینی وجود ندارد، مفسر هر چیزی که ابتدابه‌ساکن به ذهنش می‌رسد می‌تواند بگوید که من اسمش را «زبان‌آوری» می‌گذارم… که عامیانه آن «لفاظی» می‌شود…» و به‌دنبال این نکته می‌گویند «چون برخی از این تفاسیر سال‌ها ادامه دارد، مفسر در سال اول نکته‌ای به نظرش رسیده و در سال بیستم در تفسیر همان آیه که تکرار شده، چون چیزهای تازه‌ای به ذهنش رسیده، چیزهای دیگری گفته است.»

باید بگویم چون جناب محدثی متن قرآن را با متون دیگر یکی دانسته است چنین نتیجه‌ای هم می‌گیرد. قرآن متنی نیست که مؤلف متخصصی در یک رشته از دانش‌ها نشسته باشد و کتابی درباره یک موضوع بنویسد تا مفسر آن متن هم با یک روش به شرح، توضیح و تفسیر آن متن بپردازد.

قرآن کتاب هدایت است؛ کتاب هدایت انسان به‌سوی پروردگارش؛ یعنی به‌سوی بی‌نهایت. از این‌رو قرآن به همه ابعاد وجودی انسان توجه نشان داده است. نخست، انسان را از جهت انسان ‌بودن و از درون و برون، در جهان هستی، تاریخ، اجتماع و جهان نفس خود، به خودش معرفی می‌کند. ماهیت مادی و معنوی، جسمانی و روحانی و بشری و حیوانی‌اش را برای او روشن می‌کند و با توجه به این ویژگی‌ها از انسان می‌خواهد به‌عنوان یک موجود مؤثر در جهان هستی و به‌عنوان یک فرد مسئول در اجتماع و به‌عنوان یک موجود زنده، انجام‌وظیفه کند؛ لذا برای توضیح و تفسیر آیات قرآن بایسته است انسان به تمام زوایای وجود، از طریق آشنایی با دانش‌های وابسته به آن ابعاد و زوایا، سری بکشد. البته از طریق خود قرآن.

مفسران، ازجمله آیت‌الله طالقانی قرآن را کلام خدا و متفاوت با کلام بشری می‌دانند، از این‌رو رویارویی آنان با قرآن، رویارویی خاصی است و با متون دیگر تفاوت ماهوی دارد.

جناب محدثی باید به این نکته بدیهی توجه کرده باشند که تفسیرهای مهم و مشهور، از آغاز تا به امروز هریک روش خاصی دارد: مأثور یا حدیثی، بلاغی، فلسفی، عرفانی، علمی، ادبی، فقهی و کلامی که اگر بخواهم در هر روش تفسیرها را معرفی کنم به درازا می‌کشد. آیت‌الله طالقانی هم که تنها پنج جزء قرآن (چهار جزء نخست و جزء آخر) را تفسیر کرده‌اند، یا به گفته خودشان تفسیر نه، بلکه پرتوی از آیات را که به ذهنشان تابیده بازتاب داده‌اند، نیز روش دارند و پرتوی از قرآن ایشان روشمند است؛ اما پیش از آن‌که روش ایشان را در رویارویی با قرآن گزارش کنم، این حقیقت را هم بگویم چون قرآن با شیوه‌های مختلفی با انسان و به زبان انسان سخن گفته است، طبیعت آن اقتضا می‌کند که مفسر با برداشت‌کننده از آیات هم به شیوه‌های مختلفی برداشت‌های خود را ارائه کند. از این‌رو آیت‌الله طالقانی گاهی به روش عرفانی آیه را بازتاب می‌دهد، گاهی به روش فلسفی، گاهی به شیوه سیاسی و اجتماعی و گاهی به روش ادبی. گاه برای توضیح از حدیثی استفاده می‌کند که اعتبار و درستی صدور آن حدیث از معصوم برایش ثابت‌شده باشد، گاه از اشعار مولانا برای توضیح بهره می‌جوید و گاه برای روشن‌ شدن حقیقتی که در آیه نهفته است، از علوم روز شاهدی می‌آورد، اما نه به آن شکل که علم را مؤید آیه قرآن بداند، بلکه دستاوردها و کشفیات دانش و معرفت بشری را پرتوی می‌داند که می‌توان روی حقیقت به‌اجمال و اشاره بیان‌شده در آیه تابانید و به نکته تازه‌ای از آن حقیقت ثابت و همیشه تازه پی برد.

مثلاً اگر در ذیل آیات اول سوره انشقاق، از انشقاق آسمان صحبت می‌کند و شواهدی از علوم روز برای معنای آسمان می‌آورد که آن تصور کهن از آسمان‌ها را که در ذهن خواننده واردشده اصلاح کند، شاهدی هم برای درستی این برداشت از امام صادق (ع) می‌آورد که از آن امام می‌پرسند: «آسمان از چه چیزی منشق شده؟» پاسخ می‌دهد: «مِنَ المَجَرًه» یعنی از کهکشان (همان، ج ۳، ص ۲۷۴، چاپ قدیم). یا اگر از علت بحران‌های سیاسی و اقتصادی که آیات برای اجتماعات انسانی ترسیم می‌کنند (مانند رباخواری و ظلم سیاسی و اقتصادی) بخواهد توضیح دهد، ناچار از پیامد این کارهای ناشایست در جوامع کنونی شواهدی عرضه می‌کند و مانند این‌ها که اتفاقاً برخلاف ادعای جناب محدثی این روش آیت‌الله طالقانی با روش مفسران سنتی تفاوت فراوان دارد، زیرا ایشان پس از نقد گفته‌های مفسران سنتی، نظر جدید خود را با اتکا به روش خاص خودش اظهار می‌دارد.

و اما روش خاص آیت‌الله طالقانی که تمام این پنج جزء قرآن را با همین روش بازتابانیده است: «روشی که برای فارسی‌زبان‌ها در این کتاب پیش‌گرفته شده ـ‌تا شاید پرتو آیات قرآن در ذهن دریابندگان جای بگیرد و از هدایت آن بهره‌مند شوندـ این است: نخست، چند آیه به ‌ردیف و شماره آورده شده، پس از آن ترجمه آیات به فارسی تطبیقی آمده، چنان‌که از حدود معانی صحیح لغات خارج نباشد. با اعتراف به این حقیقت که هر چه در ترجمه قرآن دقت شود و به هر لغتی درآید، نمی‌تواند مانند آیات قرآن معجزه باشد، نه آن اثر دلربایی را دارد و نه آن احترام شرعی و حکمی را معانی بلند. قرآن که چون دریای مواجی است، جز در قالب تغییراتی که خودساخته رخ نشان نمی‌دهد! و هیچ قالب و ترکیب دیگری چنان‌که باید، آن معانی، رموز و اشارات را نمی‌رساند تا آنجا که اگر حرف و کلمه‌ای تغییر یا تبدیل یابد، آهنگ، مقاصد، اشارات و معانی آن دگرگون می‌شود؛ بنابراین هر ترجمه‌ای از قرآن نارسای به مقصود قرآنی است، مگر آنکه توضیح و تفسیر شود. سپس معانی مترادف و موارد استعمال و ریشه لغات، در موارد لزوم بیان ‌شده تا در ذهن خواننده مجال تفکر بیشتری باز شود. آنگاه آنچه از متن آیات مستقیماً بر ذهن تابیده بیان می‌شود. گاهی در موارد مقتضی از احادیث صحیحه و نظرهای مفسران استفاده شده، سپس در پیرامون آیات آنچه به فکر نگارنده رسیده و بر ذهنش پرتو افکنده منعکس می‌گردد تا شاید خواننده، خود هر چه بیشتر به رموز هدایتی قرآن آشنا شود و ایمان تقلیدی به کمال تحقق رسد و هر چه بیشتر جویندگان در اعماق ژرف آیات فروروند و در انوار آن غوطه‌ور شوند…

این روش را در بیان هدایت قرآن پیش گرفتم تا شاید برای فارسی‌زبانان چهره قرآنی بیشتر هویدا شود و به جمال هدایت و کمال قرآنی آراسته گردند و مسلمانان از خودباختگی به فلسفه حیات و صنایع فریبنده و دل‌بستگی به تمدن بی‌ثبات و ساخته خردهای کوتاه بشری، به هوش آیند و راه خیر و صلاح پیش گیرند و هر چه بیشتر از سرمایه‌های عقلی، نفسانی و مادی خود بهره‌مند شوند…» (همان، ص ۲۱ ـ ۱۸)

و این روش را از آغاز تا پایان چند جزء از قرآن که بازتاب داده‌اند رعایت کرده‌اند، بنابراین پرتوی از قرآن روشمند است و آیت‌الله طالقانی «هر چیزی که ابتدا به ساکن به ذهنش» رسیده نگفته، بلکه هر سخن و توضیحش مستند به الفاظ و معانی قرآن است و برداشت‌های او نیز با تفکر، تأمل و تعقل همراه است و «زبان‌آوری» و «لفاظی» نیست.

اگر به سراسر نهج‌البلاغه که نمونه‌ای از ادبیات فاخر انسانی است نظری بیندازند و به‌ویژه به خطبه ۹۰ معروف به «خطبه‌الاشباح» که تفسیر آیه هفتم سوره آل‌عمران است: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی‌الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَاوَمَا یذَّکرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ» و خطبه ۲۲۱ که تفسیر سوره تکاثر است و خطبه ۲۲۲ که تفسیر آیه ۳۷ سوره نور است: «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیعٌ عَن ذِکرِ اللَّهِ…». با اینکه همه این خطبه‌ها را مؤلف نهج‌البلاغه، سید رضی گزیده و خلاصه کرده‌اند، ببینید امام چه اندازه درباره آن آیات داد سخن داده‌اند و چه مطالبی درباره آن‌ها گفته‌اند که به نظر، با موضوع آیه ارتباطی ندارند. در عین حال نهج‌البلاغه مَثَل اعلای فصاحت و بلاغت، به اعتراف همه کسانی است که آن را مطالعه کرده‌اند. آیا می‌توان آن خطبه‌ها را هم «زبان‌آوری» و «لفاظی» نامید؟

۵ ـ جناب محدثی به مفسران ازجمله آیت‌الله طالقانی انتقاد می‌کند که «در این تفسیرها دائماً می‌بینیم بیان می‌شود که این و آن گفته‌ شده و این هم می‌تواند گفته شود. این نشان می‌دهد که روش دقیق و مشخصی وجود ندارد. عمده روش‌هایی که در تفسیرهای سنتی وجود دارد ازجمله تفسیر آیت‌الله طالقانی، مراجعه به معنای واژگان است» و نقدشان بر تفسیرهای سنتی این است که آنان برای معنای واژگان به فرهنگ لغت مراجعه می‌کنند و حال آنکه به گفته توشیهیکو ایزوتسو، اسلام‌شناس ژاپنی، چون هر مفهومی تاریخی دارد و هر مفهومی در بافت زبانی خود معنایش را پیدا می‌کند و این تنوع معانی و مفاهیم در هیچ فرهنگ لغتی نمی‌آید، لذا او به شیوه زبان‌شناسی کاربردی با قرآن روبه‌رو می‌شود و در آخر می‌گویند: «من ندیدم که برگردند به تاریخ اسلام و بازگردند به جامعه اسلامی آن روز و بگویند فلان کلمه که من دارم در اینجا ترجمه و معنا می‌کنم. در شعر عرب و در امثال عرب یا در زبان عرب چه معانی‌ای داشته و در قرآن به چه معنایی به‌کار رفته و من بر آن اساس ترجمه می‌کنم…»

باید به عرض جناب محدثی برسانم که متن قرآن، اگرچه به گفته خود ایشان با زبان محدود بشری گفته‌شده، لیکن با متون دیگر تفاوت دارد، یعنی هیچ مفسری نمی‌تواند برداشت خود از آیات قرآن را جزمی و حتمی بداند و بگوید معنا و مفهوم قرآن همین است که من می‌گویم ولا غیر. چنین ادعایی حتی درباره متون بشری نیز امکان‌پذیر، معقول و منطقی نیست، چه رسد به قرآن که تفسیر و برداشت از آیه، بیان مراد خداوند است و مراد خداوند را جز پیامبرش که به او وحی‌شده، دیگری نمی‌تواند با قطعیت اظهار کند و نگوید که برداشت دیگری هم می‌توان از این آیه و سخن کرد و این‌گونه بیان نه دلیل برنداشتن روش است و نه شک و تردید داشتن در برداشت‌های خود، بلکه دلیل بر آن است که قرآن حقیقتی است که ابعاد و وجوه گوناگون دارد و به قول امام علی (ع): «حَمّالٌ ذُو وُجُوهٍ: دارای جهات و ابعاد بسیار است.» (نهج‌البلاغه، نامه ۷۷). لذا هر کسی می‌تواند از یک یا چند جهت و از زوایای مختلف به قرآن نظر کند و برداشت‌های مختلفی از هر زاویه به‌دست آورد؛ و نیز فرموده‌اند: «لِلقُرآنِ عِباراتٌ وَ اِشاراتٌ وَ لَطائِفٌ وَ حَقایق؛ فَالعِباراتُ لِلعَوامِ وَ الاشاراتُ لِلخَواصِ وَ اللطائِفُ الاولیاء وَ الحَقائِقُ الانبیاء»: «قرآن دارای عبارات، اشارات، لطایف و حقایقی است، پس عبارات برای عوام است، اشارات برای خواص، لطایف برای اولیا و حقایق برای انبیا.» (همان، ج ۱، ص ۲۱)

بنابراین ایزوتسو از طریق زبان‌شناسی و تاریخ زبان عربی، از الفاظ و عبارات قرآن برداشتی می‌کند که چه‌بسا به حقیقت مراد و معلول لفظ نزدیک باشد، نه عین آن و دیگری از اشارات برداشتی دارد که ممکن است ذهن را به حقیقت نزدیک یا دور سازد.

آیت‌الله طالقانی اگرچه از تاریخ زبان و اشعار عرب و شواهد لفظی هم استفاده و استناد می‌کند، لیکن خواستار تابش حقیقت قرآن بر اذهان است و می‌نویسد: «هراندازه مباحث قرائت، لغت، اعراب و مطالب کلامی و فلسفی در پیرامون آیات قرآن وسعت می‌یافت، اذهان مسلمانان را از هدایت وسیع و عمومی قرآن محدودتر می‌ساخت. این علوم و معارف مانند فانوس‌های کم‌نور و لرزان در بیابان تاریک توفانی است که اگر اندکی پیرامون نزدیک را روشن دارد، از پرتو پُردامنه اختران فروزان محجوب می‌دارد. پندارهایی که از مغزهایی برمی‌خاست، آنگاه از قرآن و عقل برای اثبات آن‌ها دلیل آورده می‌شد، مانند مه متراکم و ممتدی گشت و آفاق قرآن را احاطه نموده مانع تابش مستقیم آیات قرآن بر نفوس گردید. اگر مسلمانان خود را از میان این ابرهای پندارها و اندیشه‌ها برتر آرند و با توجه به درک صحیح استنباط‌های مستدل و معقول محققان، آن محیط بی‌آلایش فکری و فطری را بازیابند، پرتو هدایت آیات بر نفوس آن‌ها خواهد تافت و عقول خفته و خودباخته، در راه درک حقایق وجود و دریافت طریق خیر و شر برانگیخته خواهد شد. مقصود از برگشت به محیط فطری اولی این نیست که به رسوم زندگی، خانه و لباس آن مسلمانان اولیه برگردیم، مقصود این است که خود را از محکومیت آرا و اندیشه‌ها و ظواهر تمدنی بی‌پایه زمان برهانیم.» (همان، ص ۱۱ ـ ۷)

۶ ـ جناب محدثی، بدون توجه به سخن آیت‌الله طالقانی درباره قرآن و استفاده از علوم ادبی، تجربی، حدیث، کلام و فلسفه، تفسیر پرتوی از قرآن را، به جرم استفاده از اصطلاحات علمی روز و معارف انسانی جدید مانند تکامل و مراحل آن، مصداق «زبان‌آوری» و «لفاظین و «علم‌زدگی» و «تجددمالی» (!؟) می‌دانند و می‌گویند: «ظاهراً چنین تفسیری کار بسیار قشنگ و زیبایی است و امروزی به‌نظر می‌رسد، ولی همان چیزی هست که من تحت عنوان «تجددمالی» از آن یاد می‌کنم. تجددمالی یعنی ما یک‌جوری دین را درواقع امروزی نشان دهیم… مثالی دیگر از تفسیر طالقانی عرض کنم: مثلاً در ذیل «وَ بِالوالِدَینِ اِحسانا» (همان، ۲۱۴) ببینیم آیت‌الله طالقانی چه می‌فرمایند نوشته‌اند که «کلمه احسان جامع حقوق طبیعی است که خداوند به‌عهده فطرت در نهاد آدمی قرار داده.» (همان،۲۱۵) اصلاً حقوق طبیعی یک‌چیز است و احسانی که در اینجا از آن حرف زده‌ شده چیز دیگری است و چسباندن چنین مفاهیمی به آیات قرآن اصلاً قابل دفاع نیست.» امیرالمؤمنین (ع) از قول رسول خدا (ص) می‌گویند: «القُرآنُ ظاهرهُ اَینق و باطِنَه عمیق» (نهج‌البلاغه، کلام ۱۸): ظاهر [الفاظ] قرآن؛ زیبا و دلربا و باطن آن ژرف است و امیرالمؤمنین در وصف قرآن می‌گوید: «خدا راه روشن آن را برگزید و رهنمودهای استوارش را به روشنی بیان کرد که آن رهنمودها عبارت‌اند از دانشی ظاهر و آشکار و حکمی یا حکمتی نهان و ناپایدار؛ سخنان غریب آن نابود نشود و شگفتی‌هایش به سر نیاید.» (همان، خطبه ۱۵۱) قرآن «دریایی است که آب بردارندگان آب آن را به پایان نتوانند رسانید و چشمه‌هایی است که آب‌کشندگان آن را خشک نتوانند ساخت و آبشخورهایی که در آب درآیندگان توان فروبردن آب آن را ندارند.» (همان، خطبه ۱۹۷) و امام باقر می‌فرماید: «هیچ آیه‌ای در قرآن نیست، مگر آنکه آن را ظاهر و باطنی و در آن حرفی نیست مگر آنکه آن را حدی است و هر حدی را طلوع‌گاه و افقی». (تفسیر عیاشی، ج ۱، ص ۱۱) و نیز می‌فرماید: «اگر آیه‌ای که درباره مردمی نازل‌ شده با مردن آن مردم، آیه هم بمیرد و از حرکت بازماند، از قرآن چیزی باقی نمی‌ماند، ولی قرآن اولش بر آخرش جاری است و برای هر قومی آیه‌ای است که آن را همی تلاوت کنند و هم آنان خیر یا شری در آن آیه دریابند.» (فیض کاشانی، الوافی، ج ۹، ص ۱۷۶۹)

آنچه آیت‌الله طالقانی به گفته جناب محدثی با «زبان‌آوری» تجددمالی کرده مطلب زیر است: ایشان در ذیل آیه «اِهدِناَ الصِراطَ المُستَقیم» روایاتی در معنای صراط از خاصه و عامه و درنهایت از امام صادق (ع) نقل کرده که می‌فرماید: «صراط راه به‌سوی شناسایی خداست و آن دو صراط است: صراط در دنیا و آخرت. صراط در دنیا امام مفترض‌الطاعه است؛ کسی که در دنیا او را بشناسد و پیروی از هدایتش کند، از صراطی که پل جهنم است درآخرت می‌گذرد و کسی که او را نشناسد قدمش می‌لغزد و در آتش جهنم پرت می‌شود.»

[صدوق، معانی‌الاخبار، باب معنی‌الصراط، حدیث ۱] و آیت‌الله طالقانی چنین نتیجه می‌گیرد: «از آنچه تا اینجا در معنای صراط گفته شد و از مضمون دیگر آیات و روایات چنین می‌فهمیم که صراط را حقیقت و واقعیتی است که همان راه تکامل و قرب به مبدأ کمال است و به‌حسب عوالم و مراتب ادراک بشری، به صورت‌ها و تعبیرات مختلف درآمده است و تعبیر نهایی از آن، پل روی جهنم است که صاحبان عقل و تکلیف باید از آن بگذرند…» (پرتوی، ج ۱، ص ۸۳)

حال ببینیم چرا آیت‌الله طالقانی «احسان به والدین» را ازجمله حقوق طبیعی می‌داند و حقوق طبیعی در این آیه چه ارتباطی با احسان به والدین دارد. جناب محدثی به شیوه انتقادکنندگان (و نه نقادان) تنها یک جمله از مطالب مفصل آیت‌الله طالقانی را نقل کرده و چنین نتیجه‌ای گرفته است، اگر همه مطالب را «زبان‌آوری» و «تجددمالی» نمی‌دانست و با دقتی علمی، روشمند و بی‌طرفانه می‌خواند چنین نتیجه‌ای نمی‌گرفت.

آیت‌الله طالقانی ذیل آیه ۸۳ سوره بقره «وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا وَذِی الْقُرْبَی وَالْیتَامَی وَالْمَسَاکینِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا…» درباره این میثاق توضیح می‌دهد و می‌نویسد: «… اکنون دستور جامع آیین خدایی را درباره عقیده، عمل و ربط افراد و طبقات بیان می‌کند… آن نظام جهانی که پیوسته با مبدأ قدرت است و با افاضه جواذب، نور و حرارت، همدیگر را بر پا و فعال می‌دارند، زیرا رابطه معنوی ایمانِ به خدا و احسانِ به خلق، در نظام زندگی بشری، صورت کامل‌تر همان رابطه جذب و انجذاب و گیرنده و دهنده کرات و ذرّات است و احسان و رحمت، همان شعاع ایمان مستقیم و خالص است که خانواده را چون منظومه کوچک اجتماع با هم محکم می‌دارد: «وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا». پس از حق خداوند، حق تربیت و سرپرستی والدین است که مکمل کار آفرینش است. احسان و رحمتی که از مبدأ رحمت در قلوب والدین می‌جوشد آن‌ها را مسخّر اولاد خود می‌گرداند…» سپس درباره احسان به «ذِی‌القُربی وَالیتامی وَ المَساکین» توضیح می‌دهد و آنگاه می‌گوید: «کلمه «احسان» جامع حقوق طبیعی است که خداوند، به عهد فطرت، در نهادِ آدمی قرار داده و با وثیقه دستور و تشریع بر آن میثاق گرفته است و همین رشته‌های رابطه محکم حق عملی و مربوط به هسته نخستین اجتماع است که والدین و اقارب، آنگاه یتیم و مسکین باشد. پس از میثاق یکتاپرستی و احسان، میثاق با عامه مردم است: «وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا» که باید از کانون‌های عبادت خداوند و احسان به خانواده، با شعاع وسیع‌تری، خیر و صلاح به دیگران برسد.» (پرتوی، ج ۱، ص ۳۳۳، چاپ جدید، مجموعه آثار ۲)

آیا ارتباط «احسان به والدین و خویشان و بی‌سرپرستان و بینوایان و گفتار نیکو و زیبا با مردم» با «حقوق طبیعی» درافته می‌شود یا خیر؟ حقوق طبیعی همان حقوق فطری پرستش خداوند به یگانگی و نیکی کردن به پدرومادر و خویشان و بی‌سرپرستان و بینوایان و نیک‌رفتاری و زیبا گفتاری با مردم است و حقوق اجتماعی رابطه دوسویه افراد، سرپرستان، مدیران و شهروندان با یکدیگر است.

۷ ـ جناب محدثی می‌فرمایند هر جا مفسر سنتی کم آورد و از قاعده زبان‌شناسی پیروی نکرد و محدودیت زبان بشری را در نظر نگرفت، واژگان را سوراخ می‌کند و هر چه دلش خواست در توضیح واژه‌ای قرآنی داد سخن می‌دهد. «در مورد آیت‌الله طالقانی هم همین‌گونه است، بارها و بارها می‌فرمایند ـ به‌خصوص هر جا که نمی‌توانند تفسیر روشنی بدهند ـ که این متن از بلاغت عجیب و غریبی برخوردار است و شگفت‌انگیز است… یعنی نمی‌گویند در توضیح این مورد و در فهم این آیه دچار مشکل هستیم، بلکه می‌گویند این متن بسیار لایه‌لایه است! باز هم تذکر می‌دهم که من بلاغت قرآنی را به‌هیچ‌وجه نفی نمی‌کنم، اما نباید ناتوانی خود را در توضیح فحوا و معنای متن دال بر بلاغت متن بدانیم و تعداد زیادی حدس و گمان تفسیری را در مورد متن احتمال بدهیم و بعد بگوییم متن واجد بطون پنهان است.»

در مورد عجیب و غریب بودن متن قرآن و ظاهر و باطن آن از قول رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) و امام باقر (ع) پیش‌تر گفته شد و اما درباره احتمال‌های چندی که آیت‌الله طالقانی درباره متن گفته، نوشته ایشان را عیناً می‌آوریم تا علت این احتمال‌ها برای همه خوانندگان ازجمله جناب محدثی روشن شود. آیت‌الله طالقانی در توضیح آیه دوم سوره بقره «ذَلِک الْکتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ» می‌نویسد: «در آیه اول [بعد از الم] چندین ترکیب و اعراب محتمل است که به‌حسب ترکیب‌های مختلف، معنا هم مختلف می‌شود و بیشتر معناهای احتمالی هم درست است. اجمال آن چنین است: «ذلک» خبر باشد.

برای «الم»؛ یا برای مبتدای محذوف مانند هو، مبتدای مؤخّر باشد برای «الم»، یا برای «لاریب فیه» یا برای «هدی»؛ مفعول باشد برای فعل مقدّر، مانند اعنی، یا منصوب به اختصاص؛ «الکتاب» خبر یا صفت یا عطف بیان یا بدل باشد؛ «لا ریب فیه» خبر اول یا دوم یا سوم برای «ذلک» یا جمله حالیه باشد؛ «هدی» خبر باشد برای «الم» یا خبر اول یا دوم یا سوم برای «ذلک» یا عطف بیان یا بدل یا متعلقش جمله حالیه برای «الکتاب»، یا ضمیر «فیه»، یا مبتدای مؤخّر برای «فیه» مقدَر. «للمتقین» متعلق به «الکتاب» یا «لاریب فیه» یا «هدی» باشد. حاصل‌ضرب این احتمالات بسیار می‌شود…» (همان، ج ۱، ص ۹۹، چاپ جدید) توجه می‌فرمایید این احتمالات از مباحث زبان‌شناسی است و هیچ مفسری نمی‌تواند مراد خداوند را در این آیه به‌طور قاطع یکی بداند.

و نیز در ذیل آیه ۶ و ۷ سوره بقره «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لایُؤْمِنُونَ
خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ» می‌نویسد: «در این دو آیه هر سه جهت بیان شده است: کفر به خود کافران و اختیارشان نسبت داده شده است؛ ختم بر قلوب را که نتیجه اعمال است به خداوند نسبت داده و غشاوه بدون نسبت آمده که گویا ساختمان وجودشان در همین حد و این‌چنین است یا [کفرش] نتیجه عوامل میراثی و تکوینی پیشین می‌باشد. «وَ عَلی سَمعِهِم» ممکن است عطف بر «علی قلوبهم» باشد؛ و می‌شود خبر مقدم برای غشاوه باشد. پس کفر نسبت به آن‌ها و خشم نسبت به خدا، غشاوه بر بصیرت نسبت به سرشت و طبیعت و از کار افتادن ادراک شنوایی، ممکن است به خدا و ممکن است به سرشت خودشان نسبت داده شود. در این بیان بلاغت بس شگفتی است.» (همان، ص ۱۱۹)

در این بخش هم می‌توان آیه را به شکل‌های گوناگونی خواند که هر گونه‌ای نتیجه‌ای مخصوص به خود دارد. این احتمالات باعث سردرگمی خواننده نمی‌شود، بلکه نخست خواننده را به نکات چندی راهنمایی می‌کند و سپس باعث می‌شود خواننده، خود نیز مطالب تازه دیگری با تفکر، تأمل و تدبر دریابد که یکی از اهداف آیت‌الله طالقانی همین بوده که خواننده را به تفکر مستقل و آزاد وادارد.

جناب محدثی می‌دانند هرمنوتیک یا «متن‌محور» است، یا «مؤلف‌محور» و چون ما قرآن را کلام و کتاب خدا می‌دانیم و مراد خدا در ظرف ذهن و اندیشه ما نمی‌گنجد، لذا نمی‌تواند «مؤلف‌محور» باشد و ناچار باید «متن‌محور» باشد و هر متنی که به قول شما به زبان محدود بشری درآمده باشد احتمالات فراوان داراد و به گفته امیرالمؤمنین «حمّال ذو وجوه» است و هیچ‌کس نمی‌تواند برداشتی قطعی از آن بکند. اگر جناب محدثی درباره آن سه آیه برداشت قطعی زبان‌شناسانه‌ای دارند بفرمایند تا استفاده کنیم.

۸ ـ آقای محدثی می‌گویند: «آیت‌الله طالقانی هم مانند دیگر مفسران سنتی، قرآن را یک کتاب می‌بینند و چون قرآن را یک کتاب می‌بینند می‌خواهند همه این قطعات را یکسان و یکپارچه ببینند و به هم متصل کنند، درحالی‌که این متن کتاب نبوده و کتاب بودن در اثر اقتضای تمدن اسلامی به این متن تحمیل شده است و این متن قطعه‌قطعه است و هر قطعه هم همان‌طور که مثال زدم مربوط به یک ماجرایی است. درواقع قطعات منفصل‌اند، اگرچه به نظر برخی صاحب‌نظران این قطعات بر مبنای منطقی درونی به هم متصل‌اند. آدم‌هایی با هم درگیر بوده‌اند و گزاره‌هایی در آن بین و اثنا صادر شده است و معانی آن گزاره‌ها را باید با توجه به آن رویدادها و آن آدم‌ها فهمید و متوجه شد. این قطعات منفصل رویدادمحورند، ولی وقتی شما آن را یک کتاب می‌کنی، حالا این کتاب معنا دارد و برای همه بشریت حرف زده است و معانی عام هم دارد و چه‌بسا آیاتی که زمینه‌مند هستند و به این خاطر زمینه‌مندی آن‌ها را نادیده می‌گیرند و همه آن‌ها را یکپارچه در نظر می‌گیرند و همه اجزا را به هم متصل و منسجم می‌بینند، حتی معانی فرازمینی متن وابسته به فهم دلالت‌های زمینه‌اند متن است.»

در اینکه قرآن یک کتاب است، بارها در خود قرآن گفته‌شده است: «کتَابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیا لِّقَوْمٍ یعْلَمُونَ» (فصلت:۳)، «نَزَّلَ عَلَیک الْکتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ» (آل‌عمران: ۳)، «مَا فَرَّطْنَا فِی الْکتَابِ مِنْ شَیءٍ» (انعام: ۳۸)، «وَهَذَا کتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَک مُّصَدِّقُ الَّذِی بَینَ یدَیهِ» (انعام: ۹۲)، «تِلْک آیاتُ الْکتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِینٍ» (حجر: ۱)، «وَنَزَّلْنَا عَلَیک الْکتَابَ تِبْیانًا لِّکلِّ شَیءٍ وَهُدًی وَرَحْمَهً» (نحل: ۸۹).
و موارد بسیار دیگر که به‌معنای آن است که قرآن کتابی است یکپارچه و منسجم که هم گزارش درگیری آدم‌ها را (از روزگار کهن تا روزگاران بعد) داده است هم رهنمودهایی درباره توحید، نبوت، آخرت، روابط انسان‌ها با یکدیگر، قانونمندی، اخلاق، تاریخ، جامعه، روان‌شناسی، مردم‌شناسی و مانند این‌ها دارد و خود قرآن گفته که اختلافی در آن نیست، زیرا از سوی خداوند نازل شده و هدایت و رحمت برای همه «جهانیان» است؛ و «اقتضای تمدن اسلامی کتاب بودن را به این متن تحمیل نکرده است.» نخستین کسی که به آن ایمان آورد می‌گوید: «اَنَ الکتابَ یصَدِقُ بًعضُهُ بًعضاً وُ اِنَهُ لااِختِلافَ فِیهِ» (نهج‌البلاغه: کلام ۱۸) و اتفاقاً زمینه‌مندی حوادث و رویدادها همان است که علمای علوم قرآنی به «شأن نزول» آیات، تعبیر می‌کنند و برخی از مفسران در این‌باره راه گزافه پوییده‌اند، ولی آیت‌الله طالقانی بسیاری از این گزاره‌ها را نمی‌پذیرد و با توجه به محتوا و فحوای آیه و ارتباط آیه با آیات دیگر، همانند رویداد مورد بحث، آیه را توضیح می‌دهند. شأن نزول یا زمینه صدور همان ایجاد افقی همانند افق دوران نزول است، ولی بسیاری از روایات شأن نزول در سده‌های بعد و گاه به‌وسیله افراد مغرضی و از روی حساب‌های خاصی ساخته شده است، لذا به‌جز آیاتی که حادثه را به‌روشنی بیان کرده، دیگر رویدادها را از طریق آیات دیگر و محتوای همان آیات بهتر می‌توان دریافت.
۹ ـ جناب محدثی می‌گویند: «مورد آخر اینکه برای اینکه ما یک متن را بفهمیم، باید درواقع موضع بی‌طرفانه خود را حفظ و تلاش کنیم معنای متن را همان‌گونه روشن کنیم که مقصود مؤلف بوده است؛ لذا ما نمی‌توانیم رویارویی هنجاری یا اعتقادی‌اندیشانه با متن کنیم. ما باید متن را بر اساس روش‌های معینی تفسیر کنیم و از مواضع هنجارین و اعتقادی‌اندیشانه و تعصب‌آمیز و از تعلقات خود دست بشوییم، سپس ببینیم معنای متن و مقصود مؤلف چیست؛ یعنی برحسب شواهد متنی و با توجه به نمادها، مفاهیم و گزاره‌های متن و شخصیت و تفکر مؤلف باید تفسیر کنیم و تفسیر دقیق این‌گونه است؛ درحالی‌که تفسیرهای سنتی قرآن این‌گونه نیست. مفسر خود موضعی اعتقادی‌اندیشانه و هنجارین دارد. موضعش هم موضع مشخصی است. یک مسلمان سنتی است و از آن موضع متن را هم می‌فهمد و چه‌بسا وقت‌هایی هم جوری می‌فهمد که اساساً با عناصر خود متن در تضاد است، اما متن را با مفروضات اعتقادی خود هم‌سو می‌کند.»
با این تعریف جناب محدثی، قرآن تألیف یک انسان است، این مؤلف ممکن است پیامبر باشد یا شخص دیگری که ما نمی‌شناسیم. با این تعریف قرآن را هیچ مسلمان هنجارین و معتقدی نباید تفسیر کند، زیرا هر مسلمانی که قصد تفسیر قرآن را داشته باشد، بر این باور است که قرآن کلام و کتاب خداست و در روز تفسیر نمی‌تواند از اعتقادات و اندیشه‌های مذهبی خود دست بشوید. البته تعصب فرقه‌ای و جناحی را باید کنار گذاشت و خود قرآن ملاک و هنجار تفسیر باشد. نمی‌دانم با این تعریفِ جناب محدثی، آیا یک غیرمسلمان چه مستشرق و چه غیرمستشرق، می‌تواند بدون هیچ اعتقاد و اندیشه و هنجاری، قرآن را تفسیر کند؟ اگر مفسر غیرمسلمان، قرآن را کلام خدا بداند تفسیرش هم بر مبنای این اعتقاد و اندیشه خواهد بود و اگر قرآن را سخن پیامبر بداند که تفسیرش تعصب‌آلود و ضد قرآن است. حال نمی‌دانم چگونه این نظر و رأی آقای محدثی جامه عمل می‌پوشد، لذا این‌جانب هم نمی‌توانم در این باره اظهارنظر کنم.
۱۰ ـ دکتر محدثی در پایان مقاله خود چنین نتیجه گرفته‌اند: «درمجموع، برداشتم از تفسیر آیت‌الله طالقانی این است که اگرچه او تلاش می‌کند قرآن را متناسب با مسائل روز، به‌خصوص مسائل اجتماعی و سیاسی زمانه تفسیر بکند و این البته منجر به این شده که یک نوع پویایی و ارزش اجتماعی پیدا کند. این اثر و تفسیر ایشان، ولی سرمشق تفسیری آیت‌الله طالقانی همان سرمشق تفسیری سنتی است.»
پرسشی که من از جناب محدثی دارم این است که مقابل «تفسیر سنتی» چیست؟ و چه کسی قرآن را به روش جدید و غیرسنتی و روشمند و رویدادمحور و بدون هنجار و اعتقاداندیشانه تفسیر کرده است؟
 کار آیت‌الله طالقانی، به اعتراف استادان تفسیر و علوم قرآنی، کاری است بزرگ و با تفاسیر سنتی و جدید تفاوت بسیار دارد و سزاوار نیست چنین اثر مهم را «لفاظی» و «زبان‌آوری» و «تجددمالی» و «علم‌زده» نامید… به هر حال ما از هر نقدی و از سوی هر کسی به آثار آیت‌الله طالقانی استقبال می‌کنیم، به امید توفیق از پروردگار متعال ان‌شاءالله.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط