بدون دیدگاه

نقش نیروها در آینده افغانستان

آیا اشغال افغانستان توسط امریکا و هزینه‌های پرداخت‌شده باید به باج‌دهی به طالبان منجر شود؟

گفت‌وگو با پیرمحمد ملازهی

در گفت‌وگوی قبلی گفتید که داعش دارد با کمک امریکا رهبری طالبان را تصاحب می‌کند و یک اعلام‌خطر و هشداری هم داده است. آن موقع هنوز زندانی‌های طالبان آزاد نشده بودند و زندانی‌های دولت افغانستان هم همین‌طور. آن موقع بین عبدالله عبدالله و اشرف غنی درگیری بود ولی حالا به توافق‌هایی رسیدند. در انتخابات هم فقط ۱۲ درصد شرکت کردند؛ چون هم طالبان تهدید کرده بود و شاید هم بخشی از آن از عملکرد دولتمردان بوده باشد. طالبان خیلی ضد داعش هستند مثلاً نامه‌ای که ملااختر منصور به ابوبکر البغدادی می‌نویسد. ابوبکر می‌گوید بیا در عراق و سوریه کمک کن، ما پرچم شما را در دیرالزور برافراشته می‌کنیم، ولی ملااختر می‌گوید شما خوارج هستید و برادرکشی می‌کنید و ما با شما هماهنگی نداریم. ما پس از اینکه افغانستان را گرفتیم می‌خواهیم با اسرائیل مبارزه کنیم و قدس را آزاد کنیم. داعشی‌ها ضد شیعه و ضد ایران هستند و مانند صدام ایران را مجوس می‌دانند ولی ملااختر منصور رابطه خوبی با ایران داشت. امریکا با داعش هماهنگ است و در آن شروط دوازده‌گانه پمپئو یکی این بود که ایران باید رابطه‌اش را با طالبان قطع کند؛ یعنی وقتی رابطه ایران و طالبان خوب است امریکا چطور با طالبان به صلح می‌رسد؟ آن‌طور که در رسانه‌های خارجی کار شد طالبان حتی در خارج از مرزهای افغانستان با داعش درگیر بوده است چطور می‌شود که بخواهند رهبری‌شان را دست داعش بدهند.

مسئله رهبری نیست. رهبری داعش جداست رهبری طالبان هم جدا، چون طالبان یک نیروی محلی افغانی هست و حداکثر اقداماتش در افغانستان است درحالی‌که داعش خلافت‌گراست و خلافت را در سطح کشورهای اسلامی و بعد در سطح جهان می‌خواهد؛ بنابراین این‌ها دو نیروی متفاوت هستند و رهبری‌شان نیز متفاوت است و هیچ شکی در آن نیست، اما اینکه تصور شود طالبان می‌توانند با داعش و القاعده و نیروهای جریان افراطی این‌قدر فاصله بگیرند که این‌ها در تمامی ابعاد درگیر جنگ شوند به نظرم واقع‌بینانه نیست. بحث اصلی در افغانستان قدرت است. در مناطقی که طالبان مدعی قدرت‌اند اجازه نمی‌دهند رقیبی بیاید و او مسلط شود، اما در مناطقی که طالبان حضور مؤثر ندارند داعش می‌تواند نفوذ کند که آن بحثش جداست، اما قضیه اصلی که پس از توافق امریکا و طالبان اتفاق افتاده تغییراتی است که دارد درون طالبان شکل می‌گیرد به این معنی که طالبانی که قبلاً در دو سه تا شورا مثل شورای کویته و شمال و میرانشاه و ملارسول جمع بودند. الآن در درون طالبان ممکن است تجزیه‌ای صورت بگیرد و به‌گونه‌ای خواهد بود بخشی از طالبان که موافق صلح نیستند از طالبان جدا شوند و به داعش بپیوندند. نامزد گروهی که می‌تواند این انشعاب را عملی بکند شبکه حقانی و آقای سراج‌الدین حقانی هستند. شبکه حقانی خشن‌ترین گروه در افغانستان هستند که بیشترین عملیات انتحاری را انجام می‌دهد به‌علاوه اینکه این شبکه نزدیک‌ترین گروه به آی‌اس‌آی پاکستان است. تحلیلی وجود دارد که می‌گوید آی‌اس‌آی پاکستان به دلیل فشاری که امریکا روی پاکستان گذاشته بودند برای اینکه طالبان را پای میز مذاکره بیاورد، پاکستان مجبور شد بخشی از شورای کویته را پای میز مذاکره بیاورد و در صلح مشارکت دهد، اما یک شعبه دیگر که تجزیه خواهند شد و شبکه حقانی در رأس آن قرار می‌گیرد احتمالاً به داعش می‌پیوندند و به جنگ ادامه خواهند داد. الآن بیست و دو سه گروه کوچک در افغانستان هستند که شورای کویته یکی از آن‌هاست؛ بنابراین شورای کویته اگر به تفاهم هم برسد الزاماً به معنی اتمام جنگ در افغانستان نیست. یک تحلیلی که در بحث قبلی هم با شما داشتیم این بود که با توجه به اینکه داعش در عراق و سوریه شکست خورد و دلیل این شکست هم بیشتر دخالت ایران بود، داعش سرزمین خلافت را در این دو کشور از دست داد تصمیم گرفت به سمت آسیای مرکزی و شرقی برود تا خلافت را به‌طور سنتی در آنجا تشکیل دهد. در اینجا برخی معتقدند امریکایی‌ها و داعش می‌توانند در افغانستان و آسیای مرکزی و ایالت سین‌کیانگ چین و حتی ایران به یک جمع‌بندی واحد برسند. به این معنی که استراتژی را امریکایی‌ها طراحی کردند و نیروهای داعش را به افغانستان منتقل کردند به‌خصوص شمال و غرب تا در مرزهای ایران و روسیه و ایالت سین‌کیانگ چین مستقر شوند. الآن دو بحث خیلی جدی در افغانستان به‌وجود آمده که خیلی رسانه‌ای نشدند: یکی اینکه داعش در منطقه ننگرهار قرار است امارت اسلامی را احیا کند؛ و دوم اینکه شورای کویته تحت فشار امریکا و پاکستان برای مذاکره آمدند این‌ها از کویته منتقل شوند به هلمند و آنجا پایه امارت اسلامی را بگذارند.

 حالا سؤال اینجاست که اگر داعش کاملاً در خط امریکاست، چرا طالبان دارند با امریکا صلح می‌کنند؟

البته شورای کویته دارند صلح می‌کنند نه همه طالبان. در طالبان احتمال تجزیه وجود دارد و احتمال دارد شورای کویته منتقل شود به هلمند و شبکه حقانی با داعش پیوند بخورد.

 امروز بی‌بی‌سی خبری منتشر کرد که رهبری طالبان دارد در قطر کفه نظامی‌ها را سبک‌تر و کفه دیپلماسی را سنگین‌تر می‌کند. درست است؟

طالبان درواقع همه‌شان نظامی‌اند، اما چون پسر ملاعمر، ملایعقوب جوان است و ارتباطاتی با عربستان دارد و هم به‌نوعی ارتباطاتی در داخل افغانستان، شاید ملاحظاتشان ایجاب می‌کرده است او را برای سرپرستی مذاکرات بفرستند تا جریانات متفاوت‌تری بتواند با توجه به سوابق خانوادگی که داشته نمایندگی کند.

 قبلاً روابط طالبان بیشتر با پاکستان و عربستان و امارات بود، اما در یک مقطعی اختلاف بین این‌ها ایجاد شد. گفته می‌شود وقتی عربستان و امارات از این‌ها خواستند که برای کمک داعش در عراق و سوریه بیایند، طالبان قبول نکردند و گویا گفتند اگر حکومت تشکیل دادید سلفی را حاکم کنید، این‌ها مخالفت کردند و ارتباطشان قطع شد و به قطر رفتند و آنجا هم به دلیل گرایش‌های اخوانی که وجود داشت این‌ها هم به اخوان المسلمین گرایش پیدا کردند، درحالی‌که داعش ضد شیعه است ولی اخوان المسلمین این‌جوری نیست.

ببینید نمی‌توانید طالبان را اخوانی به‌حساب بیاورید، این‌ها از رقابت‌هایی که بین عربستان و قطر بود استفاده کردند و دفترشان را به قطر بردند. واقعیت این است که الآن سه تفکر در بین اهل سنت غالب است: یکی اخوانی‌ها هستند؛ دوم، وهابیت که عربستان و امارات هستند؛ و سوم، مکتب دیوبندی است که مکتب پاکستان و شبه‌قاره هند است و طالبان به این مکتب پایبندند. جاهایی با وهابیت و اخوانی‌ها یک هماهنگی‌هایی پیدا می‌کنند، اما این‌طور نیست که کاملاً به این مکاتب گرایش پیدا کنند. تنها در امر جهاد است که این‌ها وحدت نظر دارند وگرنه در امور دیگر این‌ها اختلافات فقهی جدی دارند؛ بنابراین شما طالبان را یک جریان دیوبندی سفت و سخت در نظر بگیرید که نه می‌تواند اخوانی باشد نه می‌تواند از وهابیت پیروی کند. انتظارات قطر و عربستان اگر این است که فکر می‌کنند می‌توانند به لحاظ ایدئولوژیک کاملاً طالبان را تحت تأثیر قرار دهند کاملاً اشتباه است چون مکتب دیوبندی خودش را بالاتر از مکتب وهابیت و اخوانی می‌داند. تعداد مسلمانان اهل سنت که به مکتب دیوبندی اعتقاد دارند به‌مراتب بیشتر از دو مکتب دیگر است و تأثیرگذاری بیشتری دارند. وهابیت فقط در عربستان و امارات و چند کشور محدود دیگر توانسته رشد کند یا اخوانی‌ها در مصر تجربه ناموفقی داشتند، در تونس کمابیش موفق شدند، در اردن کمابیش نفوذ دارند، در ترکیه شاید موفق‌ترین نمونه باشد، اما مکتب دیوبندی از آسیای مرکزی و هند و پاکستان و بنگلادش گرفته تا بخش‌هایی از ایران را تحت تأثیر قرار داده است؛ بنابراین خیلی بعید است طالبان با این موقعیتی که پیدا کردند تغییر ماهیت دهند و به جریان‌های دیگر بپیوندند اما از نظر مالی کمک‌هایی از قطر دریافت می‌کنند و این باعث نزدیکی آن‌ها می‌شود.

 دیدگاهی وجود دارد که می‌گویند بعد از ۱۹۹۶ و ضربه‌ای که طالبان خوردند و دوباره شروع به پیدا کردن همدیگر و سازمان‌دهی مجدد کردند به این نتیجه رسیدند که باید به‌جز عربستان و پاکستان متحدان دیگری پیدا کنند و در داخل هم باید به شیعیان و ازبک‌ها و تاجیک‌ها امتیازاتی بدهند تا به قدرت برسند، در این فرضیه ممکن است به داعش هم سهمی بدهند، به شیعیان هم سهمی بدهند، به تاجیک‌ها و ازبک‌ها و هزاره‌ها نیز سهمی بدهند و به مدرنیست‌ها که پس از حضور امریکا در افغانستان شکل گرفتند هم یک سهمی بدهند، بعد به عربستان و امارات هم در خارج یک سهمی بدهند، به نظر من صلحی که با امریکا کردند از دو منظر بود یکی اینکه این‌ها ۲۵۰۰ امریکایی را کشتند و امریکایی‌ها هم نمی‌توانستند بیش از این تلفات بدهند و از طرفی خود طالبان هم خیلی تلفات دادند، آیا این پیامش این است که تا عمل نظامی نشود امریکا نمی‌آید مذاکره کند؟ و آیا رویکرد دیپلماسی ناشی از ضربه نظامی است یا نه، کلاً یک تغییر در آن‌ها ایجاد شده که باید به سمت دیپلماسی بروند و از جنگ دست بردارند.

ببینید صحبت‌های شما دو جنبه دارد که باید این را باز کنیم: یکی اینکه تقریباً در مرحله اول آمدند در قدرت سهیم شده و برای گروه‌های دیگر نیز یک سهمی قائل شوند. کاری که آقای خلیل‌زاد کرد این بود که طالبان را قانع کرد که شما از نظر نظامی به قدرت نمی‌رسید، اما از نظر سیاسی فضا برای شما باز است، بیایید وارد سازوکارهای دموکراتیک بشوید و اگر رأی اکثریت را بیاورید، قدرت دست شما خواهد بود.

 شما معتقدید این دیدگاه را هم زلمای خلیل‌زاد ایجاد کرد؟ امریکایی‌ها هم نمی‌توانند از نظر نظامی پیش بروند و یک وحشت متقابلی پیدا شد.

در پایان دوران باراک اوباما فرماندهان نظامی یک جمع‌بندی به رئیس‌جمهور دادند مبنی بر اینکه ما از طریق نظامی نمی‌توانیم در افغانستان پیروز شویم و این سیاست امریکا را از نظامی به سیاسی تغییر داد و این کار اوباما بود، در دوران ترامپ هم این سیاست ادامه پیدا کرد و آقای خلیل‌زاد را به‌عنوان نماینده ویژه تعیین کرد، او هم توانست طالبان را قانع کند که پای میز مذاکره بیایند و با دولت هم سازش کنند. سه جریان مدعی قدرت الآن در افغانستان وجود دارد: یک جریان متعلق به شمالی‌ها و عبدالله عبدالله است که البته اختلاف بینشان وجود دارد و آقای عطا محمد نور و آقای ربانی هم مدعی رهبری هستند، اما به هر حال درمجموع نماینده‌شان در حاکمیت عبدالله عبدالله است. یک جریان هم لیبرال دموکرات‌هایی هستند که با امریکا آمدند. این‌ها هم یک نیروی ‌تأمل‌برانگیزی هستند که نگاهشان به طرف غرب است و مسئله قومی بینشان خیلی اهمیت ندارد، از همه اقوام بین این‌ها وجود دارد که الآن اشرف غنی و قبلاً آقای کرزای نمایندگی این جریان را داشتند. یک جریان دیگر جریان طالبان است. این سه جریان علی‌القاعده باید سر تقسیم قدرت به تفاهم برسند، جریان عبدالله و اشرف غنی به تفاهم رسیدند که ۵۰-۵۰ قدرت را بین خودشان تقسیم کنند حالا باید با جریان سوم هم به تفاهم برسند و سهم طالبان را هم از قدرت بدهند که این مسئله ساده‌ای نیست و به‌راحتی که دو جریان قبل به تفاهم رسیدند نمی‌شود با طالبان تفاهم کرد، چون طالبان یک جریان انحصارطلب است که می‌خواهد هم به لحاظ قومی قدرت پشتون‌ها را احیا کند و هم به لحاظ ایدئولوژیک می‌خواهد مکتب دیوبندی در امارت اسلامی را احیا کند. شما اگر مذاکرات صلح را نگاه کنید، می‌بینید طالبان سر سه عبارت اصلاً کوتاه نیامدند: یکی عبارت امارت اسلامی؛ و یکی هم سر خروج امریکایی‌ها؛ و سوم، آزادی زندانیان.

الآن آنچه پیش‌بینی‌شدنی است این است که اگر مذاکرات بین افغانی به نتیجه برسد طالبان ضلع سوم قدرت خواهد بود و در آن صورت باید قانون اساسی موجود تغییر کند و از این قانون اساسی دیگر نمی‌شود استفاده کرد. ساختار قدرت هم باید تغییر کند و یک نظام فدرالی باید جایگزین قدرت متمرکز شود که در آن مناطق پشتو نشین که عملاً در اختیار طالبان است خودمختار خواهد شد. مناطق شیعه‌نشین و هزاره‌جات که حزب وحدت در اختیار دارد هم دولت خودمختار خواهد داشت و در مناطق ازبک‌نشین و تاجیک‌نشین هم به همین صورت و این‌ها سهمشان از قدرت مرکزی هم باید مشخص باشد. اگر این روند پیش رود به نظر می‌رسد، کلاً شرایط در افغانستان تغییر می‌کند، اما تنها بازیگر در افغانستان این جریانات داخلی نیستند. در افغانستان یک جریان داخلی که همین گروه‌ها بودند بازیگر هستند، همین‌طور کشورهای منطقه و یکی هم جریان بین‌المللی که امریکا و روسیه و چین هستند و اگر بخواهد صلحی در افغانستان شکل بگیرد، باید با توافق همه این بازیگران باشد تا افغانستان بتواند نقش یک کشور بی‌طرف در منازعات منطقه‌ای و بین‌المللی را ایفا کند. متأسفانه پس از سقوط نظام شاهنشاهی و رفتن ظاهرشاه و آمدن داوودخان، افغانستان نقش بی‌طرفی خود را در صحنه بین‌المللی از دست داد و این مشکل بزرگ افغانستان بود. اگر بنا باشد یک دولت وحدت ملی ایجاد شود و صلح در افغانستان برقرار شود، باید تمام جریانات داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی به توافق برسند و روی این موضوع اجماع ایجاد شود. چرا امریکایی‌ها نتوانستد طالبان را شکست دهند؟ چون در منازعات بین‌المللی با رقبایشان گیر افتادند. از یک‌سو روسیه و چین طالبان را تجهیز می‌کردند و از سوی دیگر ایران به طالبان نزدیک شد، پاکستان نقش دوگانه خود را بازی کرد، هند نقش دیگری را بر عهده داشت، ترکیه نقش خود را ایفا کرد و به نظر من امریکایی‌ها زرنگی کردند و جنگ را ادامه ندادند.

 سید حسن نصرالله در لبنان یک برخورد خیلی ملی با مذاهب مختلف داشت و حتی چند وزارتخانه را هم به مارونی‌ها داد و باعث شد محبوبیت بسیاری به دست آورد. فکر می‌کنید طالبان هم همین مسیر برخورد ملی را در پیش گیرد؟ فکر می‌کنید اساساً از مغز قومی و ایدئولوژیک طالبان این پروژه بیرون می‌آید؟

از مغز طالبان این بیرون نمی‌آید، از مغز زلمای خلیل‌زاد این بیرون می‌آید. خلیل‌زاد موفق شده طالبان را متقاعد کند که شما بدون اینکه حق و حقوق قومیت‌های دیگر را تأمین کنید و سهمی از قدرت را به آن‌ها دهید نمی‌توانید به قدرت برسید. به نظر می‌آید طالبان پذیرفتند و آمدند و ژنرال مارشال دوستم را با فشار تیم عبدالله عبدالله به‌عنوان دومین مارشال تاریخ افغانستان انتخاب کردند. به نظر می‌آید جبهه شمالی‌ها این پیام را به طالبان می‌دهند که اگر شما حقوق ما را رعایت نکنید، ما دوباره آماده جنگ داخلی می‌شویم. به نظر افغانستان در یک دوره حساس تاریخی قرار گرفته است. به این معنی که افغانستان با پذیرش یک مدل دموکراسی که قید اسلامی را هم داشته باشد به یک کشور فدرال تبدیل می‌شود که سیاست‌های طالبان هم تعدیل می‌شود و همه گروه‌ها ضمن اختیار داشتن قدرت در منطقه فدرال سهمی متوازن هم در دولت مرکزی دارند که البته شیعیان از این موضوع خیلی نگران‌اند طالبان از این تاکتیک برای ورود به قدرت استفاده کند و پس از آن همان شیوه‌های انحصارطلبانه را به کار گیرد. به هر حال چیزی همه گروه‌های داخلی و کشورهای بین‌المللی دنبال می‌کنند تضمینی است از طرف طالبان که دیگر به دنبال شیوه‌های انحصارطلبانه نروند. به نظر من همان جریانی که دنبال انحصارطلبی است، جریان در حال جدا شدن از طالبان و پیوستن به داعش است و جریانی که در حال مذاکره است جریان منعطف‌تر طالبان است که شراکت در قدرت را می‌پذیرد، اما در عین حال دنبال گرفتن تمام قدرت از طریق انتخابات هم هستند. درنهایت فکر می‌کنم افغانستان فدرال راه تعامل و همکاری سیاسی بین همه گروه‌های سیاسی، قومی، مذهبی و اجتماعی را باز می‌کند. در غیر این صورت امکان تجزیه ارضی افغانستان از سمت شمال وجود دارد و در این صورت امکان حمایت روس‌ها از تجزیه افغانستان هم وجود دارد. به این دلیل که فاصله‌ای بین جریان افراطی طالبان و آسیای میانه بیندازند.

 می‌توانید تاریخچه‌ای از سیر ملابرادر و ملااختر منصور و ملایعقوب برای خوانندگان بگویید؟

من اطلاعات دقیقی در این خصوص ندارم، فقط می‌دانم ملابرادر جزو کسانی بود که در پاکستان بود و در یک مقطعی با دولت کرزای ارتباطات پنهانی پیدا کرده بود و می‌خواست از پاکستان بیرون برود. ظاهراً بلیتش برای امارات یا قطر بود، ولی ارتش پاکستان چون امکان می‌دادند او به افغانستان برود و مصالحه کند او را دستگیر کردند و به زندان انداختند و مدت‌ها در زندان مرکزی کراچی بود تا اینکه در اثر فشار امریکا مجبور شدند آزادش کنند که او در شورای کویته آمد و فعالیتش را از سر گرفت. ملامنصور اختر هم که از ایران برمی‌گشت و امریکایی‌ها او را کشتند و الآن هیبت‌الله آخوندزاده رهبری شورای کویته را بر عهده دارد که البته شایعاتی در مورد بیماری کرونا او منتشر شده است و حتی صحبت از این بود که عملاً ملایعقوب رهبری را بر عهده دارد که سخنگوی طالبان این موضوع را رد کرد. ملاهیبت‌الله هم یک آخوند خیلی استخوان‌داری است هم به لحاظ قومی هم به لحاظ علمی در سطح قاضی‌القضات این جریان محسوب می‌شود و شخص خیلی تأثیرگذاری است.

 این قضیه مرزی بین ایران و افغانستان را چطور می‌بینید؟ چه دست‌هایی پشت این جریان هستند؟

دو مسئله را باید از هم جدا کنیم. در مورد اتفاقی که در هریرود افتاد یکی روایت ایران است که می‌گوید این اتفاق در خاک ایران نیفتاده است و یکی هم روایت افغان‌هاست که می‌گویند پاسگاه مرزی این‌ها را دستگیر کرده، یک مقداری کار اجباری از آن‌ها گرفته و با بدرفتاری آن‌ها را مجبور کرده که از رودخانه عبور کنند و به افغانستان برگردند که تعدادی غرق شدند و تعدادی هم نجات پیدا کردند. بعد مسئله یزد پیش آمد که به ماشین حامل افغان‌ها شلیک شد و ماشین آتش گرفت. این دو موضوع زمینه را برای بهره‌برداری گروه‌هایی که در صدد تخریب روابط ایران و افغانستان هستند فراهم کرد. آن‌ها به‌شدت از این موضوع در رسانه‌هایشان استفاده و جامعه را تحریک کردند و تظاهرات ضد ایرانی راه انداختند.

 امریکایی‌ها می‌خواستند افغانستان را به یک کشور الگویی تبدیل کنند و از ۲۰۰۱ تا الآن موفق نشدند و حالا افغان‌ها باید بیایند به ایران تحت تحریم کار پیدا کنند. در ماهواره‌ها هیچ‌کس به این اشاره نمی‌کند. اصل مسئله این است در شرایطی که قرار بود افغانستان سوئیس خاورمیانه شود چرا این مهاجرت به سمت ایران صورت می‌گیرد؟

بله واقعیت همین است. امریکایی‌ها چندین میلیارد دلار در افغانستان هزینه کردند، اما این پول‌ها در اثر فساد سیستم حاکم از بین رفت و یک عده قلیلی صاحب ثروت بادآورده شدند و بقیه مردم محتاج نان شب هستند؛ یعنی شما همین الآن اگر به کابل بروید می‌بینید سازمان ملل مقداری آرد گذاشته است و نان می‌پزد و به گرسنگان می‌دهد؛ یعنی امریکایی‌ها نتوانستند در وضعیت افغانستان ایجاد تغییری کنند و شاید هم هدفشان این نبوده است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط