بدون دیدگاه

نه سال همکاری با زنده‌یاد دکتر یزدی

 

حسین مظفری

من و خانواده در آبان‌ماه ۱۳۴۹ به امریکا و سپس مستقیماً به تگزاس و هیوستن رفتیم. قبلاً شنیده بودم که دکتر ابراهیم یزدی در هیوستن زندگی می‌کند. لذا حدود یک ماه پس از ورود، تلفن ایشان را پیدا کردم و تماس گرفتم. بلافاصله به سراغ ما آمد و ما را به منزل خود بردند و افراد خانواده با یکدیگر آشنا شدند.

از آن زمان به بعد مرتب در ارتباط بودیم و ایشان در انجمن اسلامی دانشجویان امریکا و کانادا فعال بود و در جریان تأسیس شعبه این انجمن برای فارسی‌زبانان بود که من هم در این زمینه با ایشان همکاری کردم و شعبه این انجمن را در هیوستن تأسیس کردیم. جلسات این انجمن را شب‌های جمعه در مسجد هیوستن که دکتر یزدی و تعدادی از مسلمانان دیگر کشورها ایجاد کرده بودند تشکیل می‌دادیم که بعدها به‌تدریج به جلسات قرآن و بحث‌های اجتماعی ـ سیاسی تبدیل شد.

همراه ایشان در مجامع عمومی انجمن اصلی و به‌تدریج نشست سالیانه انجمن فارسی‌زبانان شرکت می‌کردیم. چون از سال ۱۳۵۰ برنامه سخنرانی‌های مرحوم دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد برگزار می‌شد و نوارها و جزوات آن به ‌دست دکتر می‌رسید، تصمیم گرفتیم در مرحله اول، نوارها را تکثیر و توزیع کنیم و سپس ایشان با خرید یک دستگاه چاپ کوچک، توسط دانشجویانی که در کالیفرنیا بودند چاپ جزوات را شروع کرد. با توجه به توسعه سریع این فعالیت و حضور من در کنار دکتر یزدی، دستگاه چاپ به هیوستن منتقل شد و به‌تدریج کار چاپ را توسعه دادیم. با کمک‌گرفتن از دانشجویان علاقه‌مند، دفتر پخش کتاب و نوار تأسیس کردیم و در کنار آن برای توسعه بیشتر، یک مغازه بزرگ اجاره کردیم و با عنوان مغازه فروش لوازم‌التحریر آن را ثبت کردیم.

چون این فعالیت‌ها هم‌زمان با اوج فعالیت‌های سازمان مجاهدین بود و برادران رضایی: رضا، احمد و مهدی به شهادت رسیده بودند، نام این مغازه را ARM که مخفف و ابتدای نام آن‌ها بود گذاشتیم. تابلو آن به این شکل بود: «ARM Printing and Office Supply»

در این محل طی یک سال حدود ۱۰۰ هزار جلد کتاب و جزوه از ۲۰ تا ۱۰۰ صفحه‌ای چاپ و توسط دفتر، پخش و توزیع کردیم. در همین زمان و با اوج‌گرفتن جو انقلابی در داخل و فعالیت‌های سازمان مجاهدین، مرحوم دکتر یزدی و دیگر دوستان نهضت آزادی تصمیم گرفتند روزنامه‌ای داشته باشیم که این تصمیم به چاپ نشریه «پیام مجاهد» انجامید و پس از مدت کوتاهی مسئولیت آن هم در کنار دیگر فعالیت‌ها به عهده من گذاشته شد.

در سال ۱۳۵۶ و با اوج‌گرفتن جو انقلابی در جامعه ایران و صدور اعلامیه‌های آیت‌الله خمینی در نجف، به دلیل عدم امکان ارسال مستقیم آن‌ها به یاران، توسط آقای دکتر یزدی و به‌نام ایشان دفتری با عنوان «مشاوره بیولوژیک» تأسیس شد که تمام فعالیت‌های ارتباطی در آنجا انجام می‌شد.

دستگاه تلفن و ضبط وجود داشت، شب‌ها از نجف تماس می‌گرفتند و متن اعلامیه جدید را می‌خواندند و صبح ما به دفتر می‌رفتیم و متن اعلامیه را پیاده و بلافاصله تایپ و تکثیر می‌کردیم و برای صدها آدرس می‌فرستادیم. هم‌زمان متن اعلامیه برای اتحادیه اروپا و ایران خوانده می‌شد؛ بنابراین با فاصله زمانی کمی از صدور اعلامیه، متن آن توسط این دفتر در امریکا، اروپا و ایران توزیع می‌شد. این دفتر، مغازه، چاپخانه و دفتر پخش، همه در حال کار بودند و چاپ «پیام مجاهد» نیز ادامه داشت تا مرحوم دکتر یزدی به نجف و از آنجا همراه با آیت‌الله خمینی به پاریس رفتند.

تقریباً  اواخر دی‌ماه یا اوایل بهمن‌ماه ۱۳۵۷ در ساختمانی که دفتر کار و محل فعالیت‌های ما بود آتش‌سوزی شد و و بخش عمده‌ای از تجهیزات و امکانات آن در آتش سوخت. احتمالاً آتش‌سوزی عمدی بود.

پس از این واقعه بود که با موافقت مرحوم دکتر یزدی من هم به پاریس سفر کردم و دو سه هفته پیش از مسافرت آیت‌الله خمینی و همراهان به ایران، در پاریس بودم. در همین زمان آقای دکتر یزدی با من مطرح کردند که مدتی است از دکتر چمران که در لبنان بود، خبری نداریم و از دانشجویانی که نزد ایشان برای آموزش‌های نظامی فرستاده‌ایم خبری نیست. ایشان از من خواستند به سوریه و لبنان بروم و با دکتر چمران تماس بگیرم. همان روزی که من ساعت پنج بعدازظهر به دمشق پرواز کردم، ساعت ۱۱ شب پرواز ایرفرانس به تهران انجام شد و آیت‌الله خمینی و همراهان را به تهران آورد.

آقای دکتر یزدی و دو نفر از دانشجویان را که می‌خواستند برای آموزش نظامی نزد دکتر چمران بروند به توصیه ایشان با من همراه شدند. سه روز در دمشق بودیم تا دکتر چمران از لبنان به آنجا آمد و ما را با خودش به لبنان برد.

یک هفته بعد که من به پاریس برگشتم و می‌خواستم به تهران بیایم، ۱۹ بهمن بود و دوباره فرودگاه تهران بسته‌ شده بود. از این‌رو تا دوم اسفند ۱۳۵۷ ماندم و با نخستین پرواز ایرفرانس پس از پیروزی انقلاب به تهران آمدم.

پس از ورود به تهران بلافاصله به ملاقات دکتر یزدی که در نخست‌وزیری بودند، رفتم و پرسیدم «من چه‌کاری می‌توانم انجام دهم؟» ایشان مرا نزد مهندس توسلی فرستادند و گفتند ایشان در جریان تأسیس سپاه پاسداران است و کمک نیاز دارد.

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط