محمدعلی دادخواه
شاخ سرسبز و چمن دلشاد است
عالم از عدل بهار آباد است
داستان نوروز و سایه فرحانگیزش، تکرار بیملال است و کهن بیغبار که هر سال ایرانیان چشم به راهش میدوزند، اما این ویژگی فقط در روزگار ما برپا نشده است. از هنگامی که ایران پا گرفت و نیاکان ما در آن مأوا گزیدند، به گفته ابوریحان بیرونی، نوروز پیشانی سال و آغاز زمان شد.
بیگمان نخستین پنجره آگاهی و دانش انسانی از رهگذر اسطوره گشوده شده است تا اما و اگرها و چون و چراهای خود را از پاسخهای آن جواب گیرد. همین اسطورهها پاسخهای آغازین پرسشهای ما را باز گفتهاند و تأثیر ژرف و پایداری بر زندگی و فرهنگ ما داشتهاند.
با یادآوری این پیشنیاز سخن باید به پاسخ کسانی بپردازم که داستانهای نوروز را به دور از حقیقت یا لبریز از افسانه دانستهاند. یادآور میشوم سند فرهنگ و تمدن ما بسان همه تمدنهای بزرگ، در آغاز در اسطوره نهاده شده است. در گام آغازین، باید پرسید انگیزه و فایده تاریخ چیست که چشمداشت واقعیت آن رخدادها را داریم، اما از برپایی و گستردگی و پایهریزی نوروز (که سخن این نوشته است)، اتفاقی واقعی، درست و کامل بودن مقصود نظر نیست، بلکه چشمانداز این گفتوگو جلوههایی است از تمنا و رؤیا و خیال، بهگونهای که رود پرسرور زندگی را سرزنده دارد.
تمدنهای بزرگ چین، روم و یونان آمیخته به افسانههای به دور از باور هستند. این تمدنها به همان اندازه که پیشینه کهنتری دارند، بیشتر و گستردهتر به افسانهپردازیها پرداختهاند؛ زیرا در روزگار پیشین قلم و کاغذ و نوشته چندان فراوان و در دسترس نبوده تا به راستی و درستی آنچه را رخ داده است بنگارند و به آیندگان بسپارند. فقط حافظه مردم و نقل سینهبهسینه از نیاکان به فرزندان پیامگر این پیامها بوده است. در این آمدوشد کمی و فزونی حافظه و دلبستگی و دلزدگی افراد در گویش و واگویی این رخدادها برجسته بوده است. گاه چنان شاخ و برگهایی به هریک از این پیشامدها میافزودند که بهکل با آنچه رخ داده متفاوت و مغایر بوده است. کشش مردم چنان است که پیرامون این افسانهها و اسطورهها سخن بسیار گویند و همین همپرسگی تأثیری ژرف بر اندیشه و فرهنگ آنان داشته است. در گذر زمان و ساختن و پرداختن این قصههای شاد و غمگین، مردم نسبت به آنها دلبستگی یافتهاند و باورمند آن شدهاند. اینکه امروزه میبینیم ملل پرتاریخ باز هم افسانههای گذشته را بازمیگویند و در قالب نمایش و نوشته و نقل و سخن تکرار میکنند به علت نتایج ارزشمندی است که از فرآیند آن به دست آوردهاند. نکته بسیار ارزشمند آن است که اگر افسانه در دید پژوهشگران تاریخ گمراهکننده است، از پنجره اجتماعی (چنانکه این یادمانها و یادوارهها همراه با پند و حکمت و اندرز باشند) نهتنها زیانآور نیستند که نقطه قوت و قدرت و نیروبخش عزم و اراده مردم نیز هستند.
هرگاه فراگیر و ژرف بنگریم، در بررسی فراز و فرود ملتها در گذر روزگار در پی آن بودهاند که افراد ساکن در یک سرزمین را از جهات گوناگون به یکدیگر نزدیک سازند و طرح و راه و چارهای برای همگامی و همفکری و همدلی ایجاد کنند. بیگمان، هرگاه این نزدیکیها ایجاد شود، جامعه همانند پیکرهای واحد در برابر یورشها و شورشها و آسیبهای بیرونی و درونی استوار و نستوه میایستد. یکی از انگیزههای همشکل و همسانسازی که در میان ارتشهای جهان و بسیاری دیگر از سازمانهای اجتماعی رواج دارد در پی همین ایجاد همسویی و هماهنگی در میان افراد است تا افراد همگروه از طریق لباس خود را همانند دیگر افراد یکسان در نظر آورند؛ البته این پوشش بیرونی چندان ارزشمند نیست، زیرا هر کس بهسادگی میتواند لباسی بر تن کند و فردا پوشش دیگری برگزیند. آنگونه که در تماشاخانه میبینیم بازیگری امروز لباس موبد بر تن میکند و فردا لباس راهب. پس برای همسویی و همبستگی باید به نهان و درون دل و اندیشه افراد ره جست که دستاورد آن، همفکری خواهد بود و بذر همدلی را در کشتزار دل افراد میافشاند. این پیوند اندیشه افراد و نگرش همسو، همبستگی ژرف را پی میریزد که از باد و باران زمانه آسیب نپذیرد؛ زیرا انگیزش درونی چرخش بیرونی را پی میریزد و جلوه ظاهری از آبشخوار باطنی سرچشمه میگیرد.
از دیرهای دور گزینههای گوناگونی در پی این هماهنگی و همدلی مردم ایران مورد توجه بوده است؛ زیرا اینجا سرزمین تفاوت، تکثر و گوناگونی است و برای هماهنگی تفاوتهای زبانی، زیستگاهی، زندگی و دینی، برخی بر زبان تکیه داشتهاند و سعی بیکران در گسترش و نفوذ زبان پارسی از خود نشان دادهاند که همگی شایسته تقدیر و ستایش است؛ البته این زبان بسیار ارجمند و ارزشمند و مؤثر است، اما واقعیت را از دست ندهیم که اکنون همه اقوام ایرانی تحت پوشش این زبان گوهرین نیستند. اینکه تا چه میزان در نهانخانه دل و اندیشه مردم پذیرفته شده و در جایجای فراز و نشیبهای این در و دشت به کار گرفته میشود و چه میزان کارایی و کاربرد داشته است، از سخن ما به دور است. کافی است از پایتخت امروز، تهران، بهسوی غرب رهسپار شوید و ببینید هنگامی که هنوز از دروازه گذر نکردهاید، با زبان زیبای آذری روبهرو میشوید که به شما میگوید «خوش گلدین». این زبان از تاکستان و زنجان و میانه و مراغه و تبریز همچنان دستمایه گفتوگوی مردم است. گروهی بر دین تکیه کردهاند که در این گزینه اختلاف بسیار فزونتر از زبان است. تا آنجا که قانون اساسی مشروطه و قانون اساسی امروز، که همهجا سخن از زبان پارسی دارد، در برابر تعدد ادیان سپر انداخته و ادیان زرتشتی و کلیمی و مسیحی را بهعنوان ادیان رسمی پذیرفته است.
یادآور شوم این ادیان خود به مذاهب گوناگون و فرق متعدد تقسیم و تفکیک میشوند. برای نمونه اسلامیان به مذاهب شیعه و سنی و اهل تسنن خود به حنبلی و شافعی و مالکی و حنفی منقسم میشوند. ضمن آنکه صائبیها، صوفیه، شیخیه و دیگران که هفتادودو ملت را برپا داشتهاند نیز در این چرخه میزیند.
جمعی دیگر قومیت و نژاد را وسیله پیوند و همگامی دانستهاند که این گزینه اشتباهی بزرگتر را به همراه دارد، زیرا در نقطهنقطه ایران اقوام گوناگونی زندگی میکنند که همسانی دیگر اقوام را با خود پذیرا نیستند. کُردها، لرها، آذریها و ترکمن و بلوچ و تاتیها و اعراب ایرانی هرکدام اقوام ارجمند و عزیز ایرانی هستند که بیگمان پافشاری بر قومیت واحد، نسبت به همه آنها ناممکن است. برای نمونه فقط در مرکز ایران، در اصفهان، در میان شهر، بار و بُنه زیبایی است به نام شهر جلفا که تقریباً تمام ساکنان آن مسیحی و ارمنی هستند. بدینگونه با دیگر مردم شهر نه در قومیت و نه در مذهب و نه در خوراک و پوشاک، همراهی و همسویی ندارند. پس امروزه با توجه به سخن پیشگفته، ریسمان زبان و دین و قوم توان اشتراک و همبستگی را ندارد. کدام نخل شکرباری است که همه ما را در سایهسار خود جای میدهد و چشمان ما را به یکدیگر روشن میسازد و ما را همدل میخواهد؟ میراث مشترک. ارزشهای مهرانگیز و به دور از هر چالش و کین و برتریجویی، بهترین پی و پایه و برترین حلقههای پیوندی است که میتواند بر اینهمه گوناگونی و اختلاف و تکثر و تعدد، رنگ همسویی و همراهی بپاشد.
آداب و رسوم ملی است که ریشه در پیوند هزاران سال زندگی مشترک مردم این آب و خاک دارد. نیاز به توضیح فزونتر نیست که این میراث مشترک از قیل و قال و فزونی و برتریجویی به دور است و در گذر هزاران سال کارایی و قدرت خویش را نشان داده است. در این زمین و زمانه، تقویت و ترویج این سنتهای دلنشین که در هر خانه و کاشانه جایگاه ویژهای دارد باید مورد توجه جدی قرار گیرد. موضوعی که از زمان هخامنشیان اندیشمندان و دلسوزان این آب و خاک بدان توجه داشته و از آن بهره بردهاند تا آنجا که ساختن تخت جمشید، مرکزی برای برپایی جشن ملی و فراگیر نوروز بوده است. آنگونه که دیوارهای سنگی ورودی کاخ را کندهاند، میبینیم هریک از مهمانان رهاوردی از دیار خود به همراه آوردهاند. این تحفهداران پوششهای گوناگون دارند و با زبانهای مختلف صحبت میکنند و باورهای رنگارنگ در دلشان جای گرفته است، اما فراتر از همه اینها، در بزمی ملی شرکت میجویند و از شهر و دیار خود آنچه تولید کردهاند به همراه آوردهاند. یکی با یک انار که از شهر انار است به این بزم پرشکوه پای مینهد؛ دیگری با خوشهای از خرمن گندم به خوشامد دیگران خرامیده است؛ ایرانی دیگری شتری پیشکش میکند و بدینگونه هماندیشی و همبستگی خود را با دیگر مردمان این سرزمین پروسعت اعلام میدارد. در سایه این آیین، که میراث مشترک همگان است، نشستهای مهرانگیز کاشت، داشت، برداشت و انباشت هریک برای شادی و پایکوبی و رقص و ساز و آواز ویژگیهای خاصی دارد که بدینگونه، گرمترین پیامها بر گوش و نرمترین نگاهها بر چشم راه مییابد. بدینگونه درمییابیم همدلی از همزبانی خوشتر است. این یادگارهای ماندگار گذشته و افسانهها و داستانهای پیرامون آن هرچند در قاب و قالب اسطوره است، چنان به دل ایرانیان نشسته است که آن را در تراز واقعیت میدانند. ضمن آنکه بنمایه همه این گفتوگو و جستوجو، پاسداری از ارزشمندترین اصول و انسانیترین بنیادهای بشری است. برای نمونه، نوروز روز پیمان برای دادگری است؛ زیرا نخستین نوروز پس از مبارزه با دیوان ستمگر و زیادهخواه برپا شد. نوروز هنگام اعتدال هوا، ما را به عدالت زمینی که همسویی با زمان معتدل را بازگو میکند، برپا میشود. اگر جمشید نوروز را برپا داشت و فریدون و کاوه مهرگان را، خواست و آرزوی برپایی هر دو برگرفته از اندیشه دادگری است.
بررسیهای دانشورانه نشان میدهند فرهنگ ایران بهطور شفاهی و دهانبهدهان و سینهبهسینه از نسلی به نسل دیگر راه جسته و زمینه نگرشی لطیف و مهرآمیز را در سنتهای ایرانی برپا داشته است. در گذر پنجاه قرن، تمدن ایران پیوسته بالنده و برومند بوده است. چشمداشت آن است که در پژوهشهای آینده نکتههای تازهیاب به دست آید و با بررسیهای ژرفتر ابهام و ایهام از فلسفه و انگیزش جشنها و بزمهای ایرانی برداشته شود.
جشنهای ایرانی سرچشمه شادی و شور و نشاط هستند و بر پایه هریک از این جشنها، شعلهای روشنگر دل مردمان را پرنور میسازد تا غبار غم از جامعه رخت بربندد. (غم رو از دل ببرم شادی رو جاش بذارم…) ایرانیان در پی آن هستند که با هر نشستوبرخاستی نیکی برپا کنند. حکیمان و گویندگان ما بارها به این پیامها و پیامدها نگرش ژرف و فراگیر داشتهاند. اسعد گرگانی میگوید:
ز غم خوردن بتر پتیارهای نیست
ز خرسندی به او را چارهای نیست
و مولوی میگوید:
اگر تو عاقلی غم را رها کن
عروسی بین و ماتم را رها کن
گویا کار فروبسته مردم این سرزمین هر سال با آمدن نوروز گشوده میشود. اول زمستان، آغاز دیماه را جشن نوده میگویند، یعنی نود روز مانده به نوروز. هنگامی که چله بزرگ پایان میپذیرد شروع چله کوچک است که بیست روز را دربر میگیرد. آغاز چله کوچک را سده میگویند و جشن میگیرند، زیرا پنجاه روز و پنجاه شب به نوروز مانده است. در بازار زندگی، از آغاز نفس کشیدن زمین (ابتدای اسفند) تا پایان زمستان را شب عید میگوییم. کمی پیش از نوروز، جشن چهارشنبهسوری است و آنگاه نوروز، جشن جشنها، فرامیرسد. اکنون هنگامهای است که شادی را برای باشندگان و رفتگان آرزو میکنند. سپس، سیزده روز پس از آن به آغوش طبیعت میرویم و آغاز کار و تلاش و کوشش را برای کاشتن و برداشتن به پایکوبی میگذرانیم. هنگام درو را هفتادم مینامیم؛ یعنی هفتاد روز پس از عید زندگی.
بر پایه این نگرشها و گزارشها، این جشنها و آداب شورانگیز و روحبخش، پیوند همبستگی و ریسمان ناپیدای همسانی و همزیستی همه ما ایرانیان را با یکدیگر همسو و همراه ساخته است. پایداری پنجاه قرن میراث مشترک و تاریخ شفاهی، ستون اصلی استواری ما در گذر زمان بوده است؛ زیرا میراث مشترک احساس مشترک را به همراه دارد و احساس مشترک همنوایی اقوام را پی میریزد و این پیکربندی برترین همبستگی را شکل میدهد. باوری که به این رسمها داشتهایم جان و دل ما را نورافشان ساخته است. برای نمونه، یکچند در آذربایجان (مراغه) بودم. میدیدم از پیش از شب چله جنبوجوش ویژهای در بازار برپاست و قنادان کیک خاصی را با ظرافت و لطافت به شکل هندوانه تهیه میکنند و مردم با شور و خرسندی آن را به خانه میبرند. گفتوگو درباره برگزاری این شب تاریک و طولانی که چگونه نزد مردم دلنشین و نورانی میشود، زمانی دیگر میخواهد، اما یادآور شوم که شیرینیهایی به شکل هندوانه در اصفهان، یزد و اهواز نیز به چشم میخورد؛ یعنی در غرب ایران به زبان آذری، در مرکز ایران پارسی و در جنوب به زبان عربی سخن میگویند، اما یک پیوند نهانی و عشق درونی به میراث مشترک فرهنگی در دل و جان آنان خانه دارد. چگونه ممکن است کسی داستان زیبای عمو نوروز را بشنود و دل بدان نسپرد که چهل شب با دیو سرما در قله البرز جنگید و چله بزرگ سپری شد و سپس به یاری خورشید بیست سرباز دیگر به یاری وی آمدند و در اول اسفندماه نوروز پیروز شد، زمین نفس کشید و فرشته پاسدار ریشه گیاهان، خرسند، از زمین بیرون آمد.
در رخدادهای تلخ، بزرگان ما سفارش به گسترش و فراگیر ساختن این سنتها کردهاند. هنگام حمله مغول، رشیدالدین فضلالله همه ایرانیان را به برپایی نوروز سفارش میکند. کدام داور درستاندیشی است که فلسفه هریک از سینهای سفره هفتسین را بیابد و دلداده آن نشود. بدینگونه میبینیم یک باور نیرومند، برتر از نژاد و لباس و قوم و زبان و باور، در چتری فراگیر سایه بر سر همه ایرانیان افکنده است که ریشه این آداب و رسوم در خمیرمایه انسانی آن است که صیقل خورده و در کوره زمان آبدیده شده و امروز با آهنگی موزون ما را میخواند تا همچنان هماهنگ و همدل، پاسداران پایدار این سرزمین باشیم.
نیاز به همبستگی و ضرورت همسویی و همپویی واقعیتی انکارناپذیر است. آنچه ارزشمند و شگفتآفرین است این است که این سنتها، گفتوگوها و آمدوشدها به یک آیین ما را میخواند که شر را بکوبیم و خیر را بسازیم. آنگونه که در جشن چهارشنبهسوری میبینیم ترکمن و بلوچ و عرب و تاتیها پس از خانهتکانی در چهارشنبه فرجامی سال جشن میگیرند و خانه دل را روشن میکنند. این یک معرفت ارجمند است که در پی این کنشها و واکنشها در اندیشه نیاکان فراهم آمده و از نسلی به نسل دیگر راه جسته است. خاخام بزرگ یهودیان هنگام گفتوگو با دستاندرکاران کتاب هفتآهنگ در یک فرهنگ که به همت یونسکو منتشر شد در پای خوان نوروزی یادآور شد و گفت «ما پیش از آنکه یهودی باشیم، ایرانی هستیم».
نمونه دیگر آنکه همهساله در ورودی کلیسای بزرگ و کهن وانک، ارامنه، خوان نوروزی برپا میکنند و بدینگونه دلبستگی خود را به معرفت ارزشمندی که وجود و هستی زندگی را بازگو میکند نشان میدهند و در این سفره نمایان میسازند. پس این رسمها، شناسه ما هستند و هویت فرهنگی دستاوردی ارزشمند در پی دارد و بسان چتری ایمن، همگان را در آسایش و آرامش پاس میدارد. آنان با نوزایی طبیعت، جشن نو میگیرند و همه کینه و بددلی و بیمهری را به دور میریزند.
نزد آریاییها، روز اول نوروز، فرخندهترین روز است. بیگمان دلیل جاودانگی جشن نوروز، هماهنگی آن با گردش، چرخش، جهش و طبیعت است. بدینگونه ملتی در یک روز، یک اندیشه را زیر یک آسمان بازگو میکنند. نوروز هنگامی مقدس است.
آمده نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
آفریننده هستی چنین خواسته که ما چون نوروز، همراه بهار، آفرینشگر شویم؛ بکاویم، بجوییم و پهنه گیتی را پیوند دهیم. فرهنگ ایرانی با فرزانگی به هستی نگریست و طبیعت را جان بخشید و انسانی کرد. در نوشتههای شیخ اشراق، شهابالدین سهروردی، این نگرش و گزارش بسیار برجسته است. وی نام یکی از نوشتههای خود را عقل سرخ نهاده و در همان راستا میگوید: «عقل سفید با چشم سیاه میآمیزد و رنگ خورشید میگیرد و خورشید سرچشمه نور را پدیدار میسازد». بدینگونه درختان سخن میگویند و جویبارها آوازخوان و نصیحتگو میشوند. این گوهر همیشگی نوروز است که شادی و خوشگویی و خوشبویی را به همراه دارد و به ما میآموزد اینگونه باشیم.
ببار ای ابر آزادی زمین شهر را تر کن
بوز ای باد نوروزی همهجا را معطر کن
نگاه معرفتوار به هستی و طبیعت از دریچه انسانی از ارزشمندترین دستاوردهای فرهنگ و تمدن ایران کهن است. این برداشت خردمندانه با گذر زمان از میان نرفت تا آنجا که بوعلی سینا نوشتهای به نام تحفه نوروز با فرنام رسالت النوروزیه نوشت و آن را برای امیر ابوبکر محمد بن عبدالله فرستاد و در دیباچه آن یادآور شد چون فرستادن تحفه دنیوی شایسته امیر نیست، هدیهای ماندگار در حکمت پروردگار برای وی فرستاده است. (نوادر المخطوطات، رساله ششم، رویه ۲۰ تا ۳۰). این آموزهها آموزگار انسان شدند که هر برگ، سنگ و آب به فرزانگی با ما سخن میگویند و ما را فرزانه میدارند.
این بهار نو ز بعد از برگریز
هست برهان وجود رستخیز
اشک شوق و لطف ذوق در نوروز جان میگیرد.
نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم
نوروز و چنین بارش باریده مبارک باد
سرچشمه جشنها و بزمهای ما یک هدف را بازگو میکند و آن، گام برداشتن بهسوی دادگری است. موضوعی که نویسندگان در روزگار ما کمتر بدان پرداختهاند و نیاز زمان به نگاه دوباره به این ارزشهای جاودانه کاملاً احساس میشود. شاید امکان پیشبینی آینده نباشد. اوضاع و احوال جهان شتاب بیدرنگ رخدادهایی که زمان و زمین را به لحظهای درمینوردند ما را میخوانند تا در برابر رسانههایی که بسان باران بیامان، فرهنگ و ضد فرهنگ را بر در و بام شهر و روستا فرومیبارند، به پا خیزیم. در برابر این پرسش که چه باید کرد، باید یادآور شد دولتمردان به بایدها و نبایدهای فرهنگی کمتر گوش میدهند. این خویشکاری مرزبانان و پاسداران هویت و فرهنگ مشترک ماست که همگام با رشد و پیشرفت و دانشهای روز به ویرایش و آرایش این سنتهای سرورآفرین بپردازیم و ضمن حفظ ستونهای آن پاسخگوی پرسشهای روز باشیم.
بر دژبانان مرزهای فرهنگی این سرزمین است که نشستهای دلنشین و پندآموز نوروزی را بسان سدههای پیشین به پا دارند. شگفتی و شوق آنجاست که در میدان دادوستد فرهنگی، هرگاه پای ارزیابی و سنجش به میان میآید اندیشهورزان جهان بدین رسوم و آداب به چشم اعتبار مینگرند. آنچه روشن است باید همگام با رشد و پیشرفت دانشهای روز، دانش جهانی را بیاموزیم، اما هرگز مباد که از این مهم غافل شویم که پیوسته به بازنگری فرهنگ ملی خود بپردازیم و هر روز آن را نیرومند و بالنده و فراگیر سازیم. هویت فرهنگی ما برترین سنگر حفظ و پایداری ما در جبهه بیرونی است که در آمدوشد، خانه دل ما را روشن میسازد و در این دادوستد همدلی درونی را که سنگر برتر است، در دل و جان ما بنا میدارد. این بینش و نگرش یک همبستگی آگاهانه و مهرورزانه را به ما پیشکش میکند. رمز پایندگی ما مدارا و خوشدلی است که در گذر زمانها نیرومند و برومند شده و فرزانگان ما به بازنگری این آداب و رسوم پرداختهاند تا هماهنگ با خلق و خوی ما و نیاز زمان آن را روزآمد کنند.
بیگمان در هیچ سور و سوگی و اشک و لبخندی احساسی مشترک و نگرشی همسان در میان مردم سراسر ایران، همانند پیوند نوروزی به چشم نمیخورد که سنتهای آن، مردمان کوه و در و دشت را گرد یکدیگر فرامیخواند و از هر هنگامی که ایران بوده است این سایه پرمهر گسترده شده و بدینگونه راز پایداری، استواری و باشندگی ایران در طول تاریخ همین چتر دلنشین و روحافزای جشنواره نوروزی است.
ای عید رخت کعبه دل اهل صفا را
هر لحظه صفای دگر از روی تو ما را
این زمزمه پنهانی در گوش ما شنیده میشود تا عطرافشان باشیم و در آغاز سال، که صفحه و زمان تازهای بر ما چهره مینماید، از معمار هستی بیاموزیم، قلم برگیریم و هرچه میخواهیم بکشیم، اما از یاد نبریم که نیکی، شادی، خرسندی و بهروزی رنگهای اصلی هستند که در جعبهابزار کار ما نهاده شدهاند و نقاش کُل، برای نقشآفرینی صفحه پیشرو آنها را در اختیار ما قرار داده و به ما یادآور شده که جهان با همه پیچیدگی بسیار ساده است. هرچه بکاریم همان را درو خواهیم کرد: «بهجز کشته خویشتن ندروی».
تجلی گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن معانی را مثال است
×××
جمله ذرات در عالم نهان
با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیر و باهشیم
با شما نامحرمان، ما خامشیم