لزوم توافق جریانهای اصلی اجتماعی حول توسعه
محمدرضا آهنی
زیستجهان انسان ایرانی لحظههای دردناک بسیاری را از سر گذرانده است، اما سرشت زندگی بهگونهای است که آدمی رنج را درون چرخهای بیم و امید بدل به راهی به رهایی کرده است. امیدواریم رنج امروز این سرزمین همچنین سرنوشتی پیدا کند. در میان همه شقوق قابل تصور برای جنبش اخیر، بهترین گزینه آن است که این جنبش فصل مهمی از گذار به دموکراسی و توسعه و حاکمیت قانون و کسب حقوق شهروندی باشد و ناکام بر جای نماند.
اما چهبسا امیدها که در این سرا ره به تلخ کامی و نافرجامی برده است و اگر تجربه قابل انتقالی باشد، هم این است که به فرجام باید بسیار اندیشید و راه را از چاه باز شناخت.
نیروی عظیم اجتماعی جنبش اخیر در مسیر سخت این ملت برای رسیدن به درگاه توسعه میتواند از تمامی تهدیدها و فرصتها به سود منافع ملی و خیر عمومی دست به انتخاب بزند و انتخاب هر جامعه ای سرشت و سرنوشت زندگی را در آن دیار معنادار میکند. انتخاب راه دشوار توسعه نیازمند هوشیاری و صبوری و بهرهگیری از دانش و تجربه و به کارگیری ظرفیتهای برجایمانده این ملک و ملت دارد.
بدون اجماع بر سر محورهای اصلی توسعه میان جریانهای اصلی هر جامعهای امکان توسعه پایدار به وجود نمیآید. هرچند تحولات اجتماعی تابع ذهنیت غالب است و جنبش اجتماعی رادیکال فعلی با گسست و شکاف میان خود و حاکمیت کمتر به فصلهای مشترک میاندیشد، ولی در کنار این فضای کلی تجربه کمک میکند تا معبری به امکانها و فرصتهای پیش روی جامعه باز کنیم تا آرمان به واقعیت پیوند بخورد و سرریز آن دستاوردی پایدار نصیب این سرزمین شود. از این زاویه دید میتوان به صحنه جامعه دوباره نگریست و چشمانداز را دوباره مورد تأمل قرار داد.
هرچند همه نیروهای حاضر در عرصه مدنی صلح/ اصلاحطلب نیستند، اما آنها که از پایگاه مدنی خویش به آینده توسعهیافته ایران میاندیشند چگونه میتوانند در میان جریانهای اصیل و واقعی موجود در صحنه اجتماع جریان اصولگرای حاکم را نادیده بینگارد. برای رسیدن به درگاه توسعه ایران، چارهای جز فراخواندن این نیروی اجتماعی به مدار توسعه وجود ندارد.
دور شدن این جریان از مسیر توسعه ایران و نادیده گرفتن پتانسیل نهفته در ارکان و نهادها و نیروهای حامی این جریان باعث از دست رفتن حاصل همه نیروهای مدنی و ثمره دسترنج این ملت و گرفتار شدن در مدارهای توسعهنیافتگی را در پی دارد و از این رو بدون رسیدن به توافقی مصلحتسنجانه میان جریان اصلی اصولگرای حاکم با اقشار ناراضی، چشمانداز فردای ایران نمیتواند روشن باشد. اگر چنین فرضی را جدی بگیریم، میتوان گامهایی را متصور بود اگر حاکمیت اراده کند تا بخشی از یک توافق اجماعی ملی باشد نقش تاریخی خویش را ایفا کند و جامعه هم از همه ظرفیت خویش با کمترین هزینه ممکن بهره گیرد.
به گمانم از میان همه اقدامات قابل تصور در این حالت، نخستین گام آن است که اصولگرایان حاکم و اقشار ناراضی یکدیگر را به رسمیت بشناسند تا زمانی که بهخصوص فرادستان حاکم، اقشار ناراضی را واجد اصالت مستقلی ندانند و با انتساب آنها به نیروهای فرامرزی یا حتی دشمنان این ملت هویت واقعی آنها را انکار کنند و صورت و صدای معترضان را مخدوش کنند در گفتمان امنیتمحور خویش فضایی به آنها اختصاص نمیدهند و در عمل هم برای جلب رضایت آنها گام مؤثری بر نخواهند داشت.
خطر انکار واقعیت دور شدن از توافق و امکان اجماع است. نفی هویت نفرت را دامن میزند و راه تفاهم را میبندد؛ البته این فهم در سوی دیگر این موازنه هم اهمیت دارد و یافتن راهکار متناسب با واقعیت را به تعویق میافکند.
جدی گرفتن جریان اصلی اصولگرایی و ریشههای اجتماعی و نیروهای وفادار و اقشار حامی آن از سوی اقشار ناراضی و بدنه جامعه مدنی و جنبش فعلی، ضمن حفظ فرصت گفتوگو ما را وادار میکند بهجای رفتن به سمت گزینههای ستیزهگرایانه به طرح پرسش جامعه از حاکمیت ادامه دهیم و با تعمیق چالشگری و توجه به دینامیسم درون این جریان چندمحور و درک شکافهای درون سیستم به حل منازعات از این طریق بیندیشیم.
در این میان تئوری توطئه با در اختیار قرار دادن پاسخهای ساده و راهحلهای آماده هر دو طیف این موازنه را از تلاش برای درک عمیق تر یکدیگر و فهمهای دیریاب خلاص میکند و با عمده کردن تضادهای حلناشدنی، فصلهای مشترک را منکر میشود.
دور شدن از تئوریهای دگرستیز و سادهساز و درک متقابل ضروری رفتن به سوی اجماع ملی است. از اینرو حاکمیت اصولگرا با تکیه بر پویاییهای درونی جریان خویش این فرصت را در اختیار دارد تا با رجوع به پایههای گسترده مردمی خویش به نسبتسنجی تازهای دست بزند و رابطه میان ارزشها و نگرشها و روشهای خویش را در سایه این تأمل درونی با ریشههای اجتماعیاش دوباره در معرض آزمون قرار دهد.
به سبب حضور طولانی مدت اقشار فرادست اصولگرایی در بدنه اصلی حاکمیت این نیرو در معرض دور شدن از فرودستان حامی و پایههای بسیج مردمی خویش و البته اقشار ناراضی است، ولی از آنجا که این پایههای مردمی هنوز از ارکان اصلی حاکمیت به شمار میرود و از آنجا که اصولگرایان با در اختیار داشتن دو نهاد ریشهدار ـ حوزههای علمیه و بازارـ در پیوند وثیق ریشههای مردمی قرار دارند و درون نهادهای منظم مستقر انعکاس خواستههای مردمی قابل شنیدن است میتوان امید داشت در پس این موازنۀ قوا، حاکمیت اصولگرارا هم در فراهم شدن بستر نوعی اجماع مشارکت کند.
هرچند چشمانداز فعلی مبهم است، اما از میان تمامی ایدههای ممکن و مطلوب که فرصت اجماع نخبگانی و بسیج منابع و حمایت مردمی میان تمامی نیروهای متکثر حاضر در عرصه مدنی و حاکمیت ایران در این باره میتوان متصور بود، موضوع توسعه است؛ البته حاکمیت پیشتر با طرح الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت به موازات الگوی توسعه غربی نشانههایی از فهم نیازمندیهای جامعه ایران و ترسیم افق را از خود به نمایش گذاشته است، ولی حصول اجماع بدون توافق بر سر سرفصلهای اصلی توسعه با حتی همین الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت ممکن نیست.
نیروهای خواهان تغییر وضع موجود نیز باید آگاه باشند که جوامع بسیاری در درگاه توسعه جا ماندهاند و هرگز مراحل بعدی عبور از مدارهای توسعهنیافتگی را طی نکردهاند. بدون اجماع نخبگانی و توافق میان جریانهای اصلی اجتماعی و کاهش شکافها و تحمل دیگری باز هم توسعهای در کار نخواهد بود و اندیشیدن به مراحل بعدی مضحک به نظر میرسد.