بدون دیدگاه

نگاهی به سیر آرا و افکار شادروان داود فیرحی

محبوبیت دکتر فیرحی در محیط‎های علمی صرفاً به خاطر دانشش نبود. خصیصه بارز او سعه ‎صدرش بود. فیرحی سر کلاس به همه امکان می‎داد که نظرشان را بیان کنند و با تکیه بر خصلت گفت‎وگویی اندیشه، مروج مدارا بر مدار دین بود. برای شناخت سیر تفکر دکتر داود فیرحی به سراغ دو تن از چهره ‎های دانشگاهی رفتیم. دکتر محمدجواد غلامرضاکاشی و دکتر ابوالفضل دلاوری هر دو عضو هیئت‎ علمی دانشگاه علامه طباطبایی هستند. هرکدام از این بزرگواران از زاویه دید خود به آرای آن مرحوم نگریسته و از بیان برخی اختلاف‎ نظرها ابایی ندارند.

میثمی: آقای دکتر دلاوری، با توجه به مطالعاتی که در آثار مرحوم فیرحی داشتید دستاوردهای فکری ایشان را چگونه ارزیابی می‎کنید؟

دلاوری: بنده با کلیت آثار ایشان و به ‎ویژه آثار اولیه ایشان کاری ندارم، اما با تأمل در آثار سال‎های پایانی عمر آن مرحوم چند نکته در مورد دستاوردهای فکری ایشان به نظرم می‎رسد. نخستین نکته اینکه، یکی از دستاوردهای مهم مطالعات و تأملات آن مرحوم در سال‎های آخر عمرشان «ایده تفکیک جامعه سیاسی از جامعه دینی و ابتنای جامعه سیاسی و دولت و حکومت بر قرارداد اجتماعی» بود. این ایده اگرچه در تاریخ اندیشه سیاسی بسیار سابقه‎دار است اما در میان دین‎مداران و به‎ویژه پژوهشگران فقه سیاسی در اسلام، ایده نسبتاً نوین و مهمی است که می‎تواند راهگشای برخی مسائل امروز کشورمان باشد؛ البته این برداشت می‎تواند محل مناقشه باشد، چنان‎که وقتی مدتی قبل آن را در یکی از نشست‎ها که به مناسبت سالروز درگذشت ایشان برگزار شده بود مطرح کردم این برداشت بنده با انتقاد و مخالفت برخی از دوستان و حتی نزدیکان فکری ایشان مواجه شد. این دوستان بر این نظر بودند که در فقه سیاسی مرحوم فیرحی می‎توان اعتقاد به ابتنای حکومت بر پایه جامعه دینی و مثلاً حاکمیت فقه و فقها را هم پیدا کرد؛ البته بحث آن دوستان بر کلیت آثار ایشان به‎ویژه کتاب‎ها و مقالات ایشان در سال‎های اولیه کار فکری و پژوهشی‎شان مستند بود، اما برداشت من بر آثار غیررسمی‎تر و متأخر ایشان که اغلب در گفتارها و یا نوشتارهای کوتاه و موردی ایشان در فضاهای عمومی و رسانه‎ای مطرح کرده بودند مستند است. به نظر بنده اصولاً این نوع آثار بهتر از آثار رسمی و منقح، بیانگر روح واقعی دغدغه‎ها و ایده‎ها و نظرات افراد است زیرا در آثار رسمی و منقح نظیر کتاب‎ها یا مقالات دانشگاهی در بیشتر موارد چارچوب‎های رسمی و صوری (اعم از نظری و روشی) و یا ملاحظات سیاسی و اجتماعی صاحب اثر بر بیان نظرات سایه می‎افکند. ثانیاً به نظر می‎رسد آن مرحوم در سال‎های آخر عمر خود به دلیل وضعیت سیاسی و اجتماعی و همچنین تجربیات زیسته، صراحت و شفافیت بیشتری در بیان نظرات و دریافت‎هایشان در مورد نسبت دین و دولت و فقه و سیاست پیدا کرده بودند.

به هر حال مرحوم فیرحی در گفتارها و نوشتارهای اخیر خود خوانشی از سیره پیامبر به‎ویژه در جریان تأسیس حکومت مدینه ارائه می‎دهد که طبق آن، تنها حکومت مشروع را حکومت مبتنی بر قرارداد معرفی می‎کند. ایشان در یکی از سخنرانی‎هایشان به‎صراحت اعلام کرد هر حکومتی به دلیل تصرف در حقوق و اموال مردم فی‎ نفسه نامشروع است مگر اینکه دلیلی برای مشروعیت خود داشته باشد و قرارداد (تعهد متقابل) موجه‎ترین دلیل برای مشروعیت حکومت است و تداوم این مشروعیت نیز به تداوم تعهدات حکومت وابسته است و مرجع تشخیص این امر هم خود مردم هستند (سخنرانی در مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی در آبان ۱۳۹۷).

ایشان همچنین در سلسله یادداشت‎های کوتاهی که در سال ۱۳۹۸ هم در روزنامه سازندگی و هم در کانال تلگرامی خودشان منتشر می‎کرد ابتدا تأکید می‎کنند برای فهم نسبت دین و سیاست و رویه معصومین باید به سیره آن‎ها رجوع کنیم. ایشان گویا تلقی خاصی از سیره دارند و آن را به‎عنوان رویه و شیوه و سلوک عملی و تاریخمند و موقعیت‎ مند پیامبر (و دیگر ائمه) تلقی می‎کند تا آن را از معنای رایج «سنت» در معنای متداول آن در ادبیات رایج امروز متمایز سازند.

ایشان با این نگاه در سلسله یادداشت‎های مورد اشاره به بررسی نحوه تأسیس حکومت مدینه می‎پردازد. اولین نکته مهم در این بحث ایشان این است که جریان تأسیس حکومت مدینه را با عنوان «قرارداد مدینه» نام‎گذاری می‎کند و نه منشور مدینه (آن‎گونه که در برخی منابع رسمی و درسی سال‎های اخیر آمده است). به نظر می‎آید که ایشان به تفاوت مهم میان منشور و قرارداد تفطن و دقت داشته‎اند: منشور به معنای مجموعه فرامین و دستوراتی است که از سوی حاکم و فرمانروا برای برقراری نظم صادر می‎شود؛ به عبارت دیگر منشور مجموعه قواعدی یک‎طرفه (خواه عادلانه و خواه ظالمانه) است که مردم و فرمان‎برداران در تعیین آن نقشی ندارند اما مکلف به مراعات و اجرای آن هستند مانند منشور حمورابی یا منشور کوروش یا یاسای چنگیزی. به باور فیرحی پیامبر فرمان صادر نکرده است بلکه قرارداد بسته است. به نوشته فیرحی پیامبر یک متن پیش‎نویس تهیه می‎کند و به همه نیروهایی که قرار است در مدینه در کنار هم زندگی بسامان و صلح‎آمیزی داشته باشند و یک واحد سیاسی را تشکیل دهند عرضه می‎کند. فرآیند کسب توافق و پیوستن طوایف و قبایل مدینه و اطراف آن به این قرارداد نیز با بحث‎ها و چانه‎زنی‎هایی کمتر یا بیشتر همراه بوده است. به عبارتی پیش‎نویس پیامبر جرح و تعدیل می‎شود. وقتی روی این الگوی تأسیس تأمل می‎کنیم اگر بنا باشد امروز مفهوم‎سازی شود، چیزی جز یک قرارداد اجتماعی برای تأسیس یک حکومت نیست. اصلاً این‎طور نیست که صرفاً ارزش‎ها، هنجارها و باورهای بنیادین یک بخش از جامعه و مدینه مبنای کل سامان اجتماعی آن جامعه و مدینه قرار بگیرد. کمااینکه این پیش‎نویس علاوه بر جماعات مختلف مسلمان (مهاجرین و انصار) به جماعات و قبایل یهودی هم عرضه می‎شود و آن‎ها هم آن را امضا می‎کنند. همچنین بعضی قبایل حاشیه مدینه هم که گویا عقاید دیگری داشتند با پذیرش تعهدات متقابل به این قرارداد می‎پیوندند؛ به عبارت دیگر در تفسیر فیرحی در جریان تأسیس حکومت مدینه ما اصلاً با یک واحد یکپارچه عقیدتی-مذهبی (امت) مواجه نیستیم، بلکه با یک جامعه مدنی مواجه هستیم که حالا می‎خواهد تأسیس سیاسی شود، یعنی حکومتی تأسیس کند که حوزه عمومی‎اش را سامان دهد. این چیزی است که کم و بیش به‎صراحت در بحث‎های دکتر فیرحی دیده می‎شود و فکر می‎کنم این یک مرحله تکاملی در افکار و اندیشه‎ها یا تفسیر ایشان از تاریخ اسلام و فقه سیاسی اسلام است. نکته دیگر در مورد آثار ایشان، پویایی و روند رو به تحول و تکمیل آثار ایشان است. ایشان در رساله دکترای خود که اولین کار جدی ایشان و مربوط به حدود ۲۳ سال قبل است با دغدغه فهم عدم تطابق برداشت‎های رایج فقهی از مسئله حکومت و مشروعیت به سراغ تاریخ فقه می‎رود و با تفسیری موسع از نظریه‎ها و روش‎های تحلیل گفتمان، فرآیند گفتمانی شدن فقه سیاسی، یعنی پیوند آن با نظام کلی دانش و به‎ویژه با نظام سلطه سیاسی را نشان می‎دهد و این وضعیت گفتمانی را در طول تاریخ اسلام موجب انسداد برداشت‎های پویا از فقه سیاسی قلمداد می‎کند. ایشان در آثار بعدی خود تا اواسط دهه ۱۳۸۰ با همین نگاه به ظرفیت‎های به قول خودشان دموکراتیک موجود در فقه ازجمله در مسئله تحزب می‎پردازد و فقه تحزب را ارائه می‎دهد، اما از نیمه دوم دهه ۱۳۸۰ به بعد (در دوره میانی عمر فکری خود) به مسئله نسبت میان شرع و قانون می‎پردازد و سعی می‎کند با توجه به نظرات فقها و متکلمین اواخر قاجار و عصر مشروطیت تا زمان وقوع انقلاب به راه‎حلی برای آنچه آن را بحران قانون می‎نامد (یعنی ابهام در نسبت قانون و شرع) برسد و در این مورد به‎ویژه با خوانشی موسع از نظرات نائینی، «منطقه الفراغ» را به سود قلمرو قانون‎گذاری عرفی و عقلانی توسعه می‎دهد. ایشان در سال‎های پایانی عمرشان درگیر دغدغه و مسئله رابطه و نسبت فقه و حقوق می‎شود. در این آثار است که ایشان به‎صراحت می‎گوید فقه تاکنون «تکلیف»محور بوده، درحالی‎که باید «حق»محور شود. به نظر بنده در این مرحله ایشان به نوعی بینش فلسفی می‎رسند که البته هنوز وضوح و انسجام چندانی پیدا نکرده بود. در این دوره ایشان با ترکیبی از الهیات و اخلاق، عناصر اولیه یک «فلسفه حق» را مطرح می‎کند که به نظر بنده اگر درگذشت نابهنگامشان پیش نمی‎آمد می‎توانست تحول بزرگی در فقه سیاسی دست‎کم در ایران باشد. ایشان در وهله نخست نسبت فقه با امر اخلاقی (به معنای عمومی و فلسفی و نه فردی و سلوکی) را این‎گونه مطرح می‎کند که فقه باید به امکان زندگی خوب و سازوار و بی‎تنش آدمیان کمک کند. در یکی از مصاحبه‎هایشان تصریح می‎کند که تمرکز ایشان بر فقه و فقه‎پژوهی به این معنا نیست که همه‎چیز فقهی است یا باید فقهی باشد، بلکه به این معناست که فقه را چگونه باید توضیح داد و چگونه باید از امکاناتش استفاده کرد تا شکاف و تعارضی میان ارزش‎ها و اعتقادات مردم و خوب زندگی کردن مردم ایجاد نشود (مصاحبه با خاطرات سیاسی). از سوی دیگر ایشان در جایی دیگر با استناد به نظرات جان لاک و اعتقاد او به ظرفیت بالای آموزه‎های مذهبی در زمینه توجیه آزادی، برابری و کرامت انسانی تصریح می‎کند که انسان‎ها صرف‎نظر از دین و قومیت، عقیده، نژاد و دارای برخی حقوق بنیادین نظیر حق حیات، مالکیت، حاکمیت بر سرنوشت و حق اعتراض نسبت به سلب‎کنندگان و غصب کنندگان حق حاکمیتشان هستند. همین حقوق اصلی و اولیه است که فقیه همچون یک حقوقدان باید آن‎ها را مبنای کار (استنباط احکام) قرار دهد.

بر این اساس می‎توان گفت ایشان در آثار اخیر خود فقه را دیگر نه به‎عنوان مظروفی خاص، بلکه به معنای ظرفی منعطف برای سامان بهینه حوزه‎های عمومی و خصوصی زندگی اجتماعی جوامع مسلمان تلقی می‎کند. در همین‎جاست که موضوع قرارداد اجتماعی به‎عنوان بنیاد زندگی اجتماعی مورد تأکید ایشان قرار می‎گیرد. ایشان در یکی از گفتارهایشان دولایه زندگی خصوصی و عمومی را از یکدیگر تفکیک و متمایز می‎سازد و از دو نوع قرارداد، یکی خصوصی و دیگری عمومی سخن به میان می‎آورد. قرارداد خصوصی می‎تواند مبتنی بر قرارداد دینی میان دیندارانی باشد که آزادانه دینی را انتخاب کرده‎اند، البته فیرحی چندان به بسط این بحث نمی‎پردازد، اما بر اساس منطق همین بحث اجمالی‎شان می‎توان اعتقاد به نوعی کثرت‎گرایی را در حوزه خصوصی در افکار ایشان پیدا کرد که اتفاقاً با موضوع تکثر در مرجعیت دینی در فقه شیعه نیز منطبق است. ایشان لایه دوم قرارداد اجتماعی را همان قرارداد سیاسی می‎داند که به قلمرو و حوزه عمومی زندگی آدمیان مربوط است و ازجمله دربرگیرنده همه قراردادهای مرتبط با حوزه‎های خصوصی هم می‎شود. این تعبیر از قرارداد اجتماعی چیزی نیست جز همان چیزی که در فلسفه سیاسی کلاسیک به‎عنوان دولت مبتنی بر قرارداد اجتماعی و در جامعه‎شناسی سیاسی با عنوان دولت مدنی کثرت‎گرا و در حقوق عمومی با عنوان دولت حقوقی و قانونمدار از آن بحث می‎شود.

طبعاً آنچه در سطور بالا آمد در آثار و گفتارهای متأخر مرحوم فیرحی یا به اجمال آمده و یا بنده آن‎ها را در لابه‎لای خطوط و به عبارت دیگر در نانوشته‎های ایشان دریافته‎ام و همان‎طور که گفتم می‎تواند محل بحث و اختلاف‎نظر و مناقشه باشد.

میثمی: این تحول که شما به آن اشاره کردید آیا در چارچوب همان اصول فقه نیست؟

دلاوری: بله. به‎ویژه در آثار اولیه و دوره میانی زندگی فکری ایشان می‎توان گفت ایشان بر اساس اصول فقه شیعه و عقلانیت مطرح در این اصول بحث می‎کند. می‎دانیم اصول فقه به ‎نوعی از منطق استنتاج می‎شود و با کلام متفاوت است. اگر اشتباه نکنم می‎توان گفت اصول فقه نقطه اتصال فقه و کلام به‎عنوان دو دانش اسلامی است. با وجود این در آثار متأخر ایشان می‎توان رگه‎هایی از تاریخمند دیدن مقوله آگاهی و عقلانیت را پیدا کرد.

میثمی: منظورتان این نظریه است که عقل را دارای جنبه تاریخی می‎داند؟ مارکس هم می‎گوید عقل یک حس تاریخی است.

دلاوری: بله. البته مارکس هم این بحث را از هگل گرفته بود، هرچند با تبیینی متفاوت از هگل. اتفاقاً به نظر بنده یکی از مباحث مغفول در میان اندیشمندان اسلامی مبحث انسان‎شناسی به معنای فلسفی و علمی آن است؛ البته ما بحث‎هایی با عنوان انسان‎شناسی به‎ویژه در آثار مرحوم مطهری یا مرحوم صدر و یا مرحوم طالقانی می‎بینیم، اما این انسان‎شناسی از نوع کلامی است یعنی مواد و مضامین خود را از نصوص دینی می‎گیرد، درحالی‎که شاید توجه به بحث‎های فلسفی و به‎ویژه دستاوردهای علم جدید انسان‎شناسی (آنتروپولوژی و مردم‎شناسی و مردم‎نگاری) بتواند برخی از گره‎گاه‎های تفسیرهای بسته و متصلب از دین و زندگی دینی و اجتماعی و سیاسی را برطرف سازد؛ البته این بحث نیازمند ایضاح بیشتر آن هم توسط فیلسوفان و علمای علم انسان‎شناسی است.

هاشمی: شما در برداشتتان از آثار مرحوم فیرحی فقط اسم را عوض کردید. همه‎چیز را عرفی کردید و یک اسم فقه را هم کنارش آوردید که همان عقل است. خب اگر ما مثلاً می‎توانیم دموکراسی را با عقلمان به دست بیاوریم چرا باید در متن بگردیم دنبال چیزی به اسم فقه و همه‌چیز را به آن ربط بدهیم. من فکر می‎کنم اگر رودربایستی را کنار بگذاریم شما می‎خواهید بگویید کلاً آقای فیرحی در اواخر عمرشان عرفی شده بود و فقه را کنار گذاشته بود. درست است؟

دلاوری: نه، کنار نگذاشته بودند. ایشان تصریح می‎کند ما گریزی از زندگی دینی در این جامعه نداریم. بخش بزرگی از مردم ایران دیندارند. این را خیلی از متفکران سکولار هم می‎گویند، حتی متفکری مثل مرحوم آرامش دوستدار هم که پروژه دین‎زدایی را دنبال می‎کرد می‎گوید ایرانی‎ها اصولاً ذهنیت دینی دارند و به همین دلیل هم می‎گوید ایرانی‎ها در وضعیت امتناع تفکر هستند. مرحوم فیرحی هم به شکل دیگری البته نه با نگاه نفی، زندگی ما را آمیخته با دین و فقه می‎دانست و بر این باور بود که ما نه می‎توانیم و نه لازم است این‎ها را دور بریزیم، اصلاً چیزی نیست که از آن جدا شویم کمااینکه استدلال می‎آورد که حقوق و نظامات جدید غربی هم نتوانسته نه از کلام مسیحی و نه از فقه رقیق مسیحی کاملاً جدا شود. کمااینکه لاک به کلام مسیحی رجوع می‎کند، دیگران هم به شکل‎های دیگری. حتی خود هگل در فلسفه‎اش از مسیحیت جدا نمی‎شود. در اینجاست که مرحوم فیرحی کارویژه جدیدی برای فقه تعریف می‎کند که به آن اشاره کردم؛ یعنی فقه به‎مثابه یک ظرف معرفتی و نه مظروف احکامی که بتواند ابعاد ارزشی و اعتقادی زندگی ما و نیازهای روزمره اجتماعی و سیاسی‎مان را با یکدیگر سازگار سازد.

میثمی: آقای خاتمی در همان جلسه سالگرد دکتر فیرحی گفت ایشان دنبال کشف الهیات سنت بود و حتی یک کتاب هم در این زمینه ترجمه کرده و گذار مکانیکی سنت به مدرنیته را قبول نداشته است؛ یعنی می‎گوید نمی‎توانیم از این سنت جدا شویم.

دلاوری: بله. مرحوم فیرحی معتقد بود آنچه در خود غرب به‎عنوان خاستگاه مدرنیته هم اتفاق افتاده گسست سریع و کامل از سنت نبوده، بلکه گذار تدریجی از آن بوده است، این را خیلی‎های دیگر هم مطرح کرده‎اند.

کاشی: ممنون از آقای دکتر دلاوری. به نظرم با دقت آثار دکتر فیرحی را دیده‎اند و به‎خوبی سیر تحول آرای ایشان را بیان فرمودند. من در یکی از جلسات رونمایی کتاب آستانه تجدد، سؤالی از آن بزرگوار کردم. می‎خواهم همان بحث را پیش بکشم. دکتر فیرحی پروژه خود را ادامه پروژه علامه نائینی می‎دید و سال‎ها کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله را درس می‎داد. بعد تلاش می‎کرد از طریق فلسفه غرب پشتوانه‎هایی برای آن درست کند. من در آن جلسه از ایشان پرسیدم آیا سؤال امروز ما همان سؤال دوران آقای نائینی است؟ پاسخ خودم منفی بود. به نظرم مسئله دوران علامه نائینی برقراری نسبت با دولت مدرن بود. فرمی تازه در ساماندهی حیات سیاسی ظهور کرده بود که نامش دولت- ملت بود. ما قرار بود از فرم قدیم به این فرم تازه نقل‎مکان کنیم. روشنفکران و نواندیشان مرجعیت این فرم تازه را پذیرفته بودند. قرار بر این بود که همه‎چیز بر مبنای اقتضائات دولت مدرن بازآفرینی شود. علامه نائینی و آخوند خراسانی تلاش می‎کردند از استعداد دانش فقه استفاده کنند برای اینکه مجوزی صادر کنند برای تأسیس دولت مدرن، اما ما بعد از صد سال با دو مسئله تازه مواجهیم. لازم است باید سؤال دوران خود را عرضه کنیم یا دست‎کم سؤال دوران علامه را بازآفرینی کنیم. این کاری بود که دکتر فیرحی عزیز از آن غفلت کرد. سؤال اول چندوچون خود دولت مدرن است؛ یعنی دولت مدرن همان‎قدر که صد سال پیش مرجعیت داشت واقعاً امروز مرجعیت اخلاقی ندارد. راینهارد هوف یک متفکر آلمانی است. در نقد رالز می‎نویسد پیش از آنکه در خصوص رسالت دولت در زمینه عدالت بحث کنی، باید مشروعیت خود دولت را اثبات کنی. انگار ما باید سؤال هوف را در بستر سیاسی خود تکرار کنیم، پیش از آنکه درباره با تکیه بر دین به دولت مدرن مرجعیت عطا کنید، از امکان مرجعیت‌یابی دولت مدرن مطمئن شوید؛ اما چرا سرشت دولت مدرن عادلانه و مشروعیت‌پذیر نیست؟ هوف در اثبات عدم عادلانه بودن سرشت دولت مدرن، به ژان بدن ارجاع می‎دهد. ژان بدن یکی از نخستین متفکرانی است که دولت مدرن را تئوریزه کرده است. مسئله پیش روی وی آن است که چگونه ممکن است باور کنیم حاکمان در ساختار دولت ملت‎ها واقعاً نماینده مردم‎اند. پیش از این سنجش مشروعیت یا نامشروعیت دولت‎های پیشامدرن ساده بود. اولاً مشروعیت به‎ندرت با خواست مردم نسبت داشت. به‎علاوه سازمان سیاسی کوچک و محدود بود و قدرت‎های مسلط به‎سادگی نماینده جماعت کوچکی بودند که بر آن‎ها حکم می‎راندند. حتی در ساختارهای امپراتوری نیز با شبکه‎ای از جماعات کوچک مواجه بودیم. بُدن از این صورت‎بندی‎های اجتماعی تحت عنوان اجتماعات طبیعی یاد می‎کند، اما حاکمیت مدرن به شمار بسیار گسترده از مردم متنوع و ناهمرنگ مربوط است. ایده حاکمیت مردم نیز وجهی کانونی دارد. حال سؤال این است که آیا دولت مستقر نماینده همین مردم بی‎شمار است؟ آیا این ساختار بزرگ هم مثل یک اجتماع طبیعی است؟ پاسخ ژان بدن البته مثبت است، اما پس از او منتقدان فراوانی در این نکته تردید کردند. مسئله در حد تئوری نیز باقی نماند. در تجربه و واقعیت سیاسی نیز این نکته هر روز بیشتر خودنمایی می‎کند که حاکمان نمی‎توانند نماینده واقعی مردم باشند، چراکه اساساً انتخابات مکانیسم روشن و دقیقی برای تعیین نمایندگان واقعی مردم نیست. این‎همه بحرانی که امروز در دنیا داریم از ایران تا عراق و لبنان و فرانسه و خیلی کشورهای اروپایی از همین نکته نشئت می‎گیرد. از جنبش وال‎استریت تا جلیقه زردهای فرانسه و اتفاقات لبنان شاهدید که مردم می‎گویند آن‎ها که در رأس هستند نماینده ما نیستند. خب این مشکل در ساختار دولت مدرن وجود دارد؛ بنابراین اگر فرض را بر این بگذاریم که ساختار دولت مدرن ناعادلانه است و نمی‎تواند به یک ساختار عادلانه تبدیل شود آن‎وقت اصل آنچه پیش روی متفکران عصر مشروطه بود، دگرگون می‎شود. عالمان دین قبل از آنکه بخواهند دین و شریعت را دستمایه مشروعیت‌بخشی به دولت کنند، باید از خود بپرسند این ساختار در بنیاد خود مشروعیت‌پذیر است؟ فرض بر این است که دین نظام حقیقت برین است. قدرت دین را باید به نهادی آویخت که بتواند مشروع باشد. فرماسیون مدرن دولت چقدر می‎تواند مشروعیت پیدا کند. اگر پاسخ درخوری برای این پرسش پیدا نکند، تلاش برای پیوند فقه و سیاست تنها به وهن دانش فقه می‎انجامد. دانشی که از نظر آقای فیرحی یک دانش قدسی است. این یک نکته که سؤال دوران مشروطه نیست اما سؤال امروز است و لازم است به آن فکر کنیم و آن‎وقت باید در مورد اصل شکل‎گیری دولت دینی بحث کنیم چون اصل تئوری دولت دینی این است که این ساختار می‎تواند مشروع شود.

میثمی: آیا نمی‎تواند سؤال دوره نائینی سؤال دوره ما هم باشد؟ چون پروژه نائینی این بود که دین و فقه را می‎خواهد تبدیل به قانون و حقوق کند و جواد طباطبایی هم معتقد است روشنفکرترین آدم دوره مشروطیت علامه نائینی بود و در جامعه مرکبی که ادیان مختلف‎اند و فرقه‎ها هم مختلف، قانون حق شهروندی را تصویب می‎کند. خب مسئله روز ما در جامعه مرکب هم همین است.

کاشی: می‎تواند سؤال آن روز بوده باشد و سؤال امروز هم باشد اما آن سؤال گذشته را باید طوری دیگر بنا کرد یا یک بحث‎های مقدماتی کرد و بعد رسید به آن فرماسیون نائینی. می‎خواهم بگوییم نمی‎شود بی‎مقدمه بعد از صد سال دوباره پروژه نائینی را ادامه داد برای اینکه در حوزه فلسفه سیاسی در باب سرشت دولت امروز مباحثی مطرح ‎شده که این مباحث نظری نیست و حاصل تجربه عینی قدرت در فرماسیون دولت مدرن است؛ بنابراین اگر هم سؤال امروز ما همان سؤال دوران نائینی است دست‎کم باید با یک فرماسیون تازه و یک مقدمات تازه این بحث را مطرح کرد که من در مباحث آقای فیرحی این را ندیدم. نکته دوم که به نظرم آقای فیرحی باید به آن می‎پرداخت تجربه چهل و چند ساله جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی بیش از چهل سال است با تکیه بر شریعت اعمال حکم می‎کند. دکتر فیرحی قصد دارد در همین ساختار اصلاح کند و راه و رسم این اصلاح را تولید فهمی از شریعت می‎داند که با دموکراسی همساز باشد. من همه آثار آقای فیرحی را دقیق نخوانده‎ام ولی چون با خود ایشان زیاد حرف زدم و بحث کردم، هیچ نقد رادیکالی یعنی ارزیابی عمیقی از این تجربه چهار دهه در آثار ایشان ندیدم جز اینکه این فقهی که داریم ریشه در یک تاریخ اقتدارگرا دارد و سرشت این فقه هم این‎گونه شده است. آیا تکیه بر فقهی که به‎اندازه تاریخ اسلام قدمت دارد و در تجربه چهل و اندی سال گذشته برای همه ما زیرپوستی شده است، نباید عمیقاً بازکاوی شود؟ مگر می‎توان تا این اندازه از شریعت سرشت‌زدایی کرد؟

میثمی: یعنی ایشان می‎گفت از فقه عبور کنیم؟

کاشی: نه، بحثشان این بود که اگر در تاریخ، سلاطین مستبد و خلفای آن‎چنانی در دامانشان یک فقه اقتدارگرا تولد پیدا کرده ما دامانی دموکراتیک بپوشیم تا فقه به یک چهره تازه دموکراتیک متولد شود. بحث من این است که تجربه این چهار دهه را موضوع تأمل قرار دهیم. اگر دموکراسی مشاهده نمی‎کنیم فقط به رفتار جمهوری اسلامی و مسئولانش مربوط است یا یک مسئله عمیق‎تر وجود دارد؟ دموکراسی در بنیاد خود متکی بر یک اجتماع بی‎کانون یا نیهیلیستیک است؛ یعنی تابع افق معنابخش و عام نیست به همین جهت آن کسانی که از دوران یونان مخالف دموکراسی بودند می‎گفتند دموکراسی حکومت مردم عوام است که هر روز یک‎چیزی می‎خواهند و تابع هیچ ساختار معنابخش واحدی نمی‎شوند، دموکراسی سقف ندارد؛ بنابراین جهت‎گیری و بسط دموکراسی هم تابع تمایلات مردم است که هر آن می‎تواند از یک‎سو به‎سوی دیگر متوجه شود. به‌خصوص اینکه گرایش‎های آقای فیرحی هم عمدتاً لیبرال بود و درکی لیبرال از دموکراسی داشت. تئوریسین‎های دموکراتیک حتی از لیبرالیسم فراتر می‎روند و حاضر نیستند سقف لیبرالیسم را بر دموکراسی بپذیرند؛ یعنی سرشت دموکراسی همین است. پیوند دادن این نظم فاقد هر سامان معنا‌بخش با متافیزیک دینی چطور می‎تواند امکان‎پذیر شود؟ فقه اسلامی را نمی‎شود از کلام اسلامی و کلام اسلامی را نمی‎شود از متافیزیک اسلامی جدا کرد. اگر پروژه آقای فیرحی این بود که می‎گفت بگذار دموکراسی کارش را بکند ما برای جماعت مؤمنان می‎خواهیم یک توجیهی درست کنیم که این‎ها هم با دموکراسی همراه شوند من هیچ مشکلی با پروژه ایشان نداشتم، اما اگر یک نگاه کل‎نگر داری یعنی می‎خواهی با استفاده از فقه یک سقف دینی برای دموکراسی درست کنی، این محال است. دموکراسی سقف نمی‎پذیرد و در تاریخ خودش هر سقفی را برداشته است. نمی‎خواهم بگویم این حُسن دموکراسی است، شاید مشکل دموکراسی است، شاید به همین جهت است که دموکراسی‎ها زوال پیدا کردند و امروز ما دموکراسی‎ها را در شکل شکوهمندش نمی‎بینیم. از درون دموکراسی سقف‎زداست که می‎بینیم محصول دموکراسی‎ها ترامپ و بوریس جانسون و بسیاری دیگر از رهبران مبتذل هستند. ما باید پیشاپیش بحث کنیم بین یک سرشت پلورال و مرتباً کثرت‎یابنده جامعه سیاسی و سقف دینی چگونه قرار است نسبت برقرار کنیم. چرا جمهوری اسلامی هیچ‎وقت به این سؤال پاسخ نداده است؟ اما در عمل چه کرده؟ همیشه در معرض یک انتخاب بوده‎ایم میان آنچه مردم می‎خواهند و با مقتضیات دین سازگار نیست و آنچه دین می‎طلبد و با خواست مردم سازگار نیست. خوب معلوم است نظام اسلامی کدام را انتخاب می‎کند. متولیان قدرت به نام دین، خواست مردم را نادیده گرفته‎اند. نادیده گرفتن خواست مردم دلایل بسیار دارد. منافع خصوصی، رانت‎ها و خوی اقتدارگرای متولیان امر با خواست مردم سازگار نبوده است، اما اگر هم این‎ها نبود جمهوری اسلامی چه باید می‎کرد؟ یا ناچار بود مسلمات دینی‎اش را کنار بگذارد و تسلیم خواست مردم شود یا ناچار بود تسلیم احکام شریعت شود و مقتضیات دموکراسی را زیر پا بگذارد. به نظر من مقتضیات، نظم دموکراتیک را تضعیف کرد و امروز دموکراسی به این معنا و این شکل درآمده است که می‎بینید. ما قبل از هر چیز باید درباره تجربه این چهل ‎سال بحث کنیم و بعد مدعی شویم که مثل نائینی قصد داریم برای حکومت مدرن و نظم دموکراتیک مجوز شرعی بسازیم. پروژه آقای فیرحی فقط برای یک کاری خوب بود و به یک معنا همیشه در مناسبات دموکراتیک به‎دردبخور است. اگر بخواهیم متدینان را متقاعد کنیم که دموکراسی را بپذیرند دکتر فیرحی و کاری که او کرد اهمیت دارد. باید کسانی میانجی شوند میان سازوکارهای مدرن و کسانی که به این سازوکارها عمل نمی‎کنند. هابرماس به این‎ها می‎گوید روشنفکران مترجم؛ بنابراین آقای فیرحی به‎عنوان یک روشنفکر مترجم نقش خودش را خوب بازی می‎کند، نظام سیاسی که فی‎نفسه ماهیت دینی ندارد اما یک روشنفکرانی لازم دارد که ببین دین و عرصه عمومی رابطه برقرار کنند به این معنا آقای فیرحی نقشش را خوب بازی کرد ولی آن کاری که در ذهنشان بود این نبود. ایشان قصد داشت زیر چتر یک حکومت دینی عمل کند.

هاشمی: جناب دکتر کاشی در بخش اول صحبتتان به نظر من رسید که شما دولت مدرن و حکومت دینی را یکی می‎گیرید؟ می‎گویید ذات دولت مدرن عادلانه نیست چون نمایندگی در آن غیرممکن است. حکومت دینی هم داعیه دموکراسی ندارد. شما گفتید ما باید ابتدائاً جایگاه دولت مدرن یا حکومت دینی را توجیه کنیم، آقای فیرحی یا همان کسانی که به حکومت دینی اعتقاد دارند اساساً به آن معنا دموکراتیک فکر نمی‎کنند.

کاشی: فعلاً درباره اصل دولت مدرن عرض می‎کنم. عرض کردم نائینی تلاش می‎کند که مجوز شرعی برای فرماسیون دولت مدرن درست کند که مبنای آن حاکمیت ملی است یا آخوند خراسانی همین‎طور. مسئله دموکراسی مسئله بعدی است. من اصلاً اینجا بحثم دموکراسی نبود.

هاشمی: به نظر من آقای فیرحی به آن معنا روشنفکر مترجم نبود، یعنی کسی بود که حکومت دینی را قبول داشت، وزارتخانه‎ها را تقسیم می‎کرد به وزارتخانه‎های حاکمیتی و مردمی، بنابراین بر اساس همان نظریه ولایت‎فقیه ما می‎توانیم اسمش را یک دموکراسی کنترل‎شده بگذاریم که در هر صورت در یک جامعه مسلکی اگر آرای مردم مخالف آرای ولی‎فقیه بود نظر ولی‎فقیه مهم است.

کاشی: کاملاً با شما موافقم. گفتم مقصود دکتر فیرحی چیز دیگری بود، همان چیزی که در ذهن شماست، ولی من گفتم می‎توانیم ایشان را از آنچه خودش قصد کرده بیرون بیاوریم. به نظر من آن پروژه غیرممکن است ولی به‎عنوان یک روشنفکر مترجم ایشان را بزرگ بشمریم؛ چون نقش یک روشنفکر مترجم را بازی می‎کنند، ولی آن کاری که می‎خواستند انجام دهند همان بود که شما می‎فرمایید؛ یعنی می‎خواست یک درک دموکراتیکی با تکیه بر شریعت در دل همین مناسبات تولید بکند.‎

میثمی: بالاخره ما در ایران سه نظام شناخته‎شده داریم: یکی نظام شاهنشاهی است که ۲۵۰۰ سال سابقه دارد و قانون‎گرایی در آن بی‎معناست؛ یکی نظام حلال و حرام دینی است که در آن قانون‎گرایی معنی نمی‎دهد؛ و حدود ۱۲۰ سال هم هست که نظام قانون اساسی داریم. این سه نظام دائم در هم تداخل دارند و علیه هم اقدام می‎کنند، ولی روند کلی از مشروطیت تا حالا این بوده که آن دو نظام شاهنشاهی و فقهی دارند در نظام قانون اساسی ادغام می‎شوند و هرچه می‎گذرد این دین و فقه به قانون و حقوق تبدیل شود و حق شهروندی درخشان‎تر می‎شود که در آخرین اقدام آیت‎الله منتظری حق شهروندی را صورت‎بندی قرآنی و فقهی کرد و می‎گوید انسان مقدم بر ایدئولوژی است، انسان مقدم بر فکر است، انسان بماهو انسان. در اصل ۵۶ قانون اساسی آمده است که خدا گرچه خالق این جهان است ولی انسان حق دارد سرنوشت خودش را خودش رقم بزند و این حق به ‎هیچ‎ وجه گرفتنی نیست. آقای خمینی در تضادی که با شورای نگهبان داشت که سمبل فقه بود گفت اجتهاد مصطلح کافی و کارآمد نیست و بعد هم در این راستا گفت دوسوم نمایندگان مجلس اگر طرح و لایحه‎ای را تأیید کردند شورای نگهبان دیگر حق ندارد مخالفت کند. بعد این‎ها حکم اولیه و ثانویه مطرح کردند و با آن هم مخالفت کردند. امام هم حکم اولیه را دور زد و گفت مصلحت مردم و نظام. می‎گویم مجموعه این حرکات به سمت این است که آن دو نظام در نظام قانون اساسی ادغام شود. مثلاً من از مهندس بازرگان پرسیدم شما چرا وقتی ولایت‎فقیه را قبول نداشتید به قانون اساسی رأی دادید؟ گفت امر دایر بود که قانونی داشته باشیم یا نداشته باشیم، ما به نفس قانون‎گرایی رأی دادیم. چون نظام حلال و حرام می‎گوید ما نیازی به قانون اساسی نداریم. در این شرایط ما چطور باید این تحول را انجام بدهیم؟

کاشی: تحولی که اتفاق افتاده است تحولات مثبتی بوده، ما اصل وجود این اتفاقات را نادیده نمی‎گیریم اما فرضی پشت این‎هاست که مثلاً ما اگر نظام فقهی‎مان را بر «انسان بماهو انسان» مبتنی کنیم نه انسان مسلمان، آن‎وقت با چارچوب‎های شریعت می‎توانیم مسئله شهروندی را در درون مناسبات جمهوری اسلامی حل کنیم. می‎خواهم بگویم این‎طور حل نمی‎شود. شهروندی مقومات نظری و عملی خود را دارد.

میثمی: یعنی طی زمان هم حل نمی‎شود؟ آخر اگر سقف هم نص باشد که شاید به نظر شما نصوص باشد فیرحی معتقد بود که نص هم گشوده است و این‎گونه تفسیر می‎شود. این‎طور نیست؟

کاشی: اگر قرار باشد هرچقدر جامعه بدود شما هم این نص را بدوانی دیگر چیزی باقی نمی‎ماند. شما به دست خود نص را منحل کرده‎اید.

دلاوری: بنده نمی‎دانم منظور شما از جوهر و ذات در اینجا چیست. اگر منظور کلیت مذهب است، یعنی وجود یک باور قدسی یا نگاه معنامند به جهان، این باور و نگاه همان‎طور که در گذشته در شکل‎ها و جلوه‎های مختلف و چه‎بسا ناسازگار با یکدیگر وجود داشته از این پس هم می‎تواند وجود داشته باشد و در شکل‎ها و الگوهای نو به نوی خود ظاهر شود. اگر هم منظور شما از ذات مذهب و نصوص، ابعاد آیینی و مناسکی آن است (که این جنبه بیشتر به فقه مربوط است) باز هم علاوه بر صورت‎ها و الگوهای سنتی، جلوه‎های نو به نو و متفاوتی از آن می‎تواند تداوم داشته باشد. فراموش نکنیم که در اینجا و در مورد نظرات مرحوم فیرحی ما با فقه سیاسی سر و کارداریم و نه مثلاً با فقه عبادات. فقه سیاسی به دولت و حکومت و ترتیبات نهادی و قواعد حاکم بر حوزه عمومی مربوط است که حتی بر اساس بسیاری از خوانش‎های سنتی و به‎ویژه در عصر موسوم به غیبت اصولاً مواد و حتی موضوعیت چندان مورد اجماعی هم نداشته است که با بازتفسیرهای مورد نظر از آن ذات‎زدایی شود. به‎علاوه مگر بسیاری از احکامی که در ادوار مختلف ازجمله در دوره جمهوری اسلامی به نام فقه سیاسی مطرح شده (مثلاً حکم تقدم حفظ نظام جمهوری اسلامی بر احکام اولیه دین) به‎نوبه خود نمی‎توانست تصور ذات‎زدایی از اصل مذهب را ایجاد کند؟ اما این بحث که اصولاً آیا می‎توان از ذات چیزها سخن گفت خود بحث دیگری است.

کاشی: این حرف شماست؛ یعنی اگر از دین چیزی نماند هم نماند؟ مثال می‎زنم الآن تقاضای هم‎جنس‎گرایان در دنیا مطرح است در ایران هم همین‎طور. الآن هم‎جنس‎گرایی را می‎شود تصدیق کرد؟

دلاوری: در مورد مصادیق باید به این نکته توجه کنیم که در حال حاضر نه‎فقط نص توسط حافظان و مفسران رسمی آن به‎شدت منقبض است، بلکه علاوه بر آن ملزومات اجتماعی فهم و پذیرش یا تحمل عمومی آن وجود ندارد اما امکان بازاندیشی و پذیرش برخی اموری که امروزه هنوز به‎اصطلاح تابو هستند در آینده منتفی نیست. اصولاً نص در جریان ظهور و تداوم یک رویکرد یا یک فرآیند گشوده می‎شود، نه به‎صورت انتزاعی و یک بار برای همیشه.

کاشی: ببینید شوخی نکنیم. این یعنی انکار دین. به همین جهت این فرمول‎ها به جایی نمی‎رسد. در سطح نظری صادق به نظر می‎رسد، اما در عمل مردم متدین مقاومت می‎کنند چون می‎خواهند دیندار بمانند، نهاد روحانیت مقاومت می‎کنند، چون در این گشودگی جایی برای آن‎ها و تداوم دین باقی نمی‎ماند. از زمان مشروطه تا امروز تلاش مجوز شرعی درست کردن برای جامعه مدرن اتفاق افتاده ولی چه شده؟ جز اینکه اقشار سنتی را بنیادگراتر کرده و بنیادگرایی‎ دینی در این منطقه به وجود آمده است. همه روشنفکرانی که خواستند این دو افق را با وساطت شریعت پیوند بزنند از مصر و سوریه بگیر تا افغانستان و پاکستان هیچ‎کدام موفق نبودند. فقط اتفاقی که افتاده این است که بنیادگرایی دینی در این منطقه رشد کرده است، چون نه آن جماعت هویت‎گرای دیندار، نه سایر اقشار مردم و نه نهادی که متولی دین است به این حرف‎ها گوش می‎دهد. زمان هم این مشکل را حل نکرده، بلکه معکوس کرده؛ یعنی سر برآوردن بنیادگرایی‎های دینی که در دوره سنت نبودند. داعش در دنیای سنت نبود، داعش در مقابل مظاهر مدرنیته‎ای ظهور می‎کند که می‎خواهد خودش را گاهی سخت و گاهی نرم جلوه بدهد.

میثمی: البته در این‎گونه مسائل به‎اصطلاح تابویی که شما به یک نمونه آن اشاره کردید مقاومت زیاد است. ولی باید آماده و منتظر باشیم برای از بین بردن این مقاومت‎ها، منتها بهتر این است به شکلی باشد که تنش ایجاد نکند به دلیل وجود همان سه نظامی که پیش‎تر به آن اشاره کردم.

کاشی: تنش ایجاد نکنیم یعنی زبانمان را نرم کنیم؟

میثمی: خیر. مثلاً همین داعش می‎گوید هر که بی‎خداست باید کشته شود، درحالی‎که خود شیطان هم خدا را قبول دارد، اصلاً بی‎خدایی در معنای عام آن در قرآن موضوعیتی ندارد؛ یعنی اگر ما عمق قرآن ملاک قرار بدهیم خیلی می‎توانیم با این‎ها برخورد کنیم. مثلاً در جامعه ما که به قول شما چهار دهه را نمی‎توان نادیده گرفت در خرداد ۷۶ فقها یک رساله‎ای بیرون دادند که ۱۰ هزار نسخه از آن چاپ شده بود و اجماع فقها روی ناطق نوری بود. خب اجماع فقها را ولی‎فقیه باید قبول کند، ولی آرای مردم برخلاف این بود. آقای آذری قمی رساله‎ای داد و می‎گفت این یک بحرانی در جمهوری اسلامی بود، ولی درنهایت آقای خامنه‎ای آرای مردم و قانون اساسی را تأیید کرد. آذری قمی رسماً می‎گفت آرای مردم و قانون اساسی بر ایدئولوژی سنتی توفق یافت که متأسفانه روشنفکران این مسئله را دنبال نکردند. وقتی قتل‎های زنجیره‎ای انجام شد بلافاصله می‎گفتند کار روحانیت است بدون اینکه پیگرد قانونی بشود. این چیزها بوده. داعش درست است که یک وجهشان مخصوصاً اخوان المسلمین واکنشی به غرب و مارکسیسم و ناسیونالیسم بودند، اما دین واقعی را قبول نداشتند. یکی هم آن نصی که می‎گوییم بالاخره آن نص سقفی است که نمی‎توان از آن عبور کرد، آقای طالقانی تعریفی که از گشودگی می‎کند یا اسم آن را تأویل می‎گذارد به اول برگشتن و منشأیابی می‎گوید. تأویل یا گشودگی این است که ما را به طبیعت، تاریخ و خدا پرتاب می‎کند. ما در قرآن هفده بار واژه تأویل را داریم و تأویل خیلی انسان را گشوده می‎کند؛ یعنی انسان از همه موانعی که سنت پیش راه گذاشته عبور می‎کند. آقای طالقانی می‎گوید قرآن گرچه کلام خداست و شکی در آن نیست، ولی چون این کلام برای در دسترس قرار گرفتن ما به لفظ آمده ولی ما اسیر لفظ نشویم، این لفظ را باید به همان خدایی که خلقش کرده تأویل کنیم و برگردانیم. این گشودگی تا این افق است اما آیا با نظر آقای فیرحی همخوانی دارد؟

دلاوری: این نکته‎ای که از آقای طالقانی نقل کردید بسیار ‎تأمل‎برانگیز است. من معتقدم ما باید طالقانی را دوباره بخوانیم. به هر حال، بحث‎های آقای دکتر کاشی بیشتر مقابل بحث‎های بنده بود. بنده نه از انسجام بحث‎های دکتر فیرحی دفاع می‎کنم نه از کفایت آن، اما از روند تکاملی مسئله‌شناسی و تعمیق نگاه و رویکردهایشان دفاع می‎کنم. نکته دیگری که در فهم نظرات دکتر فیرحی نباید از نظر دور داشته شود منش ملایم و نرم‎خویی ایشان است که هم در کردار و هم در گفتار و هم در نوشتار ایشان حضور داشت و بنابراین برخلاف برخی از دیگر صاحب‎نظران امروز کشورمان که موضع و نظرات خود را در رادیکال‎ترین و نهایی‎ترین شکل منطقی‎اش بیان می‌کنند و وارد صف‎بندی و جدال با دیگران می‎شوند، ایشان اما نرم‎خویانه نظرات خود را در میانه مواضع و طیف‎های موجود بیان می‎کردند. به‎علاوه برخی ملاحظات هویتی و صنفی و حتی سیاسی هم داشتند. این موضوع در کنار پویایی و تحول نسبتاً سریع افکارشان طبعاً بر میزان انسجام یا دست‎کم صراحت نظراتشان تأثیراتی گاه منفی باقی می‎گذاشت. اتفاقاً در اینجاست که توجه به ناگفته‎ها و نانوشته‎ها و به‎اصطلاح توجه به بین سطور نوشتارها و گفتارهای ایشان برای فهم نظرات اخیرشان اهمیت پیدا می‎کند. با وجود این، نکاتی را که درباره رویکرد دموکراتیک و حقوق‎محور بودن نگرش فقهی ایشان مطرح کردم همگی با صراحت در گفتارها و نوشتارهای ایشان آمده است که در اینجا دوباره برخی از آن‎ها را یادآور می‎شوم. ایشان در یک سخنرانی در مؤسسه حفظ و نشر آثار امام خمینی در آبان ۹۷ با صراحت می‎گوید: اصل بر این است که حکومت‎ها به جهت تصرف در دارایی مردم نامشروع هستند، مگر اینکه دلیلی بر مشروعیت داشته باشند. به‎علاوه بعد از یافتن مشروعیت نیز ممکن است از مشروعیت بیفتد. در صورت روشن شدن یا بروز صفاتی که مشروعیت اولیه را خدشه‎دار می‎کند، یا تخطی و خیانت در حق، اما تشخیص این مشروعیت و معیار این مشروعیت چیست؟ معیار مشروعیت رضایت مردم است. ایشان در جای دیگری به حدیث معروف «الرضا فی آل محمد» استناد می‎کند و می‎گوید این معیار روابط اجتماعی و سیاسی جامعه اسلامی است. همه‎چیز به رضایت مردم بستگی دارد. پیامبر هنرش پیش بردن کارها با جلب رضایت مردم بود. اگر می‎گوییم معصوم حق بیشتری برای حکومت دارد نه به خاطر معصوم بودنش است، بلکه به این دلیل است که منطقی‎تر عمل می‎کند و به این ترتیب رضایت مردم را بیشتر جلب می‎کند. پس مشروعیت سیاسی معصومین (ع) هم به دلیل کارویژه‎ها و عملکردشان است نه به دلیل نام و عنوان معصومیتشان. این مطالب به‎خوبی غلظت بالای عناصر دموکراتیک در بینش فقهی ایشان را نشان می‎دهد. همچنین آنجا که می‎گوید: من نمی‎گویم همه‎چیز باید فقهی باشد، اصلاً نمی‎شود این‎گونه باشد. من می‎گویم ما چطور به این فقه نگاه کنیم که بتواند زندگی دنیا و آخرتمان را کمتر تعارض‎آفرین کند. همچنین فقراتی که پیش‎تر ذکر کردم که بیانگر توجه روزافزون ایشان به فلسفه حق و فلسفه اخلاق (یعنی اصالت حق و ضرورت تحقق خیر و آسایش عمومی) برای اندیشیدن به مسائل مبتلابه سیاسی و اجتماعی است.

کاشی: یعنی قانون باید رابطه دنیا و آخرت ما را متعادل کند؟

دلاوری: بنده از حقوق سخن گفتم و نه از قانون و شما تفاوت این دو را بهتر از بنده می‎دانید.

کاشی: الآن ساختار حقوقی دولت موظف است رابطه دنیا و آخرت مردم را تأمین کند؟

دلاوری: بله. ساختار حقوقی می‎تواند به‎گونه‎ای باشد که فرصت بهینه شدن هر دو ساحت زندگی را فراهم کند یا دست یکی را قربانی دیگری نکند؛ البته در اینجا توجه به این نکته هم لازم است که امر حقوقی حتی بر دولت هم اولویت دارد. کما اینکه در نظریه‎های کلاسیک قرارداد اجتماعی این «حق» حاکمیت عمومی است که منشأ تأسیس دولت و مشروعیت‎بخش آن می‎شود. اتفاقاً من در یک نشست مشترکی که با حضور آن مرحوم در مهرماه ۱۳۹۸ در انجمن حقوق‎شناسی داشتم با اشاره به مفهوم دولت حقوقی و قوه مؤسس، ادعا کردم جمهوری اسلامی در مرحله تأسیس خود در سال ۱۳۵۸ به‎سرعت از نگاه حقوقی دور شد و به ورطه ایدئولوژی و نگرش انقباضی فقهای سنتی افتاد و حتی پیش‎نویس اولیه که خمیرمایه‎اش نگاه حقوقی بود عملاً از دستور کار مجلس خبرگان کنار گذاشته شد و همین موجب بخشی از اشکالات و ناسازگاری‎های موجود در ساختار سیاسی و ترتیبات نهادی جمهوری اسلامی شد که البته در آن جلسه مرحوم فیرحی به‎رغم اینکه از حضور نگاه حقوقی در مباحث افرادی چون شهید بهشتی در آن مجلس سخن گفتند، اما درمجموع این نقیصه را پذیرفتند و ضرورت ابتنای نظم سیاسی بر حقوق عمومی را قبول داشتند.

کاشی: ما در مورد ساختار سیاست بحث داریم. من هم در مورد فقه در حوزه خصوصی بحثی ندارم، می‎خواهم بدانم فقهی چگونه قرار است دائم مدار و امر عمومی شود.

دلاوری: ایشان در یک سخنرانی دیگر می‎گوید که ما دو نوع جامعه یا مردم داریم و دو نوع هم قرارداد برای این دو داریم: یکی جامعه‎ای که به لحاظ عقیدتی یکسان است که همان چیزی است که به امت موسوم است و این به حوزه خصوصی مربوط است. مردم در این نوع جامعه برحسب قواعد دینی زندگی‎شان را سامان می‎دهند، اما یک نوع جامعه هم داریم که مردمانش باورهای دینی یکسانی ندارند، اینجا روابطشان سیاسی است و قراردادشان از نوع سیاسی است. در قرارداد سیاسی، حوزه، حوزه حقوق عمومی است. اصلاً مبنای زندگی جمعی در این نوع جوامع حقوق عمومی است، منتها چون جامعه ما دینی است بخشی از جامعه جزء گروه امت هستند. خب این‎ها می‎خواهند در جامعه سیاسی هم زندگی کنند آیا باید بین این‎ها دائماً تنش و شکاف باشد؟ آیا بهتر نیست یک نگاه فقهی وجود داشته باشد که این تنش را حل کند یا به حداقل برساند؟

کاشی: اشکال این تفسیر شما از آقای فیرحی این است که خیلی ایشان را شبیه تقی‎زاده می‎کند. ببینید وقتی تقی‎زاده با سفرای کشورهای خارجی بحث می‎کند می‎گوید این جامعه ما دینی است. در جامعه دینی باید با زبان دینی سخن گفت، ولی نهایتاً مدنظر تقی‎زاده یک نظام حقوقی عرفی است. حالا بحث این است که آیا آقای فیرحی هم شبیه تقی‎زاده یک ذهنیت کاملاً عرفی از نظام حقوقی دارد؟ آن‎وقت فیرحی را کنار تقی‎زاده می‎نشانیم و به نظر من ایشان به‎طور رادیکال با تقی‎زاده فرق می‎کند. آقای فیرحی دغدغه دینی دارد و می‎خواهد راه‎حل‎های دینی برای پرسش‎های جامعه مدرن عرضه بکند. پروژه فیرحی این است.

دلاوری: این شبیه‎سازی شما به مستندسازی نیاز دارد. مستندات بنده فعلاً آن را تأیید نمی‎کند. آن نحله‎ای که در دوره قاجار یا مشروطیت در پی نوعی تظاهر دیپلماتیک برای متقاعد کردن فقها و روحانیون برای پذیرش اصلاحات مدرن بودند که البته قبل از تقی‎زاده و از ملکم شروع شده بود با آنچه بنده از فیرحی نقل یا برداشت می‎کنم بسیار متفاوت است. ملکم می‎گوید ما بیاییم به زبانی که آقایان و علما را نرنجاند صحبت کنیم، درحالی‎که مرحوم فیرحی مبادی الهیاتی، کلامی و به‎ویژه استنادات تاریخی و سیره‎ای برای آن ارائه می‎دهد. به‎علاوه ایشان خیلی هم دنبال خوشایند بودن نزد متولیان تفسیر حاکم از فقه سیاسی نبودند. اتفاقاً تمام آثار ایشان گاه به‎صراحت و گاه به‎صورت تلویحی در مقابل تفسیر و الگوی رسمی قرار دارد؛ به‎ویژه نظریه قراردادی بودن حکومت ایشان.

نکته دیگری که شما مطرح کردید تفسیرهای میانه یا سازگارگرایانه و دموکراتیک و نوگرایانه از اسلام عامل تقویت بنیادگرایی مذهبی است. به نظر من یک فرضیه‎ای است که آن هم نیاز به مستندسازی دارد. متقابلاً در اینجا می‎توان این سؤال را مطرح کرد که اگر همین تفسیرهای میانه نبود آیا بخش قابل‎ملاحظه‎ای از نیروها و حتی نمایندگان فکر سنتی این امکان را پیدا می‎کردند که به بازاندیشی‎هایی بپردازند و در به چالش کشیدن نگاه‎های سنتی مشارکت کنند؟ البته این را قبول دارم که امروزه این اختلاف‎نظرها به‎نوبه خود به‎ویژه در اثر سیاسی شدن و پیوندش با ساختار قدرت سیاسی حالت قطب‎بندی و تخاصمی شدیدی به این بحث‎ها داده، اما آیا مثلاً اگر شریعتی‎ها و طالقانی‎ها و مطهری‎ها نبودند بنیادگراهای امروزی ما عاقل‎تر بودند؟ نه لزوماً! به نظر من این موضوع به تأمل بیشتری نیاز دارد، اما عجالتاً بنده بر این نظر نیستم که این تفسیرهای میانه باعث بدتر شدن وضعیت و تشدید بنیادگرایی شده‎اند. اتفاقاً به نظر می‎آید می‎توانیم بنیادگرایی را به‎عنوان نقطه مقابل رادیکالیسم نوگرایانه، واکنشی به تفسیرهای رادیکال یا شالوده‌شکن قلمداد کنیم و نه تفسیرهای میانه‌روانه.

کاشی: نمی‎گویم بنیاد، می‎گویم بازی را عوض نکرد.

میثمی: سید قطب که اعدام می‎شود بزرگان ما طالقانی و بازرگان در زندان قصر بودند. مهندس سحابی به مهندس بازرگان می‎گوید ما برای این‎ها ختم بگیریم. طالقانی مخالفت می‎کند. بعد می‎گوید در شرایطی که ناسیونالیسم ناصر سنگری علیه امپریالیزم و صهیونیزم بود، او ناسیونالیسم عرب را تکفیر کرد و می‎گفت ناسیونالیسم، امپریالیزم و صهیونیزم سه لولای یک در هستند و هم‎عرض‎اند. آن موقع طالقانی بنیادگرایی را این‎طور تشخیص داد و چقدر عمیق بود واقعاً. سحابی و بازرگان سید قطب را این‎طور نمی‎شناختند. فداییان اسلام هم ناسیونالیسم مصدق را قبول نداشتند.

کاشی: من شکل‎گیری بنیادگرایی را به این نحله‎ها نسبت ندادم. عرض کردم بسط و توسعه مدرنیته سبب شد که این گروه‎ها در جامعه احساس بیگانگی کنند. همین حس بیگانگی مولد جنبش‎های بنیادگر بود. رفع این مشکل با تلاش فقهی ناممکن است. آن‎ها که تلاش می‎کنند با فقه مسئله رابطه دین و مدرنیته را حل کنند کمکی نکردند، اما دکتر شریعتی اصلاً به فقه تکیه نکرد. او جهانی با مبنای دیگری می‎سازد. مسئله من برقراری رابطه بین دین و مدرنیته با وساطت شریعت است. به نظرم این بدترین انتخاب برای حل مشکل است. بی‎نتیجه است. شریعت اصلاً میانجی خوبی نیست. اگر کسی مانند روشنفکر مترجم این کار را بکند، کارش برای متدینان سنتی خوب است.

دلاوری: شما رویکرد اقبال لاهوری را چگونه ارزیابی می‎کنید و در کدام دسته قرار می‎دهید؟

کاشی: اقبال که از نبوت هم عبور کرد. من علامه نائینی تا فیرحی را می‎گویم. صحبت سر روحانیونی است که می‎خواهند این رابطه را با میانجی‎گری فقه حل بکنند و در واقعیت جامعه سیاسی این منطقه چیزی را عوض نکردند. مدرنیته آمد و اسلام‎گرایان تأویل‎های متناسب با جهان جدید را نپذیرفتند و مقاومت‎های بنیادگرایانه کردند. آقای فیرحی نقل‎قول‎های دیگری هم دارند که این خوانش شما را نقض می‎کند و یک مقدار جوهر دینی فیرحی را بیشتر اثبات می‎کند. اگر خودشان بود به شما اعتراض می‎کرد چرا این‎قدر ایشان را عرفی کردید. آقای فیرحی هم اهل فکر بود و هم آدم سیاسی. نسبت دادن ایده قرارداد با اتفاقی که در مدینه افتاد چه نسبتی با هم دارند؟ یعنی قرارداد اجتماعی به معنایی که هابز و لاک و روسو می‎گویند قرارداد اجتماعی که در قرون‎وسطی ریشه دارد در آکویناس ریشه دارد، این قرارداد یک مبانی و متافیزیکی دارد، یک جهانی دارد که وقتی وارد دنیای مدرن می‎شود بر سوبژکتیویته مدرن استوار می‎شود یعنی یک نومینالیزم،۱ یک ‎ذره‌باوری رادیکالی وجود دارد و اساساً دغدغه اجتماع به معنای کل دارای هویت بلاموضوع است. غایت امر سیاسی به تعبیر آن دگرگون می‎شود. واقعاً منشور مدینه قرارداد جان لاک است؟ اصلاً دو تا دنیاست.

دلاوری: به هر حال ایشان بر اساس رویه و حتی محتوای آن توافق، از آن خوانش قراردادی می‎کند، هرچند طبعاً ساختار اجتماعی و سیاسی مدینه در ابتدای قرن هفتم میلادی با بحث لاک در اواخر قرن هفدهم میلادی یعنی هزار سال بعد از آن تفاوت‎های شکلی و محتوایی بسیاری دارد.

کاشی: گاهی اوقات ما باید از تاریخ عبرت بگیریم. سر مردم که نمی‎خواهیم کلاه بگذاریم؛ یعنی ما بگوییم منشور مدینه همان قرارداد است بعد که بساطمان را پهن کردیم یاد سنت نبوی و شریعت اسلام بیفتیم. اگر بحث قرار است مبنایی باشد، مبنا وقتی است که تنازعات مسائل را در حد رادیکال نشان دهیم، بعد نشان دهیم چگونه این‎ها را پیوند می‎دهیم. آقای فیرحی اول به‎طور رادیکال باید در مورد ایده قرارداد اجتماعی که در اندیشه سیاسی ظهور کرد مقوماتش را می‎گفت و تمایزش را با اتفاق مکه نشان می‎داد و بعد می‎گفت چگونه می‎توان از منشور مدینه چنان روایتی به دست داد.

دلاوری: این‎طور نیست. اتفاقاً ایشان در یکی از یادداشت‎هایش در مورد قرارداد مدینه به مفهوم قرارداد اجتماعی مدرن اشاره می‎کند و بنیادهای فردگرایانه و لیبرال آن را یادآور می‎شود اما اضافه می‎کند این در دوره مدرن است که فردیت موضوعیت پیدا کرده است. در جامعه عربستان آن روز واحد زندگی قبیله بود نه فرد؛ بنابراین قبایل وارد قرارداد می‎شوند. بر اساس این منطق، امروز که فردیت موضوعیت یافته طبعاً قرارداد اجتماعی باید شکل و مضمون متناسب با آن را داشته باشد.

کاشی: آخر سوژه خود بنیاد مدرن که متشرع نیست. دغدغه شریعت ندارد.

دلاوری: بنده عرض کردم و به نوشته‎ها و گفتارهای ایشان ارجاع دادم که ایشان بین قرارداد اجتماعی در حوزه زندگی عمومی یا همان حوزه سیاسی که بر مبنای شهروند و ملت تعریف می‎شود با قرارداد اجتماعی دینی (که بر مبنای اشتراک عقیدتی اعم از امت یا گروه‎های خاص هم‌دین شکل می‎گیرد) تفاوت قائل می‎شود؛ بنابراین در قرارداد سیاسی (که معطوف به بنیان‎گذاری حکومت و سازوکارهای حکمرانی است) ما با مسئله متشرع بودن یا نبودن طرفین قرارداد مواجه نیستیم؛ البته مسئله مورد نظر شما در مورد وضعیت موجود و نگاه فقهی مسلط در ایران امروز درست است، اما مگر مرحوم فیرحی تمام هم و غمش به چالش کشیدن این نگاه و ارائه یک بدیل برای آن نبود؟

هاشمی: من یک سؤال مصداقی دارم که مرزها مشخص شود. گاهی اوقات ما جملاتی نقل می‎کنیم که انتزاعی است و در عمل وقتی وارد کارزار می‎شود متوجه می‎شویم خیلی قابل تفسیر است. اینکه شما گفتید ملاک مشروعیت حکومت رضایت مردم است من فکر می‎کنم اگر ما جواب این سؤال را از زبان آقای فیرحی بدهیم همه آرا مشخص می‎شود. مثلاً در مورد حجاب نظر مردم این است که آزادی پوشش وجود داشته باشد و اگر یک حکومتی آن را محدود کرد از آن حکومت رضایت ندارند. حالا جواب آقای فیرحی اینجا چه می‎تواند باشد؟ دو تا خاستگاه داریم: نگاه دینی و نگاه حکومت ولایت‎فقیه که می‎گوید اگر همه مردم بگویند حجاب بد است یا لازم نیست اما ما می‎گوییم باشد، نگاه جامعه عرفی اما می‎گوید نخیر رضایت مردم باشد. آقای فیرحی کدام نگاه را دارند؟

دلاوری: معلوم است که نگاه ایشان به نگاه دوم نزدیک است. مطمئناً در دسته اول قرار نمی‎گیرد. اتفاقاً دیشب آقای نصیری، مدیرمسئول سابق کیهان، یک لایوی داشت که با چند روحانی بر سر مسئله حجاب اجباری بحث می‎کرد. ایشان با استناد به آیات قرآن مقبولیت و حتی مشروعیت اجرای سیاست و قوانین معطوف به حجاب اجباری را به چالش سختی کشید. با توجه به مبانی فکری و فقهی و کلامی و اخلاقی که در مرحوم فیرحی سراغ داریم و بنده به بخشی از آن اشاره کردم بعید می‎دانم مدافع حجاب اجباری بوده باشند.

کاشی: اما قبول دارید می‎توان ده بیست نقل‎قول از آقای فیرحی آورد که حکومت دینی را قبول دارد و آن را توجیه می‎کند. نمی‎شود که حرف‎های صریح ایشان را نادیده گرفت.

میثمی: به نظر من استدلال‎هایی که در دین آمده را قبول دارد.

کاشی: در مورد حکومت دینی ایشان بحث دارد.

دلاوری: بنده در این گفت‎وگو، نوشته‎ها و گفتارهای ایشان از سال ۹۷ به این طرف را مبنای بحث و تفسیرم قرار دادم و دلایل آن را هم عرض کردم. من نظری درباره کارهای دهه ۷۰ ایشان ندارم.

میثمی: درباره مسئله هم‎جنس‎گرایی که پیش‎تر از سوی دکتر کاشی مطرح شد، وقتی‎که کلینتون می‎خواست رئیس‎جمهور شود ۷ میلیون فرد بالغ با گرایش هم‎جنس‎گرایی رأی نمی‎دادند. بعد کلینتون به ارتشیان گفت: از کسی نپرسید هم‌جنس‎گراست، او هم جواب ندهد که من هم‎جنس‎گرا هستم، او را تعقیب هم نکنید. من به نظرم این یک کار پیامبرانه بوده است، چراکه در روند تعدیل این گرایش است. با هم‎جنس‎گرایی هم اگر بخواهیم پیامبرانه رفتار کنیم مانند مشروب، پنج آیه در پنج زمان مختلف آمد که به‎تدریج باید با آن برخورد کرد. مثلاً می‎گوید نماز نخوانید وقتی مست هستید تا به چیزی که می‎گویید علم داشته باشید.۲ خب عقلانیت اینجاست. حضرت لوط هم با این گرایش برخورد قهرآمیز نداشت. وقتی این‎ها می‎خواستند به آن رسل به زور تجاوز کنند به آن‎ها مسرف می‎گوید، چراکه افراطی بودند و بعد هم مشمول عذابی خودخواسته و خودساخته شدند، چون سد راه تکامل نسل شده بودند.

هاشمی: حکومت نمی‎تواند نادیده بگیرد. حکومت باید یک جوابی به این مسئله بدهد چراکه اگر دو نفر با هم ازدواج کنند مسئله ارث و حضانت و خیلی چیزهای دیگری دارند.

میثمی: هر چیزی را باید با روند بحث کرد. مثلاً وقتی اسلام آمد اوج برده‎داری و نزول‎خواری و مشروب‎خواری و مردسالاری بود. توجه کنید به سیری که ۲۳ سال طی شد. جمهوری اسلامی می‎خواست همه این‎ها در روز ۲۳ بهمن اجرایی کند. واقعاً این کار قرآنی نبود، درست مثل اخوان المسلمین یا فداییان اسلام.

ممنون از اساتید محترم.■

 

پی‌نوشت:

  1. Nominalism
  2. لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاهَ وَأَنْتُمْ سُکارَی حَتَّی تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ (سوره نساء، آیه ۴۳)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط