محسن خلیلی
چکیده
افغانستان و ایران دارای گذشتهاند، اما پیشینه و گذشته دو کشور روزگار کنونیشان را دچار دلنگرانی و بدگمانی کرده است. در دوران جدید میان ایران و افغانستان رابطه برقرار بوده است، ولی پیوند نه. از میان زمینههایی که میتواند رابطه و تماس میان دو کشور (آن هم دو همسایه همزبان همکیش) را به پیوند و دلبستگی تبدیل کند، تاریخ است و فرهنگ، اما از بخت بد، نه تاریخ توانسته است میان ایران و افغانستان پیوند برقرار سازد، بدان دلیل که افغانان چنین گمان میبرند که هرگاه از تاریخ و گذشته و قدمت و پیشینه سخن به میان میآید، این خودبرتربینیهای ایرانیان استکه رابطه را به تماس میان نابرابران تبدیل میکند و نه سیاست توانسته است ایران و افغانستان را همسود و همسایه و همتا سازد؛ بدان دلیل که بهگمانِ افغانان، ایرانیان خود را تافته جدابافته بهشمار میآورند و نرد عشق با قدرتهای بزرگ جهان و منطقه میبازند و خود را همتراز قدرتهای بزرگ میپندارند. پس در این بین میماند دو زمینه دیگر برقراری ارتباط میان دو کشور: یکی فرهنگ است و دیگری حقوق. گزاره حشد الشیعی روزنامه جمهوری اسلامی نشان داد جنبه فرهنگیِ برقراری پیوند میان ایران و افغانستان نیز با بدگمانیها و دلنگرانیهای گوناگون، رویارو شده است (بدینتعبیر که ایران در افغانستان در جستوجوی منافعِ آینده خود است نه در جستوجوی منافع افغانستان)؛ بنابراین، میماند جنبه دیگری از جنبههای چهارگانه تاریخ، فرهنگ، سیاست و حقوق ارتباط میان دو کشور که میتواند رقمزننده ارتباط و تماس برابر میان دو کشور باشد و آن هم زمینه حقوقی استکه تنها راه گریز از پدیدارشدن بدبینیها و بدگمانیها در تماس میان دو کشور ایران و افغانستان است که البته به پیوند و وابستگی منجر نمیشود.
مقدمه
افغانستان، بهعنوان کشور همسایه برای ایرانیان مهم بوده است. از دیدگاه تاریخی، از یکسو، پیروزی محمود افغان بر ایرانِ صفویه هنوز که هنوز است مایه جدل و جدال است و از دیگر سو مسئله ورود پناهندگان افغان به ایران پس از یورش شوروی استکه بیشمار دشواره در ذهنِ ایرانیان و افغانان جاری ساخته است. ایرانیان و افغانان جنگها داشتهاند و صلحها کردهاند؛ دوستیها و دشمنیها داشتهاند؛ همکاریها کردهاند، رقابتها نموهاند و ستیزها ورزیدهاند. تیتر درشتِ روزنامه جمهوری اسلامی، نشریه ایدئولوژیک و سنتگرا-انقلابیِ چاپ ایران با عنوانِ «برای مقابله با گروه تروریستی طالبان، «حشد الشیعی» در افغانستان بهپا خاست» رخساره و چهرهای دیگر از یک بدگمانیِ قدیمی را بازسازی کرد و نشان داد ایران هنوز نمیداند افغانستان یک کشور همسایه است و نه یک برادر کوچکتر. واژگان و گزارههای بهکار رفته در متن خبر۱ که پس از مدتی کوتاه مشخص شد جعل و دروغی بیش نیست نشان از آن داشت که نیروهای سیاستورز در ایران، افغانستان را نه یک کشور همسایه که دارای حاکمیت و مرز و استقلال و تمامیت ارضی مشخص است، بلکه حوزهای برای کشاندنِ نقد و انتقاد و ریشخند و طعنه برآمده و برگرفته از رقابتهای درونکشوری درمیان جناحهای سیاسی کشور به کشور دیگر میشمارند.
زیست ناهنجارمند دو همسایه
نمیدانیم در پیوند میان افغانستان و ایران از تاریخ و گذشته سخن گفت بهتر است یا تاریخ را کنار نهاد و از امروز گفت. بیش و کم میدانیم در ارتباط میان ایران و افغانستان تاریخ بیش از آنکه همراه و رفیق و مشفق باشد، دردسرساز شده است؛ زیرا اکنون و امروزِ دو کشور را «بندیِ چنگار گذشته» میکند. افغانها گمان میکنند ما ایرانیها آنان را خوار و خفیف میکنیم و جنسِ درجه دوم میخوانیمشان. دل میخواهد بپذیرد چنین چیزی نیست، ولی مغز میگوید هست و شوربختانه نوعی خودبرتربینی بسیار جاهلانه در بسیاری از ما ایرانیان پدیدار استکه گریزی هم از آن تاکنون یافت نشده است. ما ایرانیها و افغانها همانندیهای فرهنگی، زبانی، دینی، قومی، تاریخی و تمدنی بسیار داریم، اما به نسبتِ این شباهتهای بسیار، بدبینیهای بنیانافکنی هم نسبت به همدیگر داریم که کارِ پیوند دو کشور را از مرحله تاکتیکهای زودگذر فراتر نمیبرد و به علقههای راهبردی نزدیک نمیکند. فقدانِ پیوند استراتژیک میان ایران و افغانستان آنچنان که گمان میرود سهل و ساده باشد، نیست، اما هرچه هست مرافعهای استکه هیچکدام از دو سویِ منازعه نمیتوانند قصورها و تقصیرها را به دیگری حوالت کنند و خود را مبرا جلوه دهند.
در ایران ما گمان میکنیم در بحثِ سیاستخارجیمان افغانستان منزلتی راهبردی ندارد و ما بیش از آنچه در جستوجوی پیوند با افغانان باشیم بهتر است نردِ عشق و دوستی و شطرنجِ نفرت و رقابت را با قدرتهای بزرگ منطقهای و فرامنطقهای ببازیم و بازی کنیم. درواقع، ما در باطن اینگونه میاندیشیم که نیاز ما به افغانها بسی کمتر از احتیاج افغانان به ماست. در چنین وضعیت و نگرشی برابری دو کشور در ذهن ایرانی جایی ندارد. در این مسیر و برای توجیه نابرابریای که بهگمانِ ایرانیها ذاتیِ ایرانیان و افغانان است، ایرانیان تاریخ و اسطوره و جغرافیا و پیشینه تمدن و ثروت را به خدمت میگیرند و جوری سخن میگویند که برآیندِ آن حقیرشماریِ طرفِ افغان است. تخیّل تاریخی ایرانیان امروزه در بسیاری زمینهها کار دستشان داده است؛ زیرا تاریخ و پیشینه و بودم بودمهای وردِ زبان که ذکر هرروزه ایرانیِ توهّمگرا و تخیّلگراست، بدون درنگ با پاتکِ مستدل وضعِ اکنون و امروز مواجه میشود؛ زیرا گذشتهها که گذشته است و ایرانیِ امروزه کدام سخنِ نو دارد و کدام طرحِ نو که جهان را بدان نیاز باشد. تبختر ایرانی اکنون ناتاریخی شده است؛ غرور و بالیدن به خود، در زمینه و زمانهای که امروزه خبری از آن نیست، آرامآرام توهم میآفریند و توهم تعریف سادهای دارد: از دست دادن پیوند با واقعیّت کنونی و فروغلتیدن در تصاویر دروغین ساختهشده در یک ذهن مشوش.
ما اکنون در دنیایی زندگی میکنیم که یادآوردهای تاریخیِ جغرافیاپایه، خویهای وحشیانه را بهیاد میآورد، غرایز حیوانی را میجنباند و زنجیرهای دراز از دعویهایِ موهوم را بازآفرینی میکند که تنها و تنها، به دردِ زایشِ درد و خشونت و سبعیّت میخورد. موضوع یادآوریهای تاریخی بر مبنای ادعاهای کهنِ سرزمینی و جغرافیایی، ایران را از تمامیِ همسایگان خود دور کرده است. دیگران، البته بهدرستی ما را بر کرسیِ اتهام نشاندهاند که هرگاه، ایران و ایرانی نامی از یکی از همسایگان خود پیش میکشند، فخرفروشانه و مغرورانه و بدون توجّه به زشتیِ سخن از تعلّق سرزمینی آن کشور همسایه به ایران، از منظری تاریخی و البتّه آن هم در دوردستهای تاریخ حرف میزنند. این همان نکتهای استکه از آن اشمئزاز برمیخیزد و دوری میافکند و جدایی میآورد. درست استکه شاید زمانی جغرافیایِ کنونی کشورهای مستقلّ و همسایه با هم یکی بوده است و زبان و فرهنگ و نژاد و کیش و آیینی همانند داشتهاند، ولی بازگفتهای چندباره آن، متفرعنانه و البتّه غیرحقوقی و تجاوزگرانه است. برخی از همسایگان ما، مانند افغانستان و تاجیکستان و آذربایجان، بیشتر و کمتر از این ادّعاهای فخرفروشانه در عذاب هستند و نمیتوانند خود را به ما نزدیککنند. در ذهن و زبانِ آنان، گویی قبله عالم همچنان منتظر شرفیابی نوکرانِ خراجگزار خود است و دست از این توهّم نمیشوید که چنان هم که میگوید نیست و نبوده است. باید از بازگفتِ فراخواستهای تاریخی دست شست؛ جهان را تغییریافته ژرف و به شمار آورد؛ از دیگرانِ برابر سخنگفت؛ از هنجار و نهاد و پیوند، حرف به میان آورد؛ از حقّ و حقوق دوجانبه بایست سخنگفت؛ از نفع دوجانبه و پیمانِ دوسویه و برابرشماری حقوقی، باید حرف به میان آورد؛ بایست دست شست از بهکارگیریهای بیهوده و چندین و چندباره مصالح تاریخی در ساختوسازهای جدید در سیاستخارجی؛ میبایست ادای برادر بزرگتر را درنیاورد و بایست نیاز و احتیاج را دوسویه دید.
ما از این دست فراخواستها بسیار داریم؛ مانند این یکی که البتّه در میان نوشتههای ایرانیان بسیار است: «ایرانیان، بر نفوذی که دین کهن آنان، یعنی زرتشتی بر یهودیت، مسیحیت و اسلام داشته است ارج میگذارند. آنان به سی قرن هنر و صنایع، استمرار هویت فرهنگی خود طی هزارهها، تأسیس نخستین دولت جهانی در بیش از ۲۵۰۰ سال پیش، سازماندهی نخستین جامعه بینالمللی که به ادیان و فرهنگهای اقوام تحت حاکمیت خود احترام میگذاشت، آزادسازیِ یهودیان از اسارت بابلیها و تأثیرگذاری بر تمدنهای یونانی، عرب، مغول و ترک (صرفنظر از تأثیرگذاری فرهنگ غرب از طریق سهم ایرانیان در تمدن اسلامی) مباهات میکنند» (رمضانی، ۱۳۸۸: ۱۴). شاید نتوان منکر برخی گزارهها شد؛ ولی ساختنِ سیاست خارجی جدید بر مبنای پیرایههای تاریخیِ اکنون فراموششده و ناتاریخیشده، بسی نادرست است. به این گفتوگو دقّت کنیم، شاید ژرفای فاجعه درحالِ وقوع را ببینیم: (مسعود، تاجیک، ۲۲ ساله، هشت سال قدمت مهاجرت به ایران): من، اهانت از فرهنگ ایرانی زیاد دیدهام. همین هفته نمایشگاه کتاب بودم. یکنفر ازم پرسید بچه کجایی؟ گفتم افغانم. گفت حیف نیست با این تیپ و قیافه میگویی افغانیام. حیف تو نیست. گفتم مگر افغانی بودن، چه اشکالی دارد؟ میبینی ذهنیّت را. افغان بودن را ننگ میدانند (یحیائی و کیا، ۱۳۸۸: ۱۴۸-۱۴۹)؛۲ البتّه، ایرانیان میتوانند در هنگامههای گوناگون از یلدا گرفته تا نوروز، در دورهمنشینیهای خانوادگی هر آنچه میخواهند از گذشتههای بسیار درازآهنگِ تاریخیِ خود سخن بگویند؛ ولی جنس گفتوگو در گعدههای خانوادگی با جنس رابطه کشورها در نظامِ فراگیرِ بینالمللی و در زمانه برابری حاکمیت کشورها و مساواتِ حقوقیِ میان دولتهای حاکم در نظام جهانی، بسیار ناهمانند است. چنان گفتوگوهای بیپایانی ادامه دارد، ولی نمیتواند و نبایست پایه کنکاش در عرصه سیاستخارجی دو کشورِ همسایه قرار گیرد.
اما در این میانه، افغانستان و افغانان، نیز درگیرِ تاریخ و فرهنگ و مذهب و سیاست شدهاند؛ گهی فراتر از تاریخ، خود را کرسینشین تاریخ و جغرافیای همسایگان میدانند و گاهی، فروتر از تاریخ، خود را با برخی از همسایگان، همسرشت و همسرنوشت مینامند و همچون یک روح در دو کالبد میخوانند: «در درجه اول تهدید مهمی که هویت مردم افغانستان را بهصورت اساسی هدف قرار داده بحثهایی استکه از مدتها بین مورخان افغانستان و ایران مطرح بوده است. بحثهایی که هویت تاریخ افغانستان را هدف آسیبهای جدی قرار داده و میگوید که افغانستان کشور جدیدالتأسیس و فاقد هرگونه هویت تاریخی مستقل برای خودش است و ارائه هرگونه تعریف از هویت افغانستانی را به لحاظ پیشینه تاریخی منتفی و غیرقابلاثبات میداند. افشار یزدی در افغاننامه، مورخان افغانستان مثل کهزاد، حبیبی، غبار را بهشدت مورد حمله قرار داده که اصولاً چرا اینان صحبت از چیزی به نام تاریخ افغانستان میکنند؟! و بیشتر از دهها بار این جمله را تکرار کرده که کشور و ملتی به نام افغان و افغانستان اصلاً وجود خارجی نداشته است، بلکه ایران قائممقام تاریخی افغانستان و حتی سایر کشورهای آسیای میانه بوده است! ازطرفی تاریخنویسان افغان نیز بهدلیل وسعت جریانات تاریخی نخواستهاند تاریخ را در مرزهای تنگ جغرافیای کنونی محدود کنند و مفهومی به نام [تاریخ افغانستان] را بهصورت مستقل کمتر تعریف کردهاند. مثلاً غبار تاریخ افغانستان را در یک چارچوب کلی تحت عنوان افغانستان در مسیر تاریخ بررسی کرده یا صدیق فرهنگ، تاریخ افغانستان را در قالب زمانی [افغانستان در پنجقرن اخیر] مورد تعمق قرار داده است و به هر حال از طرح عنوان مستقل [تاریخ افغانستان] طفره رفتهاند. با توجه به اینکه جریانات تاریخی بسیار فراتر از محدودههای تنگ جغرافیایی کنونی بودهاند این نکته درست و دارای اهمیت زیادی است؛ اما انکار اصل وجود خارجی یا وجود تاریخی یک ملّت یا یک سرزمین، موضوع بحثبرانگیزی استکه به اصل راسیستی -اثبات وجود خود در انکار حقیقت دیگران- بازمیگردد که متأسفانه بعضی از مورخان ایرانی سختسر دچار آن هستند. گذشته از افشار یزدی، حتی علی شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی و امثالهم کم نیستند که اصولاً تاریخ فرهنگ و تمدن کل آسیای مرکزی را تحت عنوان خودانگاشته هویت ایرانی محدود کرده و صرفاً متعلق به ناسیونالیسم ایرانی میدانند و مدام صحبت از همسایگی تمدن ایران با تمدن چین و هند میکنند و میکوشند تا اصل سیادت خود را بر انکار حقیقت اینهمه ملّتهای خرد و بزرگ موجود در آسیای مرکزی بنا کنند. در کتابی تحت عنوان افغانستان که از طرف یک مرجع رسمی منتشر شده نیز با صراحت گفته شده که تاریخ افغانستان درحدود سال ۱۲۷۳ هجری با جدایی از ایران آغاز میشود و تا قبل از آن افغانستان همیشه یکی از استانهای ایران بوده است…؟! گذشته از سه جلد کتاب افغاننامه افشار یزدی که اختصاصاً بههدف نفی هویت تاریخی افغانستان نوشته شده، اینگونه ادعاها در سایر کتب هم فراوان است. درمجموع مورخان ایرانی هویت تاریخی افغانستان را هدف آسیبهای جدی قرار دادهاند و جای تأسف دارد که از طرف افغانها تا کنون در این مورد جواب قاطعی ارائه نشده است. گرچه تلاشهای جناب مهدیزاده کابلی در کتاب درآمدی بر تاریخ افغانستان در جهت نفی این ادعاهای راسیستی قابل تقدیر است، اما این هرگز کافی نیست و اما هدف ما از بیان این مثالها این استکه این بحثها درمجموع باعث شده که هویت ملی مردم افغانستان به لحاظ ریشههای تاریخی خودش مورد انکار واقع شود و از جهت مولفۀهای تاریخی و جغرافیایی خودش زیر سؤال برده شود. به عبارت دیگر این معضلات گمراهکننده طرح این سؤال را برای من افغانستانی امروزی بهعنوان یک موجود حیّ و حاضر ایجاب کرده استکه پس من چه تاریخ و فرهنگی دارم و چه مشخصات خاص و متمایزکنندهای دارم که بتوانم بر مبنای آن، یک تعریف روشن و مستقل از هویت خود و ملّت ارائه بدهم؟ بنابراین این سؤال برای منِ بلخی افغانستانی امروزی و برای منِ غزنوی و هراتی افغانستانی امروزی مطرح استکه چرا نباید اجداد بزرگ خود من، مثل سنایی غزنوی و مولانا جلالالدین بلخی یا ناصرخسرو قبادیانی بلخی و یا پیر هرات، خواجه عبدالله انصاری به خود ملی منِ افغانستانی امروزی تعلّق نداشته باشد؟ مگر چه انفصالی میان من و تاریخ من ایجاد شده استکه من نباید به تاریخ و فرهنگ اجداد خودم تعلق داشته باشم؟ چگونه ممکن استکه تاریخ کابلستانِ باستان و تاریخ کابلشاهیان به خود ملی منِ کابلی افغانستانیِ امروزی تعلق نداشته باشد؟ و منحیث ریشههای تاریخی، هویت کهنسال مرا سیراب نکند؟ مسلماً هیچ دلیلی ندارد که هویت ملی مرا از ریشههای کهنسال آن که در خاک وطن من نهفته است جدا کند! زیرا که منِ افغانستانی امروزی چیزی جز شاخوبرگهای همه این تاریخ پرماجرای سرزمین کهنسال خودم نیستم! پس چگونه ممکن استکه تاریخ کهنسال سرزمین من که من و همه نسل امروزی من نتیجه مستقیم و چکیده بلافصلی از آن هستیم به خود ما تعلق نداشته باشد؟ گو اینکه ادعاهای این عده در نفی هویت تاریخی ملتهای آسیای میانه و افغانستان که از نوعی خودبزرگبینی ناسیونالیستی آنان ناشی شده است با حقایق تاریخی نیز کاملاً در تضاد و از اساس نادرست است؛ اما سؤال اساسی این استکه چگونه ممکن استکه تاریخ فرهنگ و ادبیات، مثلاً شهر بلخ به خود مردم بلخ، تعلق نداشته باشد و خود مردم بلخ حق نداشته باشند به آن فخر کنند؛ بلکه افتخار آن به مردم تهران و یا قزوین تعلق داشته باشد؟!» (عطایی قندهاری، ۱۳۹۴: ۱۰-۸).
فرجام
گزاره حشد الشیعیِ روزنامه جمهوری اسلامی، «گاف در گاف در گاف» بود. نخست آنکه در یک جامعه چندقومیِ چندزبانیِ چندمذهبی چرا بایست شیعیان را تافته جدا بافته بهشمار آورد و چرا بایست به نبرد با دیگرانِ افغان دعوتشان کند؛ دو دیگر آنکه چرا بایست معارضه درونکشوری را به کشوری دیگر انتقال داد و دیگران را دستنشانده و نایبِ خود تلقی نمود؛ سه دیگر آنکه چرا بایست تلافیِ خصومت و دشمنیِ بینتیجه و فرساینده با امریکا را به سرزمین همسایه منتقل کرد و گروهی را که پیش از این «قشون ظالم و سنگدل، قوم متعصب و وحشی و بیگانه از تعالیم نورانی اسلام و بیخبر از قوانین عمومی جهان، قشون مزدور، سبع و خونخوار، فتنهگران غافل و متحجر و سنگدل» خوانده میشد، مایه ضدیت با دولت مرکزی افغانستان نمود و سرمایه خصومت با امریکا و همراهی با چین و روسیه کرد. گزاره حشد الشیعی بار دیگر نشان داد بسیاری از نیروهای سیاسی ایران صرفنظر از تعلقات جناحی و جبههبندیهای سیاسی به همسایگان خود بهویژه به کشورهایی که از دولت قوی برخوردار نیستند و دچار آشوب و آشفتگیاند و دولت ورشکسته، نام گرفته و ناتوان شدهاند، بهعنوان مکان و سرزمینِ درگیری با دیگران نگاه میکنند و نه بهعنوانِ کشور-دولتهای مستقل و دارای تمامیت ارضی و استقلال و حاکمیت ملی. کشورها با رخدادها و گزارهها و واژگانِ برآمده از چهار پسزمینه تاریخ و سیاست و فرهنگ و حقوق، با همدیگر هم وارد گفتوگو و هم وارد ستیز میشوند. مردمان که نه، ولی نیروهای سیاسی دوسویِ مرز ایران و افغانستان، خلافِ وجود همانندیهای چشمگیر در زبان و فرهنگ و تاریخ و کیش و آیین دو کشور، بیشتر با زبانِ ستیزآلود با همدیگر سخن میگویند تا به لسانِ سلم و مسالمت. اکنون بایسته است دو کشور و بهویژه ایرانیان از تاریخ و مذهب و فرهنگ و سیاست، کمتر سخن به میان آورند و بیشتر بر معاهده و قانون و نهاد و رابطه حقوقی و مساوات پافشاری کنند.■
پینوشت:
- در پی بسیج مردم افغانستان برای جلوگیری از اشغال کشورشان توسط تروریستهای طالبان، گروهی بهنام «حشدا لشیعی» در افغانستان اعلام موجودیت کرده است. سیدحسن الحیدری در اولین سخنرانی خود گفته است: گروههای مردمی را فرماندهی خواهم کرد تا در کنار نیروهای دولتی بجنگیم و از وطن خود دفاع کنیم. این گروه اعلام کرده با تجربیات دفاع از کیان و مقدسات شیعه در اعتاب مقدسه، اکنون آماده است در کنار مردم افغانستان با اشغالگری گروه افراطی و تروریستی طالبان مبارزه کرده و از یکپارچگی و حاکمیت افغانستان دفاع کند. وقتی خبرها و تصاویر منتشره از شهرستانهای سقوطکرده را میبینیم، شاهدیم که طالبان دقیقاً همان رفتار سابق خود را در قبال مردم تکرار کرده و میبینیم که سربازان ارتش افغانستان که تسلیم طالبان شده تیرباران میشوند که رفتاری داعشگونه است، مردم از خانههای خود فراری شدهاند؛ بنابراین صرف اینکه عدهای از طالبان امروز لپتاپ دارند، با گوشی هوشمند کار میکنند و با لباسهای اتوکشیده پشت میزهای خبری مینشینند، نمیتوان گفت طالبان تغییر کرده است. رصد میدانی نشان میدهد بزرگترین تغییر طالبان این استکه ادبیات دیپلماتیک یاد گرفتهاند، درحالیکه نیروهای کف میدان حتی افراطیتر از بیست سال پیش هستند؛ بهگونهای که امروز عده زیادی از نیروهای طالبان در کنترل آنان نیستند، یعنی با وجود اینکه با طالباناند، اما در هر جا میخواهند و دوست دارند عملیات انجام میدهند و گاهی پرچم داعش یا القاعده را بالا میبرند، چون تفاوت بین گروه طالبان، داعش و القاعده را نمیدانند؛ لذا بخشی از عملیات علیه شیعیان افغانستان ازسوی نیروهای کف میدان طالبان انجام میشود. طالبان هیچ مقبولیتی در میان هزارهها، تاجیکها، ازبکها و برخی از پشتونها هم ندارد و برخلاف عده قلیلی که در رسانهها تبلیغ میکنند که طالبان مقبولیت دارد؛ اما درواقع چنین نیست… طالبان امارت اسلامی تشکیل خواهد داد و هیچ اعتقادی به جمهوریت و حکومت برگرفته از رأی مردم ندارد و در مذاکراتشان اینرا بهصورت علنی اعلام کردهاند… برخی امروز با اشتباه استراتژیک، همه تخممرغهایشان را در سبد طالبان گذاشتند و بر اساس آن به تطهیر طالبان میپردازند؛ بسیار سخت استکه جامعه و افکار عمومی را از حقایق منحرف کرده و حتی خون شهدای دیپلمات ایرانی و هزاران شیعه افغانستانی را توجیه میکنند تا از طالبان تصویر یک شریک مطمئن بسازند، اما غافل هستند از اینکه طالبانی که با تفکرات سعودی تربیت شده و با حمایتهای امریکا قدرت گرفته یک روزی دوباره به دامان سازندگان خود برمیگردد. بخشهایی که در متنِ بالا برجسته (Bold) شدند، بهطور دقیق، طعنههایی استکه روزنامه جمهوری اسلامی به سوی نیروهای تندروی ایدئولوژیک در درون دستهبندیهای نیروهای سیاسی در ایران (مانند سپاه قدس و نفوذیهای نیروی قدس سپاه در وزارت خارجه) روانه و پرتاب میکند.
http://jepress.ir/news.php?id=261676
- درنوشتاری دیگر،پرسشی مطرح شده که بسیارناراحتکننده است: مهاجران افغانِ تازهبازگشته ازایران،امروزمهمترین منتقدان کشورمان درهرات هستند. جوانانی که درایران دیپلم گرفتهاندیاحرفهای آموختهاند،دراین استان کم نیستند،امابعدازچندجملهای که درباره امکاناتِ بهتر و رفاه بیشتر ایران میگویند،خیلی زود انتقادهای تندو تیزشان را درباره کشوری که سالهادر آن مهمان بودند،بیان میکنند. بهراستی چرامردمانی که اینهمه نزدیکیِ فرهنگی،زبانی ومذهبی با ایران دارند،سالها درایران زندگی کردهاند،تعدادی ازفرزندانشان آنجا بهدنیا آمدهاند و بسیاری اززنان شان پوشش زنان ایران رابرای خودبرگزیدهاند،دیدگاهی انتقادآمیز نسبت به آن دارند؟انتقادهاوگاه،حتی مخالفتهای جدی مهمانان دیروزایران در کجا ریشه دارد؟ (بنییعقوب، ۱۳۹۴: ۲۱۳).
منابع
بنییعقوب، ژیلا (۱۳۹۴). افسوس برای نرگسهای افغانستان: سفر به نیمروز، کابل، درّه پنجشیر و هرات، تهران: کویر.
رمضانی، روحالله (۱۳۸۸). «درک سیاستخارجی ایران» ملی، هرات: احراری.
یحیائی، سبحان؛ کیا، سیّده مرضیه (۱۳۸۸). «مطالعه انگارههای هویت فرهنگی و هویت ملی ملّتهای ایران و افغانستان با تأکید بر نگرههای مهاجران افغانی به ایرانیان» مطالعات ملی، سال ۱۰، شماره ۱، شماره پیاپی ۳۷.
- استادعلومسیاسیدانشگاهفردوسیمشهد:
khalilim@um.ac.ir