در گفتوگوی یونس محمودی با سید عبدالباعث قتالی
سید عبدالباعث قتالی فرزند مرحوم سید امیر شیخ قتالی است. سید امیر شیخ خود از معتمدان و علمای صاحب نام اهل سنت در منطقه بندر خمیر بوده است. سید عبدالباعث در سال ۱۳۴۰ در بندر خمیر (استان هرمزگان) متولد شد و دوره فراگیری علوم دینی و فقه شافعی را در مدرسه دینی سلطانالعلما بندر لنگه نزد مولانا شیخ محمدعلی خالدی (سلطانالعلما) گذراند.
سید عبدالباعث قتالی از سال ۱۳۶۰ به بعد مسئولیت امامجمعه اهل سنت بندر خمیر را بر عهده گرفت و در همان سال مسئول اداره مدرسه علوم دینی صدرالاسلام در بندر خمیر شد. وی در تمام این مدت از هرگونه اقدامی در راه نشر و ترویج فرهنگ قرآنی و آشنایی مردم با علوم دینی دریغ نورزید و در زمینههای مختلف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی فعال بوده است. سید عبدالباعث قتالی بعد از وفات مرحوم سید عبدالرحیم خطیب از سال ۱۳۷۶ به بعد تاکنون بهعنوان امامجمعه اهل سنت و جماعت بندرعباس مشغول به فعالیت است؛ و در این مدت برای تحکیم روابط اجتماعی و در زمینه همزیستی مسالمتآمیز و وحدت اسلامی و پررنگ شدن مسائل دینی در این خطه تلاش کرده است. این گفتوگو با محوریت هویت ملی ایرانیان با وی تدوین شده است.
در دیدگاه اسلام، ملیت چه جایگاهی دارد؟
ملیت اساس هویت مردم یک سرزمین را تشکیل میدهد. هر هویتی باید بر اساس پایهای شکل گیرد. یکی از مهمترین این پایهها در هر سرزمین ملیت است. خداوند میفرماید: «إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا» (حجرات/۱۳)؛ پس طبیعی است که ما در ملیت فصل مشترکی داریم و یکدیگر را دارای هویت ایرانی بدانیم و در کنار آن دیگر هویتها نیز مطرح باشد و دنیا و دیگران نیز همین نگاه را به ما داشته باشند. دنیا ما را دارای هویت ایرانی بداند و بر اساس ایرانیت درباره ما قضاوت کند. هنگامیکه مسئله ملیت در هویت تثبیت شد، در کنار آن مسئله اعتقاد و ایمان نیز پیش میآید و رابطه انسان با خدا تعریف میشود. در کنار ایرانی بودن در این سرزمین، مسئله مسلمان بودن، یهودی بودن، مسیحی بودن، شیعه بودن و سنی بودن پیش میآید که هریک بر اساس تعالیم خود رابطه خاص و مستقل فرد را با خدا تنظیم میکنند. اگر ما اساس هویت خود را ملیت بدانیم، وحدت ملی ما تثبیت میشود و همه ایرانیان در هر دین و مذهب در این وحدت و از حقوق پایه و مساوی برخوردار خواهند بود و در این صورت مشخص میشود این سرزمین متعلق به همه آنهاست. بر اساس ملیت است که برابری ایجاد میشود، زیرا ملیت در یک سرزمین فصلی مشترک برای مردم آن سرزمین است، اما اگر ملیت را بهعنوان پایه نپذیریم و آن را انکار کنیم، حقوق بسیاری از مردم این سرزمین در سایه مرزبندیهای اعتقادی دچار مشکل میشود و تفسیرهای مختلف اعتقادی مانع از حقوق برابر افراد یک جامعه میشود.
آیا هویت ملی در جهان اسلام خاستگاه تاریخی دارد؟
به نظر میرسد مسلمانان همه ادوار تاریخ حتی مسلمانان صدر اسلام با مسئله اولویتبخشی به ملیت یا دین مواجه بودهاند، ولی درنهایت آنها نیز ملیت را بهعنوان یکی از پایهها و اساس هویت خود برگزیدهاند. در زمان تأسیس و دوران اولیه اسلام با وجود حماسه دینی و ایمانی، مسئله هویت ملی مطرح بوده است.
مسلمانان در صدر اسلام هویتی عربی-ایمانی داشتند. دلیل این ادعا احترام پیامبر اسلام (ص) و خلفای راشدین به بسیاری از عرفهای عربی زمان جاهلیت بود که تقابل اعتقادی با اسلام نداشت[۱]. این عرفهای عربی از آن زمان تاکنون در دین محترم شمرده میشود. مسلمانان در صدر اسلام هویت را با محوریت ملیت پذیرفتند و در اولین حکومت و سلسله بعد از خلفای راشدین، یعنی بنیامیه، ملیت رسماً بهعنوان اساس هویت مطرح شد، لذا آنها برخی تازهمسلمانان (مسلمانان غیرعرب) را موالی میخوانند. چنین مرزبندیهایی علیه تازهمسلمانان انتقادات فراوانی به همراه داشت و بعضاً با خشونت همراه بود، ولی به هر حال در آن زمان از دیدگاه بنیامیه، این گرایش عمده آنها به عروبت و ملوکیت یک ضرورت بود. از قبل از اسلام بنیامیه سابقه مدیریت و حکمرانی داشتند و برای حکمرانی افرادی ورزیده داشتند. آنها بهخوبی میدانستند اداره یک امپراتوری بزرگ اسلامی بدون ایجاد یک هویت ملی امکانپذیر نیست؛ لذا آنها عربیت را بهعنوان پایه هویت جامعه قرار دادند و بر اساس همین هویتسازی موفق شدند هویت بسیاری از سرزمینها را که قبلاً تمدنهای بزرگی داشتند مثل مصر و شام (که وارث بخشهایی از روم شرقی بود) به عربی تغییر دهند. این رسمیت بخشیدن به هویتبخشی به هویت اسلامی-عربی حاکم در خلفای راشدین پایان داد.
آیا در زمان خلفای راشدین مسئله هویت عربی اساس حکومت بود؟
خلفای راشدین در مرحله تأسیس حکومت اسلامی قرار داشتند. در زمان آنها اسلام بهعنوان قدرتی نوظهور در حال توسعه بود. خلفای راشدین این فرصت را نیافتند که با استقرار کامل نظام سیاسی خود به پرسشها و آزمونهای بزرگ عصر خود جواب دهند، اما از مجموعه رفتار آنها میتوان فهمید هویت عربی آنها در کنار هویت اسلامی و ایمانی معنا یافته است. آنها در اغلب مواقع در حال جهاد برای توسعه اسلام بودند و تحقق این امر نیازمند شور ایمانی و دینی بود و تازهمسلمانان نیز باید در این جهاد نقش ایفا میکردند؛ لذا هویت اسلامی از هویت عربی در زمان آنها جلوتر بود.
در زمان خلیفه اول، بسیاری از اعراب از اسلام برگشتند یا ادعای پیامبری کردند. خلیفه اول لشکرهای متعددی را برای مطیع کردن آنها فرستاد. در این میان، ایرانیان یمن به یاری مسلمانان شتافتند و آنها را در سرکوب اهل رده (اعراب برگشته از اسلام) یاری کردند. این ایرانیان کسانی بودند که در زمان پیامبر اسلام (ص) ایمان آوردند. پیامبر (ص) اسلام آنها را پذیرفت و آنها را مثل سابق حاکم یمن کرد و زبان و فرهنگ آنها را عوض نکردند. از طرفی میبینیم مسلمانان هنگامیکه به ایران وارد شدند سعی در عربیت این سرزمین نکردند و دین خود را تحمیل نکردند. تا دوران عباسیان آتشکدههای زیادی در شهرهای ایران وجود داشت که محل تجمع زرتشتیان ایران بود. ممکن است در فتح برخی از شهرها و برخی جنگوگریزها خشونتهایی صورت گرفته باشد، ولی قطعاً خشونت و تغییر دین و زبان در ایران امری سازمانیافته نبوده است.
به هر حال روش مسلمانان صدر اسلام این بود که به ایمان افراد تازه مسلمان شده از هر قوم و نژاد اعتماد کنند و هویت ملی آنها را بدون اجبار و تغییر به هویت عربی بپذیرند؛ لذا در اواخر خلافت خلیفه دوم فرمانی صادر میشود تا بزرگان ایران که قبل از ورود اسلام متولی امور بودند مورد توجه قرار گیرند و امور شهرها و مناطق مختلف با نظر آنها اداره شود. این فرمان خود نشان میدهد که مسلمانان بهدنبال تغییر هویت و ملیت در ایران، حداقل بهطور سازمانیافته نبودند و صرف ایمان آوردن برای آنها ملاک بوده است، اما این روش با گذر زمان مشکلاتی ایجاد کرد. بسیاری از تازهمسلمانان که اظهار اسلام میکردند، اسلام آنها عمیق نبود؛ لذا با ایجاد دستهبندیهای سیاسی و نظامی در جامعه اسلامی شکاف ایجاد کردند که این شکاف در جنگهای داخلی دوران خلیفه سوم و چهارم بیتأثیر نبود، اما با گذز از زمان بنیامیه، آشوبهای دوران خلفای راشدین را تحمل نکردند و با تثبیت هویت و ملیگرایی عربی سعی در تشکیل یک حکومت ملی کردند و بسیاری از علما و فقهای معترض را سرکوب کردند تا این هویت بر هویت اسلامی-اعتقادی برتری یابد و نظام سیاسی یکپارچگی و تثبیت هویتی داشته باشد.
ورود اسلام به ایران بر هویت ایرانیان چه تأثیری داشت؟
ایرانیان از قرنها پیشتر هویت ملی داشتند. همین هویت ملی سبب شده بود که با وجود حمله اسکندر مقدونی و سایر تهاجمها، ایرانی بودن بهعنوان پایه و اساس هویت ساکنین این سرزمین باقی بماند. پس از ورود اسلام به ایران، مردم ایران به دلایل مختلفی که خود به بحث مفصل و مستقلی نیاز دارد، اسلام را پذیرفتند، ولی عرب نشدند و درنهایت ایرانی بودن خود را حفظ کردند؛ البته حفظ هویت و تعادل میان ملیت و مذهب کار چندان سادهای نبود و همواره تنازعات فقهی بر سر برخی رسوم و آداب عرفی در این سرزمین وجود داشته است، اما درمجموع ایرانیها توانستند ملیت و زبان خود را حفظ کنند و آن را برای نسلهای بعدی به یادگار بگذارند. این هویتسازی سبب رشد فرهنگ و ادب در هویت مسلمانان ایرانی و رشد فرهنگی در این سرزمین شد. در زمان حمله مغول نیز ایرانیان هویت ایرانی و اسلامی خود را حفظ کردند و نهتنها تسلیم هویت مهاجم مغول نشدند، بلکه هویت ایرانی و اسلامی خود را بر مهاجمان تحمیل کردند.
پس از ورود اسلام، علما یا حکام اهل سنت ایران چه نقشی در حفظ هویت ایرانی داشتند؟
هنگامیکه اسلام وارد ایران شد، هنوز مذاهب اسلامی شکل واقعی به خود نگرفته بودند. بیشتر مسلمانان، پیرو مذهب، کتاب و سنت بودند و ایرانیان نیز این مذهب را پذیرفتند و بعد از آن مذاهب اسلامی شکل گرفت و بیشتر ایرانیها پیرو مذاهب مختلف اهل سنت شدند.
ایرانیها هنگامیکه اسلام را پذیرفتند تلاش زیادی به خرج دادند که عربیت را نپذیرند؛ لذا سرداران، حکام، علما، شعرا و حتی فقهای مسلمان ایرانی برای حفظ هویت ایرانی در این سرزمین تلاش کردند. ایرانیها زبان عربی را بهعنوان زبان علمی روز و زبان قرآن پذیرفتند. بزرگترین دانشمندان صرف و نحو عربی و بزرگترین محدثین جهان اسلام از ایرانیها بودند، اما همه این تلاشها دلیل بر این نمیشد که ایرانیت در این سرزمین جای خود را به عربیت دهد.
بعد از بنیامیه، بنیعباس روی کار آمدند. بنیعباس سیاست تضعیف هویت عربی را دنبال کردند و بهدنبال ایجاد هویتی بزرگتر و چندملیتی بودند. بنیعباس ایرانیان را بهعنوان وزرا و سرداران خود برگزیدند و اجازه تشکیل اولین حکومتهای محلی را به ایرانیان دادند.
وقتیکه طاهریان، سامانیان و صفاریان که همه از نژاد ایرانی بودند روی کار آمدند، حمایت از هویت، فرهنگ، ادب، شعر و موسیقی فارسی وارد مرحله تازهای شد. اکثر پادشاهان مسلمان ایرانی ادبدوست بودند و به توسعه زبان فارسی در سرزمینهای مختلف پرداختند. این تحول مهمترین اقدام برای بازسازی هویت ایرانی-اسلامی بود که در این هویت، ایرانیت محور و اساس واقعیت جامعه را تشکیل میداد. لذا حکام مسلمان ایرانی مثل طاهریان، صفاریان، سامانیان در بسیاری از مقاطع با زبان عربی، میانه خوبی نداشتند و برخی از آنها با خلفای عباسی چالش سیاسی داشتند و برای براندازی این خلافت تلاش میکردند. درمجموع در ایران بعد از روی کار آمدن عباسیان و تشکیل حکومتهای محلی ایرانی، هویت ایرانی بار دیگر بازسازی شد. همین هویت جدید کمک میکرد تا مدارای مذهبی و دینی در میان حکام مسلمان ایرانی بیش از هر سرزمین اسلامی دیگری باشد. در عهد سامانیان و قبل از آن، بسیاری از زرتشتیان، مزدکیان و بودائیان آزادانه میزیستند و عبادتگاههای خاص خود را داشتند و موردحمایت حکومت بودند.
در سایه همین حمایت سیاسی از هویت ایرانی بود که شعرا و نویسندگان فارسیزبان زیادی در ایران ظهور کردند که ادبیات فارسی را به غنا رساندند و این ادبیات قرنها بعد وارد دیگر سرزمینها مثل شبهقاره هند، آسیای میانه و آناتولی شد.
* آیا مذاهب بهطور مشخص نقشی در احیای هویت ایران بعد از ورود به اسلام داشته است؟
هویت ایرانی، در این سرزمین توسط اهل سنت احیا شد. حکام مسلمان که احیای هویت ایرانی برای آنها بسیار مهم بود، همگی از اهل سنت بودند. اغلب شعرا و نویسندگان نیز از اهل سنت بودند. حتی اهل سنت، نهضت شعوبیگری را که نوعی تقابل با عربیت در سرزمین ایران بود شکل دادند. برای ایرانیان مسلمان همواره مسئله اسلامیت از مسئله ملیت جدا بود. ایرانیها ضمن اینکه اسلام را بهعنوان دین جدید پذیرفتند، اما برای حفظ هویت ملی خود کوشیدند.
تمامی این تلاشها و مقابلهها با حفظ هویت اسلامی بود، ولی به هر حال ایرانیها نمیخواستند که مانند مردم دیگر سرزمینها که اسلام را با عربیت پذیرفتند، اسلام را با هویت عربی بپذیرند. تا به امروز مهمترین اقوام ایرانی مثل کرد، بلوچ و تالشی که اهل سنت هستند با فرهنگ و زبان اصیل خود عربیت را نپذیرفتهاند.
اما بعد از روی کار آمدن آلبویه هویت عربی تا حدی مورد توجه قرار گرفت. آلبویه با اینکه سیاستمداران مذهبی داشتند و اهل سنت را در شعائر خود آزاد میگذاشتند، اما با خلفای بنیعباس رابطه خوبی داشتند و آنها را وارث بخشی از اهلبیت میدانستند و بنیعباس نیز آنها را تأیید و حمایت میکرد. بسیاری از رسوم و آداب مذهبی آلبویه دارای ماهیتی کاملاً عربی بود و از عراق و شام وارد ایران شد.
در دوران صفویه نیز هویت ترکی-عربی مورد توجه بود. بنیانگذار سلسله صفوی، فارسی نمیدانست و ترکی صحبت میکرد. وی علمای ایرانی را سرکوب میکرد و دستور داد بسیاری از علما از جبل عامل لبنان به ایران مهاجرت کنند و هویت جدید را در ایران بنا کنند.
* آیا پس از ورود اسلام به ایران، احیای هویت ایرانی به تقابل با هویت عربی ختم نشد؟
– ایرانیان با ظهور دین اسلام بسیار خردمندانه برخورد کردند. آنها دین اسلام را پذیرفتند ولی با غنای فرهنگی و سیاسی سعی کردند در دستگاه سیاسی جهان اسلام یعنی خلفای عباسی نفوذ کنند و تحولات مهم جهان اسلام را مدیریت کنند.
پس از تشکیل حکومتهای محلی اسلامی در ایران، فرهنگ، ادب و موسیقی اصیل ایرانی تحول و رونق فراوانی یافت و به دیگر سرزمینها رسید. در قرنهای بعد زبان فارسی، زبان دربار خلفای عثمانی و برخی سلاطین هند شد. بهطورکلی ایرانیها اسلام را پذیرفتند و در توسعه آن کوشیدند. ایرانیان موج چهارم گسترش اسلام به آسیای میانه، شبهقاره هند، جنوب شرق آسیا و چین را صورت دادند. این گسترش در سایه تبادل تجاری و فرهنگی صورت گرفت؛ اما کوشش ایرانیان برای توسعه و گسترش اسلام در این سرزمینها ستودنی است. این توسعه دو نتیجه مهم داشت: اول اینکه این سرزمینها نیز مسلمان شدند اما مانند ایرانی ماندن ایرانیها، عرب نشدند و هویت ملی خود را حفظ کردند؛ و دوم اینکه آثار زبان و ادبیات فارسی تا به امروز در متون و فرهنگ آنها باقی ماند. اگر به کل جهان اسلام نگاهی داشته باشیم تنها ایرانیها در این سرزمین و ترکهای مهاجر به سرزمین روم و آناتولی و بربرها در آندلس توانستند چنین آمیختگی منطقی با اسلام ایجاد کنند که ضمن پذیرش اسلام، هویت ملی خود را حفظ نمایند. در دیگر سرزمینها اسلام آوردن با عرب شدن همراه بوده است؛ حتی سرزمینی با غنای فرهنگی و تاریخی بزرگ مثل مصر و شام.
هویت ایرانی-اسلامی در سرزمین ایران بعد از ورود اسلام تا چه حد با مدارای مذهبی همراه بوده است؟
ایران تا پیش از حمله مغول، مکانی تاریخی برای مدارای مذهبی بوده است. در سایه مدارای میان پیروان مذاهب مختلف، مذاهب زیادی در سرزمین ایران ظهور کردند، مثل خوارج و ظاهریه، ولی درنهایت غالب ایرانیان مذهب شافعی و حنفی را پذیرفتند. این دو مذهب در میان سایر مذاهب اسلامی میانهروترند و گرایش به عقل و رأی دارند.
صدور اسلام از ایران به دیگر سرزمینها مثل شبهقاره هند، آسیای میانه، جنوب شرق آسیا، زنگبار و چین نیز به توسعه این دو مذهب در سرزمینهای مذکور انجامید؛ زیرا داعیان ایرانی در این سرزمینها غالباً شافعی یا حنفی بودند.
مدارای مذهبی در ایران، سبب ظهور گرایشها و مکاتب مختلف فکری، فلسفی، عرفان و تصوف در این سرزمین شد و همین اعتدال و مدارا به ظهور تمدن اسلامی در ایران ختم شد. در طول تاریخ نهفقط اهل سنت ایران، بلکه حتی شیعیان ایران نیز همواره گرایشی اعتدالی و میانهرو داشتهاند. درنتیجه در زمان حکومت آلبویه که گرایش شیعی وجود داشت، مدارای مذهبی در ایران حاکم بوده است و اهل سنت ایران از آزادی مذهبی برخوردار بودند.
برهم خوردن تعادل مذهبی در ایران با روی کار آمدن برخی سلاطین ترک، حمله مغولها و درنهایت ظهور صفویان رخ داد.
در قرن چهار هجری به بعد برخی حکام ترک در ایران نگاه قشری به دین داشتند، لذا بسیاری روشهای مبتنی بر مدارای فرهنگی و مذهبی را که جزئی از خصوصیات سرزمین ایران بود محدود کردند.
حمله مغول، مراکز دینی، علمی و فرهنگی ایرانی را نیز که در ارتباط با اهل سنت ایران بود، نابود کرد. بعد از آن ظهور صفویان که همراه با پاکسازی مذهبی و اخراج اهل سنت از ایران بود، آغاز شد. صفویان بهدنبال نابودی همه مظاهر اهل سنت در ایران بودند و هر جا میان هویت ایرانی و اهل سنت آمیختگی وجود داشت به هویت ایرانی هم رحم نکردهاند و آن را نابود میکردند. لذا بسیاری از شعرا، نویسندگان و دانشمندان ایرانی اهل سنت از ایران خارج شدند و به دربار ازبکها یا گورکانیان هند یا عثمانیان پناهنده شدند. این تهاجم که تا پایان دوران صفویه ادامه داشت به قطع شدن هویت تاریخی اهل سنت در ایران ختم شد؛ زیرا نخبگان اهل سنت از ایران مهاجرت کردند و عامه اهل سنت نیز به مرزهای ایران پناه آوردند تا در هنگام حمله و تهاجم دوباره دولت مرکزی امکان فرار داشته باشند. قشریگری و خشونت مذهبی صفویان هیچ مجالی برای گفتوگو و مدارای مذهبی در این سرزمین باقی نگذاشت. صفویان برای تضعیف این هویت ایرانی-سنی اقدام به دعوت از علمای عرب از جبل عامل لبنان و عراق کردند و سعی کردند هویتی اسلامی جدیدی را که برآمده از عربیت بود در ایران ایجاد کنند. این تحولات را باید جزئی از عجایب تاریخ بهحساب آورد، اما به هر حال پیوستگی هویتی را در ایران با چالش مواجه ساخت.
* شما درباره مدارای مذهبی تاریخی در ایران حرف زدید. این مدارای مذهبی تا چه حد با شعارهای گروههای سنی تندرو مثل القاعده، داعش و طالبان همخوانی دارد؟
باید گفت این گروهها نماینده اسلام نیستند، بلکه تنها نماینده خودشان هستند و حتی ۱۰ درصد تفکرات مسلمانان جهان را هم تشکیل نمیدهند و بیش از ۹۰ درصد مسلمانان جهان با این گروهها مخالفاند. اغلب مسلمانان برداشت این گروهها از دین را ندارند و آن را محکوم میکنند. از طرفی این گروهها هیچ خاستگاه و ریشه ایرانی ندارند. بهعبارتی، در تاریخ اهل سنت ایرانی ظهور گروههایی مثل داعش، طالبان و القاعده را نمیبینیم،[۲] بلکه اهل سنت ایران همواره اعتدال و مدارای مذهبی و توجه به فرهنگ و ادب را مدنظر داشته است. اغلب فقهای اهل سنت ایران در طول تاریخ بهجز فقیه بودن در سایر علوم هم تخصص داشتهاند و برخی شعر میگفتهاند، زیرا دیدگاه آنها نگاه اعتدالی و مدارای مذهبی بوده است؛ لذا گروههایی مثل القاعده و داعش هرگز نمیتوانند الگوی فکری و عملی اهل سنت ایران باشند. بلکه هویت اهل سنت ایران را میتوان در امام محمد غزالی، قاضی بیضاوی، مولانا، سعدی و حافظ تعریف کرد که هریک از آنها شهرت جهانی دارند و فخری برای جهان اسلام در دانش و ادب هستند.
* با وجود غنای فرهنگی در تاریخ اهل سنت ایران، امروز میان علما، مدارس علوم دینی و عامه اهل سنت با برخی مشاهیر بزرگ مثل مولانا، سعدی، حافظ این ارتباط تاریخی دیده نمیشود. بلکه این شخصیتها بیشتر مورد توجه علما و طلاب شیعه هستند. علت آن چیست؟
اهل سنت در ایران با وجود غنای فرهنگی، بعد از ظهور صفویان و موج مهاجرت نخبگان و ناامنی در مناطق مرزی دارای خلأ هویت تاریخی و قطع ارتباط سازنده با وطن شدند. تلاشهای تبلیغی و تاریخی زیادی صورت گرفت تا اهل سنت غیرایرانی و جدا از ایران معرفی شود و با این برچسب، حقوق تاریخی آن سلب شود. این امر سبب مهاجرت و پراکندگی فرهنگی اهل سنت شد و ارتباط فرهنگی پیوسته سازنده میان نسلهای مختلف اهل سنت با هویت و گذشته تاریخی آن دچار خدشه شد؛ لذا جای تعجب ندارد، نسل جدید طلاب دینی اهل سنت در ایران در برخی عرصهها با هویت تاریخی خود ناآشنا باشد.
[۱] بعضی از آنها تقابل داشت و در طی بیستوسه سال بهتدریج نفی شد.
[۲] کسانی که به مجلس حمله کردند ایرانی بودند و بیشتر کسانی که از زندان آزاد شدند به داعش پیوستند (به نقل از زیدآبادی)