بدون دیدگاه

واقعیتی که به فرارفتن از واقعیت فرا می‌خواند؛درباره علی‌اشرف درویشیان و آثارش

 

«وحید میره‌بیگی» 

نوشتن درباره آثاری که در هنرِ داستان‌سرایی و رمان‌نویسی ایران به‌عنوان متونی متعالی و در نوع خود کلاسیک قلمداد می‌شوند، جسارت طلب می‌کند؛ آثارِ یادشده حجم چشمگیری از تلاش‌های هنرمندانه را شامل می‌شوند که بی اغراق به جزئی جدایی‌ناپذیر از ذخیره فرهنگی این مرز و بوم بدل شده و به منظور مطالعه شیوه‌های نگارش و نگرشِ این متون، انجام پژوهش‌هایی علمی ضرورت دارد. به هر روی در این مقال و مجال چنین فرصتی فراهم نیست و تنها با طرح یک پرسش و تلاش برای پاسخ به آن، آثار یکی از نویسندگان برجسته ایرانی به‌طورکلی و اجمالی، تحلیل می‌شود: نسبت رمان/داستان با واقعیت و تخیل چیست؟

  1. نسبت انسان با واقعیت و تخیل (نگاهی اگزیستانسیالیستی):

می‌توان بسیاری از پدیده‌های طبیعی و یا حتی کلیت هستی را، نظامی هنرمندانه و شگرف تعریف نمود، با این نگاه، ملاکِ هنری‌بودن، زیبایی و نظم است و قرابتی میان حوزه معنایی اصطلاحات «هنر» و» «زیبایی» مفروض گرفته ‌شده است؛ اما در این نوشتار هنر به‌مثابه یک برساخته فرهنگی تعریف می‌شود؛ یعنی، محصولی انسانی/اجتماعی و نه طبیعی که طی کنشگری انسان به جهان افزوده‌ شده است. بر مبنای این مفروضه، منطقاً «نسبت هنر با واقعیت و تخیل» عمیقاً به  «نسبت انسان با واقعیت و تخیل» مرتبط می‌شود و این امر که «واقعیت چگونه به انسان سوژگی و رهایی می‌بخشد یا چگونه به‌مثابه یک بستار، میل و کردار انسان را حداقل جهت ‌داده و حداکثر کاملاً تعیین می‌کند» با این امر که «هنر در رویارویی با واقعیت چه جایگاه و هدفی می‌یابد» سخت در ارتباط است.

آدمی در بستار زمینه و زمانه‌ای که خود برنگزیده پرتاب می‌شود(تولد). زمینه و زمانه‌ای که ویژگی‌های جغرافیایی/محیطی، زبانی، قومیتی، تابعیتی و خانواده‌ایِ خاصی را به وی تحمیل کرده و بدین ترتیب «مهویتِ ابتدایی و مبنایی» او را شکل می‌دهد. اینچنین است که تا پیش از جهشِ او به عقل/عاطفه روشنگرانه (به معنایِ شبه‌کانتی خروج از نابالغی به بلوغِ بازاندیشندگی و خود‌تعیّن‌بخشی)، ساختار هویتی شخص، از عناصری زبانی، ارزشی و احساسی نُضج یافته که بیشتر میراث‌گونه و انتسابی‌اند. برای نمونه، یک انسان زبان را نمی‌آفریند، بلکه درونِ آن زاده می‌شود، از آن ارث می‌بَرَد به دیگران منتقل می‌کند و پس از مرگ او ساختارهای زبانی همچنان حیات دارند. به بیانی هایدگری، انسان سوژه‌ای مستقل و در خلأ نیست، بلکه وجود او معطوف به دیگر انسان‌ها، جامعه، زبان و زمان است. هرگونه اندیشیدن درباره بشر که حرف‌اضافه «در» یا «در میانِ» را -به‌صورت آشکار، ضمنی یا بافتاری- پس از واژه انسان قرار ندهد، او را از واقعیت‌های طبیعی و اجتماعی/ فرهنگی‌ای که احاطه‌اش کرده‌اند، به‌اشتباه، مستقل کرده است. رفتارها، رسوم، مناسک، هنجارها و ارزش‌های جاری هر جامعه که میان اکثریت افراد پذیرفته‌شده و به‌عنوان گفتار، پندار یا کردارِ متعارف شناخته می‌شود را هایدگر، آنان  (Das man) و نیچه، اخلاق گله‌ای می‌نامند. مسئله اینجاست که اگر چه «هویتِ ابتدایی و مبناییِ» مبتنی بر آنان/اخلاق گله‌ای، از بیرون و توسط واقعیت متعین می‌شود، اما این هویت قابل دستکاری و تکمیل است. تا هنگامی که فرد به عقل/عاطفه روشنگرانه جهش نکرده، انعکاسی از «آنان» بوده و پیرو حالات متعارف (Moods) جامعه باقی خواهد ماند. وجودِ انسانی هنگامی اصالت خویش را درمی‌یابد که از وهمِ اختیار، خودمختاری و آزادیِ مطلق به درآید و تکلیف خود را با «آنان» و «اخلاق گله‌ای» روشن کند. در این مسیر تخیل خلاقانه را جایگزین تبعیت از Mood کند، بیندیشد، پرسشگری کند و از امکانات انتخابِ فراروی خویش برای شکست دیواره‌های هویت ابتدایی/مبنایی‌اش و ورود به هویتی تکمیل شونده استفاده کند. در این میان، تخیل تصویری از آینده ممکن را به بشر می‌نمایاند؛ و اهمیت تخیل-که ذاتِ هنر است-در همین‌جاست که پتانسیل‌های بشر در مواجهه با واقعیت آشکار کرده، امید به فراتر رفتن از بستاره‌های واقعیت‌هایِ اجتماعی، طبیعی را زنده می‌کند.

 

نسبت رمان (و نیز رمان‌نویس) با واقعیت و هنر

چنانچه شرح داده شد آدمی در رویارویی با واقعیت اجتماعی‌ای که هویت آغازین و چه‌بسا همیشگی او را شکل می‌دهد ممکن است کاملاً تابعِ واقعیت‌ها شده و به انسانی عادی و غرقه در روزمرگی بدل شود. به نظر هایدگر ذهن و بیان چنین شخصی صرف امور بیهوده و پست روزمره شده و دائماً در این باره «وراجی» می‌کند؛ و یا برعکس، ممکن است که اخلاق گله‌ای را به پرسش بکشد؛ تخیل خلاقانه خود را به خدمت بگیرد و به‌جای اینکه از ترس رویارویی با واقعیت‌هایی همچون مرگ به مخدرهای لاهوتی پناه بَرَد، تلاش کند بستارها را بشناسد و طیِ مبارزه با سلطه آن‌ها –هرچند اندکی- رهایش یابد. امکان دارد که فرد در مقابل فشار ساختارها و تصلب بستارها به خیال و وهم پناه برد و واقعیت را انکار کند (چنانکه در برخی بیماری‌های روانی رخ می‌دهد). بدین ترتیب شاهدِ سه نوع موضع‌گیریِ آدمیان در مقبل بستارهای واقعیت هستیم: ۱. پذیرش و تابعیت؛  ۲. انکارِ واقعیت و فرارویِ خیالی از آن؛ ۳. تعامل و تقابل با واقعیت، نقد و بازسازی آن.

در این تحلیل رابطه رمان/داستان با واقعیت و تخیل، بر اساس سنخ‌بندیِ فوق از رابطه انسان و واقعیت شرح داده می‌شود. رمان می‌تواند برای بازنماییِ سرراست واقعیت، توصیف و تقلید از آن تلاش کند (هنر رئال) یا واقعیت را انکار و برای فرا‌رفتن از آن تلاش کند (هنر سورئال) و یا اینکه واقعیت را خطاب قرار دهد، از عناصر واقعیت استفاده کند و به کمک تخیل خلاقانه آن عناصر را به‌گونه‌ای ترکیب کند که پیامدهای تنگ‌نظری‌ها و تحجرها را به تصویر کشیده‌اند و بدین ترتیب بستارها را نقد کند:

 

سنخ رمان موضع در قبال واقعیت شرح موضع در قبال تخیل
۱ منفعل واقعیت را بازنمایی یا توصیف می‌کند استفاده اندک: مانند وقایع‌نگاری و مستندنویسی
۲ فعال وهمی (فراواقعی) واقعیت را انکار یا از آن فراروی می‌کند استفاده بسیار: مانند داستان‌های علمی تخیلی
۳ فعال واقعی واقعیت را خطاب قرار می‌دهد و طیِ شیوه خاصِ بازنمایی بستارها و شیوه خاصِ بازنماییِ مسببین و منتفعینِ بستارها، واقعیت را نقد می‌کند. استفاده بسیار، اما نه برای گریز از واقعیت، بلکه برای بازنمایی تیپ‌های رفتاری و فضاهای فرهنگی به‌نحوی‌که تحجرها، خرافات، ظلم‌ها و… و مسببین و منتفعینِ آن‌ها به نقد کشیده شوند.

 

بدین ترتیب، هنر-در اینجا داستان کوتاه/رمان- می‌تواند در مواجهه با واقعیت به‌صورت فعال یا منفعل عمل نماید، در منفعل‌ترین حالت، رمان به گزارشگرِ هرچه اتفاق می‌افتد بدل شود و زبانِ پرتکلمِ آنان خواهد بود. در حالت فعالِ وهمی اخلاقِ گله‌ایِ آنان مرزهای تعریف‌شده را به چالش می‌کشاند و امکانات/پتانسیل‌های تأثیرگذاری بر بستاره‌ها به شیوه‌ای خیالی نمایش داده می‌شوند؛ اما در حالتِ فعال واقعی، رمان به بازنماییِ بخش‌های خاصی از واقعیت می‌پردازد که نحوه شکل‌گیری و اعمالِ سلطه‌هایی را فاش می‌سازد که افرادِ درگیرِ آن، بدان آگاهی ندارند.

آثار درویشیان

اگر آثار درویشیان در سنخ‌شناسی فوق موقعیت‌یابی شوند، بدون تردید نوشته‌های او در سنخ ۲ قرار نمی‌گیرند (جز گواهِ نوشته‌هایش خود او نیز در مصاحبه‌های بسیاری، نه‌تنها انکار واقعیت را مذموم شمرده بلکه بر بازنمایی واقعیتِ تلخ تأکید داشته است). مخاطب ممکن است در نگاه نخست آثاری چون مجموعه داستان آبشوران یا رمان سال‌های ابری را از نسخ ۱ تلقی کند اما بدون شک این آثار از نقلِ صرف و وقایع‌نگارانه فراتر می‌روند و هدفی جز این دارند. به بیان خودِ نویسنده، از عناصری از واقعیت (مانندِ تیپ‌های رفتاری پیرزن‌های کرمانشاه) استفاده شده تا یک تیپ خاص که معرف آن‌ها باشد پدید آید. نکته در اینجاست که در بسیاری از نوشته‌های وی بستارهای فرهنگی ضمن توصیف ملموس، به چالش نیز کشیده می‌شوند، زیرا اثر، عدم کارایی انگاره‌های مبتنی بر مذهب عامیانه یا عرف و رسوم را برای خواننده آشکار می‌کند، برای نمونه می‌توان به داستان «گازولک» یا بُرش‌هایی از کتاب آبشوران اشاره کرد که در آن‌ها پیامدهای تخدیرِ امر لاهوتی و خرافات نقد می‌شود. در رمان سال‌های ابری نیز خرافات اطرافیان، درماندگی آموخته‌شده و انفعالِ «شریف»، ظلم ارباب‌ها به روستاییان و … به‌گونه‌ای بازنمایی می‌شوند که خصم خواننده را نسبت به بستارهای فرهنگی نامناسب برانگیخته و احساس نیاز به اصلاح پدیده‌هایی اینچنین را طی روایتِ هیجان، مبارزه و عشق ایجاد/ فعال می‌کند.

فقرِ سرمایه‌های اقتصادی و فرهنگی، بستارهایِ واقعی‌ای هستند که همواره گریبانگیر کاراکترهای درویشیان‌اند؛ تلاش برای فائق‌آمدن بر این مشکلات و پیروزی‌ها و شکست‌ها همه تبلور امور واقعی‌اند؛ و در کلیت روایت‌ها یا در دیالوگ‌هایی خاص عللِ معضلات اجتماعی نقد می‌شوند (برای نمونه پایان‌بندی حیرت‌آور داستان «نیاز عالی ندارد» که در آن کلاس درس توصیف می‌شود؛ کودکی بیمار به نام «نیاز علی» به دلیل بیماری مرده است و معلم پس از نگاه به نیمکت خالی او به پنجره کلاس خیره می‌شود که روزنامه‌ای بر آن چسبانده‌اند. تیتر روزنامه: بهداشت برای همه).

نتیجه‌گیری

هنرِ روایتگری درویشیان، هنری واقع‌گرا و انتقادی است؛ هنری که نه از واقعیت گریخته نه تسلیم آن شده است بلکه به مدد تخیل خلاقانه واقعیت را به‌گونه‌ای بازنمایی کرده است که در ذهن مخاطب بر سویه‌های سیاه آن پرتوهایی روشن بیفکند. نکته شایان توجه، هم‌سنخ‌بودنِ دوسطحی است که در این نوشتار شرح داده شد. سطحِ رابطه فرد با واقعیت و رابطه رمان با واقعیت. خودِ شخصِ درویشیان اهل مبارزه و به چالش‌کشیدنِ شیوه‌های نگارش متعارف و نیز شیوه‌های نگرشِ بازاری در هنر و در جامعه است. درویشیان در مقابل بستارهای واقعی‌ای که در دل آن زاده شده، نه به پذیرش و پیروی صرف از مودهای (Moods) نگرشی/نگارشی زمانه خود پرداخت و نه همچون کسانی که از فرهنگ و دیار خویش بیگانه‌اند از به‌کارگیری عناصر بومی و فولکلور در داستان‌هایش پرهیخت (زبان کوردی، گویش کرمانشاهی ضرب‌المثل‌ها و…). هویت ابتدایی/مبناییِ او همچون آنچه در سنخ ۱ و ۲ اتفاق می‌افتد و ازخودبیگانگیِ فرهنگی را به همراه دارد صرفاً حفظ یا صرفاً حذف نشد، بلکه با به بحث و چالش‌کشیدن آشکار/ضمنیِ برخی بستارهایِ واقعیِ دیارِ خویش هویتی تکامل یابنده یافت. به نظر می‌رسد نوشته‌های او نیز چه در نگرش و چه در نگارش به مدد تخیل و با درگیری با واقعیت در سنخ ۳ قرارگرفته‌اند.

این نوشتار بیش از نقد یا تمجیدِ درویشیان در پیِ استخراجِ شیوه فلسفیِ تحلیلِ امر هنری از آرای هایدگر و نیچه بود. امید که نقدهایی بر آن، به اعتلایِ این شیوه یاری رساند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط