سید محمدباقر تلغریزاده
پدیده وحی از همان آغاز ظهور اسلام بهعنوان مسئله و موضوع مرکزی قرآن میان محمد (ص) بهعنوان گیرنده و حامل وحی و مشرکان در مقام منکران رسالت او مناقشهبرانگیز بوده است. از آن پس نیز در درازای تاریخ هزاروچهارصدساله اسلام، بهویژه در دهههای اخیر مورد بحث و گفتوگوی متفکران و روشنفکران قرار گرفته است، اما اگر مشرکان خداوند را در فرستادن وحی توانا میدانستند، ولی در اینکه انسانهایی از جنس خودشان، توانا در دریافت آن باشند تردید داشتند و خطاب به پیامبران مدعی دریافت وحی می گفتند: «مَا أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَنُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ».۱ برعکس، متفکران متأثر از فلسفه و کلام قدیم و جدید و عرفان همه خداگرا، خداوند را «ناتوان» در برقرارکردن رابطه با انسان و فرستادن وحی میدانند. از اینرو محور بحث را از خدا به انسان منتقل میکنند و قرآن را که هم به ادعای خودش و هم به باور عامه مسلمان کلام خداوند است «محمدی» مینامند؛ بنابراین نخستین پرسش درباره وحی و صورت مکتوب آن یعنی قرآن، به توانایی و ناتوانی خداوند در ایجاد رابطه با انسان یا توانایی و ناتوانی انسان در رابطه با درک و دریافت کلام خداوند برمیگردد، اما پرسشی دیگر صرفنظر از کلام خداوند دانستن یا ندانستن قرآن مطرح میشود این است که آیا این کتاب منطق ویژه خود و پیام خاص خود را دارد یا نه؟ سؤالی دیگر که پس از پاسخ مثبت دادن به پرسش فوق سر برمیآورد این است که آیا قرآن در بیان و القای این پیام، پیوسته از همان منطق ویژه خود پیروی میکند یا نه، گاهی دچارِ اعوجاج و تناقضگویی میشود؛ به عبارت دیگر، آیا قرآن از انسجام درونی برخوردار است؟ پرسش چهارمی که در این باره مطرح میشود چگونگی کشف و دستیابی به این پیام است؛ به عبارت دیگر، باید پرسید از چه راهی میتوان به این پیام دست یافت: از راه کلام (قدیم و جدید)، فلسفه (قدیم و جدید)، عرفان یا نه، از درون خود این کتاب و بیمیانجی دانشهای نامبرده؟ و سرانجام اینکه باید پرسید محدوده و حوزه کاربرد این پیام در کجا و تا کجاست: در حوزه احکام؟ اخلاق؟ آخرت و خدا؟ فردی؟ اجتماعی؟ اینجهانی؟ آنجهانی؟ یا به قول میثمی در زندگی روزمره و ریزمره»؟
لطفالله میثمی یکی از اندک متفکران و روشنفکران معاصر مسلمان است که هم به توانایی خداوند در فروفرستادن وحی باور دارد و هم به توانایی انسان در دریافت آن و هم به منطق و پیام ویژه و انسجام درونی قرآن و «جاری بودن» پیام آن در متن هستی و زندگی. آنچه دیدگاه او را از دیدگاه بسیاری از متفکران و روشنفکران دیگر مسلمان متمایز میسازد این است که نگاه ایشان زاییده اندیشه صرف یا صرف اندیشه نیست، بلکه حاصل بیش از شصت سال در سایه قرآن و با قرآن زیستن و آن را راهنمای عمل دانستن و قرار دادن است، یعنی حاصل توأمان تجربه و تأمل. میثمی حاصل تجربیات قرآنی یا به قول خودش «توشهگیری» خود از قرآن را در رسالات و مقالات گوناگونی در معرض دید اربابان نظر و دوستداران قرآن قرار داده است. آنچه در زیر میآید نگاهی کوتاه به سه مقاله یا سخنرانی منتشرشده از ایشان تحت عنوان «عقلانیت وحی» در چشمانداز ایران شماره ۲۱؛ «موانع فهم قرآن در آموزشهای جاری »، در چشمانداز شماره ۱۲۶؛ و «پیام اثرگذار وحی» در چشمانداز ۱۲۷ و ۱۲۸.
نویسنده در ابتدا با اشارهای کوتاه به معنی لغوی وحی؛ یعنی «اشاره سریع یا سریعترین اشاره «بهدرستی خاطرنشان میسازد مفهوم وحی فینفسه نه بار معنایی مثبت دارد و نه منفی. چنانکه بهعنوان مثال در قرآن هم از وحی کردن خداوند به انسان سخن میرود و هم از وحی کردن شیاطین به همدیگر؛ بنابراین برای درک درست بار معنایی وحی در هر آیه درستترین راه این است که به سیاق و چگونگی کاربرد آن در آیه توجه شود، اما صرفنظر از معانی گوناگون وحی، آنچه از گذشته تاکنون محل بحث و مورد منازعه بوده است همانا سخن گفتن خداوند با انسان یا وحی به انسان و صورت مکتوب آن، یعنی کتابهای آسمانی و در اینجا قرآن بوده است. درنتیجه موضوع بر سر ماهیت و درونمایه این نوع از وحی بوده است. چنانکه پیشتر اشاره شد، باور یا ناباوری به نزول وحی، ریشه در چگونگی تصور انسان از خدا و صفات او، یا به عبارت دیگر، چگونگی رابطه خدا با انسان دارد؛ بنابراین، وحی یک موضوع هستیشناختی و انسانشناختی است. میثمی با آگاهی برای تعریف یا به عبارت دقیقتر تبیین وحی مستقیماً به سراغ قرآن میرود و میکوشد در پرتو آیاتی چند -البته بهعنوان نمونه- که بهزعم ایشان بهروشنی چگونگی این رابطه را توضیح میدهند به این مهم دست بیابد. نقطه عزیمت میثمی در تبیین وحی آیات ۱۳ و ۱۴ سوره طه است. آنجا که خداوند خطاب به موسی (ع) چنین میگوید: «و من تو را برگزیدهام. پس به آنچه وحی میشود گوش فرادار. خدای یکتا من هستم. هیچ خدایی جز من نیست. پس من را بندگی کن و به یاد من نماز برپا دار». طبق نظر میثمی این آیات نشاندهندۀ رابطه میان انسان و خداست، یا به بیان دیگر نسبت انسان با خداست.
نخستین نکتهای که میثمی از آیات بالا و نیز آیات مشابه آنها که شمارشان در قرآن هم کم نیست استنباط میکند این است که رابطه خدا و انسان، رابطه خالق و مخلوق یا «معبود» و «عابد»، یعنی انگشت تأکید نهادن بر فاصله میان خدا و انسان است و بنا بر آن هر چقدر انسان راه تعالی در پیش گیرد و به تعبیر قرآن رنگ خدایی به خود بگیرد نمیتواند این فاصله را طی کند و از مرز «انسان بودن» خود فراتر رود؛ به عبارت دیگر، اگر انسان تا بینهایت زمان در مسیر تعالی طی طریق کند، باز هم انسان، انسان میماند و خدا، خدا: «برداشت من از این آیه ۱۴ سوره طه این است که خدا میگوید جایگاه من خداییکردن است و جایگاه تو هم بندگیکردن و عبادت است».۲ در این مورد که این گفته به ظاهر ساده چه پیامد عملی مهمی در پی دارد میتوان بهاختصار چنین گفت: طبق این آیه هیچکس نمیتواند خود را نماینده خدا بداند یا خود را به جای خدا قرار بدهد و حکم خود را حکم خدا تلقی کند. این آیه نافی فرعونیگری و مهر بطلانی است بر پیشانی هر نوع عبودیت و بندگی غیرخدا و مطلق کردن خود یا دیگری. دومین نکته مهمی که میثمی از آیات فوق برداشت میکند ربط وجودی عالم ازجمله انسان با خدا و نسبت آن دو با هم است: «اگر در آیههای ۱۳ و ۱۴ سوره طه نیک بنگریم، میبینیم رابطه خدا با ما، رابطه خدا با بنده است و ما مخلوق خدا هستیم. من رابطه انسان و خدا را به رابطه «بند نافی» تشبیه میکنم؛ یعنی همان حالتی که در مادر هست در جنین هم هست و همان حالات روحی که برای مادر اتفاق میافتد برای جنین هم اتفاق میافتد و اصلاً نمیتوان برای آن قائل به زمان شد. تمام اشیا با خدا رابطه وجودی دارند و انسان هم در این موضوع از عالم اشیا جدا نیست و این پیوند وجودی با خدا دارد. من نام این رابطه را گذاشتهام «شیء عین ربط بودن بنده با خدا» یا «ایمان. معتقدم این ایمان در ذات ماست. ربط ما با خدا یک ربط ایمانی است».۳
هرچند به نظر میرسد چنین برداشت ظریف و عمیق هستیشناسی از آیات فوق تا حدودی همراه با تکلف باشد، البته میتوان در تأیید آن از آیات دیگر قرآنی شواهد روشنتری ارائه کرد که بهعنوان نمونهای از آن از آیه «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»،۴ براشت میشود. چنانکه گویا صدرالدین شیرازی نیز با الهام از همین آیه سخن از «امکان فقری» عالم به میان میآورد که بر اساس آن عالم را عین «نیاز و وابستگی» به شمار میآورد و همانند میثمی آن را عین ربط به خدا و وجود آن را یک وجود رابط میداند».۵ از نظر میثمی این رابطه وجودی انسان با خدا که رابطهای مستقیم و بیواسطه است و از آن بهعنوان ایمان یاد میکند، رکن اساسی وحی را تشکیل میدهد».۶ از آنجا که همه انسانها با خداوند چنین ارتباط وجودی دارند هریک از آنها استعداد دریافت وحی را دارند، البته بهشرط آنکه بتوانند آن را از قوه به فعل درآورند. به بیان دیگر بر وفق این نظر هریک از انسانها بهطور بالقوه یک «پیامبر» هستند و میتوانند، بهشرط تحقق بخشیدن به شرایطی که در زیر خواهد آمد، به یک پیامبر بالفعل تبدیل شوند یا دستکم از بهرهای از نبوت برخوردار شوند.
اما این شرایط کدماند؟
در پاسخ شاید بتوان گفت نخستین شرط آگاهی و ایمان به وجود چنین رابطهای یا کشف و درک آن و «خودآگاه» شدن نسبت به آن است: «تا زمانی که ما این رابطه بند نافی و احساس مخلوقیت و عبودیت را که بین ما و خدا هست درک نکنیم، رسالتی برای ما ایجاد نمیشود».۷ دومین شرط دستیابی به وحی، احساس نیازمندی به این رابطه است که میثمی از آن بهعنوان «دعامندی» یاد میکند. دعامندی حاصل نیاز و درد است؛ نیاز و دردی که ریشه در عمق وجود انسان و زندگی او دارد. این درد و نیاز و دعای برخاسته از آن است که کلید وصل وجودی انسان به خدا یا به تعبیر دیگر سبب نزول وحی به انسان میگردد. آری، انسان بیدرد هیچ انگیزهای برای رفتن به نزد طبیب ندارد، تازه اگر هم برود، طبیب چه چیزی را باید مداوا کند؟ حافظ شیرینسخن این مضمون را در غزلی که اتفاقاً در مطلع آن سخن از دعا و نیاز به میان آورده است، بهخوبی پرورانده است:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند چرا دوا بکند۸
بهراستی انسان غیردعامند از مطالعه قرآن چه چیزی جز مشتی اطلاعات پراکنده مربوط به خدا، آخرت، داستان پیامبران، احکام، صرف و نحو عربی به دست خواهد آورد؟ این قرآن که خود به تعبیر میثمی رهاورد دعامندی پیامبر است، چگونه میتواند راهنمای زندگی انسانهای غیردعامند قرار گیرد؟ از اینرو میثمی دین اسلام را که همه پیامبران از آدم گرفته تا خاتم مبلغ و مروج آن بودهاند حاصل همین دعامندی پیامبران میداند: «به هر حال این دینی که امروز در دست ماست محصول دعامندی انسانهایی مانند محمد بن عبدالله (ص)، عیسی (ع) و موسی (ع) است»۹ البته شاید یادآوری این نکته خالی از فایده نباشد که «دعامندی» مورد اشاره را نباید با «دعاخوانیهای» مرسوم و خالی از خلوص فردی و بیگانه با نیازهای معنوی و مسائل و مشکلات اجتماعی یکی پنداشت. عامل سومی که سبب فعال کردن رابطه وجودی انسان با خدا و دستیابی به وحی میشود همانا «عمل صالح» است. دامنه عمل صالح بسیار گسترده است؛ از اعمال عبادی خالصانه بگیر تا کارهای نیک فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و میتوان گفت در پهنه اجتماع هر عملی که در جهت و خرافهزدایی، از میان بردن نابرابری و تبعیض، اعم از اقتصادی، حقوقی، اجتماعی، فرهنگی، دینی، قومی و جنسی و نیز برپایی قسط و عدل و صلح میان انسانها و همبستگی بیشتر آنها با هم باشد یک عمل صالح است و اما میان عمل صالح از یکسو و احساس وابستگی وجودی انسان به خداوند و دعامندی او از سوی دیگر، ارتباط تنگاتنگ و متقابل و بهاصطلاح رایج در علوم اجتماعی «دیالکتیکی» برقرار است. خودآگاهی و احساس وابستگی وجودی به خدا انسان را دعامند میسازد و دعامندی او را به انجام عمل صالح برمیانگیزد و برعکس، عمل صالح رابطه وجودی یا ایمان را محکمتر و احساس نیاز و دعامندی را در او افزونتر و ژرفتر میسازد. انسان مجهز به این سه ویژگی، یعنی خودآگاه، دعامند و انجامدهنده عمل صالح، آماده پذیرش وحی و توانا در فهم وحی مکتوب «قرآن» است؛ چراکه پیامبر خود از راه همین سه ویژگی که در او در حد اعلا نهادینه شده بودند به دریافت قرآن نائل شد؛ بنابراین بدون بهرهمندی از این سه ویژگی که البته یک امر نسبی است نمیتوان به فهم پیام قرآن دست یافت. از اینروست میثمی مینویسد: «روش دیگر برای فهم قرآن را برخی از عرفا مطرح کردند که میگویند سراسر قرآن دعاست و پیامبران تا قرآن صاعد و دعامند نشدند، قرآن نازلی نزول نکرد و در دسترس قرار نگرفت و در حد فهم ما درنیامد… بنابراین میتوانیم با اقبال لاهوری همآواز شویم که میگوید همانطور که پیامبران در اثر دعامندی و پرسشگری به وحی رسیدند و به قرآن دست یافتند ما هم میتوانیم مخاطب خداوند شویم و خود را در معرض وحی قرار دهیم و ببینیم قرآن چه چیزی به وجود ما سرازیر میکند و در دسترس ما قرار میدهد. درواقع مخاطب خدا در قرآن شویم و در معرض وحی قرار گیریم»۱۰ و اما درونمایه یا پیام وحی هم چیزی جز توحید نیست که به تعبیر میثمی ازجمله در آیه «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِی»۱۱ (طه: ۱۴)؛ بهوضوح بیان شده است: «برداشت من از این آیه این است که خدا میگوید جایگاه من خدایی کردن است و جایگاه تو هم بندگی کردن و عبادت».۱۲
هدف وحی هم پرورش انسانهای موحد است؛ یعنی انسانهایی که «چشم خدابین» دارند و همهچیز را با خدا و در پرتو صفات او میبینند و درمییابند و زندگیشان را بر اساس آن سامان میدهند. چنانکه «بشری چون پیامبر به مرحلهای از عقلانیت و رشد میرسد که طی بیستوسه سال میتواند طرحی را در بستر زمان و مکان اجرا کند تا آنجا که مورد تأیید خدا قرار بگیرد. این هدف وحی است که از بشر عنصری فعال، پویا و اندیشهورز بسازد»۱۳ و او را به مرحلهای از رشد برساند که بتواند «از خدا و صفات خدا بهتمامی احکام ریز و درشت برسد».۱۴
ارزیابی
اینک بهاختصار در قالب چند نکته به ارزیابی نظریه مطرحشده در بالا میپردازیم.
۱. نکته نخست: همگانی کردن وحی
چنانکه در بالا آمد، موضوع ارتباط زبانی خداوند با انسان و یا به تعبیر سادهتر سخن گفتن خداوند با انسان از دیرباز بهصورت مشکل جدی و مناقشهبرانگیزی در میان متکلمان و فیلسوفان مسلمان مطرح بوده است و هریک از آنها به سهم خود کوشیدهاند در چارچوب جهانشناسی و انسانشناسی زمان خود؛ یعنی به کمک مفاهیمی مانند نفس ناطقه، قوه خیال، عقل فعال، نفوس فلکی و نیز از راه تعبیر و تأویل «سخن گفتن خدا» راهحلی برای رفع این مشکل و فهم این پدیده یا «شعور مرموز» بیابد».۱۵ چنانکه بهعنوان نمونه، ابنخلدون در مقدمه معروفش در توجیه درد و رنج ادعایی مندرج در سیرهها که حضرت رسول در هنگام دریافت وحی یا سخن گفتن با خدا به آن دچار میشد، چنین مینویسد: «درد و رنج جسمانی نتیجه این واقعیت است که در این حال و تجربه فوق طبیعی، روح بشری که بنا بر طبع آماده آزمودن چنین احوالی نیست، ناگزیر از آن است که موقتاً بشریت خود را ترک کند و آن را با ملکیت (فرشتگی) مبادله کند و مدتی در جهان فرشتگان باقی بماند سپس به جهان آدمیان بازگردد»،۱۶ اما میثمی بیآنکه خود را وارد این نزاعها و مناقشههای دیرینه و درازآهنگ و اغلب کمثمر یا حتی بیثمر بسازد، یکسره به سراغ قرآن میرود و میکوشد با کمک آیاتی چند، برای فهم این پدیده راهی نشان دهد. چنانکه میدانیم در فرآیند وحی یا سخن گفتن خداوند با انسان، خدا بهعنوان فرستنده یا گوینده و انسان بهعنوان گیرنده یا شنونده است. به گفته میثمی رابطه خدا با انسان رابطهای «بند نافی»، یعنی انسان و البته کل جهان چیزی جز «ربط به خدا» نیست؛ بنابراین میان انسان و خدا هیچ پردهای یا فاصلهای، اعم از زمانی، مکانی، جسمانی و روانی وجود ندارد؛ به عبارت دیگر این رابطه سرراستترین رابطهای است که میتوان تصور کرد؛ بنابراین هیچ مانعی بر سر راه سخن گفتن خدا -خدای توانا، شنوا و بینا- با انسان وجود ندارد و اگر مشکلی بر سر راه این رابطه وجود داشته باشد، از جانب انسان است. از نظر زبانشناسی جدید شرط برقرار شدن ارتباط زبانی میان دو موجود یکی داشتن دستگاه نشانهای مشترک میان آنها و دیگری همترازی وجودی آن دو با هم است».۱۷ روشن است از نظر وجودی انسان طرف مقایسه با خداوند نیست، لذا قدما، همانگونه که در کلام نقلشده از ابنخلدون ملاحظه کردیم، معتقد بودند انسان زمانی میتواند با خدا ارتباط زبانی بگیرد که در هنگام گفتوگو به قدرت الهی از طبیعت بشری خود فراتر رود، اما بنا بر آنچه از نظریه میثمی استنباط میشود برای توجیه ارتباط زبانی خداوند با انسان نیازی به چنین فرضها و فرضیههایی نیست؛ چراکه خداوند علاوه بر وجود رابطه وجودی میان انسان و خدا که ذکرش رفت، انسان را موجودی «وحیپذیر» و «توانا در نیوشیدن سخن خدا» آفریده است؛ بنابراین «وحیپذیری» ریشه در نهاد یا خلقت انسان دارد و یکی از قوهها یا استعدادهای اوست. این استعداد در میان همه انسانها مشترک است و ویژه هیچ گروه خاصی نیست، تنها فرقی که در این خصوص میان پیامبران شناختهشده و دیگران وجود دارد این است که پیامبران از همان راههایی که پیشتر به آن اشاره شد این استعداد را فعلیت بخشیدهاند؛ بنابراین منبع گیرنده وحی نهتنها برای انسان بیگانه نیست، بلکه در درون او قرار دارد. در مقام تشبیه شاید بتوان گفت بنا بر این نظریه، فرآیند دریافت وحی یا ارتباط زبانی با خدا چراغبرقی را میماند که به منبع الکتریسیته وصل است که برای روشن شدنش باید کلید برق را زد که در این میان کلید نماد همان ویژگیهای نامبرده است. بدین ترتیب وحی از حالت انحصاری خارج میشود و بهصورت یک پدیده همگانی درمیآید: «از آنجا که اساس وحی طبق آیات ۱۳ و ۱۴ سوره طه یک رابطه وجودی بین انسان و خداست؛ بنابراین، قرآن هم به هیچ وجه وحی را به عده خاصی منحصر نکرده است. رکن اساسی وحی ارتباط وجودی و مستقیم با خداست که همه میتوانند این رابطه را داشته باشد».۱۸ در اینجا باید پرسید میثمی افزون بر دو آیه نامبرده برای درستی نظریه خود از چه آیات دیگری مدد میگیرد. در پاسخ باید گفت بیش از همه بر آیه «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» (سوره کهف: ۱۱۰) تأکید میورزد. به گمان میثمی این آیه که نشاندهنده وحیپذیری همگانی است بهوسیله بسیاری از مترجمان و مفسران به غلط ترجمه و تفسیر شده است. ترجمه درست آن به باور ایشان چنین است: «بگو این است و جز این نیست (که نشاندهنده قاطعیت است) که من بشری هستم مثل شما و به من وحی میشود».۱۹ اما برخلاف ایشان برخی از مترجمان معتقدند منظور خدا در این آیه این است که پیامبر هم مثل بقیه بشر است و تأکید محض روی بشر بودن پیامبر دارد».۲۰ میثمی برای درستی این ترجمه دو دلیل اقامه میکند: بشر بودن پیامبر را عموم کفار قبول داشتند و میگفتند: «قالُوا ما أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ»(یس: ۱۵)؛ شما ای پیامبران مثل ما بشرید و فرقی با ما ندارید. نتیجه آنکه خداوند به خاطر چیزی که همه قبول دارند آیه، حدیث و فرموده جدیدی مطرح نمیکند، چراکه حرف جدیدی نیست، درحالیکه وحی حرف جدیدی است. دلیل دوم اینکه در هیچیک از نسخ قرآن در این آیه هیچ وقفی دیده نمیشود. مشخص نیست استناد مترجمان به متن قرآن چیست [که] اینگونه ترجمه میکنند که «این است و جز این نیست» که من بشری هستم مثل شما، جز اینکه به من وحی میشود. این «جز اینکه» و استثناء را از کجا نتیجه میگیرند؟ مترجمانی نیز بدون استثناء یا بدون «جز اینکه» این آیه را ترجمه کردهاند و معتقدند منظور این آیه این است: من (حضرت محمد) بشری هستم مثل شما که به من وحی میشود؛ یعنی همانطور که به شما وحی میشود و در طول تاریخ هم همه وحی را قبول داشتهاند به من هم وحی میشود»۲۱ و اما به نظر میرسد دو دلیلی که در این رابطه برای همگانی بودن وحی آورده است از استحکام لازم برخوردار نباشند: درباره دلیل اول باید گفت درست است که مشرکان یا منکران انبیا منکر بشر بودن آنها نبودند، اما آنها چنانکه از آیات متعدد قرآن برمیآید نمیتوانستند بپذیرند که انسانهایی از جنس خودشان، یعنی با حفظ همه صفات بشری، صاحب رسالت و آورنده وحی باشند. بهزعم آنها تنها موجوداتی از جنس فرشتگان که کارهای خارقالعادهای میکنند و هیچ انسانی قادر به انجام آنها نیست میتوانند از جانب خداوند خبر دهند. اتفاقاً قرآن دلیل پافشاری خود بر روی «بشر» بودن پیامبران را هم ذکر میکند: «وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولًا. قُلْ لَوْ کَانَ فِی الْأَرْضِ مَلَائِکَهٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَکًا رَسُولًا» (اسراء: ۹۴-۹۵): و هیچچیز مردم را از ایمان آوردن باز نداشت. آنگاهکه هدایت برایشان آمد، مگر اینکه میگفتند «آیا خدا بشری را به رسالت مبعوث کرده است؟ بگو: «اگر در روی زمین فرشتگانی بودند که با اطمینان راه میرفتند، البته بر آنان [نیز] فرشتهای را بهعنوان پیامبر از آسمان نازل میکردیم» یا «مهتران قومش که کافر بودند، گفتند: این مرد انسانی است همانند شما، میخواهد بر شما برتری جوید. اگر خدا میخواست فرشتگان را میفرستاد. ما هرگز چنین چیزی در روزگار نیاکانمان نشنیدهایم» (مؤمنون: ۳۴). از آیات فوق بهروشنی برمیآید نزاع قرآن با منکران بر سر این است که برخلاف آنها که میگفتند بشری از جنس خودمان نمیتواند از طرف خداوند برای راهنمایی ما برگزیده شود و این کار تنها از عهده فرشتگان یا موجوداتی شبیه آنها برمیآید، میگوید برعکس، اتفاقاً فقط انسانهایی از جنس خود شما میتوانند راهبر و اسوه شما باشند و نه فرشتگان. بهعلاوه اگر این مخاطبان انبیا که منکر رسالت آنها بودند، خود با عالم وحی آشنایی داشتند یا از آن مهمتر تجربه دریافت وحی را داشتند دیگر بر سر چه چیزی با انبیا نزاع میکردند، مگر نه اینکه در آن صورت انبیا از همان چیزی خبر میدادند که خود آنها با آن آشنا بودند؟ این نکته را هم بیفزایم که قرآن میان بشر و انسان فرق میگذارد. بشر جنبه حیوانی یا فیزیولوژی انسان است که قدر مشترک میان همه انسانهاست، اما آنجا که از انسان سخن به میان میآورد منظورش صفات اخلاقی اوست. انسانها اگرچه -چنانکه گفته شد- از نظر بشری با هم یکساناند، اما از نظر اخلاقی با هم متفاوتاند، بهطوریکه گاهی به قول شریعتی فاصله میان آنها از خاک تا خداست»۲۲ و فراموش نکنیم در قرآن هر جا سخن از مثلکم به میان آمده در ترکیب با بشر آمده است و نه انسان؛ بنابراین، این هم میتواند قرینه دیگری باشد بر درستی رأی کسانی که میگویند در آیه ۱۱۰ کهف روی بشر بودن انبیا تأکید شده است و نه وجه مشترک آنها با دیگران در خصوص دریافت وحی. شاهد دیگری که میثمی برای تأیید نظریه مختار خود، یعنی همگانی بودن وحی میآورد آیه ۳۰ سوره فصلت است که در آنجا سخن از نزول ملائکه بر کسانی میرود که گفتند «پروردگار ما الله است [و بر سر این عقیده خود هم] ایستادگی کردند». ایشان در این رابطه مینویسد: «عدهای، طایفهای و جریانی هستند که مسئله آنها این است که رب ما» الله» است. درواقع وقتیکه پیام «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» در ایشان نهادینه شده و رب خود را الله میدانند. خدای خالق آسمانها و زمین پرورشدهنده هم هست… این خدا در تمام لحظاتی که خلق کرده هدایت هم میکند. استدلال وحی هم همین است؛ کسانی که میگویند رب ما الله است؛ یعنی پیام وحی در ایشان نهادینه شده و در این راه استقامت هم کردند. به نظر من نزول ملائکه به انسان به معنای وحی است».۲۳ این استنباط نیکویی است که ایشان از این آیه کردهاند و بهدرستی بر روی هدایتگری خداوند و استمرار وحی انگشت تأکید گذاشتهاند. انسان بدون ایمان به هدایتگری خداوند آن هم در همه جزئیات و ارکان زندگی، آگاهانه یا ناآگاهانه به دامن سکولاریسم درخواهد غلتید و اما استمرار و نزول وحی شامل حال کسانی میشود که استعداد «وحیپذیری» خود را از قوه به فعل درمیآورند. درنتیجه این آیه میتواند تأییدی باشد بر استعداد وحیپذیری انسان. با این همه مشکل بتوان این نوع از وحی را با «وحی رسالتی»؛ یعنی همان وحیای که بر پیامبرانی مانند ابراهیم (ع)، موسی (ع)، عیسی (ع) و محمد (ص) نازل میشد یکی انگاشت. درباره دلیل دوم، یعنی نبودن علامت وقف در آیه باید گفت چنانکه ایشان بهخوبی میدانند در همه زبانها، ازجمله زبان عربی و قرآن نی معمول است که گاهی برخی از اجزای جمله به خاطر جلوگیری از تکرار یا روشن بودن سیاق کلام حذف میشود که در مورد نخست حذف به قرینه لفظی و در مورد دوم حذف به قرینه معنوی یاد میشود. به نظر میرسد در این آیه حذفی معنوی صورت گرفته باشد و اینکه برخی از مترجمان در ترجمه آیه، «جز اینکه» را به آن میافزایند ریشه در همین معنا دارد و به نظر میرسد کار آنها هم با توجه به آیات مشابه این آیه که در آنها عبارت «بشر مثل، مثلکم یا مثلنا» به کار رفته است و ذکرش هم در بالا رفت موجه باشد؛ البته من معتقدم در اینجا «که» موصولی حذف شده است که بنا بر آن میتوان آیه را اینگونه ترجمه کرد: «بگو این است و جز این نیست که من بشری هستم مثل شما که به من وحی میشود»؛ یعنی من از لحاظ «بشر بودن» همانند شما هستم، ولی (تفاوت من با شما در این است که) به من وحی میشود. به نظر برخی از مترجمان هم این آیه شامل دو جمله است که به گونه زیر ترجمه میشود: «بگو جز این نیست که من انسانی همانند شما هستم. به من وحی میشود که خدای شما خدایی است یکتا». هر سه ترجمه آلمانی قرآن که من در دسترس دارم که ازجمله ترجمههای معتبر قرآن به زبان آلمانی هم هستند، این آیه را به همینگونه ترجمه کردهاند. از میان ترجمههای فارسی قرآن هم که من دار آقای عبدالمحمد آیتی هم این آیه را اینگونه ترجمه کرده است: «بگو من انسانی هستم همانند شما. به من وحی میشود. هر آینه خدای شما خدایی است یکتا».
با توجه به توضیحات فوق به نظر میرسد دلیل دوم هم چندان وافی به مقصود نباشد.
- نکته دوم. مشکل خاتمیت
یکی از پیامدهای مشکلساز احتمالی این نظریه، توجیه «ختم نبوت» است. اگر هر کسی بتواند پیامبر شود و متناسب با آن احیاناً ادعای پیامبری و تشریع هم بکند، در آن صورت ختم نبوت دیگر چه معنای محصلی خواهد داشت و چه مانعی دارد که انسانهای حامل وحی ادعایی در حد قرآن متوقف شوند و از آن فراتر نروند و کتابی بهتر از آن نیاورند؟ البته در جایی، یعنی آنجا که بهاختصار نظر خود را درباره فلسفه ختم نبوت بیان میکنند، غیرمستقیم به این پرسش به گونه زیر پاسخ دادهاند: «بشر به مرحلهای از رشد میرسد که از خدا و صفات خدا میتواند به تمامی احکام ریز و درشت برسد. چنین بشری هدف وحی است. قرآن میخواهد چنین بشری بسازد. به نظر میرسد گره خاتمیت و اختلافی که بر سر آن است، با این روش گشوده شود. خاتمیت نمیخواهد بگوید که قرآن سوپرمارکت است و در آن همهچیز هست… [بلکه] میخواهد بگوید قرآن حاوی بهترین متدولوژی و نگرش است».۲۴ اگرچه این پاسخ درست به نظر میرسد و من هم با وی در این مورد همنظرم، اما با وجود باز بودن باب وحی و همگانی بودن آن ممکن است کسی بپرسد، حتی در صورت توافق بر سر این موضوع که در میان کتابهای الهی و بشری تاکنون قرآن دارای بهترین روش و نگرش است، آیا در آینده نمیتوان با کمک وحی به روش و نگرشی فراتر از آن دست یافت؟ به هر حال روی این موضوع باید دقت بیشتری بشود.
- نکته سوم. دعامندی و نزول وحی
باور به گشوده بودن باب وحی از یکسو و قرآن و دیگر کتابهای آسمانی را رهاورد دعامندی دانستن از سوی دیگر، عاملیت انسان را در فرآیند نزول وحی برجسته میسازد و این نظریه را به نظریه «قرآن محمدی» نزدیک میکند، اما از آنجا که در این نظریه پای خداوند به میان کشیده میشود، یعنی بر طبق آن این خداست که مجیبالدعوات است و به انسان دعامند پاسخ میدهد، از آن نظریه که همهچیز قرآن را در شخص پیامبر خلاصه میکند، فاصله میگیرد. با اینهمه به نظر میرسد مطابق این نظریه در فرآیند وحی نقش خداوند، نقشی انفعالی و تبعی باشد. بدین معنا که آغازکننده و مبتکر فرآیند نزول وحی انسان میشود و هدایتگری خداوند و ابتکار خداوند کمرنگ میگردد، درحالیکه طبق آیه «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الأُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَیُزَکّیهِم الکِتابَ وَالحِکمَهَ وَإِن کانوا مِن قَبلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ»(جمعه: ۲) و آیات مشابه آن، به نظر میرسد ابتکار نزول وحی از آن خداوند، یعنی ناشی از هدایتگری و پروردگاری او باشد و نه شخص پیامبر. شاید لازم باشد در این باره بر روی دیالکتیکی بودن این رابطه تأکید بیشتری بشود تا از هرگونه سوءتفاهم احتمالی جلوگیری شود.
- سخن پایانی
«نظریه پیام اثرگذار وحی» نکات ابتکاری و برجستهای مانند «همگانی بودن وحی» دارد که من دوست دارم و درستتر میدانم که از آن به نام «استعداد وحیپذیری انسان» یاد کنم و نیز پیشنهاد «روش دعامندی برای فهم کلام الهی» و همچنین طرح «عقلانیت ویژه قرآنی» و دلایل راهنما دانستن آن است. جا دارد این نظریه بیشتر پرورده شود و شواهد قرآنی و دلایل عقلی بیشتری برای مستند و مدلل کردن هرچه بیشتر آن ارائه شود. از خداوند بخشاینده و نازلکننده وحی توفیق اندیشمند و نظریهپرداز گرامی و ارجمند میثمی را در راستای هرچه متکاملتر کردن این نظریه خواهانم!■
پینوشت:
- شما انسانهایی همانند ما هستید و خدای رحمان هیچ چیز نفرستاده است و شما جز دروغ نمیگویید (یس: ۱۵).
- «پیام اثرگذار وحی»، در چشمانداز ایران، شماره ۱۲۷، ص ۴۸.
- همانجا.
- ای مردم، شما به خدا نیازمندید. اوست بینیاز و ستودنی (قرآن، سوره فاطر، آیه ۱۵).
- در حکمت متعالیه صدرالمتألهین، کلیه موجودات عالم امکان از ملک تا ملکوت عین ربط و صرف وابستگی به حق تبارک و تعالی شناخته شدهاند (غلامحسین ابراهیمی دینانی، وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامی، ص ۱۵۷، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۶۲).
- «پیام اثرگذار وحی»، چشمانداز ایران، شماره ۱۲۷، ص ۴۸.
- همانجا.
- دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابوالقاسم انجوی شیرازی، ص ۷۳. این غزل چنین آغاز میشود:
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیمهشبی دفع صد بلا بکند
- «پیام اثرگذار وحی»، چشمانداز ایران، شماره ۱۲۷، ص ۴۹.
- همان، ص ۵۲.
- من خدا هستم، خدایی جز من نیست، پس من را بندگی کن.
- «پیام اثرگذار وحی»، چشمانداز ایران، شماره ۱۲۷، ص ۴۸.
- «عقلانیت وحی»، چشمانداز ایران، شماره ۲۱، ص ۵.
- همانجا.
- در این باره نگاه کنید به کتاب، تبیین فلسفی وحی از فارابی تا ملاصدرا، نوشته موسی ملایری، کتاب طه، قم ۱۳۸۴.
- المقدمه، به نقل از توشیهیکو ایزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، شرکت سهامی انتشار، ص ۲۱۴.
- همانجا، ص۱۹۸.
- «پیام اثرگذار وحی»، چشمانداز ایران، شماره ۱۲۷، ص ۴۸.
- همانجا، ص ۵۰.
- همانجا، ص ۵۰.
- همانجا، ص ۵۰.
- انسانبیخود، شریعتی، علی، م. آ ۲۵، ص ۱۳۴، انتشارات قلم، تهران ۱۳۶۱.
- «پیام اثرگذار وحی»، چشمانداز ۱۲۷، ص ۵۱.
- «عقلانیت وحی»، چشمانداز شماره ۲۱، ص ۵.