گزارشی از رونمایی کتاب «از ناسوت تا لاهوت»
کتاب از ناسوت تا لاهوت نوشته مهندس حمید نوحی را شرکت سهامی انتشار چند ماه پیش منتشر کرد. رونمایی از این کتاب، پنجم آبانماه، در فرهنگسرای رسانه برگزار شد. نویسنده در این کتاب در قالب یک رؤیا و نمایشنامه به بررسی زندگی مارکس و افکار وی پرداخته و با نگاهی نقادانه و در عینحال تازه و غیرکلیشهای به گفتوگو با مارکس در عالم رؤیا نشسته است. سبک نوشتاری کتاب از این لحاظ که در عالم رؤیا مارکس را از عالم برزخ و بهشت آسمانی (لاهوت) به این کره خاکی (ناسوت) بازگردانده جذاب و خواندنی است. فصلی دیگری از کتاب نیز با همین سبک به بررسی افکار و کردار مهاتما گاندی، رهبر فقید هند، اختصاص یافته است. در نشست رونمایی کتاب دکتر شهریار شفقی، استاد فلسفه و آقای پرویز مختاری، از فرهیختگان و مبارزین قدیمی، و آقای مهدی غنی، روزنامهنگار، دیدگاههایشان را مطرح کردند.
ابتدا آقای دکتر شهریارشفقی از منظر فلسفی محتوای کتاب را واکاوی کردند:
«تخصص من در ادبیات نیست، بلکه در فلسفه است. از اینرو فقط میخواهم چند نکته بهلحاظ فلسفی در مورد این کتاب مطرح کنم.
گرچه بهنظر میآید که در این داستان، زندگی واقعی مارکس درچارچوب داستانی تخیلی به بررسی و نقد کشیده شده، ولی مسئله پیچیدهتر است، چرا که این زندگی «واقعی»، خود بر اساس نظرات دیگرانی است که به درست بودن آن نمیتوان اطمینان کرد؛ بنابراین آنچه درباره زندگی مارکس ذکر میشود، در هالهای از ابهام و تخیل قرار دارد.
حال نکته این است که آنچه در این کتاب در مورد زندگی مارکس (نه نظراتش) گفته شده، آیا اثری سوء بر درستی یا نادرستی نظریاتش میگذارد یا نه؟ یعنی ممکن است بعضی که نسبت به مارکس تعصبی داشته باشند، شاید فکر کنند که میگذارد اما به یک دلیل مهم میتوان ادعا کرد که نمیگذارد که بعداً مطرح خواهم کرد.
در این داستان، نظریات مارکس و زندگیاش، همراه با ادیان به نقد کشیده شده و ارزیابی و بررسی شدهاند. یکی از نکات ارزشمند کتاب این است که این نویسنده کار را با زبانی شیرین و همهفهم انجام داده، که آن را برای همه قابل درک میکند.
اما سؤالی که بعد از خواندن کتاب میتواند به ذهن بیاید این است: چرا بین نظریه مارکسیسم که در نوشتههای مارکس مطرح شده و آنچه درواقع اتفاق افتاده اختلاف است؟ برای نمونه میتوان از تفاوت خوانش لنین با استالین، یا لنین با تروتسکی نام برد. آیا ضعف از مارکس بوده که نتوانسته نظریه و متنی بنویسد که تفسیر درست خود را تضمین کند یا اینکه بهطور بنیادی هیچ متنی نمیتواند چنین تضمینی فراهم کند حتی متون مقدس؟
اما پررنگترین اتفاقی که در کتاب رخ میدهد و شاید بتوان گفت که برای بعضی طرفداران مارکس مناقشهبرانگیزترین نکته نیز محسوب میشود تقدسزدایی از مارکس است؛ یعنی در این داستان تخیلی مارکس مانند هر انسان دیگری نشان داده شده که میتواند در زندگی اشتباه کند. اهمیت این نکته در این است که میفهمیم برای ارزیابی و نتیجهگیری از یک متن، به خود منطق متن رجوع کنیم، نه به اعمال و رفتار نویسنده که بهنوعی برمیگردد به نظریه «مرگ نویسنده» که رولان بارت، ناقد ادبی معروف فرانسوی، آن را مطرح کرده است.
بد نیست توضیح کوتاهی در این باره بدهم. مرگ نویسنده در نقد ادبی؛ یعنی برای فهم متن بهجای رجوع به افکار و احساس نویسنده، به خود منطق متن رجوع کنیم. این نظریه را بعدها فیلسوف فرانسوی، ژاک دریدا، کاملاً رادیکالیزه میکند؛ یعنی حتی اگر نویسنده متن هم گفت که منظور من این است، میتوان گفت بله، ولی این خوانش را هم میتوان از متن شما داشت و اهمیت این خوانش چنین است. نکته دیگری که دریدا مطرح میکند این است که هیچ متنی نمیتواند تفسیر درست خود را تضمین کند، حتی متون مقدس. نویسنده زمانی که قلمش را زمین گذاشت، دیگر متنش متعلق به او نیست. این امکانپذیرنبودن تضمین تفسیر درست، از ضعف نویسنده نمیآید بلکه از اساس چنین است.
بنابراین آنچه مهم است نظریات و خوانشهایی است که میتوان از متن مکتوبات مارکس داشت نه زندگی شخصی او. چنانچه اریک فروم خوانشی انسانگرایانه دارد، زمانیکه مقوله ایدئولوژی به معنی آگاهی کاذب و مقوله انسان کامل یا چندبعدی را در نوشتههای مارکس پررنگ و محوری میکند.
شاید بشود به این تقدسزدایی خرده گرفت که دیگر نمیتوان مردم عادی را با قهرمانسازی و اعتماد به او به حرکت درآورد، پس چرا باید از مارکس تقدسزدایی شود؟ در پاسخ باید گفت آن زمانی که به چنین قهرمانانی نیاز بود سپری شده و اینک زمانه دیگری است.
نکات مهم دیگری در مارکسیسم است که هنوز هم تأملبرانگیز است. در این کتاب به تحلیل مارکس از پول، مقوله از خود بیگانگی و دین بهعنوان افیون تودهها، بهدرستی اشاره شده است. ما البته میتوانیم نظریه ماتریالیسم را نیز اضافه کنیم، اما نه ماتریالیسم بهعنوان نظریهای سادهاندیشانه که همه چیز از ماده تشکیل شده، بلکه بهعنوان نظریهای که هر چیزی کالبدی دارد و تغییرات آن پدیده وابسته به کالبد آن است پس بنابراین برای بررسی تغییرات یک پدیده باید به کالبد آن نیز پرداخت؛ یعنی ماتریالیسم اصیل درواقع کالبدگرایی است.
نکته بعدی، مربوط میشود به موضوعی که نویسنده در صفحه ۱۳۳ مطرح میکنند و حداقل من در هیچ جای دیگری ندیدهام، مگر بحثی که نیچه در کتاب تبارشناسی اخلاق مطرح میکند. این بحث بسیار مهمی است برای ما ایرانیان. نویسنده بحث را در داستان این گونه مطرح میکنند: زمانی که کارگردان میخواهد مارکس را معرفی کند میگوید «جناب مارکس! برای رضایت خاطر خطیر حضرت عالی …» که مارکس حرفش را قطع میکند و میگوید:
ببینید، آقا! شما ایرانیها خیلی اهل تعارف هستید. این القاب و تشریفات مال دوران نظام تولید کشاورزی و مناسبات ارباب و رعیتی است. به من بگویید کارل یا مثل خانواده و رفقای صمیمیام بگویید: «مور» یا حداکثر به همان آقا اکتفا کنید. گویی شما پیش از این بر سر مفاهیم این القاب و واژههای تعارفآمیز و بارِ معنایی و احساسی آنها با هم توافق دارید اما من همان احساس شما را ندارم. این توافق میان شما از چیست؟ از خودِ واژه که نیست.
یک نفر از میان جمعیت: پس از چیست؟
مارکس: هیچ واژهای بهتنهایی معنایی ندارد. کلمات و معنای آنها محصول تاریخاند. تاریخ، هم سازنده کلمه است و هم معنیدهنده به آن.
از میان جمعیت: تاریخ از کجا میآید؟
مارکس: خُب، ببین جان من! شرایط مادیِ زیست است که همه چیز را میسازد، از جمله زبان، فرهنگ زبانی، احساس، زیبایی، هنر، ادبیات و حتی قانون و اخلاق را.
فردی دیگر: سؤال این است که شرایط مادی زیست یعنی چه؟
مارکس: خُب ا گر به زبان ساده میخواهی، نوع معیشت است. نوع معیشت فئودالی، ادبیات و فرهنگ و زبان خود را دارد. آفاق معنایی آن مبتنی بر فاصلهگذاری سلسلهمراتبی است؛ یکی بالا، یکی پایین، یکی ارباب، یکی مباشر، یکی رعیت، دیگران برده، یکی حضرت آقا، دیگران عوام کالانعام، یکی چوپان، دیگران گوسفند، یکی خدا، دیگران بنده، یکی دانای کل، دیگران نادان، یکی مجتهد، دیگران مقلد. پدران شما اگر ارباب و خان و والاتبار نبودند، وقتی وارد اتاق ارباب میشدند کجا مینشستند؟ اگر مباشر بودند، کمی به شاهنشین و به بالای اتاق نزدیکتر میشدند. اگر رعیت بودند، باید خود را جمعوجور میکردند و همان نزدیکِ در مینشستند چون جرئت نداشتند به حضرت آقا نزدیک شوند. شاهنشین مال ارباب است و خان و شاهزاده. اصلاً این جایگاههای بالا و پایین از کجا آمده؟ کجا بالاست؟ کجا پایین؟
بهنظر من هدف نویسنده نشان دادن فرهنگ ارباب/رعیتی و رابطهاش با «شرایط مادی زیست» در ایران است. این شرایط را هم قدرت میسازد؛ بنابراین قدرت است که این فرهنگ را شکل داده. قدرت البته هرچه نادانتر باشد و فرومایهتر از تظاهر قدرتش لذت بیشتری میبرد و یکی از ابعاد تظاهر را در تظاهر فیزیکی میداند که باز یکی از ابعاد آن فاصله است. برای این است که در جهان سوم، برای نمونه، فاصله پودیم از شنوندگان حاضر بیشتر است از آنچه در غرب معمول است و البته درست برعکس، فاصله بردهها از یکدیگر بسیار کم میشود چون خود را برده میدانند و آن فاصله را بین خود نمیگذارند.
نکته مهمی که باید مطرح شود، ولی نویسنده فرصت نکرده در کتاب به آن بپردازند این است که ارباب و برده، هر دو بردهاند، چون هر دو به دوقطبی قدرت معتقدند و همه چیز را از آن دیدگاه میبینند و میفهمند. درصورتیکه در نظر یک انسانِ سرور، همه انسانها مستقلاند و بنابراین روی پای خود میایستند و نه به کسی وابستهاند و نه خود را ارباب فردی میدانند.»
پرویز مختاری ارزیابی خود از کتاب را چنین مطرح کردند:
کتاب از ناسوت تا لاهوت را پیشتر خوانده و بهرهمند شده بودم. وقتی قرار شد در این جلسه حضور داشته باشم، با علاقهمندی به بازخوانی آن نشستم و یادداشتی نوشتم، اما نتوانستم به ساختار نوشتاری کتاب وارد شوم و درباره آن چون و چرا بکنم؛ به همین دلیل، نمیدانم کتاب از ناسوت تا لاهوت را رمان تاریخی، پژوهشی فلسفی یا چیز دیگری بنامم.
به نظر من این کتاب مانند تابلویی است که واقعیت و رؤیا را در تخیلی آرمانگرایانه و بسیار زیبا درهم آمیخته و به نمایش گذاشته است. این کتاب کوشش انسانی و انساندوستانه است که برای رهایی انسان از رنج، نابرابری و ستم بهرهکشی به راهیابی میپردازد. برای همین نگاه جستوجوگرایانهاش، این کتاب شایسته تقدیر و ارزشمند است.
نویسنده در این جستوجوگری، جهانبینی مادی یا ماتریالیسم را از یک طرف و جهانبینی متافیزیکی و ایدهآلیسم را از طرف دیگر مطرح میکند، ولی نه در تضاد و تقابل با هم، بلکه هر دو را در هستی یگانه، جایگاه شایستهای میدهد که دور از حقانیت نسبی نیستند. این هم نکته بسیار درخشانی است.
وقتی کتاب را میخوانیم واقعیت زندگی مارکسِ ماتریالیست را در لحظه مرگ در حضور ملکالموت میبینیم بهنظر میرسد در ابتدا خط بطلان به اندیشه مارکس و مارکسیسم میکشد. هرچند تصوری در خواب و رؤیاست ولی چشمانداز تداوم آن را نشان میدهد.
زندگی و معیشت او را مانند همه انسانهای محروم از امکانات اولیه زندگی، بهطور اغراقآمیزی مینمایاند ولی از گوهر و هسته اندیشه مارکس و مارکسیسم که در کشتگاه پویش زندگی مادی، اجتماعی و تاریخی، کشته شده، روییده و بالیده، غافل میشود. تنها اشارهای گذرا به مارکس و مارکسیسم دارد، آن هم چون از قرن نوزدهم تا آخر قرن بیستم، همه اندیشههای راهبردی زیر سایه مارکس و مارکسیسم بوده است و منشأ تغییر و تحولات بسیاری در جوامع بشری شده است که اثراتش هماکنون در قرن بیستویکم دیده میشود و ما شاهد اثرات منفی و مثبتش هستیم.
اما دنیای امروز بیشتر از همیشه دستخوش آشفتگی و نابسامانیهاست؛ گویی همهٔ اندیشههای راهگشا زیر سؤال رفته و پاسخی نیافته و بیپاسخ ماندهاند.
در اینجا یادآوری نظر ژاک دریدا، فیلسوف و جامعهشناس معاصر و منتقد مارکسیسم، خالی از لطف نیست که میگوید:
مارکسیسم ارثیهای است که به ما و جهانیان رسیده است. نمیتوانیم آن را رها کنیم. ارثیه باید مسئولانه پذیرفته شود و ارثیه را باید از کهنگی بزداییم تا نو شود. ارثیه اگر اندیشه است، باید آن را با نقد علمی بپالاییم تا از گوهر بالنده و راهگشایش بهرهمند شویم.
در برابر ماتریالیسم و در رؤیای جاودانگی، مهاتما گاندی را پیروزمندانه با اندیشه ایدهآلیستی به چون و چرا مینشاند. گاندی روحباوری و خودسازی را تواناتر از سختترین مصائب و ناملایمات میشناساند و تعلیم میدهد که در جستوجوی ساتیاگراهای خود و جامعه بودن، اهیمسا پیشهکردن، رستگاری خود و جامعه را درپی میآورد و راهی به هستی یگانه خواهد بود.
دوباره برمیگردیم به کتاب از ناسوت تا لاهوت. این کتاب، خوابی است رؤیایی که از دنیای مادی بال میکشد و به عالم ماورایی و معنوی سر میزند، نه آنچنان که دانته در کتاب کمدی الهی، گفتهها و نوشتههایی را که در باورها نشسته است، در دوزخ و برزخ و بهشت مجسم میکند. نویسنده ما با باورهای خود، اقلیت زندگی خاکی را با رؤیای دنیای بیکران افلاکی بههم میآمیزد و خود به داوری مینشیند. در مسیر اندیشه و رؤیا با احساسی انسانی و انساندوستانه کوشیده است راه رهایی انسان را از رنجها و محرومیتها و ستمهای بهرهکشی بازشناسد.
کوششهای تاریخی را ارج نهاده و اندیشه و اندیشهمندان را مورد توجه و دقت نظر قرار داده است، اما نتایج بهعمل درآمده، تحت تأثیر اندیشههای پیرویشده، نه تنها به هدف رهایی انسان از بند و زنجیر تبعیض و ستم نرسیده است، بلکه دور از آرزوهای مردم بیشماری بوده است که جان بر کف و جانانه برای شکستن بندها و گسستن زنجیرهای ستم پیکار کردهاند و پاسخ درخور نیافتهاند و همچنان چشمانتظار پاسخ ماندهاند. نویسنده به جستوجو و اندیشیدن ادامه میدهد.
آخرین دستاوردی که این جستوجوگری و داوری به دست میدهد، نه تنها تأملبرانگیز است بلکه نیاز بسیار ضروری جامعه ما و آینده ماست:
۱ – نویسنده هرچند بنابر باور و عقاید خود دادگاهی تشکیل میدهد، ولی هیچگاه باورهای خود را معیار و مقیاس سنجش و داوری قرار نمیدهد. حقیقتجویی است که برتر از اندیشه و عقیده است.
۲ -کوشش هیچ اندیشمندی را که با جهانبینی و ایدئولوژیهای متفاوت در راه پیشرفت آگاهیهای انسانی و نوآوری میکوشند و نیز برای رهایی انسان از بند و زنجیر ستم و تبعیض و نابرابری هدف دارد، میستاید و دور از حق نمیداند.
۳ -درنهایت میشناساند که یگانگی هستی، حقیقت است؛ یعنی گوهر حقیقت یگانگی است و گوهر یگانگی، قانونمندی آن است.
در آخر به این نتیجه میرسیم که جستوجوی پایانناپذیر و قانونمندی هستی، بالاترین و والاترین هدف انسان است که همیشه تاریخ در جستوجوی حقیقت کوشیده است و میکوشد و این، هم پیام و هم افق چشمانداز کتاب از ناسوت تا لاهوت است.»
در پایان مراسم آقای مهدی غنی ارزیابی کتاب از ناسوت تا لاهوت پرداخت:
«پیش از اینکه به بررسی محتوای کتاب بپردازیم، لازم میدانم دو نکته را یادآوری کنم: نکته اول، روند نگارش این کتاب است. آقای نوحی چنین نکرد که به رسم جاری در خلوتی بنشیند و ایدههای خود را به رشته تحریر درآورد و سپس ویراستاری آن را ویرایش کند و ناشر به چاپ رساند. ایشان متن اولیه کتاب را به چند نفر که از نظر فکری بسیار متنوع بودند داد و سپس با آنها به گفتوگو نشست. درباره نظرات تکتک افراد تأمل کرد و دوباره متن را بازنویسی کرد. این روند را چند بار ادامه دادند تا متن نهایی را تدوین کردند. میشود گفت کتاب علاوه بر اینکه حاصل تجربیات و تأملات چهل پنجاهساله ایشان است، برآیند دیالوگهای اخیر ایشان نیز است.
نکته دوم اینکه، کتاب حاوی نکات بسیار مهمی است که اندیشهورزان چند دهه اخیر با آن درگیر بودهاند و با خواندن سرسری کتاب به چشم نمیآید. در عین حال سبک نگارش کتاب چنین نیست که نویسنده بخواهد پاسخهای متقن، ایدئولوژیک و کلیشهای به پرسشها بدهد، بلکه گاه با طرح سئوالی سعی کرده خواننده را به تأمل وادارد تا خود نتیجهگیری کند. خواننده در برخورد با متن به یک بارش فکری دعوت میشود.
قالب و محتوای کتاب
بررسی کتاب شامل دو بخش است: یکی فرم و قالب کتاب و یکی محتوای آن. تا جایی که من آشنایی دارم در حوزه فکری و فلسفی کمتر به فرم و قالب ارائه مطلب توجه میشود. عموماً راوی یا اندیشمند مطالب خود را با زبان و فرهنگ و اصطلاحات خود بیان میکند و توقع دارد خواننده یا شنونده حتماً آن را بفهمد و اگر هم نمیفهمد حتماً مشکلی دارد. این مختص جامعه سنتی نیست. چه بسا روشنفکران ما بیشتر به این بلا دچارند؛ اما مهندس نوحی با هنرمندی برای ارائه این بحثهای مهم قالب نمایشنامه را انتخاب کرده است که به ارتباط بین نویسنده و خواننده خیلی کمک کرده است. سراسر نمایشنامه در قالب گفتوگو است لذا بحثها یکطرفه مطرح نمیشود. دیالوگ بین افراد مختلف است؛ بین مارکس و پرودن، بین مارکس و صدای غیبی، گاهی بین مارکس و پیروانش، و بین مارکس و نویسنده. همینطور با گاندی، این دیالوگها خواننده را با خود میبرد؛ اما این دیالوگ و گفتوگو باز بهصورت کلیشهای و خشک نیست که خستهکننده و تکراری شود، بلکه در صحنههای مختلف و بسیار متنوع این گفتوگوها صورت گرفته و با صحنهآرایی هنرمندانه، خواننده خود را در آن صحنه میبیند و درواقع به تماشا مینشیند. صحنه اول، تالار شهر فرنگ است، بعد تماشاگر یا خواننده را به سفری میان دنیا (ناسوت) و آخرت (لاهوت) میبرد و سرانجام از تالار سنگلج سردرمیآورد. کل ماجرا هم در حالت رؤیا و خواب و بعد از مرگ اتفاق میافتد، عالمی که ما نمیدانیم چگونه است، لذا دست نویسنده باز است. در عالم ارواح میتواند هر جا سرک بکشد و هیچ محدودیتی ندارد. در نتیجه بحث متنوع و جذاب میشود.
بحران آرمانخواهی
این کتاب بحرانهای فکری جامعه را به بحث میگذارد. یکی از بحرانها مسئله آرمانخواهی است. کسانی که مدعی آرمانخواهی، آیندهسازی و نجات بشریتاند، امروزه با چالشهایی روبهرو هستند. یکی از این چالشها تضاد عملکرد آنان با ادعاهایشان است. این چالشها به مارکسیسم منحصر نمیشود. وقتی دادستان در دادگاه از مارکس سؤال میکند دیدی نتیجه کارت چه شد و به نام تو استالین در شوروی و پلپوت در کامبوج به کشتار و شکنجه مردم پرداختند (ص ۱۴۴) مارکس جواب میدهد: مگر دینداران بدترین کشتارها و شکنجهها را به نام خدا و پیامبران و ادیبان انجام ندادند؟ بعد اشاره میکند به قرون وسطی که به اسم مسیحیت چه جنایاتی کردند و در شرایط فعلی هم مثال داعش را میزند که به نام اسلام چه میکنند! در نتیجه کارهایی که به نام دین و به نام سوسیالیسم انجام شده است به نقد میکشد.
البته کتاب از آرمانخواهی تجلیل میکند. کمااینکه نشان میدهد مارکس مطابق ادبیات مذهبی به بهشت رفته است. از زبان او در آن دنیا میگوید؛ اینجا وضعم خیلی خوب است، جای آرام وخوبی داریم. ندای آسمانی میگوید: صلح و صفا در ارض ملکوت برشما ارزانی باد، پاداش تلاش در روی زمین (صص ۹۴ و ۱۳۷).
یکی دیگر از چالشهای آرمانخواهی، مبانی فلسفی و تئوریک آنهاست. به هر صورت آرمانخواهان ایده خود را بر یک جزمیت فلسفی بنیاد میکردند. در کتاب ضمن گفتوگوهای سیاسی و تاریخی، بنبستهای فکری و فلسفی را هم مطرح کرده ولی بحثها را ناتمام گذاشته و نخواسته دیگری را قانع کند. مثلاً از مارکس میپرسد که به چه دلیل میگوید همه چیز مادی است و ماده ازلی است؟ ازلیت و ابدیت مادی را در کجا میتوان پیدا کرد؟(ص ۱۶۳). پایان این گفتوگو بهجایی میرسد که مارکس میگوید: نکند میخواهی بگویی صفت مادی را به هستی تحمیل کردهام؟
در بحث با مارکس ماتریالیسم را نقد میکند که مدعی است واقعیت مساوی ماده است. در حالی که امکان تجربه همه واقعیت را ندارد. چگونه میتوانی بهطور یقین بگویی جهان جز ماده نیست؟ اما از طرف دیگر مارکس هم چند جا میگوید: خدایی که شما میگویید، خدای ساخته ذهن است، بشر خدا را آفریده، بشر خدا را مثل خودش تصور و تصویر میکند. (ص ۱۴۹ و ۱۴۰). این نقد مهمی به متافیزیک مذهبی است که بیمورد هم نیست. واقعاً خدایی که ما اثبات میکنیم خدایی است ساخته ذهن و استدلالها.
اینکه خدا چیست به هر حال یک مسئله جدی است که نویسنده کتاب، سؤال را باز گذاشته تا خواننده جستوجو کند. البته اشاراتی دارد؛ مثلاً مارکس میگوید: تنها چیز واقعی معتبر هستی است (ص ۱۵۰)؛ اما اینکه هستی چیست این دیگر به ذهن برمیگردد، یا در گفتوگوهایش با گاندی هم همین بحث را دنبال میکند. از او میپرسد: آیا هستی خداست یا خدا هستی است؟(ص ۱۸۵) این بحثها را مطرح میکند ولی نمیخواهد پاسخ قطعی و کلیشهای به آنها بدهد بهطوری که خواننده پس از بستن کتاب بحث را با خود ادامه میدهد.
بُت بزرگ قرن
اما گذشته از آن مباحث، نکته مهم دیگری که به نظر من ایشان میخواسته در این کتاب مطرح کند و شاید کمتر به آن توجه شده مسئله «پول» است. چند سال پیش آقای مهندس نوحی مطلبی از مارکس ترجمه کردند که در مجله چشم انداز ایران هم چاپ شد ولی به نظر کمتر دیده شد. علتش هم شاید ادبیات یا متن سنگین آن مقاله بود. خواننده باید خیلی حوصله میکرد تا آخر، مطلب را بخواند. ولی مطلب بسیار مهمی بود. در کتاب هم به این مسئله بهعنوان معضل جهانی بشرِکنونی اشاره شده است. درحالی که مارکسیستهای رسمی کمتر به این نکته توجه کرده و بیشتر مسئله طبقاتی را مطرح میکنند. ایشان پول را بهعنوان بتِ بزرگ جهان معاصر معرفی کرده و اینکه همه ما، چه کسانی که در قدرت هستند و چه محکوم قدرت به این بتپرستی دچارند. مسئلهای که از خودبیگانگی انسان را درپی دارد. مارکس: فقیر و غنی هر دو به نوعی از خودبیگانهاند (ص ۱۵۸).
اما گنجاندن داستان آدم و حوا در این نمایشنامه نیز خود ظرافتی دارد. راوی در عالم رؤیا به تالار شهر فرنگ میرود که درآنجا نمایشنامه آدم و حوا به سفارش آقای مارکس اجرا میشود (ص ۳۱). پس از توصیف زیبایی از صحنه، یک بحث معرفتشناختی بین آدم و حوا درمیگیرد و مشکل آگاهی انسان از جهان را -که خود هم تماشاگر است و هم بازیگر- مطرح میکند و نتیجه میگیرد؛ نمیتوان به یک شناخت قطعی کامل رسید. حوا و آدم هر دو با هم مطرح میکنند که معرفت، نسبی است و ما نمیتوانیم ادعای رسیدن به حقیقت مطلق بکنیم (ص ۳۴). حوا میگوید: حقیقت برای هرکس یکجور خودش را آشکار میکند. ما همواره جلوهای از حقیقت را میبینیم (ص ۳۵).
در این بحث به خواننده لطافتی تزریق میکند که وقتی وارد داستان مارکس میشود کمتر با جزمیت و دگماتیسم برخورد کند.
نکته آخری که به نظر من جالب آمد، راه نجات است. از مارکس میپرسد با این همه بحران و مشکل، جهان در حال فاجعه است؛ فقر، بیچارگی، محیطزیست، چه کار کنیم؟ بهنظر میآید هیچ راهی وجود ندارد. مارکس میگوید نه من همچنان به آینده امیدوارم. بشر خودش باید خودش را نجات بدهد. خدایی نیست که بیاید او را نجات بدهد. این سخن گرچه از زبان مارکس گفته شده، آیه قرآن هم هست. «ان الله لایغیرمابقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» میگوید: خدا وضعیت هیچ قومی را تغییر نمیدهد بلکه خودشان باید وضعیت خود را تغییر دهند.
گاندی هم همین حرف را میزند. وقتی به گاندی میگوید: مردم ما صد سال است با استبداد مبارزه میکنند ولی هنوز هم در بحران عهد قاجار گرفتارند، بحران استبدادزدگی… گاندی پاسخ میدهد: درون خود را بکاوید. فرج در دلهای مردم است (ص ۱۹۲)؛ یعنی استبداد را در درونتان ببینید. اینجا شبیه آن حرف مارکس است که میگوید راه نجات درخودتان است. بهنحوی بین مارکس و گاندی قضیه را جمع میکند.
انتقادی هم میتوان به کتاب کرد که پرداختن به مارکس بهتفصیل، چنان بر کتاب سایه افکنده که آن بخش آخر که گاندی است تقریباً مغفول مانده است. قدری به گاندی ظلم شده که تنها در یک فصل و آن هم مختصر پرداخته است. جا دارد ایشان یک نمایشنامه مستقلی هم درباره گاندی بنویسد.»
پس از سخنان آقای غنی چند تن از حاضران به طرح پرسشها و بیان نظریاتشان پرداختند:
یکی از حاضرین گفت: این کتاب نشان میدهد مارکس همیشه بدهکار است و طلبکارها دنبالش هستند. سه تا از دخترهایش را بهخاطر فقر از دست میدهد؛ یعنی میگوید آرمانخواهی امر عجیب و غریبی نیست، واقعیتهای زندگی برای همه وجود دارد. اینکه من خودم را بنده پول نکنم و مثل بقیه آدمها نباشم. ممکن است برای اینکه بتوانم برای روزمرگیام یک درآمدی داشته باشم صدمه زیادی بخورم. این واقعیت زندگی گریبانگیرهمه است.
غنی: بله، چندجا اشاره میکند. مارکس میگوید: اگر پول انگلس نرسد ما میمیریم. یا اگر پول انگلس میرسید این بچه نمیمرد؛ یعنی اهمیت پول را در زندگی خود مارکس هم نشان میدهد، ولی در عین حال همین آدمی که این قدر مشکل پولی داشته، نقش پول را در الینهشدن انسان کشف میکند. این نبوغ مارکس را نشان میدهد که درمییابد بهجای اینکه پول ابزار مبادله برای بشر باشد، بشر ابزار پول شده است. این کشف مهمی است که مؤلف آن را یادآوری میکند.
پرسش: استاد نوحی رؤیاهایش را با فضای معماری نمایش دادهاند؛ یعنی دکوپاژ صحنه را قشنگ توضیح دادهاند. از طرف دیگر کمتر کتابی دیدهام که مباحث فلسفه به زبان ساده و محاوره چنین نگارشی داشته باشند. نمیدانم ایشان این سبک کار را ازکجا اقتباس کردهاند؟ از ایرج پزشکزاد یا گلستان سعدی؟
غنی: به این پرسش نویسنده باید پاسخ بدهد.
پرسش: اینکه اساساً بیاییم مارکسیسم را در کانتکس مذهبی مورد پرسش قرار بدهیم نشاندهنده یک تضاد اساسی درآوردن فلسفه غربی در کانتکس شرقی بودن است. در هشتاد سال اخیر روشنفکران ایران کلاً با این کانتکس شرقی درگیر بودند. به هرحال ریشههای نگاه شرقی، نگاههای استبدادی و شرقی در بحثشان است و ایشان بهعنوان کسی که به یک نسل مذهبیاند متعلقاند که با مارکس برخورد میکنند و برخی اخلاقیات مارکس در زندگی خصوصیاش را نقد میکند.
غنی: من با این موافق نیستم. اتفاقاً به نظر میآید ایشان از این فراتر رفته است. درست است که به زندگی خصوصی مارکس میپردازد، ولی رویکرد نقدش تفاوت میکند. بهعنوان نمونه ماجرای روابط و ازدواج مارکس با هلن، خدمهاش را آوردهاست. از دید مذهبی و اخلاق شرقی این امر بهعنوان بیبندوباری و فساد تلقی میشود. ایشان با بیان ماجرا وارد این قضیه نشده که این خلاف اخلاق یا رابطه نامشروع است و. نقدش را از زبان ژنی همسر اول مارکس میگوید (ص ۵۱) که ما چرا در مورد بچه هلن که نامش «فردی» است بیانصافی کردیم؟ چون برای این بچه طبق روایتی که گفته شده انگلس شناسنامه بدون پدر میگیرد. بعد هم خودش فرزندخواندگی او را قبول نمیکند، بلکه او را به یک خانواده کارگری میدهد که آنها بزرگش کنند. در حالی که او فرزند واقعی مارکس است. در تفکر خانواده سنتی این فرزند، نامشروع است و او را نمیپذیرند. ژنی میگوید: ما که الگوی خانوادگی بورژوازی را نفی کردیم چرا این کار را کردیم؟ نسبت به این طفل بیانصافی شد، چرا ما او را نپذیرفتیم؟ چرا انگلس برایش شناسنامه بیپدر گرفت؟ بعد مارکس جواب میدهد: مصلحت بود. این انتقاد دقیقاً از موضع تفکر مارکسیستی است نه مذهبی. میگوید تو که قائل به اصالت خانواده و الگوی سنتی ازدواج نیستی، چرا فرزند خودت را نپذیرفتی؟ این نقد از موضع مذهبی نیست. ضمن اینکه اگر مذهبی نگاه میکرد، مارکس نباید به بهشت میرفت و در آن دنیا وضع خوب و راحتی میداشت. اگرچه در کتاب قائل به جهانی پس از مرگ است و با ادبیات مذهبی درباره آن جهان نگاشته است، اما حداقل نگاه سنتی-مذهبی در آن حاکم نیست.
پس از جلسه پرسش و پاسخ، مهندس نوحی بهعنوان مؤلف توضیحاتی را درباره کتاب داد: «از زمانی که قلمزنی این کتاب شروع شد، به تعداد حدود ده نفر از دوستان مثل آقای مختاری، آقای دکتر شفقی، آقای غنی و بعضی از همکاران فعلی و دانشجویان سابق نمونه اول کتاب را دادم و نظرخواهیکردم. از این دوستان تشکر میکنم که به تکامل این داستان خیلی کمک کردند. از این نظر درست گفتند که تولید این کتاب یک فرآیند بود. دستنوشته آنها را دارم و همه موارد را اصلاح کردم تا کتاب به اینجا رسید؛ بنابراین کتاب کودکی است که در حقیقت والدین زیادی دارد کسانی هم مثل آقای احسان شریعتی و خانمها سوسن و سارا شریعتی که برای رونمایی کتاب نخواستم زحمت بیشتری به آنها بدهم در این فرایند نظرخواهی شرکت داشتند. از تکتک دوستان پس از خواندن متن اولیه نظراتشان را جویا شدم و پیشنهادها و اشکالهای مطرحشده را حتیالامکان لحاظ کردم تا به اینجا رسید. قبل از این کتاب، من در زمینه معماری زیاد قلم زده بودم و ترجمههایم مضمون فلسفی و اجتماعی و سیاسی دارند ولی این اولین باری بود که جسارت کردم و وارد حوزه داستاننویسی و نمایشنامهنویسی شدم. آن هم با موضوعی مانند مارکس که متولیان رسمی و غیررسمی فراوانی دارد و باید منتظر واکنشهای آنها باشم. نقدهای دوستان بندهنوازی بود، ولی منتظر نقدهای جدیتر وکوبندهترم. کما اینکه در همان نظرخواهی اولیه بعضیها گفتند: چرا مارکس را تحقیر کردی؟ در حالیکه من واقعاً نخواستم مارکس را تحقیر کنم. دیگران بهدرستی گفتند نگاه مهربانانه یک مذهبی به مارکس است. در این نشست مطالبی گفته شد که خود من هم نمیتوانستم بگویم. از این بابت خوشحالم و بهخصوص پرسشهایی که مطرح شد نشان میداد منظور من از داستان درک شده است. من از همه دوستان حاضر و کسانی که برای خلق این اثر زحمت کشیدند تشکر میکنم. از خانم لیلا صمدی که برای ویرایش کتاب بسیار زحمت کشیدند تشکر میکنم، کسانی که تصویرسازی کردند و سایرین که مرا یاری دادند واقعاً سپاسگزارم.»
آقای مختاری ادامه داد: همانطور که آقای غنی اشاره کردند، چون کتاب در قالب نمایشنامه است، باعث میشود خواننده موضع نگیرد. دادگاهی که برپاشده، دادگاه عقل است که بهطور نقادانه به نظریهها پرداخته است. در این قالب تضارب افکار صورت میگیرد و خواننده صحنه را میبیند و پیش میرود و این باعث میشود به موضع گیری نیفتد.
و در پایان جلسه یکی از حاضرین جلسه از مؤلف کتاب تشکر کرده و گفت: من بهعنوان یک مارکسیست به سهم خودم از مهندس برای معرفی مارکس تشکر میکنم که زندگی علمی و واقعی او را تصویرکردند. نقدهایی هم که عرض کردم نکاتی بود که به نظر میرسد در ویرایش نهایی کتاب رفع شده باشد.