کتاب گذر از دفاعیهگرایی؛ بهسوی پدیدارشناسی متن در سال ۹۷ بهکوشش فرامرز معتمد دزفولی در انتشارات نقد فرهنگ منتشر شده است. این کتاب مجموعه مصاحبههای ایشان با شخصیتهایی چون عبدالعلی بازرگان، حبیبالله پیمان، تقی رحمانی، مقصود فراستخواه و احسان شریعتی است. در شماره پیش، گزیدهای از صحبتهای سارا شریعتی را خواندید و در این شماره گزیدهای از دیدگاههای تقی رحمانی در این کتاب را میخوانید.
تقی رحمانی در این گفتوگو به وجهی از توحید و خداشناسی میپردازد که اصولاً انبیا برای اثبات خدا نیامدند و در قرآن و سایر کتابهای نسبت داده شده به انبیا نیز خدا بدیهی در نظر گرفته شده، در حالی که در آموزشهای جاری چه در سطح ابتدایی، متوسطه و دانشگاه و حوزههای علمیه به اثبات خدا میپردازند.
اثبات خدا
«هنگامیکه قرآن میگوید شما شریکی برای الله نگیرید و بهرغم آن اعراب بتها را در کنار الله قرار دادند، میتوان دریافت که الله شناخته شده بوده و به تعبیری قرآن از آن غبارزدایی میکند، نه اینکه الله را برای اولین بار بخواهد در سابقه ذهنی انسانها بیاورد تا آنها باور کنند. به همین دلیل، در قرآن الله موجودی برتر و متعالی است که از قبل وجود داشته و در ناخودآگاه این قوم بوده و عربها آن را میپرستیدند؛ بنابراین، کوشش آن است که با نوعی عقلانیت عملی و قیاسی بار دیگر این مفهوم زنده شود. وجه غالب عقلانیت امروز، خودبنیاد بودن آن است. بر این اساس، در کنار این عقل که تمام قلمروها را فراگرفته جایی که برای متکلمان میماند، اثبات خدای شکافها و امور ناشناخته است…». توضیح اینکه خدا را در استثنائات یا سر بزنگاهها نشان میدهند.
«میخواهم توضیح بدهم که اگر هم نشود الله را اثبات منطقی و متافیزیکی کرد، باز هم حوزههایی در زندگی وجود دارد که برای ما حائز اهمیت بسیارند، مانند نیاز به معنویت و اخلاق که از دایره عقلانیت منطقی بیروناند، اما نمیتوان آنها را نادیده گرفت.» همچنین رحمانی در همین رابطه معتقد است: «اگر دقت کنید اغلب در کتب مقدس از اثبات عقلی و فلسفی خبری نیست، اما در عین حال، اثباتهایی که در کتب مقدس و قرآن وجود دارد خالی از عقلانیت هم نیست. وقتی قرآن از وجود ناظمی در جهان هستی سخن میگوید، این نوعی اثبات عقلی در حیطه عقلانیت عملی است. عابد جابری گونهای عقلانیت قیاسی را که مخصوص فهم عرب است مطرح میکند و میگوید: قرآن وقتی میخواهد قیامت را اثبات کند و به مسلمانان بباوراند، آن را توضیح نمیدهد، بلکه میگوید که قیامت واقع خواهد شد، همچنان که پس از مرگ گیاهان، بهار و حیات دوباره را در پیش داریم.»
وجود
«پرسش فلسفه این است که وجود چیست؟ پرسش دین البته بهگونهای دیگر باز به مسئله وجود مربوط میشود. سه حوزه دین، فلسفه، و عرفان دیرپاترین دغدغههای فهم بشری هستند. سرچشمه اولی بینالنهرین است، دومی یونان باستان و سومی بیشتر در هند وجود داشته است، اما همه اینها نهایتاً به مسئله «وجود» برمیگردند؛ بنابراین، این دغدغه انسان دغدغهای اصیل است. اینکه فوئرباخ میگوید خداوند نوستالژی انسان کامل است و انسان چون خودش کامل نیست خدایی ساخته در ذهن خودش، یا اینکه مارکس دین را معلول نزاع طبقاتی میبیند و یا فروید منشأ آن را عقدههای روانی بشر در نظر میگیرد و در نتیجه آن را توهم و پندار تلقی میکند، اینها هیچکدام اصل قضیه را بهطور مطلق و قطعی از میان نمیبرد. پس ما در میان آدمیان به وجود مجموعه اشتراکات و التیامهایی میرسیم. شاید بیش از این دیگر نباید گفت! اگر بیش از این بخواهیم حرف بزنیم، آنگاه ناچار خواهیم شد کمدی الهی دانته یا ارداویرافنامه بنویسیم که تاریخ مصرف دارد، چراکه هرگونه تفسیری از بهشت و جهنم درنهایت گونهای تفسیر زمانی و مکانی است، یعنی ما با فهم و عقل خودمان این کار را میکنیم.»
ایمان
«در مسئله ایمان به خدا نیز قضیه از این قرار است که عدهای نخست ایمان میآورند و سپس به این دلایل، بهاصطلاح فلسفی، نیز راضی میشوند؛ اما اگر از آغاز خدا را قبول نکنند با این دلایل هم راضی نمیشوند، مانند ابوالعلا معری که هیچوقت به خدا اعتقاد پیدا نکرد؛ زیرا اگر برای دهریمسلک هزار دلیل هم بیاورید به خدا اعتقاد نخواهد یافت. خدا در رابطه من- تویی و همچون نیازی بنیادین، حقیقت خود را به فرد مؤمن نشان میدهد و اینجاست که میشود گفت ادیان غالباً -نه در ابتدا- با احکام خویش دغدغه ابدیت انسان را حل میکنند و الهیات برای انسانهایی که طالب استدلالاند با استدلال چنین میکند، همانطور که عرفا نیز با اتحاد با هستی و با فناءفیالله و همهخداانگاری، دغدغه معنای وجود را برای خود حل میکنند؛ بنابراین، این سه پاسخ که یک حوزه مشترک معنایی به نام جاودانگی دارند، در عین حال بسیار هم با یکدیگر متفاوتاند. من نمیخواهم بگویم که ادیان و عرفان چون دغدغه پیروان خودشان را با اجرای احکام و شریعت حل میکنند، درست یا غلط هستند، اصلاً بحث خوب یا بد آنها مطرح نیست بلکه بحث سه نوع انسان است. اساساً میتوان سه تیپ مختلف از انسانها را برشمرد: آنهایی که عاشقاند، آنهایی که دغدغه عقل در آنها غالب است، و دسته سوم انسانهایی که ظاهرگرا و قشری هستند. البته اینها حصر منطقی نیست که هرکدام کاملاً از دیگری جدا باشد. نه عاقل از عشق تهی است و نه عاشق از عقل، فقط برحسب اینکه کدامیک از این جنبهها در فرد غلبه داشته باشد، این تقسیمبندی را شکل میدهد؛ اما هر یک از آنها با این مفهوم کلی مشترک (یعنی خداوند)، برخورد خشنودکننده خاص خود را دارند. در ضمن باید گفت دسته چهارمی هم هستند که اصلاً تن به این معناخواهی نمیدهند.»
برخوردهای فکری فلاسفه
«پدیدارشناسی برخاسته از آرای فلاسفه، بسیاری را تحت تأثیر قرار داده و نوعی دینشناسی تطبیقی ایجاد کرده است. یکی از ثمرات درخشان پدیدارشناسی کتاب مقدمهای بر تاریخ ادیان میرچا الیاده است، که حتی پل تیلیش هم که در پیرامون دینشناسی تطبیقی کار کرده و از جمله متألهان اگزیستانسیالیست است، استفاده شایانی از آن برده است. دینشناسی تطبیقی، اتحاد نظری در مفهوم خدای یگانه یا وجود یگانه را نشان میدهد و میکوشد تا نشان دهد که در کهنترین تمدنهای بشری و در آغاز، اعتقاد به خدایی یگانه و متعالی رواج داشته است؛ اما از آنجا که این وجود متعالی دستنیافتنی بوده، بشر برای آن واسطههایی میتراشیده و بعدها این واسطهها جای خدا را میگرفتهاند. برای مثال، خورشید و ماه و الههها و فرشتهها جایگزین آن وجود متعالی میشدند. پس به عبارت دیگر، میتوان گفت که در آغاز اندیشه توحیدی رواج داشته است. این یک استدلال غریزی است و اشتراک آن در گستره ادیان جای تأمل دارد.»
«کانت پذیرفته است قلمروهایی وجود دارند که عقل نباید در آنها وارد شود اما با این حال عقل فراروی کرده است. میتوان گفت که کانت هم بهنوعی پدیدارشناسانه رفتار کرده، اما فقط هر چه را قبول نداشته در پرانتز گذاشته است. به گفته هایدگر، در ادامه چنین تفکری کسی مانند هوسرل که موافق با کانت است و به دیدگاههای او توجه دارد، برخلاف کانت عقل را غالب بر دین نمیکند، بلکه بهراستی دیدگاهی معرفتشناختی بنا بر روش پدیدارشناسانه ارائه میکند.»
«کتب مقدس چون مسبوق به سابقهاند چیزی را ثابت نکردهاند، بلکه چیزی را که در خاطر مخاطبانشان بوده است، توضیح دادهاند و به خاطر همین است که قرآن از الله حرف میزند، چراکه اعراب پیشتر با آن آشنا بودهاند. در تورات جمله جالبی هست، آنجا که موسی به خدا میگوید تو که هستی؟ و او میگوید من یهوهام. یهوه یعنی او که هست. اهورامزدا هم شبیه این معنی را برای زرتشت دارد، یعنی هیچکدام از خدایان غریب نیستند، نه برای زرتشت پیامبر، نه برای موسی و نه برای پیامبر اسلام. در قرآن فهمی از معنای متعالی وجود دارد، چنانکه میگوید: خدای ابراهیم و موسی نیز الله بود، خدای اینها همه الله بود. البته در عربی همه خداها «الله» هستند و در فارسی «خدا». در یونان باستان، پیش از مسیحیت و تمدن غربی، خدا در طبیعت قرار داشت، و در مسیحیت خداوند در مسیح متبلور میشود؛ اما در تمدنهای شرقی خدا جدا از طبیعت و انسان است و همیشه از آنها فاصله دارد. اگر دقت کنید میبینید که حتی منطق ادیان مختلف در تفسیر دین نیز متفاوت است. با وجود آنکه خاستگاه مسیحیت در شرق است، اما وقتی به غرب میرود و با تمدن یونانی آمیخته میشود، نوع استدلالهایش متفاوت میشود. پس استدلالها پارادایمیاند و در هر پارادایم نوعی استدلال موافق با آن پارادایم حضور دارد. اگر تفکر سنتی حاضر نیست عقلانیت مدرن و استدلالهایش را بپذیرد، مشکلِ خودش است که در پارادایم خود باقی مانده است؛ به عبارت دیگر، جنگِ اثبات خداوند، جنگ پارادایمهای فلسفی است، نه جنگ خودِ مذاهب»
دیدگاه شریعتی
«دینشناسی شریعتی لمحههایی از عرفان و شناخت جوهره دین را داراست و قدری هم وجودی و اگزیستانسیالیستی است. اگر دقت داشته باشید شریعتی تلاش زیادی کرد تا میان مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم ارتباط برقرار کند و سپس نشان دهد که اسلام با هر دو اینها ارتباط دارد. به عبارتی، اسلام هم رابطه وجودی با هستی دارد و هم رابطه اجتماعی، یعنی وقتیکه فرد خودش از یک معنا متأثر میشود، میآید تا جامعهای را داوطلبانه تغییر بدهد و از مجموعه این فردهای تغییریافته، امتی نمونه درست میشود. البته به کار بردن این واژهها در جامعه دینی اکنون قدری مشکل ایجاد میکند. شریعتی اساساً به اثبات خداوند معتقد نیست و این نگاه او تا حدی عرفانی است و ریشه در دین دارد، زیرا که دین را مسبوق به سابقه نگاه میکند. اگر دقت کنید شریعتی به دنبال اثبات خداوند به همان مفهومی که مرحوم بازرگان در کتاب راه طی شده استدلال میکند هم نیست، آنجا که مرحوم بازرگان میگوید علم به دنبال نظم است و دین به دنبال ناظم است و اساساً هر دو با هم تلاقی میکنند»
جهان سوم و بازخوانی دین
«اگر بخواهیم با شیوه غربیها یا هر شیوه دیگری مسئله را حل کنیم، ناچار به بازخوانی دین هستیم، در غیر این صورت جدال کوری بین شبهمدرنیسم و بنیادگرایی درخواهد گرفت. به عبارتی، پدیدآمدن بنلادن و طالبان پدیدهای طبیعی در پاسخ به آن فهم سکولار و عریان از مدرنیسم در جوامع جهانسومی است که هیچ ریشهای ندارند؛ بنابراین، در کشورهای جهان سوم توان بازتولید بنیادگرایی تا وقتیکه این شبهسکولاریسم و شبهلائیسم وجود دارد، محتمل است.»
«کانت دیواری بزرگی میان متناهی و نامتناهی و عقل و وحی کشید. روشنفکری دینی میگوید که فلسفه ارسطویی در جهان اسلام مشکل داشته است، زیرا عقل یونانی عقلی متناهی است یعنی ریاضی گرا، تجربی و مصلحتاندیش و متناهی فهم است و نمیتواند از این فراتر برود؛ اما انسانها علاوه بر عقل، معقولیت هم دارند، امر معقول امری تجربی و عملی است و صرفاً لازم نیست با فلسفه یونانی قدیم یا با تفسیر جدید آن به معقولیت رسید. به همین دلیل، روشنفکر دینی عقلانیت یونانی و عقلانیت مدرن کانتی را کافی نمیداند، در عین حالی که تجربه را در کنار تعقل فکری میآورد.»
وحی و قرآن
«وحی یا همان حجت پیامبر در زمان خودش مستدل بوده اما طی قرون، استدلالها و عقلانیتها و محکهای تازهای به آن افزوده شده است که به نظر من باید اینها را از هم تفکیک کرد. این امری بسیار مهم است. ما یک نوع عقلانیت نداریم و با یک نوع عقلانیت هم با این حجیت برخورد نمیکنیم. حالا بحث این است که چگونه امروز میتوانیم حجیت وحی را مدلل کنیم. ما هزار و چهارصد سال فاصله گرفتهایم و این دین فراز و نشیبهایی داشته و نحلهها و شعبههای گوناگونی در آن پدید آمده است. یک کتاب مرجع داریم و در کنارش کتابهایی که این کتاب مرجع را تفسیر میکنند و ما ناگزیر از طریق این کتابها، متن مرجع را میفهمیم. ما از طریق شریعتی، اقبال لاهوری و تفسیر طبری قرآن را میفهمیم و هرچه این تفسیرها زیاد شوند فاصله ما را هم از متن مقدس زیاد کردهاند؛ به عبارت دیگر، هم در نزدیکی ما با متون مقدس مؤثرند و هم در عین حال در دور شدن ما از آن.»
«قرآن بازسازی عقلانی و معقول زمان خودش است. هیچ عربی به وحی شک نداشت، به ظهور پیامبر هم شک نداشت، دعوا بر سر این بود که چرا من پیغمبر نشدم.»
در تکمیل باید گفت در آیات قرآن (یس، آیه ۱۵) نیز آمده که در طول تاریخ همه به وحی معتقد بودهاند منتهی در قرآن صحبت از وحی خدای رحمان به پیامبر است. انتقاد انکارگران به پیامبران هم این بوده که از کجا معلوم از جانب خدای رحمان مأموریت داشته باشند؟
«بدین ترتیب، عقلانیتی که ما داریم و مدام خودمان را با آن تطبیق میدهیم، به دنبال معقول کردن متن در عصر و زمانه کنونی هم هست؛ اما توجه داشته باشیم که معقولکردنِ دین در عصر و زمانه خاص خالی از فریب هم نیست؛ عقلانیت فلسفی در یک زمان ارسطویی است و در زمان دیگری کانتی، در فرهنگ ما عقل فلسفی یونانی و منطق و نحو زبان عربی و کشف و شهود حکمت خسروانی به هم برخورد کردند. آنها به مجادله با هم پرداختند، یکدیگر را به چالش کشیدند، گفتوگو کردند، صلح کردند و سرانجام ما به یک فرهنگ متنوع در حوزه اندیشه و تفکر ایرانی رسیدیم. اکنون پرسش مهم و تعیینکننده این است که چه وقت فهم قرآن در ما متصلب شد؟ و از چه وقت ما دیگر نتوانستیم علم تولید کنیم؟»
«برخی دین و فلسفه و عرفان را یکی و با ذات و گوهرهای یکسان دانستهاند، برخی به تفاوت آنها و البته امکان تعاملشان قائل بودهاند، و برخی هم بر این باورند که دین، فلسفه و عرفان اساساً دشمن یکدیگرند و وحی، عقل و شهود با یکدیگر جمع نمیشوند.
اما دسته دیگری از روشنفکران دینی بر این ادعایند که میشود امور دینی را عقلانی کرد، البته منظور از عقلانیت در اینجا عقلانیت فلسفی نیست. از نظر آنها، از جمله شریعتی و اقبال، ما نیاز به یک اصلاح دینی یا پروتستانتیسم اسلامی داریم که در عین حال دچار سکولاریسم حداکثری نباشد.»
توضیح اینکه زندهیاد مهندس بازرگان در کتاب راه طی شده مطرح میکند انبیا برای اثبات خدا نیامدهاند. مرحوم علامه طباطبایی در جلد پنجم روش رئالیسم و پانوشتهای شهید مطهری بر این اعتقاد هستند که خداوند را نه میتوان از راههای تجربی و نه علمی اثبات کرد. درنهایت به برهان صدیقین ملاصدرا رسیدهاند.
لطفالله میثمی در کتاب مبنا – وجود که در زندان ستمشاهی با کمک دوستان به رشته تحریر درآورده و پس از انقلاب منتشر شد معتقد است حقیقت خداوندی را نه میتوان اثبات کرد، نه انکار کرد و نه شک در آن کرد و نه آن را تعریف کرد. از همه مهمتر اینکه حقیقت خداوندی را میتوان در گزارههای چهارگانه فوق دید. برای نمونه وقتی کشیش کاپلستون در گفتوگو با برتراند راسل به او میگوید بر اساس تجربه آنتروپی که از نظر راسل یک تجربه جهانشمول بهشمار میرود، جهان رو به انحطاط و محدودیت و افول است. راسل با وضعیتی روبهرو میشود که ظاهراً باید بپذیرد بیرون از جهان محدود آفریدگاری هست، اما او میگوید من جهان رو به افول و محدودیت را دوست ندارم. این بیان بدین معنی است که راسل در بن جان خود به جاودانگی معتقد است که میتواند بر مبنای آن حکم کند که چیز محدود را دوست ندارم. این امر، دیدن حقیقت جاودانه در گذر انکار است و همان مطلبی است که حضرت ابراهیم هم چند هزار سال پیش گفت: قالانی لا احب الآفلین