بستر فرهنگی مناسبی برای خشونتستیزی داریم
گفتوگو با حسین مجتهدی
محمود توکلی: حسین مجتهدی، روانشناس و روانکاو، دارای دکترای تخصصی روانشناسی از دانشگاه هامبورگ با گرایشهای تخصصی تحولی-بالینی، بیماریهای روانتنی و رواندرمانی روانکاوانه و دانشآموخته دانشگاههای تهران است. وی همچنین عضو گروه روانشناسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، مدرس پیشین دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی (گروه روانشناسی بالینی) و پژوهشگر گروه تخصصی تاریخ و همکاریهای میانرشتهای است. درباره موضوع خشونت گفتگویی را با وی انجام دادهایم که تقدیم خوانندگان میشود.
اگر اجازه بفرمایید ابتدا از تعاریف شروع کنیم. به نظر شما پرخاشگری از نگاه روانپژوهی چگونه تبیین و تعریف میشود؟
لاپلانش و پونتالیس، بهعنوان دو مفسر بیبدیل روانکاوی فرویدی، پرخاشگری را از منظر روانکاوانه گرایش یا کلیت گرایشهایی میبینند که در اشکال رفتار واقعی یا خیالپردازانه محقق میشوند و بدین گرایش دارند که دیگری (یا در مواردی خویشتن) را صدمه بزنند یا نابود سازند یا مورد اجبار و پستشماری قرار دهند. چگونگیهای دیگر آن کنش شدید و حرکتی ویرانگر است. گاه بهشیوهای منفیگرایانه مانند اجتناب از یاریگری گاه بهگونهای نمادین چون طعنهزنی انجام میشود. در روند رشد و تحول، سوژه پرخاشگری را بسیار زودهنگام در او شاهدیم. رانه پرخاشگری را فروید در ذیل رانه مرگ میبیند که با نگاهی دیالکتیک در تعامل با رانه زندگی است. هدف رانه مرگ ویرانگری ابژه است. دوسوگرایی عاطفی که همزیستی عشق و خشم را معطوف به یک ابژه میکند یا پدیدههایی چون سادگرایی و مازوخگرایی (دیگر خویشآزارکامی) درهمآمیزی رانههای مرگ و زندگی تجلیات چنین رانه و سائقی هستند. به دو نکته کلیدی در اینجا توجه کنیم: نخست همانگونه که در اسطوره نرگس، عشق و پرخاش نرگس به تصویر خویشتن است و اسطوره بازتابگر لایههایی از ضمیر ناآگاه آدمی است، پرخاشگری و رقابت آغازین با خویشتن است و رانه مرگ انسان را به خویشویرانگری میتواند سوق دهد که در آسیبهای روانی و اجتماعی شاهد آن هستیم، مثلاً در پدیدههای اعتیاد، خودکشی، بیاشتهایی روانی (آنورکسیا نروزا) و مانند آن. لذت ناآگاهانه از تماشای پرخاشگری میتواند ریشه در خویشپرخاشگری داشته باشد، چنانکه فروید سادگرایی و مازوخگرایی را در مطالعات بالینیاش نشان داد که اینان همراه هم هستند یا تماشای شکنجه و اعدام در تاریخ بشری ریشه دارد یا اقبال به فیلمها و بازیهای کامپیوتری که عنصر پرخاشگری در آنان زیاد است؛ و دوم آنکه پرخاشگری میتواند در خیالپردازی و رؤیا محقق شود و واقعیت روانی باشد بدون آنکه تحقق بیرونی بیابد.
اگر فردی سرمایهگذاری روانی بیشینه بر خود داشته باشد و به تعبیری که در اسطوره نرگس دیدیم، بهگونهای افراطی محو در خود شود که اصطلاحاً بدان نارسیسیم یا نرگسانگی میتوان گفت خود را محق به پرخاشگری و سلطهگری و بردهپنداری دیگران و آنان را در خدمت ارضای میل خود دیدن میپندارد که زورگویی و قلدری ریشه در این مسئله میتواند داشته باشد.
درباره ذاتی بودن پرخاشگری کنراد لورنز، دانشمند برنده جایزه نوبل، از غریزه جنگیدن برای جفتگیری و انتقال ژن به نسل بعد در تاریخ بشری سخن گفت.
دالارد فرضیه ناکامی-پرخاشگری را مطرح ساخت و بندورا از منظر یادگیری اجتماعی آن را تبیین کرد که بر مبنای آن آندرسون و بوشمن الگوی عمومی پرخاشگری را عنوان ساختند که عامل موقعیتی مانند ناکامی و مورد حمله و توهین واقع شدن و عامل شخصی مانند صفات آمادهساز جهت پرخاشگری چون بازخورد مثبت به پرخاشگری و داشتن مهارت در آن بر برانگیختگی و احساسات و شناختها اثر میگذارند و در صورت نبود بازداری به اعمال پرخاشگرانه میتوانند منجر شوند.
ضعف قانون و نقش مخرب رسانهای و مراجع اثرگذار اجتماعی در پرورش و ترویج فرهنگ پرخاشگری در گسترش و نمو آن در سطوح فردی و اجتماعی در این منظر تأملبرانگیز است.
انجمن روانشناسی امریکا نیز پرخاشگری را رفتاری برانگیخته از رقابت و خشم و خشونت تعریف میکند که منتج به آسیب زدن یا تخریب یا مغلوبسازی دیگری یا خویشتن شود. پرخاشگری بهعنوان ابزار یا عامل برای دستیابی به هدف از پرخاشگری خشونتآمیز که خود صدمه زدن و تخریب هدف است در این نگاه متمایز میشود.
پرخاشگری در سطوح مختلف جامعه از خانواده تا اجتماع از منظر روانپژوهی اجتماعی چگونه تبیین میشود؟
بیشک یکی از معتبرترین منابع علمی در این حوزه کتاب ناخرسندی در فرهنگ، اثر زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، است که بهترین ترجمه آن از متن آلمانی توسط دکتر محمد مبشری با عنوان تمدن و ملالتهای آن به فارسی منتشر شده است. در قسمتی از این کتاب مینویسد:
«ظاهراً گذشتن از ارضای میل پرخاشگری برای آدمیان آسان نیست. بدون پرخاشگری خشنود نیستند. مزیت یک حلقه نسبتاً کوچک فرهنگی را که (افراد آن) با بروز دشمنی نسبت به کسانی که بیرون از این حلقهاند ارضای این رانه را (برای خود) ممکن میسازند نباید دستکم گرفت. همواره میتوان شمار بزرگی از آدمیان را با عشق به هم پیوند داد. فقط به این شرط که کسانی باقی بمانند که بتوان به آنان پرخاش کرد.»
لطیفهها و طنزهایی که تا هجو و خشونت کلامی میتوانند ارتقا یابند در برابر اقلیتها و غیرخودیها ناظر به این مسئله است. فروید در نوشتار فخیم*روانشناسی تودهها و تحلیل من* دین مسیحیت را مثال میزند که همآیینان یکدیگر را برادر میخوانند و پیشوای دینی خود را پدر مینامند و شریعت خود را عشق مینامند اما در برابر کسی که از این دایره پای بیرون نهد با حدت و شدت رفتار میکنند.
استالین گفت «هر که با ما نیست علیه ماست» که یادآور بیان علمی رنه اشپیتز، روانکاو آلمانی، درباره نوعی عاطفهورزی در مقطعی از تحول روانی کودک است که برای او «تو برای من نیستی علیه منی» است.
فروید در نوشتار ذهنیتهای زمان پیرامون جنگ و مرگ اشاره میکند که در درون فرهنگ آمادگی برای پرخاشگری هست. به سمت دشمن (دش/ضد+من) که بیرون از آن است. در نوشته *روانشناسی تودهها و تحلیل «من»* نیز بیان میکند که در درون فرهنگ نیز همسانسازیهایی صورت میگیرد و انرژی پیوستگی لیبیدویی در درون گروه{در راستای نرگسانگی (نارسیسیم) توده} به خویش معطوف میشود و شاید از اینرو خویش برترپنداریهای خشونتگرا را مجال ظهور میبخشد.
در اسطوره نرگس یا نارسیسوس شاهد آنیم که به یک روایت نرگس با تصویر خویش احساس رقابت میکند و پرخاشی در او نسبت به رقیب شکل میگیرد. در افسانهای دیگر برای کودکان که لافونتون آن را به زیبایی ترسیم کرده است خرگوشی برای مقابله با شیری که میخواهد او را بخورد وی را با تصویرش در آب چاهی مواجه میسازد و احساس رقابت را در او دامن میزند و موجب پرخاش او میشود. پرخاشی که وی را به نابودی رهنمون میسازد. میدانیم که روانکاوی کشف کرد که اسطورهها و افسانهها بازتابگر لایههایی از ضمیر ناآگاه آدمیاند. نخستین پرخاش در پیوند با تصویر خویش است و ریشه در نرگسانگی یا همان نارسیسیم آدمی دارد و کسی که گرفتار تصویر خویش است پیوسته در تنگنای رقابت و حسادت دستوپا میزند و به پرخاشگری دست مییازد. در خانوادهها از آغاز شاهد رقابت و حسادت همشیرگان هستیم که در پیوند با خویشاوندان خانواده و همدرسان مدرسه استمرار مییابد. سنت آگوستین از شعله حسادت در چشمان کودکی به همشیرش هنگام در آغوش مادر بودن و شیر نوشیدن آن همشیر سخن میگوید. بسیاری اوقات این رقابت و حسادت هضمنشده در سراسر زندگانی فرد استمرار مییابد و پرخاشگری را در او شعلهور نگاه میدارد. فرهنگ ما نیز فرهنگی رقابتپرور است. نمره بیست معیار میشود. رتبه درسی اعلام میشود. پیوسته کثیری از افراد فرزندان دیگران را با فرزند خود مقایسه میکنند و احساس حقارت و ناکامی به فرزندشان میدهند چراکه این فرزندان در برابر مهمترین مراجع ارزشگذاری زندگانیشان احساس شرم و ناکارآمدی میکنند، چون نتوانستهاند به تصویر آرمانی آرمانهای زندگانیشان؛ یعنی والدین دست یابند. همیشه احساس نقص و کاستی دارند و احساس خویش ارزندهشماریشان در بافتاری رقابتی میتواند شکل بگیرد که متضمن احساس پرخاشی به دیگری است که توانایی او را نافی خویش میپندارند.
فرد یا جامعهای که از نارسیسیم و نرگسانگی توان عبور نیافته است دیگری را به رسمیت نخواهد شناخت و از ارضای میل پرخاشگرانهاش چشمپوشی نمیکند و اصلاً دیگری را تحمل نمیکند. اربابی میشود که برده را فقط در خدمت نیاز خود میبیند و هیچ میلی برای او قائل نمیشود و به رسمیت نمیشناسد و دیگری شدن او را خارج از توان تحمل خویش مییابد. دیگری دشمن پنداشته میشود چنانکه فروید به قرابت زبانی این دو واژه در آلمانی اشاره میکند: Fremd/Feind
در این دیدگاه سرنوشت رانه پرخاشگری در انسان و جامعه چیست؟
فروید انسان را تحت تأثیر روند تاریخ فرهنگش میبیند. او بیان میدارد: «انسانهایی که امروز به دنیا میآیند قسمتی از این گرایش را با خود میآورند که رانههای خودخواهی را به رانههای اجتماعی بهعنوان سازمان موروثی تغییر دهند.» شکل آرمانی جامعهپذیری است و جامعهپذیری در اجتماع فرهنگی صورت میپذیرد. پذیرش قانون و چشمپوشی از میل برای متمدن شدن ضروری است. محدودسازی رانهها ازجمله رانه پرخاشگری و گذار از تخلیه آزاد آنها به شکل سازمانیافته اجتماعی و محدودیت نرگسانگی (نارسیسیم) ضرورت تمدن است و موجب تنظیم روابط انسانها با یکدیگر میشود.
مشاهده رفتار کودک شاهراه شناخت فرهنگی شدن است. نخستین مطالبه جامعه نخستین او آداب دفع است هرجا و هرگونه نمیتوان دفع کرد. تعویق ارضای میل و چشمپوشی از آن و پذیرش و درونفکنی قانون موجب اختگی نمادین از میل میشود و بهسوی جامعه و پذیرش مسئولیت راهگشا میشود. پشت هر ممنوعیتی میل است و تابو شدن ضرورت چشمپوشی را با خود میآورد. لوی اشتراوس، انسانشناس معروف، تابوی محرمآمیزی را سبب تبدیل طبیعت به فرهنگ میداند، چراکه جایگاهها در منظومه خانواده و اجتماع شکل میگیرد؛ اما همانطور که در کودک مراحل پیشین حضور دارند و زمان در روانخطی نیست و ضمیر ناآگاه زمانزدوده است امکان برگشت هست. هرچند این مسئله انکار شود چه به تعبیر فروید «کودکان دوست ندارند بشنوند که کسی از گرایش ذاتی انسان به پلیدی و پرخاشگری و تخریب و بنابراین از قضاوت سخن بگوید.»
در فرهنگ نیز اینگونه است. مراحل فرهنگی قبل، در هر فرهنگی حضور دارد و امکان واپسروی هست که آسیبشناسی فرهنگ از این منظر قابلتحلیل است. مثلاً ابژه فرهنگ مصرفگرا شدن و از سوژه بودن دور شدن یا ابژه فرهنگ رسانه در خدمت قدرت شدن به رسمیت نشناختن دیگری و مانند آن.
ریشه واژه فرهنگ در زبان فارسی نیز دلالت بر فرا رفتن و آهنگکردن است. در اشعار و نوشتههای رودکی، دقیقی، فردوسی، بلعمی، عنصری، فرخی، منوچهری، اسدی توسی، کیکاووس، وشمگیر و پورسینا این واژه را میبینیم. بلعمی میگوید: «ای آنکه سیاوخش را تو کشتی … و از قوت و فرهنگ و مردی او نترسیدی.» فریتس وولف آلمانی در کتاب فرهنگ شاهنامه که ۲۵ سال روی آن کار کرد و در سال ۱۹۳۵ منتشر ساخت نود بیت در شاهنامه پیرامون فرهنگ یافت. مثلاً:
چو هنگام فرهنگ باشد تو را به دانایی آهنگ باشد تو را
جهاندار بیدار فرهنگ جوی سرافراز و با دانش و آبروی
تو دادی مرا فر و فرهنگ و رأی تو باشی به هر نیک و بد رهنمای
هنر باید و گوهر نامدار خرد یار و فرهنگش آموزگار
در تاریخ کشورمان شاهد یورشهایی به این سرزمین هستیم که حامل خشونتهایی شدید بوده است و زخمهایی بر روان جمعی مردمان این دیار وارد ساخته است. زخمهایی که شاید التیام نیافته است و در هنگامههای ناامنی سر برمیگشاید و ترس و خشونت را برون میریزد؛ اما نکته تأملبرانگیز آن است که ایرانیان اگر مغلوب نظامی شدهاند، در روند زمان بر یورشگران غلبه فرهنگی یافتهاند. دکتر شاهرخ مسکوب در اثر ارزندهاش هویت ایرانی و زبان فارسی با پژوهشی علمی به این مسئله پرداخته است. از جهت محتوایی نیز در ادبیات ملی و دینی ما ارزشهایی که در برابر خشونت است، چون تکثرگرایی و رواداری و گفت و شنید و تحمل مخالف و ارزش جان و اجتناب از حیوانآزاری و صدمه به محیط زیست و نظایر آن بسیار زیاد است که بحثش خارج از این مقال است تنها به شعری از حکیم توس اشاره میکنم:
میازار موری که دانهکش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
پسندی و همداستانی کنی که جان داری و جانستانی کنی
حتی خنثی بودن در برابر خشونت به مور نکوهیده است. مقایسه کنید با فرهنگ بیتفاوتی امروزه در جامعه.
به هر حال میخواهم بگویم بستر فرهنگی مناسبی برای خشونتستیزی داریم که باید از آن استفاده کنیم.
در برخی بررسیهای جهانی ایرانیان بهعنوان عصبانیترین مردم دنیا معرفیشدهاند. در آیینه آمار و گزارشهای رسمی و در مشاهده روزانه اجتماعی نیز بالا بودن میزان پرخاشگری را در جامعه میبینیم. البته این مسئله ابعاد مختلف دارد. نظر شما درباره بعد روانشناختی آن چیست؟
نکته بسیار مهمی را اشاره کردید. متأسفانه شاهد افزایش پرخاشگری در جامعه بهویژه در شهرهای بزرگ و حاشیهنشینان این شهرها هستیم. تاکنون نیز اهمیت بهسزایی به این مسئله داده نشده و جنبههای پژوهشگرانی آن مغفول مانده است و دستگاههای ذیربط بهصورت جدی برنامهریزی برای مداخله و پیشگیری در این مقوله نداشتهاند.
نخست به باور من ضعف مفرط قانون است. پدر نمادینی که روابط را تنظیم کند. افراد رواندردمند (سایکوپات) که ضد اجتماعاند و منحرف (پرورت) از قوانین اجتماعی و حریم انسانها و حقوق مدنی ایشان را به رسمیت نمیشناسند و نیز افراد تکانشی بیمی از برخورد جدی قانون ندارند و الزامی برای چشمپوشی از میل پرخاشگرانه خود نمیبینند و مجال آن را مییابند که اعمال زورگویی کنند. از سطوح پایین چون در رانندگی، نزاعهای خیابانی، فحاشی، حرفها یا اعمال خارج از عرف به بانوان، رعایت نکردن نوبت و مانند آن تا پدیدههایی چون زورگیری و شرخری و تهدیدهای جانی و مالی یا حتی ناموسی توسط اوباش. پرورتها و سایکوپاتها در همه جوامع هستند، اما میزان نقشآفرینی آنان در جامعه برحسب قدرت قانون در آن جوامع شدت و ضعف مییابد. احساس اضطراب و ناامنی نیز میتواند تشدیدگر این مسئله باشد. ناامیدی از حمایت قانون بسترساز کنشنمایی و رفتارهای منحرفانه است. فیلم قیصر در تاریخ سینمای ایران برجسته میشود که سراسر نفی توسل به قانون برای احقاق حق است و تبلیغ به شیوه بدوی و قبیلهای انتقام گرفتن. قلدران چون پدر نخستین قبیله به تعبیر فروید خارج از قانون قرار میگیرند و به میل خود عمل میکنند و برای توده جذاب میشوند. هنوز در فیلمها و سریالها از لاتها و لمپن ها چهره دوستداشتنی ساخته میشود. شورای شهر پیشین از این گروه بهعنوان میهمان دعوت میکند و مشروعیتبخشی مینماید. در مردم و حتی نهادهای قانونی و انتظامی نوعی حساسیتزدایی از برخوردهای خشن خیابانی را شاهدیم. آماری که چندی پیش وزیر بهداشت بیان داشت تکاندهنده بود. اینکه دومین علت رجوع به اورژانس بیمارستانها از جهت بسامد جرح ناشی از نزاع است. یا اینکه در یک بررسی بین فرهنگی مسائل روانی در جهان ایرانیان عصبانیترین مردم دنیا قلمداد میشوند جای تأمل دارد. آمار نیروی انتظامی و پزشکی قانونی نیز در مورد بسامد بالای وقوع رخدادهای خشونتآمیز در شهر نیز هشداری جدی برای مسئولان امر باید باشد. اینجا باید یادآور شد که نمیتوان تنها این مسئله را به بحران اقتصادی منتسب ساخت. در کشورهایی بسیار فقیرتر شاهد این مسئله به این شدت نیستیم. شمار زیادی از افرادی هم که دست به این اقدامات میزنند از جهت اقتصادی و البته نه فرهنگی قشر بالا محسوب میشوند. همچنین نقش برخی بیماریهای روانی چون انفجارهای خشم متناوب تکانهای یا اختلال پسااسترس جراحتزا که تظاهرات خشونت را میتوانند با خود داشته باشند باید در نظر گرفت و در سیاستگذاریهای اجتماعی لحاظ کرد از معاینههای دادن گواهینامه تا استخدامها بهویژه برای برخی موقعیتهای شغلی که در پیوند با روابط عمومی و اجتماعی است.
در نگاهی سببشناسانه از منظر روان-جامعه پژوهانه به این مقوله میتوان به موارد زیر اشاره داشت:
الف) ضعف قانون در پیشگیری، بازداری و مقابله با خشونت: فرد هنجارستیز پرخاشگر که رشد و تحولیافتگی روانی برای کنترل تکانههای پرخاشگرانه خود را ندارد که یا میلی به کنترل و مدیریت آن نمیبیند یا مغلوب آن است وقتی بداند که قانون ضعیف است و قربانی که غالباً فردی است که به علت تمدن و فرهنگ و بالیدگی روانی از مقابله به مثل در توحش اجتناب میکند چراکه به قول سعدی:
توان کرد با ناکسان بدرگی/ ولیکن ز مردم نیاید سگی.
اگر با حضور سریع پلیس و واکنش مقتدرانه عاری از خشونت او و برخورد قاطع قضائی مجرم خشن بهایی سنگین برای رفتارش بپردازد و بعد به درمانهای روانشناختی ارجاع شود، بهطور معناداری با کاهش این مسئله مواجه خواهیم بود. اینکه ناظران بهجای بیتفاوتی فوراً با پلیس تماس بگیرند و پلیس در اینگونه موارد بدون تعلل حضور یابد، حتی نیروهایی مستقلاً با این تخصص در حوزه انتظامی تربیت شوند و برای این کار صرفاً گسیل شوند. سطح رفاه و فرهنگی و جایگاه شغلی این نیروها بهگونهای باشد که وسوسه به تطمیع و تهدید نگردند. این پروندهها بهسرعت و بهسهولت بررسی شود. فشاری بر قربانی خشونت برای رضایت از سر استیصال وارد نشود. جنبه انتقامی مطرح نیست، بلکه جنبه اجتماعی دارد و حتی با گذشت قربانی چه قلبی چه از روی ترس یا ضیق وقت و پیچیدگیهای اداری توانفرسا مسئول قضایی و انتظامی نباید گذشت کند و خاطی حتی در این صورت هم باید مجازات شود. چنانکه در قتل عمد اینگونه است. خشونت یک طیف است که قتل هم در آن قرار دارد و نمیتوان اشکال دیگر را مجزا کرد. یا خشونتهای کلامی که فضا را ناامن میکند. فحاشی در فقه و قانون قابل مجازات است، اما روند اجرایی شدن قانون وقتی بهقدری سخت شود که امکانپذیر نشود با نبودش فرقی ندارد. از یاد نبریم در خشونت فقط جنبه جسمی مطرح نیست، بلکه از ناظر یا حتی شنونده آن آسیبزایی این خشونت آغاز میشود؛ و این آسیبزایی در حیطه روانی است. قربانی خشونت فیزیکی هم میتواند دچار آسیب جدی روانی شود که بهطور جدی زندگی اجتماعی او را مختل سازد. پس پدیده خشونت به فرد و جسم محدود نمیشود.
نکته مهم دیگر دو آفت اجتماعی در پیامد آن است. نخست آنکه شهروند جامعه به خاطر ضعف قانونی-انتظامی ناگزیر شود که خود چارهای برای حفاظتش بیندیشد و بهگونهای واکنشی به بازتولید خشونت نیازمند گردد. دوم آنکه از حقوق خود صرفنظر کند و بار روانی این مسئله را به دوش کشد و با جسم و روان بهای آن را بپردازد. نسلها هم این الگو را درونی کرده تکرار میکنند که به قول نیکوس کازانتزاکیس یا باید گرگ بود و درید یا گوسپند بود و دریده شد.
در همین راستا خشونت رایجی که نسبت به بانوان روا داشته میشود نیز باید مد نظر قرار گیرد. از خشونت کلامی تا فیزیکی. چرا باید در جامعهای که چند دهه است مسئله حجاب و مجزاسازی مورد بحث است همچنان شاهد این مسئله باشیم و دوشیزگان و بانوان در ساعاتی و در مناطقی واهمه از تردد داشته باشند یا حتی در ترددهای معمولشان مثل رفتن به محل تحصیلشان غالباً تجربه مواردی از این دست را داشته باشند. در برخی کشورها که دغدغه این مسائل نیست اما شاهدیم که مشکلاتی برای بانوان کمتر است. یکی از دلایل عمدهاش اقتدار قانون در این حوزه در برابر هنجارشکنان است؛ و دیگری مسائل پرورشی در فرهنگسازی است.
در زندان، مدرسه، سربازخانه و خیابان شاهد انواعی بسیار خشن از زورگویی هستیم که دستاندرکاران توجهی بدان ندارند. در زندانها که تا حد فاجعه پیش میرود و متأسفانه رویکردی خنثی به این مقوله هست. خاطرات آقای علیزاده طباطبایی و رضوی فقیه بهعنوان نمونههایی تکاندهنده از این مسئله تأملبرانگیز است. در مدارس نیز شاهد آنیم که باید آموزش و پرورش فکری جدی برای آن بکند. در خیابان نمونهاش بازپرسی معروف بهخاطر برخوردهای خشونتآمیز با متهمان بود که برای گرفتن حق دیگران در پمپبنزین هفتتیرکشی کرد و بعد هم مشخص شد پروندههای فساد مالی کلانی دارد یا تیراندازی مداحی معروف در بزرگراه. وقتی در این سطوح نقض قانون میشود و برخورد قاطع صورت نمیگیرد چه امیدی میتوان در جامعه برای اجرای قانون پدید آورد.
ب) رسانهها و اولیای امور باید از ترویج خشونت بپرهیزند چه مستقیم چه غیرمستقیم نظیر کاربست ادبیات فحاشانه از تریبونهای رسمی یا غیررسمی. فضای باز به هنر دادن برای والاییدن پرخاشگری نقشی بهسزا ایفا میکند. رسانههای زرد که حتی برخی ادعای تخصصی بودن دارند و با احساس حقارت و تحقیرشدگی در حیطههای علمی بهدروغ و تهمت و توهین دست مییازند اگر مهار نشوند، به بازتولید خشونت در دیگر رسانهها میتواند بینجامد. به فرجام نرسیدن درست خشونتهای سازمانیافته در سطح ملی چون قتلهای زنجیرهای ۱۸ تیر، فاجعه کهریزک و مواردی از این دست نیز بر این بازتولید بیمارگون اثرگذار است.
پ) ضعف مرجعیت قانون موجب احساس ناامنی و اضطراب میشود و اضطراب نیز میتواند موجب پرخاشگری شود. در آلمان یک بار رانندهای ایرانی برای اعتراض به راننده مسنی که از چراغ زرد عبور نکرده بود از خودرویاش پیاده شد و اعتراض کرد. این مسئله بهقدری از جهت قانونی ناهنجار شمرده شد که دادستان کل وارد مجرا گردید و برخورد کرد. چون حریم شهروند مثل حریم کشور محترم و خط قرمز است.
ت) برنامهریزیهای فرهنگی برای کوتاهمدت و بلندمدت نیاز است و در کنار آن تقویت و ارتقای قانون و جایگاه انتظامی برای برخوردهای کوتاه و بلندمدت در این زمینه.
ث) در کشور باید امکان اعتراض قانونی و مدنی فراهم آید. مثلاً تجمعهای مدنی یا مطبوعات و شبکههای مستقل رادیویی و تلویزیونی بتوانند اعتراضها را منعکس کنند تا سرکوب نگردد و موجب انباشت پرخاش سرکوفته که یا تکانهای و انفجاری بروز کند یا بهصورت رفتارهای خودتخریبگرایانه.
ج) برخورد قانون با قانونشکنان و شفافسازی در سطوح عالی کشور بهدوراز منازعههای سیاسی و استفاده ابزاری از نظام قضایی میتواند اعتمادسازی کند و این اعتماد در مدیریت پرخاشگری از مسیر قانونی میتواند یاریگر باشد.
چ) از آموزش در سطوح مختلف بهعنوان پیشگیری استفاده کرد. از آغاز کودکی در برنامههای آموزشی، آموزش مهارتهای زندگانی با تأکید بر مدیریت خشم و ارزش اخلاقی رواداری و پرورش فرهنگ دیالوگ و احترام به دیگری بهعنوان آموزشی بسیار جدی گنجانده شود و نیروهایی برای آموزش تربیت شوند و این برنامه آموزشی در مقاطع بالاتر نیز استمرار یابد. حتی برای مشاغل مختلف منطبق بر آن حرفه نوع این آموزش تعریف شود. البته تأکید میکنم این آموزش فقط نظری و تشریفاتی نباید باشد. ساختار آموزشوپرورش و دیگر محیطها باید باروح این آموزشها همسو باشند. مثلاً در مدرسه کودک کوچکتر باید هراسی از اعمال خشونت هممدرسهایهای بزرگترش یا همکلاسهای پرخاشگرش نداشته باشد و بداند در جامعه مدرسه حقوقی دارد و قانون مدرسه از او در برابر تعدی دفاع میکند. بچهها بیاموزند بهجای نزاع فیزیکی از راههای دیگری میتوانند مسائلشان را حل کنند. شوراهای حل اختلاف و مجلس دانشآموزی اگر نهادینه شوند، هم تربیت دموکراسی در آن است هم مدیریت فضاهای دانشآموزی که تعدیهای مختلف رخ ندهد و روان نونهالان این کهن دیار جراحتدیده نگردد. در زندان نیز این مسئله باید به جدیت دنبال شود؛ یعنی هم زندانیان از آموزش بهرهمند شوند هم سازوکار مدیریتش بهگونهای نباشد که مجرمان حرفهای بیمار، زندانیان جوانتر و ناتوانتر یا مسنتر را موردتعدی و اعمال خشونت قرار دهند. بلکه شأن و حقوق انسانی زندانی به رسمیت شناخته شود و برای گروه کثیری از مجرمان فرصتی پرورشی باشد که پس از تاوان محکومیت با روانی درهمشکسته به جامعه بازنگردند.
برای این آموزشها میتوان از فرهنگ غنی ملی و دینی این سرزمین بهره برد. از سرمایه ادبیات ایرانزمین که آیینه فرهنگ این کهن بوم و بر است برای این آموزشها و درونسازی آنها ستفاده کرد.
برای شروع برخوردی کارشناسانه با این مقوله پیشنهاد میشود معاونت روانشناسی سازمان بهزیستی و نیروی انتظامی و قوه قضائیه مشترکاً برنامهای علمی را با نظر متخصصان طراحی کرده اجرایی سازند. در دولت نیز معاونتی روانشناختی تعریف شود که اموری از این دست را در سطح کلان و برنامههای ملی دنبال کند.