بدون دیدگاه

پروژه «اسرائیل بزرگ» عامل بحران بی‌پایان

محمد احمدی

   از مظلومیت تا محکومیت

بحران اسرائیل در یک سال اخیر به جای مهار و حل‌وفصل، در حال حرکت به سمت پیچیدگی بیشتر و درگیری بی‌پایان در ابعاد جدید است. درک این وضعیت و دلایل آن نیاز به تحلیل ریشه‌های تاریخی و شناخت عوامل پدیدآورنده آن دارد.

استفان والت، استاد روابط بین‌المللی در دانشگاه هاروارد، در مقاله‌ای در نشریه فارین پالیسی تلاش کرده این وضعیت را تشریح کند.۱ پیش از این، او همراه با جان میرشایمر کتاب لابی اسرائیل و سیاست خارجی امریکا۲ را نوشته‎اند که لطف‌الله میثمی آن را به فارسی نیز برگردانده و نشر صمدیه آن را منتشر کرده است. والت درباره ریشه‌ها و دلایل افول راهبردی اسرائیل می‌گوید پروژه صهیونیسم در چند دهه اخیر برای حفاظت از خود سیر نزولی خطرناکی را طی کرده تا به مرحله کنونی برسد. ابعاد مشکلات اسرائیل در این مرحله را می‌توان چنین خلاصه کرد:

– اسرائیل در غزه گرفتار جنگی شده که چشم‌اندازی از پیروزی ندارد.

– ارتش آن تحت فشار و صدمات ناشی از طولانی شدن جنگ قرار دارد.

– احتمال جنگ گسترده‌تر با حزب‌الله یا ایران بر سر  آن سایه انداخته است.

– درگیری‌های کرانه باختری که پیش از این در حاشیه نبرد غزه تصور می‌شد، در پی هجوم ارتش به کانون بزرگی از بحران تبدیل شده است. از نظر اسرائیل، کرانه باختری حساسیت بیشتری نسبت به غزه دارد و از این‌رو هرگز حاضر به دست کشیدن از آن نبوده است. مساحت کرانه باختری و منابع طبیعی آن بسیار بیشتر از غزه است. فاصله آن تا مراکز عمده جمعیتی و اقتصادی اسرائیل بسیار کمتر است و صدها هزار یهودی که در شهرک‌های آن اسکان یافته‌اند مورد تهدید هستند.

– اقتصاد اسرائیل به‌شدت صدمه خورده و نیروهای مولد آن یا در جبهه‌ها فرسوده می‌شوند یا به خارج فرار می‌کنند.

– علاوه بر لطمات سال گذشته، ۶۰ هزار کسب‌وکار در سال جاری از بین رفته یا در معرض تعطیلی است.

– شکاف بین جناح‌های اسرائیلی عمیق‌تر از هر زمان دیگری شده و احتمال بهبود آن نمی‌رود. قتل اسیران اسرائیلی در جریان حملات ارتش به غزه منجر به اعتصابات سراسری در اسرائیل و خشم مخالفان علیه دولت و افراطیون شده است.

– رفتارهای اسرائیل چهره جهانی آن را به‌شدت تخریب کرده و آن را طوری مطرود و منفور کرده که پیش از این هرگز قابل تصور نبود.

– دیوان بین‌المللی کیفری حکم دستگیری نخست‌وزیر و وزیر دفاع اسرائیل را به اتهام جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت دنبال می‌کند.

– دیوان بین‌المللی دادگستری اعلام کرده اشغال و شهرک‌سازی اسرائیل در غزه، کرانه باختری و بیت‌المقدس شرقی تخلف آشکار از قوانین بین‌المللی است.

– حمایت از اسرائیل در امریکا؛ مهم‌ترین پشتیبان آن به‌شدت در حال افول است و نسل جدید امریکاییان ازجمله بسیاری از یهودیان جوان آن با سیاست‌های دولت خود در قبال اسرائیل مخالفت می‌کنند.

اسرائیل کمی پس از حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ در نظر بسیاری از کشورها مظلوم جلوه می‌کرد و حمایت‌های بسیاری را به خود جلب می‌کرد و بر همین اساس به خود حق می‌داد با شدت و خشونت واکنش نشان دهد. حامیان اسرائیل با فراموش کردن بار سنگین ده‌ها سال فشار طاقت‌فرسا بر فلسطینیان، سیل کمک‌های خود را به دولت و ارتش آن سرازیر کردند و به توجیه اقدامات آن پرداختند، اما یک سال نسل‌کشی در غزه و خشونت افسارگسیخته ارتش و شهرک‌نشینان یهودی در کرانه باختری، جهان را به نقطه‌ای کاملاً متفاوت رسانده است. بسیاری از حامیان اسرائیل به منتقدان آن تبدیل شده‌اند و باقی‎مانده آن‌ها که همچنان به توجیه رفتارهای آن می‌پردازند در بین مردم جهان انگشت‌نما شده‌اند.

   تحول در راهبردهای اولیه

ریشه مسائل اسرائیل بسیار عمیق‌تر است و در زوال تدریجی تفکر راهبردی حاکمان آن در نیم قرن اخیر نهفته است. سیاستمداران اسرائیلی تحت تأثیر دستاوردهای دو دهه اول عمر اسرائیل در عقب راندن دشمنانش و تحکیم جایگاه خود اکنون تصور نادرستی از امنیت راهبردی آن دارند. صهیونیست‌های اولیه و بنیان‌گذاران اسرائیل چشم‌اندازی درازمدت داشتند و شب و روز برای کسب حمایت کشورها به‌ویژه قدرت‌های بزرگ تلاش می‌کردند. دستگاه تبلیغاتی آن‌ها موسوم به هاسبارا۳ در مراکز مهم دنیا کار می‌کرد تا متحدان بیشتری برای اسرائیل پیدا کند. آن‌ها موفق شدند رابطه ویژه‌ای با ایالات‌متحده شکل دهند که متکی به قدرت و نفوذ فزاینده لابی اسرائیل در آنجا بود. رهبران اولیه صهیونیسم بر این ایده تأکید می‌کردند که قوم و کشوری کوچک را دشمنانی پرشمار محاصره کرده‎اند و خواهان نابودی آن هستند و اگر به این پایگاه تمدن و دموکراسی کمک کافی نرسد، تحت حمله «وحشیانی» که آن را احاطه کرده‌اند فرومی‌پاشد. این مظلوم‌نمایی هم به یهودیان انگیزه می‌داد با تمام وجود برای اسرائیل فداکاری کنند و هم وجدان کشورهای دیگر را برمی‌انگیخت که به پشتیبانی از آن بپردازند؛ و البته یکی از وظایف اصلی هاسبارا این بود چهره مظلوم فلسطینی‌ها را با اتهام تروریسم مخدوش کند. دیپلماسی زیرکانه صهیونیست‌های اولیه و فریبکاری دستگاه تبلیغاتی آن‌ها نتایج بزرگی را به بار آورد. غرب از یک‌سو ارتشی مدرن همراه با سلاح‌های هسته‌ای برای آن‌ها تجهیز کرد و از سوی دیگر، واقعیات تاریخی را در کتاب‌ها، رسانه‌ها و دروس مدارس و دانشگاه‌ها در بسیاری از کشورها دگرگون و به نفع اسرائیل تحریف کرد. فقط در دهه‌های اخیر تاریخ‌نگاران جدید اسرائیلی مانند بنی موریس،۴ ایلان پاپه،۵ آوی شلیم،۶ و سیمها فلاپان۷ با تجدیدنظر در اسطوره‌های صهیونیسم، واقعیات درباره تاریخچه، تشکیل و تحکیم اسرائیل را آشکار کرده‌اند، گرچه دیدگاه رسمی آن‎ها مبنی بر روایت‌های جانبدارانه از صهیونیست‌ها باقی مانده است؛ البته رهبران اولیه اسرائیل اشتباهاتی نیز در مسیر اهداف خود داشتند. مثلاً دیوید بن‌گوریون۸ پایه‌گذار و اولین نخست‌وزیر آن، در نقشه‌ای پنهانی با همکاری انگلیس و فرانسه در سال ۱۹۵۶ به مصر حمله کرد و تا کانال سوئز پیش رفت، ولی دولت وقت امریکا با این نقشه همراه نبود و اسرائیل مجبور به عقب‌نشینی شد. مهم‌ترین نقطه عطف در ۱۹۶۷ روی داد و اسرائیل با تبلیغات درباره حمله احتمالی اعراب و خطر نابودی خود در هجومی همه‌جانبه مناطق بزرگی را اشغال کرد و این واقعه تاکنون منشأ نبردهای بی‌شمار کوچک و بزرگ بوده است. بعدها مشخص شد نهادهای اطلاعاتی امریکا می‌دانستند در آن زمان خطری برای اسرائیل وجود نداشته و این فقط یک بهانه بوده است. متفکران اسرائیلی اذعان دارند این اشتباه بزرگی بود که دولت آن‌ها تصمیم به اشغال دائمی و اسکان یهودیان در مناطق تصرف‌شده گرفت تا پروژه درازمدت «اسرائیل بزرگ» را محقق کند. رهبران اولیه صهیونیسم مانند بن‌گوریون تلاش داشتند ثبات را در کشور کوچکی برای یهودیان برقرار کنند و به این منظور تا حد امکان فلسطینی‌ها را از سرزمین‌های اشغالی ۱۹۴۸ اخراج کردند، اما تصرف مناطقی مانند مجموعه کرانه باختری و غزه که همه ساکنان آن فلسطینی بودند به این معنا بود که اسرائیل با میلیون‌ها غیریهودی درگیر شده که جمعیتشان به‌سرعت در حال رشد است و یهودیان را در اقلیت قرار می‌دهند. عواقب این اشغال برای هر دو طرف، تنش مداوم و حتی فاجعه است. به‌جز درگیری و جنگ گاه‌ و بیگاه، مشکلات سیاسی مستمر  پدید می‌آید و ویژگی یهودی اسرائیل و اصول دموکراسی و حقوق بشر در آن به‌طور دائم زیر سؤال خواهد بود. اگر قرار است یهودی بودن اسرائیل تثبیت شود، باید حقوق سیاسی فلسطینی‌ها سرکوب‌شده و نظامی متکی بر آپارتاید و جدایی نژادی مبتنی بر تبعیض قومیتی شکل گیرد، آن هم در زمانه‌ای که تقریباً در همه جای جهان آپارتاید مطرود تلقی می‌شود. راه دیگر اسرائیل اخراج دسته‌جمعی یا نسل‌کشی فلسطینی‌هاست که از آن هم منفورتر است. از سوی دیگر، در پیش گرفتن هریک از این راه‌ها توسط اسرائیل منجر به سرافکندگی حامیان این رژیم نزد جهانیان می‌شود.

فهرست اشتباهات اسرائیل به همین جا خاتمه نمی‌یابد. پس از جنگ ۱۹۶۷ سران و حامیان آن دچار توهم پیروزی آسان در همه جنگ‌های این منطقه شدند. اولین ضربه ناشی از این توهم در ۱۹۷۳ به اسرائیل وارد شد. برآورد نهادهای اطلاعاتی این بود که ارتش مصر ضعیف‌تر از آن است که تهدیدی برای ارتش اسرائیل در صحرای سینا باشد؛ بنابراین نیازی به آمادگی جنگی نیست. نتیجه این اشتباه محاسباتی در جنگ رمضان یا اکتبر ۱۹۷۳ آشکار شد. تلفات و هزینه مادی و روانی این جنگ برای اسرائیل به قدری سنگین بود که برای اولین بار مجبور به شرکت در مذاکرات جدی با دشمنان خود شد و در نهایت قرارداد صلحی را پذیرفت که بر اساس آن باید صحرای سینا را تخلیه می‌کرد؛ البته نقاط ضعف مصر در صحنه نبرد و مذاکرات سبب شد امتیازاتی هم نصیب اسرائیل شود، اما افسانه پیروزی آسان و بدون نیاز به توافق جدی، برای اسرائیل فروپاشید.

 

   اسرائیل بزرگ

وقتی مناخیم بگین،۹ بنیان‌گذار حزب راست‌گرای لیکود در ۱۹۷۷ به‌عنوان نخست‌وزیر به قدرت رسید، ایده «اسرائیل بزرگ» را هدف خود قرار داد. ریشه آن را باید در گروه تروریستی سابق تحت فرماندهی او یعنی ایرگون جست که اعضای آن در این زمان برای اسرائیل سیاست‌گذاری می‌کردند.۱۰ بر این اساس، قرار نیست اشغالگری پایان یابد، بلکه در درازمدت باید میلیون‌ها فلسطینی از سرزمین‌های اشغالی به هر شکل ممکن، با اخراج یا مرگ، رانده شوند تا اسرائیل بزرگ محقق شود. از نظر راست‌گرایان هیچ راه‌حل دیگری قابل‌ تصور نیست و حتی اگر مذاکره‌ای هم صورت گیرد، برای رسیدن به توافقی جدی نخواهد بود. این اشتباه راهبردی اسرائیل پایه‌گذار همه فجایع آینده در این منطقه است.

نشانه آشکار فروریختن دیدگاه آینده‌نگر در این دوران، حمله به لبنان در ۱۹۸۲ است. این نقشه آریل شارون، عضو پرسروصدای کابینه بگین بود که به‌عنوان وزیر دفاع وقت تشنه آن بود که سازمان آزادی‌بخش فلسطین را که بخش عمده نیروهای فلسطینی را تحت لوای خود در لبنان متمرکز کرده بود، از آنجا ریشه‌کن کند. به‌علاوه، طبق این نقشه باید حکومتی طرفدار اسرائیل در لبنان روی کار می‌آمد که بخشی از حوزه نفوذ آن تلقی می‌شد. به این ترتیب، تهدیدات جانبی رفع شده و دست اسرائیل در کرانه باختری برای دنبال کردن پروژه اسرائیل بزرگ باز می‌شد. جنگ ۱۹۸۲ در ابتدا با موفقیت پیش می‌رفت، اما استقرار ارتش اسرائیل در جنوب لبنان زنجیره‌ای از عواقب این اشتباهات را پدید آورد. به‌تدریج واکنش‌های پراکنده مردم لبنان شکل جدیدی گرفت که از دل آن حزب‌الله پدید آمد. این دشمن نوین بسیار سرسخت‌تر از سازمان آزادی‌بخش فلسطین بود و درحالی‌که رهبران آن سازمان به‌مرور وارد روند صلح با اسرائیل می‌شدند، حزب‌الله به کابوسی برای اسرائیل تبدیل می‌شد که در نهایت، آن را در سال ۲۰۰۰ از لبنان بیرون کرد. به‌موازات آن، مذاکرات صلحی که هرگز از سوی اسرائیل جدی گرفته نمی‌شد به بی‌اعتباری رهبران سنتی فلسطینی منجر  شد و به جای آن‌ها نیروهای جوان و جدیدی در قالب حماس و جهاد اسلامی رشد کردند که با الهام از رویکرد حزب‌الله، تهدیدی درازمدت برای طرح اسرائیل بزرگ در غزه و کرانه باختری محسوب می‌شدند، درحالی‌که روشنفکران اسرائیلی تشخیص دادند مسئله فلسطین با نادیده گرفتن یا سرکوب آن حل‌شدنی نیست، دولت‌های متوالی راست‌گرا همچنان بر راهبرد اشتباه خود پافشاری کرده و مسائل را پیچیده‌تر می‌کردند. مثلاً زمانی که سازمان آزادی‌بخش فلسطین با امضای قرارداد اسلو در ۱۹۹۳ و پذیرش موجودیت اسرائیل، مذاکرات صلح را جدی می‌گرفت هیچ‌یک از رهبران اسرائیل حاضر به پذیرش یک کشور مستقل و واقعی برای فلسطینی‌ها نبودند. این رویکرد به وقایع تلخ آینده برای هر دو طرف منجر شد.

بهترین پیشنهاد اسرائیل تاکنون طرحی بود که در مذاکرات کمپ دیوید در سال ۲۰۰۰ توسط ایهود باراک، نخست‌وزیر وقت و با وساطت بیل کلینتون، رئیس‌جمهور امریکا به یاسر عرفات ارائه شد. طبق این طرح چند ناحیه مجزا در کرانه باختری به فلسطینی‌ها داده می‌شد. این نواحی باید فاقد هرگونه سلاح برای دفاع از خود می‌بودند و اسرائیل باید کنترل کاملی بر مرزها و آسمان و منابع آب آن‌ها می‌داشت. شهر قدس نیز باید به اسرائیل تعلق می‌یافت. نه یاسر عرفات و نه هیچ رهبر دیگر فلسطینی نمی‌توانست چنین توهینی را به جای یک کشور مستقل و واقعی برای میلیون‌ها فلسطینی بپذیرد. تعجبی ندارد که وزیر خارجه وقت اسرائیل که در آن مذاکرات حاضر بود بعداً اذعان کرد که «من هم اگر یک فلسطینی بودم، طرح کمپ دیوید را قبول نمی‌کردم». هر طرح صلح با فلسطینیان اگر جدی و واقعی باشد، اسرائیل را ملزم به دو تجدیدنظر اساسی در سیاست‌های خود خواهد کرد: اولاً، توقف شهرک‌سازی در مناطق اشغالی و ثانیاً، به رسمیت شناختن یک کشور فلسطینی که یکپارچه و مستقل از کنترل هر عامل خارجی باشد، اما رهبران اسرائیل دقیقاً در جهت مخالف آن عمل می‌کنند. آن‌ها نه‌تنها شهرک‌سازی برای استقرار دائم یهودیان در مناطق اشغالی را گسترش می‌دهند، بلکه هر اقدام خود درباره فلسطینی‌ها را طوری شکل می‌دهند که آن‌ها را دچار فقر، ضعف و تفرقه کند. در نتیجه این دو سیاست قرار است تشکیل یک کشور مستقل فلسطینی غیرممکن شود، اما تأثیر واقعی آن را بیش از هر چیز در جنگ‌ها و درگیری‌های بی‌پایان بین طرفین می‌بینیم. جنگ طولانی کنونی اسرائیل در چند جبهه و بدون نتیجه قطعی در هریک بدترین وضعیتی است که در تاریخ آن پدید آمده و شکاف رو به گسترش در داخل آن نیز مزید بر علت شده است. این وضعیت در چشم‌انداز بنیان‌گذاران اسرائیل هیچ جایگاهی نداشت و حتی تصور آن نیز می‌توانست برای آنان وحشت‌انگیز باشد. یکی دیگر از حلقه‌های زنجیره اشتباهات راهبردی اسرائیل کارشکنی در تلاش غرب برای محدود کردن برنامه هسته‌ای ایران است. اسرائیل در این راهبرد که باید تنها قدرت هسته‌ای منطقه باشد، با غرب همسوست، پس باید از قرارداد برجام که قدرت‌های بزرگ تا سال ۲۰۱۵ این‌همه برای تدوین و امضای آن تلاش کردند خرسند باشد. برجام با محدود کردن ظرفیت غنی‌سازی اورانیوم و برقراری نظام بازرسی و نظارت شدید بر برنامه هسته‌ای، امکان ساخت سلاح اتمی را برای مدتی طولانی از ایران سلب می‌کرد. بسیاری از مقامات امنیتی اسرائیل هم از آن حمایت کردند، اما نتانیاهو و هواداران افراطی او در لابی اسرائیل در امریکا به‌شدت به مخالفت با آن برخاستند. آن‌ها نقشی تعیین‌کننده در وادار کردن دونالد ترامپ به خروج از برجام در ۲۰۱۸ داشتند. نتیجه این اشتباه راهبردی و سیاست کوته‌بینانه نتانیاهو، آزاد شدن ایران در افزایش حجم و درصد غنی‌سازی است و بار دیگر، این درست همان چیزی است که اسرائیل از آن وحشت داشت.

   حاکمیت کوتهفکران

اما چه عواملی باعث این روند فزاینده در کوته‌بینی راهبردی اسرائیل شده است؟

یک عامل مهم حس غرور و مصونیت از مجازات است که دولت امریکا با تمکین و حمایت‌های خود برای اسرائیل ایجاد کرده است. وقتی یک ابرقدرت بدون توجه به عواقب اقدامات اسرائیل از آن پشتیبانی می‌کند، مقامات آن دلیلی نمی‌بینند رفتارهای خود را با دقت بسنجند.

عامل دیگر این است که اسرائیل بدون توجه به مسئولیت‌هایش عادت کرده همواره خود را مظلوم بداند و هر کس را که به انتقاد از سیاست‌های آن بپردازد سرزنش کند یا به جای پاسخگویی، از برچسب یهودستیزی برای بی‌اعتبار ساختن او استفاده کند، این رفتار سبب شده اسرائیلی‌ها نتوانند علت مخالفت‌هایی را که مشاهده می‌کنند، تشخیص دهند.

عامل دیگر مربوط به شخص نتانیاهو ست که بیش از هر نخست‌وزیر دیگری بر اسرائیل حکومت کرده است. بسیاری از اقدامات او ریشه در منافع شخصی‌اش دارد و نه منافع مردم. مهم‌ترین انگیزه او فرار از مسئولیت‌پذیری در قبال سیاست‌ها و همین‌طور فساد مالی‌اش است که پس از پایان حکومتش باید در افکار عمومی و در دادگاه به آن پاسخ دهد.

عامل دیگر را باید در نفوذ فزاینده یهودیان مذهبی راست‌گرا جست که دیدگاه آخرالزمانی خود را در سیاست‌های اسرائیل وارد کرده‌اند. یکی از اقدامات آن‌ها که بن‌گویر، وزیر تندرو کابینه، دنبال می‌کند ورود مرحله‌ای یهودیان افراطی به مسجدالاقصی در بیت‎المقدس، ساختن یک عبادتگاه در بخشی از مسجد برای آن‌ها و سپس تخریب مسجد برای بر پا کردن معبد بزرگ یهودی است که از نظر آن‌ها نشانه آخرالزمان به شمار می‌رود. این نوع اقدامات افراطی می‌تواند به عواقب وخیمی برای کل منطقه و برای یهودیان در سراسر جهان منجر شود۱۱ از سوی دیگر، ران اتزیون،۱۲ معاون سابق شورای امنیت ملی اسرائیل که سال‌ها در زمره مقامات بلندپایه دولت بوده می‌گوید مهم‌ترین راهبرد نتانیاهو باقی ماندن در قدرت به هر قیمت است. حلقه خدمتگزاران نزدیک او این را می‌دانند، اما طبعاً باید این امر از مردم اسرائیل، دولت امریکا و بقیه جهانیان مخفی نگه داشته شود.۱۳

سیاست نتانیاهو را می‌توان به‌طور فشرده «ابهام مخرب» نامید. شرح این سیاست را در چند راستا باید جست:

– ادامه جنگ در غزه به بهانه حذف حماس از صحنه: این می‌تواند از طریق اخراج دسته‌جمعی فلسطینی‌ها به مصر صورت گیرد، اما از نظر اسرائیل نباید آن را به‌عنوان طرح خود مطرح کرد، بلکه باید آن را نتیجه طبیعی تحولات میدانی معرفی کرد.

– بالا بردن سطح جنگ با حزب‌الله: اسرائیل می‌داند قادر به شکست حزب‌الله یا حذف تهدید آن نیست، اما تلاش دارد با ترور فرماندهانش آن را تحریک به ورود در جنگی طولانی و بی‌پایان کند که به نتانیاهو کمک خواهد کرد تا در قدرت باقی بماند.

– کشیدن ایران به جنگ: نتانیاهو به بهانه هدف گرفتن «سر مار»؛ یعنی ایران که از نظر او منشأ همه مشکلات اسرائیل است، دست به تحریک ایران از طریق ترور مقامات و حتی میهمانان رسمی آن نظیر اسماعیل هنیه زده است، حتی حامیان نتانیاهو نیز می‌دانند ایران بزرگ‌تر و مقاوم‌تر از آن است که اسرائیل بتواند در یک جنگ جدی با آن درگیر شود. پس منظور آن‌ها تحمیل ضرباتی به ایران است که البته در مقابل، اسرائیل نیز باید منتظر دریافت ضرباتی به خود باشد، اما فایده آن به تصور نتانیاهو این است که امریکا هم وارد جنگ می‌شود. ده‌ها سال است او این هدف را در ذهن دارد، اما امریکا این را می‌داند و از درگیری با ایران پرهیز می‌کند. ایالات‌متحده نشان داده در مقابل حمله احتمالی ایران جز اقدامات دفاعی برای اسرائیل کاری نمی‌کند. گرچه نتانیاهو با دورویی گفته است: «اسرائیل از خود دفاع خواهد کرد و ما هرگز از سربازان امریکایی نخواسته‌ایم و نخواهیم خواست که از ما حفاظت کنند». از سوی دیگر، ایران با تأکید بر پاسخ به ترور هنیه، همراه با تأخیر طولانی در آن، اضطرابی را در منطقه پدید آورد که هزینه زیادی برای اسرائیل و امریکا به همراه داشت. سراسیمگی اسرائیلی‌ها برای انبار کردن ملزومات زندگی یا برای خروج از کشور، آماده‌باش سراسری ارتش اسرائیل و اعزام پرهزینه ناوگان و نیروی هوایی امریکا و متحدانش از نتایج اقدام ایران در تأخیر پاسخ بود. ایران نشان داد تمایلی ندارد با عجله در بازی مظلوم‌نمایی نتانیاهو شرکت کند و به او فرصت بدهد تا توجه جهانیان را به بحرانی دیگر معطوف کند و از گردابی که خود پدید آورده نجات یابد.

در تمام مدتی که ارتش مشغول کشتار در غزه بوده، شهرک‌نشینان صهیونیست با حمایت پلیس و نیروهای نظامی در کرانه باختری به قتل و غارت فلسطینی‌ها پرداخته‌اند و تشکیلات خودگردان فلسطین که مسئول اداره بخش‌هایی از این منطقه است فاقد کارایی شده و نوعی هرج ‌و مرج جای آن را گرفته است. نتانیاهو از این وضعیت ناراضی نیست، چون مهم‌ترین حامیان داخلی او همین آشوبگران هستند، اما خشم فلسطینی‌ها می‌تواند انتفاضه جدیدی را در کرانه باختری برپا کند. این بار، سلاح‌ها و آموزش‌هایی که محور مقاومت مخفیانه از طریق اردن به آن‌ها رسانده، اسرائیل را با مبارزانی سازمان‌یافته مواجه کرده است.

کوته‌فکری اسرائیلی‌ها سبب شده رابطه ویژه امریکا با آن‌ها مشکلات زیادی را روی دست ایالات‌متحده بگذارد. منابع و هزینه‌هایی که امریکا صرف اسرائیل می‌کند فقط بخشی از این مشکلات است. در چشم جهانیان، امریکا به دولتی ناتوان در کنترل بی‌قانونی، نسل‌کشی و دورویی در دموکراسی و حقوق بشر تبدیل شده است. امواج جدید امریکاستیزی به شکل‌های مختلف در جهان و حتی مردم آن کشور پدید آمده که منافع درازمدت ایالات‌متحده را تهدید می‌کند. این به شکل‌گیری نسل جدیدی از سیاستمداران امریکایی منجر خواهد شد که اسرائیل را به‌عنوان یک مزاحم می‌شناسند و عواقب آن به خود اسرائیل بازخواهد گشت.

 

پینوشتها

  1. https://foreignpolicy.com/2024/08/16/the-dangerous-decline-in-israeli-strategy/
  2. The Israel Lobby and U.S. Foreign Policy, by Stephen Walt and John Mearsheimer
  3. Hasbara
  4. Benny Morris
  5. Ilan Pappe
  6. Avi Shlaim
  7. Simha Flapan
  8. David Ben-Gurion
  9. Menachem Begin
  10. Irgun
  11. https://www.haaretz.com/magazine/2024-08-29/ty-article-magazine/.premium/now-in-power-israels-messianic-far-right-is-dead-serious-about-rebuilding-the-temple/00000191-9e52-d453-ab9f-fede33670000
  12. Eran Etzion
  13. https://www.joshuahammerman.com/2024/08/netanyahus-strategy-and-what-can-be.html?m=0

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط