بدون دیدگاه

پیام اثرگذار وحی

آنچه در پی می‌آید، متن تنظیم‌شده سخنرانی مهندس لطف‌الله میثمی با عنوان «پیام اثرگذار وحی» است که در خرداد ۱۳۹۱ ارائه شده است. این بحث با استناد به چند آیه قرآن شروع می‌شود: آیه ۱۱۰ سوره ‌کهف، آیه ۱۰۸ انبیا، آیه ۳۰ سوره فصلت، آیه ۱۳ و ۱۴ سوره طه و پیام معروف و اثرگذار وحی: «اقْرأْ باسْم ربّک الّذی خلق» (علق: ۱)

«هُوَ الَّذِیْ یُصَلِّیْ عَلَیْکُمْ وَ مَلئکَتُه لِیُخْرِجَکُمْ مِّنَ الظُّلُمتِ اِلَى النُّوْرِ وَ کَانَ بِالْمُؤْمِنِیْنَ رَحِیْمًا»: اوست کسی که با فرشتگان خود بر شما درود می‌فرستد تا شما را از تاریکی‌ها به‌سوی روشنایی برآورد و به مؤمنان همواره مهربان است (احزاب: ۴۳).

در ابتدا لازم است چند مقدمه را بیان کنم. مقدمه اول: وحی به لحاظ لغوی؛ یعنی اشاره سریع یا سریع‌ترین اشاره؛ مقدمه دوم: وحی الزاماً یک واژه مثبت نیست، گاهی هم بار منفی دارد؛ یعنی در همه حالات نمی‌توان «وحی» را واژه مقدسی دانست و این بستگی به سیاق آیه و کاربرد این واژه دارد. برای نمونه شیاطین به یکدیگر وحی می‌کنند، انسان‌ها به هم وحی می‌کنند، خدا به مادر موسی وحی می‌کند، خدا به پیامبر اکرم(ص) وحی می‌کند، ملائکه به زکریا ندا می‌دهند، خدا در مورد ذبح اسماعیل به ابراهیم ندا می‌دهد و همه این‌ها انواع وحی هستند. باید دید چگونه در آیه به کار رفته و لازم است که واژه‌های قبل و بعد از واژه وحی را بررسی کنیم؛ و مقدمه سوم: در طول تاریخ، هم نیروهای حق و هم نیروهای باطل وحی را قبول داشته‌اند. الهام، وحی و ندا در گزاره‌های تاریخی به کار رفته است، اما آنچه مهم است و برای ما موضوعیت دارد این است که نیروهای معرفت‌طلب در تاریخ می‌خواستند بدانند وحی‌ای که پیامبران مطرح می‌کنند از جانب خداست یا غیرخدا. آیا این وحی یا الهام، صادق است یا کاذب؟ مثلاً در سوره یاسین آیه ۱۵، مخالفان انبیا به چند رسولی که آمده‌اند می‌گویند: «قَالُوا مَا أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا وَمَا أَنْزَلَ الرَّحْمَنُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ»: شما بشری مانند ما هستید و از جانب خدای رحمان هم به شما چیزی داده نشده و جز این نیست که شما دروغ می‌گویید. یا در زمان صلح حدیبیه، سهیل بن امر، نماینده کفار قریش، اعتراض می‌کند که امضای صلح‌نامه نباید به نام «محمد رسول‌الله» باشد و می‌گوید اگر تو رسول خدا بودی ما جنگی با تو نداشتیم و نتیجه این می‌شود که تنها نام محمد را می‌نویسند.

مسئله مخالفان انبیا این بوده است که از کجا معلوم این وحی از جانب خداست. این سؤالی است که قدمت تاریخی دارد و آنچه امروز هم اندیشمندانی در جامعه می‌گویند این است که آیا قرآن کلام خداست یا کلام حضرت محمد(ص) است. البته این سؤال سال‌های ۵۳ و ۵۴ در سازمان مجاهدین هم مطرح بود. بهرام آرام می‌گفت این قرآن یک مجموعه منسجم ضد ظلم و ضد امپریالیسم است، اما از کجا معلوم که از طرف خداست و ادامه می‌داد خدای غیرمادی چگونه می‌تواند به انسان مادی کانال بزند. نیروهای تاریخی هم می‌گفتند ملائکه که غیرمادی هستند باید حامل وحی باشند و انسان مادی نمی‌تواند حامل وحی باشد؛ بنابراین به نظر من مهم این است که قرآن یا کتب دیگر انبیا از جانب خدا باشد.

مقدمه چهارم: وقتی‌که ما قرآن را مطالعه می‌کنیم، می‌بینیم که منافقان، شیطان، کفار و مؤمنان، همه خدای خالق را قبول داشته‌اند. طبق آیه ۷۹ بقره، برخی کتاب را با دستشان می‌نوشتند و می‌گفتند از جانب خداست و دستاورد خودشان را از جانب خدا قلمداد می‌کردند۱ پس وای بر این افراد. چرا این کار را می‌کردند؟ به نظر من به این دلیل بود که پذیرش عامه پیدا کنند. می‌توانستند بگویند از جانب خودم است. درواقع، قرآن خدای‌نامه است و در طول تاریخ هم در ذات خدا شکی نبوده و بحث‌ها بر سر صفات خدا بوده است. برای نمونه انکارگران می‌گفتند پیامبر چیز عجیبی را مطرح می‌کند۲ و می‌گوید خدایان متعدد ما درواقع احد و واحد است و این برای ایشان غیرقابل‌قبول بوده است.

برداشت من از وحی

پیش از این نوشته‌ای با عنوان «مثلث بندگی»۳ تقدیم کرده بودم و اکنون می‌خواهیم مباحث مفصل‌تری داشته باشیم. به‌طور خلاصه، مثلث بندگی سه ضلع داشت: ضلع پایین آن اخلاق بود؛ یک ضلع ساق آن تعریف بشر بود؛ و ضلع ساق دیگر تعریف وحی بود. برای تعریف وحی به آیه‌های ۱۳ و ۱۴ سوره طه استناد شده بود. خداوند در کوه طور خطاب به موسی (ع) می‌گوید: «وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى»: من تو را گزینش کردم، خوب گوش‌هایت را باز کن و ببین چه به تو وحی می‌شود (طه: ۱۳). «استماع» غیر از گوش کردن است و نوعی طلب هم در آن هست. به نظر من این تنها آیه‌ای است که خدا خیلی روشن و صریح، تعریف وحی را ارائه می‌دهد. «اختیار» هم به لحاظ لغوی، انتخابی است که در آن رجحانی وجود دارد و بدون معیار نیست. پیام وحی چیست؟ «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِی» (طه: ۱۴)؛ می‌گوید من خود خدا هستم، خدایی جز من نیست، پس من را بندگی کن. برداشت من از این آیه این است که خدا می‌گوید جایگاه من خدایی کردن است و جایگاه تو هم بندگی کردن و عبادت است.

معنای عبادت

برخی عبادت را به معنای پرستش می‌گیرند که به نظر من خدا به پرستش ما نیازی ندارد. معنای دیگر این است که برای خدایان زر و زور و تزویر بندگی نکنیم و خدای خالق را بندگی کنیم. با این معنا بود که مبارزان با ظلم و ستم مبارزه می‌کردند. معنای بهتری که دکتر شریعتی و مهندس عبدالعلی بازرگان با استناد به مفردات راغب ارائه کرده‌اند این است که می‌گویند ریشه لغوی عبادت هموار کردن است؛ مثلاً در عربستان به ماشین جاده ‌صاف‌کن، «عابد» می‌گویند. بدین معنا که ما در درون نفس خود ناهمواری‌هایی مانند غضب، شهوت، کینه، حسد، برتری‌طلبی و نفسانیات داریم. همه ناهمواری‌های نفس بشر است. عبادت یعنی هموار کردن این ناهمواری‌ها با ارزش‌های الهی؛ یعنی با صفت غفاریت، جاودانگی، علم و رحمانیت خداوند با این ارزش‌ها، ناهمواری‌ها را هموار کنیم. «فاعبدنی»؛ یعنی نفست را با این ارزش‌ها هموار کن و به روی ارزش‌های طاغوتی ببند و رهپوی حق باش. این معنای سوم عبادت بود.

مکانیسم اخلاق

به مثلث بندگی برگردیم که اضلاع آن اخلاق، تعریف بشر و تعریف وحی بود. اگر ما خدا را بندگی کنیم و این معادله را بپذیریم که خدا خدایی کند و ما بندگی، اخلاق نتیجه می‌شود. کسی که خود را خاضع، خاشع، مخلوق و عبد خدا می‌داند، فرعون و نمرود و «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی» نمی‌شود. این احساس مسئولیت و بندگی در فرد، جوهر اخلاق است. عده‌ای از روشنفکران متفکر ما می‌گویند اخلاق از دین بیرون نمی‌آید، درحالی‌که اگر به این آیه توجه شود

می‌بینیم که دین، هم عقلانیت و استدلال دارد و هم اخلاق از آن نتیجه می‌شود. عقلانیت آن چیست؟ می‌گوید جایگاه خدا، خدایی کردن و جایگاه مخلوق بندگی کردن است. این خودش یک استدلال است، یک دره منطقی است که پرنشدنی است؛ یعنی رابطه انسان-خدا و رابطه مخلوقات-خدا را مطرح می‌کند. مسئله اساسی عقل و عقلانیت مانند یونان مسئله هستی و نیستی یا بود و نبود نیست، بلکه اصلی‌ترین مسئله، هستی و رابطه هستنده‌ها با هستی است. این یک استدلال است و اخلاق هم از این استدلال نتیجه می‌شود. وقتی ما جایگاه خودمان را در کل هستی بدانیم که بندگی کردن است و انسان حق خدایی کردن ندارد نمی‌توانیم «انما» بگوییم، گفتن «این است و جز این نیست» در حد ما نیست؛۴ بنابراین اخلاق از دین هم نتیجه می‌شود.

مکانیسم وحی

ضلع سوم مثلث بندگی، تعریف وحی بود که در اینجا می‌خواهم مکانیسم آن را توضیح دهم. توجه شود این نظر نهایی من درباره مکانیسم وحی است که البته قابل نقد و بررسی است و قطعیت ندارد. شکل معمول صحبت در مورد وحی این است که نخست دیدگاه‌های مختلفی که درباره آن وجود دارد طرح و نقد شود، سپس گوینده نظر نهایی خودش را طرح کند، ولی من امروز میان‌بر می‌زنم و نظر نهایی‌ام را طرح می‌کنم. توجه شود که در جلد سوم کتاب ایمان نوشونده که موضوع آن عقلانیت وحی است و همچنین در مقاله «عقلانیت وحی»۵ در چشم‌انداز ایران نظر خودم را گفته‌ام. در اینجا برداشت نهایی خود از وحی را مطرح می‌کنم.

گفته شد وحی به لحاظ لغوی به معنای سریع‌ترین ارتباط است. اگر در آیه‌های ۱۳ و ۱۴ سوره طه که در بالا به آن اشاره شد نیک بنگریم، می‌بینیم رابطه خدا با ما، رابطه خدا با بنده است و ما مخلوق خدا هستیم. طبیعی است این رابطه‌ای که بین انسان و خداست از سرعت صوت و نور بیشتر است و هیچ سرعتی به پای آن نمی‌رسد. وقتی می‌گوییم ما مخلوق و بنده خدا هستیم و احساس بندگی و مخلوقیت کنیم، رابطه‌ای بین ما و خدا ایجاد می‌شود که سرعتی بالاتر از آن وجود ندارد. یکی از همشهری‌های ما می‌گفت اگر پدر من در تهران فوت کند من هم‌زمان در اصفهان پدرمرده هستم. به‌منظور تقریب به ذهن، من رابطه انسان و خدا را به «رابطه بندنافی» تشبیه می‌کنم؛ یعنی همان حالتی که در مادر هست در جنین هم هست و همان حالات روحی که برای مادر اتفاق می‌افتد برای جنین هم اتفاق می‌افتد و اصلاً نمی‌توان برای آن قائل به زمان شد.

تمام اشیا با خدا رابطه وجودی دارند و انسان هم در این موضوع از عالم اشیا جدا نیست و این پیوند وجودی با خدا دارد. من نام این رابطه را گذاشته‌ام «شیء عین ربط بودن بنده با خدا» یا «ایمان». برخی می‌خواهند به زور ایمان را تعریف کنند که ایمان باید و نباید است و چه هست و چه نیست، ولی من معتقدم که ایمان در ذات ماست. ربط ما به خدا یک ربط ایمانی است. این فقط مختص پیامبر هم نیست، هر بشری این رابطه وجودی و مستقیم را با خدای رحمان دارد و هر لحظه که اراده کند، در اوج ظلمت هم که باشد اگر نگاهی به خدا داشته باشد و از وادادگی خارج شود، این رابطه برقرار می‌شود: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ» (بقره: ۲۵۷)؛ خداوند کارساز کسانی است که در اوج ظلمات‌اند به شرطی که نیم‌نگاهی به خالقشان داشته باشند. این نشان می‌دهد دامنه ایمان از اوج ظلمت تا اوج نور وجود دارد و اصلاً بی‌ایمانی وجود ندارد. همه انسان‌ها این ربط بندگی به خداوند را دارند. ما در تشهد نماز می‌گوییم: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»؛ یعنی پیامبر(ص) اول عبد بود و بعد به رسالت مبعوث شد. تا زمانی که ما این رابطه بند نافی و احساس مخلوقیت و عبودیت را که بین ما و خدا هست درک نکنیم رسالتی برای ما ایجاد نمی‌شود. به هر حال پیامبر اکرم(ص) هم این سیر را طی کرد. از آنجا که اساس وحی طبق آیات ۱۳ و ۱۴ سوره طه یک رابطه وجودی بین انسان و خداست؛ بنابراین، قرآن هم به هیچ وجه وحی را به عده خاصی منحصر نکرده است. رکن اساسی وحی ارتباط وجودی و مستقیم با خداست که همه می‌توانند این رابطه را داشته باشند. «از عبادت نی توان الله شد/ می‌توان موسی کلیم ‌الله شد». خداوند در قرآن بارها فرموده و تأکید کرده که انبیا بشر بوده‌اند، حتی انکارگران هم به بشر بودن آن‌ها اعتراف کرده‌اند و تأکید داشته‌اند. به همین دلیل می‌گفتند خدا نمی‌تواند با انبیا ارتباط داشته باشد، باید از طریق ملائکه با آن‌ها ارتباط برقرار کند.

به نظر من آیات ۱۳ و ۱۴ سوره طه بسیار رهگشاست و مسئله وحی را از حالت پیچیدگی خارج می‌کند و آن را به‌صورت سهل و در عین حال مشکل مطرح می‌کند. ماجرای وحی از کودک تا عارف متأله همین است و تفاوت صرفاً در درجه نهادینه کردن آن است. به همین دلیل می‌گویم «سهل-مشکل» است که «عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها». از یک‌سو ساده است؛ معادله‌ای است که طبق آن خدا باید خدایی و بنده باید بندگی کند، ولی از سوی دیگر نهادینه کردن و جا انداختن این مسئله در خود فرد، بسیار مشکل است.

اینکه بخشی از متفکران ما می‌گویند وحی یک کاتالیزور یا پدیده خاص، یا یک حوزه غیرقابل‌دسترس یا یک حوزه استدلال‌ناپذیر یا اینکه یک شعور مرموز است، همه این نظریات وحی را پیچیده و به‌صورت «مشکل وحی» مطرح می‌کند، نه «وحی رهگشا».۶ درحالی‌که دو آیه فوق هیچ مشکل صرف و نحوی و گرامری هم ندارند و همه مترجم‌ها آن‌ها را یکسان ترجمه کرده‌اند و مثل آیه ۷ آل‌عمران و ۱۱۰ سوره کهف نیست که مترجمان و مفسران در مورد آن اختلاف اساسی دارند.

موانع دسترسی به رهگشایی وحی

یکی از موانع مهم بر سر راه وحی این است که ما نگرش قرآن به خدا را نداریم. در آموزش‌های ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه و حوزه‌های علمیه خدا را اثبات می‌کنند و خدای اثبات‌شده نیز بر اساس آنچه علامه طباطبایی و آقای مطهری در جلد پنجم روش رئالیسم نوشته‌اند به هیچ وجه ما را به صفات خداوند رهنمون نمی‌کند و راهنمای عمل هم نمی‌شود. ایشان با استناد به «برهان صدیقین» ملاصدرا – و نه حتی برهان صدیقین ابن‌سینا- مطرح می‌کنند که این روش‌های اثبات خدا درست نیست و از پدیده‌ها و حتی از «امکان فلسفی» هم نمی‌توان به خدا رسید. به نظر من یکی از موانع درک وحی، مقوله «اثبات خداست»؛ خدایی که ما اثبات کنیم، خودمان آن را خلق کرده‌ایم و بین ما و خدا حجابی می‌شود و دیگر نمی‌توانیم با خدای خالق ارتباط بگیریم.

به هر حال همه در قرآن خدا را قبول دارند. قرآن خدای‌نامه است. اگر ما وحی را مقدم بر خدا بدانیم و از طریق وحی بخواهیم خدا را اثبات کنیم، شدنی نیست؛ چراکه وحی هم نشئت‌گرفته از خداست. ما باید خدا را مقدم بر وحی بدانیم و در این صورت احساس مخلوقیت و عبودیت می‌کنیم و بعد از احساس عبودیت و مخلوقیت است که در صراط مستقیم قدم خواهیم گذاشت. در این صورت وقتی انسان‌های شایسته در این راه قرار گیرند و با خدا رابطه مستقیم داشته باشند به اوج نیازمندی و پرسش‌گری می‌رسند. اینجاست که جایگاه حضرت آدم را در داستان آدم می‌یابند و ضمن برخورداری از جعل و خلافت و تعلیم اسما به مقام «اِنباء» می‌رسند و نیروهای مدبر طبیعت و ملائکه به خدمتشان درمی‌آیند و به عبارت قرآن در سوره بقره آیه،۵۰ مسجود ملائک می‌شوند و می‌توانند به مقام «وَإِذْ فَرَقْنَا بِکُمُ الْبَحْرَ» برسند.

گفتیم که یکی از موانع دستیابی به وحی، اثبات خداست. همان‌طور که در مقالاتی مانند «قرآن و علم آفرینی»۷ یا «عقلانیت وحی»۸ گفته شده اثبات خدا نه‌تنها ضرورتی ندارد، بلکه ضرر هم دارد. ضررش این است که انسانی که به‌طور فطری خداجوست می‌خواهد خدا را اثبات کند و از آنجا که اثبات کار ذهن است خدا را اسیر ذهن می‌کند و اینجاست که انسان، «خودخدابین» می‌شود، «انما گو» و «این است و جز این نیست گو» می‌شود. همین انسان وقتی در برابر واقعیت و روند تکامل قرار می‌گیرد که نشئت‌گرفته از اراده خداست با واقعیت درگیر می‌شود و دست به خشونت می‌زند.۹

علاوه بر این هیچ‌یک از متون دینی اصیلمان اعم از قرآن که سرچشمه است یا نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیه و دعای عرفات امام حسین (ع)، خدا را اثبات نکرده‌اند و خلاف آن را هم تصریح کرده‌اند. برای نمونه امام حسین(ع) در دعای عرفات می‌فرماید: «کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیْکَ»: چگونه با اتکا به چیزی می‌توان به تو استدلال کرد، درحالی‌که همان چیز به تو نیازمند است. دلایل دیگری هم هست که امروز نمی‌توان به همه آن‌ها اشاره کرد و در کتاب منطق توحید۱۰ آمده است.

دین برای انسان یا انسان برای دین

مسئله‌ای که امروز جنبه استراتژیک هم پیدا کرده است این سؤال است که آیا دین برای انسان است یا انسان برای دین؟ ایران برای اسلام است یا اسلام برای ایران؟ به نظر من با استنباط از قرآن، می‌توان گفت این انسان دعامند است که در اوج دعامندی و نیازمندی و پرسش‌گری از خداوند و هستی است، درحالی‌که مسئله‌اش هستی و پیوند، تقرب و نزدیکی با هستی است. در این راستاست که خداوند به او پاسخ می‌دهد. این قرآنی که در دست ماست قرآن نازل است، درحالی‌که انسان دعامند قرآن صاعد است. در اثر این دعامندی است که خدا اجابت می‌کند. وقتی حضرت موسی از دریا عبور کرد جامعه‌ای بدون فرعون بودند که می‌خواستند بدون فرعونیت روابط درونی‌شان را ساماندهی کنند. موسی به کوه طور رفت تا با آن نیازمندی از خدا جواب بگیرد و در اثر آن نیازمندی و دعامندی، خداوند الواح را به او داد تا جامعه‌شان را ساماندهی کنند. پیامبر هم چه در غار حرا و چه در بیرون، حنیف، بسیار نیازمند، پرسش‌گر و دعامند بوده است. به هر حال این دینی که امروز در دست ماست محصول دعامندی انسان‌هایی مانند محمد بن عبدالله(ص)، عیسی(ع) و موسی(ع) است. مثلث «انسان، خدا و قرآن»، همین معنا را بیان می‌کند. تا زمانی که انسان نیازمند و دعامند نباشد قرآن نازلی هم نداریم. آقای طالقانی وقتی می‌خواهد قرآن را فهم کند در مقدمه پرتوی از قرآن چندین روش تفسیر را رد می‌کند و بعد می‌گوید واقعاً به نظر من لازم است انسان برای درک قرآن، مخاطب خدا قرار بگیرد و ببیند که چه چیزی به او وحی می‌شود؛ یعنی همان روشی که پیامبر در ارتباط با خدا داشت، ما هم باید در ارتباط با خدا همین روش را داشته باشیم. این متن، متنی است که خلق شده است. به نظر من اشکالی که برخی مجتهدان و متفکران دارند این است که خودشان را با یک متن مقدس (مقدم بر توحید و عنصر زمان) روبه‌رو می‌بینند و می‌پرسند چگونه می‌توان آن را فهمید و پاسخ می‌دهند که منطق ارسطویی، روش درست فهمیدن است. یا هرمنوتیک روش درست فهمیدن متن است و به دنبال آن بحث‌هایی مانند مرگ مؤلف یا زنده بودن مؤلف پیش می‌آید. منتها مزیت وحی این است که «متن‌آفرین» بوده و به عبارتی متن را ایجاد می‌کند؛ یعنی این نیست که ما فقط بخواهیم یک متن حاضر و آماده را از طریق منطق صوری یا دیگر کلیدهای فهم بفهمیم: «رسد آدمی به جایی که به‌جز خدا نبیند».

بشری چون محمد عبدالله می‌تواند آن‌قدر به خدا مقرب شود که قرآن نازل کند و دینی را ایجاد کند که دین الله شود (اشاره به نظریه قرآن صاعد و قرآن نازل). البته هر کسی دینی دارد، هر جامعه‌ای یک آیینی دارد؛ قرآن همه را حتی فرعون را دیندار می‌داند. قرآن می‌گوید: «وَأَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ» (نساء: ۱۴۶) یا «مُخْلِصِیْنَ لَهُ الدِّیْنَ» (بینه: ۹۸، غافر: ۴۰، لقمان: ۳۱، عنکبوت: ۲۹، اعراف: ۷، یونس: ۱۰) کسانی مقرب‌ترند که دینشان را برای خدا خالص کنند. باید توجه داشت در طول تاریخ، اصلاً بی‌دینی و بی‌خدایی وجود نداشته همه دین داشته‌اند: «لَکُمْ دِیْنُکُمْ وَ لِیَ دِیْن» (کافرون: ۶) کفار هم دین داشته‌اند. در سوره یوسف از «دین ملک»۱۱ صحبت می‌شود و در داستان فرعون و موسی، فرعون خطاب به یارانش می‌گوید مراقب باشید که موسی می‌خواهد دین شما را از دستتان خارج کند و آن را تغییر دهد؛۱۲ بنابراین، مهم این است که دین برای خدا خالص شود. عرفان قرآنی منشأ عرفانی است که گاندی تا حدی توانست در هند تحقق کند. مرحوم نصر حامد ابوزید چند سال پیش از درگذشتش در مصاحبه‌ای گفت: من در کتاب معنای متن اشتباهم این بود که قرآن را صرفاً یک متن تلقی می‌کردم، درحالی‌که قرآن، مجموعه گفتمان‌ها در بستر زمان است که به نظر من تا حدی به بحث محکم و متشابه مرحوم طالقانی نزدیک است.

به نظر من اگر قرآن را متن بگیریم، از پارادوکس‌های بدون جواب پر است. مثلاً چند آیه متفاوت درباره تحریم مشروب الکلی داریم. اگر عنصر زمان را دخالت ندهیم، این قرآن به هیچ وجه راهنمای عمل ما به‌ویژه جوابگوی جوانان ما نیست.۱۳ متأسفانه یکی از مشکلات ما این است که چگونه متن شفاف و صریح خدا را در قرآن بفهمیم. واقعاً خدا برای ما یک گمشده است. ما به جای اینکه به روش قرآن خدا را در معادلات روزمره و ریزمره‌مان دخالت دهیم خدا را اثبات و خلق می‌کنیم؛ البته علمای ما مخالفت‌های زیادی با اثبات خدا کرده‌اند که می‌تواند تقدیم شود.۱۴ نه‌تنها قرآن در جامعه ما گم شده و مهجور مانده، بلکه انسان دعامند هم گم شده است. انسان دعامندی که می‌تواند از قرآن صاعد شود و حتی ملائکه کرام‌الکاتبین هم نتوانند اعمالش را ثبت کنند.۱۵ چنین انسانی به جایی می‌رسد که می‌تواند به کمک خدای خالق، خلاقیتی را ایجاد کند. مقام چنین انسانی خیلی بالاست و نمی‌توانیم این انسان را با انسان‌هایی مقایسه کنیم که به کمک منطق ارسطو یا هرمنوتیک بخواهند متن حاضر و آماده‌ای را بفهمند. روش دوم حداکثر می‌تواند یک متن حاضر و آماده را بفهمد و تجزیه و ترکیب و طبقه‌بندی کند و اشکالات صرفی و نحوی و گرامری را برطرف کند، ولی روش اول می‌تواند متنی را خلق کند؛ بدین معنا که انسان دعامند می‌تواند در رابطه با خداوند قرآن صاعد شود و قرآنی که دست ماست قرآن نازل باشد. رویه موسی(ع)، عیسی(ع)، محمد(ص) و دیگر پیامبران چنین بود.

همه دعاهای قرآنی هم در همین راستا قرار دارند. مثلاً زکریا دعا می‌کند دارای فرزند و ذریه پاکی شود. هنگامی‌که در حال قیام بوده و نماز می‌خوانده، ملائکه به او ندا می‌دهند و زاده شدن یحیی را بشارت می‌دهند. این در حالی بود که پیری او را فرا گرفته بود و همسرش نازا بود. مفسران ما با استناد به قانون علیت و معلولیت، تبیینی برای معجزه‌های قرآن ندارند و می‌گویند معجزه خارج از قانون علیت و معلولیت نیست، ولی ما آن قانون را نمی‌دانیم؛ ولی انسانی که در داستان آدم مطرح است و مسجود ملائک می‌شود، می‌تواند معجزه را هم تبیین کند؛ چراکه ملائکه و نیروهای مدبر طبیعت همه در خدمتش هستند.۱۶

می‌توانم بگویم داستان آدم و تبیین انسان در این داستان نعمت بزرگی است که خدا به ما عرضه کرده است. چنین انسانی می‌تواند سنگی را روی سنگی بگذارد و بنایی و کار جدیدی ایجاد کند؛ چراکه انسان را در رابطه با خدا و ایجادگر مطرح می‌کند. به‌ویژه که داستان حضرت آدم و زوجش در مورد بنی‌آدم نیز مصداق پیدا می‌کند. بندگان خدا در سایه بندگی احساس مخلوقیت و احساس معیت می‌توانند با کمک خدا خلاق شوند و متنی را خلق و کاری را ایجاد کنند، ولی متأسفانه ما این جایگاه و مقام خودمان را فراموش کرده‌ایم. اگر ما به نحوه پیدایش قرآن توجه کنیم، بسیاری از مسائل ساده می‌شوند. محمد (ص) بشری بود که در اثر دعامندی به متن قرآن دست یافت: نخست اینکه این متن را فهمید، دوم اینکه این متن را به‌خوبی اجرا کرد و سوم اینکه خداوند هم اجرای خوبش را تأیید کرد. برای نمونه دو عمل صالح، یکی جنگ احد و دیگری صلح حدیبیه را می‌توان بررسی کرد که طراحی و اجرای آن با پیامبر بود و خداوند به‌وسیله وحی آن دو عمل صالح را تأیید کرد.

حال ببینیم کدام روش پاسخگوتر است. روش «ایمان نوشونده» و افزایش ایمان به «هستی‌محوری» و «معاد‌باوری» که به عمل صالح منجر می‌شود،۱۷ یا روشی که می‌گوید متنی در برابر ماست که قابل‌دسترس، فهم و استدلال هم نیست و یا یک پدیده خاص است.

آیه ۱۱۰ سوره کهف

برای توضیح مکانیسم وحی این آیه توسط بسیاری از مفسران استفاده می‌شود و در ترجمه و فهم آن هم بین علما و مفسران و مترجمان، اختلاف زیادی به چشم می‌خورد. آیه می‌گوید: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا» (کهف: ۱۱۰) خدا به پیامبر می‌گوید بگو این است و جز این نیست (که نشان‌دهنده قاطعیت است) که من بشری هستم که مثل شما به من وحی می‌شود. برخی مترجمان معتقدند منظور خدا در این آیه این است که پیامبر هم مثل بقیه بشر است و تأکید محض روی بشر بودن پیامبر دارد. درصورتی‌که بشر بودن پیامبر را عموم کفار قبول داشتند و می‌گفتند: «قَالُواْ مَآ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا» (ابراهیم: ۱۰)؛ شما ای پیامبران مثل ما بشرید و فرقی با ما ندارید (سوره یس، آیه ۱۵). نتیجه آنکه خداوند به خاطر چیزی که همه قبول دارند، آیه، حدیث و فرموده جدیدی مطرح نمی‌کند، چراکه حرف جدیدی نیست، درحالی‌که وحی حرف جدیدی است.

دلیل دوم اینکه در هیچ‌یک از نسخ قرآن در این آیه هیچ وقفی دیده نمی‌شود. مشخص نیست استناد مترجمان به متن قرآن چیست این‌گونه ترجمه می‌کنند که «این است و جز این نیست» که من بشری هستم مثل شما، «جز اینکه» به من وحی می‌شود. این «جز اینکه» و استثناء را از کجا نتیجه می‌گیرند؟ برخی از مترجمان معروف این عبارت «جز اینکه» را در پرانتز گذاشته‌اند تا نشان دهند این استنباط آن‌هاست و ربطی به متن ندارد و مترجمانی نیز بدون استثنا یا بدون «جز اینکه» این آیه را ترجمه کرده‌اند و معتقدند منظور این آیه این است که من(حضرت محمد) بشری هستم مثل شما که به من وحی می‌شود؛ یعنی همان‌طور که به شما وحی می‌شود و در طول تاریخ هم همه وحی را قبول داشته‌اند، به من هم وحی می‌شود،۱۸ اما جان کلام در «اَنَّمَا اِلهُکُمْ اِلهٌ وَّاحِدٌ» است. منظور از «أنّما» -یعنی حصر دوم- این است که باید به محتوا و پیام وحی توجه کرد و پیام وحی عبارت است از «إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ»؛ یعنی هویت همه را می‌پذیرد که هر کسی یک الهی، هویتی، معبودی، آکسیومی و یک اصل بدیهی متعارفی دارد، ولی خدا می‌خواهد این الهه‌ها را به خدای واحد ارتقا دهد. درواقع پیام «إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ»، مبتنی بر فطرت عام بشری یا فطرت توحیدی بشر است. جان کلام اینجاست که وحی اینجا به یک استدلال توحیدی مجهز می‌شود که این استدلال توحیدی مبتنی بر فطرت عام بشری است. یادمان نرود که اصل وحی یا اشاره سریع را همه جناح‌ها در طول تاریخ پذیرفته بودند، منتها مشکلشان این است که وحی‌ای که به پیامبر می‌شود از طرف خداست یا نه؟ و پیامبر جواب این‌ها را چنین می‌دهد که من بشری هستم مثل شما که به من وحی می‌شود جز اینکه وحی‌ای که به من می‌شود، توهم، شعر بی‌محتوا و اشراق کاذب نیست، بلکه یک استدلال توحیدی است: «أنّما إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ».

در فراز بعدی آیه ۱۱۰ سوره کهف جواب خیلی از پرسش‌کنندگان در تاریخ داده شده که می‌گویند چرا به محمد(ص) و موسی(ع) وحی شد، چرا به من یا دیگری وحی نشد. خدا می‌گوید: «فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَدًا» (کهف: ۱۱۰) هرکس به‌طور مستمر امید به ملاقات خدا داشته باشد و عمل صالح بکند و در راه بندگی و عبادت پروردگار، به هیچ وجه شرک‌ورزی نکند، راه دستیابی به وحی برای همه باز است؛ به‌شرط اینکه این ویژگی‌ها را داشته باشد. منتها هر کس در یک مرتبه‌ای قرار می‌گیرد؛ یکی پیامبر اکرم(ص) می‌شود که علاوه بر وحی مقام رسالت و ابلاغ را هم به دست می‌آورد، یک نفر علی(ع)، یکی مالک اشتر، یکی سلمان، یکی اباذر و یکی هم سرباز جنگ احد می‌شود که وقتی بیانی را مطرح می‌کند از جانب خدا به‌صورت آیه‌ای به پیامبر اکرم(ص) وحی می‌شود.۱۹

از آنجا که اختلافی میان کارشناسان گرامر و صرف و نحو در ترجمه‌ها پیدا شده است حداقل باید به دو نکته توجه شود: یکی اینکه بشر بودن پیامبر نیازمند آیه‌ای نیست؛ چراکه همه آن را قبول داشته‌اند و باید در همه ما نیز نهادینه شود. از قضا منتقدان اعتراض داشته‌اند که خدای غیرمادی چگونه با بشر مادی ارتباط برقرار می‌کند؛ و دوم اینکه در آیه ۱۰۸ سوره انبیا، آب پاکی روی دست ما می‌ریزد و در آن آیه دیگر سخنی از استثنا و «جز اینکه» وجود ندارد و خدا می‌فرماید: «قُلْ إِنَّمَا یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» (انبیا: ۱۰۸) ای پیامبر بگو این است و جز این نیست من بشری هستم که به من وحی می‌شود که محتوای آن وحی «إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ» است، پس آیا تسلیم این استدلال فراگیر که مبتنی بر فطرت توحیدی و عام بشری است، می‌شوید؟ بنابراین وحی‌ای که به پیامبر اکرم (ص) شده است مبتنی بر استدلالی توحیدی است و همان‌طور که گفته شد این توشه‌گیری می‌تواند گره‌گشا و راهنمای عمل باشد.

من نمی‌دانم عده‌ای که وحی را عام و خاص می‌کنند بر اساس چه استدلالی است و در کجای قرآن وحی به عام و خاص تقسیم شده است که بگوییم وحی به زنبورعسل و مادر موسی وحی عام است، اما وحی به پیامبر اکرم(ص) وحی خاص است و برای پیامبر به قول یکی از متفکران شخصیت و مدرکات ویژه قائل شویم و درنتیجه بگوییم وحی یک حوزه غیرقابل‌دسترس، نامفهوم و استدلال‌ناپذیر است، درحالی‌که محتوای وحی، توسط بشری چون پیامبر اکرم(ص) فهم شده ایشان این محتوا را اجرا کرده‌اند و این اجرا هم مورد تأیید خدا قرار گرفته است. به‌علاوه اینکه خاص و عام کردن هم ملاک و استدلال می‌خواهد و سؤال این است که ملاک خاص و عام کردن در کجای قرآن آمده است؟ گذشته از همه این‌ها، آیه ۱۰۸ سوره انبیا هم با این پیام وحی هماهنگی دارد که می‌فرماید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ»؛ یعنی ای پیامبر بخوان، این‌گونه بفهم، خوانشت از هستی و هستنده‌ها این‌گونه باشد. چگونه؟ به اسم پروردگارت، به اسم ربت. کدام پروردگار؟ کدام رب؟ همان پروردگار و ربی که خالق است و تو را خلق کرده است؛ به عبارت دیگر نحوه نگرش تو نسبت به پدیده‌ها از این پس این‌گونه باشد. ممکن است رب کسی رئیس پالایشگاه، رئیس پتروشیمی، رئیس مدرسه، رئیس بانک، رئیس بانک جهانی، یا نمرود و فرعون باشد. این آیه می‌گوید رب تو هر که و هرچه هست آن را به خدای خالق ارتقا بده. می‌بینیم که گفتمان وحی علاوه بر اثرگذار بودن، تعالی‌بخش و ارتقادهنده هم هست، ضمن اینکه هویت هیچ‌کس را هم نفی نمی‌کند، بلکه هویت‌ها را به رسمیت می‌شناسد و سپس آن را ارتقا می‌دهد. ما می‌بینیم این پیام وحی یک استدلال اثرگذار است که چیزی را ایجاد می‌کند و تحول‌بخش است. بالاخره «ارباب متفرقون» در طول تاریخ بوده‌اند و هر کسی یک ربی داشته است. «اقْرأْ باسْم ربّک الّذی خلق»: بخوان به نام پروردگارت، همان پروردگاری که خالق است. پیام وحی درواقع دستیابی به یک منحنی صعودی است؛ ابتدای منحنی حالت ذهنی و ذهنیتی است که ما داریم و به بیان دیگر حرکت از وضعیت ذهنی موجودمان شروع می‌شود و منحنی، راه صعود را طی می‌کند تا اینکه به خدای خالق می‌رسد. هرچند ملاهادی سبزواری، وجود ذهنی را کشف کرد، ولی قرآن در اینجا به وجود ذهنی اشاره می‌کند و راه ارتقای آن را هم مطرح می‌کند.

در باروری همین پیام استدلالی و اثرگذار وحی است که می‌بینیم مؤمن آل فرعون با فرعون بر سر موسی برخورد می‌کند و خطاب به فرعون می‌گوید: «أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ» (غافر: ۲۸) ای فرعون که را می‌خواهی بکشی؟ آیا می‌خواهی کسی را بکشی که می‌گوید رب من الله است؟ تو هم ای فرعون که الله را خالق آسمان و زمین می‌دانی، بنابراین خودت را ارتقا بده و ربوبیت خالق و پروردگاری این پروردگار و خالق را هم بپذیر. می‌بینیم که این استدلال اثرگذار است و عملاً جلو کشتن موسی توسط فرعون را می‌گیرد و هر بشری در مورد هر بشر دیگر می‌تواند به کار ببندد (مستقل از هر طبقه‌ای که در آن است).

بشر به معنای «بما هو بشر» اینجا مطرح است. دستگاه طبقاتی مارکس و مدینه فاضله افلاطون و یونان نمی‌توانند «بشر به بما هو بشر» را تعریف کنند؛ چراکه در دستگاه طبقات مارکس هر بشری جزو یک طبقه‌ای محسوب می‌شود و در مدینه فاضله افلاطون بشر یا برده است یا برده‌دار، ولی در منطق قرآن ما می‌توانیم با فرعون هم دیالوگ و گفتمان اثرگذار و تعالی‌بخش داشته باشیم. تأثیر عملی این استدلال این بود که فرعون دست از قتل موسی برداشت. می‌بینیم که پیام وحی، بسیار جاندار و اثرگذار است. من این گفتمان را «گفتمان تعالی‌بخش» و «چشم خیربین» می‌دانم که در ضمن یک گفتمان فراطبقاتی و فرازمانی هم هست. همین گفتمان را مؤمن آل یاسین در برخورد با قاتلان آن سه پیامبر داشت: «وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ. اتَّبِعُوا مَنْ لَا یَسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ»(یس: ۲۰ و ۲۱). در ادامه، حبیب نجار را شکنجه می‌دهند و پایش را قطع می‌کنند. او ضمن قطع شدن پایش می‌گوید: «إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ» (یس: ۲۵) ای شکنجه‌گران! من که چیزی جدا از دیدگاه شما نمی‌گویم، من ایمان آوردم به رب خود شما، رب من و شما یکی است: «إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ» (آل‌عمران: ۵۱) حال که من به رب خود شما ایمان آورده‌ام، بیایید گفت‌وشنود داشته باشیم. این گفتمانی است که فرد می‌تواند با شکنجه‌گر خودش هم داشته باشد. این «گفتمان تعالی‌دهنده» است و با هر کس در هر طبقه‌ای و در هر شرایط زمانی و مکانی می‌توان این گفتمان را داشت. چرا این گفتمان فرازمانی و فرامکانی است؟ برای اینکه یک رکن این گفتمان خداوند است که فرازمانی است و زمان‌بردار نیست و رکن دیگر آن انسان است با ویژگی پایدار مخلوقیت و خداجویی‌اش. در نتیجه این معادله یک معادله فرازمانی است؛ چراکه انسان در دوره شبانی در دوره برده‌داری، فئودالیسم و سرمایه‌داری، مخلوق بوده و در دوره سوسیالیسم هم مخلوق خواهد بود. همیشه کار خدا، خدایی کردن و کار بشر بندگی و احساس مخلوقیت ‌کردن است. درواقع آیه‌های ۱۳ و ۱۴ سوره طه در هر دوره و زمان و مکان مصداق دارد و مثل آبی است که از بلندای کوه سرازیر می‌شود و هر گودالی را پر می‌کند. حال این گودال‌ها ممکن است شکل‌های گوناگونی داشته باشند، ولی محتوای آن‌ها آب سیال است.

آیه ۳۰ سوره فصلت

«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ»(فصلت: ۳۰) در حقیقت کسانی که گفتند: «پروردگار ما خداست» سپس ایستادگی کردند، فرشتگان بر آنان فرود می‌آیند [و می‌گویند]: «هان»، بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتی که وعده یافته بودید شاد باشید.

عده‌ای طایفه‌ای و جریانی هستند که مسئله آن‌ها این است که رب ما «الله» است. درواقع پیام وحی که «اقْرأْ باسْم ربّک الّذی خلق» است در ایشان نهادینه شده و رب خود را الله می‌دانند. خدای خالق آسمان‌ها و زمین پرورش‌دهنده هم هست. ما در این زمینه آیات زیادی داریم که خدا خلق کرد و سپس هدایت کرد، خدا دست‌بسته نیست. به قول هدی صابر، خدایی منتشر است؛ البته من این اصطلاح را کافی نمی‌دانم و به نظرم خدای کنشگر هم جوابگو نیست، بلکه خدای خالق و خدای هدایت‌گر، مناسب‌تر است. این خدا در تمام لحظاتی که خلق کرده هدایت هم می‌کند. استدلال وحی هم همین است؛ کسانی که می‌گویند رب ما الله است -یعنی پیام وحی در ایشان نهادینه شده- و در این راه استقامت هم کردند. مهندس عبدالعلی بازرگان معتقد است ملائکه به خدمت چنین افرادی درمی‌آیند نه اینکه ملائکه حاکم بر ایشان شوند. به نظر من نزول ملائکه به انسان به معنای وحی است و اینکه نه خوفی و حزنی داشته باشید و نه اضطراب و نه افسردگی. اتفاقاً انسان ایده‌آل و جامعه‌ای که قرآن می‌خواهد بسازد بدون زور و حذف است و چنین جامعه‌ای «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ» (یونس: ۶۲) هم خواهد بود. وقتی شما کسی را حذف کنید مدام نگران هستید که مبادا علیه شما کودتا کند. آیات زیادی در قرآن هست که می‌توان در ارتباط با آیه ۳۰ سوره فصلت مطرح کرد.

همان‌طور که در مقدمه تفسیر آیت‌الله طالقانی آمده ما باید قرآن را طوری بخوانیم که خدا از معادلات حذف نشود، خدا را خدای خالق بدانیم، جایگاه خودمان را جایگاه بندگی و عبد بودن بدانیم و احساس مخلوقیت و بندگی کنیم و نه اینکه برای خودمان جایگاه خدایی تعریف کنیم. با رابطه وجودی می‌توانیم با خدا حرف بزنیم و از خدا جواب بگیریم. مادر مریم با خدا سخن می‌گوید: «إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» (آل‌عمران: ۳۵) می‌گوید آنچه در بدنم هست را نذر تو کردم، پس از من قبول کن، تو هم شنوایی و هم دانا. این خدایی که ما او را سمیع و علیم بدانیم در جامعه ما نیست. اگر خدا خالق باشد، علم هم دارد، سمیع و بصیر هم هست، پس می‌توانیم با او حرف بزنیم. بعد می‌گوید: «فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ» (آل‌عمران: ۳۷) خدا خیلی از او قبول کرد. ما با خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک‌تر باشد رابطه نداریم، وگرنه وحی مسئله پیچیده‌ای نیست. به همه وحی می‌شود و مسئله وحی این بوده که از جانب خدا باشد. در طول تاریخ به همه وحی می‌شده و مسئله این بوده که آیا این وحی از جانب خداست یا نه؟ اگر احساس بندگی‌مان نسبت به خالق زیاد شود و این بندگی در ما نهادینه شود و رابطه وجودی محکمی با خالق برقرار کنیم، راهی را طی می‌کنیم که حضرت محمد(ص) طی کرد. محمد ابتدا عبد شد؛ یعنی به مخلوق بودن خودش آگاه شد و بعد به رسالت مبعوث شد: اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ».

مفسران و دو روش فهم قرآن

در بین مفسران قرآن دو روش کاملاً متفاوت برای فهم قرآن دیده می‌شود: روش اول بیشتر منتسب به آیت‌الله جوادی آملی و البته مرحوم علامه طباطبایی است. آن‌ها قرآن را متن حاضر و آماده‎ای می‌دانند و معتقدند سراسر قرآن منطقی است؛ یعنی صغری و کبری و نتیجه دارد. آن‌ها معتقدند در برهان یعنی شکل اول قیاس، «صغری و کبری یقینی هستند»؛ بنابراین نتیجه هم یقینی می‌شود و مو هم لای درز آن نمی‌رود و از نظر آن‌ها این سیر درباره قرآن نیز صادق است. به همین دلیل حکمای ما این استدلال را محکم و به‌عنوان برهان پذیرفته‌اند. آیت‌الله جوادی آملی دو تعریف برای عقل دارند: یکی «عقل کاوشگر» که چراغ‌راهنما و مصباح است و به‌وسیله آن می‌توانیم آیات را به هم ارتباط دهیم و از آن نتیجه بگیریم؛ و دومین تعریف عقل، عقل به‌عنوان «منبع» است که همان اولیات ارسطویی است.۲۰ همان‌طور که در کتاب‌های درسی هم نوشته شده است می‌گویند عقل، پیامبر درون و وحی پیامبر بیرون است. آیت‌الله جوادی آملی هم در جلد اول تسنیم می‌گوید عقل حجت درون است و وحی حجت بیرون. در راستای همین نحله است که نخست با منطق ارسطو متن مقدس را فهم می‌کنند و به نظر من شکل جدید و پیشرفته‌ آن هرمنوتیک جدید فلسفی است که به کمک آن متن را فهم می‌کنند. درنهایت، کار این‌ها فهم یک متن حاضر و آماده است.

روش دیگر برای فهم قرآن را برخی عرفا مطرح کردند که می‌گویند سراسر قرآن دعاست و پیامبران تا قرآن صاعد و دعامند نشدند، قرآن نازلی نزول نکرد و در دسترس قرار نگرفت و در حد فهم ما درنیامد. در این معادله انسان است که خدا را می‌طلبد و شدت طلبش آن‌چنان زیاد می‌شود که به اوج پرسش‌گری می‌رسد و خداوند جوابی در حد فهم بشر به او عرضه می‌کند که همان قرآن نازل‌شده به پیامبر است که در اختیار و در دسترس بشر است. مرحوم طالقانی و مهندس عبدالعلی بازرگان نیز این‌گونه می‌اندیشند. مهندس عبدالعلی بازرگان می‌گوید انسان وقتی به قرآن می‌نگرد در یک نگاه ظاهری می‌بیند همه انبیا دعا کرده‌اند و گویی که خدا به دنبال دعای ایشان، دعایشان را مستجاب کرده است. برای مثال مادر مریم دعا می‌کند و آنچه را در شکم دارد برای خدا نذر می‌کند. خدا دعای او را اجابت می‌کند و مریم متولد می‌شود و خدمتگزار خانه خدا می‌شود. یا زکریا وقتی دعا می‌کند خداوند دعای او را قبول می‌کند و درحالی‌که قیام به نماز می‌کرده، ملائکه تولد یحیی را به او بشارت می‌دهند. به این ترتیب با نگاهی عمیق‌تر متوجه می‌شویم که خدا ما را دعامند آفریده تا او را طلب کنیم. حضرت علی(ع) در دعای کمیل می‌گوید: «اَمَرْتَهُمْ بِدُعاَّئِکَ وَ ضَمِنْتَ لَهُمُ الاْجابَهَ».

درواقع معادله «انسان، خدا و قرآن» باعث می‌شود انسان در پرتو خدای خالق و در طلب خدای خالق دست به خلاقیتی بزند و کاری ایجاد شود. می‌توان وحی را نه‌تنها پیام تغییر بالنده، بلکه ارتقایی یا پیامی اثرگذار دانست؛ بنابراین می‌توانیم با اقبال لاهوری هم‌آواز شویم که می‌گوید همان‌طور که پیامبران در اثر دعامندی و پرسش‌گری به وحی رسیدند و به قرآن دست یافتند، ما هم می‌توانیم مخاطب خداوند شویم و خود را در معرض وحی قرار دهیم و ببینیم قرآن چه چیزی به وجود ما سرازیر می‌کند و در دسترس ما قرار می‌دهد. درواقع مخاطب خدا در قرآن شویم و در معرض وحی قرار گیریم.

وحی از منظر بنیان‌گذاران مجاهدین

در فرایند آموزه‌های مجاهدین، وحی را به‌عنوان یک کاتالیزور قبول داشتند. کاتالیزور معمولاً تسریع‌کننده فعل ‌و انفعالات شیمیایی است. این برداشت درواقع قرائت دیگری از «راه انبیا-راه بشر» بود که بشر با پای خودش راهی را طی می‌کند، منتها پیامبران این راه را سریع‌تر طی می‌کنند، حتی دانشمندی چون پلانک در کتاب علم به کجا می‌رود به این نحله جواب داده است. او می‌گوید که علم راهی است از نسبی تا مطلق و ما هیچ‌گاه به مطلق نمی‌رسیم، ولی دین راهی است که خدا در «ابتدا»ی آن است؛ بنابراین اگر به لحاظ روشمندی و متدولوژی بخواهیم تعریف کنیم، راه بشر را اگر راه علم بدانیم، نسبت به راه انبیا متدولوژی متفاوتی دارد؛ البته این دیدگاه «راه انبیا، راه بشر»، نتیجه‌اش همان ضربه ۵۴ به مجاهدین بود. هرچند برکات زیادی داشت، اما این آسیب را هم داشت. برای نمونه گفته می‌شد مارکس یک بشر است و فرد زحمت‌کشی هم بوده و تلاش‌های زیادی هم در عرصه جامعه‌شناسی و اقتصاد داشته است. ما هم راه او را ادامه می‌دهیم و بر ماده متحرک (دیالکتیک مادی) سوار می‌شویم و می‌گوییم جهان چیزی جز ماده متحرک نیست. اگر به حقیقتی که انبیا و دین می‌گفتند رسیدیم، بهتر و اگر هم نرسیدیم، ضرر نکرده‌ایم یا به قرائت دیگری گفته می‌شد دیالکتیک راه بشر است؛ ما دیالکتیک را راهنمای خود می‌کنیم و جلو می‌رویم. اگر به اهداف دین رسیدیم که رسیدیم، وگرنه ضرر نکرده‌ایم. قرائت دیگری از «وحی» در کتاب «راه طی‌شده» آمده است. ایشان می‌گویند وحی پدیده‌ای خاص است. سؤال این است که آیا پدیده خاص می‌تواند راهنمای بشر شود. دکتر سروش می‌گوید وحی یک حوزه غیرقابل‌دسترس است و استدلال ندارد. در مراسم هفتم مرحوم بازرگان هم در دی‌ماه ۱۳۷۳ در حسینیه ارشاد گفتند قرآن کتاب روش و استدلال نیست.

حال اگر وحی را یک حوزه غیرقابل‌دسترس بدانیم، سؤال این است که چرا دینی را که در دسترس و راهنمای تمامی بشر نیست، انتخاب کنیم. اگر وحی یک حوزه استدلال‌ناپذیر است، زمانی که بخواهیم حکومت وحیانی و حکومت دینی تشکیل دهیم، از درون دین بدون استدلال، امثال شعبان بی‌مخ تربیت می‌شوند. حکومتی که بر اساس چنین دینی تشکیل می‌شود، پاسخگوی پیروان خود نخواهد بود و طبیعی است راه دیکتاتوری را در پیش می‌گیرد. مگر حضرت محمد(ص) بشر نبود، مگر این دین را فهم و اجرا نکرد و اجرای خوب او مگر مورد تأیید خدا قرار نگرفت؟ بنابراین نمی‌توان ادعا کرد که دین غیرقابل فهم و استدلال است، بلکه باید بینشمان را عوض کنیم و چشم‌ها را بشوییم و به نحو دیگری به این پدیده‌ها بنگریم. اگر پیامبر اسلام دین را فهم نکرده بود، آیا می‌توانست در احد دین را به اجرا بگذارد و این اجرا مورد تأیید خداوند قرار گیرد؟ آیا می‌توانست در صلح حدیبیه به اجرا بگذارد و اجرای خوبش مورد تأیید خداوند قرار بگیرد؟ طبیعی است که اگر منطق صوری یا هرمنوتیک را به‌عنوان روش استدلال خود برگزینیم، با قرآن منطبق نیست. قرآن روش فهم خاص خود را دارد. قرآن خدای‌نامه است. بدون اینکه در خانه خدا را بزنیم و متعلم به تعالیم انبیا شویم، نمی‌توانیم قرآن را بفهمیم. اساس تعالیم انبیا هم این است که می‌گویند ای بشر! تو با خدا رابطه مستقیم داری و مخلوق و بنده‌ای، پس جایگاه بندگی‌ات را فراموش نکن.

آخرین نظریه مجاهدین

آخرین نظریه مجاهدین توسط سعید محسن، یکی از بنیان‌گذاران، ارائه شد. سعید در سال ۵۰ می‌گفت ما پرتوی از قرآن طالقانی و به‌ویژه سوره فجر را مطالعه کردیم و دیدیم سوره فجر به قرائت طالقانی پر از حرکت و تضاد است. در همین ارتباط بود که به دیالکتیک محصول علم رهنمون شدیم و دیالکتیک را روش تعقل خوبی یافتیم. با این درک دیالکتیکی وارد قرآن شدیم و درک ما از قرآن بالاتر رفت. با این درک بالاتر دوباره به دیالکتیک رجوع کردیم و دیالکتیک را بارور کردیم. سعید محسن می‌گفت این یک راه بی‌انتهایی است که دائماً باید تأثیر متقابل قرآن و دیالکتیک را دنبال کرد. درواقع آخرین نظریه او تأثیر متقابل عقل و وحی بود، اما به جای عقل ارسطویی، عقل دیالکتیکی را مطرح می‌کرد. عقل دیالکتیکی با عقل ارسطویی یا هرمنوتیکی متفاوت است. عقل ارسطویی یا هرمنوتیکی ما را به فهم یک متن رهنمون می‌سازد، درحالی‌که عقل دیالکتیکی می‌خواهد از روابط بین اشیا پرده‌برداری کند و در این راه یک متنی را ایجاد کند. نظریه سعید محسن بدین جا منتهی می‌شود که تا ابد باید درون قرآن رفت و تأثیر متقابل قرآن و دیالکتیک را دنبال کرد و معتقد بود در این مسیر دیگر به دگماتیسم و جمود، مبتلا نخواهیم شد؛ البته موفق شدند دیالکتیک را هم بارور کنند. مثلاً می‌گفتند اصل پنجمی با عنوان اصل هدفداری را باید به چهار اصل دیالکتیک اضافه کرد یا بعدها دیالکتیک برداری، هدفدار و سمت‌دار مطرح شد که می‌توانست حضور اصل هدفداری را درون آن چهار اصل دیگر دیالکتیک ببیند. در سال‌هایی که زندان بودیم و کتاب مکتب راهنمای عمل را نوشتیم، سعی کردیم اصل تکامل هدفدار را که در قرآن آمده۲۱ در چهار اصل دیالکتیک به کار بندیم و به تعریف جدیدی از دیالکتیک برسیم. هرچند دیدگاه سعید محسن ما را به جمود و ایستایی نمی‌کشاند، اما معلوم نبود که بین وحی یا عقل دیالکتیکی کدام‌یک اصل هستند؛ «گهی پشت به زین و گهی زین به پشت» نمی‌شود.

آیت‌الله جوادی آملی در جلد اول تسنیم رابطه عقل و وحی را بدین‌صورت تعریف می‌کنند که می‌گویند عقل به‌عنوان منبع، پیامبر درون است و وحی، پیامبر بیرون. منظور ایشان از عقل اولیات ارسطویی است که عقل برهان درونی و وحی برهان بیرونی به شمار می‌رود. می‌بینیم که روشنفکرترین مفسر قرآن در نحله آموزش‌های حوزه علمیه تلاش دارند که عقل ارسطویی را با وحی محمدی به نحوی جوش دهند که به نظر من جوش‌بردار نیست.

اما دیدگاهی که من به آن اعتقاد دارم عقلانیت وحی است. معتقدم خود وحی عقلانیت مستقلی دارد که هستی‌محور، تکامل‌محور و معاد‌باور است. یادآوری می‌کنم آنچه گفته‌ام نه قطعنامه و حکم است و نه فتوا و امیدوارم که خواهران و برادران با این مطلب برخورد فعال داشته باشند.■

پی‌نوشت:

  1. فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ (بقره: ۷۹) پس وای بر کسانی که کتاب [تحریف‌شده‌ای] با دست‌های خود می‌نویسند، سپس می‌گویند: «این از جانب خداست» تا بدان بهای ناچیزی به دست آرند پس وای بر ایشان از آنچه دست‌هایشان نوشته و وای بر ایشان از آنچه [از این راه] به دست می‌آورند.
  2. أَجَعَلَ الْآلِهَهَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ؛ سوره ص آیه ۵.
  3. میثمی، لطف‌الله، مثلث بندگی،چشم‌انداز ایران،شماره ۷۴.
  4. «انما» کار بشر نیست و فقط کار خداست. بشر می‌تواند بگوید که «این است و جز این هم می‌تواند باشد» ولی نمی‌تواند بگوید «این است و جز این نیست».
  5. عقلانیت وحی، چشم‌انداز ایران، شماره ۲۴.
  6. رجوع شود به میثمی، لطف‌الله، مجموعه سخنرانی‌ها و مقالات موسوم به ایمان نوشونده یا عقلانیت وحی، جلد سوم، کتاب عقلانیت وحی.
  7. علمآفرینی قرآن، چشمانداز ایران، شماره ۲۷.

  8. عقلانیت وحی، چشمانداز ایران، شماره ۲۱ و نقدی بر عقلانیت وحی و پاسخ آن شمارههای ۲۴ و ۲۵.

  9. خشونت دو منشأ دارد که یکی انحصارات نفتی و تسلیحاتی و پدیده «قدرت و دیگر هیچ» است و دوم عامل معرفتی است که به آن اشاره شد.
  10. از دستاوردهای نهضت مجاهدین خلق ایران که در صورت تمایل در دسترس قرار خواهد گرفت.
  11. اَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِیهِ کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (یوسف: ۷۶).
  12. وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَى وَلْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ (غافر: ۲۶) و فرعون گفت: مرا بگذارید موسی را بکشم تا پروردگارش را بخواند. من می‌ترسم آیین شما را تغییر دهد یا در این سرزمین فساد کند.
  13. ر.ک به توشه‌گیری اینجانب از آیه ۲۱۹ سوره بقره. در صورت تمایل، در دسترس قرار خواهد گرفت.
  14. ر.ک: غزالی، امام محمد، تهافت الفلاسفه یا تناقضگویی فیلسوفان، ترجمه دکتر علی اصغر حلبی، تهران: جامی، ۱۳۸۲، صص ۱۴۴-۲۰۷.

  15. نیایش حضرت علی(ع) در دعای کمیل: وَ کُلَّ سَیِّئَهٍ اَمَرْتَ بِاِثْباتِهَا الْکِرامَ الْکاتِبینَ الَّذینَ وَکَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ ما یَکُونُ مِنّى وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوارِحى. وَ کُنْتَ اَنْتَ الرَّقیبَ عَلَىَّ مِنْ وَرائِهِمْ وَالشّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِکَ اَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ.
  16. علاوه بر آیاتی که در داستان آدم در سوره‌های مختلف آمده است، به آیه ۴۳ سوره احزاب و آیه ۳۰ سوره فصلت نیز می‌توان مراجعه کرد.
  17. رجوع شود به آیه ۶۲ سوره بقره.
  18. نمونه‌ای از ترجمه مترجمانی که آیه ۱۱۰ سوره کهف را بدون وقف، استثنا یا «جز اینکه» ترجمه کرده‌اند به صورت جداگانه تهیه شده است که در صورت تمایل در دسترس قرار خواهد گرفت. طبیعی است که این مترجمان از قواعد صرفی و نحوی عربی، کاملاً آگاه بوده‌اند.
  19. َمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ (آلعمران: ۱۴۴) این آیه را سربازی به نام مصعب در جنگ احد فریاد میکند و این مطلب مورد تأیید خدا قرار میگیرد و به صورت آیهای به پیامبر نازل میشود. در کتاب «تحلیلی بر جنگ احد، قله بحران، قله مدیریت» نشر صمدیه، این داستان آمده است. همچنین در خطبه ۲۳۴ نهج البلاغه، گفتگوی حضرت محمد (ص) با علی (ع) و مطالبی در این زمینه آمده است.

  20. آیت‌الله جوادی آملی، جلد اول «تسنیم»، بخش مقدمه، مطالب مربوط به روش توشه‌گیری از قرآن.
  21. آیه ۱۹۱ سوره آل‌عمران.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط