نویسنده: یورن لئونارد
برگردان: رسول اژئیان
مقدمه
ترور فردیناند،[۱] ولیعهد امپراتوری مقدس اتریش و مجارستان و همسرش توسط دانشجوی ناسیونالیست صرب در ژوئیه ۱۹۱۴ در شهر سارایوو سرآغاز جنگی خانمانسوز ابتدایی محدود در منطقه بالکان شد که در دو مرحله گسترش یافت و به جنگ بینالملل اول منتهی شد. این جنگ با بیلانی از جنایت و وحشت در نوامبر ۱۹۱۸ با ۱۷ میلیون کشته، ۲۰ میلیون مصدوم، ویرانی زیرساختهای مدنی بیشتر کشورهای درگیر و غیردرگیر، آوارگی و بیخانمانی میلیونها انسان و تغییرات وسیعی در جغرافیای سیاسی اروپا (بدون ارزشگذاری این تغییرات) پایانی غمانگیز داشت. امپراتوری ۴۵۰ ساله و رو به زوال عثمانی متلاشی شد، امپراتوری روسیه تزاری، امپراتوری آلمان و امپراتوری اتریش و مجارستان فرو پاشید و آتش انتقامطلبی[۲] ملتهای شکستخورده بهخصوص آلمان در زیر خاکستر استمرار یافت و به جنگ ویرانگر جهانی دوم منجر شد.
در مرحله بعد با ورود امپراتوری آلمان و دولت عثمانی از یک طرف و امپراتوری روسیه و دولتهای صربستان، فرانسه و انگلیس از طرف دیگر دامنه یک جنگ منطقهای به قسمت وسیعی از اروپا گسترش یافت و در مرحله سوم با ورود و مشارکت نظامیان امریکایی و اعلام جنگ دیگر کشورها جنگ فاجعهآمیز همهگیر و جهانی شد.
مقالهای که در ادامه میخوانید از روزنامه دی تسایت است که بیشتر به وقایع سال ۱۹۱۷ میپردازد. سال ۱۹۱۷ از این جهت عبرتآمیز و سرنوشتساز است که دورهای همراه با خوف به گسترش فاجعهبار جنگ و امید به پایان درگیریهای وحشتناک در اروپا بود. امید به پایان جنگ و دستیابی به صلح از این نظر قابلانتظار و تصور بود که واحدهای نظامی دو طرف از جنگ فرسوده و خسته و زمینگیر شده بودند و جنگ در وضعیت فرسایشی همراه با استهلاک ابزار جنگی و با تلفات سنگین انسانی بدون امکان پیشروی و پیروزی نظامی ادامه داشت. وجود ابتکار عملهای صلح شخصیتهای مطرح دنیا در مقابل تلاش ژنرالهای دو طرف قرار گرفته بود که به کمتر از پیروز مطلق نظامی رضایت نمیدادند. دول استعمارگر اروپایی مانند انگلیس، فرانسه، ایتالیا و آلمان هم با وجود ادعای صلحطلبی خواهان حفظ مناطق تحت سیطره و تصرف خود بودند. اهمیت این مقاله در نشاندادن این نظر است که اگر به ندای صلحطلبی متفکران پاسخ شایستهای داده میشد، فجایع بزرگی از ساحت بشریت پاک میشد. اگر در هر مرحله (جنگ در محدوده بالکان، محدوده اروپا و یا جهانی) بیشتر به ندای مصلحان از سفیر گلولهها توجه شده بود، ماشین کشتار و جنایت در حق بشریت متوقف یا کندتر میشد و دنیا به سمت صلحی عادلانه و شاید پایدار سوق داده میشد. اگر صربها برخوردی مسئولانه از خود نشان میدادند و با محاکمه عاملان و یا آمران فتنه جنگ را در نطفه خفه میکردند، اگر دول دیگر بهجای ورود به جنگ در جهت خاتمه عادلانه آن هوشمندانه عمل میکردند و اگر به ابتکار عمل صلح در سال ۱۹۱۷ بیشتر از انتقامجویی و پیروزی نظامی فکر میکردند، جان و سلامتی بیش از ۳۷ میلیون انسان و کرامت انسانی میلیونهای دیگر در تمام دنیا بهتر حفظ میشد و دشمنیهای خونین بین اقوام و ملیتها به دوستی و محبت بدل میشد.
اختلافنظر، سوءتفاهمات، انتظارات بیجا یا بجا و زیادهخواهیها همواره میان اعضا یک خانواده، قبیله و یا ملتها وجود داشته و در آینده هم وجود خواهد داشت، اما عاقلانهترین راه برخورد رجوع منصفانه به فطرت انسانی برای رفع و حل اختلافات با کمترین هزینه ممکن جانی و مالی است.
هر گلولهای که شلیک میشود و منازعهای نرم را با انباشت تنفر به جنگ گرم تبدیل میکند باعث رشد انتقامجویی طرف دیگر میشود که انتهای این نبرد دیگر قابل پیشبینی نیست و اگر در آخر هم به مذاکره صلح بینجامد، همه طرفهای درگیر یقیناً بیشتر ضرر میکنند.
مسلماً سوءقصد به ولیعهد اتریش تنها عامل بروز جنگ در اروپا و گسترش آن بهکل دنیا نبود، بلکه مجموعه تنشها بین اقوام و ملیتهای گوناگون و کشورهای اشغالشده که خواهان استقلال سیاسی و تمامیت ارضی بودند استرسها را در جایجای اروپا انباشته کرده بود. گلولهای در سارایوو بهمنزله برخورد ترکش آتش آن به انبارهای باروتی تشبیه شده است که آتش جنگ فراگیر غیرقابلکنترل را شعلهور کرد.
سعی همراه با دسیسه دول استعمارگر قدیم مانند فرانسه، انگلیس، روسیه و ایتالیا برای حفظ و توسعه مستعمرات و تلاش استعمارگر جدید آلمان برای حفظ و دستیابی به مستعمرات بیشتر و بهخصوص لجاجت نظامیان که خواهان پیروزی مطلق نظامی برای پایان جنگ بودند، دستیابی به صلح و پایان جنگ را با مشکل اساسی روبهرو کرده بود. چون در سال ۱۹۱۶ جنگ با خستگی طرفهای اروپایی زمینگیر شده بود و بدون پیشروی محسوس و با تلفات سنگین فرسایشی شده بود. این وضعیت همراه با ابتکار عملهای صلح افراد ذینفوذ مانند پاپ و رئیسجمهور امریکا امید به مصالحه و پایان جنگ را افزایش داده بود؛ اما از طرفی دیگر سران استعمارگر اروپایی و نظامیان این ابتکار عملها و تلاش خیرخواهان را خنثی میکردند. در مقاله میخوانیم که انگلیسیها ضمن استقبال از ابتکار عمل صلح ضمن وعده حمایت برای تشکیل دولت مستقل عربی بعد از شکست عثمانی همزمان با بیانیه بالفور تخم تفرقه و نهال جنگ دائمی در خاورمیانه را کاشتند. اگر سران برخی از کشورهای ا روپایی برای نجات بشریت از خونریزی و کشتار از مواضع بحق یا ناحق خود کمی عقبنشینی میکردند، شاید از استمرار و تشدید جنگ خانمانسوز جلوگیری شده و دستیابی به صلحی پایدار در اروپا و دنیا میسر میشد، چون گویا سال ۱۹۱۷ از هیچ زمان دیگری به صلح نزدیکتر نبود.
اما این پرسش جدی مطرح است، که آیا کشورها عقلایی وجود نداشتند که قبل از اینکه تنشهای انباشتهشده به بحران بدل شود و آتشهای زیر خاکستر به انفجارهای غیرقابلکنترل منجر شود، با پادرمیانی «تنشها و نبردهای نرم» طرفهای درگیر را برای مصالحه و آشتی و خاموشی فتنه بر سر میز مذاکره بکشاندند، که گفتهاند: «میز مذاکره میدان جنگی است با ابزاری دیگر ولی بدون خونریزی»
****
۱۹۱۷ سالی پر از تضاد است که در آن قدرتهای اروپایی تضعیف شدند و جبهههای نبرد بیتحرک شدند، اما با ورود ایالاتمتحده به جنگ و انقلاب در روسیه تحرکاتی به وجود آمد که قرن نوزدهم را دگرگون کرد.
- لحظه جهانشمول!
کارل هامپه،[۳] استاد تاریخ دانشگاه هایدلبرگ، در کریسمس ۱۰۱۶ (پس از دو سال جنگ در اروپا) به صلح امیدوار شده بود. پس از نبرد بیحاصل و پرتلفات وردون[۴] (Verdun) و دیگر نبردهای پرتلفات سال ۱۹۱۶ و به دلیل ظهور آثار فرسودگی و خستگی آشکار طرفهای درگیر در جنگ، در سال ۱۹۱۷ دورنمای دیگری غیر از این هم برای همه (م-غیر صلح) سخت قابلتصور بود.
پرفسور هامپه معتقد بود: «اگرچه من دورنمای صلح را ضعیف میدانم، اما بهاحتمالقوی سال آینده صلح را به ارمغان خواهد آورد.» این پیشبینی باید با توجه به شواهد امر به وقوع بپیوندد، اما باز هم نه.
اگرچه ۱۹۱۷ نشانههایی از پایان جنگ در جبهه شرق اروپا نمایان بود، اما برعکس جنگ به پایان نرسید. ابتدا با ورود ایالاتمتحده در ششم آوریل بحرانهای اروپایی نهایتاً به جنگ همهگیر جهانی تبدیل شد. سال جدید ۱۹۱۷ نشان میداد که چگونه ابتکار عمل برای صلح و از طرفی توسعه و شدت یک جنگ در تضاد و مقابل هم قرار دارند.
یک سال پس از دورنمای هامپه، در پایان ۱۹۱۷، کسی نمیتوانست از یاد ببرد که شاهد شدتیافتن جنگی باشد که تحولات سیاسی بنیانکن تاریخی را به همراه داشته است. دیپلمات هنردوست آلمانی، هاری گراف کسلر،[۵] در خاطرات ۳۱ دسامبر ۱۹۱۷ مینویسد: «سال گذشته بزرگترین تغییرات جامعه جهانی را به همراه داشته است، بهطوری که هیچکس دامنه آن را نمیتوانسته تصور کند.» و ادامه میدهد «با انقلاب روسیه، صلح در روسیه و مشارکت ایالاتمتحده در اروپا سالی سؤالبرانگیز در تاریخ دنیا رخ داده است.
۸۰ سال بعد مورخ فرانسوی، ژان یاکوب بکر، سال ۱۹۱۷ را سالی غیرممکن مینامد[۶]. غیرممکن (م- غیرقابلتصور) به خاطر تبلیغات جنگی از هدفهای موردنظر نظامی پیشرو و در مقابل مواضع تصرفشده که دائماً فاصله آنها از هم بیشتر میشد و دول در حال جنگ را بیشتر فرسوده کرده و به سمت جامعهای خسته در حال شکست توأم با شعار استمرار نبرد پیش میبردند. صنعتی شدن جنگ، بحرانهای نظامی با نابودی وسیع ابزارهای جنگی و افزایش سرسامآور آمار قربانیان پاسخهای جدیدتری برای سال ۱۹۱۷ میطلبید: یعنی نبردهای هوایی، توسعه جنگ زیردریاییها و ساخت تانکهای پیشرفته جنگی که بهطور گستردهای برای تصرف مواضع و عبور از موانع جنگی برای اولین بار توسط متفقین به کار گرفته شدند.
تکنیکهای جنگ فرسایشی سال ۱۹۱۶ که نه پیشرفتی در خطوط نظامی داشت ولی در عوض قربانیان زیادی را در تمام خطوط نبرد بهجا گذارده بود و انتظارات را برای پایان سریع جنگ را تقویت میکرد در سال ۱۹۱۷ استمرار نیافت. سران ارتش آلمان با چشمپوشی از دکترین نظامی خود که مناطق متصرفی را تحت هیچ شرایطی از دست ندهند، دستور عقبنشینی به خط زیگفرید را دادند. برای اریش لودندورف، متفکر جنگی که با پال فون هیندنبورگ که از تابستان ۱۹۱۶ رئیس ستاد ارتش شده بود، با تکنیک جنگی جدید برای دفاع از مواضع و تحرک بیشتر نیروها به واقعیتهای جبهه غرب تن دادند این دیگر جنگ بهار ۱۹۱۴ نبود، بلکه جنگ قرن بیستمی بود.
در عین حال طرفهای درگیری به دنبال مشارکت و ائتلاف با دیگران بودند. بدین طریق دامنه بحران در سال ۱۹۱۷ گسترش یافت. نهفقط ایالاتمتحده امریکا، بلکه یونان، چین و برزیل نیز به آلمان اعلام جنگ دادند و طرفین نزاع سعی کردند قدرتهای قدیمی اروپایی طرف مقابل را مانند حکومت ترازها (م- در روسیه)، امپراتوری هامسبورگها (م-پادشاهان آلمان) و دولت عثمانی از داخل متلاشی کنند. بدین طریق که از جنبشهای جداییطلب و گروههای مخالف داخلی حمایت کردند.
در این رابطه انگلیسیها از شورش عربها علیه دولت عثمانی حمایت کردند و آلمانها هم هزینه مسافرت لنین با قطار به پتروگراد در بهار ۱۹۱۷ را پرداخت کردند.
از طرفی سال ۱۹۱۷ ارتباط وضعیت جوامع جنگزده با بحرانهای نظامی و فرسودگی داخلی را نمایان میکرد. بدون شک سال ۱۹۱۷ دامنه تحملپذیری نظامهای سیاسی کشورها را مورد آزمایش قرار داد. تأمین نیازهای جامعه بهقدری بحرانی شده بود که هر لحظه میتوانست به بحران اعتماد مردم و بحران صلاحیت حاکمیت تبدیل شود. بدین طریق سؤال رابطه بین نسبت آمار قربانیان داده شده در جنگ و وعدههای دادهشده برای مشارکت سیاسی دوباره از نو مطرح میشد. از این نظر تصادفی نبود که درست در این زمان دامنه مباحث مربوط به قانون انتخابات و حق رأی مردم در آلمان تشدید شد. مارکس وبر در سال ۱۹۱۷ یادآوری میکند که تمام گروههای جامعه به این نتیجه رسیدهاند که با وجود فداکاریها در جنگ بازگشت به حقوق عمومی و تساوی حق رأی غیرممکن میشود. بدین ترتیب برابری حقوق سیاسی، برخلاف آنچه طرفداران آن عنوان میکردند، نه بهعنوان حق شناختهشده بشر و حق شهروندی بود، بلکه بهعنوان غرامتهایی برای جنگ تصور میشد.
موقعی که در پایان ۱۹۱۷ رئیسجمهور امریکا، ودرو ویلسون، ارتباط بین مقررات صلح و گسترش دموکراسی را عنوان میکند، عکسالعمل نویسنده آلمانی توماس مان محتاطانه است. توماس مان اشاره میکند این مطالبات صلح بر مبنا و به نام اخلاقیات بنا شده است. توماس مان میگوید: «ما مردم نباید خود را با اخلاقیات گول بزنیم، اگر میخواهیم به صلح جهانی … دستیابیم. ما از طریق اخلاقیات بدان دست نخواهیم یافت و شایده مان[۷] بهتازگی گفته که دموکراسی عموماً بر اساس پیشرفت فرسودگیهای زیاد ایجاد میشود؛ و این نه برای دموکراسی و نه برای انسانیت قابلستایش و قبول است. چون اخلاقیاتی که بر مبنای فرسودگی باشد، اخلاقیاتی قابلاعتماد برای ساختن نیست.»
اینکه چه مقدار پرش درباره تقسیم بار جنگ بحرانآفرین بود، در ابتدای سال ۱۹۱۷ در فرانسه بروز کرد. سربازان جبهه غرب انتظار داشتند که بعد از یک هجوم گسترده در بهار ۱۹۱۷ جنگ با یک تلاش گسترده به آخر برسد. وقتی حمله گسترده فرانسویها با تلفات زیاد و بدون پیشروی ناکام ماند، سرخوردگی و ناامیدی حاصل از آن به مقاومت منجر شد. شورشها در ماههای مه و جون ۱۰۱۷ حدود در ۶۰ دیویزیون فرانسوی شروع شد. برخلاف گذشته هزاران کارگر، بهخصوص زنان، در داخل کشور دست به اعتصاب زدند؛ اما سربازان و کارگران تحت تأثیر پاسیفیستهای رادیکال یا نفوذ سوسیالیست قرار نگرفته بودند، بلکه آنها شرایط بهتر و عادلانهتری را برای استمرار جنگ با آلمانهای متجاوز خواستار بودند.
موقعی که در ابتدای ۱۹۱۷ ترکیبی از شکستهای نظامی و فرسودگی داخلی به اوج خود رسیده بود، سربازان و کارگران زن و مرد فرانسوی خواستار حفظ ارزشهای جمهوری خود بودند، در حالیکه جمعیت شهرنشین روسیه خواستار براندازی ساختار قدرت سنتی تزارها شدند. تزار نیکولای دوم که در سال ۱۹۱۴ سمبل اتحاد مجدد امپراتوری روسیه تزاری شده بود، در فوریه ۱۹۱۷ سرنگون شد. ۱۷ ماه بعد با قتل تزار و خانوادهاش امپراتوری هزارساله روسیه برای مردم زمانه پایانی عبرتانگیز داشت. بدینصورت آشکار شد که جنگ چه نیروی عظیم انفجاری داخلی را به همراه خواهد داشت. بسیج همه منابع و سؤال درباره توزیع عادلانه بار (م جنگ) نظامهای سیاسی را زیر فشار قرار داده بود، بهطوریکه نقاط شکننده آنها آشکار شد.
- شرایط کاملاً جدید در اروپای شرقی
این پروسه در روسیه بسیار دراماتیک پیش رفت، چون دولت مردمی مستقرشده از فوریه ۱۹۱۷ نتوانست آرامش را به کشور بازگرداند، بهطوری که در اکتبر همان سال انقلاب دومی را به همراه داشت. بین این دو انقلاب ولادمین لنین بلشویک که در آوریل به داخل نفوذ داده شده بود، بازی دولت موقت الکساندر کرنیسکی را به هم زد. به خاطر اینکه حکومت موقت سوسیالدمکراتها جنگ را با دول محور ادامه داده بود، بلشویکها میخواستند همزمان سربازان جبههها، کارگران کارخانهها، و کشاورزان منتظر مسئله اصلاحات ارضی را با وعدههای صلح، نان و توزیع زمین راضی نگه دارند. پس از شکست حمله تابستان ۱۹۱۷ دولت الکساندر کرنیسکی، ساختار ارتش از هم پاشید و نظم ادارات دولتی هم به هم خورد.
بلشویکها از این شرایط در اکتبر ۱۹۱۷ بهره بردند. بدین طریق از انقلاب ساختار جدیدی در اروپا به وجود آمد. بلشویکها جنگ خارجی با دول محور را که در تابستان ۱۹۱۴ شروع شده بود، با چشمپوشی از مناطق زیاد متصرفی عقبنشینی کرده و با قرارداد صلح برست- لیتوسکی[۸] جنگ را پایان دادند؛ اما انقلابیون برای استمرار کار متحد نبودند. درحالیکه لئو تروتسکی معتقد بود که بهزودی با سرنگونی تمامی رژیمهای اروپای غربی انقلاب جهانی همهجا فراگیر شده و مسئله جنگ و صلح بهخودیخود حل میشود، لنین نگاهی واقعبینانهتری به واقعیتهای کشورش داشت. نتیجهگیری او این بود که ابتدا بایستی قدرت بلشویکها در داخل با تمام نیرو تثبیت شود؛ اما بعد از پایان جنگ خارجی با دیگر دول جنگ خونین داخلی شروع شد که تعداد انسانهای که در مناطق تحت نفوذ امپراتوری سابق تزارها تا پایان دهه بیستم کشته شده بودند، بیشتر از تعداد کشتههای جنگ با دول محور هم از ۱۹۱۴ تا آن زمان بود.
بین دو انقلاب روسیه و ورود برنامهریزیشده ایالاتمتحده به جنگ، قوسی از تنشهای سیاست جهانی از ۱۹۱۷ را نشان میدهد. بدینصورت انقلاب جهانی و دموکراسی جهانی در مقابل هم صفآرایی کردند. لنین و ویلسون برنامههای متفاوت ولی درعینحال نسخههایی شبیه هم ولی با قرابت دور از هم برای زمان بعد از جنگ ترسیم کردند. در ژانویه ۱۹۱۷ رئیسجمهور امریکا، ویلسون، رؤیای نظم نوین جهانی را ترسیم میکرد که بر پایه حق حاکمیت کشورها بنا شده بود؛ یعنی کشورهای کوچک میتوانند با حقوق مساوی در کنار قدرتهای مستقر زندگی کنند و معتقد است: «هیچ ملتی نباید سعی کند، سیستم حکومتی خود را بر خلقها و یا ملتهای دیگر تحمیل کند. بلکه هر ملتی و یا خلقهای کوچک میتوانند سیستم حکومتی و روش توسعه خود را، بدون تهدید، ترس و اجبار آزادانه انتخاب کرده و در کنار ملتهای بزرگ و کشورهای قدرتمند، ادامه دهند.» این مطالبات برخاسته از بینش ویلسون بود که دلایل بروز جنگ جهانی را حاصل سرکوب ملتها و خلقهای زیادی در قاره اروپا میدانست.
فراخوان بر اساس حق حاکمیت همه ملتها که باعث تجدید ساختار سیاسی دنیا میشد، اجباراً با اهداف استعماری طرفهای اروپایی درگیر در جنگ بود، مغایرت داشت. این مطالبه (م- حق حاکمیت ملتها) باعث خدشهدار شدن اعتماد به نفس انگلیسیها و فرانسویها بهعنوان دول استعمارگر شده بود. انگیزههای اخلاقی برای ورود به جنگ از یک طرف و منافع اقتصادی در طرف دیگر قرار داشت، اما انگلستان و فرانسه از سال ۱۹۱۷ کاملاً به حمایتهای مالی و ادوات جنگی از ایالاتمتحده وابسته بودند، چیزی که باعث افزایش سفارشها و رونق صنایع امریکا شده بود. مدتها پیش از ورود امریکا به جنگ دولتهای دیوید لوید گورگ و ژورژ کلمنسو[۹] بهشدت به سیاست ایالاتمتحده وابسته شده بودند.
در حالی که ویلسون خواستار کنارگذاردن سنت مذاکره محرمانه از طرف اروپاییان بود، بلشویکها در پایان ۱۹۱۷ با گذشته وداع کردند. بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن، تمام قراردادهای منعقده توسط امپراتوری تزارها در انتته[۱۰] را لغو کردند. آنها حق حاکمیتها را به رسمیت شناختند، چیزی که باعث شروع جنبشهای ناسیونالیستی در داخل امپراتوری مجدداً تشکیلشده تزارها شده و باعث تسریع در از هم پاشیدن امپراتوری چند قومیتی آنها (م- روسیه تزاری) شد. بهطوری که اغلب آنها در پایان ۱۹۱۷ اعلام استقلال کردند.
بلشویکها از اعلامیه اروپایی ویلسون هم پیشتر رفتند و خواستار امکان جنبشهای جهانی ضد استعماری و نبردهای آزادیبخش بینالمللی شدند. اینکه چگونه سیاست خارجی و سیاست دخلی در هم تداخل کرده و مرز بین آن محو میشود، در دستورالعمل برای صلح ۸ نوامبر ۱۹۱۷ لنین نشان میدهد: «یک صلحی عادلانه و دموکراتیک برای اکثریت فراوان مردمی که اثر جنگ فرسوده تحقیر شدهاند و همه گروههای کارگری و کسبه تمام کشورهای جنگیای که چپاول شده را خواستار شد.» او خواستار «صلحی فوری بدون تجاوز و اشغال و توسعهطلبی و باجخواهی و غرامت طلبی» شد و استمرار جنگی که در آن «دولتهای غنی و قدرتمند سرزمین تصاحبشده ملتهای ضعیف را بین خود تقسیم کنند» درواقع «از بزرگترین جنایت در حق بشریت میدانست.»
تقارب – هرچند با فاصله دور بین – دموکراسی جهانی (م- ویلسون) با انقلاب جهانی (م- بلشویکها) باعث شد که مردم سال ۱۹۱۷ را با جملاتی از آلکسیس دتوکوویل[۱۱] شروع انقلاب را منشأ افزایش انتظارات بدانند. این مورخ و روزنامهنگار فرانسوی در سال ۱۸۵۶ در کتابی[۱۲] شروع تحولات انقلاب فرانسه را بر اساس مدلی تحلیل کرده بود که عامل حرکت جنبشهای انقلابی سرخوردگی مردم از انتظارات برآورد نشدهای میدانست که قبلاً به آنها قول داده شده بود. همین اتفاق در سال ۱۹۱۷ نیز افتاد، موقعی که امیدهای فراوانی وجود داشت که در درازمدت جنگ ساختارهای حاکمیت قدیمی و قدرتهای سیاسی تاریخ گذشته تغییر کنند.
موضعگیری ویلسون برای حق حاکمیت تمام ملتها نهتنها به انتظارات مردم لهستان، ملت چک و اسلاوهای جنوب اروپا را برای استقلال ملی دامن زد، بلکه از جانب جوامع تحت استعمار در آسیا و آفریقا هم بهدقت تعقیب شد. این ابتکار عمل سمبلی شد برای برآورده شدن امیدها برای تحقق آرزوهای درازمدت برای به استقلال، تمامیت ارضی و حق حاکمیت ملی ملتها. این (م- اطلاعیه) اما منشأ حرکت نبود بلکه بیشتر تسریعکننده (کاتالیزاتور) آن برای تحرکاتی که نظامهای استعماری را از بین برده و یا حداقل اصلاحاتی در راستای بهبود وضعیت سیستمهای سیاسی به وجود آورد.
نتایج ملموس آن در سال ۱۹۱۷ در هندوستان قابلرؤیت شد. نهتنها توجه افکار عمومی هندیان را به اعلام آمادگی انگلیسیها را برای دادن امتیاز جلب کرده بود، بلکه توضیح رئیسجمهور امریکا که حق حاکمیت بر سرنوشت ملتها فقط شامل مردم چک و لهستان نمیشود، هم مؤثر بود. تطبیق اطلاعیه ویلسون بر هندوستان یعنی متعهد شدن به توسعه ملت هندوستان بود و نه دولت انگلیس
- ۳. مسائلی اساسی که بر چهره این منطقه تابهحال سایه افکنده است
اضمحلال دولت عثمانی باعث مسابقه برای سبقتگرفتن دول اروپایی
برای تصاحب و جذب غنائم خاورمیانه و خاور نزدیک را به همراه داشت. در سال ۱۹۱۷ مسلم شد که چگونه انگلیسیها از ابتدا سیاست دوگانهای را بازی میکردهاند. در حالی که نیروهای آنها در فلسطین در حال پیشروی بود و به سران عرب متحد خود قول حمایت برای تشکیل کشورهای مستقل را داده بودند، اما دولت انگلیس در ۹ نوامبر ۱۹۱۷ با اعلامیه بالفور را هم تصویب کرد. آنها آمادگی خود را برای حمایت از تشکیل دولت-ملت یهود در سرزمین فلسطین اعلام کردند. دولت لندن بر روی وزنه بینالمللی جامعه یهودیان و پتانسیل قدرت آنها حساب باز کرده بود تا آنها انتظار بسیج امکانات یهودیان ایالاتمتحده بسیج در جنگ بر ضد جنگ دول محور را داشتند، اما در عمل با متنهای مبهم و علائم ضدونقیض- در اینجا نیز انتظاراتی _ در منطقه ایجاد کردند که بحرانهای درازمدت را نهادینه کرد.
مسئله اساسی این است که با ائتلافها و قولهای فراوان دادهشده انتظاراتی بهوجود آمدند که سرمنشأ بروز جنگهایی در خارج از منطقه اروپا شدند.
اما برای هندوستان، چین و کره نسخه رؤیایی ویلسون تجربه عملی نابودکنندهای در مذاکرات صلح ۱۹۱۹ پاریس به همراه داشت. امیدها برای تساوی و حق تعیین سرنوشت به یاس و سرخوردگی بدل شد. بسیاری از مردم آن روزگار اعتماد خود را به مدل لیبرال دموکراسی از دست دادند. بدین طریق نمایندگان آسیای شرقی مانند بعدها هوشی مینه (م- در ویتنام) جستجو برای مدل جایگزین را آغاز کردند.
در خاورمیانه هجوم نیروهای انگلیسی تحت فرمان ژنرال آلنبی در دسامبر ۱۹۱۷ به بیتالمقدس بر مسائل اساسی سرپوش گذاشت که هنوز هم ادامه دارد. با استمرار سیاست استعماری گذشته و تقسیم مناطق تحت نفوذ در قرارداد سایس- پیکوت[۱۳] سال ۱۹۱۶ که انگلیسیها قول یک کشور مستقل به اعراب را بهعنوان پاداش جهت مشارکت آنها در جنگ بر ضد عثمانی را ازیکطرف داده و در مقابل همزمان وعده حمایت از جنبش صهیونیسم برای تشکیل کشور مستقل یهود را در بیانیه بالفور داده بودند؛ یعنی سه مدل نظم (م- برای خاورمیانه) وجود داشت که باهم منطبق نبودند. قرارداد ۱۹۱۶، قول انگلیسیها به اعراب برای تشکیل دولت مستقل بهعنوان پاداش مبارزه بر ضد امپراتوری عثمانی و وعده دیگری به یهودیان برای تشکیل کشور یهودی در بیانیه بالفور سه مدلی که با هم منطبق نبودند.
سال ۱۹۱۷ بیشتر به این دلیل «غیرقابلتصور» بود که مردم در یک نگاه و در کنار هم شاهد وقایع متضادی مانند توسعه شدید اهداف جنگی و همزمان جستجو و تلاش برای صلح بودند. از طرفی بیانیه پارلمان آلمان برای صلح و یا ابتکار عمل شخصی پادشاه جدید آلمان کایز کارل که با یک صلح جداگانه خواستار نجات امپراتوری خاندان هامسبورگ بود و یا یادداشتهای صلح پاپ بندیکت ۱۵. در آگوست ۱۹۱۷ تحرکی در سیاست بروز داد. ورود امریکاهایی به جنگ، خطر انقلابهایی بر مدل انقلاب روسیه و فرسودگی کشورها و جوامع جنگزده، نشانههایی بودند که شانس پایان قابلدستیابی میکردند.
یادداشت صلح پاپ بندیکت بیشتر از دیگر تلاشهای قابلتوجه شده بود. چون در آن بیانیه (بیانیه پاپ) هیچگونه نقطه مبهم و یا جای بحثوجدل درباره حقوق مردم و یا انتظارات عادلانه اقوام دیگر وجود نداشت، بلکه حاوی قدمها و نگاه دقیقی به روندی داشت که چگونه جنگ خاتمه یابد و به سمت صلحی پایدار برود. پاپ پیشنهاد کاهش همزمان تسلیحات عمومی، یک سیستم دادگستری بینالمللی و آزادی دریاها را هم در بیانیه خود گنجانده بود؛ مانند اینکه طرفهای درگیر بهصورت دستهجمعی از دریافت خسارتهای جنگی صرفنظر کرده و مناطق تحت تصرف خود را تخلیه کنند. اینها نکاتی بودند که رئیسجمهور آمریکا بعداً در ژانویه ۱۹۱۸ بهصورت بیانیه چهارده مادهای خود در عکسالعمل به ابتکار عمل نوامبر ۱۹۱۷ بلشویکها آورده بود.
مهمترین دلیل عدم موفقیت تمام این ابتکار عملهای ۱۹۱۷ برای صلح را باید در وضعیت نامشخص جبهههای نبرد جستجو کرد. به خاطر عدم استقرار آرامش در روسیه و از پاشیدگی جبهه نبرد (م- جبهه شرق) هیندنبورگ و لودندورف (م- فرماندهان ارتش آلمان) منتظر بودند که با آن کشور (م- روسیه) پیمان صلح جداگانهای را منعقد کرده و جنگ همزمان آلمان در دو جبهه خاتمه یابد. در این صورت موقعیت مناسبی برای هجوم نهایی و یکسره کردن نبرد در جبهه غرب فراهم میشد، قبل از اینکه تعداد سربازان امریکایی آماده نبرد در اروپا مشکلساز شود.
انگلیسی اما خواهان حفظ برتری نیروی دریایی و مناطق تحت نفوذ در امپراتوری گسترده خود بودند. آنها مانند فرانسویها نگران آن بودند که حاصل مذاکرات صلح استراتژی آنها را از ورود امریکاییها به خطر بیندازد، یعنی آنها میخواستند با کمک نظامی امریکاییها سرنوشت جنگ را نهایی کرده و به اهداف جنگی خود برسند.
با این دورنما هیچکدام از طرفین حاضر به پیشتازی در دادن امتیازی نبودند که باعث تضعیف موقعیت آنها بشود. ولی این طرز تفکر با ریسک و مخاطرات زیادی همراه بود.
تا چه زمانی اینچنین جنگی میتوانست در جبهههای نبرد خارجی و در «جبهه داخلی» استمرار یابد؟ از یک طرف ریسک عملیات نظامی بیشتر شده بود، و یک شکست محدود هم میتوانست به ناگاه نتایج اسفباری به همراه داشته باشد که باعث تعیین نتیجه جنگ بشود. پیشروی غیرمنتظره نیروهای امپراتوری هابزبورگ (م- امپراتوری اتریش و مجارستان) و آلمانیها در نبرد آلپ در اکتبر ۱۹۱۷ که باعث بحران نظامی در ایتالیا شده بود، نظر آنها را (م- فرماندهان آلمانی) تأیید میکرد.
نامشخص بودن وضعیت جنگ، فرسودگی فزاینده اتحاد انتته (م- اتحادیه روسیه-فرانسه- انگلیس) و دفاع مؤثر نیروهای آلمانی در جبهه غرب و این سؤال که پتانسیل مالی و نظامی امریکاییها تا چه حد در جبهه اروپا مؤثر واقع خواهد شد، همه اینها باعث شک و تردید سران فرانسه و انگلیس شده بود.
- هرچه جنگ طولانیتر میشد، بحران عمیقتر میشد.
این احساسی بود که نخستوزیر دوران جنگ ژورژ کلمنسو در هشتم مارس ۱۹۱۸ در سخنرانی قابلتوجه خود در پارلمان فرانسه بیان کرد. پس از اینکه روسیه جنگ را ترک کرده و ی هم با نیروی مؤثری وارد نبرد اروپا نشده بودند، شکست و پیروزی بسیار به هم نزدیک بود.
در این شرایط برای کلمنسو مشخص کرد که در نهایت تنها وضعیت نظامی و اقتصادی در پیروزی مؤثر نیستند. او اتحاد داخلی ملت در حال جنگ و اعتقاد به پیروزی را هدف اصلی سخنرانیاش قرار داده بود: «هرچه جنگ بیشتر طول بکشد، بحران اخلاقی شدیدتر شده و آشکارتر میشود که نتیجه نهایی همه جنگها هم بوده است. دوران آزمایش توانایی نیروهای مسلح، شقاوتها، خشونتها و بیرحمیها، خونریزی و تجاوز و قتلعامها: اینها بحرانهای اخلاقی هستند که از اینطرف یا آنطرف بروز میکنند. آنکسی که ازنظر اخلاقی مقاومت بیشتری داشته باشد، او پیروز واقعی است؛ و چیزی که ملت بزرگ خاورمیانه که در طول تاریخیاش بایستی صدها سال جنگ تحمل میکرده است را او با این سخنان توصیف کرد. (برنده کسی است که یک ربع ساعت بیشتر از دشمن به پیروزی ایمان داشته باشد) و این نظر نهایی جنگی من است؛ و نظر دیگری ندارم.»
و اینطور بود سال ۱۹۱۷ که در آن مکانیسمهای متضاد توسعهدهنده جنگ بیش از پیش ظاهر شد. هرچه تلفات جنگ بیشتر میشد، آمادگی برای مصالحه و سازش برای صلح کمتر میشد و تمرکز بیشتر برای پیروزی نظامی بیشتر که برای توجیه آن تلفات و خسارتهای گذشته عنوان میشد. صلح فقط با پیروزی نظامی موردنظر همه طرفهای درگیر جنگ بود. این مکانیسمی بود ادامه مییافت تا یکی از طرفین درگیر در زیر فشارها خرد شود، اما تا تابستان ۱۹۱۸ معلوم نبود که اینطرف درگیر کدامیک است.
بدینجهت در این شرایط پایان جنگ برای آلمانی بسیار غیرمنتظره و خردکننده بود. داستان تبلیغاتی سیاسی اثربخش که پیروزی نظامی قابلدسترس نشان میداد و تا آخر ادامه داشت در آخرین دقایق از او گرفته شده بود و این اساس انتظارات و تجربیات از «سال غیرقابلتصور (م-۱۹۱۷)» در این جنگ جهانی بود.
[۱]. یورن لئونارد (Joern Leonard) از روزنامه دی سایت (Die Zeit) 16 و ۲۲ مه ۲۰۱۷.
[۱]. Ferdinand
[۲]. Revenges
[۳]. Karl Hampe
[۴]. نبرد وردون که از ۲۱ فوریه ۱۹۱۶ در جبهه غرب با حمله نیروهای آلمانی به فرانسویان آغازشده و تا ۱۹ دسامبر ۱۹۱۶ طول کشید، بدون اینکه تغییراتی در مواضع طرفها درگیر ایجاد کند، یکی از پرتلفاتترین نبردهای جنگ جهانی اول بود که باعث نابودی نیروها و ادوات جنگی دو طرف شد…
[۵]. Harry Graf Kessler
[۶]. Jean-Jacques Becker (1917 l’année impossible)
[۷]. Scheidemann
[۸]. Brest-Litowsk
[۹]. David Lloyd George &Georges Clemenceau
[۱۰]. قرارداد همکاری نظامی بین روسیه تزاری، انگلستان و فرانسه
[۱۱]. Alexis de Tocqueville
[۱۲]. L’ancien régime et la Révolution
[۱۳]. Sykes-Picot