گفتوگو با محمد ترکمان
#بخش_دوم
محمد ترکمان ازجمله پژوهشگران تاریخ معاصر ایران است که اغلب پژوهشهایش برخاسته از دغدغههای درونی و نیازهای زمانهاش بود. در بخش اول او از فعالیتهای دوران دبیرستان و نوجوانی خویش گفت و فضای مجامع مذهبی دهه ۴۰ را ترسیم کرد. در این بخش او از فضای سیاسی ایرانیان مقیم فرانسه در دهه ۵۰ و اوایل انقلاب سخن گفته است. دیدن وقایع آن دوران از زاویه نگاه ایشان خالی از لطف نیست.
شما سال ۱۳۴۹ به خارج کشور رفتید. چطور بعد از چند بار بازداشت، ممنوعالخروج نبودید؟
طبق اسنادی که در اواخر دهه ۶۰ در اداره گذرنامه دیدم گویا بعد از رفتنم، مرا ممنوعالخروج کرده بودند؛ البته احتمال مسائل دیگر را نیز باید داد و تا وقتی اسناد افراد در ساواک، کامل در اختیار صاحبان اسناد و محققان مستقل قرار نگیرد، نمیتوان اظهارنظر قطعی کرد.
نباید فراموش کرد سازمان امنیت چندلایه و دارای جریانهای مختلف بوده است و تمامی دادهها در اختیار تمام قسمتها قرار نمیگرفته است. اگر به همین اندازه به اسناد منتشرشده از دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی رژیم سابق که در سالهای اخیر منتشر شده مراجعه کنید، خواهید دید برخی بخشهای ساواک، حتی اطلاعات ابتدایی درباره برخی از مخالفین یا «نفوذی» ها و «آلت فعل» های دستگاههای اطلاعاتی را در اختیار قسمتهای دیگر که خواهان اطلاعات آنها بودهاند قرار نمیدادهاند. بهعنوان مثال در اسناد منتشرشده «مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات» موارد متعددی را میتوان مشاهده کرد که مؤید این نظر میباشد. همچنین اسناد و آگاهیهایی که درباره «تشکیلات جنوب»، «تشکیلات اصفهان»، «تشکیلات تهران» و «تشکیلات آذربایجان» حزب توده در اختیار اهداف سازمان امنیت و عباسعلی شهریاری قرار داشت و تهرانی (بهمن نادریپور) در دادگاه روز ۲۴ خرداد ۵۸ مطرح و روزنامه اطلاعات ۲۶ خرداد ۱۳۵۸ به چاپ رسانید گواه بر این ادعاست.
در خارج هم گویا این مسائل را رها نکردید، کما اینکه برای ادامه تحصیل هم رشته اقتصاد سیاسی را انتخاب کردید؟
کسی که از کمسالی وارد این وادی شده باشد بعید نیست که در خارج از میهن همین راه را دنبال کند. هنوز گذر زمان نیاز بود تا دریابم ورود در این عرصه با چه مخاطرات و اتفاقاتی همراه است. شاید اگر کتاب سهجلدی مرحوم عبدالله مستوفی با عنوان شرح زندگانی من را در آن ایام خوانده بودم و از بازیهای پشت پرده این وادی اطلاع داشتم خود را کنار میکشیدم یا با درایت بیشتر طی طریق مینمودم. گذشته، گذشته است. امیدوارم جوانان هشیار باشند.
منظورتان کدام بخش از زندگانی ایشان است؟
مرحوم مستوفی مینویسد: در وقایع مشروطه به ایران آمدم و میرزاحسنخان مشیرالملک (مشیرالدوله بعدی) به من گفت: «از انجمنهای سری که تازه دارد در این شهر راه میافتد، البته سروقت شما خواهند آمد» و در ادامه مینویسد: «چنانکه مشیرالملک گفته بود خیلیها برای تدارک زمینه با من حرف میزدند، من به آنها میگفتم سن من برای ورود در سیاست کم است، من هنوز چند ماهی باقی دارم که سیساله شوم» (صص ۱۷۴ تا ۱۷۶).
از خارج کشور میگفتید.
دیروقت یک روز زمستانی سال ۴۹ به پاریس رسیدم. فردا صبح به خانه ایران در کوی دانشگاه پاریس رفتم. آنجا تابلویی بود که اعلامیههای گروههای مختلف را نصب کرده بودند. چندین ساعت مثل یک فرد تشنه که تازه به آب رسیده مشغول خواندن اعلامیهها و نشریات شدم. رفته بودم اتاق بگیرم، اما کار خود را فراموش کردم. از روزنامه «ایران آزاد» جبهه ملی اروپا، نشریه «مردم» ارگان حزب توده تا روزنامه جبهه ملی سوم «خبرنامه» و روزنامه «ستارهسرخ «مائوئیستها» و «۱۶ آذر» کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی، روزنامه «باختر امروز» که به نشریه جبهه ملی خاورمیانه معروف بود، نشریه «طوفان» منشعبین از حزب توده و پیروان «انور خوجه» آلبانی و… را با عطش خواندم. این هم نشانهای بود از فردی که از یک محیط استبدادی و خفقانزده بیرون رفته و چندان یاد نگرفته چگونه سره را از ناسره تشخیص دهد و نمیداند در این محیط نو چه فرصتها و تهدیدها در انتظار اوست!
در خانه ایران، پس از مطالعه نشریات جریانهای مخالف رژیم حاکم بر میهن درخواست اتاق کردم. گفتند به بورسیهها اتاق میدهند و من بورسیه نبودم؛ البته گویا اتاق به توصیهشدههای رژیم با داشتن شرایط مشابه بنده داده بودند. توصیه شد به «خانه فرح» در نزدیکی کوی دانشگاه بروم که تحت سرپرستی راهبهای فرانسوی از آشنایان فرح قرار داشت. رفتن به آن مکان از چون بنده، محال بود. آن ایام آقای احمد غضنفرپور جزو هیئتمدیره خانه ایران بود که گرایش سیاسی مخالف هم داشت و متوجه وضعیتم شد. چند شب مرا در اتاق خود مهمان کرد و بعد هم اتاقی در یکی از خانههای کوی برای من گرفت. کلاس زبان و درس را شروع کردم، اما اینها در حاشیه بود و کارهای سیاسی در متن قرار داشت.
شما جایی گفتهاید به کتابخانه السنهشرقی و کتابخانه ملی پاریس میرفتید و مذاکرات مجلس و اسناد مشروطه و موضوعات مربوط به ایران و منطقه را میخواندید. این سؤال پیش میآید که چرا با وجود تحصیل در رشته اقتصاد سیاسی و جامعهشناسی به سمت تاریخ و آن هم تاریخ مشروطه رفتید؟
اینجا پیش از پاسخ به پرسش شما یک نکته مهم را باید بیان کنم. یکی از آثار مخرب و ویرانگر کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و دیکتاتوری بیستساله رضاخانی و از میان رفتن فضای اندکی باز پس از شهریور ۲۰ و کودتاهای ۲۵ و ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ و حاکمیت فرمانداری نظامی و ساواک و زندان و شکنجه و تعطیل اجتماعات و مطبوعات آزاد و احزاب مستقل، انقطاعی بود که میان مبارزان آزادیخواه و میهندوست و اخلاقگرا و تربیتشدگان معنوی و فکری رجالی هم چون امیرکبیر، دکتر مصدق و مدرس و نسل به صحنه آمده پس از کودتای مرداد ۳۲ به وجود آمد. فضای «باز» ۳۹ تا حدودی ۴۱ نیز مستعجل بود و با دستگیری رهبران نهضت آزادی و جبهه ملی این جدایی و گسست عمیقتر شد و آن میراث بزرگ به نسل به صحنه آمده که دنبال آزادی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، عدالت و برخورداری از حقوق شهروندی و اجرای قانون اساسی بود، منتقل نشد. خلأ بهوجود آمده تا اندازه زیادی توسط تفکرات «چپ» از یکسو و از سوی دیگر با خودباختگی و تسلیم در برابر سلطه غرب که دغدغه آنها اولویت استقلال و آزادی و هویت و منافع و مصالح ملی و امنیت و توسعه پایدار و متوازن ایران نبود پر شد. اگر نگاهی به سیر جریانهای غالب در دهه ۴۰ بیندازیم، حقیقت فوق، مورد تأیید قرار خواهد گرفت. در این دهه، در ادامه سالها زندان و تبعید دکتر مصدق در احمدآباد در تبعید به سر میبرد و ایرانیان اجازه ملاقات و دیدار با او نداشتند. فضا آنقدر بسته و اختناقآور بود که دستگاه حاکمه حتی در اسفند ۴۵ اجازه عمل به وصیت آن شخصیت ملی و تاریخی برای دفن در کنار شهدای قیام ملی سیام تیر ۳۱ را نداد. اینجا با تأسف باید گفت چهار دهه پس از سقوط رژیم پهلوی، هنوز امکان عملی شدن این وصیت زندهیاد دکتر مصدق که انجام آن واجب شرعی است، فراهم نیامده است! سالهایی چند از این دهه، طالقانی، بازرگان و سحابی در زندان به سر میبردند. اللهیار صالح، دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر سنجابی و دیگر رهبران جبهه ملی و آیتالله زنجانیها و دیگر رهروان مکتب مصدق مدتی در زندان و بقیه آن سالها، تحت نظر بودند. ملاقاتکننده با آنها میباید پاسخگوی مأموران ساواک باشد، حتی برای استخدام و ادامه کار و تأمین هزینههای زندگی مصدقیها، موانع پرشمار بود. بهرغم همه این محدودیتها، این درخت پربرکت ریشه در خاک، همچنان برگ و بر میداد و راهنمای استقلالطلبان و آزادیخواهان و وفاداران به فرهنگ و اخلاق و میراث نیکوی نیاکان بود.
یکی از نقاط مثبت و خوب زندگی من در آن مقطع در خارج کشور، آشنایی وسیعترم با حرکت و مشی مرحوم مصدق بود. امری که در آن ایام در میهن با موانع بسیار روبهرو و با دشواریها همراه بود. آقای بنیصدر به همراه دوستان و همفکرانش «انتشارات مصدق» را در خارج از کشور راه انداخته بودند و مذاکرات دکتر مصدق در ادوار مجلس را منتشر میکردند. آن موقع، فقط چند جلد از انتشارات مذکور منتشر شده بود. دو جلد از کتاب دوزخیان روی زمین نوشته فرانتس فانون با مقدمهای مفصل و خوب درباره نقش مخرب «سلطه و زور خارجی و عوامل داخلی آنها» در کشورهای تحت سلطه ازجمله ایران، همچنین مذاکرات دکتر مصدق در دوره شانزدهم با مقدمهای ارزشمند ذیل عنوان «مقام مصدق در نهضت ملی ایران» و مذاکرات دوره پنجم و ششم مجلس را نیز چاپ کرده بودند. بعدها مذاکرات و مکاتبات دوره نخستوزیری دکتر مصدق و «سیاست موازنه منفی» در دوره چهاردهم و درنهایت هم اسناد تشکیل جبهه ملی سوم را منتشر کردند. مطالعه این آثار به من در جهت یافتن راه درست بسیار کمک کرد. گرایشهای مذهبی خانواده و مدارس و محافل اسلامی ازجمله رفتن به انجمن اسلامی دانشآموزان که سرپرستی آن ازجمله با مرحوم آقارضا اصفهانی بود، مسجد هدایت پیش از آزادی مرحوم طالقانی در آبان ۴۶ و پس از آن حسینیه ارشاد و مطالعه آثار مهندس بازرگان، دکتر شریعتی، شهید مطهری و آلاحمد و نشریات جریان روشنفکری معترض در ساخت شاکله فکری من مؤثر بود. آن ایام ماجرای سیاهکل و بعد دستگیری بنیانگذاران و اعضای سازمان مجاهدین، شرایط سیاسی کشور را وارد فاز جدیدی کرده بود و فعالیتها در خارج از کشور هم شدت گرفته بود. در این شرایط باید راه را تشخیص میدادم. جریان چپ انقلابی هم در آن سالها در اروپا، بهویژه در محیطهای دانشجویی فرانسه پس از «انقلاب ماه مه ۱۹۶۸» در اوج بود. میدیدم دانشجویانی که از کشورهای عربی میآمدند چگونه تحت تأثیر این جریان قرار میگرفتند.
آن زمان دوران جنگ ویتنام و مبارزات فلسطینیها و تبلیغات مائوئیستی و کاسترو و چهگوارا و رژی دبره و انقلاب فرهنگی چین بود. «انقلاب فرهنگی» چین، صدای آواز دهلی بود که از دور خوش مینمود و نمیدانستیم تحت لوای انقلاب فرهنگی چین چه جنایات و ظلمها و حذفها در آن کشور رخ داده است. بخش قابلتوجهی از اروپا و خصوصاً فرانسه تحت تأثیر این جریانها بودند. حزب کمونیست فرانسه بعد از ایتالیا، قویترین حزب کمونیست اروپا بود. دستگاه تبلیغاتی روسیه شوروی و چین پشت این نوع تفکر و تبلیغات بودند.
تفکر مستقل و ملی نهتنها بدون پشتیبان، بلکه تحتفشارهای مضاعف قرار داشت و آن تولیدات فکری و تبلیغاتی را نداشت. جریانی که میخواست پا بر سنتهای مثبت میهنی و فرهنگ ملی داشته باشد و تسلیم جریانهای «مد روز» هم نباشد. باید با میراثمان بیشتر آشنا میشدم و برآوردن این خواست، کار و تلاش میطلبید. در سال ۴۹ در اوایل ورود به پاریس در خانه ایران ذیل نام «کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی»، اعتصاب غذا برای زندانیان گروه معروف به پاکنژاد (گروه فلسطین) برگزار شده بود. آقای بنیصدر هم در اعتصاب شرکت کرده بود. از جبهه ملی اروپا آقای احمد سلامتیان و.. برادران شاکری (علی و خسرو)، آقای دکتر محمد لامعی (وابستگی او به جبهه ملی اروپا را حدس میزنم و دلیل قطعی ندارم)، از حزب توده آقای فریدون نظری و مستوفی و شاید آقای بابک امیرخسروی بودند. از گروههای مائوئیستی آقایان محمود بزرگمهر، خسرو امانوئل موریم، خسرو نراقی و همسرش خانم سیمین، حسن قاضی و همسرش پری حاجبی (خواهر ویدا حاجبی)، فرنگیس حبیبی و دیگر گروهها حضور داشتند. آقای دکتر احمد غضنفرپور، فرهنگ و برخی دیگر که اسامی آنان را به خاطر ندارم نیز حضور داشتند. آقای دکتر تکمیل همایون و دکتر عبدالباقی آیتاللهی، مرحوم صادق قطبزاده و آقایان سید صالح گوگانی و فائق بیریا نیز هر از گاهی سر میزدند. بنده نیز در آن اعتصاب شرکت کرده بودم. سعی داشتم سخنهای مختلف را بشنوم. صحبتهای آقای بنیصدر برای من دلنشین بود و یک طراوتی داشت. آن نوع از نگاه مورد علاقه و هماهنگ با سپهر فکریام بود. بعد از همان برنامهها بود که کتابهای انتشارات مصدق را گرفتم و خواندم. در آن فضا، جریانهایی هم بودند که به افراد نگاه ابزاری داشتند. گروههای مختلف دنبال یارگیری بودند. ساعت ۹ شب وقت استراحت بود. یک شب برخی که نگران بودند از دست آنها بروم، آمدند تا با هم صحبت کنیم و چندین نفر با من جوان بیستساله وارد مباحثه شدند تا ارجحیت کمونیسم بر اسلام را برای من اثبات کنند. بنده هم تحت تأثیر تفکر دینی از نوع آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان بودم، حسینیه ارشاد رفته بودم و کتاب ارزشمند احیای فکر دینی اقبال لاهوری را خوانده بودم، با آثار دکتر شریعتی، بهویژه اسلامشناسی مشهد که یکی از کتابهای خوب آن ایام در تاریخ صدر اسلام بود آشنا بودم، اهل مطالعه و کتاب بودم، در برابر آنها کم نمیآوردم، جواب آنها را در حد مطالعات و اعتماد به نفس خود میدادم. یادم نمیرود یکی از آن آقایان در آخر اشاره کرد که فایده ندارد، مباحثه و یا مجادله را پایان دادند. آنان هم گناهی نداشتند. همه از یک فضای استبدادی و دیکتاتوری و بسته به یک فضای احساسی و هیجانی و «انقلابی» و «باز»، پرتاب شده بودیم.
مرحوم خسرو شاکری هم انتشاراتی به نام «مزدک» داشت که اسناد جنبش سوسیالدموکراسی و کمونیستی ایران را منتشر میکرد. به رغم آنکه ریشه در سنت نهضت ملی داشت و مصدق را ارج بسیار میگذاشت، اما تفکرات چپ حاکم بر محافل روشنفکری اروپا او را جذب کرده بود و راه نجات ایران را در ایمان آوردن به مارکسیسم تصور میکرد؛ البته باید اضافه کنم، مارکسیسم او ضد استالینی و ضد مشی و کارنامه حزب توده بود و حاضر نبود منافع ملی تحت پوشش «انترناسیونالیسم پرولتری» قربانی روسیه شوروی و چین مائو شود، اما در مارکسیست خواندن بسیاری از مبارزان داخل، راه افراط میپیمود، زیرا از دیدگاه او و امثال او در آن ایام، راه رهایی ملتها ازجمله مردم ایران «جهانبینی علمی مارکسیسم» بود و نمیتوانستند بپذیرند که جریانهایی در ایران تلاشهای ضد استعماری و ضد استبدادی خود را با میراث فرهنگی و تاریخی و هویت اسلامی صورتبندی کنند. به همین دلیل مبارزان داخل ایران را یا «مسلح به اندیشه علمی» = «کمونیسم» و رو به رشد میخواندند یا «خردهبورژوا» و «ارتجاعی» و رو به افول! یادم است وقتی بنیانگذاران سازمان مجاهدین را دستگیر کرده بودند اعتصاب غذا شد، هم و غم برخی این بود که بگویند آنها مارکسیست هستند. مرحوم مهندس علی باکری در پاریس مدتی توقف داشت و با دکتر عبدالباقی آیتاللهی ارتباط داشت. آیتاللهی میگفت این نسبتها درست نیست و آنها مسلمان و مصدقی بودند. افزون بر این، وکلای خارجی که در دادگاه آنان شرکت کرده بودند نیز از اسلامیت آنان سخن میگفتند و پس از انتشار مدافعات آنان این موضوع روشنتر شد.
اینها ازجمله دلایلی بود که موجب شد به مطالعه بیشتر نیاز پیدا کنم و اوقات من بیشتر به مطالعه تاریخ سیاسی معاصر ایران بگذرد تا هم بتوانم خودم آگاه شوم و در صورت امکان، اطلاعات به دست آورده را در اختیار دیگران نیز قرار دهم.
شما از اینجا وارد مطالعات تاریخی شدید. یک ویژگی در کارهای شما این است که اغلب روایت رسمی و رایج را در کارهایتان به چالش کشیدهاید و برخلاف فضای موجود، پژوهشی انجام دادهاید که افراد را به تأمل وامیدارد. بیشترین آثارتان پس از پیروزی انقلاب هم در مورد دکتر مصدق است، درحالیکه نهادهای رسمی مصدق را برنمیتافتند. چطور به این نتیجه رسیدید که روی این موضوعات بیشتر کار کنید؟
علاقهمند به خط استقلال و مخالف استبداد و وابستگی بودم و علاقهمند به ایرانی که هم پیشینه تاریخی پیش از اسلام دارد و هم در دوران اسلامی، دارای فرهنگ و تمدنی درخشان بوده است و هم رو به دستاوردهای بشری دارد؛ البته از خدا پنهان نیست از شما هم نهان نباشد، بخش اول و سوم نسبت به بخش دوم کمرنگتر بود، گذشت زمان و آشنایی بیشتر با تفکرات رجال صالح و آگاه ایران ازجمله زندهیاد دکتر مصدق و شهید مدرس، ضرورت برقراری این توازن را به بنده آموخت. این ذهنیت آن موقع بنده بود و بعدها پررنگتر شد و هست. در این نوع نگرش، جایگاه دکتر مصدق خیلی والا بود؛ بعد هم شهید مدرس. کاری درباره مرحوم مدرس انجام دادم که سال ۵۴-۵۵ در پاریس با کمک مالی آقای دکتر غفرانی از اساتید امروز دانشگاه شریف چاپ شد. مدرس را یکی از مدافعان ایرانیت، اسلامیت و باز بودن به روی تجربیات و دستاوردهای ارزشمند جهانی یافتم.
آن موقع نیروهای سیاسی کمتر به مدرس توجه داشتند، چطور شد شما به مدرس رسیدید؟
دنبال این بودم که با ریشههای این جریان فکری بیشتر آشنا شوم. پیش از انتشار کتاب درباره مدرس، مطالب آیتالله خمینی را جمعآوری کرده بودم و با مقدمهای از آقای بنیصدر تحت عنوان خمینی و جنبش چاپ شده بود. این کتاب را «انتشارات ۱۲ محرم» چاپ کرد. دکتر آیتاللهی هم زحمت چاپ کتاب را کشیده بود. دنبال این بودیم که فعالیت و مبارزات ملی و اسلامی را در حد توان مستند کنیم. در مورد سه گروه مؤتلفه، حزب ملل اسلامی و جاما هم کتابچه کوچکی تهیه و چاپ شد. لازم بود با توجه به نقش بزرگ مدرس کاری بشود. بعد از انقلاب زیاد اسم مدرس مطرح و تجلیل ظاهری شده است، اما در این چهار دهه، هیچگاه افکار مدرس راهنما نبوده و مورد استفاده قرار نگرفته است. آنچه مدرس در حوزه سیاست خارجی میگفت دقیقاً مخالف چیزی است که در ایران در این چند دهه انجام گرفته است. در مورد اقتصادیات و ایراندوستی او هم همینطور. اگر مصدق میگوید ما مسلمان هستیم و ایرانی، مدرس میگوید ما ایرانی هستیم و مسلمان و تا آنجا پیش میرود که میگوید پیامبر اسلام نیز رعیت دنیوی ایران بوده است و افتخار میکرده است که «ولدت فی زمن الملک العادل»؛ یعنی اولویت او با ایرانیت است. در مورد جایگاه دیانت و جایگاه متولیان دینی و حد و حدود آنان و حقوق مردم و شهروندان هم نظریات ارزشمندی دارد که اگر امروز آن آرا را مطرح کنید، جریانهایی برنمیتابند. به همین دلیل احساس نیاز کردم و مدرس در پنج دوره تقنینیه را در دهههای گذشته در ایران منتشر کردم.
آن زمان هم روحانیت از مدرس حمایتی نکرد، ایشان یکتنه علیه استبداد ایستاد.
بعضی از علما پس از قضایای مشروطه، بهحق به اینجا رسیدند که میبایستی پاسدار اخلاقیات و اعتقادات و شرعیات باشند. در دوره رژیم گذشته ما عالمانی را که وارد عرصه سیاست نمیشدند به رفاهطلبی متهم میکردیم. بعدها به این نتیجه رسیدم که اتفاقاً بسیاری از آنها خوب میفهمیدند و خطرات ورود بدون محاسبه در این عرصه پرپیچوخم و پررازورمز را میدانستند. در مجلس دوره دوم وقتی حضور هیئت نظارت علما برای مجلس قانونگذاری بنا بر اصل دوم متمم قانون اساسی مطرح شد و آخوند خراسانی و مازندرانی ۲۰ نفر را معرفی کردند که ۵ نفر از آنها توسط مجلس انتخاب شود، از آن ۲۰ نفر، قریب به اکثریت آنان که رأی آوردند، حاضر نشدند به مجلس شورای ملی بیایند. امامجمعه خوئی هم که نامش بهعنوان هیئت نظارت مطرح شده بود، بهعنوان نماینده آذربایجان آمده بود، نه بهعنوان هیئت نظارت. مرحوم مدرس هم نه با رأی بالا، بلکه در پایان با قرعهکشی وارد مجلس شد. به نظر میرسد مدرس بعدها به این نتیجه رسید که این هیئت با این وصف چندان ضرورت نداشته باشد؛ البته جریانهایی نیز در مجلس و بیرون مجلس بودند که با اهدافی دیگر مخالف یا حداقل بیرغبت نسبت به حضور «هیئت نظارت» در مجلس بودند. در سالهای گذشته چند مقاله درباره «سیر تحول و تطور هیئت نظارت» از آغاز تا… منتشر کردهام.
در دوره سوم، مدرس بحث هیئت نظارت را مطرح نکرد و بهعنوان نماینده مردم تهران به مجلس آمد. جز یک بار در مجلس پنجم جلسه ۷۶ تاریخ ۱۰ آبان ۱۳۰۳ ش که حاج میرزاعبدالوهاب نماینده همدان ضمن سخنان خود به تعریض گفت: «…مطابق قانون اساسی [قوانین باید] به نظر طراز اول برسد، اگر مخالفت با شرع نداشت، آنوقت بهموقع اجرا گذاشته شود. طراز اول که از بین رفت». مدرس در سخنان خود ضمن اشاره به اظهارات حاج میرزا عبدالوهاب چنین پاسخ داد: «اما مسئله طراز اول؛ البته از بدیهیات است. ولی همانطور که گفتند نباید خلط با مبحث دیگر کرد» و سخن در این مورد را به پایان رساند و در بقیه دوره و دوره بعد (دوره ششم) نیز سخن از «هیئت طراز اول» و اعتراض به عدم اجرای این اصل از متمم قانون اساسی نکرد. بنده اعتراضی از مدرس در این باره به یاد نمیآورم. مدرس سخت به نظر مردم و موکلین توجه داشت و انتخاب آزاد آنها را به نفع میهن و اسلام میخواند و خود و نمایندگان را و حتی پیامبران را «نوکر» و خدمتگزار مردم و نه «ارباب» و «ولی» مردم، میدانست.
وقتی در مجلس دوره ششم، حاج میرزا مرتضی مجتهد نماینده کرمان در مجلس چهارم و ششم درباره «قاعده مرور زمان» نظری بر مبنای برخی آرای فقهی ابراز کرد، مدرس جواب میدهد: «مسئله «شرح لمعه» و «قوانین» و اینها را بگذارید کنار، جای این مباحث مدرسه سپهسالار است، نه مجلس شورای ملی». متأسفانه مدرس یکی از ناشناختهترینهاست. بنده بیش از پنج دهه است که علاقهمند بوده و هستم که تفکر و مشی مدرس شناخته شود. او در برابر دیکتاتوری رضاخان ایستاد. رضاخان در فضایی آمد که برخی جذب او شدند و برخی هم تسلیم او شدند و به سمت تحکیم دیکتاتوری وابسته او رفتند که سلطه او زندگی این کشور را دگرگون کرد. واقعاً هنوز کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و آثار زیانبار آن شناخته نشده است که چه آسیبی به مملکت وارد آورده است. قابلتأمل و توجه است که چطور بعد از شهریور ۲۰ و سقوط مستبد وابسته، رضاخان آن اندازه مورد نفرت است که اکثریت اهل فکر و میهن دوستان و انسانهای مستقل و شجاع جامعه به نقد دیکتاتوری بیستساله میپردازند. حتی محمدعلی فروغی که نقش قابلتوجهی در صعود رضاخان داشت و تا پیش از اینکه در اواخر ۱۳۱۴ مورد غضب مستبد مطلقه وابسته قرار گیرد، بارها وزیر و نخستوزیر رضاخان بود، پس از شهریور ۱۳۲۰، در نطق رادیویی ۱۵ مهر همان سال از «رنج و محنت سی چهل سال گذشته» ملت ایران و فقدان «نعمت آزادی حقیقی» سخن گفت و به ملت نوید داد که در دوران جدید «پا به دایره آزادی گذاشتید». بعد از ۲۸ مرداد هم که خفقان است، بازهم رضاخان و پسرش بهعنوان دیکتاتور شناخته میشوند. متأسفانه پس از سال ۵۷ نقد رضاخان و پسر او از موضع نقد محدودیتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و شخصیتکشی و حذف و غارت و مصادره اموال مردم و بیتالمال مطرح نشد. نقد پهلویها صرفاً از موضع کشف حجاب و محدود کردن عزاداری صورت گرفت. آنها تابآوری ایران و مردم آن را تقلیل و رجال میهن را نابود و یا خانهنشین کردند و باعث متزلزل شدن نهادهای سنتی جامعه ایرانی شدند و جامعهای از هم گسیخته و ناآشنا با آزادی مطبوعات، اجتماعات، بیان، مجلس آزاد، انتخابات آزاد و شفافیت از خود به جای گذاشتند.
در سال ۵۷ در پاریس اسناد مبارزاتی را که در داخل منتشر میشد جمعآوری بهصورت کتاب منتشر کردم تا روشن باشد درست یا نادرست، چه میگفتهایم و چه میخواستهایم و امکان نقد و بررسی آن وجود داشته باشد. در بازگشت به ایران در اواخر بهمن ۱۳۵۷، از آنجا که کنشگری اجتماعی و فعالیت فرهنگی با مذاقم بیشتر سازگار بود، در این زمینهها به فعالیت پرداختم و بهاتفاق برخی از اعضای انجمن اسلامی پاریس و حضور آقای دکتر حبیبالله پیمان، روزنامه «امت» را انتشار دادیم؛ البته تا شهریور ۵۸ با آن نشریه همکاری مستقیم داشتم و پس از آن بیشتر اوقاتم به مطالعه میگذشت. در سلسله مطالعات تاریخی خود، مطالعه جایگاه آیات ثلاثه نجف (خراسانی، مازندرانی، تهرانی) را هم داشتم که آن را هم در پاریس برای چاپ آماده کرده بودم، اما کامل نبود و وقتی به ایران آمدم آن را تکمیل کردم، اما هیچگاه منتشر نشد. چون در طول مطالعات و تجربیات دریافتم ورود به مسائل سیاسی در این گستردگی نهتنها برای مرجعیت و حوزه و ایران مثبت نبوده است، بلکه آثار سوء نیز داشته است. مؤسسهای که قرار بود کتاب را چاپ کند، حاضر نبود با ذکر این نظر در مقدمه، کتاب را منتشر کند. در مراسمی که به مناسبت یکصد سالگی مشروطه در سال ۱۳۸۵ برگزار شد، به رغم درخواست چند گروه برای انتشار این کتاب، با چاپ آن بدون نقد عملکرد آنان موافقت نکردم. روزنامه همشهری حتی ذیل عنوان «اثر تازه در زمینه مشروطیت» نوشت: کتاب پژوهشی با عنوان نقش آیات ثلاثه در مشروطیت بهزودی روانه بازار کتاب خواهد شد (همشهری آنلاین/ ۹ امرداد ۱۳۸۵).
سال ۵۸ در ایران اوج فعالیت گروههای مختلف سیاسی بود. تنشها و اختلافات زیادی هم وجود داشت و در حال شدت گرفتن بود. چطور شما به این نتیجه رسیدید که مستقل از این جریانها به تعمیق شناخت خود و مطالعه بپردازید؟
اولین تألیفی که در ایران انجام دادم انتشار کتاب از آزادی تا شهادت درباره مواضع مرحوم آیتالله طالقانی بود. ما شناختی از آرمانهای خود داشتیم که با اتفاقاتی که آن روزها رخ میداد همخوانی نداشت. به این نتیجه رسیدم آنچه میتواند برای ایران نجاتبخش باشد تفکر و رویکرد مرحوم طالقانی و امثال او به مسائل ایران است. متأسفانه ایشان در ۱۹ شهریور ۵۸ به رحمت خدا رفت. در فاصله روز وفات ایشان تا روز چهلم به همراه مرحوم همسرم اکثر اوقات در چاپخانه افست واقع در خیابان گوته بودیم. از روز آزادی مرحوم طالقانی از زندان در آبان ۵۷ هرچه گفته و نوشته بودند و دسترسی داشتم جمعآوری کردم و روز چهلم چاپ نخست آن بهصورت یک کتاب حدود ۳۲۰ صفحه توزیع شد. چاپ دوم در سال بعد با اضافات، در حدود ۵۲۰ صفحه منتشر شد. عکس جلد هم همان عکس معروف آیتالله طالقانی بود که غربت و اعتراض او را در مجلس خبرگان نشان میداد. به این شکل تعلقخاطر خود را به مشی و روش و منش او نشان دادم.
آن زمان در سال ۵۸ برنامههایی در دانشگاههای مختلف برگزار میشد و بنده که با آقای دکتر پیمان آشنایی داشتم به توصیه و معرفی ایشان به دانشگاه گیلان برای سخنرانی دعوت میشدم. در شهریور هم به کردستان رفته بودم و تنشهای آنجا را دیده بودم. در سفر اوایل آبان ماه به گیلان التهابات را میدیدم، روی دیوارها شعارنویسی کرده بودند: «کردستان -گیلان؛ پیوندتان مبارک»! درگیریهای خیابانی هم زیاد بود. این قضایا هر دوستدار آزادی و سرافرازی میهن و سعادت مردم را نگران میکرد. نمیدانستم اینها مقدمهای است برای ایجاد ترس و وحشت از دست رفتن امنیت و زمینهسازی برای تقابل نیروها و در ادامه فراهم آمدن زمینه برای بسته شدن فضا و تهدید و تحدید آزادی، این نوع فضاسازیها به دفعات در تاریخ یکصد سال اخیر ایران اتفاق افتاده است.
در آستانه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ انگلیسیها وحشت ایجاد کردند که بلشویکها دارند از شمال به طرف تهران میآیند و میخواهند ایران را تصرف کنند. تندروهای جمهوری سرخ گیلان و کمونیستهای انگلیسی فشارهای زیادی به مردم گیلان آوردند و تندرویها کردند، بهگونهای که قافلههای فراریان و مهاجرین گیلان به طرف تهران راه افتاد. این یک نقشه بود که بریتانیا راه انداخت تا «خطر بلشویسم» را جا بیندازد و ضرورت کودتا و حاکمیت نظامیان را بر اذهان سادهاندیشان بقبولاند تا جامعه اراده مقاومت و مخالفت با کودتا را از دست بدهد. این فضاسازیها و نمایشها در سال ۳۲ و کودتای ۲۵ و ۲۸ مرداد نیز اتفاق افتاد.
همینطور در سال ۵۸ هم جریانهایی گروههای «چپ» و «برانداز» و «دخالت خارجی» را بزرگ کردند. برخی نیز آلت دست شدند و در این زمین بازی کردند. چه داستانپردازیها که نشد تا فضای جامعه بسته و بستهتر شود! از آنچه در رابطه با سفارت امریکا گذشت، میگذرم که بنده خود نیز در آغاز از آنچه قرار بود انجام گیرد بیاطلاع بودم و فریب ظواهر امر را خوردم و بعد که اندکی متوجه شدم درود فرستادم به کسانی که متوجه بودند این کار خلاف مصالح ایران و ملت و آزادی است. ازجمله شهید دکتر مصطفی چمران که در همان ساعت اول تلفنی حق مطلب را به آقای جواد منصوری گفته بود و گویی قرار نبود صدای او و بسیاری دیگر شنیده شود! اخیراً آقای منصوری بخشی از آن واقعه و مذاکره تلفنی شهید دکتر چمران را با خود بیان کرده که نکتههای تأملبرانگیزی دارد.
ادامه دارد…■