بدون دیدگاه

چالش گفتارها در اعلام سلطنت پهلوی و انقراض قاجاریه

 

بخش دوم

امیرحسین ترکش‎دوز: «اعلام انقراض قاجاریه و واگذاردن حکومت موقت به رضا پهلوی تا تشکیل مجلس مؤسسان»، مفاد ماده‎واحده‎ای بود که نهم آبان ماه ۱۳۰۴ در پنجمین دوره مجلس شورای ملی به تصویب رسید. موضوع مقاله حاضر، جریان مذاکرات و مجموعه گفتارهایی است که از سوی موافقان و مخالفان، در جلسه مزبور ارائه شد. در قسمت پیش۱ به کودتای اسفند ۱۲۹۹ اشاره شد که چگونه نظامی‎سازی عرصه سیاسی در کنار دیگر عوامل بر روند تحولات بعدی تأثیری تعیین‎کننده داشت. جلسه نهم آبان یک پیش‎زمینه نزدیک هم داشت. هفتم آبان ۱۳۰۴، مجلس شورای ملی تشکیل جلسه داد. در این جلسه نمایندگان طرفدار رضاخان با غیرعادی جلوه دادن شرایط سیاسی و اجتماعی و پیش کشیدن آنچه تلگرافات واصله از ایالات و ولایات «دال بر عدم رضایت از سلطنت قاجاریه و تغییر سلطنت از این سلسله» می‎خواندند نمایندگان مجلس را به تعجیل در تصمیم‎گیری ترغیب می‎کردند. ترور یک روزنامه‎نگار منتقد در همان روز در آستانه مجلس جریان فضاسازی و تطمیع و تهدید را به نفع رضاخان و طرفدارانش تکمیل کرد. در قسمت پیش، از اصرار محمد مصدق برای حضور در جلسه نهم آبان ۱۳۰۴ سخن گفته شد. مصدق برای آنکه جای شک و شبهه‎ای در استعفای رئیس منتخب مجلس باقی نماند کوشید از او استعفانامه دومی بگیرد که واژه استعفا در آن به ‎صراحت ذکر شده باشد. در آغاز جلسه، حسین علاء اجازه خواست متن استعفانامه دوم را قرائت کند، اما نایب‎رئیس مجلس به او اجازه نداد. مدرس اشکال نظامنامه‎ای کرد که ابتدا باید رئیس جلسه تعیین شود تا جلسه رسمیت پیدا کند. اکنون ادامه ماجرا…

 

علی اکبر داور در مخالفت با اِشکال نظامنامه‎ایِ مدرس سخن گفت. استدلال داور این بود باید تلاش کنیم شاید مستوفی‎الممالک استعفای خود را پس بگیرد؛ لذا ملزم نیستیم که استعفانامه را فوراً قرائت کنیم. او گفت: «هیچ اجباری برای ما نیست که آن استعفا را قرائت کنیم. باید اقدام کنیم، بلکه ایشان را متقاعد کنیم. وقتی‎که به‎کلی مأیوس شدیم آن‎وقت استعفا را قرائت می‎کنیم» (مکی،۱۳۶۲: ۴۲۵). او با این سخن به‎طور ضمنی می‎پذیرفت امتناع مستوفی استعفا بوده است! مدرس پاسخِ این سخن داور را با بیانی واضح داد؛ بیانی که پاسخی متقابل از جانب علی‎اکبر داور در پی نداشت. مدرس گفت: «ما اقدام کردیم و ایشان متقاعد نشدند و امروز هم مجدداً نوشته‎اند من استعفا کرده‎ام، چرا پریروز استعفای مرا قرائت نکردید و نوشته‎اش هم پیش آقای علائی است. پنج روز دنبال کردیم و ایشان قبول نکردند. لهذا به‎ مقتضای نظامنامه، قبل از همه‎چیز استعفانامه را بخوانید. بعد که رئیس معین کردند، آن‎وقت جلسه رسمیت پیدا می‎کند» (همان).

اما نایب‎رئیس مجلس، سید محمد تدین، در مقابل اشکال مدرس به استدلال دیگری توسل جست. او گفت مراسله مستوفی صریح است به امتناع از قبول ریاست و نه استعفا (همان).

جواب مدرس این بود: «استعفا یعنی طلب عفو؛ یعنی اینکه بر من تحمیل کرده‎اید من طلب عفو می‎کنم. این معنیِ استعفاست. هم ورقه اول استعفا بوده، هم ورقه دوم که می‎نویسد من استعفای خودم را دادم چرا نخواندید و من از آقایان تقاضا می‎کنم مطلب را به یک صورتی درآوریم که مردم بدانند که ما می‎خواهیم یک صورِت قانونی درست کنیم… می‎گوید اینکه مرا رئیس کردید من طلب عفو می‎کنم. نظامنامه هم می‎گوید استعفای رئیس را باید در جلسه اول خواند و بعد رئیس را معین کرد تا مجلس قانونی شود. شما می‎خواهید قانونی نشود، نشود!» (همان: ۴۲۶).

به‎رغم آنکه مدرس جواب تدین را داده بود سید یعقوب همان سخنِ تدین را همراه با بحرانی جلوه دادن فضای جامعه تکرار کرد. او در مقابلِ استدلال مدرس گفت مسئله مورد مناقشه، مسئله علمی است و هر کس از عبارت نظامنامه، چیزی می‎فهمد. استعفا موقعی صدق می‎کند که شخص ابتدا متصدی شغلی شده باشد و سپس آن را ترک کند: «ولی این مورد، از اول عدم دخول است نه اینکه داخل شده و استعفا کرده و یا فوت کرده است. ماده نظامنامه مُصَرِّحِ این معناست» (همان: ۴۲۹).

وی در ادامه سخن خود گفت: «خودِ آیت‎الله آقای مدرس می‎دانند یک مملکتی که در حال انقلاب و بحران است، ما نمی‎توانیم به‎واسطه یک کلمه که صریح است در معنا و ما بخواهیم نظامنامه را از این معنای صریحش برگردانیم، مملکت را در این حال انقلاب به اضطراب بیندازیم». او همچنین اضافه کرد: «اول تکلیفِ ما خاتمه دادن به بحران‎ها و انقلابات است. چنان‎که در غالب مسائل، مقدم، آقای مدرس بوده‎اند… بهترین جلسات امروز است و سعادت هم در این است» (مکی: ۴۲۹). جمعی از نمایندگان پیشنهاد کفایت مذاکرات دادند. مدرس هم پیشنهاد داد کافی بودن یا نبودن مذاکرات را به رأی بگذارند. پیشنهاد مدرس – که ظاهراً عدم‎کفایت مذاکرات بود – رأی نیاورد (همان).

آنگاه شیخ جلال نهاوندی از یک متن پیشنهادی سخن گفت که به گفته او به وسیله جماعتی از آقایان امضا شده بود. وی پیشنهاد کرد متن مزبور جزء دستور قرار بگیرد. در صحن مجلس گفته شد پیشنهاد شیخ جلال مخالفی ندارد! لذا به‎صورت ماده‎واحده پیشنهادی در صحن مجلس قرائت شد. پس از قرائتِ ماده‎واحده، مدرس وجهی دیگر از اخطار قانونی خود را اظهار داشت. نایب‎رئیس خواست ماده اخطار قانونی خود را ذکر کند. مدرس جواب داد: ماده‎اش این است که خلاف قانون اساسی است. نایب‎رئیس پاسخی نداشت جز اینکه بگوید: «در موقعش صحبت کنید». اینجا بود که مدرس گفت اخطار قانون اساسی است و نمی‎شود در اینجا طرح کرد و از مجلس خارج شد (همان: ۴۳۱).

موضع تقی‎زاده

سید حسن تقی‎زاده نخستین مخالف طرح پیشنهادی بود که سخن گفت. او در عین حال که بر برقراری امنیت به‎مثابه بزرگ‎ترین دستاورد مثبت رضاخان در مقام رئیس‎الوزرایی تأکید می‎کرد، به‎طور ضمنی می‎فهماند که امنیت لازم برای ابراز نظر در موضوع مورد بحث فراهم نیست! آن‎چنان‎که خود او نیز برای سخن نگفتن تحت فشار بوده است!(مکی، ۱۳۶۲: ۴۳۲).

با این حال نقد تقی‎زاده، عمدتاً نقدی صوری و مربوط به ترتیبات کار بود. او با اصل حذف سلطنت قاجار و انتقال قدرت به رضاخان مخالفتی نداشت یا اگر هم داشت، مخالفت خود را ابراز نکرد. او پیشنهاد کرد به جای طرح موضوع در مجلس شورا «راه‎حل بهتر و قانونی‎تری پیدا بشود که هیچ خدشه و وسوسه در کار نباشد».

تقی‎زاده در ضمنِ گفتارِ خود با شاهدگرفتنِ خدا و تاریخ و نسل‎های آینده تصریح کرد: «این کار به این ترتیب، مطابق قوانین اساسی مملکت نیست و مطابق صلاح مملکت هم نیست». او در پایان دوجمله‎ای هم به کنایه اظهار داشت و از مجلس خارج شد. تقی‎زاده گفت: «بیشتر از این حرف زدن هم صلاح نیست. همه می‎دانند آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است»(همان: ۴۳۵).

برخی نویسندگان در ارزیابی موضع تقی‎زاده درباره ماده‎واحده پیشنهادی به صِرف گفتارِ او اکتفا نکرده و بر این رأی شده‎اند که تقی‎زاده گفتار خود را بد تنظیم کرده بود. با این حال همو به اصول و مبانی و نهادهای مشروطه پایبند بود (غنی،۱۳۷۷: ۳۹۲).

اگر صرفاً بنا را بر همین گفتار تقی‎زاده و مفاد ظاهری آن بگذاریم، چیزی بیش از کوشش برای پیدا کردن یک راهکار بهتر برای عینیت یافتن مفاد ماده‎واحده پیشنهادی نمی‎توان استنباط کرد. برای عدول از مفاد ظاهریِ کلام تقی‎زاده نیازمند قرینه صارِفِه‎ایم. می‎توان این سؤال را مطرح کرد آیا عملکرد بعدیِ تقی‎زاده، این قرینه را برای ما فراهم می‎کند؟ صرف‎نظر از این اگر مشکل صوری حل می‎شد و به تعبیر تقی‎زاده «راه‎حل بهتر و قانونی‎تری پیدا…{می‎شد} که هیچ خدشه و وسوسه، در کار» نمی‎آورد، آیا دیگر مشکلی در میان نبود؟ جواب این سؤال را در فرازهای بعد، آنگاه که گفتار مصدق و تأکید او بر روح مشروطیت و تلقی وی از امنیت و عمران را روایت خواهیم کرد، می‎توانیم بیابیم.

سید یعقوب انوار در مقام پاسخ به تقی‎زاده برآمد. او کوشید با ارجاع به سابقه اِشکالِ تقی‎زاده را دفع کند. غیر از این سید یعقوب سخن موثق دیگری نداشت. به‎زعم او از آنجا که مجلس شورا پیش از این نیز در مواردی در قانون اساسی دخل و تصرف کرده بود، بعد از آن نیز می‎توانست چنان کند. فرازی از گفتار او نیز بیش از آنکه حاوی استدلال باشد فضاسازی بود. به‎زعم او آتش مطالبات مردمی از اطراف و اکناف کشور برای خلع قاجاریه زبانه می‎کشید! او گفت: «از تمام مملکت الآن… آتش…بلند است. مگر نمی‎بینید چه خبر است؟…اولین وظیفه مجلس خاتمه دادن به انقلاب است، کجا این مسئله مخالف قانون اساسی است؟»! (همان: ۴۳۸). مقصود سید یعقوب از «انقلاب»، التهابات سیاسی و اجتماعی ادعایی بود.

حسین علاء، دیگر مخالف ماده‎واحده پیشنهادی، در سخنان بسیار مختصر خود از وظیفه وکیل سخن گفت و سپس از مجلس خارج شد. به گفته او: «وجدان یک نفر وکیل هیچ اجازه نمی‎دهد که در مقابل یک جریانات خلاف قانون سکوت اختیار کرده و تسلیم قضایا و حوادث شود» (همان).

علاوه بر اینکه با ورودِ مجلس به حیطه‎ای خارج از دایره اختیارات خود «بابی مفتوح خواهد شد که برای مملکت مضر خواهد بود». اینجا هم در مقام پاسخ به حسین علاء، نماینده‎ای دیگر زمام سخن را در دست گرفت و همان بیان سید یعقوب را به صورتی دیگر تکرار کرد. این نماینده عبدالله یاسایی بود که او هم از سابقه نقض قانون اساسی سخن گفت و آن را توجیه‎کننده نقض‎های بعدی دانست. او با این استدلال، شاید ناخواسته، سخن مخالفان را تصدیق کرد که اصلِ به بحث گذاشتنِ انقراض قاجاریه در مجلس شورای ملی، وجاهت قانونی نداشت و تصمیم‎گیری در این مورد، بیرون از حد صلاحیت‎های قانونی مجلس شورای ملی بود.

دکتر مصدق و کودتای رضاخان

اما متفاوت‎ترین گفتار در جلسه نهم آبان ۱۳۰۴ در مجلس شورای ملی را محمد مصدق ارائه کرد. او سخن خود را با مقدمه‎ای کاملاً مرتبط در چهار محور ارائه کرد. مصدق هدفِ خود را به صراحت با این سه عنوان معرفی کرد: «حفظ مملکت، حفظ قومیت و بقای اسلامیّت». گویی مصدق می‎خواست با طرح این سه عنوان به گفتارِ انتقادیِ خود هویت بخشد. این هویت‎بخشی نخستین مقدمه گفتار مصدق بود و در صدر کلام او جا داشت. شاید برای تأکید بر همین سه هدفِ کلی و رفع شبهه بود که او در همان ابتدا سوگند خود به قرآن به عنوان کلام الله مجید را متذکر شد و بر مسلمانی و ملت‎خواهیِ خویش و بر مسلمانی و ملت‎خواهیِ نمایندگان تأکید کرد و از نمایندگان خواست که به احترام قرآن از جا برخیزند (همان: ۴۴۲ و ۴۴۵).

دومین محور در مقدمه گفتار او تأکید بر لزوم اظهارنظر یا مخفی نکردن رأی و نظر در رخدادی بود که همو و دیگر نمایندگان در متنِ آن واقع شده بودند. اینجا نیز که مصدق از لزوم ابرازِ نظر سخن می‎گفت، آن را با سه صفتِ مملکتی، ملتی و اسلامی همراه کرد. در نظر او ابراز نظر در چنان شرایطی، هم از حیث مملکتی، هم از حیث ملی و هم از جهت اسلامی لازم بود؛ به عبارت دیگر او خود را با الزامی سیاسی مواجه می‎دید که لااقل از یک چهره صریحِ اسلامی برخوردار بود. اگر بخواهیم سنخِ سیاست‎ورزیِ مصدق را با اوصاف ویژه و متمایزکننده‎اش بشناسیم در نظر داشتنِ این نکته بسیار سودمند است. گو اینکه این محور از سخن مصدق به پشت‎ صحنه جلسه رأی‎گیری و فضای سنگین تطمیع و تهدید و ترور آن روز هم ارتباط داشت؛ فضای سنگینی که مانع از ابراز نظر مخالفان می‎شد. مصدق می‎کوشید با در نظر آوردنِ همه آن الزام‎ها با عِدّه و عُدّه‎ای بسیار اندک، چنان فضای سنگینی را درهم بشکند. در ضمنِ همین مقدمه، مصدق بر کلام خود این نکته را هم افزود که «بنده حرفم از روی عقیده است و هیچ‎وقت تابع هوی و هوس و نظریات شخصی نیست. امروز هم روزی نیست که کسی در اینجا نظریات شخصی به خرج دهد و اگر کسی پیدا شود که نظریات مملکتی و ملتی و اسلامیِ خود را اظهار نکند، بنده او را پَست و بی‎شرف و مستحق قتل می‎دانم»(همان: ۴۴۵). سخن مصدق گرچه در این عبارتِ آخر، زیاده‎روی و ناروا بود، اما با در نظر گرفتن فضای توأم با ترور و ارعاب و جنگ اعصاب در آن روز و نیز اهمیت آنچه مصدق و دیگرانی چون او در اوضاع و احوالی سخت و بغرنج برای حفظ آن قیام کرده بودند، قابلِ درک است.

سومین مقدمه در گفتار مصدق در راستای مقدمه قبلی بود. اگر او در محور قبل از لزوم ابراز نظر سخن گفته بود، در این محور می‎رساند که مقصود او هر نظری نیست. در فراز قبل به نقل از مصدق خواندیم که می‎گفت: «بنده حرفم از روی عقیده است و هیچ‎وقت تابع هوی و هوس و نظریات شخصی نیست. امروز هم روزی نیست که کسی در اینجا نظریات شخصی به خرج دهد». مصدق کوشید در این مقدمه رنگِ ملاحظات و اغراض شخصی را از گفتار خود و از منازعه‎ای که در کانون آن قرار گرفته بود پاک کند. از همین رو تصریح کرد که نسبت به شخص رضاخان عقیده‎مند است. به نظر می‎رسد آوردن واژه «شخص» در کلام او بی‎هدف نبود تا حساب شخص را از حساب منصب و مقامی که برای رضاخان در نظر گرفته بودند متمایز سازد. مصدق یادآور شد خیرخواه رضاخان است و رضاخان نیز به خیرخواهی او تصدیق داشته است. در ضمن منکر خدمات او از حیث برقرار کردن امنیت نیست. وی گفت: «بنده برای حفظ خودم، خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رئیس‎الوزرا رضاخان پهلوی‎نام، در این مملکت باشد. برای اینکه من یک نفر آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش می‎خواهم و حقیقت، از پرتو وجود ایشان ما در ظرف این دو سه سال، این‎طور چیزها را داشته‎ایم و اوقاتمان صرف خیر عمومی و منافع عامه شده و هیچ‎وقت ما در چیزهای خصوصی وارد نشده‎ایم».

با ملاحظه این فراز این پرسش به ذهن می‎رسد آیا مصدق با این بیان می‎خواست بگوید مخالفتِ او صرفاً با برکشیدنِ رضاخان به مقام پادشاهی است؟ آیا او با خاستگاه برآمدنِ رضاخان در عرصه سیاسی کشور؛ یعنی کودتای اسفند ۱۲۹۹ مشکلی نداشت؟ آیا با عملکرد او در مقام وزارت جنگ و رئیس‎الوزرایی موافقت تام داشت؟ آیا او را حتی در همان سطوح، صاحب‎منصبی در تراز مشروطیت می‎شناخت؟ و مهم‎تر از همه اینکه آیا مصدق تلقی خاص رضاخان و طرفداران او از امنیت و عمران را پذیرا بود؟

اگر به ظاهرِ این فراز از سخن مصدق اکتفا کنیم و آن را از زمینه سیاسیِ القای آن و همچنین تمامیتِ سیره سیاسی مصدق جدا کنیم، شاید به همه این سؤال‎ها پاسخ مثبت دهیم، اما درست این است که آن فراز از گفتار مصدق را نه از زمینه سیاسی‎اش می‎باید جدا کرد و نه از دیگر سخنان او.

مصدق سال‎ها بعد در جلسه ۱۶ اسفند ۱۳۲۲ در مجلس چهاردهم به مناسبت اعتراض به اعتبارنامه سید ضیاء سخنانی ایراد کرد که می‎توان با توجه به فحوای آن پاسخ این پرسش‎ها را پیدا کرد. مصدق در آن گفتار با استناد به آنچه خود از رضاخان شنیده بود بر نقشِ انگلیس در آوردن و بردنِ پهلوی اول تأکید کرد. مصدق گفت: «خاطر دارم سردارسپه رئیس‎الوزراِ وقت، در منزلِ من با حضور مرحوم مشیرالدوله و مستوفی‎الممالک و دولت‎آبادی و مخبرالسلطنه و تقی‎زاده و علاء [وکلای مخالف با انتقال سلطنت] اظهار کرد که مرا انگلیس آورد و ندانست با کی سر و کار پیدا کرد. آن‎وقت نمی‎شد در این باب حرفی زد، ولی روزگار آن را تکذیب کرد و به‎خوبی معلوم شد همان کسی که او را آورد، چون دیگر مفید نبود، او را بُرد» (مذاکرات مجلس شورای ملی، ۱۶ اسفند ۱۳۲۲).

پیش از آنکه به ارتباط این سخن مصدق با اظهارات او درباره امنیت‎بخشی رضاخان بپردازیم، بجاست گفتار انتقادی یکی از نویسندگان را بررسی کنیم که این سخن مصدق را تلویحاً متناقض با گفتار و خط‎مشی او در دوران بعد از کودتای اسفند ۱۲۹۹ دانسته است. وی با نقل سخن سابق‎الذکر از مصدق در مجلس چهاردهم و این جمله او که «آن‎وقت نمی‎شد در این باب حرفی زد»، متقابلاً می‎پرسد: «چرا آن‎وقت نمی‎شد در این باب حرفی زد؟»(متینی، ۱۳۸۸: ۴۷). وی علاوه بر طرح این سؤال به ذکر اظهارنظرهای مشابهی از سوی مصدق در تقبیح کودتای ۱۲۹۹ و خاستگاه انگلیسیِ آن می‎پردازد و در مقام انتقاد از او می‎نویسد: «با این اظهارنظرهای صریح آیا بسیار عجیب به نظر نمی‎رسد که در کابینه قوام‎السلطنه (پس از کابینه سه ‎ماهه سید ضیاءالدین) دکتر مصدق در کنار رضاخان وزیر جنگ، کودتاگر گمنام که سیاستِ خارجی او را وارد صحنه کرده بود و در اواسط کابینه کودتا نیز پست وزارت جنگ را بر عهده داشت بنشیند و حتی به تقاضای او وزارت مالیه و والی‎گری آذربایجان را بپذیرد؟ به یاد داشته باشیم در آن موقع این سردارسپه هنوز منشأ هیچ خدمتی نشده بود که دکتر مصدق به خاطر آن خدمت تن به همکاری با وی داده باشد. از یاد نبریم دکتر مصدق نوشته است روزی که در دفتر قوام‎السلطنه با رضاخان روبه‎رو شدم اولین باری بود که او را می‎دیدم. اگر مصدق همین که سردارسپه عامل اصلی کودتا و صادرکننده اعلامیه «حکم می‎کنم» را در حضور قوام‎السلطنه ملاقات کرده بود به اعتراض از جا برمی‎خاست و فریاد برمی‎آورد که من در کابینه‎ای شرکت نمی‎کنم که کودتاچی گمنامِ مأمور بیگانه‎ای در آن پست حساس وزارت جنگ را بر عهده دارد، کاری بود در شأن دکتر مصدق با سابقه مبارزه‎اش با کودتا و استعفا از والی‎گری فارس. از سوی دیگر پس از آنکه سردارسپه در دوم اسفند ۱۳۰۰ در اعلامیه‎ای که پیش از این نقل کردم به ‎صراحت اعلام کرد با کمال افتخار و شرف به شما می‎گویم مسبب حقیقی کودتا منم، توقع آن است دکتر مصدق حداقل از آن تاریخ به بعد از هرگونه همکاری و همگامی با عامل اصلی کودتا خودداری کرده باشد که البته نه‎فقط خودداری نکرده است، بلکه تا پیش از طرح ماده‎واحده در مجلس شورای ملی درباره خلع قاجاریه با سردارسپه وزیر جنگ و سردارسپه رئیس‎الوزرا همچنان روابط نزدیک داشته است» (همان، ۱۳۸۸: ۴۷ و ۴۸)، اما آیا آن‎چنان‎که نویسنده این متن گفته‎اند می‎توان گفتار و کردار مصدق را در سال‎های بلافاصله بعد از کودتای ۱۲۹۹ متناقض به حساب آورد؟

اندکی پس از کودتای اسفند ۱۲۹۹، در اردیبهشت‎ماه ۱۳۰۰، رضاخان از سوی سید ضیاء با عنوان وزیر جنگ منصوب شد. به این ترتیب شخصی که خود را بعدها «مسبب حقیقی کودتا» معرفی کرد و در مقام واقع، مباشر اصلی کودتا بود، رسماً به‎عنوان عنصری نیرومند و تحمیلی در هیئت‎حاکمه جا گرفت. وی در خردادماه همان سال به‎رغم خروج سید ضیاء از ایران و روی کار آمدن قوام‎السلطنه در خردادماه ۱۳۰۰، در کابینه او و چند کابینه بعدی همچنان این منصب را حفظ کرد. با این حال هنوز مدت زمانی باقی مانده بود تا مباشر اصلی کودتا، تمامیت حاکمیت را از آنِ خود کند. کودتا، موازنه قوایِ واقعی در عرصه سیاسی را دگرگون ساخته بود و رضاخان از مجرایِ این دگرگونیِ فراقانونی خود را بر ساختار سیاسی ایران تحمیل کرده بود. مصدق خود را با اوضاع و احوالی از پیش داده شده و نامطلوب، اما گریزناپذیر مواجه می‎دید. کاملاً قابل‎انتظار است که در چنان شرایطی، نحوی از تعامل میان اجزای هیئت حاکمه -و من‎جمله مصدق و رضاخان- برقرار باشد. این تعامل حاصلِ ناخواسته و اجتناب‎ناپذیر سامان سیاسیِ کودتایی در دوره پس از اسفند ۱۲۹۹ بود. این تعامل با همین وصفِ اجتناب‎ناپذیری می‎توانست به روابط غیررسمی میان دو صاحب‎منصب یا دو سیاستمدار هم تسری پیدا کند. منتقد سابق‎الذکر از همکاری مصدق و رضاخان در مواضع مختلف سخن گفته و آن را ناسازگار با ارزیابی منفی مصدق از کودتای او دانسته است، اما مگر موجبات همکاریِ دو صاحب‎منصب، تنها باورمندیِ یکی به خدمتگزاری دیگری است؟ طیف گسترده‎ای از علل و موجبات را می‎توان تصور کرد که به همکاری دو نفر بینجامد که به ناگزیر در ضمنِ یک سامان سیاسی مشترک قرار گرفته‎اند. علاوه بر این هیچ دلیلی نداریم که همکاری -و به تعبیر بهتر، تعاملِ- مصدق با رضاخان را در همه مراحل ناشی از علت واحدی بدانیم و اگر او تصریحاً یا تلویحاً از خدمات رضاخان سخن گفته است آن را به‎عنوان توجیهی برای تمامی برهه‎ها در تعامل مصدق با رضاخان قلمداد کنیم. وانگهی! چرا برای فهم معنای سخن مصدق و عملکرد او صرفاً به‎ ظاهر گفتار و رفتار او اکتفا کنیم و برای تبیینِ تعامل مصدق و رضاخان در برهه‎ای کوتاه، شقوق پیچیده و ناظاهر را در میان نیاوریم؟ کار یک پژوهنده تاریخ غیر از توجه به این پیچیدگی‎ها و فراتر رفتن از ظواهر گفتارها و رخدادها و جریان‎ها چه می‎تواند باشد؟ البته بدین شرط که نظر کردن در لایه‎های پنهانی از نوعی تصمیمِ پیش از پژوهش برای تخریب شخصیتی تاریخی و انتخاب بدبینانه‎ترین تفاسیر از گفتار و کردار او نشئت نگیرد! یعنی آن‎چنان تصمیمی که پژوهشگر را به بی‎اعتنایی نسبت به دیگر تفاسیر ممکن از سخن و عملِ شخصیت مزبور سوق دهد و جریان کار را آن‎چنان کند که او از لزومِ کافی بودنِ شواهد و دلایل برای برگزیدنِ یک تفسیر و رها کردنِ تفاسیر دیگر غفلت کند.

می‎توان در تمامیت یا در اجزاء و عناصری از سیره سیاسی مصدق در سال‎های قبل و پس از کودتای ۱۲۹۹ منتقدانه نظر کرد و از وجوه قوَّت و ضعف آن سخن گفت، اما خط‎مشی او و شیوه برخورد تعاملی و گونه‎گونِ وی ناسازگار با ارزیابی او از خاستگاه و کارکرد کودتای رضاخان و سید ضیاء نبود. سرسختی در خط‎مشی، لزوماً با انعطاف، ‎جمع‎شدنی نیست. آنچه نویسنده آن متن انتقادی به آن توجه نکرده این است که یک سیاست‎ورزیِ اصولی و حتی سرسخت می‎تواند در برهه‎های مختلف، شکل‎های مختلفی داشته باشد. آیا نمی‎توان شکل‎هایی از این سنخ سیاست‎ورزی را در سال‎های پس از کودتای ۱۲۹۹ در سیره سیاسی مصدق و مدرس متجلی دید؟

نویسنده مزبور با عباراتی که پیش از این ذکر شد پرسیده‎اند چرا مصدق نمی‎توانست در همان دوره بیست‎ساله ارزیابی خود را از کودتای ۱۲۹۹ بیان کند؟ آیا واقعاً برای ایشان امر غریبی است که در شرایط شکل‎گرفته پس از کودتا مخالفانِ وضع مستقر قادر به بیان مافی‎الضمیر خود نباشند؟ به نظر می‎رسد اندک اطلاعی از شرایط حاد سیاسی در آن دوران، جایی برای غرابت و شگفتی باقی نگذارَد.

باری! مصدق در همان نطق تاریخی در مجلس چهاردهم، کلید فهمِ سخن خود درباره امنیت‎بخشیِ رضاخان در جلسه نهم آبان ۱۳۰۴ مجلس را در اختیار ما قرار می‎دهد؛ یعنی این جمله که: «آن‎وقت نمی‎شد در این باب حرفی زد، ولی روزگار، آن را تکذیب کرد». این جمله را به دو صورت می‎توان معنا کرد: یکی اینکه در بدو شکل‎گیری کودتا و حتی سال‎های نخست پس از آن، ماهیت رضاخان آن‎چنان‎که باید و شاید بر مصدق معلوم نبود و نیاز به زمان بود تا درباره کارکردِ او در همان سطح وزارت جنگ و رئیس‎الوزرایی بتوان سخن گفت؛ و دیگر اینکه حتی از همان زمان و فارغ از بحثِ انتقال سلطنت هم ماهیت رضاخان و نسبت او با عنصر خارجی بر مصدق معلوم، اما به جهت تضییقات سیاسی یا به جهت مسموع واقع نشدنش از سوی خواص در آن مقطع، اظهار داشتنش نیازمند گذشت زمان بود. هرکدام از این دو احتمال را در نظر بگیریم در مقصود اصلیِ ما، یعنی فهم نسبت سیره سیاسی مصدق با تلقی رضاخانی از امنیت تأثیر تعیین‎کننده‎ای ندارد. گو اینکه در سیره سیاسی مصدق قرائنی هست که نشان می‎دهد مصدق از همان زمانِ شکل‎گیری کودتای اسفند ۱۲۹۹، رخداد مزبور را در جهت تأمین منافع خارجی می‎دانسته است. در خاطرات و تألمات مصدق، روایت برخورد مصدق با عنوان والی فارس، با احمدشاه، سید ضیاء و رئیس پلیس انگلیسی جنوب به قلم خود او آمده است. پس از صدور تلگرافِ شاه مبنی بر انتصاب سید ضیاء به رئیس‎الوزرایی، مصدق از اجرا و انتشار آن خودداری کرد. این کار خشم سید ضیاء را برانگیخت؛ لذا نامه‎ای تند و تهدیدآمیز به مصدق نوشت. فریزر رئیس‎پلیس انگلیسی جنوب به دیدار مصدق رفت و از او درباره علتِ همکاری نکردن با دولت کودتا سؤال کرد. مصدق ابتدا با سرسختی و استحکام به فریزر فهماند که امور داخلی ایران به او مربوط نیست. سپس، پس از آنکه فریزر عذر خواست، با او به گفت‎وگو نشست. مصدق آنچه را بینِ او و کلنل انگلیسی گذشت روایت کرده است. او در ضمنِ این روایت، دیدگاه خود درباره ماهیت کودتای ۱۲۹۹ را در همان بدو شکل‎گیری کودتا آشکار می‎کند. مصدق می‎نویسد: «نظر اصلی فریزر این بود که من با دولتی که رویِ منافع خارجی تشکیل شده بود، بسازم و مخالفتم سبب نشود که دیگران به من تأسی کنند. این سلیقه انگلیس‎هاست که اول، چنانچه طرف با دلیل و برهان مخالفت نمود، حداکثری می‎خواهند، باز از خود او به هر حداقلی که ممکن باشد استفاده می‎نمایند و برای اثبات بی‎غرضیِ خودشان کوچک‎ترین استفاده از اشخاص باعقیده و باایمان را به بزرگ‎ترین اشخاصِ سرسپرده و بی‎ایمان ترجیح می‎دهند» (مصدق،۱۳۶۶: ۱۲۹).

با این وصف، نکته‎ای مهم‎تر از ارزیابی مصدق از ماهیت کودتای ۱۲۹۹ و سرمنشأ خارجی آن در میان است. این نکته مهم‎تر تلقی مصدق از امنیت و عمران و اصلاح و نسبت با آن تلقی از امنیت و عمران و نوسازی است که رضاخان مباشرش بود. این دو تلقی در برخی از اصلی‎ترین مؤلفه‎ها از هم متمایز بودند. آن‎چنان‎که مصدق در جلسه نهم آبان ۱۳۰۴ گفت به هر حال جای انکار نبود که به زورِ سرنیزه در شرایط آن روز ایران اجمالاً امنیتی تحقق یافته بود، اما چه امنیتی؟ متکی به کدام مبنا؟ با چه شیوه‎ای و به چه قیمت؟ مصدق چگونه می‎توانست به ماهیت کودتا -آن‎چنان‎که گفته شد- متوجه باشد و آنگاه امنیتِ برآمده از بطنِ کودتا را امنیتی راستین، همه‎جانبه و پایدار بداند؟ مصدق در همان نطق تاریخیِ مجلس چهاردهم، تلقی خاص خود از امنیت و عمران و آسایش و نوسازی را آشکار کرد و به‎ صراحت تلقی مقابل را که رضاخان مباشرش بود، به چالش کشید. مصدق گفت: «دیکتاتور [رضاشاه] با پول ما و به ضرر ما راه‎آهن کشید و بیست سال برای متفقینِ امروز با تدارک مهمان دید. عقیده، ایمان و رجالِ مملکت را از بین برد. املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج و اصل ۸۲ قانون اساسی را تغییر داد و قضاوت دادگستری را متزلزل کرد. برای بقاءِ خود، قوانین ظالمانه وضع نمود، چون به کمیت اهمیت می‎داد. بر عدّه مدارس افزود و به کیفیت، عقیده نداشت. سطح معلومات، تنزل کرد. کاروان معرفت به اروپا فرستاد، نخبه آن‎ها را ناتوان و معدوم کرد. اگر به‎تدریج که دختران از مدارس خارج می‎شدند، حجاب رفع می‎شد، چه می‎شد؟۲ رفع حجاب از زنان پیر و بی‎تدبیر چه نفعی برای ما داشت؟ اگر خیابان‎ها آسفالت نمی‎بود چه می‎شد و اگر عمارت‎ها و مهمانخانه‎ها ساخته نشده بود یک جا ضرر می‎رسید؟ من می‎خواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم. خانه‎ای در اختیار داشتن به از شهری است که دستِ دیگران است. این است کار سیاستمداران وطن‎پرست که کسی را آلت اجرای مقصود قرار می‎دهند و پس از اخذ نتیجه، از بُردنِ او به مردم منت می‎گذارند. بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوییم دیکتاتور به مملکت خدمت کرد، در مقابلِ آزادی که از ما سلب نمود چه برای ما کرد؟

اگر موجب ارتقاء ملل، حکومت استبدادی است، دولت انگلیس و امریکا روی چه اصلی حائز این مقام شده‎اند و اگر رژیم دیکتاتوری سبب ترقی ملل بود چرا دول محور از بین می‎روند؟ هیچ ملّتی در سایه استبداد به جایی نرسید. آن‎ها که دوره بیست سال را با این دوره که از آزادی فقط اسمی شنیده‎ایم مقایسه می‎کنند و نتیجه منفی می‎گیرند در اشتباه‎اند زیرا سال‎ها لازم است که به عکس‎العملِ دوره بیست‎ساله خاتمه داده شود.

دیکتاتور شبیه به پدری است که اولاد خود را از محیط عمل و کار دور کند و پس از مرگِ خود، اولادی بی‎تجربه و بی‎عمل بگذارد. پس مدتی لازم است که اولاد او مجرب و مستعد کار شوند. یا باید گفت که در جامعه افراد در حکم هیچ‎اند و باید آن‎ها را یک نفر اداره کند. این همان سلطنت استبدادی است که بود. مجلس برای چه خواستند و قانون اساسی برای چه نوشتند؟ یا باید گفت که حکومت ملّی است و تمام مردم باید غمخوار جامعه و در مقدرات آن شرکت کنند، در این صورت منجی و پیشوا مورد ندارد. اگر ناخدا یکی است، هر وقت که ناخوش شود کشتی در خطر است و وقتی که مُرد، کشتی به قعر دریا می‎رود، ولی اگر ناخدا متعدد شد، ناخوشی و مرگِ یک نفر در سرنوشتِ کشتی مؤثر نیست».

با عنایت به این گفتار می‎توان این احتمال را در میان آورد که آنچه مصدق در جلسه نهم آبان ۱۳۰۴ درباره امنیت‎بخشی رضاخان گفت، سخنی در مقام جدل و من‎باب مماشات با خصم و چونان کاربست تاکتیکی واقع‎نگرانه برای جلوگیری از بلندپروازی رضاخان و تحکیم قدرت مطلقه او بود. مصدق در زمانی آن نطق تاریخی را صورت داد که به هر حال همان امنیت ظاهری و ناپایداری چشم جماعتی را خیره کرده بود. شاید در میان آوردنِ بحث امنیت و اذعان به امنیت‎بخشیِ رضاخان از آن رو بود که در نظر مصدق، طراحان ماده‎واحده پیشنهادی هدفی فراتر از صرف برقراری امنیت در کشور را تعقیب می‎کردند و مصدق عزمِ آن داشت که بگوید مخالفت او متوجهِ همان هدف اصلی است؛ هدفی که در تعارض تام با روح مشروطیت قرار داشت. با این حال طرح این احتمال و حتی مرجح دانستن آن به معنای منتفی دانستن دیگر احتمال‎ها و من‎جمله وجودِ نوع و درجه‎ای از عدم انسجام در بینش و روش مصدق نیست؛ البته نوع و درجه‎ای از عدم انسجام که تفاوتی بارز با ناسازگاری یا عدم انسجامی داشت که منتقدِ سابق‎الذکر از آن سخن می‎گفت.

مصدق احتمالاً من‎باب مماشات بنا را بر این می‎گذاشت که رضاخان در مقام ریاست وزرایی مطلوب است، آن‎چنان‎که اگر بر مسند پادشاهی قرار گیرد، کشور از خدماتِ ادعاییِ او محروم خواهد شد. اگر هم در عینِ شاه بودن، مقام مسئول و به عبارت مفهوم‎تر زمامدار یکه‎تاز کشور باشد، خلاف قانون اساسی مشروطه خواهد بود. مصدق با این لحن در مقابل جو فراقانونی و غیردموکراتیکی که رضاخان با همراهی جماعتی از نخبگان سیاسی پدید آورده بود، از آخرین سلاح‎ها برای حفظ اصلی‎ترین رهاورد نهضت مشروطه استفاده کرد و کوشید بلندپروازی رضاخان و حامیانش را در سطح رئیس‎الوزرایی متوقف کند.

دکتر مصدق و انقراض قاجاریه

چهارمین محور در گفتار مقدماتی مصدق موضع‎گیری او نسبت به سلسله قاجار و شاه وقت؛ یعنی احمدشاه قاجار بود. او در این محور به‎ صراحت می‎گفت اگر با ماده پیشنهادی انقراض سلسله قاجار مخالفت می‎کند، از موضع طرفداری از قاجاریه و تداوم بخشیدن به سلطه ایشان نیست. او گفت: «راجع به سلاطین قاجار، بنده عرض می‎کنم کاملاً از آن‎ها مأیوس هستم؛ زیرا در این مملکت خدماتی نکرده‎اند که بنده بتوانم اینجا از آن‎ها دفاع کنم. گمان هم نمی‎کنم کسی منکر این باشد. همین سلطان احمدشاه قاجار، بنده را در فارس گرفتار ۳ هزار و ۵۰۰ پلیس جنوب کرد. پس از اینکه من استعفا کردم پس از ۲۷ روز نوشت به تصویب جناب رئیس‎الوزرا آقا سید ضیاءالدین استعفای شما را قبول کردم و فوری به طرف تهران حرکت کنید. مقصودش این بود که من بیایم تهران و مرا آقا سید ضیاءالدین بگیرد، حبس کند. بنده مدافع این‎طور اشخاص نیستم»(مکی، ۱۳۶۲: ۴۴۵). مشکلِ مصدق با احمدشاه مشکلی شخصی نبود. جملات سابق نیز متوجه عمل ناصواب احمدشاه در همراهی او با ماشین کودتاست و این چیزی فراتر از کدورت شخصی و اساساً از جنس دیگری است. جملات بعد این معنا را بیشتر آشکار می‎کند مصدق دامنه انتقاد را فراتر از موردی خاص می‎برد و نشان می‎دهد ذهنیت او درباره یک رهبر شایسته چیست. او می‎گوید: «بنده مدافع اشخاصی که برای وطن خودشان کار نمی‎کنند و جرئت و جسارت حفظ مملکتشان را نداشته باشند و در موقع خوب از مملکت استفاده بکنند و در موقع بد از مملکت غایب بشوند نیستم. اگر دوست حقیقی و قوم و خویش خودم هم باشد، از آن بالاتر هم نباشد، وقتی که این‎طور شد، بنده مدافع او نیستم» (همان).

در این محور نیز همچون محور سابق بجاست به همان نطق سابق‎الذکرِ مصدق در مجلس چهاردهم اشاره کنیم. مصدق سال‎ها بعد از ابراز نظر خود درباره احمدشاه، ماجرای کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و آنچه بر او رفته بود را به‎گونه‎ای دیگر روایت کرد. مصدق گفت که در ۱۶ حوت{اسفند}۱۲۹۹ یعنی اندکی پس از کودتا، ضمن تلگرافی به احمدشاه گفته بود که او «از تحمل زحمت فوق‎العاده و مقاومت ممنوع است». مصدق در این تلگراف علت این استنکاف را «آثار پیش‎آمده محتمل‎الوقوع» ذکر کرده بود. مصدق سال‎ها بعد در همان نطق شاخص خود در مجلس چهاردهم، این عبارت مبهم را تفسیر کرد و گفت با این عبارت مبهم در همان لحظه کودتا خلع احمدشاه از سلطنت مشروطه را پیش‎بینی می‎کرد. او گفت: «غرض از آثار پیش‎آمده محتمل‎الوقوع که در این تلگراف نوشته شده، همان خلع احمدشاه از سلطنت ایران است که برای من مثل روز روشن بود؛ زیرا موقعی که شاه در لندن حاضر نشد در دعوت رسمیِ دولت انگلیس، از قرارداد اسمی ببرد و آن را بشناسد – با اینکه ناصرالملک به او گفته بود، اگر مقاومت کند از سلطنت خلع می‎شود، شاه وطن‎پرست بر مقاومت خود افزود و از قرارداد اسمی نبرد. برای شاه چه بالاتر از اینکه امروز نامش به نیکی برده شود… در سلسله سلاطین قاجار هفت نفر سلطنت کرده‎اند که از آن‎ها فقط دو نفر پادشاهِ نامی شده‎اند: اول، مظفرالدین شاه است که در سلطنت او آزادی نصیب ملت شد و بعد، احمدشاه است که تن به اسارت نداد و از سلطنت گذشت. ای کاش این پادشاه جوان‎بخت به کودتا تسلیم نمی‎شد و زودتر مقام سلطنت را ترک می‎کرد».

شاید تصور شود این ارزیابی اخیر در تعارض با قضاوتی است که مصدق سال‎ها قبل در جلسه نهم آبان از احمدشاه ارائه داده بود، اما این دو قضاوت را می‎توان در ضمن الگویی واحد جمع کرد. قضاوت مصدق درباره شخص احمدشاه می‎تواند درست باشد یا نادرست، اما حداقل در عالم فرض می‎توان حاکمی را تصور کرد که به‎رغم وطن‎پرست بودن، ضعیف‎الاراده و زبون باشد یا از شجاعت و ثبات رأی و قوتِ اراده لازم برخوردار نباشد. می‎بینیم حتی در همین قول اخیرِ مصدق، تحسین و تقبیح، همراه با هم آمده است. در نظر او، احمدشاه آنگاه‎که در مقابل قراردادی استعماری مقاومت می‎کند شایسته تحسین است و آنجا که به کودتای استعمار‌ساخته تمکین می‎کند درخور تقبیح می‎شود. با درک مواضع دکتر مصدق آنچه در جلسه نهم آبان ۱۳۰۴ گذشت روشن‎تر می‎شود که در شماره بعد آن را پی خواهیم گرفت.■

پی‌نوشت:

  1. چشم‎انداز ایران، شمارهٔ ۱۳۰، ص ۱۰۶ – ۱۰۳.
  2. در زندگی مصدق شواهد دیگری می‎توان یافت که رویکردی متفاوت از دلالت‎های این جمله را به ذهن متبادر می‎کند. درباره این سخن مصدق، جایگاه شریعت در سیاست ورزی او و نسبت او با سکولاریسم، در آخرین قسمت از همین مقاله توضیح داده خواهد شد.

منابع:

۱ سیروس غنی، ایران، برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‎ها، ترجمه حسن کامشاد، چاپ دوم، انتشارات نیلوفر، تهران، تابستان ۱۳۷۸.

۲ حسین کی‎استوان، سیاست موازنه منفی در مجلس چهاردهم، چاپ اول، اسلامی، تهران، ۱۳۲۷.

۳ جلال متینی، نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق، چاپ دوم، شرکت کتاب، لس‎آنجلس، بهار ۱۳۸۸.

۴ محمد مصدق، خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق، با مقدمه دکتر غلامحسین مصدق، به کوشش ایرج افشار، چاپ پنجم، انتشارات محمدعلی علمی، تهران ۱۳۶۶.

۵ حسین مکی، تاریخ بیست‎ساله ایران، انقراض قاجاریه و تشکیل سلطنت دیکتاتوری پهلوی، جلد سوم، چاپ سوم، نشر ناشر، تهران، ۱۳۶۲.

۶ سایت مذاکرات مجلس شورای ملی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط