حبیبالله پیمان
#بخش_دوم
هویت مفهومی انتزاعی است درباره کیستی و چیستی من و «ما»ی جمعی و وجوه تمایز آن از «غیر» به کمک درکی مشترک از واقعیتها، اصول و ارزشهای وحدتبخش. حاصل این درک کلی احساس انس، آشنایی، اعتماد و همبستگی متقابلی است که در هر فرد نسبت به جماعت خودی پدید میآید. اگر به هر دلیل این درک کلی مشترک تجزیه شود و به چندین ادراک کلی ناسازگار یا متناقض تقسیم شود، بهتبع آن، فهم و احساس افراد نیز از کلیت جمع و هویت تکتک افراد دستخوش تفرقه، تضاد و ابهام میشود. در تشخیص اینکه «خود» یا «ما»، کدامیک از آن تصاویر یا هویتهای انشقاق یافته است اختلاف و تردید بروز میکند و درک کلی از خویش و جماعتی که فرد خود را با آنان همبسته و مأنوس مییابد و به زندگی و روابطش با جمع معنا میبخشد به حالت تعلیق درمیآید و نهایتاً احساس یگانگی و همبستگی میان او و دیگر افراد و جماعتها ضعیف میشود و شکافهای هویتی پدید میآیند. اینها مشخصه بحرانی است که بهویژه در چند دهه اخیر دامنگیر هویتهای مبتنی بر ملیت و مذهب در جامعه ایران شده است.
مؤلفههای تشکیلدهنده هویت ایرانیان در ترکیبی سازگار و گهگاه متعارض گرد آمدهاند. این هویت که هستههایی پایدار و صورتبندیهایی تغییرپذیر دارد ترکیبی از مؤلفههایی چون سرزمین، تاریخ، میراث تمدنی و فرهنگی، زبان ارتباطی، ارزشهای انسانی- اخلاقی، دین، جهانبینی و سنتی است که با برخی از ارزشهای مدرن درآمیختهاند. ضمناً هر فرد همزمان به بیش از یک هویت شناخته میشود؛ به صفت فردی بیهمتا و با نشانههایی مانند نام، شکل فیزیکی اندام ظاهری، نقش سرانگشتان و مشخصات دیانای، شغل و تخصص، منش اخلاقی، خلقیات روحی و عاطفی پایدار و علایق مذهبی از غیرخود متمایز میشود. حلقههای بعد هویتی ناشی از تعلق فرد به خاندان، قبیله و قوم، گروه و فرقه مذهبی، سیاسی و ایدئولوژیک یا نژادی است. همچنین میتوان از هویت انسانی و بشری در برابر گونههای زنده دیگر سخن گفت. هویتهای چندگانه فردی یا جمعی بهطور کلی نقیض یکدیگر نیستند و وحدت شخصیت و انسجام درونی فرد یا گروه را مختل نمیکنند، مگر زمانی که کلیت اصول و ارزشهایی وحدتبخش تحتالشعاع ارزشها و هویتهای «خاص» یکی از زیرمجموعههای (کل) قرار بگیرد.
مؤلفههای هویت جمعی در هر مرتبه از مراتب فوق باید بازتابدهنده ویژگیهای نسبتاً پایدار و مشترک میان همه اعضای حقیقی جمع باشد. در جوامع قومی، نژادی، فرهنگی و مذهبی متکثر این نکته اهمیت زیادی دارد؛ بهعبارت دیگر هویتی معرف حقیقی و اصیل یک جمعیت برخوردار از تنوع زبانی، فرهنگی، مذهبی و قومی است که عوامل تشکیلدهنده آن مشمول همه گروههای متنوع شوند و هیچیک از حلقههای همبسته و منسجم هویتی بیرون قرار نگیرند.
ملیت، مشتق از ملت و در اصل بهمعنای طریقه و آیین است، ولی در معنای تازهاش در عصر جدید، در متن نهضت بیداری و جنبش آزادیخواهی مردم ایران بر ضد سلطه استعماری و حاکمیت استبدادی ظهور کرد و درون وجدان بیدار و شعور آگاه جمعی ایرانیها جایگزین شد. مفهومی که نشان از عزم آگاهانه مردم ایران برای پیریزی یک زیست مدنی و سیاسی دموکراتیک در پیوند با دولتی ملی و منتخب میداد و از این بابت بیشباهت با ناسیونالیسم برآمده از درون انقلاب فرانسه نبود. روشنفکران آشنا با فرهنگ مدرن اروپایی مفهوم ناسیونالیسم را میشناختند، ولی معادل فارسی آن، ملیت و ملتخواهی، کلیتی متمایز از هر دو کلیت قوممدارانه اروپاپی و باستانیگرایی وطنی را بازنمود میکرد. هویت ملی در نهضت مشروطهخواهی بالید و در نهضت ملی کردن صنعت نفت به کمال رسید. در آن دوره، عرق ملی و دینی مردم را به پیکار علیه نیروها و نظامهای سلطه برمیانگیخت. این مبارزه مشترک به آنان کمک میکرد تا ذهن و روان و جسم خود را از انقیادهای سهگانه فکری-فرهنگی، سیاسی و اجتماعی رهایی بخشند و با کسب آزادی، استقلال و تحقق حاکمیت ملی زمام امور میهن خود را به دست گیرند و سرنوشت خویش را خود رقم زنند.
«ملیت» همانند «مذهب» مستعد ایدئولوژیک شدن و جزمیت یافتن بوده است. مشخصاً در دو شکل، یکی بناشده بر شاهآرمانی و صورتبندی نظام شهریاری ایران باستان و دیگری «قوممدار» و الگوبرداریشده از ناسیونالیسم اروپایی است. اولی چنانکه در نوشتههای آخوندزاده و کرمانی مشاهده میشود خواهناخواه، در ضدیت با هر آنچه از تاریخ و فرهنگ بعد از فروپاشی آن نظام در ایران پدید آمد قرار میگیرد و با آن عملاً بخش بزرگی از تاریخ و میراث فرهنگی مردم ایران حذف میشود و دومی خوانشی از ملیت است که حذف و طرد اقوام غیرمسلط یا در اقلیت ایرانی را آنگونه در پی دارد که در دوران سلطنت پهلوی اول و دوم شاهد بودیم. تا جنبش آزادیخواهی، سرزنده و در حال پیشرفت بود، ملیگرایی باستانی یا نژادگرایانه آریایی در حالت مغلوب در حاشیه زندگی فکری و سیاسی جامعه ادامه حیات میداد. رضاشاه ملیت باستانی را ایدئولوژی رسمی حکومت قرار داد و بهاقتضای آن سیاست یکسانسازی قومی مذهبی را اجرا کرد. با سقوط دیکتاتوری یک بار دیگر ملیگرایی مدنی دموکراتیک احیا شد و نزدیک به دو دهه بهعنوان چسب همبستگی و کلیت هویتبخش مردم ایران عمل کرد، ولی اکنون اعتبار این نوع ملیگرایی بهعنوان یک پایه اصلی هویت ایرانیان به دلایل زیر سؤال رفته است: ۱) اعمال سیاست یکسانسازی قومی نژادی همراه با برخورد حذفی با زبان و فرهنگ اقوام مختلف ایرانی زیر شعار ملیتخواهی باستانی آریایی در دوره سلطنت پهلوی اول و دوم اثرات منفی خود را بهصورت بیاعتمادی به سیاستهای مبتنی بر ملیت بر جای گذاشته و اقوام ایرانی غیرفارس را نسبت به رسمیت یافتن و هژمونیک شدن کلیتی محدود به علایق و مختصات قوم در اکثریت و مسلط تحت عنوان «ملی» بهجای «ایرانی» نگران و بدبین ساخته است یا بنا بهتعبیر غلامرضا کاشی، «با خودگرایی، خودشیفتگی، انکار و نفی و تحقیر غیر، قوام و قدرت گرفته است.»
۲) تأکید و تبلیغ ملیتخواهی باستانی پیش از اسلام و انکار اصالت فرهنگ و تمدن ایران بعد از اسلام، نهتنها ایرانیان مسلمان که اکثریت فرهیختگان و ایرانیان وطندوست را نگران عواقب غلبه این طرز فکر کرده است. آنها بیمناک لطماتی هستند که پاکسازی زبان و فرهنگ ایران از بخش عظیم میراث تاریخی و دستاوردهای پرارزش علمی و فرهنگی عصر زرین فرهنگ ایران دوره اسلامی بر اعتبار و پشتوانه تاریخی فرهنگ و تمدن ایران وارد خواهد کرد و با توجه به اینکه بهمنزله یک نیروی سیاسی اثرگذار ایفای نقش میکند دستکم در میان گروهها و طبقات سنتی و مذهبی مقاومت ایجاد خواهد کرد. چندی است «اسلام از عرصه فرهنگی و اجتماعی فراتر رفته و به قدرت سیاسی اثرگذاری تبدیل شده است»؛ ۳) مفهوم ملیت و ملت اساساً فاقد قدمت تاریخی است. تا پیش از ورود ایران به عصر جدید، «ملت» بهویژه در ادبیات دینی، تنها بهمعنای طریقت و آیین به کار میرفت. پیش از آن هم در طول سه هزار سال قبل و بعد از آمدن اسلام به ایران، نشانی از «ملیت» به مفهوم امروزی دیده نمیشود؛ و ۴) تا پیش از ظهور و گسترش پدیده جهانیشدن و جهانیسازی، استقلال و حاکمیت ملی از عناصر کلیدی هویت «ملی» ایرانیان در عصر مشروطه و نهضت ملی محسوب میشد، زیرا از یک طرف سلطه قدرتهای استعماری غرب استقلال سیاسی و اقتصادیمان را از بین برده بودند و تهدیدی جدی علیه موجودیت ایران و تمامیت ارضی کشور محسوب میشدند. از سوی دیگر، تحقق ایده دولت- ملت در ساختار سیاسی جوامع در حال گسترش بود و چون با اهداف استقلال و حاکمیت ملی ایرانیان همسویی داشت مورد استقبال قرار گرفت. پس از جنگ جهانی دوم، تشکیل سازمان ملل متحد، پایان عصر استعمار و آغاز سلطه امپریالیسم و شکلگیری امپراتوری سرمایه، فرآیند جهانیشدن سرعت گرفت و با آن بسیاری از معادلات مربوط به روابط سیاسی اقتصادی و فرهنگی میان ملتها تغییر کرد. مفاهیم ملیت و استقلال و حاکمیت ملی نیز از این تأثیرات بینصیب نماندند. بهطوریکه اثربخشی پیشین را ندارند و وافی به مقصود نیستند؛ زیرا این حق به نهادهای بینالمللی داده شده است که به بهانه دفاع از حقوق شهروندی، ممانعت از ساختن سلاحهای کشتارجمعی و تعقیب و محاکمه مرتکبین جنایات جنگی و نسلکشی، در قلمرو حاکمیت سیاسی دولتـ ملتها مداخله کنند. از اینرو مفاهیم حاکمیت ملی و دولت ـ ملت دستخوش تغییر شده است و نمیتوان مانند سابق از کلیت «ملیت» و «ملیگرایی» برای معرفی هویت مردم یک کشور بدون تجدیدنظر استفاده کرد.
- «مذهب» به معنای آیین یا شریعت و مکتب فقهی ریشه قرآنی ندارد. در منابع دینی مذهب، از دیرباز بهمعنی مکتب فقهی و شعبهای از شریعت و متفرع از دین شناخته میشود.هرچند مردم عادی غالباً آن را مرادف با دین (ایمان به خدا و روز رستاخیز)، بهکار میبرند. «مذاهب» و شرایع برخلاف «دین» که واحد و جهانشمول است متکثرند و مذهب شیعه اثنیعشری، یکی از چندین مذهب منشعب از دین اسلام است. کلیتی که دایره شمول آن بهخاطر برخی خوانشهای تنگنظرانه پیوسته تنگتر میشود و شکافهای درون جامعه را عمیقتر میسازد؛ بنابراین وقتی برای معرفی هویت جمعیت کشوری بهلحاظ مذهبیو دینی متکثر از این مفهوم استفاده میشود باید انتظار داشت که جز پیروان همان یک مذهب رسمی، بقیه جایگاه خود را در تصویر کلی هویتبخش در جامعه از دست داده ببینند و نگران تبعیض و محروم شدن از حقوق و فرصتهای برابر با گروه مسلط باشند. انگیزه ظاهری نزاعهای خونین مذهبی بهخاطر اختلاف شرایع و مکاتب فقهی است، نه دین و خداپرستی. مذهب که مرادف شریعت و احکام فقهی است، بر اصل دین و ایمان به خدا سایه افکنده و جای آن را در باور و عمل اغلب دینداران اشغال کرده است. در نتیجه اصول و ارزشهای دین؛ یعنی حقطلبی، آزادی، استقلال تفکر و اراده و نفی همه اشکال سلطه انسان بر انسان که ضامن همبستگی و روابط برابر و مبتنی بر تساهل، مدارا و جهانروایی است از زیست فردی و اجتماعی و مناسبات میان مردم زدوده شده است. عارضه وخیمتر رقابت و خصومت بین مذاهب و هژمونیک شدن یکی از آنها، نزاعهای خونین و ویرانیهای عظیمی است که بیش از سه دهه است بهبهانه اختلافات مذهبی (شیعی و سنی و انواع فرق منشعب از آنها و پیروانی از مذاهب دیگر) سراسر جهان اسلام و نیز بخشهایی از جوامع مسیحی و یهودی و بودایی را دربرگرفته است. راهحل این معضل نه حذف مذهب از زندگی مردم است و نه یکسانسازی مذهبی یا تثبیت سلطه طبقاتی، بلکه مبنا قرار دادن کلیت اصول و ارزشهای دین (آزادی و خردورزی، برابری و دوستی و همکاری مسالمتآمیز با پیروان همه مذاهب و نفی هر نوع سلطه انسان بر انسان) در حوزه روابط اجتماعی و سپهر عمومی است. از منظر آموزههای دینی، تفاوتهای بین مذاهب و شرایع و فرهنگها امری ناگزیر است و همچنان ادامه خواهد یافت و هر گروهی در حوزه زیست مدنی به راه و رسم خود با صداقت و امانتداری و بیآنکه متعرض حقوق دیگری شود عمل کند. در حوزه عمومی، بهجای شرایع که متکثر و متفاوتاند، اصول و ارزشهای دین که واحد و جهانگستر و مورد قبول همه ادیان و مسلکهای انسانی اصیلاند، مبنای همبستگی و دوستی و هویت فراگیر جمعی مردم قرار گیرند.
تقابل «مذهبی» و «ملیگرایی»
کشمکش میان طرفداران «ملیت» و «مذهب» در بحبوحه حوادث دوران مشروطهخواهی نطفه بست و با غلبه متناوب یکی بر دیگری ادامه یافت. با پیروزی انقلاب اسلامی، دوران پنجاهساله حاکمیت رسمی ملیگرایی باستانی پهلویها به پایان رسید و زمام کار به دست رقیب «مذهبی» سنتگرای شیعی افتاد. با تحکیم پایههای حاکمیت این جریان، سایر گرایشها، اعم از مذهبی و سکولار ازجمله ملیگرایی، در محدودیت و تنگنا قرار گرفتند. درنتیجه شکافهای قومی و مسلکی و بهتبع آنها اجتماعی که بالقوه وجود داشتند و انقلاب موقتاً بر همه سرپوش نهاده بود سر باز کردند. طرفداران ایدئولوژی حاکم برای برقراری آرامش، سیاست «حذف» و یکسانسازی فکری فرهنگی را پیش گرفتند، ولی نتیجه کاملاً برعکس بود و جز تکثیر و تعمیق تضادها حاصلی دربرنداشت. بهنظر میرسید جمع میان دو کلیت ملی و مذهبی بهدلیل جامعیت بیشتر و پیشفرض علاقهمندی مردم ایران به هر دو میتواند به این نزاع پایان دهد و همه را در صف واحدی متحد سازد، اما از همان ابتدا دستکم دو گروه از دایره شمول این هویت بیرون قرار میگرفتند: «مذهبیهایی» که «ملیگرایی» را قبول ندارند و «ملیگراهای سکولار»؛ و معلوم شد این ترکیب هم در قالب مفاهیم کنونی قادر نیست بهعنوان هویتی فراگیر وجوه مشترک و پیونددهنده تاریخی و فرهنگی همه ایرانیان را پوشش دهد. از یکسو تعدد مذاهب و مکاتب فقهی و از سوی دیگر روایتهای مختلف از مفهوم ملیت و ملیگرایی، گروههایی را که یک یا هر دو کلیت را مبنا و نماد هویت خویش قرار میدهند وادار میکند پیوسته به مخاطبان خود توضیح دهند به چه نوع «ملی» یا «مذهبی» پایبندند و چه خوانشهایی از این دو را نمیپذیرند. درنتیجه ناخواسته درگیر مناقشهای دشوار بر سر تعریف معنا و مصداق خارجی مذهب و ملیت میشوند؛ هریک از مذاهب که اعم از فرق شیعی، (اثنیعشری، هفتامامی یا اسماعیلیه و علویها) یا مذاهب چهارگانه اهل سنت و جماعت (حنفی، حنبلی، شافعی و مالکی) و یا پیروان مذاهب ادیان دیگر، (زرتشتی، یهودی، مسیحی و …) و دگراندیشان مصداق «مذهبی» بودن معرفی شوند، بقیه بیرون از دایره آن هویت قرار میگیرند، چراکه «مذهبی» معرف یک گرایش فقهی و روایت خاصی از شریعت است و مانند «دین» و ایمان به خدا، کلیت وجوه مشترک بنیادین و فرافرقهای همه ادیان و مذاهب را بازنمود نمیکند.
تکثر عقاید و مذاهب بهخودیخود بد نیست، بهعکس اگر محل عرضه آنها سپهر عمومی و محافل و مجامع مدنی باشد و در مواجهه فرهنگی و نظری با یکدیگر از زبان مستدل و عاری از خشونت استفاده کنند، به رشد آگاهیها و انکشاف بیشتر حقایق کمک خواهد شد؛ لذا باید مثبت و سازنده ارزیابی شود، اما زمانی که اشخاص حقیقی و حقوقی آن را وسیله ورود به میدان رقابت سیاسی و اجتماعی و انباشت پول و قدرت قرار دهند نتایج نامطلوب و گاه ویرانگر است.
بازگشت به ریشهها
برای غلبه بر این معضلات و تناقضات بهتر است به دو سرچشمه شکلگیری وجوه مادی و معنوی فرهنگ و هویت ایرانی بازگردیم: یکی، زمانی که ساکنان این مرز و بوم تنها با هویت «ایران» و «ایرانی» شناخته میشدند. «ایران» معرف سرزمینی است گسترده میان کوههای هندوکش و آمودریا (جیحون) در مغرب، بینالنهرین در مشرق، کوههای قفقاز در شمال و خلیج فارس و دریای عمان در جنوب که بیش از سه هزار سال پیش پذیرای مردمی شد که چندی بعد در ترکیب با بازمانده اقوام بومی «ایرانی» خوانده شدند و «ایرانی» مفهومی انتزاعی، معرف نوعی فرهنگ آمیخته با اندیشه و طرز فکری مبتنی بر یگانهپرستی و نظامی از ارزشهای انسانی و اخلاقی و رویکردی خردورزانه و عارفانه به جهان است. وجوه مشترک مردمی که بهرغم تنوع و تفاوتهای قومی و مذهبی، در داشتن سرزمین، فرهنگ و تاریخ، تجربیات و خاطرات مشترک یگانهاند و از غیرایرانی متمایزند؛ بهعبارت دیگر ایرانی «ایرانی» است و از آغاز پیدایش با همین هویت شناخته شده است. کلیتی که مفاهیم «ملی» و ملیت را بدون ایجاد شکاف و دامن زدن به فرآیند حذف در خود جای میدهد. با وجود این نمیتوان و نباید یک وجه مهم از تمایز میان دو مفهوم «ملت ایران» و «ایرانیان» را نادیده گذاشت؛ «ایرانیان»، مجموعهای از افراد منفرد و ناهمبسته را به ذهن متبادر میکنند که در تعلق به یک سرزمین، فرهنگ، دین و جهانبینی و تاریخ و سرگذشت شریکاند. آنان بهندرت مستقل از خواست و مدیریت دولت مرکزی (پادشاه) و در قامت یک واحد به هم پیوسته برای پیشبرد هدفی واحد متحد شده قدم پیش مینهادند. در تمام قیامهای مردمی خودجوش پیش از اسلام (کاوه آهنگر یا مانوی و مزدکی) و پس از اسلام (جنبشهای ضد اشغال بابک و افشین و مازیار) یا ضد جباریت و ستمگری (علویان و سربداران) گروههای خاص و محدودی مشارکت داشتهاند و همه مردم ایران را شامل نمیشدند. بهعلاوه، حتی زمانی هم که خواهان رفع سلطه بیگانه از خویش بودند حق حاکمیت را برای خویش؛ یعنی «مردم» یا «ملت» بهعنوان یک شخصیت مستقل حقوقی طلب نمیکردند.
دوم، سرچشمه نوین هویت، مربوط به عصر بیداری و نهضت مشروطیت است. همانطور که گفته شد مفهوم «ملت» بر پایه کلیتی از سه ایده استقلال در برابر سلطه استعمار، آزادی و حاکمیت اراده مردم (ملت) متبلور در قانون اساسی در برابر استبداد و خودکامگی و برابری در برابر اشرافیت طبقاتی و احساس و اراده مشترک برای محقق کردن این اهداف شکل گرفت. در مفهوم «ملت»، استقلال از «حکومت» و داشتن حقوقی متمایز از آن، مستتر است؛ بنابراین «ملت»، دربرگیرنده نوعی اراده جمعی (روسویی) است که به آن پویایی و دینامیسم میدهد. در عوض کلیت فرهنگی و تاریخی «ایرانی» در برابر «ملیت مدنی و سیاسی»، بازتابدهنده عمق تاریخی و وسعت و فراگیری فرهنگی (جهانبینی فلسفی، عرفانی و معنوی، دینی و ادبی) بسیار بیشتر و غنیتر است؛ بنابراین، عناصر اصلی فرهنگ و هستیشناختی «ملیت» در عین تجدیدپذیری از ریشههای فرهنگ، دین و تاریخ «انسان ایرانی»، تغذیه میکند. منظور از دین در اینجا کلیت واحد ایمان به یگانگی خدا و صفات او و بهعبارت دیگر، کلمه «واحده» ای است، دربرگیرنده اصول آزادی و استقلال رأی و اراده و خودباوری و خودمختاری فرد و جماعت انسانی، اصولی که میتواند مبنای اتحاد و همبستگی همه ایرانیها، با هر گرایش مذهبی باشد: «جز خدا نپرستیم و کسی را همطراز و شریک او نکنیم و بهجای او هیچ انسانی را آقا و ارباب خود نگیریم.»(آلعمران/۶۴) مضمون روشن این اصل طلایی در عصر حاضر بیان دیگری از کلیت اصول «آزادی، برابری و نفی هر نوع سلطه و قیمومت فکری، جسمی و روانی انسان بر انسان است. «پویایی» و قابلیت بازتولید این دو کلیت در شعور فردی و جمعی مردم ایران (فرآیند وحدت در عین کثرت) به همه ایرانیان اجازه میدهد با حفظ هویتهای فردی و جمعی قومی و مذهبیشان، در فهم مشترک از اصول و ارزشهای ناظر بر روابطشان با یکدیگر و با جهانیان سهیم شوند.
مؤلفههای اصلی هویت ایرانی؛
محققان با تفاوتهایی چند بر اهمیت مؤلفههای هویتساز زیر اتفاقنظر دارند:
- «سرزمین»: ایرانیها از سه هزاران سال پیش در سرزمینی به نام ایران یا ایرانشهر سکونت داشتهاند و در کنار هم زیستهاند. فلاتی کمباران با خشکسالیهای متناوب، بخشهایی مستعد کشاورزی ولی پراکنده و اغلب دور از هم بخشهایی مناسب دامپروری متحرک (کوچروی و چادرنشینی) و بخش قابلتوجهی کویری و بیابان. این وضعیت اقلیمی تأثیراتی پایدار در فرهنگ، روحیات، خلقیات و مناسبات میان مردم بر جای گذاشته است. حوزه فرهنگی ایرانزمین از مرزهای سیاسی آن فراتر میرود. مرزهای سیاسی ایران تا یک سده پیش، در پیرامون پیوسته دستخوش تغییر و بیشتر کاهش و فرسایش بوده است، اما بخشهای مرکزی فلات ایران محصور در میان چندین رشتهکوههای بلند از دستبرد مصون مانده است.
فرهنگ زندگی ایرانیان را از آغاز تاکنون پیوسته دو دسته عوامل طبیعی و انسانی در معرض تهدید قرار داده است: کمبارانی و خشکسالیهای متناوب، حملات پیدرپی اقوام بیابانگرد با منشأ داخلی و در همسایگی با هدف غارت و دستبرد، تهاجم امپراتوریها و دولتهای پرقدرت دور و نزدیک بهمنظور فتح سرزمین و ستم و زورگویی مأموران حکومت مرکزی. مخربترین نتیجه آن تهدیدهای چندجانبه، ناامنی و بیثباتی بازتولیدشوندهای بوده است که خاطره آزاردهنده آن بهصورت حس ناامنی و ترس در ناخودآگاه جمعی مردم ایران جایگزین شده است. بهطوریکه با مشاهده نشانههای زودرس آن، سلامت روان و تعادل رفتاریشان را تحت تأثیر قرار میدهند و واکنشهای تدافعی مخربی برمیانگیزند. در مقابل این خاطرههای دردناک و حس ناامنی و کنشهای غیرارادی ویرانگر، آموزههای مثبت و سازندهای در شعور آگاه خود دارند که از مکتب ادیان و آیینهای توحیدی آموختند و طی هزاران سال تلاش سخت و خلاق برای بقا و غلبه بر موانع و مخاطرات طبیعی و اجتماعی، دوشبهدوش یکدیگر آنها را تجربه کردند. این دو نوع تجربه و آموزه به شکلگیری تعدادی دوگانههای متناقض فرهنگی (اندیشگی و رفتاری) یکطرف نیک و مثبت و خلاق و طرف دیگر بد، منفی و مخرب انجامیده است. کهنترین آنها، کیهانشناسی مبتنی بر جدال میان یزدان و نیروهای اهریمنی است که در آن یزدان، مظهر خیر، به یاری انسان بر اهریمن پیروز میشود و جهان نیک از لوث وجود پلیدی و شر پاک میشود. مطابق این اسطوره، رسالتی وجودی انسان ایرانی را به همدستی با خدا در مبارزه با بدی برمیانگیزاند. این آموزه در صورتهای متفاوت (جدال نور و ظلمت، زایش و باروری در برابر تباهی و مرگ)، ولی همریشه در آیینهای زرتشتی، مزدیسنی، زروانی و مانوی و اسلام (جدال انسان و شیطان) تداوم یافته و اخلاقیات ظلمستیزی، مقاومت مدنی و فرهنگی، صبوری و قناعتپیشگی از آن نشأت گرفتهاند. در این رویارویی سرنوشتساز با بدی و شر با آموزههای آمیختهای از خرد (حکمت) و داد از خود در برابر آسیب پلیدیها محافظت میکنند. از این سرچشمه فرهنگی دینی است که کلیت خردورزی و عدالتگستری به ترکیب هویتی ایرانی راه یافته است. از دوگانههای فرهنگ ایرانی میتوان از رویکرد تقدیرگرایانه (جبرگرایانه) / و ارادهگرایانه، عرفان زاهدانه درونگرا /و عاشقانه برونگرا، فردیت خودخواهانه / و جماعتگرایانه و نوعدوستانه، مقاومت خلاق و سازنده (فرهنگی و مدنی) / و تسلیم و گریز منفعلانه، صبوری و بردباری / بیتابی و شتابزدگی، صلحجویی و دوستی و رواداری / پرخاشجویی و ستیزهجویی، فرزانگی و خردورزی/ عکسالعملی و بلهوسانه، خوشباشی و دمغنیمتی/ معناداری و آخرتاندیشی نام برد.
کنشهای منفی معمولاً بیاراده و ناآگاهانه ظهور میکنند و بهندرت ممکن است آگاهانه و برنامهریزیشده از فرد سر بزنند، ولی کنشهای مثبت ماهیتاً آگاهانه و ارادی بوده، اغلب نیازمند سنجش و تفکر قبلیاند. در شرایطی امکانپذیر میشود که ناامنی تا آن حد فلجکننده نیست که همبستگیها متلاشی و جامعه ذرهای شود، فرصت گفتوگو، تفکر و تبادلنظر از مردم بهکلی سلب و انجام هرگونه کنش خلاق ناممکن شود. ایرانیان در اولین فرصت کشاورزی را توسعه دادند، به احداث قنات و دیگر سیستمهای آبیاری دست زدند و همبستگیهایی بر محور کار و زیست، ابتدا در قالب جماعتهای عشیرهای و سپس اتحادیههای قبایلی و سرانجام دولت واحد مرکزی پدید آوردند و با این اقدامات اساس نسبتاً محکمی برای همزیستی صلحآمیز در عرصههای تولید و زندگی فراهم کردند. همزمان در پرتو تعالیم توحیدی زرتشت کلیتی از ارزشهای انسانی اخلاقی زیست جمعی را آموختند و با فرهنگ خود ممزوج کردند. طی همین ادوار نسبتاً امن و مساعد برای تفکر و خردورزی، زندگی و کار و تولید بود که آموزههای اخلاقی دینی نظیر تساهل و مدارا با «غیر»، مسالمتجویی، اعتدال و میانهروی، عشق به زندگی، شادی و غمخواری، جوانمردی و حس کمک به مظلوم و آسیبدیده، رجحان مقاومت فرهنگی و مدنی در منش فردی، الگوهای زیست و کار جمعی و مناسبات درون جامعه ساری گردیدند.
- زبان: جزئی از فرهنگ و در عین حال باب ورود و آشنایی با فرهنگ و درک کلیتی است که ایرانیان را از غیرایرانیان متمایز میکند. از زبان بهخصوصی مستقل از فرهنگ نام نمیبریم، چون ایرانیان چه در یک زمان و یک سرزمین و چه در طول تاریخ به بیش از یک زبان سخن گفتهاند و با یکدیگر ارتباط و گفتوگو داشتهاند. تردید نیست برای داشتن یک همبستگی فراگیر، منسجم و پردوام از داشتن یک زبان ارتباطی مشترک گریزی نیست، ضرورتی که با وجود همزمان تعددی از زبانها و گویشهای مختلف مغایرتی ندارد. گفته میشود تثبیت زبان فارسی بهعنوان زبان رسمیو عامل ارتباط میان اکثریت مردم و اقوام امری متأخر و مربوط به عصر مشروطه و دوران رضاشاه است. پیش از اسلام زبان پهلوی رسمیت داشته و تنها در نواحی شرقی ایران به زبان دری سخن میگفتند و پس از اسلام نیز برای ادوار نسبتاً طولانی در عهد غزنویان، سلجوقیان، مغولها، صفویه و قاجار زبان ترکی همراه با زبان فارسی رایج بوده و زبان رسمی حکومتی محسوب میشده است. با این حال زبان فارسی بهدلیل ظرفیت بالای آن در ایفای نقش در عرصه تولید و بیان شعر و ادب و علم و فلسفه و عرفان و حفظ و انتقال میراث عظیم فرهنگ و ادب ایرانی بیبدیل است و عملاً هم به زبان مشترک و ارتباطی و فرهنگی همه گروهها و اقوام ایرانی تبدیل شده است. برخلاف تصور ملیگرایان قوممحور، تنوع فرهنگی زبانی ممکن است برای همبستگی مکانیکی و سربازخانهای یک ملت زیانبخش باشد، ولی با توجه به نقشی که در شکوفایی استعدادها و تکامل و غنای فرهنگی و افزایش ظرفیت زبان ارتباطی دارد به تحکیم همبستگی ارادی و خلاقیتی آن گروههای زبانی گوناگون کمک میکند. به همین دلیل این تنوع زبانی فرهنگی برای جامعه ایران یک امتیاز کمنظیر است که باید آن را پاس داشت و از طریق فراهم کردن شرایط آزاد گفتوگو ارتباط و تبادل فرهنگی بر غنای آن افزود. بهخصوص که زبان پدیدهای ثابت نیست، صورتهای زبانی (ترکیب الفاظ) متغیرند و نقشی ناچیز در تعیین هویت و استمرار آن دارند. در عوض عناصر و ویژگیهای ماندگار و هویتبخش موجود در محتوای مادی و فرهنگی (علم، ادبیات، تاریخ، فلسفه، هنر و عرفان)، زبان است که هویت ایرانی را بازنمود و تداوم بخشیدهاند.
- دین: زندگی ایرانیان از آغاز با ایمان به خدای یگانه همراه بوده است. شاید همزمانی سکونت مهاجران آریایی در ایران با ظهور زرتشت باعث شد از همان ابتدا از پرستش خدایان متعدد و بتها و مجسمهها دست برداشته و از این بابت از همتاهای خود که به هند رفتند و نیز ساکنان بومی و اقوام بینالنهرین که پرستش ارباب انواع و چندخدایی در بین آنان رواج داشت متمایز شدند. در شرایطی که از همهسو در معرض تهاجم و غارت قبایل چادرنشین قرار داشتند، این آموزههای دینی زرتشت بود که آنان را به پایداری در دفع مهاجمان ترغیب میکرد. در تعالیم زرتشت در (گاتها) همانند آموزههای قرآنی بر ایمان و عمل به صفات خدا، تعقل و دوراندیشی و «آخرت» بینی و مدارا و مهربانی با یکدیگر تأکید بسیار شده است. در اوستا، اهورامزدا، خدای یگانه، منبع زیبایی و برکت، «قادر و قاهر»، «صاحب هستی»، «آگاه از همهچیز»و «عادل و رحیم»، «آفریننده» و «برترین تمام موجودات»،توصیف شده است.
پیامبر اسلام نیز مانند زرتشت، دین را از پیرایههای شرکآمیز و شاخ و برگها و مقررات پیچیدهای که متولیان ادیان یهود و مسیحیت به آن بسته بودند پاک کرد و دین خالص و بیپیرایه را (زمر/۳) که جز ایمان به خدا و تسلیم کردن وجود خویش به وی و نیک و اخلاقی زیستن نیست، همانکه در طریقت ابراهیم به مردم نشان داده شده است. (انعام/۱۶۱). آیینی عاری از هر نوع پیرایه و انشعابات فرقهای مذهبی. لذا تأکید میکند ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه حقگرا و تسلیم خدا و مبرا از شرک بود. (انعام/۶۷) «حنیف»، نامیده شد، زیرا به هیچیک از فرق و مذاهب و آیینهای آلوده به شرک وابسته نشد. پیام «دین» دعوت مردم به رها ساختن نیروی شعور و اراده از همه اشکال انقیاد (فکری، سیاسی، مادی و فرهنگی) و قیام برای برپایی قسط و عدالت بوده است. اصول و ارزشهای دربرگیرنده در طرز فکر خداپرستی میتواند و میباید محور اتحاد و همبستگی و دوستی میان پیروان همه مذاهب و آیینها قرار گیرد. این اصول عام جهانشمول، بهخاطر ماهیت رهاییبخش و انسانیشان، حتی از جانب افراد ناباور به مفهوم خدا نیز معقول و پذیرفتنیاند. برای پیروان مذاهب مختلفی که ذیل کلیت ایمان به خدا و صفات او متحد و همهویت میشوند این حق محفوظ است که به صفت فردی یا جمعی، شعائر مذهبی خود را آزادانه و بهشرط عدم ایجاد مزاحمت و زیان به غیر در فضای خصوصی یا مدنی برگزار کنند و در ارتباط و تعامل با یکدیگر، بهجای برتریجویی و رقابت و نزاع بر سر خواستههای مادی، در انجام بهترین و مؤثرترین اقدامات نیک بر یکدیگر سبقت جویند.
آمیختگی عمیق فرهنگ «ایرانی» با عرفان و معنویت خداپرستانه (توحیدی)، در هر دو دوره تاریخی قبل و بعد از اسلام، ظرفیت بالقوه وسیعی برای ایجاد همبستگی ملی و انسانی میان همه ایرانیان صرفنظر از تفاوتهای قومی و مذهبیشان بهوجود آورده است. اصول و ارزشهای منبعث از این باور دینی و احساس و تجربه معنوی و عرفانی، در مرتبه اول، انسان ایرانی را به آزادی و استقلال فردی خود علاقهمند میسازد، اکراه، بیزاری از پذیرش سلطه و سروری یک شخص یا یک گروه خاص بر خود و دیگر انسانها، آنان را مستعد زیستن در جامعهای آزاد، دموکراتیک، عادلانه و اخلاقمدار میکند. حس همدردی انسانی و مسئولیت اجتماعی را در آنان بیدار میکند و به تساهل و مدارا با یکدیگر و پرهیز از تنگنظری برمیانگیزد. کلیت اصول و ارزشهای دینی محدودیتهایی را ندارد که مذاهب در مواجهه با ارزشهای مدرن، حقوق بشر، جهانروایی، نفی استثمار و برقراری عدالت، برابری در روابط زن و مرد و میان همه اقشار جامعه با آنها روبهرو هستند.
درگذشته، علاقه ایرانیان نسبت به شخصیتهای (ملی، فرهنگی، دینی و اخلاقی و یا سیاسی)، محبوب و مورد اعتمادشان ملازم با اعطای حق حاکمیت مطلقه به آنها نبوده است. این قبیل اشخاص را بهعنوان داور (حکم) و نه حاکم برمیگزیدند و ترجیح میدادند قدرت اصلی کماکان در دست خودشان، یعنی نیروهای تشکیلدهنده فدراسیون یا اتحادیه قبایل باقی بماند. شخصی که به رهبری برگزیده میشد، وظیفهاش داوری « حکمیت» بود نه حکومت کردن. حق حاکمیت میان جماعتها و قبایل خودمختار توزیع شده بود. وقتی هم قبایل ماد متحد شدند، مردم شخصی را از میان «بهترین» ها بهلحاظ آگاهی، پاکی، اخلاقمندی و عدالتورزی برمیگزیدند و بهعنوان داور (نه زمامدار) در رأس اتحادیه قرار میدادند. چنانکه به روایت فرهوشی، نمایندگان قبایل ماد از دیااکو خواستند به «داوری» در امور قبایل بپردازد.
- تجدد
آیا مدرنیته را میتوان مؤلفهای مستقل و تعیینکننده در ترکیب هویت ایرانی شمرد، درحالیکه ایرانیها از فرهنگ و تمدن مدرن بیشتر از هر چیز، محصولات مادی و مهارتهای علمی، فنی و مصرفی آن را اخذ کردهاند و به کارگرفتهاند و با بخش دیگر، یعنی کلیت هستیشناختی خود (بهمثابه فاعل شناساگر) و غیرخود (بهمثابه موضوع شناسایی)، عقلانیت خودبنیاد، فردگرایی یا اومانیسم، هرچند کموبیش آشنایی حاصل کردهاند، اما نادرند کسانی که آنها را در خود جذب و نهادینه کرده باشند، در طرز اندیشیدن، جهانبینی و نگاه و رفتارشان بازتاب داده باشند و بهطور مثال، خود را از موضوع شناسایی به فاعل شناساگر (سوژگی) ارتقا داده باشند. بنا بهنوشته هودشتیان «مدرنیته کارکردهای طبیعی، تاریخی و مشخصههای هویتی مارا دچار اختلال جدی کرد، …(اما) خاطره جمعی قومی و ارزشهای فردی و اجتماعی و شاید، هویت نژادی و مذهبی ما علیرغم رابطه با غرب کموبیش استوار مانده است»(هودشتیان، ۱۳۸۱: ۱۷۱). مردم ایران همانند بسیاری از مردم ساکن جوامع توسعهنیافته محصولات مدرنیته را مصرف میکنند، بهطوریکه تحت تأثیر علوم و فنون مدرن شیوههای مادی و اجتماعی و سیاسی زندگیشان بهکلی دگرگون گشتهاند، اما اگر هویت هر قوم و ملتی را سرشت و خصوصیات رفتاری و اخلاقی پایدار و جهانبینی آنها معین میکند، تفاوت ما از این جنبهها نسبت به مردم جوامع غربی بیش از آن است که بتوان نادیده گرفت. بحران و تنش پدیدآمده از مواجهه ایرانیان با مدرنیته برطرف نمیشود و جای خود را به تعاملی خلاق و دوجانبه نمیدهد مگر آنکه پس از آشنایی با زبان، مفاهیم و مبانی اندیشگی سنت و فرهنگ ایرانی و مدرنیته غربی با طرح پرسشهایی از هر دو سو معلوم شود که آیا امکان برقراری یک گفتوگوی انتقادی میان آنها وجود دارد و در صورت مثبت بودن جواب، وجوه اختلاف و بیگانگی یا قرابت و اشتراک میان آنها بررسی و آشکار شود. تنها در این صورت است که بالقوگیهای میراث فرهنگی ایرانی در پاسخ به پرسشها و نیازهای عصر جدید بهصورت نظام عقلانیت تازه، فعلیت مییابند، درنتیجه با فراهم آمدن شرایط تولید اندیشه برقراری ارتباط و مبادله مثبت میان دو فرهنگ و تمدن امکانپذیر خواهد شد.