نویسنده: جیسون کاستیلو
منبع: نشنال اینترست
تاریخ: ۳۱ اکتبر ۲۰۱۹، ۹ آبان ۱۳۹۸
برگردان: هادی عبادی
انتشار کتاب جدید ژنرال جیمز متیس با نام کدهای هرج و مرج: آموزش رهبری که آن را به همراه بینگ وست نوشته است بسیار مورد توجه قرار گرفته است. وزیر سابق دفاع امریکا همزمان با انتشار این کتاب در مصاحبههای رادیویی و تلویزیونی زیادی شرکت کرده است. اکثر واکنشها نسبت به این مصاحبهها مثبت بوده، هرچند تعداد کمی از افراد از این موضوع ناامید شدند که متیس به همان شکلی که باراک اوباما و جورج بوش پسر -رؤسای سابق خود- را مورد انتقاد قرار داده، برای انتقاد از دونالد ترامپ تمایل چندانی نداشته است. اگرچه علاوه بر اقدامات تأثیرگذار متیس در حوزه اجرایی، تلاش او برای بررسی تاریخ امور نظامی و دیدگاههای جدید متیس در زمینه رهبری تحسینبرانگیز است.
درواقع به چالش کشیدن مدیر موفقی چون متیس کار مشکلی است، بهویژه که او در مقابل زیادهرویهای فردی چون ترامپ موضع گرفته است. او یکی از شجاعترین فرماندهان صحنه نبرد و خدمتگزاری مؤثر در عرصه عمومی بوده است. با این وجود، ستایش از کار و شخصیت متیس به معنی پذیرش همه ایدههای او در زمینه سیاست خارجی امریکا نیست. بهویژه نیازی نیست تا دیدگاههای او در مورد استراتژیهای کلان یعنی تئوریهایی را بپذیریم که اهداف کشور و پیگیری آنها در خارج از امریکا را تعریف میکند. دیدگاه متیس در زمینه چگونگی حمایت از منافع ملی بر اساس «استراتژی آشنای برتری» است: اینکه امریکا باید بهوسیله نیروی نظامی بیرقیب خود در اکثر نقاط جهان نقش پلیس را ایفا کند؛ اینکه این اقدام را برای متحدان خود انجام دهد و هرگز نباید مناطقی را که قبلاً سربازان امریکایی در آنها جنگیدهاند را ترک کند. وقایع هجده سال گذشته به متیس نشان داده مشکل سیاست خارجی امریکا این است که تصمیمگیران بهاندازه کافی برای «استراتژی برتری» پیگیری لازم را انجام ندادهاند. به اعتقاد متیس، اگر اوضاع بهخوبی پیش نمیرود، امریکا باید بیشتر تلاش کند، نه اینکه اهداف و روشهای خود را مورد بازبینی قرار دهد.
حداقل سه دلیل وجود دارد تا دیدگاههای متیس در زمینه استراتژی کلان را مورد تردید قرار دهیم. نکته اول اینکه متیس بهاشتباه فکر میکند درسهای تاریخی، بدیهی هستند. او میپندارد اگر همه ما بهاندازه کافی در مورد تاریخ دیپلماسی و امور نظامی مطالعه کنیم، به همان نتایج متیس میرسیم. متیس و وینگ در کتاب جدید خود نوشتهاند: «اگر صدها کتاب نخواندهاید، عملاً بیسواد و فاقد صلاحیت هستید و تجربیات شخصی شما بهتنهایی برای اظهارنظر درست کفایت نمیکند.» یکی از مشکلات این رویکرد نسبت به گذشته این است که زمینه حوادث را نادیده میگیرد. چنین نیست که هر آنچه گزنفون در مورد بینالنهرین نوشته، در مورد عراق مدرن نیز کاربرد داشته باشد. بهعلاوه، تأثیرات وقایع تاریخی تنها زمانی شفاف بهنظر میرسد که بهوسیله تئوریهایی تفسیر شود که ما صریحاً به آنها اعتقاد داشته باشیم. به بیان دیگر، متیس تاریخ را بهعنوان فردی هوادار استراتژی برتری مورد مطالعه قرار میدهد و نهایتاً نیز به این نتیجه میرسد که امریکا باید جایگاه خود را بهعنوان قدرت مسلط و پلیس جهانی حفظ کند.
نکته دوم این است که او بهعنوان فردی علاقهمند به تاریخ، وقایع تاریخی را که خلاف استراتژی کلان او باشد نادیده میگیرد. متیس مینویسد: «ما برای دفاع از تجربهای که امریکا نام دارد، یک میلیون نیرو در سراسر جهان داریم.» هوادار تاریخ باید به متیس یادآوری کند که برای قدرتهای برتر، هیچچیز تا ابد ادامه نمییابد. قدرتهای بزرگ ایجاد میشوند و سپس بهطور اجتنابناپذیر سقوط میکنند، بهویژه زمانی که هزینههای نظامی آنها بهشدت افزایش یافته و رقبای آنها نیز مسیرهای جدیدی برای رقابت کشف میکنند. ما تنها باید شکستهای بزرگ تاریخ را به یاد بیاوریم: هابسبورگ در اسپانیا، لویی شانزدهم در فرانسه، امپراتوری آلمان، امپراتوری بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی. نکته مهم این است که این دو امپراتوری متأخر نیز در افغانستان گیر افتادند. ضمناً چون متیس علاقهمند به تاریخ باستان نیز است، نباید سرگذشت امپراتوری روم را نیز فراموش کند. چالش تاریخی، نشان دادن اراده برای حفظ برتری نیست، بلکه پیشبینی تغییرات در توازن قدرت جهت اجتناب از انحطاط است. این امر دشوار نیست که تصور کنیم پکن و مسکو تا چه حد از تلف کردن نیرو از جانب امریکا در خاورمیانه خوشحال میشوند.
نکته سوم این است که از دیدگاه متیس، امریکا هرگز نباید مسیر خود را تغییر دهد. این نکته در هیچ جا آشکارتر از افغانستان نیست. متیس میگوید: «نمونه کره جنوبی آموزنده است. ما از زمان آتشبس در سال ۱۹۵۳، دهها هزار نیرو در آنجا نگه داشتیم. حضور نظامی سنگین و دیپلماسی ثابت ما، انتقال این کشور جنگزده از دیکتاتوری به دموکراسی را تضمین کرد. این امر چهل سال به درازا کشید؛ اما در افغانستان تمایل نداشتیم تا زمان و منابع مورد نیاز برای انتقال این کشور به دموکراسی را صرف کنیم.» اگر کره جنوبی مدلی برای افغانستان است، سؤال بسیار مهمی پیش میآید: چه زمانی باید نقاط خطرناک را ترک کنیم یا طرحی وجود دارد که بر مبنای آن باید کل کره زمین را همچون پادگانی برای خود در نظر بگیریم؟ بهترین تحقیق موجود نشان میدهد مشاغل نظامی، بسیار پرخرجتر از خیالبافیهای متیس است. بهعلاوه، اگر میخواهیم به سرنوشت سایر قدرتهای بزرگ در تاریخ دچار نشویم، باید تصمیمات جدیدی برای منابع باقیمانده خود اتخاذ کنیم.
هرچند حق با متیس است که از تصمیمگیران تقاضای بیشتری داشته باشیم. اگر شهروندان میخواهند بر ارتش کنترل داشته باشند، باید از استراتژیهای کلان آغاز کنند. ما باید به دنبال استراتژیهایی باشیم که در آنها ابزار و پایان کار با هم تطابق داشته باشد. متیس برای آرزوهای خود درخواست منابع مالی بیشتری میکند. او اعتقاد دارد بودجه دفاعی، زیاد بزرگ نیست یا بهاندازه کافی بزرگ نیست. مشخص نیست اساساً ما بتوانیم از عهده این بودجه دفاعی فراوانِ مورد نظر او برآییم.
نکته آخر این است که طرفداران «استراتژی برتری» ، هرگز به ما نمیگویند بودجه دفاعی باید تا چه حد بزرگ باشد.
استراتژی کلانِ جایگزین که رهبران منتخب شهروندان باید دنبال کنند، پایان مشخصی برای طرحها در نظر میگیرد، اولویت بودجه را برای مسائل داخلی قائل میشود و بودجه را تنها برای چالشهای ضروری خارجی هزینه میکند. به این ترتیب، تصمیمگیران به این امر میاندیشند که چه زمانی امکان دارد کار را به همپیمانان سپرد و چه نقاطی ارزش دارد تا امریکا با محدودیت منابعی که دارد، جان سربازان خود را به خطر بیندازد. امریکا از زمان پایان جنگ سرد، استراتژی کلانی با حداقل محدودیتها را پیگیری کرده است. وقایع بیست و هشت سال گذشته، محدودیتهای نیروی نظامی امریکا را بهویژه در خاورمیانه نشان داده است. وقتی نقش امریکا در جهان مطرح باشد، تصمیمگیران امریکایی با وجود محدودیتهای مالی و ظهور چین، باید تصمیمات دشواری اتخاذ کنند.
این درس مهمی در مورد رهبری استراتژیک است که در کتاب متیس یافت نمیشود. البته کسی انتظار ندارد متیس پاسخ تمام پرسشها را فراهم کند. خودِ ما انتظار زیادی از نیروهای نظامی داشتهایم تا مدلی برای سیاست فراهم نمایند. در هیچ نوع از دموکراسی نباید از رهبران نظامی انتظار داشت تا هم جنگها را مدیریت کنند و هم تصمیم بگیرند تا چه نبردی ارزش مداخله دارد. ما مردم بهعنوان بخشی از فرایند تعیین منافع ملی، نباید از نظامیان بخواهیم منافع ملی را تعریف کنند. این امر به عهده تصمیمگیران منتخب مردم است که در دو دهه گذشته از تصمیمگیریهای دشوار اجتناب کردهاند. استراتژی کلان منسجمی که پایان و ابزار آن با هم تطابق داشته باشد، کمترین چیزی است که ما به نیروهای نظامی خود بدهکار هستیم، اما در عوض، کمپینهای نظامی اخیر را که ارزش استراتژیک آنها مورد تردید است، به دوش آنها گذراندهایم.