بدون دیدگاه

کردستان در روزهای نخست انقلاب

امنیت مرز در گفت‌وگو با احسان هوشمند –  بخش بیستم

  مدتی است که در نشریه چشم‌انداز ایران بحث دنباله‌دار امنیت و مرز را دنبال می‌کنیم. برای برخی از خوانندگان ما این پرسش مطرح شده است که اهمیت راهبردی گفت‌وگو درباره تاریخ تحولات سیاسی در استان‌های مرزی در چیست؟

پیش از انقلاب گروه‌های مارکسیستی اعم از حزب توده و دیگر گروه‌ها و سازمان‌ها تا حدود سال ۵۸ چند هزار عنوان کتاب و رساله منتشر کردند؛ عنوان، نه تیراژ کتاب. ممکن است یک کتاب ده بار چاپ شده باشد. مقصود این نیست. اگر عنوان را با تیراژ حساب کنیم، مارکسیست‌ها بر اساس تجارب شوروی کمونیستی و چند کشور دیگر چند میلیون جلد کتاب و رساله و مجله با تنوع زیادی از عناوین برای نشر دیدگاه‌هایشان در ایران منتشر کرده بودند. در برابر این اقدامات مارکسیست‌ها، گروه‌های مذهبی، نهضت آزادی و گروه‌های دیگر کتاب‌ها و رساله‌هایی با تنوع مضامین بسیار کمی منتشر کردند؛ به‌عبارت دیگر مارکسیست‌ها مفهوم‌سازی کردند و مفاهیم زیادی را در قالب نظریه مارکسیستی وارد ادبیات سیاسی در ایران کردند. درنتیجه انقلاب که می‌شود در حالی نیروهای مذهبی اداره مملکت را به دست می‌گیرند که دانش بسیار محدودی تولید کرده‌اند و مفاهیم و مضامین زیادی درباره ایران و حکمرانی در ایران منتشر نکرده‌اند و آگاهی بسیار کمی با مسائل ایران دارند و درنتیجه آمادگی لازم برای مواجهه با شرایط پیچیده پس از پیروزی انقلاب را ندارند. مضامین و مفاهیم ارائه‌شده مارکسیست‌ها به بخش بزرگی از اتمسفر سیاسی در ایران دهه ۵۰ مبدل شده بود. نظام مفاهیم مارکسیستی حتی در میان غیرمارکسیست‌های ایرانی و گروهی از نیروهای مذهبی و ملی هم جا خوش کرده بود. شبه‌دانش مارکسیستی که در کشور منتشر شده است به کمک گروه‌های چپ می‌آید. مقصود این نیست که این دانش از نظر اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در ایران با واقعیت موجود تطابق داشت، بلکه رواج این نظام مفاهیم است که گسترده می‌شود. به دیگر سخن مفاهیم مارکسیستی به‌صورت روشن در میان مارکسیست‌ها رواج داشت؛ اما به‌جز این ویژگی، حجم بزرگ آثار مارکسیستی درباره مضامین مختلف که مارکسیست‌ها درباره آن موضوعات و مضامین کتاب، رساله، مقاله و مجله منتشر کردند و کم‌کاری دیگران موجب اشاعه مضامین مارکسیستی در میان بخش بزرگی از اپوزسیون دوره پهلوی به‌ویژه در میان مذهبی‌ها بود؛ یعنی اتمسفر سیاسی و فضای سیاسی کشور به‌شدت تحت تأثیر مارکسیست‌ها قرار گرفت؛ به‌عبارت دیگر شاهد کاربست اهداف و مضامین مارکسیستی در بیان و رویکرد بسیاری از انقلابی‌ها به‌ویژه مذهبی‌های حاکم بود.

در گفت‌وگوی شماره قبل اشاره کردیم که دولت موقت به قدرت می‌رسد و استاندار آذربایجان غربی آقای حق‌گو، استاندار کردستان آقای یونسی، استاندار کرمانشاه آقای سپهری‎راد چه زمانی منصوب می‌شوند. یک ماه و اندی بعد از وقوع انقلاب، یعنی نیروهایی که دولت موقت هستند یا دیگر انقلابیون قبلاً دانشی تولید نکرده‎اند که در مورد مسائل مرزی و استان‌های مرزی صاحب چنان آگاهی و دانش و آمادگی باشند که بتواند دقیق، سریع و جدی اقدام کنند تا بی‌ثباتی و ناامنی متوجه غرب کشور نشود تا بر اثر آگاهی‌ها و تصمیم‎های درست و به‌موقع بتوان جلوی بخشی از خون‌ریزی‌های احتمالی بعدی را گرفت. در ماه‌های پس از انقلاب متأسفانه هزاران نفر در این منطقه از دو سوی جریان قربانی شدند و زخمی شدند و متحمل آسیب‌های مختلفی شدند. اگر آگاهی و آمادگی بود و کار کارشناسی و تخصصی علوم انسانی و دانشگاه در پی فهم مناسبات اجتماعی در ایران و تدوین نظام مفاهیم مبتنی بر واقعیات ایران‌زمین بود ضمن آنکه مضامین مارکسیستی اشاعه فراوان نمی‌یافت، هزینه گزاف دیگری هم به ایران و ملت ایران وارد نمی‌شد.

دولت موقت، استاندار کردستان را بعد از جنگ سنندج در روز اول فروردین منصوب می‌کند، حتی نوع انتخاب هم تأمل‎برانگیز است. آقای حق‌گو را هم یک ماه بعد از نوروز ۱۳۵۸ برای استانداری آذربایجان غربی منصوب کردند. در این مدت یک سرپرست به اسم آقای عباسی برای استانداری آذربایجان غربی گذاشتند. به‎عبارت دیگر گروه‌های مسلح چپ مارکسیستی در کردستان در حال تشکل‌یابی هستند و پادگان‌های یک منطقه مرزی دارد غارت می‌شود، خلع سلاح می‌شود، تیپ‌ها و لشگرهای ارتش مورد هجوم قرار می‌گیرد و آن استان در چنین شرایط ملتهبی بی استاندار رهاست، چرا؟ چون دانش راهبردی در مورد مسائل استان‌های مرزی تولید نشده است. آیا طرح این مباحث و پرداختن به مسائل مزمن کشور که با خون‌ریزی بزرگی همراه بوده اقدامی راهبردی نیست؟

در همان روزهای ابتدایی پس از انقلاب درحالی‌که استان‌های مرزی بی استاندار هستند و هنوز برای آن‌ها استاندار تعیین نشده است، سازمان چریک‌های فدایی خلق چه زمانی نماینده‌اش را به کردستان می‌فرستد؟ آقای بهزاد کریمی که نماینده سازمان چریک‌های فدایی خلق در کردستان یا بهتر بگویم رئیس شاخه کردستان این سازمان است، به‌عنوان نماینده سازمان چریک‌های فدایی خلق روز اول اسفند، یک ماه قبل از اینکه استاندار به کردستان و آذربایجان غربی برود در شهر مهاباد مستقر شد. بعد شاخه سنندج را بهروز سلیمانی تأسیس می‌‎کند و آن‌ها هستند که گروه‌های مارکسیست را برای اتفاقات بعدی در کردستان سازمان‌دهی می‌کنند. آیا این نکته یک نکته راهبردی نیست؟ آیا به ما درس نمی‌دهد که به مسائل مرزی و مباحث مرتبط با گروه‌های مارکسیستی و قوم‌گرا توجه شده و مورد غفلت قرار گرفته است و به ‌اندازه کافی به مباحثی از این دست توجه نکرده‌ایم و درنتیجه در زمان وقوع رویدادهای سیاسی در کشور دستاوردهای بزرگ ملت را هم با خودشان بر باد دادند. به خاطر همین کم‌توجهی‌ها و بی‌مبالاتی‌ها هزاران قبضه تفنگ در میان مردم پخش می‌شود. به پاسگاه‌ها و پادگان‌ها حمله می‎شود و برخی از پادگان‌ها غارت می‌شود. این حائز اهمیت تاریخی نیست که متوجه ابعاد آن شویم؟ پیش از انقلاب نیروی سیاسی چپ توانستند به خاطر همان تولید دانش شبه‎مارکسیستی در بخش‌هایی از استان‌های مرزی یارگیری کنند، اما گروه‌های مذهبی یا نیروهای ملی چه؟ چه نفوذی در مناطق مرزی داشتند؟ چه فعالیت‌هایی در آنجا داشتند؟ چه دانشی از آنجا داشتند؟ چقدر به اهمیت استراتژیک آن مناطق وقوف داشتند؟ به‌جز چند نفر انگشت‌شمار، همراهان زیادی آنجا نداشتند و چون برای آن‌ها اهمیت این مباحث روشن نشده بود و نتوانسته بودند یارگیری کنند و درنتیجه باز هم در وقوع انقلاب و بعد از آن شاهد این هستیم که با دست خالی نتوانستند از ظرفیت‌های آنجا استفاده کنند، به‌جز آنکه تحت تأثیر ادبیات مارکسیستی، هم بخشی از مردم عادی و هم برخی از همین نیروهای دولت موقت و حزب‎اللهی‌ها در کشور مرتکب اشتباهاتی شدند. آیا این موضوعات راهبردی نیست و تنها وجه تاریخی دارد؟

این گفت‌وگوها یادآوری می‌کند اگر آن تجارب تاریخی را دائماً بازبینی نکنیم و آن تجارب را نبینیم، ممکن است دوباره منافع ملی و حتی جان هم‌وطنان را تحت تأثیر قرار دهد.

  مگر درباره این تحولات به اندازه کافی بحث و گفت‌وگو نشده است؟

نه‌تنها به‌اندازه کافی بحث و گفت‏وگو نشده است، بلکه حتی دانش ابتدایی و اولیه هم تولید نشده است. باید بدانیم چرا پادگان مهاباد همان روزهای اول پس از انقلاب غارت شد. هنوز ابعاد این موضوع را به‌صورت دقیق نمی‌دانیم. آیا تصمیم خودجوش حزب دموکرات و دیگر نیروهای مارکسیست‌های در مهاباد بود؟ آیا اتحادیه میهنی کردستان عراق هم در بروز آن نقش داشت؟ آیا دولت عراق هم در این موضوع نقش محرک داشت؟ چه کسانی از داخل پادگان مهاباد به غارت پادگان کمک کردند؟ نقش سرگرد عباسی یا سرهنگ الیار در این ماجرا چه بود؟ آن‌ها از چه کسی دستور گرفته بودند؟ پیامدهای غارت پادگان مهاباد چه بود؟ پس از آن در دیگر پادگان‌های کشور ازجمله در جلدیان و سقط و سنندج و مریوان و سردشت چه روی داد؟ چرا این اتفاقات بروز کرد؟ آیا این اتفاقات گریزناپذیر بود؟

بگذارید کمی دقیق‌تر صحبت کنم. اگر از نظر جغرافیایی استان کردستان، بخش اهل سنت استان کرمانشاه و مناطق سنی‌نشین استان آذربایجان غربی را در نظر بگیریم، در دورانی که انقلاب رخ می‌دهد شاهد تحولاتی در این سه استان هستیم. حوزه کردی اهل سنت ایران مجاور بخش‌هایی در خاک عراق است که کردهای عراق سکونت دارند. حالا ببینیم در این مناطق چه خبر است. هنوز یک منبع جدی برای ارائه یک تصویر جغرافیایی از وضعیت این منطقه محروم، آن‌ هم در دوره‌ای که چنین بحران بزرگی روی داده است، در دست نداریم.

پس از پیروزی انقلاب در حدود ۵۰ هزار کیلومترمربع از مساحت کل کشور در استان‌های آذربایجان غربی، کردستان و کرمانشاه برای مدت حدود یک دهه کشور شاهد درگیری و بحران و بی‌ثباتی ناشی از حضور گروه‌های مسلح و زدوخورد این گروه‌ها با نیروهای دولتی بود. همچنین حدود ۶۰۰ کیلومتر از مرز مشترک ایران با عراق بر اثر این رویدادها ناامن می‌شود. بیش از ۱۰۰ کیلومتر مرز مشترک با ترکیه نیز کماکان بی‌ثبات می‌شود. این شرایط به خودی خودی اهمیت رویدادهای آن دوره را نمایش می‌دهد؛ یعنی پیش از شروع جنگ بخش زیادی از مرزهای کشور با عراق درگیر بحرانی سیاسی و امنیتی شده بود.

این نکته راهبردی را هم در نظر بگیریم که پس از حدود هجده ماه از آغاز بحران کردستان، جنگ با عراق نیز آغاز می‌شود و این بحران ضمن آنکه بخش بزرگی از توان دفاعی کشور را به خود جلب می‌کند یعنی به قول دبیرکل وقت حزب دموکرات کردستان، دکتر عبدالرحمن قاسملو، به‌جای اینکه حدود ده لشکر نظامی کشور درگیر جنگ با عراق شوند، این لشکرها مشغول حفظ امنیت در این سه استان می‌شوند؛ یعنی بخش بزرگی از توان نظامی کشور به‌جای اینکه در برابر عراق مشغول جنگ شوند در سه استان کردستان، کرمانشاه و آذربایجان غربی مشغول مبارزه با احزاب چپ و مارکسیست مستقر در این استان‌ها می‌شوند و در نتیجه توان جنگی کشور کمتر می‌شود. همچنین هزاران نفر از نیروهای نظامی و نیروهای احزاب کشته می‌شوند و تعداد نامشخصی نیز از غیرنظامیان در این جنگ و تنش‌ها کشته می‌شوند؛ یعنی کشور متحمل تلفات انسانی وسیعی هم می‌شود.

به این نکته حساس هم توجه کنیم که تاکنون اسناد مربوط به دوره حکمرانی دولت موقت به‌ویژه وضعیت این سه استان هنوز منتشر نشده و درست و دقیق نمی‌دانیم دولت موقت در این دوره نه‌ماهه که با بحران کردستان دست‌وپنجه نرم می‌کرد، چه فعالیت‌هایی داشته و چه برنامه‌های تدوین و اجرا کرده است. چه بحث و گفت‎وگوهایی دراین‌باره در دولت موقت روی داده و دولت چگونه به تصمیم‏سازی می‌رسیده است. همچنین اسناد مربوط به دولت بنی‌صدر و دیگر دولت‌های بعدی نیز هنوز منتشر نشده است. احزابی مانند حزب دموکرات کردستان، حزب کومله، سازمان چریک‌های فدایی خلق و روزگاری و خبات و دیگران نیز اسناد احتمالی درون‌حزبی خود را منتشر نکرده‌اند. حزب دموکرات کردستان عراق -در آن دوره ابتدا قیاده موقت و سپس حزب دموکرات کردستان عراق- و حزب اتحادیه میهنی کردستان عراق نیز اسناد حزبی خود را درباره این رویدادها منتشر نکرده‌اند. در این چارچوب هر چه تلاش کنیم تا نوری به درون رویدادهای آن دوره بیفکنیم، در چارچوب منافع ملی یک اقدام راهبردی است.

از زاویه‌ای دیگر به این رویدادها بنگریم. استان کرمانشاه یک استان کردنشین است. اکثریت مردم آن استان کرد هستند، اما شیعه‌مذهب هستند و در کرمانشاهان اکثریت شیعه هستند، یک گروه اهل حق یا یاری هستند، یک گروه هم در منطقه اورامانات اهل سنت هستند. در منطقه اهل تشیع کرمانشاه یعنی در میان شیعیان مثل همه جای کشور فعالیت‌های مذهبی جاری است. گروه‌های مذهبی هم از دیرباز در کرمانشاهان به‌عنوان دروازه عتبات و زوار کربلا فعال هستند. همچنین ایرانیت و وطن‌پرستی در کرمانشاه خیلی عمیق و ریشه‌دار و دارای پشتوانه تاریخی و مردمی است. نیروهای ملی هم هستند. در یک فضای محدودتر طرفداران دکتر مصدق هم به دلایل مختلف مثل علاقه به دکتر سنجابی نفوذ عمیق خود را دارند. در گروه‌های مذهبی بیشترین توجه و نفوذ را دو جریان دارند: یکی جریان انجمن حجتیه به‌واسطه حضور برخی چهره‌های مذهبی ازجمله کسانی چون آقای اصغر سامت؛ یکی از فعالان و خطبای انجمن حجتیه. البته ایشان در نزدیکی‌های انقلاب فعالیت سیاسی هم می‌کنند و نه‌تنها شهر کرمانشاه و کرمانشاهان بلکه بخش‌هایی از کردستان و حتی آذربایجان غربی را پوشش می‌دهند و فعالیت بسیار گسترده‌ای دارند. در مساجد، مکان‌های مذهبی و حسینیه‌ها در تقابل با بهاییت که خیلی اندک در آن مناطق و کمی هم در کردستان فعالیت دارد. فعالیت‌هایشان را سازمان‌دهی می‌کنند. انجمن حجتیه در کرمانشاه موفق به جذب مجموعه‌ای از جوان‌ها می‌شود که شاخص‌ترین آن‌ها شخصی به نام آقای سعید جعفری است. سعید جعفری و گروهش در ابتدای انقلاب اولین گروهی هستند که در کشور نهاد نظامی تأسیس می‌کنند که نام خودشان را پاسداران انقلاب اسلامی می‌گذارند؛ یعنی قبل از آنکه ایده شگل‎گیری سپاه پاسداران را دکتر ابراهیم یزدی به آیت‌الله خمینی منتقل کند. سعید جعفری و همراهانش ده‌ها نفر جوان هستند. عده‌ای از آن‌ها دانشگاهی هستند و عده‌ای غیردانشگاهی و برخی هم از امریکا و خارج از کشور به ایران بازگشته‌اند. قبل از انقلاب هم متشکل شده‌اند. حتی در ارتباط با ساواک و مسائل سیاسی در کرمانشاه هم اقداماتی انجام می‌دهند. حتی گفته می‌شود به رئیس ساواک هم حمله می‌کنند. این گروه متشکل می‌شوند و برای امنیت منطقه اقدام می‌کنند. یک گروه دیگر هست که کمی تحت تأثیر نیروهای ملی مذهبی، آیت‌الله منتظری، آیت‌الله خمینی و حرکت روحانیت است، یعنی آقای سید رضا موسوی و موسی موسوی. آن‌ها هم جریان دیگری در اول انقلاب می‌سازند که گروه ضربت و بقیه نیروهای نظامی تحت تأثیر آن‌هاست. کمیته‌ها هم میان دو جریان تقسیم شده است. این جریان‌های کرمانشاهی در کنترل و مهار نیروهای مسلح در کردستان بسیار مؤثر هستند.

  منظورتان گروه شیت یا شورای عالی تهیدستان است؟

بله. شورای یاری تهیدستان که به درست یا به‌ غلط می‌گفتند کارشان در خیابان زدن دخترها و خانم‌های بی‌حجاب است، دقیقاً همین گروهی است که سعید جعفری آن را اداره می‌کند. سعید جعفری سپاه را که در کرمانشاهان تأسیس کرد، اولین اقدامشان حضور در پادگان سنندج و جلوگیری از سقوط پادگان بود که موفق شدند در عید ۵۸ که آقایان طالقانی و بهشتی و بنی‌صدر و هاشمی رفسنجانی به سنندج رفتند و به همراه تکاوران، پادگان را از سقوط نجات دهند. اگر پادگان سقوط می‌کرد، قطعاً ابعاد بحران کردستان عمیق‌تر می‌شد. کار دوم این گروه در ۲۳ تیرماه ۵۸ بود که موفق شدند بعد از اتفاقاتی که در مریوان افتاد و حمله به مدرسه قرآن طرفدار آقای مفتی‏زاده رخ داد و بیست‌وچند نفر از طرفداران مفتی‏زاده در آنجا کشته و زخمی شدند- توسط اتحادیه میهنی کردستان عراق، آقای مصطفی نوشیروان و گروهی از سوسیالیست‌های عراقی و کومله مانند مصطفی فؤاد مصطفی سلطانی- باز هم این گروه کرمانشاهی در آنجا مستقر شدند و بعد هم دکتر چمران به مریوان آمد و این‌ها در مریوان مستقر بودند. کار بعدی آن‌ها حضور در کنار ارتش برای پاک‌سازی کردستان در اواخر تابستان ۵۸ بود که در مهاباد و دیگر شهرهای مرزی حضور فعال و اثرگذاری داشتند و در بهمن ۵۸ در کامیاران نیز حضور محسوسی داشتند و پس از آن در تهران آقای بروجردی از طرف سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی مأمور می‌شود به کردستان برود. در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در یک کمیته پنج‌نفره متشکل از آقایان سلامتی، قدیانی، بروجردی، سردار نجات و یاسینی تصمیم می‌گیرند که در مورد کردستان کاری کنند. شورای انقلاب به آن‌ها اختیار می‌دهد و بروجردی مأمور می‌شود و به کردستان می‌آید و یکی از اولین کارهای او هم برکناری سعید جعفری از فرماندهی سپاه است. سعید جعفری بعداً که جنگ ایران و عراق آغاز شد گروهی را با خودش به مرز برد که در همان روزهای اول جنگ کشته شد و تا سال‌های گذشته هم کمتر نام او آورده می‌شد به این اتهام که عضو انجمن حجتیه بوده است، تا سفر سال ۹۰ آقای خامنه‌ای به کرمانشاه که در آنجا از سعید جعفری یادی کرد و نقشی که در ماجرای کردستان داشت. می‎دانیم گروه سعید جعفری در سال ۵۸ به مهاباد رفتند و آنجا را به دست گرفتند و در آنجا حدود یک ماه مستقر بودند تا بعداً گروه‌های دیگر به آنجا رفتند. این داستان کرمانشاه بود. رهبران احزاب و نیروهای سیاسی چپ و مارکسیست که در کردستان مستقر بودند آیا درکی از این ویژگی‌های استان کرمانشاه داشتند و تصور می‌کردند با آغاز بحران در کردستان نخستین مقاومت بیرونی در برابر این احزاب در جایی مانند استان کرمانشاه یا شهرستان‌های قروه و بیجار در استان کردستان روی می‌دهد؟ این گروه‌ها چه شناختی از این استان و شهرستان‌ها داشتند؟ یعنی مهم‌ترین کانون مقاومت در برابر گروه‌های چپ و مارکسیست کرد و غیرکرد در غرب کشور را کردها تشکیل دادند. کردها مخالف تجزیه‌طلبی و قوم‌گرایی در برابر گروه‌های کرد خواهان خودمختاری و قوم‌گرایی!

جامعه‌ای که در مورد مسائل مبتلابه خودش تولید محتوا نکرده، طبیعتاً وقتی دانش کافی نداشته باشد نمی‌تواند راهبردهای مناسب برای آن موضوع طراحی کند؛ یعنی این تنها دولت موقت نیست که به دلیل کمبود دانش درباره ایران ناچار به برخی تصمیم‌گیری‌ها می‌شود چون اطلاعات کافی تولید نشده و دانش کافی هم نداریم، پس اگر تصمیم بگیریم تصمیم‎های معمولاً درست نخواهد بود. گروه‌های سوسیالیست، چپ و مارکسیست نیز اطلاعات چندانی از جامعه‌ای که در آن قرار بود اهداف خود را پیش ببرند، نداشتند. یک نمونه دیگر هم عرض می‌کنم. در کردستان به‌جز گروه سعید جعفری که در کرمانشاه هستند یک گروه مذهبی دیگر نیز حضور دارد. این‌ها گروه‌های مذهبی و سنی‌مذهب معتقدند که دو دسته هستند: یک گروه ماموستاهای اهل سنت در پاوه است مثل ملاقادر قادری و آقایان سبحانی، بهرامی و ضیایی و دیگران؛ و یک گروه هم گروه آقای مفتی‏زاده در سنندج است. دولت موقت می‌توانست از ظرفیت گروه مفتی‏زاده در سنندج و گروه‌هایی که در اورامان بودند استفاده کند، اما مهندس سحابی در همان مصاحبه‌هایی که در چشم‌انداز با ایشان داشتیم می‏گویند به دلایلی ما سراغ ایشان نرفتیم. درحالی‌که احزاب مسلحی چون دموکرات و کومله و چریک فدایی پادگان را خلع سلاح کردند، اسلحه در دست داشتند، از کمک دولت عراق برخوردار بودند، جریان‌های مارکسیست منطقه از آن‌ها حمایت می‌کردند، اتحادیه میهنی از آن‌ها حمایت می‌کرد، باید با چنگ و دندان از تمام ظرفیت‏های کشور برای دفاع از منافع ملی استفاده می‌کردند نه اینکه از این ظرفیت‌های جدی غفلت شود. استانداری که انتخاب می‌شود به‌جای اینکه از میان طیف مفتی‏زاده باشد که از نیروهای مذهبی هستند و با آقایان همراه هست و با آقای طالقانی دوست بودند، سراغ یک مارکسیست سابق که در میان افسران آزاد حزب توده بوده و بعدها راهش را جدا کرده است، یعنی آقای ابراهیم یونسی می‏روند و او را به‏عنوان استاندار کردستان انتخاب می‌کنند. ایشان هم در مصاحبه‌ای که همراه با آقای میثمی از ایشان داشتیم به ‌صراحت گفتند که مفتی‏زاده را قبول نداشتند، اما در برابر در مقابل گروه‌های چپ در عمل بسیار کوتاه آمدند. پس این هم مسئله راهبردی است. در شرایط فعلی هم به لحاظ انسداد سیاسی که در کشور رخ داده، هم در آن دوران و هم الآن ارتباط نیروهای سیاسی با استان‏های مرزی بسیار ضعیف بوده و نتوانستیم از ظرفیت‌های موجود استفاده کنیم. نتیجه انتخابات اخیر را هم در استان‌های مرزی مثل کردستان ببینیم. پس در کرمانشاه یکسری از کردها طیف سعید جعفری هستند، یک گروه دیگر اطرافیان آقای سید موسی موسوی هستند که بعداً برادر موسوی، سید رضا، متهم به نزدیکی به دکتر پیمان می‌شود که وارد جزئیات آن نمی‌شوم. گروه دیگر طیف آقای مفتی‏زاده، کردهای شیعه کردستان هستند و در آذربایجان غربی هم گروهی می‌آیند که سپاه آذربایجان غربی را تأسیس می‌کنند. آقایان مدرسی، صداقت‏پیشه، برادران باکری افرادی هستند که سپاه را تأسیس می‌کنند که مهدی باکری شهردار است و حمید مسئول عملیات سپاه می‌شود. جالب است این گروه هم بعداً متهم به همکاری با نشریه امت دکتر پیمان می‌شوند. این‌ها سپاه را بنیان می‌گذارند و به‌نوعی این کمربند مقاومت محلی هم در درون مناطق محل تنش هم در اطراف این مناطق برای مقابله با گروه‌های تجزیه‌طلب در کردستان شکل می‌گیرد. گروهی از عشایر و دیگر نیروهای محلی نیز برای مقابله با احزاب چپ فعال می‌شوند. در آذربایجان غربی صداقت‏پیشه سپاه را اداره می‌کند و حمید باکری رئیس عملیات آن است. در کردستان نیروهایی که اطراف مفتی‏زاده هستند، نیروهایی که با شیعیان شهر بیجار و قروه هستند، در کرمانشاهان هم یک گروه شیعیان هستند شامل دو طیف یعنی گروه جعفری و گروه موسوی. یک گروه هم روحانیون اهل سنت هستند. ماموستاها و مردم مذهبی پاوه و اورامانات هستند که از دولت خواهان اسلحه هستند که بتوانند به مقابله با دموکرات و کومله بپردازند. یک گروه هم کردهای عراقی طرفدار آقای بارزانی یعنی نیروهای مسعود و ادریس بارزانی هستند. نیروهای عشایری و بخشی از طبقه متوسط که معمولاً به‌اصطلاح دولت‏خواه بوده و هستند و مخالف ماجراجویی بودند نیز با گروه‌های قوم‌گرا یا خودمختاری‌خواه همراه نمی‌شوند. در کنار این‌ها، ظرفیت‌های نظامی کشور هم هست یعنی پادگان مهاباد، پادگان سنندج، پادگان جلدیان، هوانیروز کرمانشاه که می‌توانست برای مقابله با بحران از آن استفاده شود، اما پادگان مهاباد خلع سلاح شده و موضوعیت آن برای مدتی کوتاه از دست رفته بود. فقط مانده بود پادگان سنندج که مورد هجوم قرار گرفت.

در این موقعیت چه درس‌هایی از تحولات کردستان می‌آموزیم: آیا برای ارتباط با نیروهای معتقد به حفظ ایران و مخالف قوم‌گرایان ارتباط ارگانیک و روشنی با هدف تقویت آن‌ها و استفاده از ظرفیت بزرگ آن‌ها برقرار شد؟ واقعاً نمی‌دانیم! چون هنوز اطلاعات و اسناد این دوره منتشر نشده است یا کمتر کسی به فکر تولید اطلاعات در این‌ باره بوده است. پادگان غارت می‌شود، آیا دولتی مستقر است که در مواجهه چندجانبه با یک بحران تمام‌عیار و خطیر علیه منافع ملّی، یعنی غارت پادگان‌ها، خلع سلاح پاسگاه‌ها، خلع سلاح پایگاه‌های راهکاری طراحی کرده است؟ گزارش‌های زیادی داریم که رفت‌وآمد به عراق در آن زمان چگونه بوده است. یکی از آقایان ماموستا ملاقادر قادری که یکی از نیروهای محلی اهل سنت است در خاطراتش می‌گوید: «من به مرز یک سری زدم -همراه با ناصر کاظمی از فرماندهان سپاه پاوه که بعد فرماندار شد و بعدها هم کشته شد؛ یعنی مرز اورامانات به سمت عراق بالای حلبچه. دیدیم آنجا هیچ نیرویی وجود ندارد و آنجا متوجه شدیم اگر کسی بخواهد از عراق وارد اینجا شود تا تهران بدون هیچ مانعی خواهد رفت»؛ یعنی عملاً پاسگاهی در مرز نمانده بود.

دولتی که این شرایط را می‌بیند در همان روز اول کارش، هم‌زمان باید چه کارهایی می‌کرد؟ این درس‌هایی است که باید از آن بحران به لحاظ راهبردی گرفت. دولت باید ابتدا گفت‏وگو کند که این کار را کرد و شروع به مذاکره با گروه‌های مستقر در منطقه کرد، اما هم‌زمان با آن نبایست کار دیگری می‌کرد؟ توجه داشته باشیم در این شرایط دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی کشور یعنی ساواک هم نیست که از نظر اطلاعاتی به دولت کمک کند. در این شرایط باید نیروهای مسلح را تقویت کند که به آن‌ها انگیزه دهد و برایشان نیرو بفرستد، مرزها را تسلیح کند، پادگان‌ها را تقویت کند، نه اینکه دوره خدمت نظام‌وظیفه به‌یک‌باره و بدون کار کارشناسی نصف شود و به دوازده ماه کاهش یابد؛ یعنی عملاً توان پادگان‌های نظامی نیز به‌شدت دچار آسیب شود. به گروهی که دارد با آن‌ها مذاکره می‌کند بگوید آماده هستیم، اگر مذاکرات به نتیجه نرسد دولت به وظایف حکمرانی خودش عمل خواهد کرد. یکی از وظایف دولت اعمال حکمرانی است. یکی از نشانه‌های حکمرانی خوب این است که منافع ملی در هر موقعیت بحرانی در نظر گرفته شود. وقتی که دولت نتواند در این زمینه به نحو مقتضی از منافع ملی دفاع کند کارکرد آن با خدشه روبه‌رو می‌شود. کارکرد دوم آن این است که نیروهای منصوب دولت بایستی از میان بهترین‌ها انتخاب شوند آیا دولت در آن دوره بهترین‌ها را به‌عنوان مسئولان محلی انتخاب کرده یا خیر. آن‌هم در شرایط بحرانی آیا دولت بهترین نیروهای موجود را به سمت‌های مدیریتی گماشته است؟

جایی استاندار کرمانشاه و فرماندهی نظامی در پاوه با حزب دموکرات گفت‏وگو می‌کنند. استاندار منصوب در جلساتی با کسانی که از دولت موقت و انقلاب دفاع می‌کنند می‌گوید که حرف‌های شما درست است، اما هم‌زمان می‌گوید حرف‌های حزب دموکرات هم درست است. اینجا یکی از کسانی که خاطراتش را منتشر کرده می‌گوید نفهمیدیم در موقعیتی که هر دو طرف با هم می‌جنگند چطور می‌شود حرف‌های دو طرف درست باشد. قاعدتاً از منظر منطق حکمرانی صحبت می‌کنیم نه از لحاظ اخلاقی یا ارزشی. از نظر منطق حکمرانی نمی‌توان به دو گروه که با هم می‌جنگند که یکی از کشور دفاع می‌کند و دیگری به دنبال خودمختاری و تجزیه کشور است بگویی هر دو راست می‌گویید. آیا این دو یکسان‌اند؟ آیا حرف‌های هر دو درست است؟

  آن گروه که دنبال خودمختاری است که نمی‌گوید من تجزیه‌طلبم؟

بله! گاه‌وبیگاه هم از کردستان بزرگ کم سخن نگفته‌اند و عملاً هم به دنبال تجزیه است. وقتی پادگان خلع سلاح می‌کند یعنی چه؟ وقتی از دولت درخواست دارد نباید نیروهای مسلح ملی در منطقه مستقر باشند و نیروی مسلح منطقه‌ای را من باید تعیین کنم، معنای آن همان تجزیه‌طلبی است؛ یعنی در این موقعیت کار اقتدار ملی تمام است. با گذشت چند دهه از تحولات نظامی و سیاسی در کردستان اکنون باید با یک بسیج ملی تلاش شود تا درباره ابعاد تحولات سیاسی، نظامی و امنیتی اوایل انقلاب در غرب کشور و دیگر نقاط کشور تحقیق و مطالعه جدی شود و شمار زیادی محقق در این ‌باره پرورش یابند. باید برای این دست از موضوعات امروز فکر شود. آن موقع دولت نمی‌توانست فکر کند، چون دانش پیشینی تولید نشده بود. مارکسیست‌ها دانش پیشینی داشتند و می‌دانستند چه کار می‌کنند اما دولت نداشت.

  آنکه یک دانش تئوریک بود و بومی نبود و به همین دلیل که بومی نبود دچار اشتباهات فاحش شد و به‌ جایی هم نرسید.

مهم نیست دانش با واقعیت‌های ایران همخوانی داشت یا خیر. مهم نبود که گروهی که از میان مارکسیست‌ها انور خوجه‌ای هستند یا مائوئیست هستند. آیا این‌ها نظراتشان با شرایط ایران منطبق است یا خیر؟ مهم این است که آن‌ها به کشور هزینه گزاف تحمیل کردند، به قیمت ده‌ها هزار نفر کشته و چند برابر آن زخمی و عده زیادی که بی‌خانمان شدند، آواره شدند، مهاجرت کردند، کوچ کردند و از کار برکنار شدند. هزاران معلم در کردستان به‌واسطه همین تحولات از کارهایشان اخراج شدند، اما درباره مکانیسم و ابعاد و چگونگی این روندها مطالعه کافی صورت نگرفته است.

  بالاخره بین آن نیرویی که چپ دگماتیستی بود و شبه‌تئوری داشت و در برابرش دولت موقت که تجربه می‌کرد و فکر می‌کرد و باز تجربه و خطا می‌کرد و فکر می‌کرد کدام بهتر بود؟

حتماً دولت موقت به‌عنوان حکمران کشور در آن شرایط بهتر بود، حتی بهتر است گفت بهترین کشور در آن شرایط دولت موقت و اعضای دولت موقت بود، اما می‌گوییم چه می‌شد که هزینه‌ها را کمتر می‌کردند. شما به همراه دوستانتان چشم‌انداز ایران را به‌خوبی اداره می‌کنید. گاهی اوقات جلسه می‌گذارید که چه کار کنیم نشریه با هزینه و دردسر کمتری منتشر شود. شما این فکرها را کردید که در توقیف فله‌ای مطبوعات کشور چشم‌انداز بسته نشد، یعنی ملاحظاتی داشتید و دقت داشتید به افراط نیفتادید. تندروی بی‌محاسبه هم نکردید. چارچوب‌هایی را رعایت کردید و ملزوماتی را به کار بستید، اما از اهداف هم خیلی فاصله نگرفتید. بخش عمده‌ای از مطبوعات دوم خرداد یک‌شبه تعطیل شدند. نه اینکه مطبوعات خطا کردند بلکه به این معنا که درک درستی از قدرت و رفتار طرف مقابل نداشتند.

  ما چون دوماهنامه بودیم اثرگذار نبودیم.

چرا ایران فردا را بستند؟ چرا نشریات دیگر بسته شد؟ مگر آن‌هایی که بسته شدند همه روزنامه بودند؟ فقط سه تا از آن‌ها روزنامه بود.

  در آن بستن فله‌ای ایران فردا بسته نشد و در مقطع بعد بسته شد.

نه! ایران فردا در جریان توقیف فله‌ای مطبوعات در سال ۱۳۷۹ بسته شد. چرا چشم‌انداز بسته نشد حتماً دلایل متنوعی دارد، اما یک متغیر هم این است که نشان می‌دهد که یک سبک و ‌سنگینی شده است، تحریریه همکاری کرده و فکر کردند و حواسشان بوده است. مملکت‌داری به‌مراتب از این سبک و ‌سنگین کردن مطبوعاتی چون چشم‌انداز ایران بسیار دشوارتر و سخت‌تر است. شما باید در عین ‌حال که روشتان درست است و درست گفتید که دولت موقت تجربه کرده، آزمایش کرده و خطا کرده، هزینه‌ها را هم کم می‌کرد و درباره جوانب و ملزومات حکمرانی هم بیشتر تأمل می‌کرد. کار بعدی این بود که در موضوعات مبتلابه کشور مشاوران خوب تعیین کنند، نه‌اینکه خود دولت رئیس سازمان برنامه ‌و بودجه را به کردستان بفرستد یا وزیر کشور را بفرستد یا وزیر کار، آقای فروهر به‌عنوان وزیر مشاور را بفرستد. به‌عبارت‌دیگر آن گروه مشاوران باید خوراک تولید می‌کردند، ظرفیت علمی داشتند، تحصیلکرده داشتیم، دانشگاه‌ها در اختیار دولت بود. باید این‌ها را می‌آوردند با گروه‌های مشورتی مشغول می‌کردند، اما در این هم موفق نبودند، چون اقدامی محسوس در این‌ باره صورت نگرفت. یکی از دلایل این بود که ایران برای نیروهای سیاسی در دهه ۴۰ و ۵۰ مسئله اصلی نبود. مسئله اصلی ایدئولوژی‌اندیشی بود یا آرمان‌هایشان موضوع اصلی بود.

 

این ویژگی‌های انقلاب زودرس بود که همه به این نقایص اعتراف دارند، اما باز شما تأکید می‌کنید این نقایص وجود داشته است.

بله. همه می‌گویند اما کلیات را می‌گویند و وارد جزئیات نمی‌شوند که از آن درس گرفته شود. کجا اشتباه کردند؟ بله می‌گویند مثلاً اینجا اشتباه کردیم، ولی آیا یک دو سه این‌ها کاستی‌ها و اشتباهات را برای افزایش توان ملی تئوریزه کردند؟ روی این‌ها فکر شده؟ به یک نکته مهمی هم اینجا باید توجه شود. در سال ۵۷ و پس از انقلاب از نظر درک از سیاست و بایسته‌های آن اعضای دولت موقت و شخص مهندس بازرگان یکی از معقول‌ترین و منعطف‌ترین جریان‌های سیاسی در ایران آن روزگار بودند، به‎عبارت دیگر بهترین داشته‌های کشور در میان نیروهای انقلابی همین اعضای دولت موقت بود. تصور کنید اگر به‌جای دولت موقت، دیگران در مصدر کار بودند شاید هزینه‌های سنگین‌تری هم پرداخت می‌شد.

  فرض کنید یونسی که استاندار شد، خوب انقلابی بود که همه در کنار هم بودند از چپ و مذهبی و همه گروه‌ها، مگر یک کرد سنی استاندار آنجا باشد چه اشکالی دارد؟

انتخاب یک استاندار یا وزیر سنی کرد برای هر استانی یا وزارتخانه‌ای یک اقدام مثبت و ملی‌اندیشانه است، اما اگر قرار بود مارکسیست‌ها در حکمرانی پس از انقلاب مشارکت داشته باشند دولت موقت این‌ها را به دولت یا شورای انقلاب می‌برد و در جای دیگر از آن‌ها استفاده می‌کرد، نه جایی که با انباشت اسلحه چپ‌ها مواجهید. به هر حال این‌ها هم یک محاسبه‌ای می‌خواهد، یعنی نباید روی این‌ها فکر می‌شد؟ یعنی باید حتماً یک سنی کرد با سابقه چپ و عضویت در میان جریان‌های مارکسیست استاندار می‌شد؟ کرد سنی دیگری نبود؟

  یونسی با آن‌هایی که خلع سلاح کردند مرز داشت.

مرز مبهمی داشت، ولی مرز او با مذهبی و مفتی‏زاده که خیلی پررنگ‌تر و اثرگذارتر بود. خودش در مصاحبه با چشم‌انداز این را گفت، اما مسئله فراتر از این حرف‌هاست. مگر چه می‌شد یکی از همین کردهای سنی‎مذهب یا سنی‌های دیگر مناطق کشور را به‌عنوان وزیر معرفی می‌کردند؟

  در خود دولت موقت هم با او مرز وجود داشت.

همین‌طور است؛ یعنی آن‌طور که باید حواس جمع نبود، چون آگاهی ملی چندانی درباره این دست از موضوعات نداشتیم. صحبت سر این است یک بخش مربوط به دولت است و بخش دیگر مربوط به طرف مقابل است.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط