بدون دیدگاه

کودتای اسفند ۱۲۹۹؛ جنگ قدرت، زمینه داخلی و مداخله خارجی

گفت‌وگو با علی مرادی مراغه‌ای

حسین ترکش‌دوز: علی مرادی مراغه‌ای سال ۱۳۴۶ در مراغه متولد شد. وی پس از تحصیلات دبیرستان، در رشته کتابداری و فلسفه غرب ادامه تحصیل داد، اما علاقه عمده‌اش به مسائل تاریخی، او را به پژوهش‌ها و مطالعات گسترده در این زمینه کشاند که حاصل آن مقالات و کتاب‌های متعددی درباره تاریخ معاصر ایران است. ازجمله آثار این استاد پژوهشگر، فلسفه سیاسی افلاطون، از زندان رضاخان تا صدر فرقه دموکرات آذربایجان، انجمن‌های ایالتی و ولایتی دوره مشروطیت (عبور از استبداد مرکزی)،  زندگی و زمانه محمد بی‌ریا، خاطرات غلام یحیی دانشیان، جان‌های شیفته: تاریخ جنبش چریکی در ایران با تأکید بر چریک‌های آذری، ترجمه کامل کتاب تاریخ استیلای روسیه بر قفقاز نوشته جان بادللی، سال‌های زخمی: تاریخ  جنگ‌های روسیه و ایران، با تکیه بر منابع دست‌اول تاریخی.   

علی مرادی در این گفت‌وگو چگونگی و علل کودتای رضاخان پهلوی و سید ضیاءالدین طباطبایی را با تکیه بر اسناد تاریخی توضیح داده است.

***

صرف‌نظر از اینکه کودتای ۱۲۹۹ با طرح‌ریزی، پشتیبانی و مدیریت نیروهای خارجی صورت گرفته باشد یا نه، آیا می‌توان از حضور مؤثر و تعیین‌کننده عنصر فراملی در سیاست ایرانی در فاصله زمانی سال‌های پس از مشروطه تا کودتا سخن گفت؟ اگر آری، علت این حضور تعیین‌کننده چه بود؟ آیا «مشروط‎شدگی عرصه سیاسی داخلی با سیاست خارجی دولت‌های خارجی» در آن ایام مدعایی متکی بر «شواهد» است یا نوعی توطئه‎انگاری جزمی؟ اگر این حضور مؤثر و تعیین‌کننده سیاست خارجی دیگر دولت‌ها در ایران را بپذیریم، آیا چنین وضعیتی در فاصله زمانی مورد بحث به جریان‌ها و نیروهای سیاسی «فرصتی برابر» برای مطرح شدن و بالیدن می‌داد؟

درباره خاستگاه کودتای اسفند ۱۲۹۹ همواره باید به هر دو عامل؛ یعنی هم اوضاع مساعد داخلی و هم نقش‌آفرینی عوامل خارجی توجه داشت. منتها چون سؤال ناظر به عامل خارجی است بر این عامل تأکید خواهم کرد: از قرارداد ترکمانچای به بعد، ایران همواره اسیر سرپنجه دو قدرت مسلط خارجی، یعنی روس و انگلیس بوده. به‌طوری‌که حتی قوی‌ترین شاه قاجاری، ناصرالدین‌شاه، نیز از تعدیات این دو قدرت در امور داخلی میهنمان شکوه می‌کند و می‌گوید که من نمی‌توانم بدون اجازه این دو به شمال یا جنوب کشورم سفر کنم.

وقتی دخالت دو قدرت مسلط خارجی در عرصه سیاسی داخلی ایران تا بدین حد باشد نمی‌توان حادثه بزرگی چون کودتای اسفند ۱۲۹۹ ش. را بدون در نظر گرفتن دخالت عوامل خارجی تحلیل کرد. مخصوصاً که با پدید آمدن انقلاب سوسیالیستی در همسایه شمالی ما -یعنی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در شوروی- هم توجه قدرت‌های بزرگ جهانی را به خود جلب کرد و هم خطر افتادن ایران به دامان کمونیسم را برجسته کرده بود. با توجه به اینکه در این زمان، نهضت‌های ضد انگلیسی نیز ایران را فراگرفته بود نهضت‌هایی مانند میرزاکوچک خان در شمال، شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، کلنل پسیان در خراسان و همچنین قیام تنگستانی‌ها که همگی این جنبش‌ها، گرایش‌های ضد انگلیسی داشتند.

به دنبال انقلاب اکتبر، روسیه تزاری از صحنه سیاسی ایران کنار رفته بود و در چنان شرایطی، انگلستان خود را در ایران مبسوط‌الید می‌دید. از همین‎روست که انگلستان در این دوره برای بسط سلطه خود در سپهر سیاسی ایران، گام‌های بلندی برداشت که نمونه بارز آن پیش از کودتا، قرارداد ۱۹۱۹ در زمان صدارت وثوق‌الدوله بود. در چنین وضعیتی، چند دولت ضعیف و کوتاه‌مدت در ایران به دنبال هم روی کار آمدند و بدون اینکه برای سر و سامان بخشیدن به اوضاع آشفته مملکت بتوانند کاری از پیش ببرند سقوط کردند. تمام همُّ و غمّ انگلستان در این دوره، صرف این می‌شد که نیروهای خودش را که هزینه گزافی (در حدود ۳۰ میلیون لیره استرلینگ) بر پیکر مالیات‌دهندگان انگلیسی تحمیل می‌کرد از ایران بیرون کشد تا دولت و قدرتی مقتدر و مسلط در مرکز ایران به وجود بیاید و بتواند در غیبت نیروها و قوای انگلیسی، امنیت منافع انگلستان را در ایران تأمین کند. وجود چنین سیاستی؛ یعنی ضرورت یک حکومت مقتدر در تهران را با توسل به شواهد و قرائن مختلف می‌توان اثبات کرد. به‌عنوان نمونه، ملک‌الشعرای بهار در خاطرات خود می‌گوید وابستگان سفارت انگلیس به دیدنش آمده بودند و به نوشته وی: «مستر اسمارت از اعضای سفارت [انگلیس] روزی به خانه مؤلف آمد و با من در ایجاد حکومتی مقتدر که بتواند هر صاحب داعیه و صاحب صوتی را سرکوب دهد و ایجاد دولت ثابت و نیمه‌دیکتاتوری نماید، مذاکره کرد. من هم با او در لزوم چنین دولتی به‌طورکلی موافق بودم».

بدین‌سان در سال‌های نزدیک به کودتا در شرایطی که اوضاع داخل کشور دستخوش آشفتگی‌های پس از مشروطیت و همچنین شرایط جهانی با تلاطم ناشی از جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه درگیر بوده، انگلیسی‌ها به دنبال یک حکومت قوی و دیکتاتوری در ایران بودند و این خواست خود را با برخی نخبگان ایرانی در میان می‌گذاشتند.

اما اگر بپرسید که چرا انگلیسی‌ها به این فکر افتادند، همچنان که مذکور افتاد، می‌توان به علل مختلفی ازجمله پدید آمدن خطر رشد کمونیسم در ایران به دنبال انقلاب اکتبر در همسایه شمالی ایران، تبلیغات ضد سرمایه‌داری و ضد امپریالیستی در روسیه انقلابی، تضمین امنیت منافع انگلستان در ایران مانند نفت جنوب اشاره کرد. انگلستان از این مسئله هراسان بود که مبادا این تبلیغات و شعارهای جذاب انقلابی، به کشورهای پیرامونی و مشخصاً به ایران نیز گسترش پیدا کند و این قبیل کشورها را کمونیسم ببلعد. عامل دیگر، شکل‌گیری قیام‌های ملی در نقاط مختلف کشور بود که در سال‌های نزدیک به کودتای اسفند ۱۲۹۹، شاهد قیام‌هایی مانند نهضت جنگل، خیابانی، تنگستانی‌ها و پسیان هستیم. قابل‌فهم است که برای سرکوب این قیام‌های ضد انگلیسی به دولتی متمرکز و نیرومند و به‎عبارت دیگر به مُشت آهنین نیاز بود که با داشتن پایگاه قدرت در مرکز کشور بساط این قیام‌های محلی را برچیند.

در نوشته به‌جامانده از اردشیر جی [ریپورتر] از عوامل سرویس اطلاعاتی انگلیس در ایران و خاطرات سر ادموند آیرونساید، فرمانده قشون بریتانیا در شمال ایران، روایت‌هایی از توجه مأموران انگلیسی به رضاخان و خصوصیات او را می‌بینیم. اردشیر جی می‌نویسد: «کمتر کسی است همچون من رضاخان را آن‌چنان ‌که هست می‌شناسد و تا این اندازه با او مأنوس و محشور باشد؛ بدون اینکه نه نزدیکان او و نه نزدیکان من از این قرابت آگاه باشند». بنا بر خاطرات اردشیر جی، وی از سال ۱۹۱۷ – از زمانی که رضاخان افسر قزاق بود- با او آشنا می‌شود و در همان برخورد اول تحت تأثیر او قرار می‌گیرد. او می‌گوید: «آموزش‌های لازم را به او دادم و ملاقات‌های مختلف من با او در نقاط مختلف در قزوین و تهران صورت می‌گرفت. پس از مدتی که چندان هم طولانی نبود حس اعتماد دوجانبه‌ای میان ما برقرار شد». او می‌نویسد: «به زبانی ساده، تاریخ و جغرافیا و اوضاع سیاسی اجتماعی ایران را برای رضاخان تشریح می‌کردم و او با دقت به صحبت‌های من گوش می‌داد»، حتی ارتباط ژنرال آیرونساید با رضاخان را اردشیر جی برقرار می‌سازد.

آیرونساید آن‌چنان‌ که در خاطراتش آمده نقش اصلی را در کودتا بازی کرد. هنگامی‌که آیرونساید در جریان خارج ساختن نظامیان انگلیسی از خاک ایران بود، انگلیس به عنصر جانشینی برای نیروی نظامی خود نیاز داشت. از این‌رو در صدد برآمد نیروی قزاق را بازسازی و تقویت کند تا پس از خروج نظامیان انگلیسی از ایران، نیروی مزبور بتواند در غیبت آن‌ها جلو رشد و گسترش کمونیسم را بگیرد. می‌دانید که در همان زمان، کمونیست‌هایی که ریشه در حزب عدالت داشتند با میرزاکوچک خان متحد شده بودند و این دو نیروی متحده، تهران را تهدید می‌کرد. ژنرال آیرونساید نیروهای قزاق را بازسازی و تقویت کرد تا بتوانند پس از بیرون کشیدن قوای انگلیس از ایران، مانعی محکم در مقابل قوای جنگلی‌ها و کمونیست‌های ایرانی باشند که در آن زمان به حزب عدالت موسوم بودند. به همین دلیل، اندکی پیش از کودتای اسفند ۱۲۹۹، آیرونساید حرکت کودتامانندی را در داخل خود قوای قزاق صورت داد و این حرکت کودتامانند، برکنار کردن وسولد استاروسلسکی، فرمانده وقت بریگاد قزاق، بود. برکناری استاروسلسکی راه را برای فرماندهی رضاخان بر قزاق‌ها باز کرد. انگلیس به نیروهای تحت فرماندهی وسولد استاروسلسکی اعتماد نداشت بنابراین، اولین کودتای انگلیسی‌ها داخل بریگاد قزاق صورت گرفت؛ به‎صورتی که قشون قزاق هرچه بیشتر در اختیار انگلیسی‌ها قرار گرفت. از آن پس بود که رضاخان توانست در رأس قوای قزاق قرار بگیرد.

آیرونساید درباره مقدمات به قدرت رسیدن رضاخان می‌گوید: «وزیرمختار انگلیس {در تهران} برای گفت‌وگو درباره قزاق‌ها مرا به تهران فراخواند. ایرانی‌ها اکنون از خروج روس‌های سفید که مدت زیادی بر گرده ایشان سنگینی می‌کردند خوشحال‌اند. آنچه اکنون می‌خواهند خلاص شدن از دست ما، در پی خلاصی از دست روس‌هاست». آیرونساید می‌گوید: «به همین دلیل ما باید این کشور را ترک کنیم و تنها نوعی کنترل برقرار سازیم». این نکته مهمی است. درواقع آیرونساید از میزان تنفر ایرانیان از هر دو کشور روس و انگلیس آگاه بود؛ لذا به این جمع‌بندی رسید که دولت انگلیس با خارج کردن نظامیان خود از خاک ایران باید به‌نوعی کنترل به‌صورت پنهان اکتفا کند، زیرا منافع سرشاری در ایران داشتند. این نکته بیانگر علتی دیگر برای شکل‌گیری کودتای ۱۲۹۹ است. بارزترین جلوه این «منافع» را در قرارداد نفتی ویلیام ناکس دارسی می‌توان دید. این قرارداد در زمان مظفرالدین شاه بسته شده بود. انگلیسی‌ها برای ایجاد امنیت در استخراج و انتقال نفت در جنوب ایران، نیازمند دستی نیرومند در مرکز بودند. پیش از آن، انگلیسی‌ها برخی بختیاری‌ها را برای امنیت‎بخشی به جریان استخراج و انتقال نفت به کار گرفته بودند.

آیرونساید عملیات نهایی کودتا را با نورمن، وزیرمختار انگلیس در تهران، هماهنگ کرد. آیرونساید در خاطراتش می‌گوید: «با نورمن درباره رضا صحبت کردم. او بسیار تردید داشت که شاه (احمدشاه) تسلیم شود. به او گفتم من به رضا ایمان دارم. وانگهی، هر دو ما با کرزُن اختلاف داریم. نباید پیش از این در مورد این مسئله با هم مجادله کنیم. ناگزیرم به قزاق‌ها اجازه دهم که دیر یا زود وارد عمل شوند».

ملاحظه می‌کنید که آیرونساید به‌صراحت از هماهنگی خود با نورمن و از اختلافشان با لرد کرزُن، وزیر خارجه وقت انگلیس، پرده برمی‌دارد. علت این اختلاف این بود که کرزن به‌عنوان عامل قرارداد ۱۹۱۹ همچنان به دنبال فعال‌سازی مفاد آن قرارداد بود. همین اختلاف‌نظر موجب شده بود در سیاست انگلستان درباره کودتای ۱۲۹۹ نوعی دوگانگی پدید آید. از یک‌سو لرد کرزن و وزارت خارجه انگلیس با کودتا میانه خوبی نداشتند و از سوی دیگر آیرونساید همراه با نورمن، وزیرمختار انگلیس در تهران، در سازمان‌دهی کودتا مشارکت داشتند.

با توجه به جریان حوادث پس از کودتای ۱۲۹۹، جایگاه خاص دو عنصر کلیدی کودتا یعنی رضاخان و سید ضیاء در به سامان رساندن کودتا و کنترل رخدادهای پس از آن چه بود؟

این دو کودتاچی دو عنصر کلیدی کودتا بودند؛ یعنی رضاخان و سید ضیاء درواقع مکمل هم بودند. رضاخان یک قزاق عمل‌گرا بود و سید ضیاءالدین طباطبایی روزنامه‌نگاری بود با پدری مشروعه‌خواه به نام سید علی طباطبایی. او چندی قبل به تهران آمده بود و در روزنامه‌اش، رعد، علناً از انگلستان و قرارداد استعماری ۱۹۱۹ حمایت می‌کرد، اما در ماجراهای پس از کودتا پس از مدتی از سوی رضاخان کنار زده شد. پس از کودتا، تعدادی از اعیان و اشراف را سید ضیاء زندانی کرد و دستگیری ایشان به نام سید ضیاء تمام شد. سید ضیاء که پس از کودتا در جایگاه نخست‌وزیری قرار گرفته بود قصد داشت برای ارعاب و اخذ پول، حتی تعدادی از دستگیرشدگان را اعدام کند، اما وقتی احمدشاه از این تصمیم مطلع می‌شود مانع می‌شود؛ بدین نحو که به رضاخان دستور می‌دهد که از عملی شدن ‌چنین تصمیم‌هایی جلوگیری کند. رضاخان هم ‌چنین می‌کند یعنی زندانیان را که از اشراف و اعیان سیاسی بودند تحت تأمین قرار می‌دهد.

به‌تدریج میان سید ضیاء و رضاخان اختلاف و شکافی پدید می‌آید. سید ضیاء سعی می‌کرد میان احمدشاه و ولیعهد او، محمدحسن میرزا اختلاف افکند تا از این طریق بتواند موقعیت خود را ارتقا دهد و قدرت را به دست بگیرد. حسین مکی می‌نویسد حتی سید ضیاء قصد داشته خودش رئیس‌جمهور شود!

اما در این میان، رضاخان در ابتدا جانب احمدشاه را می‌گیرد، گرچه بعداً در مقابل او قرار می‌گیرد. حال‌آنکه، سید ضیاء طرف برادر احمدشاه یعنی ولیعهد را می‌گیرد. خط‌مشی رضاخان در این منازعه قدرت موفق بود و نقشه سید ضیاء نگرفت. استنباط احمدشاه این بود که مقصود سید ضیاء در جانبداری از برادرش، محمدحسن میرزا، خلع او از سلطنت و به سلطنت رساندن ولیعهدش است. از همین رو، خواهان عزل سید ضیاء بود. در مقابل، رضاخان قدم‌به‌قدم به احمدشاه نزدیک می‌شود تا آنجا که موفق می‌شود به اتفاق احمدشاه سید ضیاء را حذف کند. سید ضیاء به علت اشتباهات عدیده‌ای که در محاسبات خود می‌کند بیش از سه ماه نمی‌تواند نخست‌وزیر بماند. او از یک طرف، شخص شاه را نگران ساخته بود و از طرف دیگر، اشراف و سیاسیون استخوان‌دار و نیرومند را از خود ناراضی کرده بود و برخی از آن‌ها را به زندان افکنده بود. نارضایتی قشرهای مختلف جامعه از او در حال گسترش بود، در چنین شرایطی وقتی رضاخان و احمدشاه به اتفاق هم سید ضیاء را کنار گذاشتند کمتر کسی در پایتخت بود که بتواند از سید ضیاء حمایت کند. موقعیت رضاخان با حذف سید ضیاء تقویت می‌شود و پس از اینکه منصب نخست‌وزیری را به عهده می‌گیرد، آهنگ حذف احمدشاه را ساز می‌کند.

آیا می‌توان چالش اصحاب کودتای ۱۲۹۹ با تحرکات سیاسی در آذربایجان، گیلان و خراسان -به رهبری میرزاکوچک خان، شیخ محمد خیابانی و کلنل پسیان– را چالش گرایش به یکپارچگی ملی با منطقه‌گرایی دانست؟

اوضاع ایران همان‌طور که گفتم از جهات مختلف پریشان و آشفته بود. جنبش‌های دور از پایتخت، از مرکز تبعیت نمی‌کردند. این جنبش‌ها حالت فرساینده پیدا کرده بودند. مردم هم خسته و از آن‌ها ناامید شده بودند. وضعیت چنان بود که حتی در روز روشن در پایتخت، مردم و به‌خصوص زنان در برخی محلات امنیت نداشتند. گرایش به یک قدرت مرکزی و مقتدر در چنین فضایی آشفته به وجود آمد. میرزاکوچک خان و گروه انقلابی او، گیلان را گرفته بودند. ارتش شوروی هم در این میان فعالانه وارد شمال ایران شده بود. خان‌های ترکمن در استرآباد و اقبال‌السلطنه ماکویی در شمال غرب آذربایجان فعال بودند. در مرکز آذربایجان شیخ محمد خیابانی رهبری جنبش را به دست گرفته بود. تحرکات قبیله شاهسون‌ها در اردبیل و دشت مغان و بخشی از کردها به ریاست سردار رشید در قسمت‌هایی از غرب ایران بود. رؤسای ایلات سنجاب و کلهر در کرمانشاه، همگی از اقتدار حکومت مرکزی خارج بودند. جنوب جولانگاه قشقایی‌ها شده بود. سران ایلات بلوچ در جنوب شرق ایران فرمان می‌راندند و شیخ خزعل هم قدرت بلامنازع در خوزستان شده بود که به هیچ وجه از حکومت مرکزی اطاعت نمی‌کرد. مرکز ایران هم قلمرو بختیاری‌ها شده بود. این اوضاع و احوال آشفته و ناامنی‌ها، دمار از روزگار مردم درآورده بود و آن‌ها گرایش و آرزو داشتند که یک حکومت نیرومند و مسلط با دیکتاتوری هم که شده، تمامیت ارضی ایران را حفظ کند، حتی روشنفکران ایرانی که در اروپا به گرد نشریاتی مانند کاوه، نامه فرنگستان و ایرانشهر حلقه زده بودند نیز به دنبال چنین دیکتاتور و قدرتی بودند تا با دیکتاتوری، امنیت و یکپارچگی ایران را به ارمغان آورد و جامعه را با زور پیش ببرد.

چرا در مقابل کودتا، مقاومت مؤثری را در ارگان‌های حکومتی و جامعه سیاسی شاهد نیستیم؟ چرا حرکت‌های آزادیخواهانه شکل‌گرفته در آذربایجان و گیلان و خراسان یا حرکت‌های اصلاحی در مرکز کشور از حمایت‌ها و شرایط مساعدی همچون اصحاب کودتای اسفند ۱۲۹۹ برخوردار نبودند؟

همچنان که گفته شد اوضاع آشفته و ناامنی‌ها در داخل کشور موجب شده بود دیگر مردم چندان امیدی به قیام‌های دور از مرکز نداشته باشند. ما نشانه‌های این پدیده را در خاطرات و نوشته‌های دست‌اول دولتمردان آن دوره به‌خوبی مشاهده می‌کنیم. در آستانه کودتای ۱۲۹۹، وضعیت روحی و روانی مردم، بسامان نبود. آیرونساید در خاطراتش می‌نویسد: وقتی من می‌خواستم نیروهای نظامی انگلیس را از ایران خارج کنم مردم از من می‌پرسیدند پس از خارج شدن نیروی نظامی شما از ایران، چه بر سر کشور ما خواهد آمد؟ این نگرانی قابل‌درک به نظر می‌رسد، چراکه در داخل کشور اوضاع، به‌شدت ناامن بود. البته در خاطرات میرزا ابوالقاسم کحال‌زاده، منشی سفارت آلمان در تهران، آمده است که خود انگلیسی‌ها نیز می‌کوشیدند به آن وضعیت آشفته و آشوبناک دامن بزنند تا مردم به یک دولت مقتدر مرکزی بیشتر احساس نیاز کنند؛ بنابراین، در این‌چنین اوضاع آشفته و ناامنی‌های گسترده، تمام طبقات اجتماعی ایران اعم از روشنفکران، روحانیون، ملاکان بزرگ، تجار و حتی کمونیست‌ها و اکثریت مجلس چهارم و پنجم و جمع کثیری از روزنامه‌نگاران کم‌کم با جنبش‌های گریز از مرکز مخالف شدند و از آن‌ها قطع امید کرده بودند و به اصلاحات دموکراتیک در مرکز هم امیدی نداشتند. از همین روی فکر یک دولت مقتدر در میان اذهان ایشان رشد کرده بود.

قابل‌تأمل اینکه، بخشی از روشنفکران و تحصیلکردگان خارج از کشور نیز چنین دیدگاهی داشتند. مثلاً این دیدگاه را در مجله فرنگستان می‌توان دید که همان ایام در برلین منتشر می‌شد. در آن نشریه حتی به حکومت فاشیستی موسولینی در ایتالیا که به‌تازگی به نخست‌وزیری پادشاهی ایتالیا رسیده بود غبطه می‌خوردند و آرزو می‌کردند ای کاش ایران نیز از چنان نعمتی؛ یعنی دیکتاتوری(!) بهره‌مند شود. آن‌ها معتقد بودند چنان دولتی می‌تواند بدون در نظر گرفتن عقاید مختلف، جامعه را جلو ببرد. در یکی از نوشته‌های مندرج در این نشریه توصیه شده: «اگر می‌خواهید روزی لذت آزادی را که امروز اروپایی در آغوش دارد بچشید دیکتاتور عالِم تولید کنید. دیکتاتور ایده‌آل با هر قدم خود چندین سال سیر تکامل را پیش می‌برد». کمونیست‌ها هم رضاخان را نماینده بورژوازی ملی و مترقی و ناسیونالیستی می‌دانستند که نسب به اشراف پوسیده قاجاری نمی‌برد.

به هر حال در آن شرایط، اصلاحات از راه عادی و قانونی نزد اکثریت مردم ممتنع به نظر می‌رسید و برخی افکار تند و فعال در جامعه خواستار یک تحول ناگهانی بود. با این وصف می‌توان گفت بهره‌ای از فکر کودتا صرف‌نظر از آنچه طراحان و مباشران آن می‌اندیشیدند در سرهای بسیاری نیز دور می‌زد و چشم‌ها به افق دوخته شده بود تا ناگهان دستی از غیب برآید و ریشه ناامنی‌ها و تعرضات راهزنان و یاغیان و متعرضان به جان و مال و ناموس مردم را برکند.

کسروی که در همان زمان رئیس عدلیه خوزستان بود، در مورد گرایش به لزوم وجود یک حکومت مرکزی قوی می‌نویسد: «به‌خوبی می‌دانستم که بازوی نیرومندی را خدای ایران برای سرکوبی گردنکشان به این مملکت و نجات رعایا آماده گردانیده است و این انتظار مرا می‌کشت که کی آن دست خدایی و بازوی نیرومند به‌سوی خوزستان نیز دراز خواهد شد».

ملک‌الشعرای بهار هم در خاطرات خود می‌نویسد: «آن روز دریافتم که حکومت مقتدر از هر جنبش و قیامی که در ایالات برای اصلاحات برپا می‌شود صالح‌تر است و باید همواره به دولت مرکزی کمک کرد. به خاطر همین بر این عقیده بودم که یک دولت مرکزی قوی به وجود آید و بتواند این قیام‌های مختلف را سرکوب کند».

بهار درباره وضعیت روحی مردم در آن زمان می‌نویسد: «همه‌کس و همه دست‌ها خسته بودند و تنها سردار سپه بود که خستگی نمی‌دانست و جلو می‌آمد و همه‌چیز و همه‌کس را در زیر بال‌های خود فروگرفت». بهار می‌گوید: «من در بادی امر به این مرد فعال نزدیک شدم، نظر به آنکه تشنه حکومت مقتدر و مرکزی بودم».

و جالب اینکه همین ملک‌الشعرای بهار، اندکی بعد با مشاهده حال و روز سمت‌گیری رضاخان در شمار مخالفان او قرار می‌گیرد، او و روشنفکرانی مانند میرزاده عشقی، شعار جمهوریخواهی رضاخان را بازگشت استبداد با شعار جمهوریت می‌دانستند. میرزاده عشقی جان بر سر این مخالفت گذاشت و ترور شد. در آستانه رأی‌گیری برای انقراض قاجاریه هم یکی دیگر از مخالفان رضاخان یعنی محمد کیوان قزوینی مشهور به واعظ قزوینی هدف ترور قرار گرفت و کشته شد. برخی بر این باور بودند که هدف اصلی آن ترور، ملک‌الشعرای بهار بوده است. بهار در مجلس پنجم جزء اقلیت مخالف رضاخان بود و اندکی پس از آغاز سلطنت او به زندان افتاد، اما با وساطت محمدعلی فروغی و سرودن شعری دیگرگون برای رضاشاه از زندان آزاد شد، اما تا پایان سلطنت پهلوی اول از سیاست کناره گرفت.

در کل می‌توان گفت تمامی کسانی که نهایت تلاش را کردند تا رضاخان از نردبان قدرت بالا رود و شاه شود، سرانجام همگی به دست خود او سرنوشت دردناک و شومی پیدا کردند. یا کشته شدند یا به زندان افتادند یا تبعید و یا خانه‌نشین شدند. خود تیمورتاش، وزیر دربار رضاشاه که تلاش بی‌همتایی برای رسیدن رضاخان به رضاشاه به خرج داد. اندکی پیش از کشته شدن به فرخ گفته بود: «در این رژیم همه محکوم به نیستی هستیم؛ زیرا این مرد شرط دوستی و خدمت و وفاداری را نمی‌داند و همین‌ که بتواند کسی را از میان بردارد با کمال بی‌رحمی و شقاوت او را نابود می‌سازد».

تقی‎زاده هم آن‌چنان‌ که در کتاب زندگی طوفانی آمده است، می‌گوید: وقتی‌ تیمورتاش مغضوب رضاشاه واقع شد، علی‌اکبرخان داور می‌خواست شفاعت دوستش، تیمورتاش را بکند. رضاشاه نگاهی به او کرد و گفت این گوش‌هایت را باز کن و الا معدومت می‌کنم. رضاشاه تکیه‌کلام معدوم داشت» و البته سرانجام نیز همین علی‌اکبر‎خان داور نیز مجبور می‌شود خودکشی کند.

بدین ترتیب، زمانی که متفقین آمدند و رضاشاه را از قدرت برداشتند، او تقریباً تنهای تنها مانده بود و حتی یک نفر از خیل آن مردان استخوان‌دار و نخبگانی که در دامان انقلاب مشروطیت رشد یافته بودند و مددکار رضاشاه شده بودند، در اطراف او باقی نمانده بود و به میزانی که دیکتاتور به آخر کارش می‌رسد در فساد اقتصادی و تصرف املاک و زمین‌های کشور چنان غرق می‌شود که با داشتن یک میلیون و ۶۰۰ هزار هکتار از بهترین زمین‌های کشور به بزرگ‌ترین فئودال آسیا مشهور می‌شود!

و بالاخره، این یک بار دیگر به‌روشنی بیانگر این واقعیت تلخ است که «قدرت مطلق و نامحدود و بدون پاسخگو، همیشه سرچشمه فساد مطلق است».■

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط