بدون دیدگاه

گرایش‌های دینی در قلمرو ساسانیان

 

 

با مانویان و مزدکیان چگونه برخورد می‌شد؟

#بخش_دوم

اکبر ثبوت

استاد اکبر ثبوت که علاوه بر تدریس در دانشگاه در گذشته‌ها، پژوهش‌های زیادی در حوزۀ تاریخ ایران و فلسفۀ اسلامی داشته‌اند، طی نشست‌هایی در کتابخانۀ ملی ایران نتیجۀ تحقیقاتشان را دربارۀ دورۀ ساسانی و علل سقوط این سلسله و پیامدهای آن ارائه کردند. از آنجا که این مقطع از تاریخ ایران اهمیت ویژه‌ای دارد و موجب تشدید یک دوقطبی باستان‌گرایی و اسلام‌گرایی شده است، بررسی علمی و مستند آن می‌تواند واقعیت‌های نوینی پیش‌‎روی فرهیختگان و دلسوزان و علاقه‌مندان به پیشرفت جامعۀ ایران بگشاید. این رشته نوشته‌ها گام‌هایی در این جهت است. در نوشتار پیشین، وضعیت جامعۀ مسیحی و یهودی در حکومت دینی ساسانیان بررسی شد و در این بخش با وضعیت پیروان دو آیین مانوی و مزدکی در قلمرو آنان آشنا می‌شویم.

در گفت‌وگوهای پیشین از نقش مغان در حکومت ساسانیان سخن رفت، اما گفته نشد که منظور از مغان چیست. آیا نام طبقۀ روحانی است یا نام طایفه و تیره‌ای از مادهاست؟ باید گفت مغان شامل این هر دو معنی می‌شود؛ یعنی، هم نام طبقۀ روحانی زرتشتی و هم نام تیره‌ای از قوم ماد بوده است. نوشتۀ مرحوم دکتر مشکور این قضیه را تأیید می‌کند.[۱] ایشان می‌نویسند مغان در اصل قبیله‌ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت. آنگاه‌که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران؛ یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دین جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقۀ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته‌اند یعنی آتَرون یا ارتون (تلفظ artavan) می‌بینیم. در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه را مغان می‌خواندند؛ بنابراین مغان، هم نام قبیله‌ای از قوم ماد و هم نام طبقۀ روحانی بوده است. می‌دانید که در آذربایجان دشت مغان را داریم که نام آن از همین واژه گرفته شده است. به نوشتۀ مرحوم مشکور: از کتیبۀ بیستون برمی‌آید که مغان طبقه‌ای از مردم محسوب می‌شدند و کلمۀ مغ معنای نژادی و قبیله‌ای دارد. در اواخر عهد پارتیان و اوایل ساسانیان، یونانیان و رومیان، روحانیان زرتشتی را مغ می‌خواندند. مغان ازجمله اقوام شش‌گانۀ ایرانی و تیره‌‎ای از قوم ماد بودند که مروجان دین زرتشتی در میان مردم ایران محسوب می‌شدند.

آیین مانوی

در دنبالۀ گفتار پیشین که وضعیت مسیحیان و یهودیان و تا حدی مانویان را در حکومت ساسانی بررسی کردیم، اکنون دربارۀ وضعیت آیین مانوی چند نکته می‌افزاییم و سپس سراغ مزدکیان می‌رویم. مرحوم سعید نفیسی می‌نویسد: مانویان ناچار در دورۀ ساسانی از دربار و حکومت ایران بسیار ناراضی بوده‌اند و قهراً می‌بایست در انقراض آن دست داشته باشند.[۲]

آیین مانوی پس از سقوط ساسانیان

نکتۀ قابل‌توجه نفوذ گستردۀ آیین مانی در میان اعراب است. کمااینکه پس از سقوط ساسانیان، در دورۀ اسلامی و حداقل تا پایان نیمۀ اول قرن دوم هجری، مانویان زندگی راحتی‌ داشتند و به آسایش رسیده بودند، حتی در دو سدۀ نخستین در دستگاه خلفای بنی‌امیه و نخستین خلیفگان عباسی بسیاری از کارمندان عالی‌رتبۀ حکومت، از مانویان و زرتشتیان بودند[۳]. تفکر مانوی تأثیر قابل‌توجهی در افکار مسلمانان و در ادبیات عرب گذاشت که یک نمونه را احمد امین[۴] ذکر کرده و وقتی از شاعران عربی‌سُرای ایرانی در عصر بنی‌امیه و از میان آن‌ها زیادالعجم ـ‌که اصل و زادگاه او اصفهان بودـ نام می‌برد، می‌گوید: او شعر عربی را روان می‌گفت، ولی در ادای واژه‌های تازی ناتوان بود. سپس دو تن دیگر از شاعران عربی‌سرای ایرانی در دورۀ بنی‌امیه را نام می‌برد و می‌نویسد: اینان و نظایرشان با تربیت ایرانی تربیت شدند و ادب فارسی را فراگرفتند و سپس ادبیات خود را در قالب عربی ریختند. واژه‌هایی که به‌کار می‌بردند و جمله‌بندی‌ها و وزن‌ها عربی بود، ولی این مانع از آن نبود که پاره‌ای از معانی فارسی و روح ادبیات ایران با دل و جانشان و سپس با سروده‌هایشان آمیخته و آغشته باشد. برای نمونه: کبوتری در کنار زیاد الاعجم آواز می‌خواند و زیاد در قطعه شعری در قالب عربی خطاب به او گفت: «ترانه بخوان که من، نگهداری از تو را به گردن دارم و با تو بر سر آن پیمان می‌بندم، آشیانۀ خود را به سامان آور، نترس که تو هر بار نغمه‌سرایی می‌کنی، من به یاد یاران می‌افتم و خانۀ خود را به یاد می‌آورم. اگر تو را بکشند، من چنان به خون‌خواهی از تو برخیزم که گزارش آن را همه‌جا بازگویند، زیرا تو در پناه منی».

برای دنبال کردن ماجرا نخست می‌گوییم: مهلّب (تلفظ Mohallab) از سرداران معروف دورۀ اموی است و آل ‌مهلّب خاندان خیلی معروفی هستند که شمار فراوانی از رجال نظامی و سیاسی در طول بیش از چهار قرن، از میان آنان برخاسته‌اند و البته آنان اصلاً ایرانی بوده‌اند و در دورۀ بنی‌امیه و سپس در دورۀ بنی‌عباس به مناصب و مقامات عالی حکومتی و نظامی رسیدند[۵]. در گزارش‌ها آمده است: حبیب پسر مهلّب که مانند پدر از سرداران نامی‌ امویان بود،‌ چون شعر یادشده از زیادالعجم را شنید، کبوتر او را کشت و زیاد علیه او به مهلّب شکایت برد و مهلّب پسرش را مجبور کرد خون‌بهای کبوتر را که پناهنده به زیاد بود، به زیاد بپردازد، احمد امین در دنبالۀ این گزارش می‌نویسد: آیا جز این است که چنین رفتاری نسبت به حیوانات تا آن هنگام برای عرب‌ها شناخته‌شده نبود و شاید رنگی از مانوی‌گری در حمایت از حیوانات در آن بتوان دید.

پس از بنی‌امیه، دست‌کم تا آخر روزگار خلیفه منصور، همچنان مانوی‌ها آزادانه زیستند و مشاغل عالی دولتی داشتند، ولی می‌شود گفت از دورۀ مهدی؛ یعنی از نیمۀ دوم قرن دوم، سخت‌گیری‌ها نسبت به مانوی‌ها شروع شد و از آن پس مانوی‌ها سرنوشتشان با نشیب و فرازهای مختلف مواجه بود. گاهی نسبت به آنان اعمال فشار می‌شد و گاهی آزادانه می‌زیستند و تبلیغات دینی خود را داشتند و حتی شمار فراوانی از متون مانوی را به عربی ترجمه کردند؛ تا جایی که حتی در قرن چهارم و پنجم، شمار فراوانی از این ترجمه‌ها در میان مسلمانان رواج داشت و بسیاری از آن‌ها در اختیار ابوریحان بیرونی که سخت ضد مانوی بود قرار داشت، حتی می‌بینیم در دربار خلیفه مأمون،‌ روحانی بزرگ زرتشتی با روحانی مانوی، دو نفری بر سر مسائل اعتقادی مناظره داشتند.

آخرین گزارش‌هایی هم که از مانویان در دست داریم، حاکی از سخت‌گیری‌هایی است که از جانب سامانیان، شهریاران ایرانی، در حق آنان اعمال شد. این قسمت را من از کتاب استاد دکتر صدیقی می‌خوانم. ایشان از ابن‌ندیم نقل می‌کند که قریب پانصد تن از مانویان در سمرقند گرد آمدند و صاحب خراسان، یعنی پادشاه سامانی، در صدد برآمد آنان را به قتل برساند. پادشاه چین (ظاهراً همان حاکم ترکستان چین) که در آن زمان با مانویان همراه بود، وقتی از تصمیم پادشاه سامانی برای قتل مانویان آگاه شد برای شاه سامانی پیغام فرستاد که چندین برابرِ مانویان در سمرقند، مسلمان در چین است، اگر شما مانویان را بکشید، ما هم تلافی این کشتار را بر سر مسلمان‌ها درمی‌آوریم؛ بنابراین، پادشاه سامانی که به‌خیال خود می‌خواست مخالفان اسلام را سرکوب کند، بر سر عقل آمد و فهمید که این کار، مساوی با فراهم کردن زمینه برای قتل آن همه مسلمان است و از آن تصمیم نادرست صرف‌نظر کرد[۶]

یک نکته را هم دربارۀ منابع مانوی یادآور شوم: بیشتر ترجمه‌های متون مانوی به عربی، پس از اسلام انجام گرفته است. آنچه آگوستین (از قدیسان مسیحی) و امثال او دربارۀ تعلیمات مانی گفته‌اند مربوط به پیش از اسلام است. ضمناً باید توجه داشت که برخلاف آیین زرتشتی که پیشوایانش در صدد تبلیغ آن در خارج از ایران نبوده‌اند، آیین مانوی آیین تبشیری و تبلیغی بود. به هر جای دنیا هم که معلمانش می‌رفتند سعی می‌کردند آراء مانی را با زبان همان منطقه نشر دهند و از اصطلاحات رایج در همان منطقه کمک بگیرند. به همین علت در مناطق مختلف، آیین مانی رنگ‌های مختلف به خود گرفته است. مثلاً در نواحی ترکستان آیین مانی رنگ بودایی‌گری داشته، در نواحی غرب ایران و در آفریقا رنگ مسیحیت داشته، در پاره‌ای نواحی ایران بیشتر رنگ زرتشتی داشته است؛ بنابراین آشنایی آگوستین با تعلیمات مانی، احتمالاً از طریق ترجمه‌های عبری یا سریانی آثار مانویان بوده، نه از طریق ترجمه‌های عربی که بیشتر در دوره اسلامی انجام گرفته است.

پیوست

استاد دکتر صدیقی پس از تصریح به قتل‌عام‌های مکرر از مانویان[۷] در اروپا و ایران در دورۀ ساسانی ـ‌ازجمله در عصر نوشیروان‌ـ می‌‌نویسد: پس از انقراض دولت ساسانی و ضعف نسبی دین رسمی زرتشتی، مانویانی که در ایران و آسیای میانه می‌زیستند، آسایش و آزادی یافتند. هرچند وثایقی به‌دست نداریم که حاکی از فعالیت ایشان در قرن اول اسلامی باشد، باری می‌دانیم که عدۀ بسیاری از مانویان و داعیان این دین، به‌علل گوناگون به سرزمین ایران بازگشتند.[۸] به‌علاوه شهر بابل که در نظر مانی جایگاه حکمت بود و در کتاب شاپورگان به اهمیت آن اشاره کرده، موافق دستور او پیوسته مقر رئیس‌کل دین او بود و تسلط عرب بر عراق، خاصه در آغاز حال، برای مانویان فرجی بعد از شدت حاصل کرد.

در ابتدای فتح عرب تا اواسط حکومت اموی، مسلمانان توجه خاصی به مانویان نداشتند، چون ایشان هنوز اهمیتی نداشتند و مسلمانان میان ایشان و سایر مزداییان چندان فرق نمی‌گذاشتند. از احوال ایشان در این زمان به‌تفصیل خبر نداریم و چندان ذکری از ایشان در کتب تاریخی نمی‌شود و آنچه می‌دانیم پیوسته و متصل نیست.

در عهد خلافت ولید بن عبدالملک و ولایت خالد بن عبدالله القسری در عراق، ریاست مانویان با مهر نامی بود، مردی به نام زادهرمزد به آنان ملحق شد و مدتی با ایشان بود و بعد چیزهایی از ایشان دید که خوشش نیامد و از ایشان جدا شد و خواست که به دیناوریان بپیوندد که فرقه‌ای از مانویان بودند که در ماوراءالنهر می‌زیستند. به این قصد به مدائن آمد و در اینجا با کاتب حجاج بن یوسف[۹] که مالی بسیار داشت و با وی دوست بود ملاقات کرد و حال و کار خود و سبب جدایی از دیگران و نیّت رفتن به خراسان را به او گفت. کاتب به او مهربانی کرد و گفت من برای تو بیع (جایگاه خلیفۀ مانوی) می‌سازم و هرچه خواهی برای تو فراهم می‌آورم. زادهرمزد پیش او ماند و کاتب برای او «بیع» ساخت و زادهرمزد به دیناوریان نوشت و از ایشان رئیسی خواست که در «بیعِ» مدائن قرار گیرد. دیناوریان به او جواب دادند که جایز نیست ریاست جز در بابل باشد. زادهرمزد خود در اینجا ریاست یافت و به کارها می‌پرداخت. چون مرگش فرارسید، پیروانش از او خواستند که برای ایشان رئیس معین کند و او مقلاص نامی را که به او اطمینان داشت معرفی کرد. به این ترتیب مانویان دو دسته شدند: جمعی طرفداران مهر بودند و جمعی هواخواهان مقلاص. مقلاص در بعضی امور دینی ازجمله در وصالات با سنت مانویان مخالفت کرد تا آنکه ابوهلال الدیجوری از افریقیه آمد و ریاست مانویان به او رسید و این در ایام خلیفه ابوجعفر منصور بود. ابوهلال از مقلاصیان درخواست کرد آنچه را مقلاص در باب وصالات آورده بود رها کنند. جمعی از ایشان پذیرفتند و مردی از مقلاصیان به نام بزرمهر (بزرگ‌مهر) جماعتی از ایشان را به خود خواند و چیزهای نو احداث کرد و کار بدین منوال بود تا ریاست به ابوسعید رجا[۱۰] رسید و او مانویان را در باب وصالات به رأی پیروان مهر بازگردانید و در خلافت مأمون مردی از ایشان به‌ نام یزدان‌بخت، در بعضی امور با جماعت مانویان مخالفت کرد و دسته‌ای از ایشان به او میل کردند. مأمون یزدان‌بخت را که در ری بود امان داد و متکلمان با او بحث کردند و او را مجاب ساختند.

از اموری که طرفداران مقلاص بر مهریه ایراد می‌گرفتند این بود که خالد قَسری (حاکم امویان در عراق) مهر را بر استر سوار کرد و انگشتر نقره به دست او کرد و به او جامۀ ابریشمین فاخر پوشاند. رئیس مقلاصیان در ایام مأمون و معتصم، ابوعلی سعید بود، بعد کاتبش نصرین هرمزد اسمرقندی جانشین او شد. مقلاصیان برای کسانی که تازه دین مانی را می‌پذیرفتند، چیزهایی را که در دین ممنوع بود مجاز می‌ساختند و با پادشاهان آمیزش می‌کردند و با ایشان غذا می‌خوردند و از رؤسای ایشان ابوالحسن دمشقی بود.

در ابتدای حال، ریاست فرقۀ مانویانِ بلاد ایران و ماوراءالنهر، جز در بابل در جای دیگر منعقد نمی‌شد، بعد رئیس، هر کجا که ایمن بود می‌رفت، ولی بعدها مانویان شرقی از مانویان غربی جدا شدند.

در اواخر دولت اموی کم‌کم مسلمانان خطر عقاید ایشان را برای اسلام احساس کردند و زرتشتیان هم از قدرت روزافزون ایشان متوحش شدند و بعید نیست که در تعقیب مانویان و سخت‌گیری به ایشان در دورۀ بعد، زرتشتیان دست داشته‌اند و ایشان خلفا را بر ضد مانویان تحریک می‌کرده‌اند.[۱۱]

مزدکیان

مقدمه

اگر تاریخ ایران پیش از اسلام را به دو مقطع تقسیم کنیم، یک مقطع دورۀ ساسانی است و مقطع دیگر بیش از نهصد سال قبل از دورۀ ساسانی، ولی عجیب است که شما وقتی به کتاب‌های تاریخ ایران که تا ۱۵۰ سال پیش تألیف شده، مراجعه کنید، از اعصار پیش از دورۀ ساسانی که از نهصد سال بیشتر بوده، هیچ اطلاع درستی به دست نمی‌آورید. درحالی‌که دربارۀ دورۀ ساسانی، در منابع دورۀ اسلامی، اعم از فارسی و عربی تا بخواهید مطلب هست. در کتاب‌های ادبیات ما از شاهنامه و خمسۀ نظامی و گلستان و بوستان و دیوان حافظ تا کتاب‌های حکمت عملی مانند نصیحه‌الملوک غزالی، دربارۀ پادشاهان ساسانی گزارش و حتی افسانه زیاد است.

ما پیش از دورۀ ساسانی، نخست دورۀ ماد را داشتیم، بعد هخامنشی‌ها و بعد سلوکی‌ها و سپس اشکانی‌ها را که این آخری‌ها پانصد و اندی سال حکومت کردند، اما اطلاعات درست ‌ و حسابی دربارۀ این سلسله‌ها و دربارۀ این ادوار تاریخی نداریم. علت نیز آن است که اولاً پیش از دورۀ ساسانی، رواج خط و کتابت و ثبت کتبی وقایع، بسیار ناچیز و اندک بوده و ثانیاً منبع مهم تاریخ‌نویسان مسلمان برای گزارشگری دربارۀ حوادث ایران پیش از اسلام، بیش از هر منبعی کتاب خدای‌نامه بوده است. خدای‌نامه هم تاریخی بوده که مورخان دربار ساسانی بر بنیاد منافع و خواسته‌های حکام و اشراف و روحانیانِ دورۀ ساسانی نوشتند. بنای سیاست ساسانیان اصولاً بر این بوده که هر آنچه  پیش از خودشان بوده  همه را نادیده انگارند یا نابود کنند. حتی آمدند دورۀ پانصد و اندی سالۀ سلطنت اشکانیان را به دویست سال تقلیل دادند. یکی از شیوه‌های غالب حکومت‌های دینی، نابود کردن مظاهر فرهنگ و تمدن ادوار پیشین تحت عنوان ترویج دین بوده است. ساسانیان نیز چنین شیوه‌ای داشتند. آنان مثل تاریخ‌نویسان وابسته به قدرت در ایران در تمامی ادوار، یک تاریخ ساختگی درست کردند که تاریخ حقیقی ایران نبود. کتابی به اسم خدای‌نامه نوشتند که تنها بخشی از آن کم و بیش با حقیقت منطبق بود و آن سرگذشت شاهان ساسانی و وضعیت ایران در دورۀ ایشان بود، آن هم به‌گونه‌ای که با منافع اشراف و حکام و روحانیان زرتشتی در آن دوران همخوانی داشته باشد. ولی هیچ‌ سخنی دربارۀ شاهان دورۀ ماد یا سلوکی یا هخامنشی یا اشکانی در آن نمی‌بینید. در شاهنامۀ فردوسی هم که خدای‌نامه منبع مهم آن است، وقتی به اشکانیان می‌رسد می‌گوید: «از ایشان به‌جز نام نشنیده‌ام نه در نامۀ خسروان دیده‌ام.» آری فردوسی از اشکانیان که طولانی‌ترین دوران حکومت را در ایران داشتند فقط یک اسم شنیده بود.

 

منابع تاریخی

ما آن مقطع‌های تاریخی ایران را که پیش از دورۀ ساسانی بوده، فقط با مراجعه به منابع بیگانه می‌شناسیم. در سفرنامه‌های سیّاحان چینی، مطالب قابل‌توجهی دربارۀ‌ تاریخ و وضعیت ایران در آن اعصار می‌توانیم ببینیم. از منابع یونانی، رومی، سریانی، یهودی و ارمنی هم بهره می‌گیریم. وجود گزارش‌های مربوط به ایران در این منابع به‌دلیل آن است که مثلاً یونانی‌ها و رومی‌ها چون با حکومت ایران درگیر بودند و در دوره‌های مختلف جنگ‌های طولانی با ایران داشتند، به‌‍‌دلیل جنگ‌ها و کشمکش‌هایی که با ایران داشتند، گزارش‌هایی دربارۀ رویدادهای ایران آورده‌اند که طبیعی است آنچه را دشمن دربارۀ دشمن بنویسد خیلی بااحتیاط باید تلقی کرد. در عین حال باز آن دشمن، رفتارش با حکومت اشکانی یا حکومت هخامنشی بهتر از رفتار ساسانیان بود که اصولاً سعی می‌کردند نام و نشان همۀ حکومت‌های ایرانی پیش از خود را محو کنند. به هر حال محققان و مورخان ما در یک قرن و نیم اخیر، با استفاده از منابع یادشده، مطالب زیادی دربارۀ حکومت اشکانی و ادوار و حکومت‌های پیش از ساسانیان به‌دست آوردند و شاید بشود گفت اولین کتابی که در ایران به‌تفصیل به تاریخ اشکانیان پرداخته درر التیجان فی تاریخ ملوک بنی‌اشکان از اعتمادالسلطنه است که در دورۀ ناصرالدین‌شاه دربارۀ ملوک بنی‌اشکان یعنی شاهان اشکانی نوشته است. «درر» جمع «درّ» یعنی گوهر است و تیجان یعنی تاج‌ها و افسرها. این نویسنده، از سر تملق تلاش کرده به‌عنوان یک کشف مهم تاریخی، ریشه و نسب قاجاریان را به ملوک بنی‌اشکان برساند.

پیشینۀ عقاید مزدکیان

دربارۀ منشأ و پیشینۀ عقاید مزدکی‌ها اشاره‌ به این نکته لازم است که افلاطون از فیلسوفان یونان معتقد بود جهان طبیعت و عالم ماده سایه و شبحی از عالم مثل است و به‌تعبیر دیگر عالم محسوس پرتو و عکس عالم معقول است، اما او در عالم سیاست و مدیریت جامعه، وقتی کتاب جمهوریت را نوشت، دربارۀ چگونگی ادارۀ جامعه، اعتقاد به اشتراکیت مطلق یعنی نفی هرگونه مالکیت و انحصار داشت. معتقد بود تمام آنچه هست، از مال و زن و همه باید اشتراکی باشد. فرزندآوری هم تحت یک برنامۀ خاصی از طریق دولت و حکومت باشد؛ البته افلاطون بعدها متوجه شد که این نظرات نمی‌تواند در عالم واقع تحقق پیدا کند و لذا از رأی به اشتراکیت مطلق عدول کرد. به هر حال قدیمی‌ترین سابقه‌ای که ما از نظریۀ اشتراکیت داریم در آراء افلاطون است. بعدها در دورۀ ساسانی یک مرد ایرانی به نام زرتشت خورگان یا بوندوس که با فلسفۀ یونان و روم و اندیشه‌های افلاطون آشنا بود، نظرات او را دربارۀ اشتراکیت به ایران آورد و آن‌ها را در صحنه نظر و نظریه‌پردازی مطرح ‌کرد. او شاگردی داشت به نام مزدک بامدادان که نظرات استاد را ‌گرفت و به صحنه خارج از نظریه‌پردازی یعنی به حوزۀ عمل منتقل کرد و سعی داشت این نظرات را تبلیغ کند و در جامعه تحقق ببخشد. نظام سرسخت طبقاتی آن روز و محرومیت مطلق مردم آن روز از هرگونه امتیاز ثروت و تعلیم و تربیت و آزادی،  زمینه‌ساز پذیرش این نظرات بود و امکان می‌داد که نظریات اشتراکی پیشرفت کند.

مزدکیان و ساسانیان

اینجا یک پرانتز باز کنیم و در تکمله سخنان پیشین بگوییم: سیاست کلی ساسانیان بر این بود هر آنچه غیرخودی است باید از بین برد. همان‌طور که در مورد حکومت‌های قبل از خود عمل کردند. در حقیقت تاریخ‌نویسان دربار ساسانی، برای ادوار تاریخی قبل از ساسانیان به‌جای تاریخ صحیح، گزارش‌هایی درباره یک سلسلۀ افسانه‌ای به ‌نام کیانیان آوردند و گفتند که با حملۀ اسکندر به ایران، آن سلسله منقرض شد. پیش از کیانیان هم گزارش‌هایی در باب یک سلسله افسانه‌ای دیگر به‌نام پیشدادیان آوردند که در آن‌ها یک شخصیت افسانه‌ای به نام کیومرث، حکم آدم ابوالبشر را در آیین‌های سامی دارد. خلاصه، ساسانیان سیاست حذف و تحریف تاریخ را تا جایی که می‌توانستند اعمال می‌کردند و با مزدکیان نیز شیوۀ برخورد بدین‌گونه بود. از طرفی هم جنبش‌هایی که در آن روزگار در ایران پا می‌گرفتند، اگر می‌توانستند خود را در سطح گسترده‌ای به خارج از ایران برسانند، ممکن بود آثارشان برجا بماند. همان‌طور که مانوی‌ها توانستند تعالیم خود را در سطح گسترده‌ی در دنیا ـ‌از آفریقا و اروپا و بلاد عرب و نواحی شرق ایران و ترکستان چین‌ـ رواج دهند و آثارشان تا آنجاها رفت؛ چون در آن مناطق ساسانیان نفوذی نداشتند که آن‌ها را ریشه‌کن کنند، آثار مانوی‌ها باقی ماند و بسیاری از آن‌ها در دورۀ اسلامی به زبان عربی ترجمه شد، ولی آیین مزدک آن‌گونه در خارج از ایران ترویج نشد و درنتیجه آثار مزدکیان از بین رفت.

کریستین‌سن تصریح کرده است که پس از قتل‌‌عام فجیع مزدکیان به دستور نوشیروان، دارایی آن‌ها ضبط و کتب دینی آن‌ها سوخته شد.[۱۲] درنتیجه در کنار آن همه آثار مانویان که در عالم اسلام وجود داشت، به هیچ اثری از آثار مکتوب مزدکی‌ها که به عالم اسلام منتقل‌شده باشد برخورد نمی‌کنید. هرچند بقایایی از مزدکیان را در دورۀ اسلامی هم می‌بینیم؛ و اگر خرم‌دینان را از بقایای مزدکیان بدانیم می‌توان گفت تا قرن سوم که آنان سر به شورش برداشتند در میان مزدکیان و حکام عرب و مسلمان جنگ و درگیری نبوده است، اما پیش از اسلام، قباد، پادشاه ساسانی، به خیال آنکه با ترویج آیین مزدک تزلزل و شکافی در سیطره هیولایی روحانیان ایجاد کند به حمایت از مزدک برخاست، ولی اشراف و روحانیان سر به شورش برداشتند و قباد ناگزیر دست از حمایت مزدک و مزدکیان برداشت. با قدرت گرفتن نوشیروان، مزدک و پیروان او با قتل‌عامی فجیع مواجه شدند و در ظاهر جنبش مزدکیان به پایان خط رسید. هرچند این آیین کم‌وبیش در ایران و در نواحی مجاور خصوصاً بین عرب‌ها گسترش یافته بود.

به‌عنوان نمونه: می‌دانیم که بزرگ‌ترین شاعر عرب در تمام تاریخ امرؤالقیس است و حتی وقتی از پیغمبر می‌پرسند بزرگ‌ترین شاعر عرب کیست، از او نام می‌برد. از حضرت علی هم وقتی سؤال می‌کنند که شاعرترین شعرای عرب کیست، پاسخ حضرت اشاره به او دارد. آنگاه کسانی از محققان عرب ازجمله زرکلی[۱۳] می‌گویند محتمل‌ترین فرضیه آن است که او مزدکی بوده است. همچنین یکی از پادشاهان عرب حیره موسوم به حارث بن عمرو آیین مزدک را پذیرفته و از مزدکی‌ها حمایت می‌کرد و به همین دلیل وقتی انوشیروان قدرت ‌گرفت او را برکنار ‌کرد [۱۴] و هم گویند که دین مزدک و مانی در میان قریش موجود بود و قریشیان آن را از حیره گرفتند که منطقه‌ای در عراق عرب بود، و به گزارشی دیگر: کسانی از اعراب تمیمی دین مزدک و دین مغان داشتند.[۱۵]

برای توضیحات بیشتر آنچه را در کتاب دکتر مشکور آمده است می‌آوریم:[۱۶]

مزدکیان از فرقه‌های مانوی هستند؛ یعنی همان اعتقادات مانوی‌ها را دارند -‌و منسوب به مزدک پسر بامداد از مردم استخر فارس هستند. وی از مانویانِ پیروِ زرتشت خورگان به‌شمار می‌رود. افکار زرتشت خورگان بیشتر جنبه اقتصادی و اجتماعی داشت و توسط شاگردش مزدک به جامعه ایرانی معرفی شد. مزدک مرد عمل بود و آیین خود را در میان تودۀ مردم رواج داد.

«بر اثر خشکسالی‌هایی که در اواخر پادشاهی فیروز (۴۵۹-۴۸۴ میلادی) و اوایل سلطنت قباد ساسانی (۴۸۴- ۵۳۱ میلادی) در ایران پیدا شد، مردم قحطی‌زده، درخواست‌های خود را توسط مزدک به قباد ساسانی عرضه داشتند. قباد که طالب اصلاحاتی در امور اجتماعی ایران بود از بیم موبدان و اشراف کشور جرئت اقدام به این کار را نمی‌کرد، ولی وجود مرد زبان‌آوری مانند مزدک را که هواخواهان بسیاری از مردم مستمند داشت مغتنم شمرده، بر آن شد که تعدیلی در ثروت عمومی به عمل آورد و به اصلاحات اجتماعی بپردازد، اما چون این اقدامات برای جامعه آن روز هنوز بسیار زود بود، در مقابل نفوذ موبدان و اشراف نتوانست مقاومت کند و به دست آن دو طایفه از سلطنت خلع شد و بار دیگر به یاری پادشاه هیاطله بر تخت سلطنت نشست. ولی این بار دیگر از مزدکیان طرفداری نکرد و مزدکیان به دست پسرش انوشیروان (۵۳۱-۵۷۹ م) قلع ‌و قمع شده، با پیشوای خود مزدک از میان رفتند. نهضت مزدکی واکنش شدیدی علیه نظام اقتصادی آن زمان بود و بر اثر مظالمی که از طرف زمین‌داران و اشراف بر مردم آن زمان می‌شد، مردم به پیشوایی مزدک خواستار حکومت اشتراکی شدند و مذهبی اشتراکی را به وجود آوردند. تعلیمات مزدک بر دو قسمت بنیان داشت: قسمت اول مربوط به بهبودی حال کسانی بود که در آن زمان حقوقشان از دست رفته بود؛ و قسمت دوم تعالیم اخلاقی که اساس آن بر ثنویت و دوگانه‌گرایی و زهد مانوی بود. برای تحقق قسمت اول مزدک می‌گفت زمین و آب از آن خداست و بین همه مردم مشترک است و باید به‌طور یکسان از آن بهره‌مند شوند. دیگر اینکه زن و مال باید مانند زمین و آب‌وهوا بین مردم مشترک باشد.»

دکتر مشکور در ادامه می‌نویسد: «کشمکش طولانی بین طبقات ثروتمند و فقیر ایران، زمینه طبیعی برای پیدایش چنین نهضت انقلابی را پدید آورد. مزدک هدایت طبقات کارگر و کشاورز را بر اساس یک عقیده گنوسی مانوی بر عهده گرفت. در حقیقت جنبش مزدکیان شورش بزرگ بینوایان و کشاورزان خاور نزدیک در آغاز قرون ‌وسطی بود که منتهی به نهضت‌هایی از این قبیل در کشورهای دیگر شد. وجه اشتراکی که در بین عقاید مزدک و افلاطون در کتاب جمهوریت او مشاهده می‌شود، آن است که افلاطون معتقد بود: سبب نابرابری در اجتماع، حرص و آز مردم و تفنن و تجمل‌پرستی ایشان است، مردم به زندگی ساده قناعت نمی‌کنند و سودپرست و جاه‌طلب و رقابت‌جو هستند، ازآنچه خود دارند زود سیر می‌شوند و در آتش حسرت آنچه ندارند می‌سوزند و درنتیجه طایفه‌ای به زمین و مال دیگران حمله می‌کنند و جنگ درمی‌گیرد. عقیدۀ مزدک درباره اشتراک زن و مال عیناً با عقیده افلاطون درباره تعدیل نظام اقتصادی و اشتراکی بودن زن مطابقت دارد. عقاید مزدک دربارۀ زن برخلاف مدعیات نویسندگان متعصب، مبتنی بر هوس‌رانی و شهوت نیست و در دین او اشتراکی بودن زنان، جفت‌گیری کورکورانه نیست، بلکه برعکس باید کلیه روابط جنسی، تحت مراقبت دقیق درآید تا کودکان زیبا و خوبرو به‌وجود آیند. طرح‌های اصلاحات اجتماعی مزدک غیرمستقیم تحت تأثیر تعلیمات اصلاح‌طلبانۀ لیکورگ قانون‌گذار معروف اسپارت در قرن نهم پیش از میلاد مسیح در یونان بود.

لیکورگ مهم‌ترین کاری که برای ملت اسپارت انجام داد، تقسیم اراضی و ثروت بود.

مزدک فلسفۀ اشتراکی را در حقیقت از دو هم‌میهن ایرانی خود زرتشت خورگان یا (درست‌دین) و گئوماتای مغ به ارث برده بود. گئومات هم مانند مزدک مردی دیندار بود و مردم ایران را از بت‌پرستی باز داشت و اصلاحات اجتماعی و اشتراکی را با دینداری و خداشناسی آمیخت.

 رفع تهمت مربوط به اشتراک زنان در آیین مزدک: اغلب مورخان قدیم، مزدک را متهم به عقیدۀ اشتراک در زن دانسته و او را مردی اباحی معرفی نموده و اخباری دروغ در این باره نقل کرد‌ه‌اند. درحالی‌که وی مردی زاهد و پرهیزکار بود؛ و چون از برگزیدگان مانوی و روحانیان ایشان به‌شمار می‌رفت، از خوردن گوشت و گرفتن زن امتناع داشت و این دو کار را بر خود حرام می‌شمرد. او زهد و پرهیزکاری را شعار خود کرده و جامه‌های درشت و خشن بر تن می‌کرد؛ بنابراین باید معتقد باشیم نظام جدیدی که مزدک در تقسیم عادلانۀ زمین‌ها و ثروت عرضه کرد، باعث این تهمت شده است و موبدان و بزرگان دینی  تبلیغات سوئی در اطراف آن نموده و مزدک را به اشتراکی‌گری در زن و مال متهم ساخته‌اند. مأخذ گزارش‌های مسلمانان دربارۀ مزدک نیز غالباً خدای‌نامه یعنی کتاب شاهنامه به زبان پهلوی است که در آن کتاب قلم در کف دشمن بوده و همۀ این تهمت‌ها از قول موبدان زرتشتی ساسانی نقل شده است.

از مجموع توضیحات یادشده می‌‌توان دریافت که چرا مزدکیان، مانند مانویان و پیروان دیگر مذاهب، نقش مؤثری در سقوط حکومت ساسانی داشته‌اند. آری به‌دلیل برخوردهای بیدادگرانه‌ای که در دورۀ ساسانی با آن‌ها شد، مرحوم سعید نفیسی تصریح می‌کند که مزدکیان در انقراض سلسله ساسانی ناچار یاری کرده‌اند.[۱۷]

اما در دورۀ اسلامی به‌تصریح استاد دکتر صدیقی: پس از فتح عرب تا اواخر دورۀ امویان، آسایش و فراغتی برای مزدکیان حاصل گردید و در این مدت مبلغان به دعوت ایشان به نشر دین مزبور پرداختند و در اغلب نواحی ایران از این قوم کسانی بودند که مؤلفان اسلامی ایشان را به نام‌های مختلف خوانده‌اند.[۱۸]

 

[۱] مشکور، محمدجواد، نامۀ باستان، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،۱۳۸۷، ص ۲۹.

۲ نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی ایران از انقراض ساسانیان تا انقراض امویان، انتشارات موسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی،۱۳۴۲، ج ۲، ص ۲۲.

[۳] ص ۶۶۵، مقالۀ آذرتاش آذرنوش، دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج ۴.

[۴] فجرالاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی،۱۹۷۵ م، صص ۵-۱۱۴.

[۵] سجادی دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی،۱۳۷۴، ج ۲، صص ۱۵۴ به بعد، مقالۀ صادق.

[۶] جنبش‌های دینی ایرانی، صص ۹-۱۰۷

[۷] جنبش‌های دینی ایرانی در قرن دوم و سوم هجری، غلامحسین صدیقی، تهران، پاژنگ، ۱۳۷۲، ص ۱۳۹.

[۸] ـ فهرست ابن‌الندیم، ص ۳۳۷.

[۹] کاتب حجاج بن یوسف چندی کاتب زادان فروخ بود و پس از کشته شدن او در جنگ با دشمنان حجاج، پسرش مردانشاه جای او را گرفت.

[۱۰] ابن‌ندیم در صفحه ۳۳۸ فهرست گوید: از رؤسای مانویان در دولت عباسیان ابویحیی است، دیگر ابوعلی سعید، دیگر ابوعلی رجاء. پس محتمل است که رجاء در متن مزبور همان رجا باشد. ابن‌الندیم در موضع مذکور در ذکر نام رؤسای مانویان در دولت عباسی اول، ابویحیی را شمرده است. از طرف دیگر از مفاد عبارت متن در ذکر ریاست ابوهلال الدیجوری معلوم می‌شود که او اولین رئیس مانویان رافضی است در دورۀ عباسیان. ظن قوی این است که ابویحیی محرف الدیجوری است و ابوعلی رجاء خطاست و ابوسعید رجاء درست است و ابوعلی سعید باید پس از ابوسعید رجاء قرار گیرد. چنان‌که مطلب متن آن را تأیید می‌کند.

[۱۱] جنبش‌های دینی ایرانی، صص ۱۳-۱۱۰

[۱۲] ـ کریستن‌سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران، صدای معاصر، ۱۳۷۸، ص ۲۶۰. استاد دکتر صدیقی هم می‌نویسد: نابودکردن ادبیات مزدکی به امر خسرو انوشیروان ـ‌چنان‌که به نظر می‌رسدـ بسیار سخت بوده، چون مؤلفان عرب و ایرانی از هیچ کتاب مزدکی نام نبرده‌اند. (جنبش‌های دینی ایرانی، ص ۱۴۳)

[۱۳] الاعلام، ج ۲؛ ص ۱۲.

[۱۴] نفیسی، ص ۵۴.

[۱۵] جنبش‌های دینی ایرانی، ص ۱۴۱.

[۱۶] مشکور، محمدجواد، نامۀ باستان، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۸، صص ۹ ـ ۳۶۴.

[۱۷] ـ نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی ایران، از انقراض ساسانیان تا انقراض امویان، تهران، انتشارات مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی، ۱۳۴۲، ج ۲، ص ۲۳.

[۱۸] صدیقی، جنبش‌های دینی ایرانی، صص ۲-۱۴۱.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط