بدون دیدگاه

یادگار ماندگار ادب فارسی

 

گفت‌وگو با جلال‌الدین کزازی

زبان فارسی پر از یادگارهای عصر کهن است؛ یادگارهایی که با تمام مشکلات و ویرانی‌هایی که برای این سرزمین ایجاد شده است ماندگار بوده‌اند، اما آیا یادگاران کهن پارسی گویای احوال زمانه مردمان خود بوده‌اند؟ کارکرد آن‌ها برای امروز ما چیست؟ شرایط اجتماعی ایران چه تأثیری بر ادبیات گذاشته است؟ این‌ها پرسش‌هایی است که با جلال‌الدین کزازی، شاهنامه‌پژوه، شاعر و ادیب ایرانی، در میان گذاشتیم.

یکی از راه‌های شناخت اوضاع اجتماعی ایران در قرون گذشته رجوع به ادبیات کهن است. از شاهنامه فردوسی گرفته تا گلستان سعدی و مثنوی معنوی هرکدام به ‌نوعی روایت‎گر احوال این مردمان بوده‌اند. تا چه حد می‌توان از نظر تاریخی بر این متون تکیه کرد؟

شاهنامه و گلستان و مثنوی و یادگارهایی دیگر گران‌سنگ و گران‌سایه، فزون‌مایه و فراپایه از این‌گونه که بنیادهای فرهنگ و اندیشه و ادب پارسی را شکوهمند و شگرف نهاده‌اند، شاهکارهایی ادبی‌اند، نه دفترهایی که در تاریخ یا هازمان‎شناسی (=جامعه‌شناسی) و دانش‌هایی دیگر از این دست نوشته شده‌اند. راز ماندگاری آن‌ها نیز در همین سازوکارشان نهفته است. این سرشت و کارساز است که آن‌ها را از تنگنای نهادهای آموزشی و گروه‌های دانشوران و پژوهندگان و سخندانان به فراخنای مردمان برده است و در نهانخانه نهادشان جای داده است و از نهاد به یادشان آورده است و بر زبانشان روان گردانیده است؛ به‌گونه‌ای که بیت‌ها یا جمله‌هایی از آن‌ها زبانزد و دستان شده است. اگر این شاهکارهای شگرف و شکرین و شورآفرین دفترهایی خشک و دلگیر و بهره دانشورانه می‌بودند، تنها به کار استادان و پژوهندگان و دانشگاهیان می‌آمدند یا در گوشه‌های کتابخانه‌ها می‌ماندند؛ تا مگر زمانی کسی را به کار آیند که گرد از رخسار پژمرده و زمان فرسودشان بزداید و آن‌ها را بخواند.

با این‌همه پژوهنده پیگیر و باریک‌بین و کاونده از این شاهکارها می‌تواند بهره دانشوران نیز ببرد و از آن‌ها چون آبشخورهایی ارزشمند و راهنما و رازگشای، در پژوهش‌های خود یاری بجوید. نمونه را شاهنامه نامه فرهنگ و منش و اندیشه ایرانی است که هزاره‌های سرگذشت و زیست ایرانیان در آن لایه بر لایه بر یکدیگر انباشته شده است و از همین روی، گنجینه‌ای است گزیده و گرامی و آکنده از گوهرهای شاهوار؛ لیک نیک نهفته که بهره‌ای بهین و مایه‌ای مهین را، راد و گشاده‌دست، فراپیش پژوهشگر در دانش‌هایی چون زبان‌شناسی در زمانی یا تاریخی، باورشناسی، دین‌شناسی، روان‌شناسی، هازمان‎شناسی و جهان‌شناسی ایرانی می‌تواند نهاد.

آیا ادبیات و هنر رسالتی در بازنمایی شرایط و ایجاد تحرک در جامعه دارد یا این رابطه بین شرایط اجتماعی با متون ادبی ناگزیر شکل می‌گیرد؟

پیوند و تراکنش در میانه هنر و به همان‌سان ادب با هازمان یا جامعه پیوندی است زنده و پویا و دوسویه: هر دو در یکدیگر کارساز می‌افتند و اثر می‌نهند. نوشته‌ها و سروده‌ها ویژگی‌ها و هنجارها و چگونگی‌های جامعه را بازتاب می‌دهند و از آن‌سوی، جامعه نیز به‌ناچار در روندهایی گونه‌گون که به پدیدآیی آفریده‌ای ادبی می‌انجامد اثرگذار است. لیک آنچه در این پیوند دوسویه پیچاپیچ، شایسته درنگ است و یادکرد، آن است که کارآیی و کارپذیری، اثرگذاری و اثرستانی در این پیوند پیچیده‌تر و بغرنج‌تر و درهم‎تنیده‌تر از آن است که به‌آسانی و با کمترین تلاش و توش بتوان بدان راه برد و از آن آگاهی یافت. این دشواری و دیریابی نیز بازمی‌گردد به سرشت و ساختار آفریده ادبی که به‌ناگزیر، همواره، رازآمیز است و مازانگیز؛ زیرا خاستگاه هنر، به همان ‌سان ادب نیز ناخودآگاهی است و جهان نهان درون هنرمند و سخنور، شورانگیزی و شررآمیزی آفریده هنری و در پی آن بی‌زمانی و جاودانگی آن به درست در گرو ناخودآگاهانگی آن است، در خاستگاه. از همین روست که بنیادین‌ترین و نهادین‌ترین گوهرین (=ذاتی) و برترین ویژگی هنر، شگفتی است؛ شگفتی نیز فرزندی است برومند و بالابلند، راز را.

آیا با تکیه بر گزاره‌هایی همچون کناره‌گیری از دنیا و تسلیم قضا بودن، نوعی وجه تخدیری در ادبیات کهن ایران می‌توان یافت که همان امر پادشاه و پذیرفتن سلطه را تبلیغ می‌کند؟

این پرسش برآمده از گونه‌ای شناخت اندک و نابسنده از ادب پارسی است و رویه ‌نگری زیان‌بار که به‌ناچار لغزاننده و فریفتار خواهد بود و مایه گمراهی و کژاندیشی. ایران در درازنای تاریخ خویش، همواره سرزمین نوید و امید بوده است. ایرانیان، خوش‌بین و فراخ‌نگر، پیوسته آینده‌ای را چشم می‌داشته‌اند، فرخنده‌تر و شادمانه‌تر و بهروزانه‌تر از گذشته و اکنونشان همین امید و نوید بوده است که باوری دیرپای و توان‌افزای را در آیین‌ها و سامانه‌های باورشناختی ایرانی پدید آورده است: امید به نوید داده‌ای رهاننده که جهانی آرمانی و پیراسته از آزار و اندوه و رنج و شکنج و گُرم و گداز را پایه خواهد ریخت. از همین روست که ایرانی راستین همواره می‌باید در اندیشه و گفتار و کردار، یار و یاور نیروهای نیکوی راست دادگستر باشد و در آبادی جهان بکوشد و در شمار و کنار اَشوندان یا پیروان راستی جای گیرد و از دُروندان یا پیروان دروغ که جهان را به تباهی و ویرانی می‌کشند، دوری بجوید و بپرهیزد.

تنها در ادب نهان‌گرایانه و رازورانه است که سخن از گوشه‌گزینی و تنهانشینی و فرونهادن جهان و مردمان رفته است؛ لیک آنچه کسانی را در گمان افکنده است و به بیراهه برده است، آن است که در دید و داوری خویش در این هنجار و رفتار، روش را با آماج و آرمان درآمیخته‌اند. رهرو رازآموز در آغاز راه خودشناسی که به خداشناسی می‌باید انجامید، ناچار است که چندی را در گوشه بنشیند و با خود تنها بماند تا پاس دل بتوان داشت و درون را بتواند کاوید و خویشتن را بتواند یافت. او بدین‌سان، نیروهای روانی و رانه‌ای (=عاطفی) و ذهنی خویش را، از واگرایی و پریشانی و بی‌سامانی به همگرایی و همسویی و همسازی خواهد رسانید و با کانونی ساختن آن‌ها، نیرویی شگرف و سهمگین و سترگ را فرادست خواهد آورد تا بتواند از آن در یاری ‌رساندن به دیگران و گره گشودن از کارهای فروبسته‌شان بهره جوید و در فرجام بکوشد که جهان و زندگانی را بیش از پیش، از کژی و کاستی و تباهی و سیاهی و از هر آنچه مایه رنج و اندوه و تیره‌روزی و ویرانی است بپیراید و برهاند. مگر نه این است که پیری هژیر و فرخنده‌ویر (=یاد) چون نجم‎الدین کبرا به نبرد با مغولان شتافت و در آن هنگام که کاکل مغولی را در چنگ می‌افشرد، شیرانه و دلیرانه بر خاک افتاد و جان به دادار دادآفرین داد.

ادبیات مشروطه رابطه مستقیمی با امر روزمره دارد و در نسبت خود با مسائل ماورایی احتیاط را رعایت می‌کند. آیا نسبتی میان تحولات در غرب و ایران وجود دارد و می‌شود گفت شکل‌گیری مراوده با فرنگ در بسط این گفتمان مؤثر بوده است؟

پیوند ادب ایران با دیگر سامانه‌های ادبی همچنان پیوندی دوسویه بوده است. در روزگار درخشش فرهنگ و شهرآیینی ایرانی، ادب ایران و به‌ویژه در روزگار نو ادب پارسی، بر ادب جهانی کارساز افتاده است و در زمان‌هایی که این شهرآیینی و فرهنگ فروفروغی کمتر داشته است از آن‌ها اثر پذیرفته است. از آن روی که من درباره آن کارسازی، از این پیش نوشته‌ام و سخن گفته‌ام، بیش بدین زمینه نمی‌پردازم و خواننده اندیشمند خواستار را به واپسین گفتار در این زمینه بازمی‌گردانم. این گفتار که در تورینه‌ها و تارینه‌ها بازتاب یافته است، ایرانی که من می‌شناسم نام دارد. در پاسخ به بخش دیگر در پرسش شما که اثرپذیری است، آنچه سخت کوتاه می‌توانم گفت، این است که در مشروطیت فرهنگ ایرانی و در پی آن ادب پارسی از فرهنگ و ادب کشورهای دیگر اثری بسیار پذیرفته است و بازتاب‌هایی از آنچه در سرزمین‌های باخترینه رخ می‌داده است، در سروده‌ها و نوشته‌های سخنوران و نویسندگان ایرانی می‌توان دید. این بازتاب‌ها را می‌توان در گونه‌ها و گروه‌هایی چند گنجانید و دسته‌بندی کرد. این گفت‌وشنود پرداختن بدین زمینه را که دراز دامان خواهد بود برنمی‌تابد. از سوی دیگر بدان بسیار پرداخته شده است و ادب پرخاش در دوران پهلوی نیز، از نگاهی کلان و فراخ، می‌توانم گفت که بیش چپ‌گرایانه بوده است و در دامنه‌ای تنگ‌تر دینورزانه و این هر دو نیز در انگیختن جنبش‌های پسین کارساز افتاده است به‌گونه‌ای که این دومین، بر آن نخستین، چیرگی جسته است.■

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط