بدون دیدگاه

یکی به‌جای همه

مهدی غنی

 

رضاشاه و مشروطیت- بخش دوم

مهدی غنی

درباره شخصیت رضاشاه و عملکرد او داوری‌های مختلف و متضادی صورت می‌گیرد. برخی او را نجات‌دهنده انقلاب مشروطه و تداوم‌دهنده آن می‌شمارند و برخی بر آن‌اند با قدرت گرفتن رضاشاه فاتحه انقلاب مشروطیت خوانده شد. عده‌ای روی کار آمدن رضاخان را نقشه دولت استعماری انگلیس می‌دانند که برای مقابله با انقلاب شوروی و رفع خطر از هندوستان و تجدید قرارداد نفتی به نفع انگلیس صورت گرفته است، اما آنچه پیش از داوری لازم است شناخت واقعی آن دوران است. نکته دیگری که در نوشتار پیشین بدان اشاره رفت، نگرش تحلیلی-تاریخی ماست. کسانی که تفکر استبدادی دارند، باور نمی‌کنند در هر کاری مجموعه‌ای از عوامل و افراد دست‌به‌دست هم داده‌اند و هرکدام به‌اندازه‌ای در ایجاد آن سهم دارند. اینکه در تحولات و تغییرات اجتماعی تاریخی یک نفر را فعال مایشاء و عامل مطلق فرض کنیم، نه واقعیت، بلکه نگرشی ایدئولوژیک است که بر واقعیات سایه می‌افکند. هیچ واقعه‌ای و تحولی خلق‌الساعه و منقطع از گذشته به‌طور معجزه‌آسا خلق نمی‌شود، اما همه مستبدان چنین ادعا می‌کنند که پیش از آن‌ها همه‌چیز مطلقاً سیاه و منفی بوده و تنها در عصر ایشان است که پیشرفت و ترقی حاصل شده است. این نیز یک دروغ تکراری تاریخی است. رضاشاه خود چنین می‌پنداشت و اعقاب او نیز همواره چنین تبلیغ کردند.

تاج‌الملوک آیرملو، ملکه مادر از زمان قدرت گرفتن رضا خاطره‌ای نقل می‌کند که ‌تأمل‌برانگیز است: «از جلوی دهانه بازار، ارک شاهی شروع می‌شد که تمام میدان ارک و ساختمان‌های اطراف آن را دربرمی‌گرفت و آن‌قدر می‌آمد بالا که به میدان بهارستان و عمارت کامران میرزا می‌رسید. رضا بعد از اینکه شاه شد همه این کاخ‌ها را خراب کرد و جای آن‌ها کاخ دادگستری و اداره مالیه و عمارات جدید ساخت! در شمال میدان بهارستان هم چند مجموعه کاخ بود که فتحعلی‌شاه قاجار ساخته بود. اصلاً اینکه می‌گفتند بهارستان، بهارستان، به‌خاطر همین کوشک فتحعلی‌شاه بود؛ یعنی اینجا یک باغ خیلی بزرگ بود که یک سر آن همین میدان بهارستان و سر دیگرش به دروازه شمیران و خندق شمال تهران می‌رسید. رضا اینجا را هم داد خراب کردند. من گاهی با رضا دعوا می‌کردم که این ساختمان‌های نفیس را خراب نکند. رضا می‌گفت هرچه مردم را به‌یاد دودمان قاجاریه بیندازد باید خراب شود تا جلوی چشم مردم نباشد۱

رضاشاه توجه نداشت که کاخ‌ها و ساختمان‌های به‌جامانده از قاجار، سرمایه ملی و تاریخی ملت است و حفظ آن از وظایف یک دولت مردمی است.

سلطنت مشروطه یا قدرت مطلقه

یکی از مهم‌ترین دستاوردهای گذشته، قانون اساسی مشروطه بود که با مجاهدت اقشار مختلف مردم حاصل شد. رضاشاه با این دستاورد چه کرد؟ آیا با تخریب آن بنای تازه‌ای بنیان گذاشت یا برای تکمیل و تعالی آن تلاش کرد؟

مهم‌ترین دستاورد انقلاب مشروطیت، بی‌تردید تشکیل پارلمان و نقش یافتن مردم در بخشی از حاکمیت؛ یعنی قانون‌گذاری و نظارت بر قوه مجریه بود. پیش از آن سلطنت و روحانیت سرنوشت مردم و کشور را تعیین می‌کردند، اما مطابق قانون اساسی مشروطه، در کنار آن‌ها مردم نیز جایگاهی پیدا کردند. در دوران قاجار یک نفر به‌جای همه تصمیم می‌گرفت، ولی پس از مشروطیت همه می‌خواستند در این تصمیم‌گیری سهیم باشند. طبیعی است وقتی پای جمعیت به میان می‌آید، تفاوت‌ها و اختلاف‌نظرها نمایان می‌شود و هرکس رأی و نظری خواهد داشت. چنین مردمی باید سال‌ها تمرین کنند تا یاد بگیرند با هم تعامل داشته باشند و تبادل‌نظر کنند و از یکدیگر بیاموزند و به تفاهم برسند و برای آینده بهتر تصمیمات بهتری بگیرند. احزابی مختلف به‌وجود آمد. نشریات و روزنامه‌هایی منتشر شد که هریک عقیده و مرامی را عرضه می‌کردند. ملت ایران در حال پیمودن این مسیر سنگلاخ و دشوار بود که ناگهان ورق برگشت.

سوم اسفند ۱۲۹۹ کسانی پیدا شدند و بر در و دیوار پایتخت اعلامیه چسباندند: «من حکم می‌کنم…». سید ضیاءالدین طباطبایی، روزنامه‌نگار و رضاخان میرپنج، افسر قزاق، بر سریر قدرت نشستند. نشریات و احزاب را تعطیل کردند و همگان را به اطاعت و انقیاد از حاکم فراخواندند. خیلی‌ها امیدوار شدند که این بار کسانی از طبقات پایین جامعه برخاسته‌اند و می‌خواهند مردم را در مقابل اشراف و خان‌ها و شاهزاده‌ها ارج‌وقرب نهند. کمااینکه بسیاری اشراف و سران کشور را به زندان انداختند، اما صد روز بعد این دو یار مقتدر با هم نساختند و سید کنار رفت و زندانیان آزاد شدند. این بار یکی از همان اشراف زندانی؛ یعنی قوام‌السلطنه از کنج زندان بر کرسی صدراعظمی نشست. کرسی صدارت چند بار دست‌به‌دست گشت تا سرانجام به رضاخان رسید. رضاخان پس از چندی در سال ۱۳۰۴ بر تخت سلطنت نشست و رضاشاه شد.

بیست سال از انقلاب مشروطه گذشته بود. به‌زودی مردم دریافتند شاه جدید هم برای رأی و نقش مردم هیچ ارزش و اعتباری قائل نیست. این را فقط مخالفان رضاشاه نمی‌گویند. گرچه بسیاری از شاهدان آن زمان در این باره نوشته‌اند، این مسئله آن‌قدر آشکار بود که جانشین وی، محمدرضاشاه، در کتاب مأموریت برای وطنم با صراحت از این رویه پدرش یاد می‌کند: «از زمان تاج‌گذاری خود به این طرف پدرم مجلس شورای ملی را دائماً تحت سلطه خویش قرار داده بود، هرچند هرگز به انحلال آن اقدام ننمود.» سپس برای توجیه این رفتار پدرش می‌گوید: «اگر پدرم از روش دموکراسی و پارلمانی استفاده نمی‌کرد، به‌خاطر آن بود که عده رأی‌دهندگان باسواد که برای دموکراسی حقیقی لازم است تا دستگاه تقنینیه مؤثر و مفیدی را به‌وجود آورند بسیار معدود بود.»۲

درحالی‌که اگر رضاشاه به‌علت بی‌سوادی مردم، آن‌ها را از انتخاب نماینده محروم می‌کرد، چطور به خود که سواد چندانی نداشت حق می‌داد به‌جای یک ملت و نخبگان کشور و برای سرنوشت آن‌ها تصمیم بگیرد؟ اگر مشکل بی‌سوادی بود، می‌توانست قانون انتخابات را اصلاح کند و شرکت در آن را مشروط به داشتن سواد کند. گذشته از این، اگر مشکل رضاشاه بی‌سوادی مردم بود، چرا برای نخبگان کشور و افراد تحصیلکرده و حتی وزرای خود ارزشی قائل نبود و هر یک که با وی اختلافی پیدا می‌کردند حکم به حذف، حبس و نابودی آنان می‌داد؟ محمدرضاشاه هنر پدرش را در این می‌داند که مجلس را منحل نکرد، بلکه آن را تحت سلطه خودش کرد. حالا اینکه چطور این امر محقق می‌شد، از هنرهای این دوره تاریخ ایران است که باید آن را شناخت. معروف است مرحوم سید حسن مدرس پس از انتخابات مجلس هفتم که هیچ رأیی برای او اعلام نشد، از باب تمسخر گفت اگر آن ۲۰ هزار نفری که قبلاً به من رأی دادند همه مرده باشند یا رأی نداده باشند، حداقل آن یک رأی که خودم به خودم دادم کجاست؟

خریدن نمایندگان

در مجلس پنجم که هنوز سردارسپه بر اوضاع به‌طور کامل مسلط نشده بود، تعدادی از افراد سرشناس منتقد وی در مجلس حضور داشتند که جناح اقلیت مجلس بودند. این افراد شاخص و تأثیرگذار را با ارعاب و ترور به سکوت و کناره‌گیری وامی‌داشتند. ترور نافرجام سید حسن مدرس در مقابل مسجد سپهسالار در این راستا بود. این مجلس بود که به انقراض قاجاریه رأی داد، اما چگونه؟ دو روز پیش از رأی‌گیری در مجلس، داور و تیمورتاش نمایندگان مجلس را به منزل سردارسپه دعوت کردند و از آن‌ها برای طرح خلع احمدشاه و انقراض قاجاریه امضا گرفتند. اگر کسی مقاومت می‌کرد، از در تهدید یا تطمیع با او وارد می‌شدند و حداقل او را به سکوت دعوت می‌کردند. به این ترتیب رضاشاه به سلطنت رسید. ۳

انتصاب نمایندگان

از دوره پنجم به بعد اغلب نمایندگان پیش از انتخابات توسط رضاشاه از سوی وزارت دربار تعیین می‌شدند. فهرستی از افراد مورد تأیید پادشاه تهیه می‌شد که باید نماینده مجلس شوند، سپس برای هر حوزه انتخابیه یک انجمن نظارت انتخابات تشکیل می‌شد که افرادش انتصابی حکومت بودند و کلیه امور انتخابات زیر نظر آن‌ها انجام می‌شد. وظیفه افراد این انجمن این بود که افراد لیست دربار را از صندوق‌ها بیرون آورند. مروری بر اسناد آن دوران ترفندهای تشکیل مجلس فرمایشی را نشان می‌دهد.

در ۲۳ خرداد ۱۳۰۹ که مقدمات انتخابات دوره هشتم مجلس شورای ملی انجام می‌شد، تیمورتاش، وزیر دربار، یک بخشنامه محرمانه به حکام ایالات سراسر کشور فرستاده که در آن می‌خوانیم: «طبق اوامر ملوکانه در قسمت انتخابات دوره هشتم و انتخاب نماینده جهت مجلس شورای ملی لزوماً اعلام می‌دارد طبق صورتی که ارسال گردیده باید جدیت لازمه به عمل آید که این اشخاص جهت مجلس انتخاب شوند… درصورتی‌که اندک تعللی در اجرای اوامر صادره بشود، مقصر بدیهی است مورد بی‌میلی اعلیحضرت واقع خواهد شد…»

بعد در ادامه سیزده راهکار عملی برای پیشبرد هدف و درآوردن آن اسامی از صندوق ارائه کرده که مأموران موظف به اجرای آن‌اند. به‌عنوان مثال آمده است:

«بند ۹: درصورتی‌که اشخاصی میل به وکالت داشته باشند، باید آن‌ها را قبلاً نصیحت و بعداً درصورتی‌که به جلسات خودشان ادامه دهند، راپرت دهید تا تبعید شوند.

بند ۱۰: درصورتی‌که در صورت‌های ارسالی تجدیدنظری یا تغییرات سیاست و مصالح مملکتی ایجاب شود، بدیهی است تلگرافاً شخص منظور را معرفی خواهم نمود.»۴

در سندی دیگر می‌خوانیم تیمورتاش، وزیر دربار، به حاکم اصفهان تلگراف زده است که از شهرضا خبر رسیده که در جریان انتخابات ایادی شیروانی و اکبر چماسانی فعال شده‌اند درحالی‌که این عناصر نباید انتخاب شوند. بعد به حاکم اصفهان دستور می‌دهد اگر حاکم شهرضا آدم ملایمی است و از پس این افراد برنمی‌آید، یک مأمور جدی به آنجا اعزام کنید که مانع این افراد شده و اگر لازم شد چماسانی را تبعید کند.۵

نوکر دولت، نه وکیل ملت

شاید کسانی گمان کنند در آن دوران مردم قادر به تشخیص افراد صالح و شایسته نبودند، بنابراین طبیعی است که افراد خبره و مطلع کسانی را گزینش کنند که شایسته نمایندگی مجلس هستند. درحالی‌که به‌عکس، اغلب کسانی که دربار گزینش می‌کرد، افراد بی‌مایه‌ای بودند که تنها کارشان اطاعت از دستورات مافوق بود و از خود رأی و عقیده‌ای نداشتند. آن‌ها با عنوان وکیل مجلس به اندوختن مال‌ومنال مشغول می‌شدند و حکومت هم به‌وسیله آن‌ها صندلی‌های مجلس را پر می‌کرد که نکند زمانی شخص مستقل و منتقدی در آن راه یابد.

شاهد بر این قضیه بسیار است. در سال ۱۳۱۱ محمود جم که والی استان خراسان و سیستان بود نامه‌ای به تیمورتاش نوشته است که ماهیت وکلای انتصابی را نشان می‌دهد و به‌خوبی نشان‌دهنده وضعیت انتخابات در آن دوران است:

«قربانت شوم، موقع شروع انتخابات دارد می‌رسد و هنوز هیچ‌گونه تصمیمی از طرف حضرت اشرف نرسیده است و بلاتکلیف هستم. تصور می‌کنم اگر چنان‌که در این دوره تجدیدنظری در بعضی از وکلای خراسان که خیلی مبتذل و حقیقت در انظار هم خیلی اسباب وهن مجلس و شخص شخیص حضرت اشرف عالی هستند بفرمایید، خیلی حسن اثر خواهد داشت…آقای مهدوی به‌اندازه‌ای منفور عامه است که حتی برادر و اولادش در دوره گذشته با اصرار ایالت به او یک قدم برنداشتند… آقای ثابتی هم که خودتان سجایای اخلاقی او را بهتر می‌دانید،‌ حرف‌هایی مردم می‌زنند که از تکرار آن بنده شرم دارم. در هر صورت انتساب مشارالیه به حضرت اشرف در عالم ارادت موهون است. آقای سالارمؤید هم که جزو شیره‌کشیان و موضوع موقوفات طبس را که با زحمت و اهتمام متولی‌باشی و صرف پنجاه روز وقت اصلاح و در نتیجه مدرسه و مریضخانه درست‌شده بود خراب کردن، محسنات و معلوماتی ندارد…»۶

اسدالله زوار در مجلس ششم و هفتم به‌عنوان نماینده کاشمر انتخاب شد و در دوره هشتم در لیست وزارت دربار قرار نگرفت. وی در تاریخ ۲۸ آذر ۱۳۰۹ نامه‌ای به تیمورتاش نوشته و از اینکه برای مجلس هشتم انتخاب ‌نشده آه و ناله و التماس کرده است. متن نامه وی شخصیت این کاندیداهای مجلس را نشان می‌دهد (قابل‌توجه اینکه نامبرده در مجلس دهم و یازدهم بار دیگر نماینده کاشمر در مجلس می‌شود):

«…چه خاک ‌بر سر بریزم؟ تو را به سر مقدس اعلیحضرت آیا جز انتحار چاره دارم؟ حضرت اشرف من فداتم. من دیوانه رژیم پهلویم. من عاشق اعلیحضرت و حضرت اشرف هستم. شاهد بر ادعایم این است که در این مدت چهار سال اوامرتان را دیوانه‌وار به‌موقع اجرا می‌گذاشتم…»

«… چاکر در منزل مدیروطن، در مقابل اطاله لسانی که مدیر حلاج برای حضرت اشرف نمود، زدم توی دهنش که بالاخره کلاهش هم در زیر دست و پا خرد شد…اگر در خاک‌پای اقدس اعلی ارواحنا فداه از چاکر سعایت کردند شفاعت فرمایید…»۷

طبیعی است وقتی از نمایندگی مجلس انتظار چاکری و نوکری می‌رود، اشخاص ریشه‌دار و باشرافت حاضر نمی‌شوند خود را چنین خوار کنند.

مجلس خردمندان، یا محفل بی‌خردان

انتخاب نمایندگان توسط حکومت به‌صورت رویه عرفی و طبیعی درآمده بود و برای آن فلسفه‌بافی شده بود. چند سال پس از رفتن رضاشاه هم رویه غالب همان بود. این مسئله شأن مجلس شورای ملی را به‌شدت کاهش داده بود. شایع بود رضاشاه هم از مجلس با عنوان طویله یاد می‌کرد. دکتر قاسم غنی که خود وکالت و سفارت و وزارت در دوره رضاشاه و پس از آن را تجربه کرده بود در سال ۱۳۲۹، یک سال پیش از روی کار آمدن دکتر مصدق در نامه‌ای به حسین علاء، وزیر خارجه در انتقاد به وضعیت سیاسی می‌نویسد:

«غالباً از دهان مردمی بی‌خبر یا مغرض شنیده می‌شود که می‌گویند برای انتخاب وکیل اگر مردم کاملاً آزاد باشند، هر «حاجی حسن» و «حاجی حسین» سر گذر را انتخاب خواهند کرد. درحالی‌که این حاجی حسن و حاجی حسین‌ها به‌طور قطع بیشتر واجد عقل و شعورند؛ زیرا از فطرت طبیعی خداداده منحرف نشده‌اند. به مصالح مردم محل بیشتر واقف‌اند. اصول و آداب ایرانیت بیشتر در نهاد آن‌ها متمکن است. مذهب دارند، دین دارند، بستگی به مبادی دارند، غیرت دارند، ناموس دارند، با خارجی سر و کار نداشته و ندارند…مسلّم است بر این عزیزان بلاجهت که نه اخلاق دارند، نه به صفای طبیعی باقی مانده‌اند، نه علم و معرفتی دارند، نه … ترجیح دارند. کار به‌جایی رسیده که ظریفی که برادرش وکیل مجلس شده بود، وقتی یکی از او پرسیده بود تو که برادر بزرگ‌تر هستی چرا تو نکوشیده‌ای وکیل شوی، آن شخص شریف بذله‌گو گفته بود: (علت این است که پدرم در سال آخر عمر خود که احساس ضعف و نکس می‌کرد، روزی مرا و برادرم را طلبیده گفت: پسرهای عزیزم، من شماها را بزرگ کرده‌ام و به‌خوبی می‌شناسم، پس از مرگ من پیرامون کاری که مستلزم عقل و درایت و شعور باشد نگردید؛ زیرا سرمایه عقلی و فکری شما بسیار محدود است. پس از مرگ پدر، من به خیال اینکه لازمه وکالت مجلس واجد بودن عقل و شعور است مخالف با وصیت پدر شمردم که داوطلب وکالت شوم. برادرم وکیل شد. از او پرسیدم چرا برخلاف وصیت پدر عمل کردی، جواب داد نه این است که پدر ما وصیت کرد پیرامون کاری نروید که مستلزم عقل و درایت باشد، گفتم بلی. گفت من پس از تأمل بسیار استنباطم این شد که هر کاری مستلزم عقل و شعور است و مسئولیت‌های وجدانی و قانونی دارد جز وکالت مجلس که تابع هیچ شرط و اصلی نیست. این است که وکیل شدم). این حکایت و امثال آن صورتاً خنده‌آور است ولی در عین حال حکایت از حقایقی می‌کند که متأسفانه در بسیاری از موارد صادق می‌آید.» ۸

اعجاز مجلس فرمایشی!

یکی از عجایب روزگار در همین مجالس فرمایشی اتفاق می‌افتد که شاید در هیچ کشوری سابقه نداشته باشد. رضاشاه به توصیه آتاتورک بر آن شد که فوزیه، شاهزاده مصری را برای همسری محمدرضا فرزندش برگزیند، اما این ازدواج مشکلی قانونی داشت. بنا بر اصل ۳۷ قانون اساسی، مادر ولیعهد باید ایرانی‌الاصل و شاهزاده می‌بود. درحالی‌که فوزیه از تبار عرب و اهل مصر بود و نمی‌توانست مادر ولیعهد آینده ایران شود.

پایبندی به قانون اساسی مشروطه حکم می‌کرد، شاه از خیر این ازدواج با شاهزاده مصری‌الاصل می‌گذشت و یکی از دختران ایرانی را برای این مهم برمی‌گزید. به‌خصوص که با تکیه‌ای که بر ناسیونالیسم ایرانی می‌شد جای این سؤال باقی بود که مگر در میان دختران ایرانی کسی شایسته ملکه شدن نیست که از میان بانوان عرب‌تبار کسی ملکه ایران شود، اما رضاشاه کسی نبود که به این سادگی ازنظر خود برگردد. این ازدواج طبق اراده شاهانه باید صورت می‌گرفت و مشکل قانونی آن به‌نحوی باید برطرف می‌شد. عبارت ایرانی‌الاصل در اصل سی‌وهفتم قانون اساسی کاملاً روشن و مشخص بود که با تبار مصری شاهزاده خانم فوزیه منافات داشت. این نکته را رئیس‌الوزرای وقت مصر نیز درک کرده بود و زمان رایزنی مقامات ایرانی با آن‌ها در میان گذاشته بود، اما گویا انتظار شاه این بود که قوانین باید خود را با اراده ایشان تطبیق دهند، لذا به مجلس شورای ملی فرمان داده شد قانونی بگذارند و مشکل قانونی مسئله را به‌نحوی حل کنند. مقامات مربوطه به رایزنی می‌نشینند و سرانجام راهی برای توجیه و ظاهرسازی این ماجرا می‌یابند. در ۱۴ آبان‌ماه ۱۳۱۷ مجلس شورای ملی به ریاست حسن اسفندیاری طبق یک ماده‌واحده اصل سی‌و‌هفتم قانون اساسی و عبارت «ایرانی‌الاصل» را به‌نحوی تفسیر می‌کند که شاهزاده خانم را هم شامل شود:

«ماده‌واحده منظور از مادر ایرانی‌الاصل مذکور در اصل ۳۷ متمم قانون اساسی اعم است از مادری که مطابق شق دوم از ماده ۹۷۶ قانون مدنی دارای نسب ایرانی باشد یا مادری که قبل از عقد ازدواج با پادشاه یا ولیعهد ایران به اقتضاء مصالح عالیه کشور به پیشنهاد دولت و تصویب مجلس شورای ملی به‌موجب فرمان پادشاه عصر صفت ایرانی به او اعطا شده باشد»؛ یعنی نمایندگان خود تصویب می‌کنند که ایرانی‌الاصل بودن و ملیت و اصالت افراد با رأی نمایندگان ‌تغییرپذیر است. سپس سه هفته بعد در هشتم آذرماه مطابق ماده‌واحده دیگر به شاهزاده خانم مصری صفت ایرانی اعطا می‌شود:

«ماده‌واحده – مجلس شورای ملی نظر به تفسیر اصل سی‌و‌‎هفتم متمم قانون اساسی به اقتضا مصالح عالیه کشور بنا بر پیشنهاد دولت تصویب می‌نماید که به والاحضرت فوزیه دختر اعلیحضرت مرحوم ملک‌ فؤاد و خواهر اعلیحضرت ملک فاروق پادشاه مصر به‌موجب فرمان همایونی صفت ایرانی اعطا شود. ۹

گویی ایرانی‌الاصل بودن مانند درجات لشکری و نظامی و القاب حکومتی است که به اشخاص اعطا می‌شود. این مسئله از سیستمی که شالوده خود را بر ناسیونالیسم ایرانی استوار کرده بود بسیار شگفت‌انگیز و باورنکردنی بود.

مسلّم است صدور چنین احکامی از نمایندگان واقعی ملت و یک مجلس انتخابی درنمی‌آید. با این وصف چگونه می‌توان حکومت رضاشاه را ادامه انقلاب مشروطیت و تکامل آن قلمداد کرد؟ چنین حکومتی به شیوه شاهان قاجار پیش از مشروطه بیشتر شبیه است که همه‌چیز به اراده شاه انجام می‌شد یا به قانون اساسی مشروطه که شاه هم باید خود را با قانون تطبیق دهد؟

شاه و قانون

خاطره‌ای از آقای محسن صدرالاشراف، وزیر عدلیه در کابینه نخست محمود جم، شاید دیدگاه رضاشاه را نسبت به قانون بهتر نشان دهد. در این کابینه علی منصور، وزیر راه (طرق و شوارع) بود. در سال ۱۳۱۵ گویا به رضاشاه گزارش داده بودند که در وزارت راه رشوه‌خواری شده است. شاه هم روز پنجشنبه دستور بازداشت وزیر را داده بود. وزیر عدلیه این کار را مخالف قانون می‌دانست. طبق قانون برای این کار باید از مجلس اجازه گرفت و سپس وزیر را تعقیب کرد. روز جمعه رضاشاه او را احضار می‌کند. مکالمات وی با شاه در خاطرات ایشان به‌تفصیل آمده است: «شاه با رنجیدگی گفت: من مکرر به شما گفته‌ام که این قوانین کهنه و پوسیده را تغییر بدهید، با این قوانین هیچ کاری نمی‌شود کرد. گفتم قانون محاکمه وزرا کهنه نیست و چند سال قبل تصویب شده است و به صحه اعلیحضرت همایونی هم رسیده. شاه گفت قانون چیست برای من بگویید. من قانون محاکمه وزرا را که بر اثر قانون اساسی در ۱۳۰۷ شمسی تصویب شده بود حفظ داشتم و مواد قانون را نقل کردم. شاه که هنوز پی ایراد می‌گشت گفت این قانون زمان وزارت عدلیه داور وضع ‌شده و من که از قوانین عدلیه اطلاع ندارم. چرا بر جهت امر من قوانین را به‌طوری‌که با مصالح مملکت تطبیق کند اصلاح نمی‌کنید؟ من گفتم چون این قوانین متکی به قانون اساسی است نمی‌توان تغییر داد. شاه با تعجب پرسید قانون اساسی چیست؟…»۱۰

دیدگاه رضاشاه این است که قوانین باید مطابق نظر شاه اصلاح شود. حتی قوانین دوره داور را نیز قابل‌قبول نمی‌داند. قابل‌توجه اینکه وقتی صدرالاشراف به قاضی پرونده اطمینان خاطر می‌دهد که به‌طور واقعی پرونده را بررسی کند، معلوم می‌شود که آنچه علیه وزیر راه گفته‌ شده پرونده‌سازی شهربانی بوده و کسانی را با زور شکنجه وادار به اعتراف کرده بودند که سرانجام علی منصور تبرئه می‌شود و صدرالاشراف هم استعفا می‌دهد.

ارتش مقتدر!

یکی از اقدامات مثبت رضاشاه تشکیل ارتش مدرن و منظم است. در دوره قاجار، ایران به چند ولایت تقسیم شده بود و هریک برای خود حکمرانی داشت. در زمان جنگ و نیاز به نیروی نظامی در هر منطقه افراد مقتدری بودند که ایادی و عواملی داشتند که تعدادی سرباز از روستاها یا ایلات به‌عنوان مزدور جمع می‌کردند. والی این افراد را مسلح می‌کرد و با تعلیماتی به‌عنوان سرباز گسیل می‌داشت؛ لذا نیرویی به‌عنوان ارتش ملی و سراسری وجود نداشت که به‌طور ثابت و دائمی مسئول حفاظت از مرزها و امنیت کشور باشد. فکر تشکیل نیروی نظامی مستقر در زمان ناصرالدین‌شاه پدیدار شد. وی پس از بازگشت از سفر دومش به فرنگ، به فکر تشکیل چنین نیرویی افتاد که در روسیه دیده بود؛ لذا با کمک نظامیان روسی یک نیروی نظامی به نام قزاق در ایران راه‌اندازی شد و به‌تدریج تقویت و گسترش یافت. فرمانده قزاق‌ها تا پیش از انقلاب اکتبر شوروی همواره یک افسر روس بود. همین نیرو بود که در زمان محمدعلی‌شاه به فرماندهی لیاخوف مجلس شورای ملی را به توپ بست و مشروطه‌خواهان را تار و مار کرد. رضاخان خود جزو قزاق‌ها بود و در آنجا توانست استعداد خود را بروز دهد. در آستانه کودتا، نیروی قزاق از سلطه افسران روس خارج شد و در اختیار انگلیسی‌ها قرار گرفت. رضاخان و سید ضیاء با کمک همین نیروی قزاق بود که کودتا کردند.

یکی از کارهای رضاخان پیش از سلطنت سرکوب همه‌کسانی بود که از دولت مرکزی تبعیت نمی‌کردند. در این مسیر نیروی نظامی قزاق و ژاندارمری که سوئدی‌ها راه‌اندازی کرده بودند، در هم ادغام شدند که تبدیل به ارتش شد. هم‌زمان خرید سلاح از خارج کشور و تأمین بودجه هنگفتی برای تقویت ارتش و توسعه آن در سال ۱۳۰۰ تصویب و عملی شد. در سال ۱۳۰۴ قانون نظام اجباری در مجلس پنجم تصویب شد و سربازگیری برای تقویت ارتش آغاز شد. طی سالیان بعد نیز نزدیک به ۴۰ درصد کل بودجه کشور برای هزینه‌های ارتش اختصاص داده می‌شد، اما نکته تأمل‌برانگیز اینجاست که وقتی در شهریور ۱۳۲۰ متفقین به خاک ایران تجاوز کردند که پیامدش خلع رضاشاه از سلطنت شد، ارتش ایران در مقابل متجاوزین هیچ مقاومتی نشان نداد. ملکه مادر، همسر رضاشاه، در خاطرات خود این مسئله را چنین توضیح داده است:

«شوهرم رضاشاه در طول مدت سلطنت خود که بیست سال طول کشید خیلی تلاش کرد ارتش منظم و قوی برای ایران درست کند، اما متأسفانه این ارتش در همان ساعات اولیه حمله متفقین تار و مار شد. فرماندهان ارتش در سرحدات که دیده بودند توان مقاومت در برابر قوای متفقین را ندارند خودشان از جلو فرار کرده و سربازها هم از پشت سرشان. آن‌طور که رضا با ناامیدی برایم تعریف کرد در این جلسه رجال سویل (وزرای دولت) می‌گویند که ما از امور نظامی و جنگ اطلاعات نداریم و نمی‌توانیم اظهارنظر کنیم… فرماندهان ارتش هم که تا آن روز برای گرفتن پول و بودجه و امکانات و درجه و سایر امتیازات مرتباً شعار می‌دادند که ارتش ایران چنین و چنان است و می‌تواند جلوی همه نیروهای همسایه را سر کند با کمال وقاحت و بی‌شرمی آب پاکی را روی دست رضا ریخته و به او می‌گویند از دست ارتش کاری برنمی‌آید و باید تسلیم شد. رزم‌آرا و سرتیپ عبدالله هدایت هم به اشدت و حرارت استدلال می‌کنند که ارتش ایران حتی نمی‌تواند یک ساعت مقاومت کند! رضا کمی بحث و تحقیق و سؤال و جواب می‌کند و متوجه می‌شود که فرماندهان ارتش در تمام سال‌ها برای آنکه سلاح‌ها کثیف نشوند و یا معیوب نشوند و مهمات خرج و حیف و میل نشود چوب‌دستی به‌جای تفنگ به دست سربازها می‌داده‌اند و سربازها با چوب‌دستی و تفنگ‌های بدلی مشق می‌کرده‌اند!»۱۱

محمدرضاشاه نیز در کتاب مأموریت برای وطنم این مقطع تاریخی را چنین تصویر کرده است: «ارتش ایران کاملاً غافلگیر شده ‌بود و سربازان ما در سربازخانه‌ها مورد بمباران قرار گرفتند و نیروی دریایی ما را که چندان بزرگ نبود بدون اطلاع قبلی غرق و تلفات زیادی بر ما وارد ساختند… در برابر این هجوم مقاومت ارتش ایران جز در چند مورد کوچک کاملاً بی‌اثر بود و پس از آنکه اولین مرحله هجوم سپری شد، ارتش ما دریافت که حریف قوی‌تر از آن است که بتوان در مقام مقابله با آن برآمد و راستی آن است که سربازان ما در جبهه شمال فقط با تفنگ‌های مشقی مسلح بودند.» ۱۲

زمانی که رضاشاه از سلطنت استعفا داده و به سمت جنوب درحرکت بود، چند روز در کرمان توقف کرد. در آنجا با ابوالقاسم هرندی که میزبان وی بوده است درددل کرده است. هرندی این گفتگو را چنین روایت کرده است: «به من گفتند دیدی این خارجی‌ها با ما چه کردند؟ عرض کردم باکمال تأسف. فرمودند: ما در شهرهایمان وسایل دفاع نداشتیم این بود که امر متارکه دادم و ما دست از سلطنت برداشتیم و هرچه داشتیم دادیم ولی حالا هم مگر دست از سر ما برمی‌دارند!»۱۳

ملکه مادر نیز از قول رضاشاه نقل می‌کند: «یکی دیگر از افسوس‌هایی که رضا می‌خورد و آن را به زبان می‌آورد بی‌حمیتی و ضعف و زبونی امرای ارتش بود. رضا می‌گفت من سال‌ها به این قرمساق‌ها دادم خوردند و خوابیدند، برای اینکه یک روز در برابر دشمن مقاومت کنند، اما آن‌ها حتی یک دقیقه هم تحمل نکردند و قبل از رسیدن نیروهای متفقین به ایران، ارتش را مرخص کردند!»۱۴

این سرگذشت ارتشی بود که بیست سال برایش هزینه شده بود تا در زمان مقتضی از تمامیت ارضی و استقلال ایران محافظت کند.

ادامه دارد…

پی‌نوشت:

  • تاج‌الملوک آیرملو، خاطرات ملکه پهلوی، بنیاد تاریخ شفاهی، نشر به‌آفرین، ۱۳۸۰، ص ۱۶۴.
  • پهلوی محمدرضا، مأموریت برای وطنم، ۱۳۵۰،‌ ص ۵۳.
  • مکی حسین، تاریخ بیست‌ساله ایران، جلد سوم، انتشارات علمی، ۱۳۷۴، ص ۴۳۷.
  • اسنادی از انتخابات مجلس شورای ملی در دوره پهلوی اول، جمعی از اساتید، اداره کل آرشیو اسناد رئیس‌جمهور، ۱۳۸۷، ص ۶۵-۶۷.
  • همان، ص ۸۳.
  • همان، ص ۱۴۷.
  • همان، ص ۱۳۰.
  • قاسم غنی، بحثی در سیاست، انتشارات مجله یغما، ۱۳۳۴، ص ۱۲-۱۳.
  • سیروس غنی، یادداشت‌های دکتر قاسم غنی، جلد دوم، انتشارات زوار،۱۳۷۷، صص ۳۲ و ۳۳.

۱۰-‌ محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف، انتشارات وحید، ۱۳۶۴، ص ۳۴۳.

۱۱- تاج‌الملوک آیرملو، همان،‌ صص ۲۹۲ و ۲۹۳.

۱۲- پهلوی محمدرضا، همان،‌. ص ۸۸-۸۹.

۱۳- عباسقلی گلشائیان،‌ گذشته‌ها و اندیشه‌های زندگی، جلد دوم، ص ۶۸۷.

۱۴- تاج‌الملوک آیرملو، همان، ص ۳۰۷.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط