بدون دیدگاه

آسیب‌شناسی انقلاب مشروطه

ناصر حریری

#بخش_دوم

   مقدمه

در نخستین بخش از این گفتار، در شماره ۱۳۳ چشم‌انداز ایران نوشتم هدف از این نوشتار مقایسه‌ای است میان روشن‌اندیشان گذشته و روشنفکران معاصر در جذب مرید یا پیرو. در بخش اول مقاله، آن‌ها را در دو بخش بررسی کردم: گره «خوش‌باشان» که اندیشه را ملاک هرگونه انتخاب قرار می‌دادند؛ در میان آن‌ها کسانی بودند که چون مرگ را پایان نهایی این زندگی می‌دانستند تنها بر خوش زیستن در این جهان تأکید می‌کردند. آن‌ها در برابر هر پدیده علامت پرسشی قرار می‌دادند. اشاره کردم هدف نهایی شاید یافتن راه سومی بوده است که بتواند آن‌ها را از سرگردانی دائم رهایی بخشد. خیام، عطار و حافظ را می‌توان از آن جمله دانست. بعدها، حافظ به اصحاب چنین گروه‌هایی توصیه‌ای سخت بخردانه کرد که به نظر می‌رسد هرگز شنیده نشده است:

حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جوی

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

این شاعر ژرف‌اندیش گاه می‌کوشید تا راهی برای نزدیک‌تر شدن به توده برگزیند. گروه دیگر، «استدلالیون» بودند که خوش‌باشان پای آن‌ها را چوبین می‌دیدند و استحکامی در آن نمی‌یافتند، اما هر دو گروه هواخواهان چندانی نداشتند، چراکه بیش از ۹۸ درصد مردمان آن روزگار بی‌سواد بودند. گروه عارفان مورد توجه مردم طبقه متوسط و حتی شاید هم کمتر از متوسط بودند. سرآمدانشان گروهی عظیم را در اطراف خویش داشتند که قدرتمندان را بدانان متمایل می‌کرد. هرچند اهل شریعت سخت با آن‌ها عناد می‌ورزیدند. آن‌ها از چنان توانمندی‌هایی برخوردار بودند که می‌توانستند در بسیاری از اوقات یاران خود را از گرفتاری‌های بزرگ رهایی بخشند و در عین حال شادی را که در آن دوران میوه‌ای کمیاب بوده به آن‌ها ارزانی دارند؛ البته در همراهی روشن‌اندیشان پیشین با حاکمیت می‌توان همراهی خیام در ساختن تقویم شمسی را یکی از همان دستاوردها دانست. تلاش خواجه نصیرالدین در نجوم و ساختن رصدخانه عظیم در مراغه آن اندازه اهمیت داشت که توانست نامش را در تاریخ این سرزمین به ثبت برساند و استاد علم نجوم را بر دیگر عناوینش بیفزاید.۱ کار مهم‌تر آن روشن‌اندیشان این بود که مغولان بربر را در ردیف شاعران فارسی‌زبان در تاریخ ادبیات این سرزمین ثبت کنند. آن‌ها کوشیدند بسیاری از آداب حاکمیت را در این سرزمین یک بار دیگر احیا کنند، چون نیک نگریسته شود بسیاری از مغولان و تیموریان به دین اسلام درآمدند. برخی از آن‌ها کاسه داغ‌تر از آش شدند و با داغ و درفش کوشیدند کافران ملعون را که از هم‌قبیله‌های خودشان بودند به دین مبین اسلام درآورند؛ با همه این تلاش‌ها، این گروه روشن‌اندیش چندان نتوانستند مریدی را جذب خود کنند؛ چراکه حرف‌هایشان اصولاً برای عامه مردم باورپذیر نبود.

در آنجا گفتم روشنفکران معاصر را نیز در همین زمینه بررسی خواهم کرد و شیوه گزینش‌شان را با شما در میان خواهم گذاشت. در این مقاله، شیوه جذب مرید این روشنفکران را تا دوره پهلوی اول دنبال می‌گیرم. روشنفکران دوره پهلوی برای خودشان خاستگاه‌های دیگری تعریف می‌کردند که خود مجالی دیگر را می‌طلبد.

 

   روشنفکران معاصر
روشنفکران پیش از مشروطه

من برای روشنفکران معاصر عنوان روشنفکران مدرن و روشنفکران سنتی را در نظر گرفته‌ام. میان این دو گروه به‌طور کلی یک وجه مشترک دیده می‎شود. هرکدام از این‌ها به سبک و شیوه خاص خود به حکومت پیوند خورده بودند؛ البته شیوه این پیوند با هم تفاوتی اساسی داشت. به همین جهت، روشن‌اندیشان عارف‌مسلک در آن دوره می‌کوشیدند خود را از دستگاه حاکمیت دور نگه دارند. هرچند گاه رگه‌هایی از این پیوند را می‌توان یافت که البته سمت و سویی کاملاً متفاوت داشت. وضعیت روشنفکران معاصر هم بهتر از پیشینیانشان نبود. این گروه را هم شاید بتوان به دو بخش تقسیم کرد: روشنفکران پیش از مشروطه؛ و روشنفکران پس از مشروطه. از برجستگان گروه، می‌توان از امیرکبیر و قائم‌مقام و عباس‌میرزا نام برد. اولی، وزیر اعظم بود که هیچ‌کس در هیچ صورتی نمی‌تواند نادیده‌اش بگیرد. ارزشمندی خدماتش تا آنجا بود که اثرش را حتی در دوران مشروطه نیز می‌توان پی گرفت. پس از عزل این رادمرد نام‌آشنا دو روایت بر سر زبان افتاد و ثبت شد. فریدون آدمیت درباره امیرکبیر و ایران روایت می‌کند: «پس از عزل امیرکبیر گروهی از روس‌ها از سفارت به خانه‌اش رفتند و به او اعلام هم بستگی نموده و گفتند که می‌توانند به سفارت روس پناه آورد که امیر آن‌ها را با خشونت از خانه خود بیرون کرد. گویا نامه‌ای هم از این بزرگمرد بر جای مانده است که اعلام می‌دارد هرگز پناهندگی‌هایی از این دست را نخواهد پذیرفت. روایت دیگری هم از عباس امانت هست که می‌گوید امیر از سفارت روس تقاضای پناهندگی کرد و آن‌ها نپذیرفتند».

از آنجا که ما همیشه همه‌چیز را سیاه یا سفید دیده‌ایم، امیرکبیر را به آن دلیل که پس از برکنار شدن خواست به روسیه پناه برد محکوم می‌کنیم. بی‌آنکه از خود بپرسیم چند درصد از ما ‌جز این می‌کردیم؟ او مرگ خود را قطعی می‌دید و در این زمینه کمترین تردیدی به خاطر راه نمی‌داد. این مسئله را می‌توان از بعد دیگری هم بررسی کرد. روسیه تقاضایش را نپذیرفت؛ چراکه می‌دانست او همیشه سدی استوار در برابر منافع روس خواهد بود. اگر چنین فرضیه‌ای درست باشد، قطعاً می‌توان این جریان را یکی از اشتباهات سیاسی او دانست، اما آیا یک اشتباه می‌تواند آن‌همه خدمات درخشان را در زیر ابرهای کوتاه نظریه‌های محقر پنهان کند؟ جهان خاکستری است، این واقعیتی است که ما ذهناً نمی‌توانیم آن را بپذیریم. هرچند در زبان با آن مخالفتی نداریم. بر این نظرم که بسیاری از شکست‌های ما در اتحادهای موقت را می‌بایست در همین نظریات ایده‌آلیستی جست‌وجو کرد، بی‌آنکه صادقانه از خود بپرسیم خود ما واقعاً به کدام رنگ تعلق داریم؟ در اینجا می‌توان پرسش دیگری را هم مطرح کرد. به فرض که من به یکی از این دو رنگ معتقد باشم و تا پای جان هم از آن دفاع کنم، چرا باید انتظار داشته باشم که همه بتوانند چنین کنند؟ چرا نمی‌توانیم آدمیان را در همه ابعادشان به جست‌وجو گیریم و قضاوت خود را بر این چنین بررسی‌هایی استوار داریم؟ ما نمی‌توانیم بر تأثیری که بزرگمردان تاریخ بر جای می‌گذارند متمرکز شویم و بکوشیم تنها به اشتباهاتشان بپردازیم و خود را بستاییم که از آن جمله نیستیم؟! آیا اگر دارالفنون نبود، وضعیت روشنفکری در این سرزمین به همین سرعت پیشرفت می‌کرد؟

سبک و سیاقی را که قائم‌مقام در ادبیات ما به وجود آورد بی‌شک توانست الهام‌بخش جمالزاده باشد که داستان زبان مردم عامی را وارد ادبیات فارسی کرد. عباس میرزا از شکست‌های خفت‌باری که بر ارتش ایران رسید کوشید ارتشی مدرن را فراهم آورد. این هدف بعدها مورد توجه قرار گرفت و تلاش‌هایی هم در این زمینه به انجام رسید.

   روشنفکران مشروطه

روشنفکران دوران مشروطه نیز دو گروه هستند: روشنفکران مدرن؛ و روشنفکران سنتی. گروه اول را تحصیلکردگان خارج یا ملهم از آن‌ها می‌توان در نظر گرفت. روشنفکران سنتی را عمدتاً می‌بایست در میان اهل مذهب به جست‌وجو گرفت. روشنفکران گروه اول، اصولاً نمی‌توانستند امکان جذب پیروان چندانی داشته باشند، چراکه بیش از ۹۰ در صد مردم کاملاً بی‌سواد بودند و از آن ۱۰ درصد هم معلوم نبود چه تعداد از آن‌ها می‌توانستند خاستگاه‌های این روشنفکران را درک کنند. با همه این احوال، وجود آن‌ها ثمرات ارزشمندی را به همراه داشت که نمونه‌ای از آن، جلوگیری از شکل‌گیری شورایی بود که قرار بود بر همه قوانین نظارت کند و آنچه را با مذهب هماهنگ نمی‌بیند کنار بگذارد؛ البته آن گروه هرگز در مجلس تشکیل نشد و در عین حال آن‌ها واژه مجلس شورای اسلامی را به مجلس شورای ملی برگردانیدند.۲

روشنفکران مذهبی را هم شاید بتوان به دو بخش قسمت کرد: موافقان و مخالفان مشروطه. هریک از آن‌ها برای خودشان گنبد و بارگاهی داشتند و گروه‌هایی را جذب خودشان کردند. نقش بازاریان را در این جریان‌ها به هیچ روی نمی‌توان نادیده گرفت. بر این گمانم اگر کمک‌های آن‌ها نبود، هیچ گروه منسجمی نمی‌توانست شکل واقعی خود را بگیرد. تحصن در سفارت انگلیس خود می‌تواند بیانگر این نظر باشد. روشنفکران مذهبی هم تنها با سلوک خود می‌توانستند گروه‌هایی را جذب خود کنند. دانش اینان چندان محلی از اعراب نداشت.

طباطبایی در دانش فقهی شاید بر بهبهانی و میرزای آشتیانی که در دوران ناصری می‎زیست برتری‌ها داشت. عصبانیت بیش از اندازه‌اش بسیاری را از او می‌رماند و خواصی را برایش نگاه می‌داشت. این دو تلاشی بی‌حد در برقراری مشروطه کردند و بارها جان خود را نیز به خطر انداختند. برای مردم اما مسائلی از این دست کمتر مطرح بود.

اگر تاریخ بیداری را ملاک بگیریم، طباطبایی پایه‌های اول مشروطه را بنیاد کرد. بعد هم بهبهانی به او پیوست. اهمیت بهبهانی به آن اندازه بود که طباطبایی می‌گفت با وجود او به کس دیگری نیازی نیست.۳ در جذب مرید یا پیرو این هر دو گروه شاید در یک راه قدم برمی‌داشتند، اما از جهت استفاده این دو گروه، تفاوتشان بین مردم بیش از اندازه بود.

 

   از پول نمیتوان گذشت

در میان روش‌اندیشان پیشین و صاحب‌نام که نام خود را بر تارک تاریخ ادبیات این سرزمین و کتب عرفانی به ثبت رسانیده‌اند اندک کسانی را می‌توانید پیدا کنید که به مال دنیا علاقه‌ای ویژه داشته باشند. آن‌ها بی‌کمترین نگرانی آنچه را داشتند می‌بخشیدند و از خود روایات اسطوره‌مانندی را به یادگار نهادند.

نقل است درویشی به دکان عطاری عطار نیشابوری رفت و گفت: «هرچه داری بده». عطار گفت: تو  آیا چنین می‌توانی کرد؟ درویش خود را بر زمین انداخت و جان از تنش بیرون شد. نوشته‌اند عطار چون چنین دید آه از نهادش برآمد و فریاد برآورد که بیایید و این دکان را خالی کنید. این نظر ابوالحسن خرقانی مشهورتر از آن است که به تفسیری نیاز داشته باشد. می‌گفت: «چون کسی به خانقاه آمد نانش دهید و از ایمانش مپرسید». ۴ یافتن روایاتی از این دست در تذکره‌ها دشوار نمی‌نماید.

در میان روشنفکران معاصر، به دشواری افرادی از آن دست یافت می‌شوند. از نویسنده روزنامه قانون که نخستین لاتاری را در ایران به راه انداخت و چون با مخالفت شدید اهل منبر روبه‌رو شد، لاتاری را به خارجی‌ها فروخت و چون کار به شکایت رسید، گفت پول را به خزانه داده و اعلام ور شکستگی کرده؟! و صاحب‌نام دیگری که به پیغام با ظل‌السلطان دشمن قسم‌خورده مشروطه می‌گفت اگر ۱۵۰ هزار تومان بدهی شاهی را از محمدعلی شاه می‌گیرم و به تو می‌دهم.۵ تأملی در این بخش خالی از ضرورت نمی‌نماید.

برای آن‌ها داشتن قدرت حرف اول و آخر را می‌زد. داشتن قدرت هم تنها با داشتن ثروت می‌توانست فراهم آید. به این ترتیب، می‌توانیم دریابیم که مردم محلی از اعراب نداشتند. آن‌ها سیاهی‌لشکری بودند که می‌توانستند زندگانی شاهان و درباریان را به خطر اندازند؛ از همین هرج و مرج ها بود که قدرقدرتان سود می‌جستند و مخالفان خود را از میان برمی‌داشتند. قتل امین‎السلطان، بمب‎اندازی در جلو کالسکه شاه و مسائلی از این دست را می‌توان شاهد مثال‌هایی قابل قبول در نظر آورد. ملکم خان بیست‌وشش رساله در اصلاح مردم نوشت. نوشته‌هایش را در کاروانسراها و قهوه‌خانه‌ها می‌خواندند و از ترقی کشورهای دیگر به تأسفی عمیق دچار می‌آمدند و آماده می‌شدند برای رسیدن به چنان مقاماتی همه هستی خود را نثار کنند؛ البته به دستور روشنفکران سنتی، چراکه آن‌ها کلید بهشت این دنیا و آن دنیا را در دست داشتند.

 

   به کجا چنین شتابان؟

میرزا ملکم‌خان روزنامه قانون را منتشر می‌کرد و مستشارالدوله نیز همه اصلاحات این مملکت را در یک کلمه خلاصه کرده بود: «قانون»؛ بدون آنکه شاید یک بار از خود پرسیده باشند که این قوانین قرار است به دست چه کسانی اجرا شود؟ از همین روی پس از فتح تهران مخالفان مشروطه را که اکنون از هواخواهان دوآتشه مشروطه درآمده بودند بر صدر نشاندند و قدر دانستند و به این پرسش تقی‌زاده هم پاسخی ندادند که می‌پرسید اگر اینان نبودند، مملکت قرار بود چگونه اداره شود.

روشنفکران مدرن در هیچ زمانی نتوانستند به مردمان نزدیک شوند. از همین روی، آن‌ها را با نگاه خود به قضاوت می‌گرفتند. روشن‌اندیشان توانستند مدرسه و خانقاه‌های خود را تا قرن‌ها نگه دارند. ما تا همین امروز هم نشانه‌هایی از چنان اعتقاداتی را مشاهده می‌کنیم. در این ماجرا وارد نمی‌شوم که در میان اهل مدرسه و خانقاه اختلاف‌هایی حل‌نشدنی وجود داشت. اهل مدرسه، خانقاه را جای امردبازان می‌دانستند. شاید از همین روی بود که مولوی با آن همه مرید که در کنار خود داشت همه عمر را در مدرسه زیست. اگر روشن‌اندیشان پیشین توانستند گنبد و بارگاه خود را تا قرن‌های دراز نگه دارند، روشنفکران معاصر نتوانستند حتی یک ربع قرن از انقلاب مشروطه پاسداری کنند. آن‌ها مغز این انقلاب را به دیکتاتوری رضا خان سپردند و رضا شاه کبیرش کردند، بی‌آنکه بتوان افسوس چندانی را در کلامشان حس کرد. رضا خان با همه، حتی با مخالف‌ترین‌شان به‌ گونه‌ای به توافق رسید و چون قدرتش دوام و قوام یافت همه را یکی بعد از دیگری از میان برداشت، بدون اینکه افسوس چندانی را در جانی بر جای گذاشته باشد.

 

   انجمنها در دوران مشروطه

روش‌اندیشان پیشین شاید از عاشقان قدرت بودند، اما به‌آسانی ثروتی را که این قدرت برایشان به ارمغان می‌آورد به قدرت‌بخشان می‌بخشیدند. برای روشنفکران، اما دست یافتن به نعم مادی حرف اول و آخر را می‌زد و از آن به هیچ روی درنمی‌گذشتند. نگاهی به انجمن‌هایی که پس از مشروطه در تهران به وجود آمد می‌تواند نظر مرا بی‌نیاز از هر تفسیر و تعبیر کند. این انجمن‌ها با مردم چنان کردند که پس از به توپ بستن مجلس از فعالیت حتی یکی از آن‌ها هم گزارشی مبسوط را نمی‌توان دید، بدون اینکه از این وضعیت افسوسی در دلی بر جای گذاشته باشند.۶ اگر آن استبداد صغیر را مقاومت تبریز و چند شهر دیگر برای مدتی کوتاه از میان نمی‌برد، چه‌بسا آن استبداد به استبداد کبیر تغییر چهره می‌داد و طرفداران مشروطه را گروهی یاغی و شورشی در تاریخ این سرزمین به ثبت می‌رسانید. گاه از خود می‌پرسم آن‌ها که در این راه گام نهادند واقعاً از مشروطه چه می‌دانستند و از آن چه انتظار داشتند؟!

چون مجلس به توپ بسته شد و سردمداران دستگیرشده به حضور محمدعلی شاه بار یافتند، یکی این خونخوار تاریخ را جوان نجیبی دانست و خود را فریب‌خورده به خاص و عام معرفی می‌کرد و دیگری از شاه می‌خواست که از گناهانشان درگذرد؛ البته روایتی هم هست که می‌گوید آن‌ها را در باغ شاه کتک مفصلی زدند. در عین حال، تاریخ فداکاری‌های ارزشمندشان را هرگز از یاد نخواهد برد، اما این پرسش همچنان بر جای می‌ماند که آن همه را احساسات همراهی می‌کرد یا از عقل و اندیشه هم می‌شد در آنجا سراغ گرفت؟

 

   نگاه روشنفکران سنتی به مشروطه

یکی از همین رهبران می‌گفت ما که مشروطه را ندیده‌ایم، چیزهایی درباره‌اش شنیده‌ایم. بعضی‌ها هم که از آنجاها آمده بودند چیزهایی برای ما گفتند. نمی‌دانم که آن بزرگوار از مشروطه چه تصوری داشت؟ آیا آن را مجسمه‌ای می‌پنداشت؟ نمی‌گفت که از مشروطه چیزی نخوانده است، بلکه می‌گفت آن را ندیده است. به این ترتیب به نظر می‌رسد ایشان آن جریان را تصویری در ذهن به تصور درمی‌آوردند. با تصوراتی از آن دست چرا می‌بایست انتظار داشت که انقلابی چنان بزرگ در این سرزمین بتواند قوام و دوامی داشته باشد؟!

   مخالفان مشروطه چه میخواستند و چه انتظاری داشتند؟

هرچند این روشنفکران سنتی از هواخواهان فراوانی بهره‌ها داشتند، از همین روی به دار کشیدن شیخ فضل‌االله تظاهرات چندانی را به همراه نداشت. آن‌ها یعنی هواخواهان شیخ فضل‌الله در اندیشه شاهی دادگر بودند که بتواند جلو آن همه تجاوز و بی‌حرمتی را بگیرد و باقی امور را هم خودشان سامان دهند. آن‌ها موفق نشدند و رهبرشان را به چوبه دار تسلیم کردند. آن‌ها از شاه دادگر چه تصویری در ذهن داشتند؟

پیشوای عدالت‌خواهی و عدالت‌گستری در نگاه ایشان امام اول شیعیان بود که حکومتش پنج سال دوام آورد و اسطوره‌ها از خود بر جای نهاد. از آن پس، آن‌ها شاهی را نیافتند که بتوانند او را شاهی عادل، آن‌گونه که خود می‌خواستند، به تاریخ این سرزمین هدیه کنند. برخی از اینان انوشیروان عادل را در مواقع لزوم در اینجا و آنجا معرفی می‌کردند که نشانه ناآگاهی‌شان از حوادث تاریخی بود؛ البته برخی از این شاهان گاه به اعمال خیری دست می‌یازیدند که می‌توانست برای این گروه آرمان‌خواه جای امیدهایی را بر جای گذارد، اما در هر حال آن‌ها تا کجا به همین هدف هم می‌توانستند برسند؟! گروهی دیگر شاه دادگر را راه‌حل هیچ مشکلی نمی‌دانستند؛ چراکه او چون دنیا را به دنیادوستان می‌سپرد و در باز هم بر همان پاشنه می‌چرخید. اینان به این نتیجه می‌رسیدند که می‌بایست روح دادگری را وجهه همت ملت نمایند. بدون اینکه تاکتیک و استراتژی خاصی را بتوانند ارائه دهند و چون به مقصود نرسیدند به این نتیجه غریب رسیدند که شیخ فضل‌الله درست می‌گفت، ما نفهمیدیم اسلام با مشروطه هم‌خوانی ندارد؛ البته که این مسئله جای بررسی بیشتری دارد. مطلب از این قرار است.۷

 

   فهم روشنفکران از مشروطه

از این روشنفکران مدرن جز پژواکی خاموش که شاید به‌زحمت می‌توانست گوشی را متأثر کرد چه خاطره دیگری بر جای مانده است. هرچند همین اندازه را هم شاهان ترس‌خورده برنمی‌تافتند و چهار تن از اینان را در برابر محمدعلی ولیعهد سر بریدند. این مردم سه جریان بزرگ را از سر گذرانیده‌اند و همچنان در رسیدن به آرزوهای خود پای می‌فشارند که به گمان من بسیار تحسین‌برانگیز است.

به نظر می‌رسد آن‌ها نظام مشروطه را در پیش چشم داشتند. کسانی که از نظام مشروطه هیچ نمی‌دانستند چگونه می‌توانستند از تاکتیک و استراتژی آن چیزی بفهمند؟ آدمیانی از این دست فداکار آیا اصولاً قادر بودند چنین نظامی را در این سرزمین برقرار دارند؟ این نظر را می‌توانید در مذاکرات مجلس دنبال کنید.

یکی از هم اینان از شاه شاهان خواست که وی را برای خود نگاه دارد، شاه اما بدگمان‌تر از آن بود که به چنین سخنانی کمترین توجهی کند و این مرا تا دوران منصور دوانقی و ابومسلم پیش می‌برد. این واقعه بیانگر اثبات آن نظریاتی است که می‌گوید تاریخ جز تکرار مکرر هیچ نمی‌کند. در عین حال، در اینجا ما با مسئله بسیار تأسف‌بار و غریبی برخورد می‌کنیم. این مشروطه‌خواه که همه عمر را صرف یافتن پیرو برای پیشبرد هدف خود کرده است چون جانش به خطر می‌افتد حاضر است به خدمت همان‌هایی درآید که تا دیروز تنها هدف خود را از میان برداشتن آن‌ها کرده بود. او در اینجا تنها به خود می‌اندیشید و تلفاتی ییش از اندازه را که به مردمان برای برپا داشتن این مرام داده بودند به فراموشی سپرد، چون ما با چنان سردمدارانی برمی‌خوریم واقعاً از برپایی مشروطه چه انتظاری می‌توانیم داشت؟

واقعیت امر این است که طبقات مختلف از مشروطه برای خود تصویری متفاوت ساخته بودند. مثلاً روحانیون بر این نظر می‌شدند که مشروطه یعنی عدالت، پس وقتی مشروطه پیروز شد عدالت اسلامی هم کاملاً می‌تواند اجرا شود، اما در همین بخش خوانش از اسلام حداقل در میان دو طیف طباطبایی و شیخ فضل‌الله نوری کاملاً متفاوت بود. بازاری‎ها بر این نظر می‌شدند که مشروطه امنیت را برایشان به ارمغان خواهد آورد که انجمن‌های طرفدار مشروطه خلاف آن را کاملاً به اثبات می‌رسانیدند.

سردمداران مشروطه نه پیشرو مردمان که دنباله‌رو آن‌ها شده بودند. یکی از اینان در جواب ایرادی که به او می‌گرفتند که اطرافیانش رشوه می‌گیرند می‌گفت آن‌ها چهل سال است که چنین می‌کنند، من با آن‌ها چه می‌توانم کنم! شاید به همین دلیل هم بود که چون صدوهشتاد انجمن در ظرف مدت کمتر از یک سال از زمین‌های تهران رویید و هدف را اخاذی از مردم قرار داد، چشم بر آن‌ها فروبستند و امکان به توپ بستن مجلس را بی‌کمترین مانعی فراهم آوردند.

یکی از آن انجمن‌ها انجمن آدمیت بود که محمدعلی شاه عضو اصلی آن بود و بیشترین پول را بدان‌ها می‌رسانید. گفته می‌شود شاه به یاری آن‌ها امین‌السلطان را از میان برداشت؛ البته این انجمن هم خیلی زود به انشعاب کشیده شد و انجمن حقوق از آن جدایی گرفت. یکی دیگر از آن انجمن‌ها انجمن ملی بود که برادر شاه که می‌خواست شاه شود عضو اصلی آن بود و بیشترین پول را بدان‌ها می‌رسانید.

در نوشته‌های پیشین بارها گفتم ما به احساسات میدانی فراخ می‌دهیم و پای عقل را آن اندازه در زنجیر می‌کنیم که چوبین می‌شود؛ «پای استدلالیان چوبین بود». چون چنین شد افتخار خود اینان را تذکره‌نویسان در پابوسی مغولان و تیموریان، در صدها صفحه سخن خود آغاز می‌کردند خدمات آنان هرگز از یاد تاریخ نخواهد رفت. حسن و عیب نظر من تنها با یک بررسی همه‌جانبه می‌تواند اثبات یا رد شود. این انجمن‌ها آن اندازه مردم را از خود بیزار کرده بودند که نتوانستند اهل نبرد برای نگاهداشت مشروطه را که از دویست‌وپنجاه به پنجاه تن کاهش می‌یافت به پایداری تشویق کنند. آن‌ها حتی این توان را هم نداشتند که بازاری‌ها را که همیشه تنها حامیان ایشان بودند و به این رزمندگان کمک می‌کردند تا سلاح بیشتری بتوانند در اختیار داشته باشند. همه آن‌ها به دلیل تمام شدن فشنگ‌هایشان به قتل رسیدند یا گریختند. به این مسائل در نوشته مشروطه به کجا گریخت؟ به تفضیل پرداخته‌ام که امید است روزی در اختیار خواننده قرار گیرد.

تاریخ بیداری ایرانیان همه این وقایع را به زیباترین صورت به تصویر می‌کشد. متأسفانه اینان عاشق قدرتی بودند که ثروت را برایشان به ارمغان می‌آورد. اگر تلاش رزمندگان تبریز، رشت و تنکابن و برخی دیگر از شهرها نبود مشروطه تا دیرزمانی می‌توانست به محاق رود. باری چون تهران فتح شد قدرت همه به کسانی سپرده شد که می‌گفتند اگر مشروطه بشود، آن‌ها شکم خود را پاره می‌کنند.۸ آن‌ها که تا دیروز بر مستشارالدوله تهمت‌ها می‌نهادند، امروز می‌خواستند آن کلام مقدس را اجرا کنند. آن‌ها تعارفی را که در زمانه استبداد از دولتمردان می‌گرفتند اکنون با نام مشروطه گرفتند، بی‌آنکه مانع یا اعتراضی را در پیش‌رو ببینند. سردارانی که از شهرهای مختلف برای فتح به تهران آمده بودند کدامین هدف را از این پیروزی دنبال می‌کردند؟! با کمترین اختلاف قهر می‌کردند و می‌خواستند نیروی خود را بازگردانند.

ذکر این واقعه تاریخی را در همین‌جا خالی از ضرورت نمی‌بینم. در یکی از همین قهرها سپهدار استعفا کرد. مخالفان سپهدار گرد هم آمدند تا دیگری را بر جایش بنشانند، اما موفق نشدند؛ به عبارت دیگر هیچ‌کس حاضر نشد کمترین امتیازی به طرف دیگر بدهد. به این ترتیب به سپهدار متوسل شدند و به الحاح از او خواستند به کار برگردد. کسانی که حاضر نیستند کمترین امتیازی به هم‌مسلک خود بدهند و مخالف قسم‌خورده را ترجیح می‌دهند چگونه می‌توانستند دموکراسی و آزادی را به این ملت هدیه کنند؟! اصولاً آیا آن‌ها از آزادی و دموکراسی هیچ می‌دانستند؟

 

   آخرین مزاحم از میان برداشته میشود

در هرج و مرجی چنان گسترده، مردم آیا تنها درمان این انقلاب را در نسخه‌های دیکتاتوری نمی‌دیدند؟ باری اینان چون به مشروطه رسیدند زمانی که قدرتشان استحکامی یافت مزاحمین یعنی مجاهدین را به توپ بستند. ستار خان را احتمالاً با این پرسش رودررو کردند که آیا آن همه مجاهدت کمترین ضرورتی داشت؟!

محمل به توپ بستن مجاهدین این بود که آن‌ها در پایتخت هرج و مرجی غریب را به راه انداخته بودند بدون اینکه به این پرسش پاسخ داده باشند که اینان به سالیانی زیر نظر ستارخان و باقرخان کار می‌کردند و با همت هم اینان بود که سرانجام مشروطه توانست قوامی‌ گیرد. پس از استبداد صغیر باز هم اینان بودند که به تهران آمدند. تا آن زمان هیچ‌کس خاطره ناخوشایندی از ایشان را گزارش نکرده است؛ البته ناخالصی‌هایی در میانشان دیده می‌شد، اما نه تا آنجا که بتواند بر هدف اصلی خدشه‌ای وارد آورد. اینان چون به تهران آمدند و دول مردان را صاحب گنبد و بارگاه ساختند، به حال خویش رها شدند. هیچ‌کس به فکر آن‌ها نبود و مقرری نداشتند. به این ترتیب آن‌ها جز آنچه می‌کردند چه می‌توانستند بکنند؟!

اینکه می‌گویم رهبران مشروطه از حقیقت آن بسیار اندک می‌دانستند سخنی خالی از واقعیت نیست. میرزاده عشقی در شعری با مطلع:

«آن مجلس چهارم بخدا ننگ بشر بود

دیدی چه خبر بود…»

آن‌ها که نمی‌خواستند این پیام روشن را آرمانخواهان بشنوند او را گرفتند و کشتند و فرخی یزدی را.

اکنون بخش دوم این تراژدی نیز می‌بایست به سرانجامی برسد. این وظیفه را پهلوی اول به‌تمامی به انجام رسانید. کشتن آزادی که در آن هنگامه نه خیلی دشوار به انجام رسید، بی‌آنکه اعتراضی را برانگیزد. اگر اعتراض‌هایی شد به دلیل اهانتی بود که بر مذهب و مذهبیان وارد می‌آمد. به این پرسش به گمان من نمی‌توان به‌آسانی پاسخ گفت که انقلابیون مشروطه آیا اصولاً خود را در بند می‌دیدند؟! انقلابیون مشروطه با محمدعلی شاه مخالف بودند چون او را ظالم و خونریز می‌دانستند که آن‌ها را غارت می‌کند، اتفاقی که ده سال بعد به‌صورت وسیع‌تری رخ داد. به هر انجام آن‌ها تیر خلاص را بر شقیقه بیمار مشروطه زدند، اما کسی نخواست باور کند چون اخوان خیلی دیرتر فریاد برآورد که: «بیایید نعش این شهید عزیز را به خاک بسپارید»…

شعر نوحه اسماعیل خویی نخواست تا باورش کند و گفت:

سنگیست دو رو که هر دو می‌دانیمش

جز هیچ به هیچ رو نمی‌خوانیمش

شاید که خطا ز دیده ماست بیا

یک بار دگر نیز بگردانیمش

البته این رباعی در پاسخ شعر بسیار ارزشمند کتیبه سروده شده است. ما همچنان آن سنگ را می‌گردانیم بدون اینکه حتی شاید یک بار از خود پرسیده باشیم چرا آن عاشقان عدالت نتوانستند به هدف خود نزدیک شوند؟! به هر انجام این پایداری جای ستایش بسیار دارد.

در کودتای ۲۸ مرداد نیز نشان خواهم داد که وضعیت به‌جز این نبوده است. این همه از جهت اخلاقی و روانی آیا سزاوار تحلیلی بایسته نیست؟ و پاسخ به این پرسش که روشنفکران از چه روش‌هایی می‌توانستند سود بببرند؟ این‌ها مسائلی است که باید در یک بررسی همه‌جانبه با اهل خبر در میان گذاشته شود. متأسفانه من چنین چشم‌اندازی در پیش‌رو نمی‌بینم. اکنون اینان چه جایگاه و پایگاهی دارند؟ چه باید کرد؟

 

   منابع:

  1. در تواریخی که از دوران سلجوقی نوشته شده است از این مسائل سخن بسیار رفته است. تاریخ مغول اقبال آشتیانی هم اطلاعاتی در این زمینه به دست می‌دهد.
  2. تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی.
  3. تاریخ بیداری ایرانیان.
  4. تذکره‌الاولیای عطار نیشابوری.
  5. حیات یحیی، میرزا یحیی دولت آبادی، انتشارات فردوس، ج چهار.
  6. انجمن‌های عصر مشروطه، فاروق خارابی مؤسسه تحقیقات و توسعه.
  7. نگاه کنید به ایدئولوژی مشروطیت، فریدون آدمیت، ج ۱ و ۲.
  8. تاریخ بیداری ایرانیان.

 

پینوشت:

چشم‌انداز ایران: با توجه به اینکه بهائیان امیرکبیر را عامل سرکوب و کشتار بابیان می‌دانند و نسبت به او نگاهی منفی دارند، روایت آقای عباس امانت را باید با دقت بیشتری مورد توجه قرار داد.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط