بدون دیدگاه

آغامحمدخان قاجار و تشکیل دولت ملی در ایران

 

نگاهی دوباره به برخی دیدگاه‌های تاریخی

رضا احمدی

ایرانیان پس از شکست از عرب‌های مسلمان، در سال ۲۱ ‌ه.ق در نهاوند و سقوط دولت یزدگرد سوم، ده قرن بعد موفق به تشکیل دولت مستقل ایرانی به دست نوادگان شیخ صفی‌الدین اردبیلی شدند. صفویان دولت ملی و مذهبی تشکیل دادند. هم ملیت ایرانیان و نیز مذهب انتخابی آن‌ها را بر سریر قدرت نشاندند و آرزوهای دیرینه آنان برای استقلال را برآورده کردند. صفویان با ایده تصوف شیعی و شمشیر قزلباش حکومت ملی را به ارمغان آوردند. در این حکومت مجتهدان بر امور شرعی نظارت مستمر یافتند. کم‌کم جامعه صفوی به جامعه سنتی بی تسامح و ظاهرگرای مذهبی تبدیل شد. با غلتیدن جامعه به ورطه طعن، لعن، فحش و سب نسبت به خلفا و تهدید مخالفان و تمسک به پوسته ظاهر مذهبی، دوری از جوهره دین، عدالت، انصاف و اخلاق، روند سقوط آن آغاز شد.

روند بی‌تسامحی در دولت صفویه و خودسری نظامیان قزلباش، در مواجهه با بحران‌ها خشونت‌بار بود. آن‌ها با زبان شمشیر برهنه سخن می‌گفتند و با زبان و سر بریدن، چشم درآوردن و مثله‌کردن می‌خواستند جامعه را مدیریت کنند و استراتژی النصر بالرعب را در پیش گرفتند. گره خوردن تصمیمات و سیاست‌گذاری‌ها به منبر، بحث‌های مدرسه‌ای، بدون توجه به مصالح ملی ایران جامعه را به‌سوی بحران داخلی کشاند. ایران سرزمین اقوام و مذاهب است. یک قرائت از دین نمی‌تواند بر همه تحمیل شود. تشدید تعصبات، تضییقات، تحقیرات نسبت به اقلیت‌های مذهبی و دینی، پایه‌های دولت قدرتمند صفوی را سست کرد. فشار بر اهل سنت، یهودیان، مسیحیان و زرتشتیان، روند واگرایی در کشور را فراگیر کرد. شورش در مناطق مرزی که معمولاً اهل سنت بودند، روند واگرایی را سرعت بخشید. اقوام ایرانی چون پشتون‌های قندهار، ابدالی‌های خراسان، لزگی‌های داغستان، اهل سنت لارستان، کردهای سلیمانیه، برای رهایی از قزلباشان متعصب سر به شورش برداشتند.

افغان‌ها از اقوام ایرانی بودند که اعتراض خود را به‌وسیله محمود افغان اعلام داشتند. او نمادی از عصیان علیه بی تسامحی صفویان است، زرتشتیان هم از تعصب مذهبی قزلباش به ستوه آمده و همراه محمود افغان شدند که این شورش منتهی به سقوط امپراتوری صفوی به دست چند هزار نفر از رعایای غلزایی‌های صفوی شد.

پس از سقوط دولت صفوی، محمود افغان اداره امور را به دست گرفت. نابه‌سامانی سراسر ایران را فراگرفت. نادر قلی معروف به نادرشاه توانست دولت خود خوانده افغان را از میان بردارد. نادرشاه با برکناری طهماسب‌میرزا خود به‌جای او جلوس کرد. نادر تمام نیرو و توان کشور را صرف لشکرکشی کرد و فرصت ساماندهی کشور را از کف داد. او در سال ۱۱۶۰ ق به دست چند تن از سپاهیانش کشته شد. بار دیگر اوضاع در هم آمیخت. از هر جای کشور مدعیانی به‌پا خاستند. در این نبرد داخلی کریم‌خان زند توانست رقیبان را از میدان به در کند و خود به نام وکیل‌الرعایا قدرت را به دست گیرد. محمودحسن خان قاجار پدرآقامحمدخان ازجمله رقیبان قدرتمند وکیل بود که به دست طرفدارانش کشته شده بود، بعضی از فرزندان او به شیراز منتقل شدند. آقامحمدخان در اقامت اجباری بیست‌ساله در شیراز، از نزدیک با قدرت متمرکز دولت زند آشنا شد. وی پس از وفات وکیل در سال ۱۱۹۳ ق، در صدد اجرای برنامه‌های خود برای تسلط بر ایران برآمد و طی بیست سال تلاش توانست دولت قاجار را بنیان گذارد.

عصر وحشت

سقوط دولت صفوی در سال ۱۱۳۵ ق آغاز فاجعه تاریخی در ایران بود. از این پس قریب به یک قرن، هرج و مرج و ملوک‌الطوایفی در ایران حاکم شد. مرحوم زرین‌کوب این دوره را «عصر وحشت» (زرین‌کوب، ۱۳۹۲، ص ۷۲۸) می‌نامید.

در عصر پساصفوی، نادرشاه و کریم‌خان برای مدت محدودی حکومتی تشکیل دادند، ولی با مردن آن‌ها دوباره جز ویرانگری، غارت، کشتار، بی‌رحمی و تجاوز چیزی به گوش نمی‌رسید. در این مدت طولانی تمام ایران در ورطه آتش می‌سوخت. هر منطقه از آن سهم خانی شد. هرکس تعدادی مزدور به دور خود جمع کرده و منطقه‌ای را تیول خود می‌ساخت. آن‌ها با بی‌رحمی به غارت مردم می‌پرداختند. خان‌ها همه با هم در جنگ بودند. شهرها و روستاها را از چنگ یکدیگر خارج می‌کردند. چه‌بسا شهری سالی چندین بار بین خان‌ها دست‌به‌دست می‌گردید. هر خانی بر شهر مسلط می‌شد، غارت نو و مالیاتی دوباره وضع می‌کرد. هرسال چند بار مالیات می‌ستاندند. در اثر نبرد برای تسلط بر شهرها زیرساخت‌های آن‌ها منهدم می‌‌شد. به خاطر ناامنی تجارت از رونق افتاد. با گرفتن مالیات‌های مضاعف و چندباره تجار فقیر شدند. کشاورزان هم به خاطر جنگ و غارت محصولاتشان توسط یاغیان و خان‌ها، دست از کشاورزی برداشتند. آن‌ها برای مزدوری به گروهی یاغی می‌پیوستند تا با غارت، شکم زن و فرزندان خود را سیر کنند. این سرنوشت محتوم اغلب مناطق ایران پس از سقوط اصفهان تا سال ۱۲۰۸ بود که آغامحمدخان قاجار توانست مدعیان را سرکوب کند و رقیبان بر جای خود نشاند. او سپس در پی اعاده امیرنشین‌های شمال شرق و غرب برآمد تا مرزهای عصر صفویه را احیا کند.

خاندان قاجار

درباره اصل و نسب آن‌ها روایات متعددی وجود دارد. محمدتقی سپهر اصل آن‌ها را به سرتاق نویان ابن سابا نویان بن جلایر بن نیرون از خاندان جلایری مربوط می‌داند. سرتاق نویان از بزرگان درگاه و سرهنگان سپاه هلاکوخان بود که به مناطق گرگان فعلی کوچ کردند (سپهر،۱۳۹۰، ج ۱، ص ۷). قول دیگر این است که قاجارها به همراه هلاکوخان مغول در سال ۶۵۶ از ماوراءالنهر وارد فلات مرکزی شدند. آن‌ها در حدود آذربایجان و گنجه اسکان یافتند.

ایل قاجار در عصر شاه اسماعیل صفوی یکی از حامیان او بودند. در سال ۹۹۸ ق، شاه‌عباس اول بر تخت شاهی نشست، فرمان داد قاجار را به گنجه و ایروان کوچ دادند و رجال ایشان که از نظر شجاعت بر دیگران برتری داشتند در اراضی استرآباد در قلعه مبارک‌آباد که در کنار گرگان بود استقرار یافتند. جمعی در فراز قلعه جای گرفتند و ملقب به قاجار «یوخاری‌ باش» شدند. آن گروه که بر فرود قلعه بودند، «اشاقه ‌باش» نام یافتند (همان، ص ۹). شاه‌عباس آن‌ها را در این منطقه مستقر کرد تا در مقابل تهاجمات ترکمن‌ها، ازبکان خراسان و گرگان در امان ماند. قاجارهای بالادست به دولو یا شترچران و پایین‌دست رودخانه که به قوانلو یا گوسفندچران مشهور شدند.

در تکاپوی قدرت

ایل قاجار از مریدان و فرزندان شیخ صفی‌الدین اردبیلی بودند. آن‌ها بخشی از قزلباش، نیروی نظامی صفویه را تشکیل می‌دادند که در به سلطنت رساندن شاه اسماعیل و تأسیس سلسله صفویه در ۹۰۷ ق نقش داشتند. بعد از این دوره آن‌ها نقش حراست دولت صفوی در مقابل غزها و لزگی‌های قفقاز در شمال غرب و شرق دریای مازندران را به عهده گرفتند. نقش ایل قاجار بعد از سقوط شا‌ه‌ سلطان‌حسین برجسته‌تر می‌شود. آن‌ها خود را نامزد برحق و جانشین صفویان می‌دانستند. سه نسل از قاجارهای قوانلو در این راه جان باختند. آن‌ها کوشیدند تا قاجاریه را جانشینان مشروع صفویه جلوه دهند که خاندان‌های رقیب آن را غصب کرده بودند (امانت، عباس، ۱۳۹۳، ص ۳۹).

نسل اول: فتحعلی‍خان قاجار

فتحعلی‌خان قاجار پسر شاه‌قلی‌خان قوانلو رئیس ایل اشاقه‌باش بود. او جد آغامحمدخان است. فتحعلی‌خان در نوجوانی پدر را از دست داد. سه فرزند به‌جای‌مانده از شاه‌قلی‌خان قوانلو فعالیت‌های خود را گسترش دادند، آن‌ها در مظان سوءظن قرار گرفتند. محمدخان ترکمان حاکم گرگان آن‌ها را دستگیر و زندانی کرد. فتحعلی‌خان توانست از زندان فرار و به دشت، نزد طایفه ترکمان یموت که هم‌پیمان سنتی قوانلوها بودند، پناه ببرد. فتحعلی‌خان با تدارک نیرو به قلعه مبارک‌آباد گرگان حمله کرد و محمدخان و میرزا احمد قزوینی حاکم گرگان را کشت و خود بر گرگان مسلط شد. حکومت مرکزی از سال‌ها پیش تسلطی بر اوضاع ایالت‌ها نداشت. در همین دوره پشتون‌های قندهار از رعایای دولت صفوی، تختگاه صفوی را به محاصره درآوردند.

فتحعلی‌خان قاجار مناطق مجاور گرگان را به انقیاد خود درآورد. خبر محاصره تختگاه توسط محمود افغان فرصتی بود تا او خود را به قدرت نزدیک سازد. او به همراه نیروهای خود به اصفهان رسید و حمایت و اطاعت خود را نسبت به شاه‌سلطان‌حسین اعلام کرد؛ اما درباریان چون مرد جنگ و فداکاری نبودند و حفظ قدرت حیاتی‌ترین مسئله برای آن‌ها بود، از رویارویی با افغان‌ها رویگران شدند و در پی نیروهای ماورایی چون ذکر، ورد، کرامات و ختومات بودند تا بدین‌وسیله سپاهیان محمود افغان را از پای درآورند. برخی هم با استناد به روایات ظهور حضرت مهدی (ع) داستان رجعت و علائم ظهور و ادعای تطبیق داشتند، عده‌ای هم بدان دل‌خوش داشتند.

با بی‌مهری که نسبت به فتحعلی‌خان در اصفهان صورت گرفت، او اصفهان را ترک کرد. طهماسب‌میرزا، ولیعهد، به امید جمع‌آوری نیرو از اصفهان خارج شد و خود را به قزوین رساند تا نیرویی برای مقابله با افغان‌ها با خود همراه کند.

فتحعلی‌خان در روزگار سرگشتگی شاه‌طهماسب دوم او را یاری کرد. وی به سپهسالاری شاه‌طهماسب رسید و به لقب امیرالامرایی نائل آمد. پس از پیوستن نادرشاه به طهماسب دوم، رقابتی بین او و نادرقلی به‌وجود آمد. به تحریک نادرقلی افشار و به حکم شاه‌طهماسب به دست مهدی‌خان یوخاری‌ باش قاجار، فتحعلی‌خان در سال ۱۱۳۹ هـ. ق کشته شد.

نسل دوم: محمدحسن‌خان قاجار

پس ازاینکه نادرقلی توانست فتحعلی‌خان قاجار را از میان بردارد، دولت خودخوانده افغان حاکم بر اصفهان را شکست داد. در این دوره ایران به بیش از چهار قسمت تقسیم شده بود. عثمانی‌ها و روس‌ها شمال و شمال غرب را گرفتند. طهماسب دوم مناطق مرکزی، محمود افغان هم بر اصفهان و محمود سیستانی خراسان را در دست داشت. با رشادت‌های نادرشاه، افغان‌ها از اصفهان خارج شدند. در اثر بی‌لیاقتی شاه‌طهماسب دوم، نادر او را در تجمع دشت مغان خلع و خود به پادشاهی رسید.

محمدحسن‌خان تنها پسر باقی‌مانده از فتحعلی‌خان قاجار بود. محمدحسن هنگام قتل پدر دوازده‌ساله بود، به ریاست ایل اشاقه ‌باش رسید. پس از کشته شدن فتحعلی‌خان پسرش به میان طوایف ترکمان رفت. گروهی از ایشان را با خود همراه کرد و به استرآباد تاخت و آن را فتح کرد. نادرشاه از محمدحسن‌خان خشمگین شد و سپاهی برای سرکوبی او فرستاد. (سپهر، ج ۱، ص ۱۵)

محمدحسن‌خان از خشم نادرشاه متواری شد. او زندگی مخفی پیشه کرد و در بیابان‌ها سرگردان شد. پس از کشته شدن نادرشاه در سال ۱۱۶۱ ق، بار دیگر جنگ خاندانی بین ایل افشار آغاز شد. هرج و مرج عمومی ایران را فراگرفت. باز ایران در بین خان‌ها تقسیم شد. آزادخان افغان، احمدخان درانی، محمدحسن‌خان قاجار، علیمردان‌خان بختیاری، ابوالفتح‌خان بختیاری و کریم‌خان زند و ده‌ها خان کوچک که در اطراف ‌و اکناف ایران علم طغیان برافراشتند تقسیم شد. هریک از آن‌ها با زورآزمایی به دنبال توسعه حوزه نفوذ خود بودند.

محمدحسن‌خان با جمع‌آوری نیرو، ابتدا استرآباد را فتح و سپس گرگان، مازندران، گیلان، تبریز و اصفهان را فتح کرد. او به نام خود سکه ضرب کرد.

محمدحسن‌خان توانست ایران مرکزی و اصفهان را ضمیمه حاکمیت خود کند و چند بار شیراز مرکز قدرت کریم‌خان زند را محاصره کند و خان زند را تحت‌فشار قرار دهد. محمدحسن‌خان در نبرد بهشهر از شیخعلی‌خان زند شکست خورد و توسط محمدحسن‌خان دولو از پای درآمد. محمدحسن‌خان قاجار پس از دوازده سال پیکار نظامی در سال ۱۱۷۲ ق کشته شد و نتوانست حکومت واحدی در ایران برپا کند.

محمدحسن خان قاجار نُه پسر داشت. آغامحمدخان بزرگ‌ترین آن‌ها بود. او پس از کشته شدن پدرش به میان ترکمانان فرار کرد.

نسل سوم: حسینقلی‌خان جهانسوز

پس از کشته شدن محمدحسن‌خان قاجار در ۱۱۷۲ ق، نُه پسر از او به‌جای ماند. حسینقلی‌خان و آغامحمدخان به دشت و بین تراکمه یموت فرار کردند. آن‌ها پس از دو سال با جمع‌آوری نیروی اندک به استرآباد حمله بردند، ولی در مقابل نیروهای زند شکست خوردند و دستگیر و نزد کریم‌خان زند روانه شدند. دسته‌ای از بازماندگان، محمدحسن‌خان در دامغان، قزوین و شیراز اسکان داده شدند. آغامحمدخان و حسینقلی‌خان را به شیراز روانه کردند. حسینقلی‌خان پس از چند سال حضور در شیراز، با موافقت کریم‌خان در یکی از قلاع اطراف دامغان ساکن شد، اما حسینقلی خان در میان وابستگان قوانلو، با انگیزه استیلاگری و انتقام‌کشی از قاتلان پدرش از طایفه یوخاری باش دولو، تلاشی آغاز کرد. آتش انتقام منطقه را فراگرفت. حسینقلی‌خان همچون دیگر خان‌ها به دنبال غارت و کشتار برآمد. او با کمک برادرش بر حاکم مازندران دست یافت و او را به قتل رساند و مدعی سلطنت شد، اما سلطنت او دوامی نیافت. وی در برابر سپاه اعزامی زندیه نتوانست مقاومت کند و به گرگان گریخت. کریم‌خان سپاهی برای سرکوب وی به استرآباد فرستاد. او به خاطر بی‌رحمی و غارت و کشتار به جهانسوز شهرت یافت. حسینقلی‌خان در سال ۱۱۹۱ ق به دست رقبای دولوی خود کشته شد.

 

آغامحمدخان قاجار

او فرزند ارشد محمدحسن‌خان قاجار بود که در ادامه نسل سوم در تکاپوی دستیابی به سلطنت بیست سال تلاش کرد. نادرشاه، در سال ۱۱۶۱ ق، به قتل رسید و جنگ شاهزادگان آغاز شد. علیقلی‌خان افشار، برادرزاده نادر، بسیاری از اولاد نادر را قتل‌عام کرد و خود را عادلشاه نامید. محمدحسن‌خان پس از مرگ نادرشاه از مخفیگاه بیرون آمد و استرآباد را فتح کرد. از سوی دیگر سرداران نادر علم طغیان برافراشتند و منطقه‌ای را به قلمرو خود درآوردند. خان‌های خفته غارتگری آغاز کردند. محمدحسن‌خان قاجار از مخفیگاه بیرون آمد. عادلشاه به استرآباد حمله کرد و محمدحسن‌خان قاجار را شکست داد و پسرش آغامحمدخان را به اسارت گرفت و او را مقطوع‌النسل کرد.

آغامحمدخان طی دوازده سال تلاش پدر برای استیلا بر ایران و درگیری با خوانین در رکاب او بود. محمدحسن‌خان در ۱۱۷۲ ق کشته شد. آغامحمدخان به ترکمنان یموت پناه برد. کریم‌خان زند توانست بر ایران مرکزی و جنوب مسلط شود. آغا‌محمدخان با جمع‌آوری نیرویی اندک به حمله ناموفقی به استرآباد دست زد و شکست خورد، او را دستگیر کردند و به نزد کریم‌خان در تهران منتقل کردند.

چهره آغامحمدخان در بین ما مردی خونخوار، جاه‌طلب، حیله‌گر، فرومایه، خسیس، مال‌پرست، خشن، بی‌رحم و کینه‌توز است. در اینکه شخصیت متعالی نداشته است کمتر می‌توان تردید داشت، اما آیا به‌راستی او مظهر همه این صفات ناپسند بوده و به‌جز این‌ها خصایص دیگری نداشته است؟ اگر آغامحمدخان صرفاً دارای این صفات می‌بود، بعید به‌نظر می‌رسد، شانس موفقیت‌های عظیم نظامی می‌داشت (زیباکلام، ۱۳۸۹، ص ۷۲).

در اسارت و تبعید

آغامحمدخان و جمعی از بازماندگان محمدحسن‌خان قاجار به اقامت اجباری در تختگاه شیراز آورده شدند. شیراز از دیرگاه مرکز علم و ادب بود. پس از سقوط اصفهان بسیاری از دیوانیان، علما و شعرا، راهی این شهر شدند. نزدیکی شیراز به بوشهر و بصره که کانون تجمع تجارخانه‌های اروپایی و بازرگانان فرنگی بود موجب شد تا آن‌ها با دنیای جدید آشنا شوند. در این دوره این سؤال ذهن بعضی را به خود مشغول کرده بود که در آن‌سوی مرزها، فرنگستان به کانون تولیدات صنعتی عظیمی تبدیل شده‌اند، درحالی‌که ما با این پیشرفت‌ها بیگانه‌ایم. شیراز در زیر امنیت و سلوک کریم‌خانی به کانون بحث و گفت‌وگو، مناظره و تحلیل اوضاع ایران تبدیل شده بود. گروهی از شعرا ساکن در این شهر با بحث، گفت‌وگو، سروده‌های خود را غنا می‌بخشیدند. در این فضای علمی، فرهنگی، سیاسی و ارتباطات بین‌المللی آغامحمدخان روزگار می‌گذراند. آغامحمدخان علاقه خاصی به کتاب داشت. پس از تسلط بر شیراز، اولین کسی را که به دستور فاتح به حضور آوردند، میرزاحسین وفا بود و اولین پرسش که بر لبان او جاری شد این بود که با کتاب‌ها چه کردید؟ جواب آمد از اینجا بیرون رفته‌اند. مرد اخته گفت: خوب شد که از اینجا بیرون نرفته‌اند و هستند. اگر آن‌ها را به مرد فرنگی که برای خرید جواهرات آمده بود بیرون فرستاده بودی، حال باید با جان خودت و همه افراد خانواده‌ات پاسخ‌گو بودید (سرهارد فورد جونز، ۱۳۵۳، ص ۶۹). اولین سؤال آغامحمدخان از کارگزاران دولت زند سرنوشت کتابخانه بزرگ میرزا‌حسین وفاست که عموی قائم‌مقام فراهانی است و صدارت سه شاه زند را عهده‌دار بوده است. او تمام دارایی خود را کتاب خریده بود و کتابخان‌ای غنی به‌وجود آورده بود. آغامحمدخان آن کتابخانه را می‌خواست.

تجربه بیست‌ساله

شرایط خاص جسمی و ظاهری آغامحمدخان او را از زن، زندگی و عیش و نوش جوانی فارغ کرده بود. او به عبادت، گوشه‌گیری، تفکر و مطالعه روی آورد. فرصتی مناسب فراهم آمد تا در محیط فرهنگی و سیاسی دربار زند با محافل فرهنگی در شیراز، آشنایی شود. با ارتباط با دیوانیان باتجربه همچون خاندان قائم‌مقام فراهانی که صاحب‌تجربه و اندیشه بودند بهره‌هایی دریابد و بنیادهای فکری او در این دوره متحول شود. اگر تا دیروز او به فکر انتقام خون پدر و اجدادش از زندها و افشارها و دولو بود، اما امروز در پی پیوند با طایفه دولو (شاخه‌ای از قاجارها) بو تا ایران را به عظمت عصر صفوی بازگرداند و امیرنشینان مستقل را به حیطه حکومت مرکزی درآورد. او برای رسیدن به آرزوهایش مترصد فرصتی مناسب بود. محمدخان در زمان حضور در شیراز، ارتباطات پنهانی با طایفه خود را حفظ کرده بود.

او با ارزیابی و نقد تلاش‌های مستمر خاندان خود، نظام ملوک‌الطوایفی، که بعد از مرگ هر شاهی بر ایران حاکم می‌شود به جمع‌بندی جدیدی رسید. از میان رفتن مرزهای ملی و حکومت ملوک‌الطوایف، جدا شدن کرسی خراسان، گرجستان و ماوراءالنهر از ایران را مسئله آن روز ایران می‌دانست.

اولین شاه قاجار مانند پدرانش، به خویشتن و جایگاه خود به‌مثابه خانی در پی قدرت محلی و غارتگری نمی‌نگریست، بلکه چونان صاحب قدرتی نگاه می‌کرد که می‌تواند در کنار ارضای تمایلات قدرت‌طلبی و مکنت‌جویی و بی‌رحمی به هنگام ضرورت حفظ قدرت، به وحدت سیاسی و ارضی ایران‌زمین نیز چشم بدوزد (زرگری‌نژاد، ۱۳۹۵، ص ۲۳۸).

با اقامت اجباری بیست‌ساله (از ۱۱۹۳ ق تا ۱۱۷۲) آغامحمدخان قاجار در شیراز، اندیشه تجدید اقتدار تاریخی ایران در شخصیت او جوانه زد و او را از خانی غارتگر و استیلاجو به شخصیتی بدل کرد که اندیشه تجدید یکپارچگی، وحدت‌گرایی سیاسی ایران برای او مهم‌ترین مسئله بود. این برهه از حیات او نقطه‌عطفی در تاریخ ایران شد. اندیشه احیای مرزهای ملی ایران عصر صفوی، از میان بردن قدرت خان‌های محلی و منطقه‌ای، برقراری امنیت و تشکیل دولت متمرکز در برنامه کار آغامحمدخان قرار گرفت.

رنج ملی ایرانیان

رگه‌های زوال امپراتوری صفوی پس از مرگ شاه‌عباس اول (۱۰۳۸ ق) رخ نمود؛ وقتی که با هجوم افاغنه در سال ۱۱۳۵ ق به افول کشانیده شد، دوره‌ای از بی‌نظمی و هرج مرج شروع شد. روند تجارت قطع شد و در حیات کشوری و فرهنگی نوعی زوال عمومی به ظهور رسید (لمبتون، ۱۳۹۱، ص ۱۷۶). گفتمان اصلی در شهرهای بزرگ چون اصفهان و شیراز و سراسر ایران بزرگ از ناامنی، غارتگری و بی‌ثباتی سیاسی و از میان رفتن زیرساخت اقتصادی و نابودی تولید بود. دیوانیان فکور، فرهیختگان از آن رنج می‌بردند. خاندان قائم‌مقام فراهانی در این دوره در سلک دیوانیان قرار داشتند. آن‌ها شیفته امنیت و ترقی ایران بودند. آغامحمدخان مستقیم و غیرمستقیم تحت تأثیر این گفتمان بود که امنیت، آرامش و وحدت سیاسی را که سال‌ها از طالع مردم ایران رخت بسته بود به ارمغان آورد.

دولتی ملی

حکومت‌ها در ایران از ابتدا، ساختار ایلی عشایری داشتند. برافتادن حکومتی و برآمدن حکومت دیگر به معنی آمدن ایلی و رفتن ایل دیگر است. در سال ۱۱۹۳ ق، کریم‌خان زند، درگذشت. آغامحمدخان که منتظر چنین روزی بود سریع خود را به ورامین نزد ایل خود رساند و علم مبارزه را برافراشت. هنوز جسد وکیل بر بستر بود که نبرد خاندانی بین زندیان شعله‌ور شد. بار دیگر آتش جنگ و غارت در ایران برافروخته شد. ایل قاجار، یکدست و متحد نبودند. دوشاخه قوانلو و دولو همیشه در رقابت بودند. آغامحمدخان قاجار رئیس ایل قاجار نبود، بلکه فرزند رئیس تیره قوانلوست. درحالی‌که دیگر پسران محمدحسن‌خان از موقعیت بهتری از آغامحمدخان برخوردار بودند، ولی او با برنامه و خط‌مشی مشخص نهضت خود را آغاز کرد و توانست طی هجده سال تلاش پیگیرانه، حکومت یکپارچه و ملی در ایران مستقر سازد. (همان)

پیوند مستقیم آغامحمدخان با اندیشه‌ها و آرمان‌های فرزانگان محفل سیاسی شیراز یا حداقل تأثیرپذیری غیرمستقیم او از این فرزانگان، خاستگاه فکری پسر محمدحسن‌خان را تغییر داد. به این ترتیب او به این نتیجه رسید که هدف از قدرت، غارتگری و استیلای بیشتر نیست، بلکه پایگاهی است برای تأسیس سلطنتی در مسیر تجدید وحدت سیاسی ایران و به این‌سو سوق پیدا کرد.

برای رسیدن به این هدف اتکای او فقط به ایل قاجار نبود. او از همه نیروهایی که می‌توانستند او را در اهداف یاری رسانند بهره گرفت. او در ۱۲۰۱ ق پایتخت را از پایگاه سنتی قاجارها استرآباد به تهران منتقل کرد. دیوانیان زندیه را به استخدام خود درآورد و خاندان قائم‌مقام که دارای پیشینه دیوانی طولانی و اندیشه‌های بلند بودند را جذب کرد.

شخصیت آغامحمدخان

بنیان‌گذاران سلسله‌ها معمولاً انسان‌های برجسته و دارای توانمندهای فوق‌العاده‌ای هستند. آغامحمدخان نیز دارای صفاتی بود. شخصیت مقتدر، نیرومند، شجاع، جاه‌طلب و به‌لحاظ نظامی مدیر و متهور بود. شخصیتی که در کنار تهور، پشتکار، بی‌باکی و جنگ‌آوری معمولاً می‌بایستی با اعمال خشونت، از بی‌رحمی و خونریزی نیز برخوردار باشد. تمامی آن‌ها در آغامحمدخان، مؤسس سلسله قاجار جمع بود (زیباکلام، ۱۳۸۹، ص ۷۰)

او با رفع اختلاف و کینه‌های عمیق درون قومی و متحد ساختن شاخه‌های یوخاری باش و اشاقه باش، نیروی واحدی پایه‌گذاری کرد. او اتحاد با قبایل ترکمن، شاهسوند و ذوالفقاری‌ها را در برنامه داشت و آن‌ها را با خود همراه ساخت. با این اتحاد توانست ایلات افشار، قشقایی، لرها، بختیاری‌ها و زندها را شکست دهد و ایرانی یکپارچه و ایمن پس از صفویه برقرار سازد. او در تلاش بود تا مناطق قفقاز ارمنستان و ماوراءالنهر را به ایران ملحق سازد. پس از بیست سال نبرد بی‌وقفه در سال ۱۲۱۰، آغامحمدخان در تهران تاج پادشاهی بر سر گذاشت و شمشیر شاه‌اسماعیل را بر کمر بست و ضمن این کار عهد کرد که آن سلاح مقدس را در دفاع و حمایت از مذهب شیعه به کار برد (الگار، ۱۳۶۹، ص ۸۱).

تردیدی نیست که او مردی کاردان و بالیاقت و مدبر بود، چنان‌که تنها به‌سرعت هرچه تمام‌تر ایران را گرفت و به پادشاهی رسید، بلکه سرزمینی را که پریشان و گرفتار ملوک‌الطوایف، راهزنان مسلح و گردن‌کشان بود امن کرد و جهانیان را از پیشرفت‌های خود خیره ساخت (نفیسی،۱۳۸۳، ج ۱، ص ۷۵).

آغامحمدخان سربازان و لشکریان خود را بسیار دوست می‌داشت و همان غذایی را می‌خورد که آن‌ها می‌خوردند. سبک زندگی او قبل و بعد از پادشاهی فرقی نکرد. با سپاهیان زندگی می‌کرد. ولیعهد خود (فتحعلیشاه) را به ساده‌زیستی سفارش و توصیه می‌کرد، حتی نقل شده که وی به او دستور می‌داد که سر سفره یک رنگ غذا بیشتر نباشد؛ زیرا معتقد بود ایران بنیه و توان آنکه پادشاهش دو رنگ خورش بر سر سفره داشته باشد را ندارد (همان، ص ۷۷).

 

ترور شخصیت

چهره آغامحمدخان در بین پادشاهان چند قرن اخیر ایران بسیار بدمنظر ترسیم شده است. گذشته از اینکه از نظر ظاهری کوسه، لاغر و رنگ‌پریده و عبوس بود، در صفات اخلاقی سفاک، خونخوار، حیله‌گر، فرومایه، خسیس، مال‌پرست، بی‌رحم و کینه‌توز شهرت یافته است. در این بین سؤال‌هایی به ذهن می‌رسد: اول، آیا پادشاهان زندی، افشاری از این صفات مبرا بودند؟ سؤال دوم، خدماتی که آغامحمدخان برای ایرانیان انجام داده است از همه پادشاهان قاجار بیشتر است، چرا فقط او را مورد طعن قرار می‌دهند؟ سوم، در جنگ‌ها از ابتدای تاریخ بشر تا به امروز که رخ داده است، حلوا و شیرینی توزیع نمی‌شده که در جنگ‌های آغامحمدخان در گرجستان و کرمان چنان شده است، ولی چرا یک نفر فقط سرزنش شود و او را از هر صفت شایسته دیگر عاری بدانیم؟ چرا اسم او به بدی برده می‌شود؟ سؤال چهارم، خبر جنایت کرمان و کور کردن هزاران نفر در این سطح برای کسی که می‌خواهد، در یک سرزمین حکومت کند می‌تواند صحیح باشد؟ سؤال پنجم، چرا منابع کهن طرفداران زندیه از جنایت منسوب به آغامحمدخان قاجار ساکت و فقط یک نویسنده انگلیسی تاریخ ایران (سرجان ملکم، ج ۲، ص ۵۷۰) ادعای درآوردن ۷ هزار جفت چشم کرده است؟ سپس همین ادعا توسط ژنرال انگلیسی پرسی سایکس در کتاب تاریخ ایران، تکرار شده است؟(سرپرسی سایکس، بی‌تا، ج ۲، ۴۱۷-۴۱۳). مسئله ششم، ترسیم شخصیتی آرمانی از لطفعلی‌خان زند، به‌عنوان ناجی ایران درحالی‌که خلاف واقعیت‌های تاریخی است. این اسطوره‌سازی هم توسط یک انگلیسی که دلال خرید عتیقه و جواهرات و نیز پیمان با خاندان زند بود و کتابی به نام آخرین روزهای لطفعلی‌خان زند، نگاشته و این حکایات در آن به رشته تحریر درآورده است (سرهارد فورد جونز، ۱۳۵۳، ص ۱۱). چرا؟ سؤال هفتم، نقش رژیم پهلوی در زمینه انتشار این اخبار چگونه است؟ یکی از صفات بسیار مذموم حکومت‌ها در ایران سیاه‌نمایی درباره رژیم‌ها و کارگزاران قبل از خود است. هر رژیم جدید با سیاه جلوه دادن کارهای گذشتگان سعی در مشروعیت‌بخشی به خود را دارد. در حکومت پهلوی اول و دوم اخبار مربوط به کرمان را با استناد به آن دو انگلیسی، به‌عنوان خبر متواتری در همه‌جا انتشار دادند و آن را به‌عنوان یکی از مسلمات تاریخی در کتاب‌های درسی به خورد دانش‌آموزان و افکار عمومی دادند. تحقیقات جدید خلاف این خبر را اثبات می‌کند. این تحقیقات به دنبال تطهیر آغامحمدخان قاجار و جنایات وی نیست، بلکه در پی تبیین واقعیات تاریخی است.

منابع:

– الگار، حامد، دین و دولت در ایران –نقش علما در دوره قاجار، مترجم: ابوالقاسم سری، انتشارات توس، ۱۳۶۹.

– امانت، عباس، قبله عالم، ترجمه حسن کامشاد، نشر کارنامه، ۱۳۹۳.

– جونز، سرهارد فورد، آخرین روزهای لطفعلی‌خان زند، ترجمه هما ناطق و جان گری، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۳.

– زرگری‌نژاد، غلامحسین، تاریخ ایران در دوره قاجاریه عصر آغامحمدخان، ناشر، سازمان سمت، ۱۳۹۵.

– رزین‌کوب، عبدالحسین، روزگاران، انتشارات سخن، ۱۳۹۲.

-زیباکلام، صادق، سنت و مدرنیته، انتشارات روزنه، ۱۳۸۹.

– سایکس، سرپرسی، تاریخ ایران، ترجمه فخر داعی گیلانی، انتشارات نگاه، بی‌تا.

– سپهر، محمدتقی لسان‌الملک، ناسخالتواریخ، تاریخ قاجاریه، انتشارات اساطیر، ۱۳۹۰.

– لمبتون، آن. ک. س، سیری در تاریخ ایران بعد از اسلام، ترجمه یعقوب آژند، امیرکبیر،۱۳۶۱.

– ملکم، سرجان، تاریخ کامل ایران (جلد دوم) از سر جان ملکم، مترجم: میرزااسماعیل حیرت، انتشارات: افسون، ۱۳۷۹.

-نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر (جلد ۱ ۲)، نشر‌ اهورا، ۱۳۸۳.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط