بدون دیدگاه

آقای جنتی، اگر جای شما بودم!

 

مهدی غنی

 

پیش از اینکه خودم را جای شما بگذارم، و فارغ از شوخی‌ها و طنزهایی که برخی در رابطه با سن شما طرح می‌کنند، از یک نظر شما را تحسین می‌کنم. اینکه شما با وجود داشتن ۹۳ سال سن نه‌تنها بازنشسته نشده‌اید، بلکه مسئولیت چند شغل مهم و کلیدی را بر عهده دارید، شما هیچ زمانی برای استراحت و فراغت خودتان قائل نیستید. به این ترتیب فرهنگ کارکردن و ارزش کار را بالا می‌برید و به تن‌پروری و تنبلی و گریز از کار، نه می‌گویید و این تحسین‌برانگیز است. گاهی فکر می‌کنم اگر همه ایرانیان به‌اندازه نصف شما، همت و تلاش و انگیزه کارکردن داشتند، چقدر مملکت پیشرفت می‌کرد، اما از سویی من متحیرم که انگیزه شما از این همه کار چیست؟

درحالی‌که به‌لحاظ قوانین کشوری شما چندین سال است که بازنشسته محسوب می‌شوید و تکلیفی بر شما نیست. ازنظر شرعی هم کارهایی که انجام می‌دهید، اگر واجب باشند، واجب کفایی هستند؛ یعنی اگر دیگری بتواند آن کار را انجام دهد، تکلیف از شما ساقط است. اینکه چرا شما این مشاغل را به افراد جوان‌تر واگذار نمی‌کنید و خود به امور شخصی و تمدد اعصاب و روان و سلامتی جسم و جان خود نمی‌پردازید، آشکار نیست. ناگفته نماند مسئولیت نماز جمعه و در پی آن ستاد امر به معروف را چند سال پیش واگذار کردید، ولی مشاغل دیگر شورای نگهبان و مجلس خبرگان و تشخیص مصلحت و شورای عالی فرهنگی را همچنان دارید.

اما اگر من جای شما بودم، چند کار مفید انجام می‌دادم:

۱- اول از همه، خطاب به بازنشستگان اعم از زن و مرد و سایر هم‌وطنانم می‌گفتم: خانم‌ها و آقایان من با ۹۳ سال سن، هنوز نه‌تنها بازنشسته نشده‌ام، بلکه چند شغل مهم و کلیدی دارم. در همه کارهایم هم خیلی جدی هستم. شما هم نباید بعد از بازنشستگی فکر کنید دیگر وقت کار کردن تمام شده است. کار کردن عار و ننگ نیست.

۲- دومین مسئله طنزهایی است که درباره سن من می‌سازند. از اینکه منتقدان من مخالفتشان را با ساختن طنزهایی در رابطه با سن من ابراز می‌کنند و ذوق و ابتکار زیادی به خرج می‌دهند و موجب شادی‌افزایی بخشی از جامعه می‌شوند، نه‌تنها دلگیر نمی‌شدم، بلکه از اینکه من موجب شده‌ام لبخندی بر سیمای هم‌وطنان مصیبت‌زده و تحت‌فشارم بنشیند، خدا را شکر می‌کردم و از آن‌ها تشکر و تقدیر می‌کردم. البته انصافاً از شما هم تاکنون هیچ واکنش منفی نسبت به این جریان ندیده‌ام و حدس می‌زنم با نظر من موافق باشید. کما اینکه در گفت‌وگوی بدون تعارف صدا وسیما فرمودید: «من خودم از شوخی خوشم می‌آید، از مزاح خوشم می‌آید؛ البته مزاح‌های معقول». همین‌جا بگویم که این‌جانب در ساختن یا بازگو کردن هیچ‌یک از این طنزها دستی نداشته‌ام. اینک هم که خودم را جای شما می‌گذارم، قصدم مطایبه و طنزپردازی نیست، می‌خواهم با انگیزه اصلاح امور این ملت، چند نکته جدی را در میان گذارم که امیدوارم با حسن ظن شما روبه‌رو شود.

  • هزینه‌کردن خداوند برای فردی حائز اکثریت آرا

آقای احمدی‌نژاد در سال اول ریاست‌جمهوری‌اش نامه‌ای به جرج بوش، رئیس‌جمهور وقت امریکا، نوشت و او را دعوت به پیروی از دین و خدا و پیامبران کرد. نامه‌ای که بی‌جواب ماند و مشخص نشد با چه تحلیلی و بر اساس چه ضرورتی نوشته شده است، اما شما در نماز جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵ از این کار آقای احمدی‌نژاد تجلیل عجیبی کردید و آن را ناشی از «الهام خداوندی» دانستید:

«این‌گونه حرف زدن، الهام خداوند است و خدا لطف دارد و می‌خواهد قدرت این مملکت را زیاد و جایگاهش را در دنیا محکم کند. خدا الهام می‌کند و آن‌ها را غافلگیر می‌کند. در داخل و خارج باور نمی‌شد که نامه‌ای این‌گونه نوشته شود و همه را مبهوت کرد».

درحالی‌که اگر من جای شما بودم، هیچ‌گاه خداوند را برای ایشان هزینه نمی‌کردم. او را در حد پیامبران و اولیاءالله که ملهم از خداوند بودند قرار نمی‌دادم. در ثانی قدری تأمل می‌کردم مگر من ناظر بر اعمال خداوند هستم که بدانم به چه کسی الهام می‌کند و چه کسی نه.

از خودم سؤال می‌کردم من از کجا می‌دانم خداوند به او الهام کرده است؟ شاید این کار را به‌خاطر شهرت یافتن انجام داده باشد. شاید آقای مشایی که مغز متفکر ایشان بود به او القا و الهام کرده باشد، نه خداوند رب‌العالمین. آیا هر کاری که موردپسند و خوشامد ما بود، از جانب خداوند است؟ آیا ما باید خودمان را با خواست و صفات خدا تطبیق دهیم، یا این خداوند است که بر اساس تمایلات سیاسی ما عمل می‌کند؟

همان زمان هم اندیشمند بزرگوار، جناب حجت‌الاسلام فاضل میبدی، از این کار انتقاد کردند و گفتند: «مسئولان باید توجه داشته باشند که ذهن جامعه آگاه است و نباید از دین و اسلام و قرآن برای مسائل زودگذر سیاسی استفاده کرد. چون پیچیدن مسائل روز سیاسی در هاله قداست خطر بزرگ‌تری را به همراه دارد و آن دین‌گریزی جوانان است که به اصل اسلام ضربه می‌زند». ۱ نصیحت مشفقانه و دلسوزانه‌ای بود اما شنیده نشد. راستی چرا؟

حتی اصولگرایان هم این تعبیرات حضرت‌عالی را مبالغه دانستند و با ظرافت از آن انتقاد کردند. حجت‌الاسلام رهبر عضو کمیسیون فرهنگی مجلس وقت گفت: «اینکه گفته می‌شود این نامه الهام از خداوند است مقداری زیاده‎‎روی است». ۲

حالا اگر کسی بپرسد چطور یک روحانی مسئله‌ای را الهام خداوندی می‌داند و آن دیگری نه؟ مگر خداوند هم مسئله‌ای فقهی است که بر سر آن اختلاف فتوا وجود داشته باشد؟ باید چه جوابی به او بدهیم؟

اگر جوانی بپرسد چطور کسی که این‌قدر شایستگی دارد که مورد الهام خداوند قرار می‌گیرد، چندی بعد مرید یک فرقه انحرافی و سرسپرده آقای مشایی می‌شود، به‌طوری‌که برخی روحانیون برجسته ایشان را مشکوک و فراماسون می‌نامند؟ یعنی خداوند هم در شناخت مخلوقاتش اشتباه می‌کند؟ شما چه پاسخی برای او دارید؟

اگر سخن آقای فاضل میبدی یک درصد هم درست باشد، آیا نباید رد پای خود را در دین‌گریزی بخشی از جامعه ببینیم و به‌جای سرکوب آن‌ها به تجدیدنظر در افکار و رفتار خود بپردازیم؟

من اگر جای شما بودم از خداوند طلب مغفرت می‌کردم و در نگرشم به خدا تجدیدنظر جدی می‌کردم. به خلق خدا هم اعلام می‌کردم که اشتباهات مرا به‌پای اعتقادات و خدا و دیانت حقیقی نگذارند.

مقایسه

شما در چهارمین اجلاس مجلس خبرگان نطقی برای دفاع از انقلاب فرمودید که یک جمله آن تیتر خبر بسیاری خبرگزاری‌ها شد: «قبل از انقلاب تعداد مشروب‌فروشی بیشتر از کتاب‌فروشی بود». ۳ منظورتان این بود که از این طریق ثابت کنید در نظام قبلی مشروب خوردن بیش از کتاب خواندن ترویج می‌شد، درحالی‌که در رژیم فعلی برعکس است؛ اما واقعاً با این‌گونه تبلیغات مردم به انقلاب معتقد می‌شوند؟ اگر کسی بگوید تعداد هروئین‌فروش‌ها در جمهوری اسلامی به‌مراتب بیشتر از کتاب‌فروشی‌هاست، شما چه نتیجه‌ای می‌گیرید؟

آیا واقعاً تفاوت نظام جمهوری با سلطنت غیرمشروطه سابق منحصر در همین مشروب‌فروشی و حجاب زنان است؟

اگر کسی بپرسد این آمار از کجا به دست آمده است؟ آیا مشاهدات شماست یا متکی به یک آمارگیری است؟ چه جوابی به او بدهیم؟ به نظر می‌آید این گفته صحت نداشته باشد. ممکن است در یک محل و حتی یک شهر چنین بوده باشد، اما در کل کشور چنین ادعایی نیاز به اثبات دارد. کمااینکه انتشاراتی‌های بزرگی مثل امیرکبیر، خوارزمی، فرانکلین، کتاب‌های جیبی، و… در بخش خصوصی وجود داشت. مثلاً در شهر ما سبزوار تا سال ۱۳۵۲ که من بودم، یک یا دو مشروب‌فروشی بیشتر وجود نداشت، درحالی‌که نزدیک دَه کتاب‌فروشی در این شهر بود. در رژیم سابق در قم حتی سینما هم تا مدت‌ها اجازه فعالیت نداشت تا چه رسد به مشروب‌فروشی. این سخن به‌معنی طرفداری از رژیم سابق نیست. کمااینکه شاید بدانید در همان زمان اول مهرماه ۱۳۵۲ که مأموران ساواک شما را در جزیره خارک شناسایی کردند و برای اجرای حکم تبعید به اسدآباد همدان اعزام کردند، چهل روز بود من بازداشت‌ شده بودم و جیره روزانه شکنجه را باید تحمل می‌کردم، اما برای نقد دشمن ما مجاز نیستیم به اخبار نادرست و دلایل غیرمنطقی متوسل شویم که نتیجه عکس داشته باشد.

اوایل انقلاب یک ‌بار هم شما در خطبه‌های نماز جمعه قم به انجمن حجتیه حملات سختی کردید، اما چون مبتنی بر اسناد و مدارک کافی نبود، نتیجه عکس داد. ۴

شجاعت، جسارت، وقاحت

شما پس از نامه آقای احمدی‌نژاد به آقای بوش، علاوه بر قدسی‌کردن نامه، از شخص نویسنده نامه هم تقدیر و تجلیل‌های زیادی کردید و کار او را نشانه شجاعت و تدین و آبروی اسلام و مملکت دانستید:

«این امر نشان‌دهنده آن است که احمدی‌نژاد مردی است متدین، شجاع، مقتدر و به حرف خدا اطمینان دارد و به همین دلیل باید از این مردم تشکر کنیم، چراکه او آبروی مملکت و اسلام است».

«در کدام محاوره سیاسی، مبادله سیاسی و در سخنرانی‌ها و مجامع کوچک و بزرگ، کسی دم از قرآن می‌زند؛ اینجا دم از قرآن می‌زند و آیات قرآن را می‌آورد و در آن سوره و شماره آیه نیز ذکر می‌شود.» ۵

پدر بزرگوار؛ شما که قبل از انقلاب سه بار و حداقل سه ماه بازداشت شدید و مزه زندان‌های ساواک را تا حدی چشیدید، فرزند شما و همبند ما حسین آقای جنتی سال‌ها زندان بود، اگر آقای احمدی‌نژاد نداند شما که می‌دانید چه کسانی در زیر شکنجه‌های ساواک و حسینی جلاد آیه قرآن می‌خواندند.

اینکه کسی با تکیه بر درآمد بالای نفت و بیت‌المال و پشتیبانی روحانیون حاضر در قدرت و چندین سازمان نظامی رسمی، به رئیس‌جمهور یک کشور دیگر نامه بنویسد و در آن آیه قرآن بیاورد شجاعت است؟ پس کار آن جوان نوزده ساله، شهید مهدی رضایی که بدون هیچ پشتوانه مالی و نفت و قدرت، تنها و بی‌پناه در برابر بازجوهای ساواک ایستاد و از اسلام و قرآن دفاع کرد ۶ و آن‌قدر شکنجه شد که قادر به راه رفتن نبود و پوست و گوشت پایش له شده به استخوان رسیده بود، چه تعبیری دارد؟ شجاعت این است که هزینه سخن خود را خود بپردازی یا کاری کنی که ملتی مجبور به پرداختن هزینه‌های جانی و مالی شوند؟

من اگر جای شما بودم، برای خودم و مردم کشورم، ابتدا تفاوت شجاعت، جسارت و وقاحت را معنی می‌کردم تا خود مصادیق آن را تشخیص دهند و خودم و همفکرانم هم به خلط موضوع نیفتیم.

من در برابر فقرا

تا جایی که یادم است شما از همان سال‌های اول انقلاب مدافع محرومان و فقرا و مخالف اشرافیت و اسراف بودید. در آن سال‌ها با آیت‌الله‌العظمی منتظری هماهنگ می‌شدید و جزو روحانیونی به شمار می‌رفتید که مواضع اقتصادی چپ داشتند و از مبارزه با فئودال‌ها و سرمایه‌دارها حمایت می‌کردید. این دفاع از محرومان را تا امروز ادامه دادید و در خطبه‌های نماز جمعه یا مصاحبه‌ها این موضع‌گیری را همیشه داشتید. مثلاً در بهمن ۱۳۹۶ در نشست هماهنگی برگزاری چهلمین سالگرد انقلاب گفته‌اید: «مسئولان باید با وضع فقیرانه زندگی کنند، تا فقرا از غصه دق نکنند؛ وقتی وضع معیشتی بد باشد، همین فقرا در خیابان اعتراض می‌کنند، چراکه نمی‌توانند زندگی را تحمل کنند… ما یک مجموعه وظایف عمومی داریم و باید مانع حرکت ماشین‌های میلیاردی در خیابان‌ها باشیم. مردم مستضعفی که نان برای خوردن ندارند این ماشین‌های گران‌قیمت را در خیابان‌ها می‌بینند؛ باید به فکر این‌ها بود».

در همین زمینه می‌گویید: «نباید خود را از مردم جدا کرد؛ وضعیت معیشتی مردم بسیار بد است. البته من وارد این حوزه نمی‌شوم، چون کاری از دستم برنمی‌آید اما زمانی که غذا می‌خورم ناراحتم که چرا ما دستمانم به دهانمان می‌رسد ولی برخی دیگر از مردم این امکان را ندارند». ۷

اینکه شما موقع غذاخوردن به یاد فقرا می‌افتید و زندگی‌تان هم اشرافی نیست و اتاق کارتان در منزل با موکت کهنه‌ای مفروش شده است، تحسین‌برانگیز است، اما اگر من جای شما بودم، با خودم می‌اندیشیدم که چطور بعد از چهل سال که از پیروزی انقلاب می‌گذرد، ما نتوانستیم فقر را ریشه‌کن کنیم؟ شما بهتر از من می‌دانید روایات زیادی را که می‌گوید اگر کسی شب سیر بخوابد، درحالی‌که پیرامون او کسی گرسنه است، او مسلمان نیست، مؤمن نیست و خداوند به او نظر رحمت ندارد و…

چطور با این وضعیت من ادعای مسلمانی کنم و مردم را به رعایت برخی احکام اسلام اجبار کنم؟ مگر بزرگان دین نگفته‌اند که کاد الفقر ان یکون کفرا- فقر نزدیک است که به کفر بینجامد؟ چطور ما در این چهل سال همه نحله‌های فکری مخالف و منتقد را حذف کردیم، اما نتوانستیم فقر و گرسنگی را که زمینه‌ساز کفر است از میان برداریم؟ جواب مردم را که هیچ، جواب خدا را چه بدهیم؟

من که به جای مردم تصمیم می‌گرفتم، با نظارت استصوابی همه ارکان نظام را کنترل کردم که نااهلی و ناشایستی با آرای مردم به آن راه پیدا نکند، هم بر انتخابات قوه مقننه (مجلس شورای اسلامی) و هم قوه اجراییه (ریاست‌جمهوری) سخت نظارت و کنترل داشتم تا تنها کسانی انتخاب شوند که از نظر ما ذی‌صلاح و تأیید‌ شده باشند. قوه قضائیه هم که توسط مقام رهبری منصوب می‌شود، با اختیار داشتن این همه، چرا نتوانستیم فقر را ریشه‌کن کنیم و امروز می‌شنویم کسی برای معیشت خانواده و هزینه‌های زندگی، اعضای بدن و کلیه خود را می‌فروشد و یا در فیلم فقر و فحشا آقای ده‌نمکی خانمی چادری در ازای چند سیر گوشت برای فرزندانش مجبوراست تن به فحشا دهد؟

من اگر جای شما بودم از خودم می‌پرسیدم اگر به جای نظارت استصوابی، انتخابات را آزاد می‌گذاشتیم تا مردم هرکس را می‌خواهند در کرسی مجلس یا ریاست‌جمهوری یا مجلس خبرگان بنشانند، وضع از این بدتر می‌شد؟ تعداد معتادان، روسپیان، زندانیان، جانیان چقدر بیشتر بود؟

نمی‌دانم در آن صورت چه اتفاقی می‌افتاد، اما یک تفاوت اساسی داشت. در آن صورت من در نماز جمعه به مردم می‌گفتم شما خودتان انتخاب کردید، نمایندگان شما به مجلس آمدند، کارها در دست شما بود، بنابراین مسئولیت وضعیت جاری هم با آحاد مردم است و باید با مشارکت خودشان این مسائل را حل کنند؛ اما با روندی که طی شده اکنون زیرسئوال و مؤاخذه هستیم که چرا کار را به اینجا کشانده‌ایم؟ بنابراین باید مسئولیت آن را هم بپذیرم و از مردم هم نمی‌توانم بخواهم خودشان مسائل را حل کنند.

شورای نگهبان

با توجه به اینکه شما از سال ۱۳۵۸ به‌طور مستمر در شورای نگهبان و مدتی نیز سخنگوی این نهاد بودید و نیز در شورای بازنگری قانون اساسی شرکت داشتید، بنابراین بهترین فردی هستید که مباحثی درباره شورای نگهبان را در میان بگذارم. ابتدا جایگاه شورای نگهبان است.

اگر جای شما بودم، به مردم به‌ویژه منتقدان خود می‌گفتم جایگاه شورای نگهبان ابداع جمهوری اسلامی نیست، ابتدا در قانون اساسی مشروطه چنین جایگاه و نقشی به روحانیت داده شده بود و همین سازو کار برای کنترل مجلس شورا وجود داشت.

طبق اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه، «باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه مجلس شورای ملی مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام صلی‌الله علیه و آله و سلم نداشته باشد». تشخیص این مخالفت هم بنا به نص قانون اساسی بر عهده علمای اعلام بود. راهکار عملی آن هم به این ترتیب بود که علمای حوزه بیست نفر از مجتهدین را انتخاب کرده و به مجلس شورای ملی معرفی می‌کردند. نمایندگان از میان این بیست نفر، پنج نفر را برمی‌گزیدند که مصوبات مجلس را ملاحظه کرده و در صورت مغایرت با اسلام رد کنند. این پنج نفر نقش همین شورای نگهبان ما را داشتند.

به منتقدان می‌گفتم در جمهوری اسلامی نقش مردم بیش از قانون اساسی مشروطه است. در نظام مشروطه علمای حوزه مستقیماً نقش کنترل‌کننده مصوبات مجلس را داشتند و مردم نقشی در تعیین فقها نداشتند؛ اما در جمهوری اسلامی خبرگان توسط مردم انتخاب می‌شوند، سپس آن‌ها رهبر را انتخاب می‌کنند، آنگاه رهبر منتخب خبرگان، فقهای شورای نگهبان را انتخاب می‌کند. مقداری نقش مستقیم حوزه‌های علمیه کمرنگ‌تر شده و نظام حکومتی و مردم جای آن نشسته است. البته در دوره پهلوی هیچ‌گاه علما از این حق قانونی خود استفاده نکردند؛ اما در انقلاب اسلامی روحانیت با تمام توان از این جایگاه خود بهره گرفت.

نظارت استصوابی و خطای تشخیص

در مورد نظارت استصوابی هم قدری تأمل می‌کردم. پایه و مبنای این‌گونه نظارت این است که مردم قدرت تشخیص ندارند و ممکن است فردی بی‌صلاحیت یا ناخلف را انتخاب کنند و بر منصب نشانند و از این طریق انقلاب و نظام دچار آسیب شود. در حقیقت نظارت استصوابی به‌نوعی برای واکسینه کردن انقلاب و نظام اعمال شد، تا از انحراف آن جلوگیری کند.

الف: اما کلاه خودم را که قاضی می‌کنم می‌بینم اغلب کسانی را که ما صلاحیتشان را تأیید و تصویب کردیم و آن‌ها را به‌عنوان افراد شایسته از میان کاندیداها غربال کرده به مردم معرفی کردیم، پس از چندی خودمان به این نتیجه رسیدیم که آن‌ها دچار انحراف شده‌اند و صلاحیت این کار را ندارند. مثلاً صلاحیت آقایان هاشمی، خاتمی، احمدی‌نژاد، را ما خودمان تأیید کردیم، ولی در هر سه مورد عملکرد آن‌ها را قبول نداریم. حتی به نظر برخی همفکران هر سه نفر به‌نوعی موجب انحراف انقلاب و جمهوری اسلامی شدند، هرچند هرکدام حمایت بخشی از مردم را دارند. به همین دلیل هم صلاحیت آن‌ها را بار دیگر تأیید نمی‌کنیم. دو نفر از چهار کاندیدای مورد تأیید سال ۸۸ هم از نظر ما به کژراهه دچار شدند، به‌طوری‌که هنوز یکی از معضلات پیچیده نظام هستند. از احمدی‌نژاد حمایت کردیم و او را بهترین و مناسب‌ترین فرد می‌دانستیم؛ اما او هم دچار انحراف شد و بدتر از آن دو در مقابل رهبری ایستاد و چه دردسرهایی درست کرد که هنوز ادامه دارد؛ بنابراین تشخیص ما هم چندان صائب و عمیق و دوراندیشانه نبود. حالا اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم باید بگوییم از این جهت فرقی میان ما و عامه مردم نیست. همان‌قدر که ممکن است مردم در تشخیص صلاحیت افراد اشتباه کنند، ما نیز در معرض آن هستیم. این امر عملاً اثبات شده است.

ب: در مورد نظارت استصوابی یک مشکل دیگر هم وجود دارد. وقتی ما همه‌چیز را کنترل کردیم و به هرکس اجازه ندادیم وارد گود شود، مثلاً صلاحیت مهندس بازرگان، مهندس سحابی، دکتر یزدی و همفکران آن‌ها را رد کردیم، صلاحیت حامیان آیت‌الله منتظری را رد کردیم، صلاحیت بخش مهمی از اصلاح‌طلبان را رد کردیم، صلاحیت بخشی از روحانیون مبارز را رد کردیم، حتی صلاحیت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی را رد کردیم، و اداره نظام را منحصر به خودمان کردیم، بنابراین باید مسئولیت عملکرد نهایی نظام را هم بپذیریم و اگر اشکالی هست پاسخگو باشیم، نه اینکه موفقیت‌ها را ناشی از خود بدانیم و نقاط ضعف را به دشمن و امریکا نسبت دهیم.

حقیقت و اکثریت

وقتی سخن از فلسفه و دلیل وجودی شورای نگهبان می‌رود گفته می‌شود: در اسلام رأی اکثریت ملاک حق و باطل نیست. حق را باید از خدا و پیامبر گرفت هرچند با رأی اکثریت مردم در تضاد باشد. اغلب پیامبران هم در اقلیت بودند ولی حق با آن‌ها بود. بنا براین اگر اکثریت نمایندگان مجلس به مصوبه‌ای رأی دادند دلیلی ندارد که آن مصوبه درست و مشروع باشد. ممکن است حق با اقلیت باشد. یا اگر اکثریت ملت خواهان کاندیداتوری فردی شدند، نباید تسلیم شد. اعضای شورای نگهبان بر اساس منابع دینی حق و باطل را تشخیص می‌دهند و اعلام می‌کنند.

اما این استدلال با یک پارادوکس و تناقض آشکار روبه‌روست. چون هم ساختار شورای نگهبان و هم‌آرای آن بر همین اعتبار رأی اکثریت مبتنی است. اگر اعتبار رأی اکثریت را زیر سؤال ببریم، هم اساس موجودیت شورای نگهبان و هم نظریات آن بی‌اعتبار خواهد شد. توجه بفرمایید:

الف- فقهای شورای نگهبان توسط رهبری انتخاب می‌شوند رهبری خود با رأی اکثریت نمایندگان مجلس خبرگان انتخاب می‌شود. خبرگان هم با رأی مردم انتخاب می‌شوند. اگر بگوییم اکثریت اعتباری ندارد، انتخاب فقهای شورای نگهبان در دو مرحله از اعتبار ساقط می‌شود.

ب- تصمیم‌گیری در درون شورای نگهبان بر اساس رأی اکثریت است. اصل نود و ششم قانون اساسی در این مورد چنین می‌گوید: «تشخیص عدم مغایرت مصوبات مجلس شورای اسلامی با احکام اسلام با اکثریت فقهای شورای نگهبان و تشخیص عدم تعارض آن‌ها با قانون اساسی بر عهده اکثریت همه اعضای شورای نگهبان است.»

در مورد تفسیر اصول قانون اساسی که در صلاحیت شورای نگهبان است اصل نود و هشتم اعلام می‌دارد: «تفسیر قانون اساسی به عهده شورای نگهبان است که با تصویب سه‌چهارم آنان انجام می‌شود.»

بنابراین در درون شورای نگهبان قانون اساسی، همواره نظر اکثریت پذیرفتنی است و نه اقلیت؛ یعنی برای تشخیص عدم مغایرت مصوبات و نیز تفسیر اصول قانون اساسی اعتبار با نظر اکثریت است. این در حالی است که برای فلسفه وجودی شورای نگهبان و مشروعیت دادن به آن گفته می‌شود اکثریت ملاک معتبری نیست و چه‌بسا حق با اقلیت باشد. به عبارتی وقتی ابتدا می‌گوییم اکثریت ملاک درستی و نادرستی قوانین نیست، باید بپذیریم که در تصمیم‌گیری شورای نگهبان هم اکثریت ملاک نیست؛ یعنی ممکن است دو فقیهی که نظرشان با ۴ فقیه دیگر شورای نگهبان تضاد دارد، به اسلام نزدیک‌تر باشند تا اکثریت. درحالی‌که می‌دانیم چاره‌ای دیگر نداریم. نمی‌توان در هر مورد آن‌قدر بحث کنیم تا همه مجاب شوند و نظر اجماعی به دست آید. ضمن اینکه حتی اگر در موردی شش فقیه هم اتفاق‌نظر داشته باشند، باز ممکن است فقهای دیگری باشند که فتوای دیگری داشته باشند و آن‌ها حکم اسلام را بهتر فهمیده باشند.

واقعیت این است که در هیچ کجای دنیا و هیچ مکتب فکری و سیاسی، رأی اکثریت ملاک حق و باطل قلمداد نمی‌شود. در نظام دموکراسی هم حق بودن یا باطل بودن یک امر را به رأی اکثریت ارجاع نمی‌دهند، بلکه برای اداره جامعه گفته می‌شود رأی اکثریت معیار باشد. در همه جوامع دموکراتیک، اقلیتی وجود دارد که علی‌رغم آرای اکثریت بر نظر خود پافشاری می‌کند و نمی‌گوید چون اکثریت رأی دادند پس حق آن است. مجالس قانون‌گذاری در این کشورها مصالح کلی کشور و نیازهای مردمشان را در نظر می‌گیرند و قوانینی مصوب می‌کنند و مدعی نیستند که این مصوبات عین حقیقت و منظور خداوند است. حال اگر ما بگوییم تصمیمات شورای نگهبان عینیت اسلام و نظر خداوند است، یک انحراف و بدعت بزرگی را پایه‌گذاری کرده‌ایم و آن این است که اعتقادات و حقیقت و دیانت را مشروط به رأی اکثریت کرده‌ایم که در هیچ مکتب بشری و الهی پذیرفتنی نیست. اگر اشتباه می‌کنم شما و سایر خوانندگان این نوشتار مرا راهنمایی فرمایند. این مباحث را سال‌های قبل نیز من در نشریات مطرح کرده بودم و هیچ پاسخی دریافت نکردم ۸ که شاید خواننده‌ای نداشته یا اهمیتی نداشته است.

قانون اساسی، اعتقاد یا التزام

در همین‌جا بد نیست به یک نکته در مورد قانون اساسی اشاره کنم. شما بهتر از من می‌دانید که اصول قانون اساسی در مجلس خبرگان قانون اساسی مطرح شده و پس از اعلام نظر موافق و مخالف، به رأی گذاشته شده و با اکثریت آرا به تصویب رسیده است؛ یعنی اصول قانون اساسی هم مبتنی بر رأی اکثریت است. بعد کلیت آن هم به آرای عمومی مردم ارجاع داده شده و مورد تصویب اکثریت مردم قرارگرفته است. حال گاهی دیده می‌شود برای استخدام در مراکز دولتی یا انجام برخی امور و یا تأیید صلاحیت افراد، از آن‌ها می‌خواهند که اعلام کنند به قانون اساسی اعتقاد دارند. درحالی‌که این امر با موازین اسلامی مباینت دارد. مگر می‌شود کسی به محصول رأی اکثریت اعتقاد داشته باشد؟ اعتقاد امری درونی و شخصی است و فرد باید به درستی امری یقین حاصل کند تا به آن اعتقاد و ایمان پیدا کند. می‌شود گفت به نتیجه رأی اکثریت التزام عملی داشته باشیم و آن را در عمل نقض نکنیم؛ اما اعتقاد داشتن به آن انتظار بسیار شگفتی است که در هیچ نظام لیبرالی هم چنین انتظاری از مردم ندارند. اعتقاد به قانون اساسی، یعنی اینکه حق و باطل را با رأی اکثریت تعیین کنیم. در این صورت وقتی در قانون اساسی بازنگری شده و برخی اصول تغییر می‌یابد، اعتقادات ما هم باید تغییر کند. وقتی نظر اکثریت عوض شد، اعتقاد ما هم باید دگرگون شود. امید است شما در برابر این بدعت آشکار اعلام نظر فرمایید.

پی‌نوشت:

۱ و ۲- خبرگزاری آفتاب، ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۵

۳- مشرق نیوز، ۲۲ اسفند ۱۳۹۶

۴- کیهان، ۱۰ آبان ۱۳۶۰، صفحه ۲

۵- جام‌جم آنلاین، ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵

۶- دفاعیه مهدی رضایی در دادگاه نظامی

۷- خبرگزاری فارس، ۱۶ بهمن ۱۳۹۶

۸- مجله جامعه نوشماره ۳، اسفند ۱۳۸۰، لیبرال‌تر از لیبرال‌ها -‌روزنامه همشهری، بن‌بست ایدئولوژیک- نظراکثریت مقدس نیست-

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط