بدون دیدگاه

ادبیات و تکانه‌های اجتماعی

آتوسا افشین نوید

به گمانم هر داستانی مستقل از آنکه حال و هوای چه فضا و زمانی را تصویر می‌کند و ادعای چه نسبتی با واقعیت را دارد، همواره روح زمانه‌ی زایش خود را نیز حمل می‌کند. به تعبیری در دیدگاه من هر اثر داستانی دو قصه موازی را روایت می‌کند؛ قصه‌ای که نویسنده در ذهن پرورانده و قصه‌ای که بر نویسنده حین خلق اثر گذشته است.

پایان نیمه اول هزاره چهارصد و یک من پنج فصل از رمان را طبق پلات جلو برده بودم و آماده می‌شدم آخرین فصل را بنویسم. التهاب روزهای پایانی تابستان وقفه‌ای در شروع فصل پایانی ایجاد کرد که گریزناپذیر بود. قصه جاری در فضای روز چنان استیلایی داشت که امکان خزیدن به فضای قصه شخصی ناممکن بود. تصور می‌کردم با فروکش کردن نسبی التهاب اولیه می‌توانم به نقطه توقف برگردم و ادامه دهم، اما در عمل این اتفاق نیفتاد. در تلاش برای فهم اینکه چه رخ داده به این نتیجه رسیدم که احتمالاً تجربه پیچیده‌ای که پشت سر می‌گذاشتیم تعریف من از بعضی مفاهیم اساسی زندگی‌ام را دستخوش تغییر کرده است؛ مفاهیمی چون جامعه، ما/من، ایران و ایرانی، آزادی، حق، اخلاق و معنای زندگی. بازگشت به رمان و ادامه‌اش آن‌گونه که از پیش پلات‌نویسی شده بود اگرچه غیرممکن نبود، اما بیشتر به مهندسی آگاهانه کلمات، رفتار و گفتار شخصیت‌ها می‌مانست تا محصول دیالوگی میان نویسنده‌ و جهان داستانش. تکانه پرقدرت یک رویداد اجتماعی مرا به جهان دیگری پرت کرد. انگار من و داستانم در دو صفحه موازی زندگی می‌کردیم؛ و اگر می‌خواستم به دیالوگ با جهان داستانی‌ام ادامه دهم چاره‌ای نبود جز آنکه داستان را از نو به دست هویت جدید بسپارم و به ریسک بازنویسی تن دهم.

در بازنویسی رمان مهم‌ترین نشانه‌های تغییر در هویت من خودش را در جایگزینی واژه‌ها نشان داد. واژه‌هایی که یک جهان داستانی را ذیل جهان در حال زیستی می‌سازند که خمودگی، تسلیم، سکوت، وسط‌بازی و همدستی با فساد تعریفش می‌کند متفاوت است از واژه‌هایی که همان جهان داستانی را ذیل جهان در حال زیستی می‌سازد که دادخواهی، تکثر، حق‌طلبی، شفافیت و میل به زندگی کلیدواژه‌هایش می‌شوند. فاعلیت و پویایی جهان زیسته دوم بر نحوه به تصویر کشیدن قهرمان‌های جهان داستانی تا حدی تأثیر می‌گذارد. اینکه نویسنده انفعال قهرمان داستانی‌اش را ابدی و گریزناپذیر ببیند یا آن را شرایط موقتی بداند که در بستری خاص به فاعلیتی قهرمان‌گونه تبدیل می‌شود، بر تصمیم او در نحوه به تصویر کشیدن قهرمانش اثر می‌گذارد.

در کنار تأثیر آنی و بی‌واسطه تجربه نزدیک به یک سال گذشته بر نوشتنم، موضوعاتی هم در ذهن من شکل گرفته که فکر می‌کنم چندان شخصی نیست و مسئله ادبیات امروز است. مایلم دو مسئله‌ای که به نظرم مهم‌تر می‌آید را در اینجا طرح کنم. مسئله اول تکثر صدا و امکان همزیستی مسالمت‌آمیز آن‌ها در کنار یکدیگر است. در ماه‌های اخیر زندگی‌هایی با ارزش‌های متفاوت، چشم‌انداز‌ها و خواسته‌های متفاوت خود را مطرح کرده‌اند و خواسته‌اند به رسمیت شناخته شوند. مستقل از آنکه قدرت چقدر در مقابل تکثر فلسفه‌های زندگی می‌تواند رواداری پیش بگیرد. جامعه‌ای که من این روزها تجربه‌اش می‌کنم می‌گوید لااقل در بخش‌هایی از این خاک مردم در میان خودشان کم‌وبیش تکثر را به رسمیت شناخته‌اند یا لااقل تلاش قابل‌تقدیری برای پذیرش زیست‌های متفاوت از خود نشان می‌دهند. ادبیات در سال‌های گذشته کمتر توانسته همزیستی زندگی‌های متفاوت را به نمایش بگذارد. گرفتار همان خط‌کشی‌هایی بوده که دنیاهای متفاوت را نه در همزیستی که در تقابل یا حتی تهدید به نمایش کشیده است. نمایندگان یک شیوه زیست پیش از آنکه به میدان بیایند و خواهان به رسمیت شناخته‌شدن شوند، سال‌ها با چالش‌ پذیرفته‌شدن به‌عنوان یک خودی دست‌وپنجه نرم کرده‌اند. به گمان من ادبیات دو دهه اخیر در رصد، فهم و به تصویر کشیدن صدایی که هنوز بلند نشده بود ناتوان بوده است. چرایی‌اش مهم است و پاسخ به آن می‌تواند روح تازه‌ای به ادبیات داستانی ببخشید.

مسئله دوم نسبت ملیت و زبان است. زبان فارسی در طول تاریخ همواره نقش مهمی در حفظ یکپارچگی ایران و تعریف هویت ایرانی داشته است. سؤال این است که آیا امروز ادبیات داستانی فارسی جهان ایرانی را تصویر می‌کند؟ در طول یک سال گذشته در کنار تکثر شیوه‌های زندگی، قومیت‌ها هم با شکستن کلیشه‌های قدیمی  تصویری و ارائه تصویری متفاوت از خود خواستار به رسمیت شناخته شدن هویتشان هستند. در دهه چهل و پنجاه ادبیات اقلیمی فضایی برای به نمایش گذاشتن جهان زیستی اقوام ایرانی در ادبیات غالب باز کرد. این فضا اگرچه تنفس‌گاهی برای اقوام یا جغرافیای مشخصی از ایران در ادبیات باز کرد، اما برچسب اقلیم خود نشان می‌دهد که درنهایت آن‌ها به‌عنوان «دیگری» دیده شده‌اند. امروز در وضعیت متفاوتی هستیم. زبان فارسی و ادبیات فارسی چطور می‌تواند جهان زیستی اقوام را به‌عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر و ممزوج از بدنه «ایرانی» به تصویر بکشد؟

اتفاقات یک سال گذشته هویت‌های متکثر بلوغ‌یافته‌ای را در معرض دید قرار داده است. می‌توان پیش‌بینی کرد هویت‌های به عرصه نیامده هم در مسیر رشد هستند و جایی خواسته‌شان را عمومی می‌کنند. نسل دوم به بعد مهاجران (اغلب) افغان که حالا ایرانی‌اند، اقلیت‌های مذهبی که ماندند و مهاجرت نکردند، نسل دوم به بعد مهاجران ایرانی که بازخواهند گشت و دوملیتی هستند. ادبیات ایران نیازمند پوست‌اندازی است اگر بخواهد جهان ایرانی نو را نمایندگی کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط