بدون دیدگاه

از دریای معارف مولانا

احمد کتابی

#بخش_سوم

دلایل قوی باید و معنوی

نه رگ‌هایِ گردن به حجّت قوی

(بوستان سعدی)

۵ـ فراغت از تعصب و جزم‌اندیشی

مولانا در جای‌جای آثار خود، به‌ویژه در مثنوی، مؤکداً، به نفی و نکوهش تعصب پرداخته است. ازجمله  در داستان معروفِ «فیل در خانه تاریک» که در مقاله پیشین از آن یاد شد، در قالب تمثیلی بدیع و هوشمندانه، مبتلایِ به تعصب را به جنینی تشبیه کرده  است که محیط پرورش و افقِ دیدش محدود به فضایی بس تنگ ـ رَحِم مادرـ است و کارش خون خوردن:

سخت‌گیری و تعصب خامی است

تا جنینی، کار خون‌آشامی است

(مثنوی، دفتر سوم: ۱۲۹۷)

مولانا، در همان تمثیل، تعصب را نشانه خام‌فکری می‌داند و گرفتاران بدان را میوه‌های نارسی تلقی می‌کند که سخت به شاخه‌های درختان چسبیده‌اند و حال‌آنکه میوه‌های رسیده، به‌راحتی و آسانی، از شاخه‌ها جدا می‌شوند:

نی نگویم زآنکِ خامی تو هنوز

در بهاری تو ندیدستی تموز

این جهان همچون درخت است ای کِرام

ما بر او چون میوه‌هایِ نیم‌خام

سخت گیرد خام‌ها سر شاخ را

زانکه در خامی نشاید کاخ را

چون بپخت و گشت شیرین لب گزان

سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آن

(همان، ۱۲۹۵ـ۱۲۹۲)

مولانا، در جایی دیگر از مثنوی، ضمن ارائه تمثیلی عالمانه، ناتوانی برخی از آدمیان را در مشاهده واقعیاتِ جهان خارج، معلولِ موانع و حجاب‌هایی می‌داند که انسان‌ها، به‌دقت خود، در برابر بصیرت خویش پدید آورده‌اند:

ای برادر! چون بینی قصر او؟

چون‌که در چشمِ دلت رُسته۱ است مو

چشمِ دل از مو و علت۲ پاک‌دار

وانگهان دیدارِ قصرش چشم دار۳

… دو سرِ انگشت بر دو چشم نِه

هیچ بینی از جهان؟ انصاف ده

گر نبینی، این جهان معدوم نیست

عیب جز ز انگشتِ نفسِ شوم نیست

تو ز چشم انگشت را بردار هین

وانگهانی هر چه می‌خواهی ببین

… رو و سر در جامه‌ها پیچیده‌اند

لاجرم با دیده و بی‌دیده‌اند

(دفتر یکم: ۱۴۰۵ـ۱۳۹۸)

از دیدگاه مولانا، ابتلای به تعصب و تنگ‌نظری موجب می‌شود که بعضی از انسان‌ها، به‌رغمِ برخورداری از شنوایی و بینایی، توانایی شنیدن و دیدن واقعیات را از دست بدهند:

گوش را بندد طمع از استماع

چشم را بندد غرض از اطلاع

(دفتر سوم: ۶۵۱)

اینان، درواقع مصداق بارز آیه شریفه: «…لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا…» هستند: قلب دارند ولی با آن درک نمی‌کنند، چشم دارند ولی با آن نمی‌بینند و گوش دارند ولی با آن نمی‌شنوند. (اعراف: ۱۷۹)

۶ـ استقلال فکری و تقلیدگریزی

بی ز تقلیدی نظر را پیشه کُن

هم برای عقل خود اندیشه کن

(دفتر ششم: ۳۳۴۴)

در سراسر آثار مولانا، خاصه در مثنوی، توصیه‌های مکرری دایر بر ضرورت تفکر مستقل و احتراز از گَردِه‌برداریِ صِرف  و تبعیتِ بی‌چون‌وچرا از اندیشه‌های دیگران مشاهده می‌شود؛ ازجمله در انتهای یکی از حکایت‌های آخرین دفتر مثنوی، این نکته به‌گونه‌ای صریح و روشن و بی‌نیاز از هر نوع توضیح یا تفسیر بیان شده است:

چشم داری تو، به چشم خود نِگَر

مَنکَر از چشمِ سفیهی بی‌خبر

گوش داری تو،  به گوشِ خود شنو

گوشِ گولان۴ را چرا باشی گرو۵

(همان، ۳۳۴۳ـ۳۳۴۲)

در دیگر بخش‌های مثنوی نیز، حکایات و اشعار متعددی در نکوهش تقلیدگراییِ کورکورانه و توضیحِ توالی فاسد آن مشاهده می‌شود از آن جمله است داستانِ فروختنِ صوفیان چهارپایِ متعلق به میهمانِ مسافر را و صَرفِ پولِ آن برای سور و سات آن شب و برگزاری جلسه سماعی که وِردِ آن «خر برفت و خر برفت»، بود و  مسافر ساده‌دل نیز، ناآگاهانه و از سَرِ تقلید و حتی با صدایی رساتر از دیگران با آن‌ها همنوایی می‌کرد و عبارت «خر برفت و خر برفت» را، پی‌درپی، بر زبان می‌آورد؛ درحالی‌که نمی‌دانست که عبارت مزبور اشاره به چهارپایِ مرکوبِ اوست. (دفتر دوم) و نیز حکایت «خاریدن روستایی، به تاریکی، شیر را به ظنِّ اینکه گاوِ اوست.»(همان) و همچنین «حکایت مریدِ خام و مبتدی که به تقلید پیر شروع به گریه‌کردن می‌کند.» (دفتر پنجم) و نیز «داستان کنیزک و خر» که ضمن آن، خاتون، بر اثر تقلید کورکورانه و ناقص از کنیزک، جان خود را، در دم، از دست می‌دهد. (همان)

در ادامه مقاله، برای رعایت اختصار، تنها به ذکر ابیات شاخصی که در دفاتر شش‌گانه مثنوی در انتقاد از تقلید و علم تقلیدی آمده است، اکتفا می‌شود:

صد هزاران اهلِ تقلید و نشان

افکند در قَعر یک آسیب‌شان

… شبهه‌ای انگیزد آن شیطانِ دون

در فتند این جمله کوران سرنگون

(دفتر اول: ۲۱۲۷ـ۲۱۲۵)

گرچه عقلت سوی بالا می‌پرد

مرغ تقلیدت به پستی می‌چرد

علمِ تقلیدی و بالِ جان ماست

عاریه است و ما نشسته کانِ ماست

(دفتر دوم: ۲۳۲۷ـ۲۳۲۶)

مر مرا تقلیدشان بر باد داد

که دو صد لعنت بر این تقلید باد

(همان: ۵۶۳)

از پدر وز مادر این بشنیده‌ای

لاجرم غافل در این پیچیده‌ای

(همان: ۵۱۱)

از محقق تا مقلد فرق‌هاست

کین چو داود است و آن دیگر صداست

(همان: ۴۹۴)

علم تقلیدی بُوَد بهرِ فروخت

چون بیابد مشتری خوش بر فروخت

مشتریِ علمِ تحقیقی حق است

دائماً بازارِ او پررونق است

(همان: ۳۲۶۶ـ۳۲۶۵)

گر چه تقلید است اُستونِ جهان

هست رسوا هر مقلد ز امتحان

(دفتر پنجم: ۴۰۵۳)

آن مقلد هست چون طفل علیل

گرچه دارد بحثِ باریک و دلیل

(همان: ۱۲۸۹)

کوه را گفتار کِی باشد ز خود؟

عکسِ غیر است آن صدا ای معتمد!

(دفتر ششم: ۴۶۵۹)

۷ـ نرم‌خویی و خشم پرهیزی

یک سخن از دوزخ آید سویِ لب

یک سخن از شهر جان در کویِ لب

(همان: ۴۲۸۱)

از  لوازمِ انسان‌دوستی، خوش‌خلقی و پرهیز از خشونت و غضب است که گفته‌اند خشم شعله‌ای از آتش جهنم است.

مولانا را در مثنوی و نیز در سایر آثار منظوم و منثورش، در ستایش ملایمت و نیک‌خویی و در نکوهشِ خشونت و خشم‌ورزی سخنانی بس حکیمانه و آموزنده است که آنچه در پی می‌آید، تنها اندکی از بسیار است:

۷ـ۱ـ نیکخویی و خوش‌خلقی از والاترین فضایل و سجایاست:

من ندیدم در جهانِ جست‌و‌جو

هیچ اهلیت به از خویِ نکو

(دفتر دوم: ۸۱۰)

در دیوان شمس (کبیر) هم، اینجا و آنجا، در تحسینِ نیک‌خویی و مهرورزی و تقبیحِ خشم‌گرایی و ستیزه‌جویی تأکید بسیار شده است:

صد بار بگفتمت نگهدار

در خشم و ستیزه پا مَیَفشار

بر چنگِ وفا و مهربانی

گر زخمه زنی بزن به هنجار

(دیوان شمس، غزل ۱۰۴۹: ۲ـ۱)

۷ـ۲ـ خشم موجب بدبینی و تصورات باطل نسبت به بندگان خداست:

صد هزاران ظلمت است از خشم تو

بر عبادالله اندر چشمِ تو

خشم بنشان، چشم بگشا، شاد شو

عبرت از یاران بگیر استاد شو

(دفتر چهارم: ۳۴۵۰ـ۳۴۴۹)

۷ـ۳ـ خشم‌ورزی منشأ دوزخ است:

چون ز خشم، آتش تو در دل‌ها زدی

مایه نارِ جهنم آمدی

آتشت اینجا چو آدم‌سوز بود

آنچه از وی زاد مردافروز بود

آتش تو قصدِ مردم می‌کند

نار کز وی زاد بر مردم زند

آن سخن‌هایِ چو مار و کژدمت

مار و کژدم گشت و می‌گیرد دُمَت

(دفتر سوم: ۳۴۷۵ـ۳۴۷۲)

۷ـ۴ـ فرونشاندن خشم از نشانه‌های مردانگی و از ویژگی‌های پیامبری است:

وقتِ خشم و وقتِ شهوت مرد کو؟

طالب مردی دوانم کو به کو

(دفتر پنجم: ۲۸۹۳)

ترک خشم و شهوت و حرص آوری

هست مردی و رگِ۶ پیغمبری

(همان: ۴۰۲۶)

۷ـ۵ـ در امان ماندنِ از غضب الهی موکول به فرونشاندن خشمِ خود است:

گفت عیسی را: یکی هشیار سر

چیست در هستی ز جمله صعب‌ترها

گفتش: ای جان! صعب‌تر خشمِ خدا

که از آن دوزخ همی لرزد چو ما

گفت: از این خشمِ خدا چِبْوَد امان

گفت: ترکِ خشم خویش اندر زمان۷

(دفتر چهارم: ۱۱۴ـ۱۱۳)

۷ـ۶ـ آتش غضب تنها با نور ایمان خاموش شدنی است

کُشتن این نار نَبْوَد جز به نور

نورُکَ اطفأ نارنا نَحنُ الشَکور۸

(دفتر سوم: ۳۴۸۱)

۷ـ۷ـ خشم، بینش صحیح و استقامتِ روح را سلب می‌کند:

خشم و شهوت مرد را احول کند

ز استقامت روح را مبدل کند

(دفتر اول: ۳۳۳)

۷ـ۸ـ خشم قابل والایش (تصعید)۹ است

خشم را می‌توان به خصوصیات مثبتی تبدیل یا به مجاری مطلوب و شایسته‌ای هدایت کرد:

آتشِ شهوت که شعله می‌زدی

سبزه تقوی شد و نورِ هُدی

آتشِ خشم از شما هم حِلم شد

ظلمتِ جهل از شما هم علم شد

(دفتر دوم: ۲۵۶۲ـ۲۵۶۱)

۷ـ۹ـ مردان حق بر خشم خود مسلط‌اند

خشم بر شاهان، شه۱۰ و ما را  غلام

خشم را هم بسته‌ام زیرِ لگام

تیغِ حلمم گردنِ خشمم زده است

خشمِ حق بر من چو رحمت آمده است

(دفتر اول: ۳۹۰۰ ـ ۳۸۹۹)

۷ـ۱۰ـ به عقیده مولانا خشم می‌تواند در موقعیت‌های خاص و شرایط استثنایی، بجا و کارساز باشد؛ کما اینکه ‌ بردباری و نرم‌خویی هم، اگر از حد طبیعی و متعادل فراتر رود، ممکن است آسیب‌رسان و مایه خسران شود!

نیست باطل هر چه یزدان آفرید

از غضب وز حِلم وز نفع۱۱ و مَکید۱۲

خیرِ مطلق نیست زین‌ها هیچ‌چیز

شرِّ مطلق نیست زین‌ها هیچ نیز

نفع و ضرِّ هر یکی از موضع است۱۳

علم از این‌رو واجب است و نافع است

(دفتر ششم: ۲۵۹۹ـ۲۵۹۷)

۸ـ صلح مطلق، صلح با همه

هر چیز که اندیشی از جنگ از آن دورم

هر چیز که اندیشی از مهر من آنستم

(دیوان شمس، ص ۵۵۹، غزل ۱۴۵۰: ۳)

مولانا مظهرِ بارزِ صلح‌گرایی و نمادِ شاخص تنفر از ستیزه‌جویی است. بیت‌های زیر که از میان انبوه غزلیات دیوان کبیر (شمس) برگزیده شده است، به‌وضوح، نفرت عمیق وی را از جنگجویی و مبارزه‌طلبی و اصرار و پافشاری مؤکد او را برای آشتی‌جویی و مسالمت‌گرایی نشان می‌دهد:

اگر مر تو را صلح آهنگ۱۴ نیست

مرا با تو ای جان سَرِ جنگ نیست

تو در جنگ آیی رَوَم من به صلح

خدای جهان را جهان تنگِ نیست

جهانی است جنگ و جهانی است صلح

جهان معانی به فرسنگ نیست

(همان، امیرکبیر، ص ۲۳۳، غزل ۴۹۵: ۳ـ۱)

و نیز:

تو مگو همه به ‌جنگند وز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز

که یکی چراغ روشن ز هزار مرده۱۵ بهتر

که به اسب یک قَدِ خوش ز هزار قامت کوز۱۶

(همان، ص ۴۷۲، غزل ۱۱۹۷: ۵ و ۲۰)

آن‌ها که اهل صلح‌اند بردند زندگی۱۷ را

وین ناکسان بمانند در جنگِ زندگانی

(همان، ص ۱۰۹۴، غزل ۲۹۶۱: ۶)

پی‌نوشت:

  1. روییده است.
  2. نقص،بیماری
  3. انتظار داشته باش
  4. ابلهان،نادانان،احمق‌ها
  5. تابع،پیرو
  6. اصل،نسب
  7. بلافاصله،همان موقع
  8. نورِ تو آتشِ ما را خاموش کرد،ما شکرگزاریم.
  9. در اصطلاح روان‌شناسی، تغییر مسیر دادنِ شهوات، کام‌ها و خواسته‌های نامشروع یا نامطلوب را در جهتی که مقبول و مطبوع شرع یا عرف باشد، والایش یا تصعید (Sublimation) می‌نامند
  10. حاکم،مسلط
  11. پند،اندرز
  12. مکر،حیله،کید
  13. بسته به موقعیت است.
  14. قصد،نیت
  15. خاموش
  16. کوژ،کج و خمیده
  17. بَرَنده بودند

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط