بدون دیدگاه

ایمان نوشونده

 

مقاله‌ای که در زیر می‌خوانید سخنرانی لطف‌الله میثمی در موضوع «ایمان نوشونده» در یک جلسه قرآنی است که با اندکی ویراستاری تقدیم خوانندگان می‌گردد. باشد که از برخورد فعال خوانندگان محروم نشویم.

 

می‌خواهم نشان بدهم قرآن صرفاً کتاب ایمان نیست، علاوه بر آن کتاب ایمان نوشونده است؛ به‌عبارتی کتاب ایمان فزاینده، تفصیلی و علمی است. در ترجمه‌های قرآن آمده انسان ایمان دارد یا ندارد؛ به عبارتی باایمان‌-بی‌ایمان. به نظر من این قطب‌بندی نادرست است و بر اساس قرآن همه انسان‌ها ایمان دارند. قرآن این را تأیید کرده و علاوه بر آن می‌گوید ایمان باید افزایش پیدا کند، نو و تفضیلی شود و از اجمالی درآید.

در سیر زندگی خودم در دوران دانشگاه سال ۳۸۱۳ تا ۱۳۴۲، کتاب زنده‌یاد بازرگان به نام راه طی‌شده را می‌خواندیم. راه طی‌شده چند نکته داشت که ما دانشجویان آن‌ها را می‌گرفتیم. مهندس در این کتاب می‌گفت وقتی یک سانتی‌متر مکعب نمک از یک کوه نمک را ذوب می‌کنیم می‌گوییم نقطه ذوب نمک ۱۲۰ درجه است. چرا این پدیده را به تمام نمک‌های عالم تعمیم می‌دهیم؟ از نظر مهندس بازرگان ما ایمانی داریم به نظم جهان که وقتی یکی را می‌بینیم می‌گوییم این‌ها در تمام دنیا باید این ویژگی را داشته باشد. دانشمندان بر اساس همین ایمان به نظم توانستند علم را گسترش و توسعه بدهند. این تعریفی بود که مرحوم بازرگان از ایمان و ایمان به نظم کرد.

بعداً که در سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین تشکیل شد این سه ایمان آمد در ارکان شناخت: نخست ایمان به واقعیت جهان خارج که ذهن انسان هم بخشی از جهان خارج است؛ دوم ایمان به قابل شناخت بودن جهان؛ و سوم ایمان به نظم واحد جهان. به نظر من این تبصره‌هایی بود که حنیف‌نژاد به شناخت و به علم زد که در کتاب شناخت مجاهدین آمده است. قبل از علم و قبل از شناخت، ما ناخودآگاه یک ایمانی داریم که این ایمان موتور محرک تعمیم و تجرید است. بعدها من خودم به این نتیجه رسیدم ما که مهندسی خواندیم و کارمان استقرا هست مثلاً چند تا نقطه را به دست می‌آوریم، از این نقطه یک منحنی رسم می‌کنیم و خیلی از کارهای علمی‌مان را این‌گونه جلو می‌بریم. به این شیوه استقرای ناقص می‌گویند. موتور محرکه استقرا این است که ایمان به نظم وجود دارد. اگر نظمی وجود نداشت که ما نمی‌توانستیم استقرا کنیم. کتاب پلانک را به نام علم به کجا می‌رود در سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۴۹ خواندم. پلانک در زمان خود قله علم و کوانتوم بود. در کتاب یادشده مقاله‌ای به نام «آیا جهان خارجی واقعیت دارد؟» وجود دارد. این مقاله حدوداً بیست صفحه از کتاب را شامل می‌شد. پلانک سعی کرده بود ثابت کند این جهان واقعیت دارد، اما نتوانسته بود. در آخر نتیجه گرفته بود ما راهی جز اینکه این جهان را باور کنیم و به آن ایمان داشته باشیم، نداریم. من باور و ایمان را یکی می‌دانم و اساس هدایت هم همین است که انسان قبل از هر چیز واقعیت را قبول کند و انکار نورزد و اساس کفر هم انکار واقعیت است. در مقدمه همین کتاب آقای جیمز مورفی مقاله‌ای داشت به نام «پنجاه سال علم» که در آن روند علم را بررسی کرده بود که چند بار علم به قله خود رسیده؛ یعنی از تجربه و تکرار تجربه عبور کرده به تئوری و فرضیه و قانون و اصل رسید که مهم‌ترین رکن علم است. مورفی می‌گوید این قله و این کاخ چند بار برافراشته شده، اما فروپاشی هم شد. اینجا دانشمندان باید مأیوس شوند. باید فلج شوند و روش استقرای علمی را کنار بگذارند، ولی می‌گوید علی‌رغم به‍‌‌وجود آمدن یأس ظاهری، دانشمندان به‌واقع مأیوس نشدند چون موتور محرک بشر ایمان به نظم و قانون بود پس دومرتبه از صفر شروع کردند تا یک کاخ جدیدی برافراشته شود. انیشتین هم مطلبی در همین کتاب دارد و می‌گوید بر سردر کاخ علم نوشته‌اند «ایمان» که یکی از مصادیق آن پلانک است. انیشتین می‌گوید در کوچه‌باغ‌های واشنگتن که راه می‌رویم چه قبول کنیم چه نکنیم، بالاخره باغ‌هایی وجود دارد. هم پلانک هم جیمز مورفی هم انیشتین، دانشمندان الهی بودند. از این‌ها که بگذریم به برتراند راسل می‌رسیم. راسل کتابی نوشته حدود ۹۰ صفحه؛ راسل دانشمندی پوزِتیویست است و اصالت را به تجربه می‌دهد و علم را هم قبول ندارد، چراکه تجرید و تعمیم در آن به‌کار رفته و ما دچار ذهنیت شده و ایده‌آلیست می‌شویم! راسل در این کتاب می‌خواهد ثابت کند که یک میز در اتاقش هست و آن میز را اثبات کند. ۹۰ صفحه کتاب حول این است که این میز چگونه اثبات می‌شود. آخرش می‌گوید هیچ راهی نیست که میز را باید باور کرد. به ‌هر حال او هم ناخودآگاه به ایمان و باور می‌رسد. کاپلستون کشیشی ست که هشت جلد کتاب فلسفه نوشته و با برتراند راسل گفت‌وگویی دارد و به او می‌گوید پوزیتیویست هستی، تجربه را قبول داری. آنتروپی هم تجربه جهان‌شمول است و بر اساس آنتروپی یا اصل انحطاط انرژی، این جهانِ رو به افول، کهولت و محدود شدن است. راسل حتماً فکر می‌کرده که کشیش می‌خواهد بگوید پس برای این جهان محدود خدایی هست و می‌گوید که من این جهان رو به افول و محدود را دوست ندارم؛ یعنی اینجا ما می‌خواهیم بگوییم که راسل بر اساس کدام مبنا این گزاره را می‌گوید که من این جهان را دوست ندارم. به نظر من در بن جان خودش یک جاودانگی را باور دارد که بر اساس آن جاودانگی من چیزهای محدود را دوست ندارم. در اینجا راسل به باور ایمان رسید؛ یعنی در ناخودآگاهش ایمان وجود دارد. قرآن می‌گوید انسان‌ها فطرت جاودانه خواه دارند. در دنیا می‌بینیم بشریت راهی جز باور کردن واقعیت و ایمان به واقعیت ندارد. من در زندان اوین که بودم یک دوران شک را گذراندم. در کنار دیوار راه می‌رفتم می‌گفتم خب منی که نابینا هستم اگر این دیوار را نبینم، یعنی این دیوار نیست؟ آنجا اولین بار بود که به من الهام شد که واقعیت، خودش را تحمیل می‌کند. ما دلیلی نداریم که چرا واقعیت را قبول داریم، ولی این به ما تحمیل می‌شود. البته امام صادق (ع) می‌گوید: أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه ِفی قَلْبِ مَنْ یشآءُ؛ یعنی علم نوری است که خدا به قلب انسان‌ها می‌افکند که این واقعیت را قبول کند. مارکس می‌گوید ماده ازلی و ابدی، اصلِ فلسفه من است؛ یعنی نفس ازلیت و ابدیت را می‌پذیرد. نه با شناخت انعکاسی می‌شود ازلیت را پذیرفت نه با دوشاخک علم و تجربه. وقتی از سلول انفرادی وارد زندان عمومی قصر شدم (سال ۱۳۵۵) آیت‌الله عمیدی زنجانی یک کتابی نوشته بود و دوستان برای من می‌خواندند. او از لنین نقل کرده بود که اگر ما بخواهیم واقعیت را اثبات کنیم باید یک دستگاه استدلال و ایدئولوژی داشته باشیم که بتوانیم این واقعیت را اثبات کنیم. خود این دستگاه ایدئولوژی یک نوع ایده‌آلیسم است؛ بنابراین ما نمی‌توانیم از طریق ایده‌آلیسم به واقعیت جهان برسیم. واقعیت این است که جهان واقعیت دارد؛ یعنی این را باید باور کرد. این سیری بود که در تجربه خودم با آن برخورد داشتم. در قرآن اگر به آیات ۱۳ و ۱۴ سوره طه استناد کنیم، خداوند بعد از مراحلی که حضرت موسی (ع) طی کرد به او می‌گوید: «وَأَنَا اخْتَرْتُک فَاسْتَمِعْ لِمَا یوحَی»؛ من تو را اختیار کردم آن هم با یک ترجیحاتی، همین‌جوری مثل گزینش‌های ما نیست؛ یعنی خوب گوش‌هایت را باز کن ببین چه به تو وحی می‌شود؛ یعنی سمع غیر از استماع؛ یعنی خیلی توجه کن. به قول ما اصفهانی‌ها دو گوش داری ده تا گوش هم قرض کن ببین چی به تو وحی می‌شود. حالا مطلب وحی چیست؟ «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی»؛ یعنی من خودِ خدا هستم، هیچ خدایی هم جز من نیست. جایگاه من خدایی کردن است، از فَاعْبُدْنِی نتیجه می‌گیریم که تو هم بندگی کن مرا و جایگاه تو بندگی کردن است. این فراز استدلال قرآنی را نشان می‌دهد؛ یعنی من خالقم تو مخلوق. تو باید احساس مخلوقیت کنی و من هم خدایی کنم، جابه‌جا نمی‌شود و این خیلی مهم است. من نتیجه می‌گیرم ما که بشریم و بشریت یک ربط بند نافی به خدا دارد، ربط مخلوقیت که او خالق است و ما مخلوق. این ربط را که در تمام اشیا وجود دارد «شی عین ربط» می‌گوییم. به قول شاعر: زیر نشین علمت کائنات/ ما به تو قائم چو تو قائم ‌به‌ ذات؛ یعنی همه یک ارتباطی با این خدا دارند. وقتی جوامع بشری به‌وجود می‌آید این بشر هم جزو کائنات است. اسم این ارتباط بند نافی را ایمان می‌گذارم، اینجا ایمان از باید و نبایدهای ما نتیجه نمی‌شود. چرا که در پسِ هر باید و نبایدی استبدادی شکل می‌گیرد. خودش نشان می‌دهد که ما در عین ربط با خداوند، با کل هستی، هستی داریم، که این ویژگی پایدار ما را هم تشکیل می‌دهد؛ یعنی در اوج ظلمت هم این پیوندِ ناگسستنی با ما وجود دارد. می‌گوید یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ یعنی عده‌ای را از اوج ظلمت به بالاترین نور و به هدایت می‌رساند. چطور و با چه مکانیزمی؟ اگر ما در اوج ظلمت هم یک نیم‌نگاهی به همین عین رب بودنمان، به ایمانمان و به پیوندی که با خدا داریم بکنیم آنجاست که راه هدایت باز می‌شود. برای نمونه قرآن داستان حضرت یونس را چنین تعریف می‌کند؛ وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (۸۷ انبیا) یونس دو خطای بزرگ داشت. یکی این‌که غضبناک شد دیگر اینکه قدرت خدا را نادیده گرفت؛ بنابراین هبوط کرد و در ظلمت افتاد. در ظلمات بن جانش ندا در داد: أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. منزهی تو. من جزو ظالمین بودم. فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّینَاهُ مِنَ الْغَمِّ (۸۸ انبیا). خدا استجابت کرد و او را از غم نجات داد. وَکذَلِک نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ (۸۸ انبیا) و بدین‌سان است که ما مؤمنین را نجات می‌دهیم. پس در هر ظلمتی رابطه بند نافی ایمان قطع شدنی نیست و به نظر من یکی از معجزات است که آدم بعد از اینکه یک گناهی می‌کند، یک هبوطی می‌کند، یک خطایی می‌کند، حتی خیانتی می‌کند، وقتی‌که پی می‌برد به این ارتباط، به‌جای اینکه فرافکنی کند، توجیه کند و انباشت خطا روی همدیگر سوار بشود، باید به خدا پناه ببرد. در همه جای قرآن این ربط انسان وجود دارد. آیات ۱۳ و ۱۴ طه تعریف وحی را نشان می‌دهد که یک استدلال توحیدی ست و در وقع وحی زیرمجموعه توحید است. از این «عین ربط بودن» به خداوند خضوع و خشوع اخلاقی درمی‌آید.

در آیه ۲ سوره بقره ذَلِک الْکتَابُ لَا رَیبَ فِیهِ هُدًی لِلْمُتَّقِینَ متقین چه کسانی هستند؟ کسانی که ایمان می‌آورند به غیب. در آیه الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیب (۳ بقره) یومنون فعل مضارع است. فعل مضارع بر اساس آنچه آقای طالقانی و المیزان گفته‌اند دلیل بر استمرار و تزاید دارد؛ یعنی هم زیاد می‌شود هم استمرار دارد. بالغیب یعنی به کمک غیب و به گفته المیزان خداوند است، یعنی متقین کسانی هستند که ایمانشان به کمک خدا به‌طور مستمر زیاد می‌شود. چطور زیاد می‌شود؟ در تفسیر صراط مستقیم و تفسیر آدم، طالقانی می‌گوید ببینید انسانی که متکامل‌ترین پدیده هست اگر بخواهد تکامل بکند، نه با نظریه تطابق می‌تواند تکامل کند، نه با نظریه تطبیق. چون هر دو یعنی تطبیق و تطابق با شرایط خارج از خودش که به‌لحاظ تکاملی پایین‌تر از شی‌ء متکامل است؛ بنابراین تکامل باید با اتکا به حقیقتی بالاتر از خودشی باشد. آقای طالقانی می‌گوید که این حرکت جوهری است که وجود آدم شدت می‌گیرد به سمت خدا و ایمانش زیاد می‌شود؛ اشتداد وجود به سمت جهت‌داری تکامل. یؤْمِنُونَ بِالْغَیب یعنی افزایش ایمان یعنی همین ایمان نوشونده و یقِیمُونَ الصَّلَاهَ  هم فعل مضارع است یعنی پیوندش با خداوند که صلاه هست دائماً بیشتر بشود. وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ینْفِقُونَ یعنی آنچه خدا روزی داده مستمراً و زیادشدنی انفاق می‌کند. وَالَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیک ایمانش افزایش پیدا می‌کند به آنچه به تو نازل می‌شود؛ یعنی پیامبر را به‌عنوان یک واقعیت قبول دارد. این ایمانش به قرآن به آیات خدا فزاینده می‌شود، و بِمَا أُنْزِلَ إِلَیک وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِک یعنی آنچه در تاریخ آمده از تورات، انجیل و کل تاریخ ایمانش به آن‌هم زیاد بشود و از این طریق است که به فلاح و رستگاری می‌رسد. در آیه بعد می‌گوید إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یؤْمِنُونَ یعنی آن‌هایی که کفر ورزیدند دیگر اصلاح‌پذیر نیستند. تجربه بشری نشان می‌دهد اگر روی کسانی که ذهنشان عقب مانده است کار کنند تغییرات تدریجی می‌کنند. پس بشر تغییرپذیر است. میگویند: إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا یعنی این‌هایی که خدا را قبول ندارند، که چنین چیزی نیست که خدا را قبول نداشته باشند و در قرآن به رسمیت شناخته نشده. سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یؤْمِنُونَ اینجا یعنی آن کسی که نرخ رشدش متوقف بشود نه اینکه ایمان ندارد. چرا؟ خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ چون نمی‌خواهد افزایش پیدا کند. به ما می‌گوید وقتی کسی ایمانش فزاینده هست و اضطرار بیشتری دارد برو روی آن کار کن. لایومنون یعنی ایمانش افزایش پیدا نمی‌کند، نه اینکه اصلا هدایت‌پذیر نیست.

در قرآن بی‌خدایی وجود ندارد، حتی شیطان سه تا ایمان دارد. یکی ایمان به خداوند خالق که می‌گوید خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. (۱۲ اعراف) تو مرا از آتش خلق کردی و انسان را از خاک. ایمان دومش، ایمان به قیامت است. می‌گوید قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ (۳۶ حجر)، خدایا مرا مهلت بده تا روزی که همه برانگیخته می‌شوند و خدا هم همین کار را می‌کند؛ یعنی حرفش را می‌پذیرد و در مورد ایمان سوم می‌گوید قَالَ فَبِعِزَّتِک لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلَّا عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۸۲ و ۸۳ اعراف) خدایا تو مرا فریب دادی، اینجا شیطان فرافکنی می‌کند بجای اینکه بپذیرد خودش اشتباه کرده و در خطا افتاده می‌گوید تو مرا فریب دادی و اغوا کردی، بنابراین من هم انتقام می‌گیرم و همه بشریت را فریب می‌دهم. جز اینکه حوزه‌ای را جدا می‌کند؛ بنده‌هایی که مخلص‌اند و پاک گشته‌اند. مخلِص غیر از مخلَص است. مخلَصین در فرهنگ قرآن انبیا، شهدا، صدیقین و صالحینند. به‌ویژه اجماع هست روی انبیا که این‌ها پاک گشتند. نه اینکه شیطان این‌ها را وسوسه نکند، وسوسه می‌کند و خدا هم کمکشان می‌کند که وسوسه اثر نکند. توضیح اینکه وقتی ماهواره می‌رود به سمت ماه، به یک جا می‌رسد که از حوزه جاذبه زمین خارج می‌شود و در حوزه جاذبه ماه قرار می‌گیرد؛ آنجا دیگر برگشت‌ناپذیر است. نمی‌تواند به سمت زمین برگردد. دلش هم بخواهد نمی‌تواند سمت زمین بیاید؛ بنابراین شیطان هم سه تا ایمان را قبول دارد ولی در درونش نهادینه نشده. کار قرآن این است که این ایمان اجمالی و اولیه که همه طبق فطرت خودشان طبق اصل مخلوقیت خودشان قبول دارند، نهادینه و مستمر بکند و بر آن بیفزاید. مطلب دیگری که راه طی شده مهندس بازرگان به ما یاد داد این است که انبیا برای اثبات خدا نیامدند. قرآن می‌گوید انبیا هیچ‌وقت برای اثبات خدا نیامدند. انبیا آمدند که ایمان به خدایی که همه قبول دارند را بیدار کنند و بیفزایند. یا أَیهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکمُ الَّذِی خَلَقَکمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ (۲۱ بقره) ای مردم (ناس)! ربتان را عبادت کنید. من اینجا لازم است یک تجربه بشری را بگویم. در زندان قصر با دوستی که حالا مربی کشتی در امریکا شده بحث می‌کردم. او از اوین آمده بود و جذب مسعود رجوی بود. می‌گفت که مسعود قبله من است. گفتم که چجور قبله شماست؟ گفت مسعود به من خدا و معاد داده و من هم وامدارش هستم و باید برایش کار کنم. نوشته رجوی که از اوین آمد و ما ریزنویسی‌ها را درشت کردیم و خواندیم، همین را نوشته بود. می‌گفت ما بایستی به توده‌های سازمانی خدا و معاد بدهیم و از آن‌ها در برابرش کار بکشیم. من می‌گفتم این یک برده‌داری تشکیلاتی است. خدا دادن به یکی یعنی چه؟! معاد دادن یعنی چه؟! همه انسان‌ها خدا را قبول دارند و آینده‌نگر و اخروی نگرند. انبیا می‌آیند این‌ها را به بشر حالی کنند که تو این استعدادها و این نقطه قوت‌ها را داری و به کار بگیر؛ یعنی کار قرآن این است که ایمان‌های اجمالی را تفصیلی و علمی کند. اجمال‌های ظاهری و ایمان‌های ظاهری را عمیق کند. ایمان‌های نزدیک را آینده نگر بکند. یکی از فقها به نمایندگی از آموزش‌های حوزه علمیه می‌گفت ما باید مردم را باایمان کنیم و به سوره عصر استناد می‌کرد: إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ (۲ و ۳ عصر) انسان فطرتاً زیان‌کار است. إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا مگر این‌هایی که ایمان بیاورد و عمل صالح کند. ایمان آوردن و عمل صالح هم کار حوزه هست. ما آموزش می‌دهیم به طلبه‌ها تا ایمان بیاورند؛ یعنی وقتی‌که این‌ها آمدند به حوزه ایمان ندارند. آقای جوادی آملی می‌گوید تمام آموزش‌های حوزوی از زمره علم است. قافیه و عروض و منطق و همه‌چیز علم است. علم اصول و علم منطق اصلا کاری به ذات دین ندارد یعنی به این‌ها ایمان می‌گوید؛ بنابراین قبول می‌کند یکی بی‌ایمان است بعد می‌گوید این آموزش‌ها را که بدهد با ایمان می‌شد. به نظر می‌رسد مشکلاتی که جمهوری اسلامی حالا دارد در همین طرز تفکر باید دید. در این‌که می‌گوید ما باید به توده‌ها خدا بدهیم، معاد بدهیم. مشکلاتی که حالا سازمان رجوی به آن دچار شده به‌خاطر همین دیدِ برده‌داری تشکیلاتی است، یعنی فکر می‌کنیم برده‌داری مال دوره اول است و بعد دوره سوسیالیسم را داریم. نه! همیشه هست شکلش عوض شده. درحالی ست که در سوره بقره آیه ۳۴ می‌گوید وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکبَرَ وَکانَ مِنَ الْکافِرِینَ همه ملائکه به برتری آدم سجده کردند و در خدمت او درآمدند جز ابلیس که سه ویژگی دارد. نخست اینکه این برتری را برنتافت، قبول نکرد، دوم اینکه استکبار ورزید، خودبزرگ‌بین و نتیجتاً کافر شد. کافر شدنش در اثر برنتافتن واقعیت، عدم پذیرش واقعیت برتری انسان و خودبزرگ‌بینی بود. در اینجا قرآن برتری‌طلبی و انکارورزی را کفر می‌گوید و توجه کنیم قرآن بی‌خدایی را به رسمیت نمی‌شناسد. نمونه دیگر؛ در سوره یاسین آیات ۱۴ و ۱۵ کفار به پیامبر میگویند از طرف خدای رحمان چه سلطانی و چه دلیلی و چه حجتی دارید؟ جالب اینکه کفار خدای رحمان را قبول دارند و از انبیا می‌پرسند از کجا معلوم از جانب خدای رحمان آمدید؟

در نمونه دیگر در صدر اسلام قانون اساسی در مدینه استقرار پیدا می‌کند، این قانون اساسی یک بسم الله الرحمن الرحیم داشت و دیگر هیچ صبغه مذهبی نداشت و یهودی‌ها و مسیحی‌ها و سابعین و مسلمان‌ها همه در این قانون اساسی برابر و برادروار باهم بودند و هیچ مشکلی هم نداشتند چرا که همه خدای رحمان را قبول داشته و ویژگی مشترک داشتند. نمونه دیگر سهیل ابن عمر هنگام نوشتن و امضای صلح حدبیه به حضرت علی می‌گوید محمد رسول الله را ننویس. اگر محمد از جانب خدا باشد که ما دعوایی نداریم؛ یعنی در فرهنگ قرآن ایمان به خدا جزو بدیهیات بشری است و ایمان به خدا در بشریت درونی‌تر است از ایمان به محمد (ص) و انبیا و وحی. ولی قرآن می‌گوید که این ایمان را باید افزایش داد. مهندس سحابی روز عید فطر در انجمن اسلامی مهندسین در مدرسه کارآموز صحبتی کرد و گفت که ایمان باید افزایش پیدا کند، اگر  افزایش پیدا نکند انسان مشمول آنتروپی و کهولت و انحطاط انرژی می‌شود.

در قرآن ۸۵ آیه هست که با یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا شروع می‌شود. آمنوا به گروه گروندگان به اسلام و خدا ترجمه شده. آیه دیگری هم داریم که یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا یعنی گروه گروندگان که ایمان دارند این ایمانشان کافی نیست باید بازهم ایمان بیاورند؛ یعنی ایمانشان افزایش پیدا کند. در این ۸۵ آیه به‌جای آمِنوا روش‌های مختلفی است برای افزایش ایمان. مثلاً یک آیه در آل عمران هست می‌گوید یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ من ترجمه می‌کنم ای باورمندان صبر بکنید. در اثر صبر، باورتان عمیق‌تر می‌شود ایمانتان نوتر می‌شود. صابروا دیگران را به صبر دعوت کنید ایمانتان افزایش پیدا می‌کند و رابطوا تشکل بدهید به اصطلاح هم‌افزایی بکنید ارتباطات ایمانتان را بیشتر می‌کند و اتقوا الله برنامه‌ریزی‌هایتان را برای خدا انجام شود. لعلکم تفلحون باشد که رستگار شوید. تمامی این ۸۵ آیه افزایش ایمان و ایمان نوشنوده را نشان می‌دهد. یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیهِ الْوَسِیلَهَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ (۳۵ ماعده) تقواپیشه گیرید تقوای خدا و یک وسیله‌ای را برای نزدیکی به خدا یا این وسیله می‌تواند قرآن باشد، ائمه باشد، انبیا باشد، دوست خوب باشد، تشکیلات متکامل باشد؛ که اصلی‌ترین وسیله بر اساس خطبه ۱۱۰ نهج‌البلاغه ایمان است. ایمان، آن ربطی است که ما به خدا داریم که در اوج ظلمت هم این ربط قطع نمی‌شود. از یکی از عرفا شنیدم که پیامبر از خدا خواست برای امتش نیروی بخشش و مغفرت به وجود بیاورد. خدا می‌گوید تو نمی‌توانی ببخشی. زن زیبایی فوت می‌شود. یکی می‌رود این قبر را می‌شکافد و ضمن تجاوز، کفن دزدی هم می‌کند. خبر به پیامبر می‌رسد. پیامبر او را نفی بلد می‌کند می گویند این را دور کنید از مدینه. این بنده خدا می‌رود در شنزارهای عربستان و توبه نصوح می‌کند. بعد خدا به پیامبر روی می‌کند و می‌گوید که این بنده را دریاب. متوجه شدی تو نمی‌توانی ببخشی؟ وَمَنْ یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّه (۱۳۵ آل عمران) جز خدا کسی نیست که گناهان را ببخشد تو هم نمی‌توانی ببخشی. به‌هرحال برو پیدایش کن و به مدینه برگردان یعنی با او پیوند بخور. می‌خواهم بگویم در اوج ظلمت این رابطه ایمان قطع شدنی نیست و این یکی از معجزات است.

من درباره اینکه خداوند به پیامبر می‌گوید که مَا کنْتَ تَدْرِی مَا الْکتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ. تو چه می‌دانی ‌ای پیامبر کتاب چیست؟ ایمان چیست؟ از خیلی‌ها سؤال کردم جواب قانع‌کننده‌ای نشنیدم. چرا این را می‌گوید؟ به نظر من جواب این سؤال سهل و ممتنع است؛ یعنی اینکه تو مخلوقی و عین ربط با خداوندی و ایمان در ناخودآگاهت هست، این را باید کشف کنی. تو ارتباطی با کل جهان داری، تو یک آدم منفردی نیستی. این خیلی مهم است که خدا این‌طور می‌گوید. خداوند به اصحاب کهف می‌گوید و زدناهم ایمانا خداوند ایمانشان را زیاد بکند بازهم دلیل بر ایمان فزاینده است. آنجا که می‌گوید که رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیا ینَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکمْ فَآمَنَّا (۱۹۳ آل عمران) ربنا ایمان به رب است. اننا ما به درستی سمعنا منادی ینادی للایمان که ندادهنده‌ای برای ایمان. فامنا ما ایمانمان زیاد شد. در ربنا ایمان مستتر است. رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا این طلب مغفرت هم باعث افزایش ایمان می‌شود و إِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ. این همه‌اش مراحل فزایندگی ایمان است یا مثلاً در آیه ۷ سوره آل عمران می‌گوید و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا. راسخون در علم آدم‌هایی هستند که ایمان استواری دارند. این خب این که نمی‌شود راسخ در علم باشد بگوییم ایمان نداشته باشد. وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ایمان مجدد آوردیم. ایمان فزاینده، ایمان نوشونده آوردیم «بِه» به کل قرآن. راسخون در علم، آن‌ها هم ایمانشان افزایش پیدا می‌کند. کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ و متوجه نمی‌شوند مگر صاحبان خرد. آن‌هایی که به‌اصطلاح دنبال هسته هستند و به عبارتی مغزیابانِ پوسته شکن. یک‌بار سوره‌ها را دنبال کردم دیدم هر جا بحث ایمان است، در دلش ایمان دیگری نهفته است. مثلاً می‌گوید إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ (۱۹۰ آل عمران) خیلی‌ها از این آیه به نتیجه استقرا رسیده‌اند. می گویند پدیده‌های مختلف و فنومن های مختلفی هستند و بغل هم می‌گذاریم و استقرا می‌کنیم. ماه و ستاره و خورشید و همه پدیده‌ها. درحالی‌که آیه می‌گوید لایات. هر آینه پدیده‌ها آیاتی هستند این‌ها صرفاً فنومن نیستند. آیه یعنی مخلوق خدا؛ یعنی از ظاهر بروید در بطنش. این مخلوق خداست؛ یعنی عینیت خداوند در روی زمین، نشانه خدا در روی زمین هست. اسم الله است. نه ماده است نه ایده. این پدیده‌هایی که می‌بینید ظاهرش این است که پدیده است. قرآن می‌گوید که باید یه این پدیده ایمانت را بیشتر کنی؛ یعنی از ظاهر بروی به باطن. ژرف‌اندیش شوی و از نزدیک بروی به آینده، آینده‌نگر بشوی. تقریباً تمام قرآن این‌طور هست اگر که دنبال بکنیم. یکی اصلاً بی‌خدایی وجود ندارد. یکی بی‌ایمانی را اصلاً به رسمیت نمی‌شناسد. یکی هم بی‌دینی را به رسمیت نمی‌شناسد. ببینید این روال و سیر خیلی به بشریت می‌تواند کمک کند. خداوند در سوره یوسف به دین ملک اشاره می‌کند. دین ملک دینی است که بر اساس آن قدرتمندی مثل حضرت یوسف نمی‌توانست بنیامین را بازداشت کند. در لَکمْ دِینُکمْ وَلِی دِینِ (۶ کافرون) به کفار می‌گوید شما دین دارید من هم دین‌دارم. شما حق دارید دین خود را داشته باشید من هم حق دارم دین خود را داشته باشم. الزاماً درست بودن دین آن‌ها نتیجه نمی‌شود. ما می‌پرسیم چرا هند مثلاً ۴۰۰ بت دارد اما مردم این‌قدر وحدت دارند؟ به این دلیل که آنجا گاندی گفت به‌جای هندو، هندوستان را بگذاریم. در هندوستان همه ادیان را بگذاریم. خداوند در قرآن می‌گوید همه دین دارند هرکس یک بتی دارد هرکس یک مسلکی دارد و یکی را خداوند می‌داند؛ اما مخلصین له الدین یعنی همه دین خود را برای خدا خالص بکنند. إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَأَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ (۱۴۶ نسا) یعنی آن‌هایی که دینشان را برای خدا خالص گردانیدند. این رمز وحدت بشریت است. بدین‌سان می‌توانیم یک جامعه بشری بدون حذف درست بکنیم. هر دینی را به رسمیت بشناسیم منتها بگوییم برای آن حقیقتی که خودت هم قبول داری خدای خالقی که خودت هم قبول داری آن را ارتقا بده. اگر هم بگوید نه، به‌عنوان بی‌خدا نفی‌اش نمی‌کنیم. می‌گوییم عین برتراند راسل تو هم در بن جانت یک جاودانگی را قبول داری. من یادم است در زندان قصر هم‌بندی نماینده چریک‌های فدائی بود با ما ارتباط داشت. به دوستم محمد آقا می‌گفت شما در زندان برای بچه‌ها خیلی کار می‌کنید. صبح زود پا می‌شوید ورزش می‌کنید نظافت زندان را انجام می‌دهید، مطالعه می‌کنید به مریض‌ها می‌رسید، آشپزی می‌کنید، ولی یک عیب دارید که ایده‌آلیستی هستید. گفتم یعنی چه؟ گفت یعنی خدا را قبول دارید. گفتم اگر ثابت کنم خدا را، انصاف داری قبول کنی؟ صداقت داری قبول کنی؟ گفت آن را که دارم. گفتم خب تو انصاف را تعریف کن، صداقت را بر اساس شناخت انعکاسی تعریف کن. انعکاس چه چیزی بود در ذهن تو که صادق شدی؟ به انعکاس چه چیزی بود که منصف شدی؟ گفتم اصلاً ما از بندگان خدا همین را می‌خواهیم که صادق شوند. انصاف پیدا کنند. انصاف عدل الهی است. صداقت از صفات خداست. اسلام چیزی بیشتر از این نمی‌خواهد. ممکن است یک عده بگویند ما خدا را قبول نداریم. ما دین نداریم. ما ایمان نداریم. ما اصلا نباید این‌ها را حذف بکنیم بگوییم تو این طرف جوب، ما آن‌طرف جوب. جامعه بدون حذف را باید دنبال کنیم نشان بدهیم که تو در بن جانت حرف‌هایی داری که غیر از زبانت است و در معادلات استراتژیک واردشان بکنیم و یک جامعه شاد و آباد و آزاد درست بکنیم.

پس نتیجه می‌گیریم که قرآن صرفاً یک کتاب ایمان نیست بلکه ایمان نوشونده است. کتابی نیست که بی‌خدایی را به رسمیت بشناسد. بی‌ایمانی را به رسمیت بشناسد بی‌دینی را به رسمیت بشناسد. اگر که یهود حول جامعه و قوم و همبستگی نژادی و خونی قوم یهود می‌گردد، و اگر مسیحیت حول شخصیت حضرت مسیح دور میزند، اسلام هم حول کتاب است؛ و نه‌تنها کتاب محور است که این کتاب یک ربطی با خدا دارد. اگر این ربط را با خدا نداشته باشد که ما به دردسر می‌افتیم. اینکه مثلاً قرآن به یهودی‌ها می‌گوید که به تواراتتان مراجعه کنید به کتابتان مراجعه کنید هرکس که اهل کتاب باشد می‌داند که این کتاب از جانب خداست. وقتی‌که به کتاب مراجعه می‌کند فطرتش بیدار می‌شود، خداجویی‌اش تقویت می‌شود و یک‌چیزی غیر از این الفاظ می‌فهمد. بین سیاهی‌ها یک سفیدی‌هایی می‌فهمد که خارج از الفاظ است، چون الفاظ کتاب را تأویل می‌کند به خداوند می‌گوید خالق این کتاب خداوند است. دائم این خداوند را حاضر و ناظر می‌داند و چیزی غیر از لفظ می‌فهمد. به قول طالقانی می‌گوید این قرآن گرچه که کلام خداست، ولی کلام خدا برای فهم ما به لفظ آمده. ما مبادا اسیر لفظ شویم. این لفظ را هم به خود خدا تأویل کنیم تا به آن مرادی که پشت این لفظ است، آن واقعیتی که پشت این لفظ است برسیم؛ والسلام■

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط