امین یاری
آقای امین یاری در مقاله «تئوری تکامل معرفت دینی در اندیشه دکتر علی شریعتی» معتقد است که این نظریه به دکتر سروش منتسب است که قبض و بسط تئوریک فهم ما از شریعت را بیان کرده است و ایشان در این مقاله نشان میدهد که شریعتی پیشتر به این دستاورد رسیده است.
فراتر از تقدم یا تأخر دکتر شریعتی و دکتر سروش، شاید توجه به این نکات هم لازم باشد؛ نخست اینکه علمای سنتی هم فهمشان نسبت به شریعت متغیر است برای نمونه فهم علامه طباطبایی از قرآن با فهم آیتالله جوادی آملی از قرآن و فهم آیتالله مکارم شیرازی با حجتالاسلام قرائتی با هم تفاوت دارند، دوم اینکه مرحوم طالقانی در توشهگیری از آیات ۷ و ۸ آلعمران مطلب مهمی را مطرح میکند بدین مضمون که اگر تورات کتاب هدایت و نور است، ضرورت نزول قرآن در چیست؟ ایشان به نقش عنصر زمان در متن دین میپردازد که در کتاب زمان در متن دین بهتفصیل آمده است، سوم اینکه در قرآن (آیه ۵۰ سوره آلعمران) آمده است که حضرت عیسی (ع) به قوم یهود میگوید: وَلِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ؛ آمدهام تا برخی از چیزها که برای شما حرام است، حلال کنم و این نشان میدهد که در خود شریعت نیز قبض و بسط وجود دارد. مطالعه مقاله مذکور به خوانندگان عزیز توصیه میشود و منتظر برخورد فعال اندیشمندان هستیم.
آیا پیشگامِ تئوری تکامل معرفت دینی، دکتر عبدالکریم سروش است؟ در ایران، دکتر عبدالکریم سروش بهعنوان متولیِ تئوری تکامل معرفت دینی شناخته میشود.
عبدالکریم سروش در کتاب جریانساز و جنجالیِ خود قبض و بسط تئوریک شریعت منظومه واژگان و عبارات خود را بر مدار این نکته کلیدی متمرکز میسازد که حقیقتِ دین ثابت است، ولی فهم دین، متغیّر و عصری میباشد.
با مطالعه این قسمت درمییابیم که پیش از دکتر سروش، نظریه ثابت بودنِ جوهر دین و سیال بودن فهم آن را دکتر علی شریعتی بیان کرده است و دکتر شریعتی در نشر این اندیشه، پیشگام و پیشتاز میباشد. چاشنی نگارشِ این نوشته را کتاب دیناندیشان متجدد محمد منصور هاشمی پدید آورد که اندیشههای شریعتی را به چالش میکشد.
شریعتی بر این باور است که امکان عرضه تفسیر دیگری از دین، که گاه حتّی ممکن است معارض و مخالف تفسیر رسمی باشد، وجود دارد. شریعتی، تصریح میکند از دین میتوان در شرایط مختلف فهمهای مختلفی داشت، میتوان یک مذهبی بود و در عین حال، شناخت خود را از مذهب و حقیقت، تلطیف کرد و راه تکامل را پیمود. او برای مدّعای خود، از سلمان و ابوذر یاد میکند که ضمن اینکه به حقیقت واحدی ایمان داشتند اما در یک سطح و دارای نگاه واحدی نبودند، بلکه هریک برحسب شناخت و بینش خویش، درجهای از حقیقت وحی را درمییافت:
«اما فرق است میان متحجر بودن و معتقد بودن. من میتوانم یک مذهبیِ متعصّب باشم و در عین حال بینش و احساس و شناخت من از مذهب، همواره در حال تلطیف و تکامل باشد. سخن پیغمبر درباره سلمان و ابوذر، حکایت از این دارد که مذهب مجموعهای از مفاهیم و احکام ثابتِ یکنواختِ منجمد نیست. هر کس به میزان عمق ادراک و غنای فرهنگیاش، درجهای از این حقیقت را درمییابد که با دریافت دیگری نهتنها یکی نیست که حتی مغایر میتواند بود».[۱]
نظریه شریعتی به عبارتی از پیامبر اسلام (ص) معطوف است که گویا پیامبر اسلام فرموده است اگر آنچه را که سلمان میداند ابوذر بداند دچار کفر میشود. به این معنا که عمق ادراک و غنای فکری سلمان، قابلِ قیاس با ابوذر نیست؛ هرچند هر دو معتقد به حقیقت مطلق و پایبند به فرامین پیامبر خود میباشند. به نظر شریعتی، این همان تحول و تکامل فکری است که یک انسان میتواند داشته باشد و همین انسانِ کمالگرا و تحولخواه است که فاصله بینهایت «بودن» و «شدن» را میفهمد و درک میکند.
بعضی از مخالفین و منتقدین شریعتی اذعان دارند که شریعتی، «نهفقط کوشیده زمینهای پویا فراهم آورد بلکه بنیان بحث فهمها و قرائتهای مختلف از دین را گذاشته است، بحثی که بعدها بهویژه عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری آن را بسط دادند».[۲]
با مطالعه قبض و بسط تئوریک شریعت به این نتیجه میرسیم که دکتر سروش آگاهانه یا از روی توارد، نظریات قبلی دکتر شریعتی را بسط داده و با زبان و ادبیات خاص خود، در فربهی آن کوشیده است. در معنا و مفهوم، هیچ فرق و فاصلهای دیده نمیشود. تنها فرق آن دو، در قبض و بسط آن نظریه است. به این معنا که در آثار دکتر شریعتی با قبض و به اجمال آمده و در کتاب دکتر سروش با بسط و تفصیل. سروش در تبیین آن تئوری، مصادیق فلسفی و شواهد کلامی و ادبیات عرفانی را به کار بسته است تا به هدف غایی خود نائل آید. سروش مینویسد:
«فهم و معرفت در هر عصری هندسهای دارد و فهم دینی هم همیشه عصری است؛ و مطهری یک دیندار عصر بود، شریعتی هم؛ و دین هر کس فهم اوست از شریعت. همچنان که علم هرکس فهم اوست از طبیعت. یعنی این دو بزرگ علیرغم تفاوتهایشان، خلوص و توانایی اندیشه دینی را در جغرافیای معاصر معرفت بشری میخواستند و تعریف میکردند. باید اذعان کرد که نه ادب و نه فلسفه و نه کلام و عرفان ما، هیچکدام به قرار سابق نماندهاند و همه را قبض و بسط افتاده است. دیگر چه جای این مدّعا که فهم شریعت در این میان میتواند تحوّل نپذیرد و در دادوستد با آنها، سود و زیان نبرد؟».[۳]
جای تعجّب است که دکتر سروش در موارد متعدّدی از عنوان «شریعتی» برای مدّعای خود بهره میجوید ولی در هیچ جایی به عبارت یا جملهای از شریعتی در باب عصری بودن فهم دینی، استناد نمیکند. شاید عدم ارجاع او به آثار شریعتی، نشئتیافته از عدم اشراف وی بر همه اضلاع اندیشه شریعتی باشد که دکتر درگاهی هم به این نکته تصریح میکند: «سروش نیز مانند بسیاری از منتقدان و مخالفان شریعتی، بر همه اضلاع و عناصر اندیشه شریعتی وقوف ندارد».[۴]
البته بخشی از جوابیه دکتر سروش به دکتر پیمان، ما را از هرگونه تردید و گمانهزنی خارج میسازد که حقّ تقدّم در ارائه تئوری تکامل معرفت دینی، از آن دکتر شریعتی است:
«دیدن جملات مرحوم دکتر شریعتی در باب تفکیک مذهب و مذهب شناسی، و ثابت ماندن اوّلی و تحول دومی بهراستی برای من دلانگیز بود، و اگر پیش از این آنها را دیده بودم، بیهیچ درنگ در مکتوبات خود میآوردم. اینجانب هیچگاه برای تئوری «قبض و بسط، ادعای بداعت نکردهام و اینک نیز که در کار پیشروانی چون آن عزیز سعید فقید، چنین اشارات و تأییداتی میبینم، سخت مباهی و مبتهج میشوم و به استقامت دلیل و سبیل «قبض و بسط» اطمینان بیشتری مییابم».[۵]
سروش در ادامه جوابیه خود به دکتر حبیبالله پیمان مینویسد:
«شهد الله که به هیچ روی، داعیه جدال بر سر فضل تقدّم و تقدّم فضل ندارم. بهویژه که پای آن بزرگ در میان است و رخصت درازدستی نمیدهد».[۶]
میتوان گفت که دانستههای تفصیلیِ بعدیِ دکتر سروش بر اساس دانستههای اجمالیِ اشخاصی همچون دکتر شریعتی بنا شده است و در یک دورِ هرمنوتیکی، یکدیگر را کامل میکنند. به تعبیر دکتر محمد مجتهد شبستری: «میتوانیم نوشتن یک کتاب علمی را مثال بزنیم و نشان دهیم که چگونه در جریان پیشرفت یک کوشش علمی نیز همواره دانستههای تفصیلی بر دانستههای اجمالیِ پیشین بنا میشوند و سپس مجموعه به دست آمده، خود مقدمه دانستههای تفصیلی بعدی قرار میگیرد و بدین ترتیب دانستههای اجمالی و تفصیلی پیشین و پسین، در یک روند دوری و نیز تسلسلی همواره یکدیگر را کامل میکنند. با این مثال، معنای دور هرمنوتیکی نیز بهخوبی روشن میشود».[۷]
به نظر دکتر شریعتی، اصلِ حقیقتِ دین لایتغیر است؛ ولی عقل آدمی در مسیر رشدش، دریافتها و برداشتهای مختلفی از همان اصل میتواند داشته باشد که این تکامل بشری را از متون دینی نشان میدهد. میتوان با ابزار اندیشه که همیشه در حال رشد و پویش است به سراغ حقیقتِ ثابت و لایتغیر رفت و بهاندازه ظرفیت و قابلیت خود، از آن بهرهمند شد. مذهب و فهم مذهب، دو مقوله مجزاست؛ چراکه اوّلی ثابت و دومی متغیر است. فهم مذهبی برحسب رشد فکریِ انسان، تکامل پیدا میکند. مذهبشناسی باید همیشه در تغییر و تکامل باشد تا انسان بتواند پاسخ نیازهایش را از مذهب و حقیقت ثابت، دریافت نماید:
«… این مفهوم که چون مذهب «ُنزل من الله» است، بنابراین لایتغیر است و عقل آدمی در مسیر رشدش نمیتواند در آن حک و اصلاح و تغییری بدهد، این نتیجه را به بار آورده که مخالفین مذهب، خودِ این را دلیل بر کهنه شدن مذهب در طی تکامل بشر تلقی کنند و از یک طرف، خود مؤمنین به مذهب، به دلیل لایتغیر بودن مذهب، هرگونه تحوّل و هرگونه تکاملی را نفی کنند، برای اینکه در کنار مذهب بمانند؛ درصورتیکه نهتنها مذهب با تکامل مغایر نیست، بلکه تکامل مذهبی با ثابت بودن مفاهیم مذهبی مغایر نیست. مگر نه این است که قوانین طبیعت ثابت است، اما علم طبیعتشناسی در طول تاریخ دائماً در تغییر و تکامل است؟ مذهب هم همچون طبیعت ثابت است، اما انسانها در رابطه با مذهب تکامل پیدا میکنند؛ همچنان که انسانها در رابطه با طبیعت تکامل پیدا میکنند. همچنان که ثابت بودن طبیعت مغایر با تکامل علم نیست، ثابت بودن مذهب هم مغایر با تکامل علم مذهبی نیست؛ زیرا خود مذهب نیست که تکامل پیدا میکند؛ و همچنان که خود طبیعت نیست که تکامل و تغییر پیدا میکند، بلکه رابطه ذهنی ما با طبیعت است که تغییر و تکامل دارد، رابطه ذهنی ما با مذهب هم باید تغییر و تکامل پیدا کند. این است که در عین حال که مذهب همان است که هزاروچهارصد سال پیش پیغمبر اسلام اعلام کرده و بهصورت یک کتاب تدوین شده، این انسانها هستند که در فهم مذهب برحسب رشد فرهنگی و فکریشان تکامل پیدا میکند. این مذهب شناسی است که باید دائماً در تغییر و تکامل باشد».[۸]
شریعتی بر شناخت مذهب برحسب نیازِ روز، تأکید میورزد و آن را یک وظیفه میداند: «وظیفهای است که باید انجام دهیم و هماهنگ با پیشرفت تمدن، فرهنگ و علم بشری باید مذهبمان را بهتر از نسل پیش بشناسیم، و الا متوقف شدهایم».[۹]
شریعتی، تکثرگرایی در فهم دینی و تعدّد ابعاد فهم اسلامی را به رسمیت میشناسد و آن را یکی از نقاط قوت روشنفکر دینی میشمارد: «من یک مبحثی داشتم به نام تعدّد ابعاد فهم اسلامی، یعنی همه افراد انسان، خود اسلام را که حقیقت واحدی است در قالبهای ذهنیشان که باید بفهمند یکجور نمیفهمند و لازم نیست یکجور بفهمند».[۱۰]
میبینیم که «پلورالیسم دینی» و تکثرگرایی در فهم دینی که در این دوران، یکی از مباحث داغ حوزویان و دانشگاهیان به شمار میرود و چنین مهیب و خوفانگیز، به تصادم آرا و حذف اشخاص میانجامد، قبلاً با زبان سلیس و با قلم عمیق دکتر شریعتی بیان شده است. هرچند بعداً بزرگانی همچون دکتر سروش و دکتر مجتهد شبستری، ابعاد و زوایای آن مبحث را، دامن گستردند و مطالب زیادی را به آن افزودند. محمد منصور هاشمی که یکی از منتقدان جدی و اصولی دکتر شریعتی به شمار میرود این تقدّم قلمی را تأیید میکند:
«مثال شریعتی درباره ثبات طبیعت و تغییر علوم طبیعی عیناً در قبض و بسط تئوریک شریعت [اثرِ دکتر سروش] آمده است. درواقع شریعتی مسئله را به اجمال طرح کرده بود و دکتر سروش آن را بهتفصیل و بر اساس نظریهپردازی مستحکمتر بیان کرده است، وگرنه ثبات اصل دین و تغییر فهمها (و بهاصطلاح بعدی قرائتها) از آن، امری است که در آثار شریعتی بهصراحت بیان شده است؛ البته برای شریعتی مسئله اصلاً عمقی را که نزد سروش و شبستری یافته، پیدا نکرده و بهمثابه پرسشی معرفتشناسانه و هرمنوتیکی طرح نشده است».[۱۱]
محمد منصور هاشمی، در کنار تأیید تقدّم قلم شریعتی در موضوع «نظریه تکامل معرفت دینی»، نظریه شریعتی را مجمل و بسته میداند و مینویسد: «راهحل پیشنهادی او برای محدود کردن مسئله قرائتها کاملاً ناپخته و نارساست».[۱۲]
شریعتی در جایجای مجموعه آثارش، تصریح میکند که اسلام بهعنوان یک مکتب و مجموعهای از اعتقادات، دچار تحول و تکامل نمیشود، بلکه در مسیر تحولات تاریخ، فرسایش مییابد و احتیاج به لباس، تغییر فرم، روابط و زبان پیدا میکند:
«خود اسلام بهعنوان یک مکتب و مجموعهای از اعتقادات، دچار تحول زمان نمیشود. اسلام بهعنوان یک دین، در ظرف سنّتی جامعهها و در کالبد تمدنها و فرهنگهاست که جنسیت خارجی پیدا میکند و به این صورت است که در مسیر تحولات تاریخ، فرسایش مییابد، احتیاج به نو شدن، تغییر فرم، لباس، روابط و زمان دارد. مقصود از نو شدن، حقیقت ثابتی که خود اسلام است، نیست. وقتی افرادی میگویند، باید در افکار مذهبیمان تجدیدنظر شود و بینش مذهبی نو گردد، و دین را باید به زبان این عصر و متناسب و شایسته این نسل، تبلیغ کرد، مسلماً به معنی تغییر دین نیست بلکه به این معنی است که وقتی حقیقت ثابت، در ظرفهای سنّتی و نژادی و اجتماعی و فرهنگی و اعتقادی و فردی و فلسفی و روحی، قرار گیرد، بعد از مدّتی باید ظرفهایی که زائیده شرایط اجتماعی و تاریخی است و تغییر مییابند، عوض کرد، که اگر ظرف این حقیقت مقدّس را عوض و نو نکنیم، مظروفش از بین میرود».[۱۳] (۸)
دکتر شریعتی معتقد است که باید متناسب با زمان، در بیان و ابلاغ حقیقت دینی، تلاش لازم به عمل آید؛ چراکه قرار دادن یک واقعیت جاوید در یک ظرف متغیّرِ کهنه شدنی، آن واقعیت جاوید را بهصورت سنّتی و ارثی درمیآورد و خاصیت پاسخگویی را از آن سلب میکند. اگر ظرفِ ظریفِ زیبای زمان، برای جوهرِ جاویدِ دین به وجود نیاید، آن جوهرِ جاوید، جاودانگیاش را از دست میدهد و به عقب رانده میشود. شریعتی با یک مثال جالب و ساده به بیان تئوری تکامل معرفت دینی میپردازد:
«مثلاً اگر به همان منبر سه پلهای مسجدالنبی و پیغمبر (ص) بسنده کنیم، بعد از آنکه همه صداها، همه آوازها، شعرها و همه موسیقیها و سخنرانیها، روی موجهای بلند و کوتاه در سراسر دنیا پخش شد و منطقه وسیعی از کره زمین، با رادیو و تلویزیون و مطبوعات و بلندگوها و فیلمها، پوشش فکری گرفت، اگر عالیترین و نجاتبخشترین و با حقیقتترین سخنان را هم بگوییم، در محدوده تنگ مجلس خصوصی خواهد ماند و خواهد مرد، و به گوش دنیا نخواهد رسید».[۱۴]
احتمالاً دکتر شریعتی در تئوری تکامل معرفت دینی، از علامه اقبال لاهوری الهام گرفته که به او تعلّق خاطر خاصی داشته است. اقبال، سازگاری ابدیت و تغییر را توصیه میکند و به اجتهاد در معنای حقیقی آن تأکید میورزد: «اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداری به نسبت به حکومت استبدادی را و چون خدا بنیان روحانی نهایی هر زندگی است، وفاداری به خدا، عملاً وفاداری به طبیعت مثالی خود آدمی است. اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد، باید در زندگی خود، مقولههای ابدیت و تغییر را با هم سازگار کند. بایستی که برای تنظیم حیات اجتماعی خود، اصولی ابدی را در اختیار داشته باشد، چه آنچه ابدی و دائمی است، در این جهان تغییر دائمی، جای پای محکمی برای ما میسازد، ولی چون اصول ابدی به این معنی فهمیده شوند که معارفی با هر تغییرند، یعنی معارفی یا چیزی هستند که قرآن آن را یکی از بزرگترین «آیات» خدا میداند، آنوقت سبب آن میشود که چیزی را که ذاتاً متحرک است از حرکت بازدارند».[۱۵]
درنهایت به این نتیجه میرسیم که در طرح و تبیینِ «تئوری تکامل معرفت دینی»، دکتر علی شریعتی بر دیگر هم اندیشان خویش در گستره ایران، قدمت و سبقت تاریخی و زمانی دارد. دکتر شریعتی، شاخصترین فردی است که در آن تزاحمِ افکار و امواجِ بلاخیز حیاتش، چنین مبحث عظیم و دامنهداری را که در شکلگیری اندیشهها و مقبولیتِ نگاهها و مشروعیت قرائتهای دینی، بسیار مهم و ارج نهادنی است پایهگذاری کرده است.
[۱] شریعتی، علی، ۱۳۸۹، بازگشت، تهران، الهام، صص ۲۱۶ ـ ۲۱۵.
[۲] منصور هاشمی، محمد، ۱۳۹۳، دین اندیشان متجدد، تهران، کویر، صص ۶۳ ـ ۶۲.
[۳] سروش، عبدالکریم، ۱۳۸۸، قبض و بسط تئوریک شریعت، تهران، صراط، صص ۱۷۹، ۱۷۸.
[۴] درگاهی، محمود، ۱۳۹۳، شریعتی آشنای ناشناخته، تهران، کویر، ص ۳۲.
[۵] قبض و بسط تئوریک شریعت، ص ۶۰۷.
[۶] همان، ص ۶۰۸.
[۷] مجتهد شبستری، محمد، ۱۳۸۹، هرمنوتیک / کتاب / سنت، تهران، شرکت سهامی انتشار، ص ۱۸.
[۸] شریعتی، علی، ۱۳۸۶، جهانبینی و ایدئولوژی، تهران، شرکت سهامی انتشار، صص ۲۱۸ ـ ۲۱۷.
[۹] شریعتی، جهانبینی و ایدئولوژی، ص ۲۱۸.
[۱۰] شریعتی، علی، ۱۳۸۲، علی (ع)، تهران، آمون، ص ۱۲۹.
[۱۱] دین اندیشان متجدد، ص ۶۴.
[۱۲] همان، ص ۶۴
[۱۳] شریعتی، علی، ۱۳۸۸، اسلامشناسی، ج ۲، تهران، قلم، ص ۱۶۷.
[۱۴] شریعتی، اسلامشناسی، ج ۲، ص ۷۲.
[۱۵] اقبال لاهوری، محمد، احیای فکر دینی در اسلام، تهران، نشر: رسالت قلم، ص ۱۶۷.