چرا باید تاریخ جاهلیت را شناخت؟
مهدی غنی
وقتی تحولی در جامعه رخ میدهد یک عادت فرهنگی شده است که تاریخ را به قبل و بعد آن واقعه تقسیم میکنیم؛ مثل قبل از انقلاب مشروطه، قبل از انقلاب ۵۷، قبل از اسلام و اغلب چنین تصور میشود که در آن مقطع همه مناسبات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و دینی دگرگون شده و جامعه قبل و بعد از آن واقعه بهکلی متفاوتاند، درحالیکه تغییرات جامعه بشری امری تدریجی و پیوسته است و برخی وجوه اجتماعی مثل فرهنگ اعم از باورها، عادتها و اخلاق و رفتار نسلها و قرنها تداوم دارد و با تحول در عرصه سیاست یا حکومت چهبسا تغییر چندانی نیابد. شاید بشود جامعه را به رودی تشبیه کرد که در مسیر حرکتش پستی و بلندی و پیچ و خمهای فراوانی وجود دارد، اما پیوستگی آن هم امری واقعی است. درباره تاریخ اسلام و اعراب همواره شنیدهایم از دوره جاهلیت –به معنی قبل از اسلام- و دوره اسلامی سخن میرود و گمان میرود با دعوت حضرت محمد(ص) به توحید، اعراب ناگهان همه تفکرات و هنجارها و عادات پیشین را کنار گذاشتند و انسانی دیگر شدند و اجتماعی نوپا و کاملاً متفاوت با گذشته برپا ساختند، مسلمانان همه عادات و افکار جاهلیت را کنار زدند و هیچ نسبتی با آن دوران ندارند، اما واقعیت چنین نیست. به چند دلیل:
نخست، پیامبر اسلام روشش این نبود که همه عادتها و رسوم و آداب گذشته را یکسره ممنوع و مطرود اعلام کند و به کناری نهد. بسیاری از مناسبات و قوانین و رسوم گذشته را در آیین جدید به رسمیت شناخت. بعد بهتدریج در برخی از آنها تغییراتی داده شد یا راهکارهایی برای تحول در آنها پیشبینی شد. مثل عادت شرابخواری که تا سال دوم هجرت رواج داشت.
دوم، خطر بازگشت به خلقیات منفی و افکار گذشته، که با آیین جدید همخوانی نداشت، همواره وجود داشت. قرآن به مناسبتهای مختلف نسبت به عقبگرد به جاهلیت و ارتجاع هشدار داده و جامعه را از این خطر بر حذر میدارد. مثل ۱۴۹ آلعمران، ۲۱ مائده، ۱۴۳ بقره، ۱۴۴ آلعمران، ۷۱ انعام،۲۱ مائده و ۵۴ مائده. این هشدارها نشان میدهد زمینههای بازگشت به جاهلیت وجود داشته و آن افکار و عادات یکسره از میان نرفته است.
سوم، برخی هنجارهای گذشته که با توحید و دعوت جدید در تضاد بود و مذموم و مطرود شمرده شد، پس از درگذشت پیامبر تحت پوشش ظاهری اسلام به شکل و نام جدید دوباره احیا شد و رواج یافت. انتقادات برخی یاران پیامبر از وضعیت موجود زمانشان نشانگر این واقعیت است. انتقادات ابوذر به عثمان، امام علی به معاویه، امام حسن و امام حسین به معاویه و یزید تأکید بر بازگشت ارتجاع و افکار و عادات جاهلیت دارد. حتی امام حسین با شعار «اصلاح امت جدی» به صحنه میآید.
چهارم، در کتاب اصول کافی که در قرن سوم هجری مدون شده، درباره تحولات صدر اسلام از قول امام صادق(ع) گزارشی آمده است که مدت مدیدی است ذهن نگارنده را به خود مشغول داشته و یکی از انگیزههای این پژوهش بوده است. ایشان سیاست امویان را چنین تحلیل کرده است: «بنیامیه مردم را در یادگیری ایمان آزاد گذاشتند، اما نگذاشتند آنها شرک را بشناسند تا وقتی آن را بر مردم تحمیل کردند آن را نشناسند»؛ «انّ بنیامیّه اطلقوا للناس تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک، لکی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه».۱
به زبان ساده، بنیامیه در لباس ایمان و مذهب، همان تفکرات و مناسبات شرک را در جامعه رواج دادند.
بنا به دلایل گفتهشده شناخت افکار و مناسبات قبل از ظهور اسلام، ازجمله ضروریات شناخت تاریخ اسلامی است. بعید نیست برخی تفکرات شرکآمیز جاهلیت با رنگ و لعاب دینی احیا شده باشد و جامعه اسلامی به قول امام صادق آنها را نشناسد.
منابع تاریخ قبل از اسلام
برخی گمان میکنند چون در بین اعراب فرهنگ خواندن و نوشتن رایج نبوده، بنابراین تاریخ موثق و درستی هم از مناسبات آنها بر جای نمانده است و ما نمیتوانیم در آن باره آگاهی کافی داشته باشیم، اما واقعیت این است که آنها که به نگارش تاریخ جاهلیت پرداختهاند از منابع گوناگونی استفاده کردهاند، ازجمله:
۱- آثار تاریخی چون کتیبههای سنگی که در قرون اخیر مورد توجه مورخان قرار گرفته و اغلب مربوط به سرزمینهای جنوبی اعراب است و روایت دستاول از آن دوران را به دست میدهد. همچنین اشیا و ابزار، سکهها یا بناهایی که از آن دوران بهجا مانده است، روزنههایی برای شناخت احوال مردم آن روزگار میگشایند.
۲- قرآن، بهعنوان کتابی که تدوین آن در همان دوران صورت گرفته و در آن میتوان تصویری از وضعیت اجتماعی و فرهنگی اعراب آن زمان را پیدا کرد.
۳- کتب سیره و مغازی که شرح جنگهای پیامبر است از اولین منابع تاریخی است که برخی از آنها مثل سیره ابنهشام امروزه در دسترس است. نویسندگان این آثار از شهرهای مختلف مثل مکه و مدینه و بصره بوده و با گرایشهای مختلف به روایت تاریخ پرداختهاند.
۴- کتابهای تاریخی مثل «الاصنام» یا بتها نوشته ابنکلبی که پدرش هم در علم نسبشناسی خبره بود. این کتاب از قدیمیترین منابع تاریخی است که بهطور ویژه به شناسایی تفکرات قبل از اسلام پرداخته است و امروز در دسترس ماست. قبل از او هم کسانی در این باره کتاب نوشته بودند، اما نسخه آن برجا نمانده و به احتمال قوی ابنکلبی از آن منابع بهره گرفته است. مؤلف الاصنام در سال ۲۰۴ هجری فوت کرده است. کتاب او منبع مهمی برای سایر کتب تاریخی شد که بعدها نوشته شده است. وی آثار مکتوب دیگری هم داشته که از بین رفته است، ولی این کتاب مانده و کتب تاریخی بعدی از او نقل کردهاند. درباره شخصیت وی و اعتبار گفتههایش بحثهای زیادی شده است که دانشمند مصری احمد زکی پاشا که نسخه اصلی این کتاب را تصحیح و منتشر کرده در مقدمه مبسوطی به این مسائل پرداخته است.
۵- کتب حدیث هم از دیگر منابعی است که حاوی نقلقولهایی از بزرگان و صحابه صدر اسلام است و با تطبیق آنها با سایر منابع میتوان به نتایج بهتری رسید. اشعار جاهلی هم که از آن دوران بهجا مانده ازجمله منابعی است که فرهنگ آن دوران را به تصویر میکشد.
۶- مکه بر سر راه ارتباطی یمن با شام و مصر بود. همچنین رومیان بخشی از محصولات هند و چین را از این طریق به دست میآوردند. درنتیجه مردم این منطقه با سایر ملل پیرامونی در ارتباط و مراوده بودند، لذا در منابع سایر ملل گزارشهایی درباره احوال و آثار اعراب وجود دارد که قابلاستفاده است. نشانه بارز این اختلاط فرهنگی واحد پولی آنهاست. دینار که به سکه طلا اطلاق میشد برگرفته از واژه یونانی دیناریوس بوده و درهم از واژه یونانی دراخمه مشتق شده است که به سکه نقره گفته میشد. آنها خود ضرابخانه نداشتند و این سکهها را از ایرانیان و رومیان میگرفتند.۲
چگونه پیروان ابراهیم به بتپرستی رسیدند؟
بنا به نقل منابع عربی، زمانی که اسماعیل فرزند ابراهیم در سرزمین مکه سکونت یافت، قومی به نام عمالقه در آنجا ساکن بودند که بعدها توسط قومی دیگر به نام جرهم که از یمن هجرت کرده بودند از آنجا رانده شدند. اسماعیل با زنی از این قوم ازدواج کرد و صاحب دوازده پسر شد. از آنها نسلی به وجود آمد که آن منطقه را فراگرفت. بعدها در میان اینها اختلافاتی بروز کرد و بخشی از آنها هجرت کردند و در اطراف پراکنده شدند.۳ درباره اسماعیل و سکونت وی در مکه منابع یهودی و غیرعربی روایتی متفاوت گفتهاند. آنها بر آناند که ابتدا اسماعیل و مادرش به مصر رفتند و سپس از آنجا به مکه آمدند. ابنکلبی این روایت را ترجیح داده است. گذشته از سرگذشت اسماعیل و فرزندانش، از همان ابتدا ساکنین مکه، خانه کعبه را که از سنگ ساخته شده بود محترم میشمردند و تقدیس میکردند. مسافرانی که از نقاط دیگر به مکه میآمدند در بازگشت سنگهایی از آنجا با خود برمیداشتند و بهعنوان تبرک با خود میبردند. این سنگها به نشانه حجرالاسود و خانه کعبه نزد آنان مقدس شمرده میشد و برای برحذر ماندن از خطرات و بلایا، آنها را به سر و صورت مالیده و تعظیم و تکریم میکردند. این سنگها بهتدریج تقدس بیشتر یافته و خود اصالت پیدا کردند. افراد باور کردند که انرژی و نیروی خاصی در درون آنهاست و با عالم غیب ربطی خاص دارند و مورد پرستش قرار گرفتند و به این ترتیب بتپرستی رواج یافت.
موجودات مقدس
ویژگی این سبک دینداری این بود که هر قوم و قبیلهای و حتی خانوادهای برای خود بتی داشت و اسمی برای آن میگذاشت. برخی قبیله و خاندان خود را به آن بت نسبت میدادند و اسم آن را به قبیله یا فرزندان خود اضافه میکردند. بعدها برخی بتها اهمیت بیشتری پیدا کردند و نسبت به آن دیگری برتر شمرده شدند. پرستش آنها فراگیر شد و جایگاه ویژهای برای آنان درست کردند. برخی هم بتهایشان را به خانه کعبه منتقل کردند. بتهایی هم از سایر مناطق و سرزمینها به مکه منتقل شد.۴
گرچه اعراب آن زمان خدای خالق جهان را قبول داشتند، اما این بتها را هم در امور جاری زندگی خود مؤثر میدانستند. میان اعتقاد به خدا با پرستش و تمسک به بتها منافاتی نمیدیدند، بلکه کثرت بتها را نشان از قدرت و اطمینان خاطر بیشتر میپنداشتند، بهطوریکه وقتی پیامبر به خدای واحد آنها را دعوت کرد، با شگفتی میگفتند چطور محمد این خدایان متعدد و معبودهای زیاد ما را به یک خدا منحصر میکند؟ این امر شگفتی است.۵
بت از هر چیزی اعم از سنگ، چوب، درخت، حیوانات میتوانست باشد. مهم این بود که برای آن پدیده نیرویی ماورائی و فوقالعاده قائل بودند و این موجب تقدیس و پرستش آن شیء میشد. رسم آنها این بود که هر فرد خانواده قبل از رفتن به سفر آن چیز را زیارت کرده، یا بر خود میمالید، بعد از برگشتن از سفر هم اولین کاری که میکرد رفتن سراغ این بت و تکریم آن بود. این باورها به نوعی توتمپرستی یا فیتیشیزم را نشان میدهد.
واسطه خیر و برکت و شفای بیمار
به گفته ابنکلبی مردم آن دوران باور داشتند که این بتها منشأ خیر و برکت هستند و با توسل به آنها میتوانند بر دشمنان خود غلبه کنند و بلایا و بیماریها را از خود دور کنند. عمرو بن لحی رئیس قبیله خزاعه با فرزندان اسماعیل درگیر شد و سرانجام بر آنها غلبه کرده و مجبورشان کرد از مکه و اطراف آن بیرون روند. وی سپس دچار بیماری میشود. میگویند شفای او در چشمهای در سرزمین شام است. وی به آنجا رفته و با استحمام در چشمه شفا مییابد. بعد متوجه میشود ساکنین پیرامون چشمه بتهایی دارند که معتقدند با تمسک به آنها بر دشمنان غلبه میکنند و با توسل به آنها باران نازل میشود و خوشبختی و پیروزی برایشان میآورد. عمرو چند بت از آنان عاریه گرفته و به مکه میآورد. گفته شده وی که پردهدار کعبه هم بود، اولین کسی بود که بتهای سایر اقوام را به مکه آورد و رسماً بتپرستی را ترویج کرد.۶
کتاب الاصنام ص ۷۴: «احترام آنها نسبت به سنگهای مقدس «انصاب» و بتهای نزدیک کعبه، برای خاطر انتساب آنها به آن خانه بوده است و آن سنگها را در مسافرت به نیت تقدیس کعبه مورد عبادت و طواف قرار میدادند، زیرا علاقه و عقیده بسیاری به مناسک حج و فضیلت آن داشتند».
هرکدام از بتها نامی داشتند که مردم آنها را با نام خطاب میکردند، دربارهشان شعر میگفتند، یا با آن نام راز و نیاز میکردند.
در بین اعراب سه بت بیش از همه مورد احترام و توجه بود: عزی، لات و منات. معبد و بت عزی مهمترین و بزرگترین معبد نزد عربها بود. طایفه قریش بیشتر به این بت گرایش داشتند. بنیثقیف که ساکن طایف بودند به لات و قبایل اوس و خزرج به منات توجه داشتند. بت عزی مورد اکرام و اعتقاد سایر قبایل هم بود. برای این بتها قربانی میکردند و نذرها انجام میدادند.
بنا به روایت الاصنام، بت عزا سه درخت بود در وادی نخله در سمت راست راهی که از مکه به عراق میرفت. معبدی هم به شکل خانه برای آن ساخته بودند که مردم باور داشتند که از میان آن صدایی شنیده میشود. اعراب سه بت لات و عزا و منات را دختران خدا مینامیدند و معتقد بودند که آنها ما را نزد خداوند شفاعت میکنند. در طواف کعبه شعری میخواندند که مضمونش این بود که ما به یاری و شفاعت این سه نیازمندیم.۷
استخاره
استخاره ازجمله عادات رایج در میان بتپرستان بود. وقتی نمیتوانستند در موردی تصمیم قاطع بگیرند و مردد بودند سراغ بت هبل میرفتند. روبهروی این بت هفت تا تیر نصب کرده بودند که روی بعضی عنوان صریح و روی دیگری ملصق نوشته شده بود. ابتدا به پرستش و تقدیس هبل میپرداختند و هدیه تقدیم میکردند، سپس تیرها را هدف قرار میدادند، اگر به تیر صریح برمیخورد پاسخ استخاره مثبت بود وگرنه منفی شمرده میشد (ابنکلبی، ص ۶۳).
رمز پیروزی
بسیاری از کارهایی را که علل و دلایل منطقی و طبیعی داشت به بتها نسبت میدادند. بهطور مثال در جنگ احد بتها را با خود به میدان جنگ آورده بودند تا آنها را یاری دهند. زمانی که به خاطر غفلت مسلمانان، مکیان پیروز شدند، ابوسفیان این پیروزی را دلیل حقانیت عقاید خود گرفته و شعار داد: «اعل هبل» یعنی هبل پاینده و پیروز باد.
جالب است که با همه این مسائل، در بین اعراب دوره جاهلیت مراسم حج نیز برقرار بود و در این مراسم شعار لاالهالاالله و اللهم لک لبیک هم میگفتند؛ یعنی هم الله را قبول داشتند، هم آن بتها را تقدیس و تکریم کرده و آنها را منشأ خیر و برکت و قدرت میپنداشتند. طواف کعبه و مراسم حج را همه قبایل با کمی تفاوت با یکدیگر انجام میدادند.
اعتقادی فراتر از جان
بهتدریج عادت و تکرار مناسک بتپرستی به یک باور قطعی و یقینی در میان اعراب تبدیل شد. بهطوریکه ارجگذاری و پرستش این بتان برای برخی جنبه عاشقانه و خالصانه داشت و از روی منافع مادی و شخصی نبود. دغدغه افراد فراتر از مرگ و زندگی، تداوم پرستش بتان بود. الکلبی داستانی نقل میکند که این پدیده را بهخوبی نشان میدهد: «نابود کردن بتها و بازداشتن مردم از پرستش آنها بر قوم قریش گران آمد. در آن زمان ابواحیمه دچار بیماریای شد که از آن بمرد. ابولهب به دیدارش رفت و دید او گریه میکند. گفت: چرا گریه میکنی ای ابواحیمه؟ اگر از مرگ میترسی، آن برای همه است. گفت نه از مرگ نمیترسم، از این میترسم که اگر من بمیرم، کسی عزی را نپرستد. ابولهب گفت به خدا قسم عزا را به خاطر تو پرستش نمیکنند که پس از تو عبادتش ترک شود».
یعنی او بیش از آنکه نگران جان و مرگ خویش باشد، نگران از دست رفتن اعتقادات مردم به بتان است. برای عزی عبادتگاه و قربانگاهی مثل مکه ساخته بودند و در آنجا قربانی میکردند. این معبد هم پردهدار و خادمانی داشت (ابن کلبی، ص ۶۲).
روایت قرآن از فرهنگ زمان
با شناخت وضعیت فرهنگی اعراب آن دوران، اکنون به قرآن بهعنوان سندی که از آن زمان بهجامانده رجوع کنیم. کتابی که تصویری از باورها و رویههای مرسوم زمان خود ارائه میدهد.
۱- بتها شفیع و واسطه با خدا هستند
قرآن دیدگاه مشرکین و ادعاهای آنان را توصیف کرده و سپس آنها را به چالش میکشد. بنا به گزارش قرآن، اعراب بتها را نه بهعنوان خدای خالق و بهجای او، بلکه واسطه و شفیع میان خود و پروردگار میدانستند. در سوره یونس آیه ۱۸ چنین آمده است: «وَیعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یضُرُّهُمْ وَلَا ینْفَعُهُمْ وَیقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا یعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یشْرِکونَ؛ آنها چیزی غیر از خدا را میپرستند که نه سودی به آنها میرساند و نه ضرری و میگویند اینان شفیعان ما نزد خداوند هستند. بگو آیا شما خدا را آگاه میکنید به چیزی در آسمان و زمین که خودش نمیداند؟ او منزه است و برتر از چیزی است که به آن شرک میورزید. همچنین مدعی بودند که این بتها وسیله تقرب به خدا هستند: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی»؛ ما اینها را عبادت نمیکنیم مگر برای اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند (سوره زمر، آیه ۳).
۲– شرک مشروع
قرآن نشان میدهد مشرکین برای عمل بتپرستی خود توجیه مذهبی داشته و تقدیس و تعظیم بتها را عملی خداپسند و مورد تأیید الله میدانستند: «وَقَالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ»- (سوره نحل آیه ۳۵)؛ کسانی که شرک ورزیدند گفتند اگر خدا میخواست ما جز او را عبادت نمیکردیم؛ یعنی خدا به این کار ما اجازه داده و رضایت دارد؛ به عبارت دیگر برای شرک خود مشروعیت قائل بودند و مدعی بودند خداوند عمل آنها را مجاز شمرده است. مشابه این عبارت در ۱۴۸ انعام هم آمده است. «سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَیْءٍ»؛ بهزودی شرکورزان خواهند گفت اگر خدا میخواست ما و پدران ما شرک نمیورزیدیم و چیزی را حرام نمیکردیم.
۳- وجود شرک در میان ایمانداران
در سوره یوسف بعد از اینکه داستان یوسف را به پایان میرساند، به وضعیت جامعه آن روز برمیگردد. خطاب به پیامبر میگوید هرچند تو آرزو داشته باشی اکثر مردم ایماندار نیستند(۱۰۳). اکثر آنها به الله ایمان نمیآورند مگر آنکه همچنان دچار شرک باشند «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ » (۱۰۶)؛ یعنی چنان نیست که همه آن دیدگاههای گذشته را بهکلی به کنار نهند و هیچ سنخیتی با گذشته شرکآمیزشان نداشته باشند. در ماجرای جنگ احد وقتی مسلمانان شکست خوردند، عدهای بهجای اینکه دنبال علل شکست و کاستیهای خود بگردند، دچار تردید شدند. طبق باورهای گذشته که شکست و پیروزی را از خشم یا رضایت بتها میپنداشتند، تصور میکردند خدایی که محمد معرفی میکرد، در هر صورت باید آنها را پیروز کند و چون نکرده است، لابد مشکلی وجود دارد. قرآن آشکارا بیان میکند که این تفکرات مربوط به دوران جاهلیت است: (یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّهِ؛ ۱۴۶ آلعمران)، ذهنیتی نادرست به خدا دارند، همچون ذهنیت دوره جاهلیت. این عبارت نشان میدهد افکار جاهلی در بین مسلمین نفوذ داشته و کاملاً پاکسازی نشده است.
۴– برخورد قرآن
نقدی که قرآن به اندیشههای آنان وارد میکند نیز قابلتوجه است: در آیه ۴۰ یوسف آمده: «ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ»، در اینجا از زبان حضرت یوسف خطاب به همسلولی زندان میگوید آنچه شما غیرخدا میپرستید، جز اسامی که خودتان بر آنها گذاردهاید نیست؛ یعنی آنچه به این بتها نسبت میدهید تصورات خودتان است و نه واقعیت وجودی آنها. در آیه ۲۳ سوره نجم نیز همین مفهوم را به شکلی دیگر بیان میکند: «إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ»؛ جز ذهنیت و تمایلات خود را دنبال نمیکنند؛ یعنی همه آن کارکردها و نقشهایی که برای بتها قائلاند و توجیهاتی که برای عمل خود میآورند، تصور و ذهنیتی است که ربطی به واقعیت ندارد.
۵– فقط خدا
در جایجای قرآن، مردم زمانه دعوت به گفتوگو شده و مورد پرسش قرار میگیرند. در این گفتوگوها درباره خدا نکاتی را بیان میکند که چالشی با اندیشهها و باورهای مردم آن روزگاراست. مثلاً در آیه ۳۶ سوره زمر میپرسد: «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ »؛ آیا خدا برای بندهاش کافی نیست؟ این پرسش نشان میدهد آنها از موجودی دیگر برای رفع نیازهایشان مدد میجویند و در حقیقت خدا را کافی نمیدانند. دست به دامان دیگری غیر خدا میشوند تا به یاریشان بیاید. مشابه همین را در آیه ۵۳ سوره فصلت تکرار میکند: «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ»؛ آیا پروردگار تو بس نیست؟ همین مضمون در اشکال مختلف اثباتی هم تکرار میشود مثل خدا برای توکل کافی است(وَکَفى بِاللَّهِ وَکیلًا)، خدا برای یاری تو کافی است(وَ کَفى بِاللَّهِ نَصِیراً)، خدا برای ولایت تو کافی است (وَکَفَى بِاللَّهِ وَلِیًّا) و…
یا درباره طرح خواستها و نیازها با خدا که دعا خوانده میشود، مکرر مطرح میکند که اگر مرا بخوانی پاسخ میدهم (وَ قالَ رَبُّکُمُ ادعونی أَستَجِب لَکُم -۶۰ غافر)، یا (وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ-۱۸۶ بقره)، هنگامی که بندگان من از تو درباره من میپرسند، پس من نزدیکم و دعوت هر دعوتکنندهای که مرا بخواند پاسخ میدهم. این جمله نشان میدهد که برخی از پیامبر درباره خدا سؤال میکردند، اینجا تذکر میدهد که من خود حضور دارم و میتوانید مستقیم با من گفتوگو کنید و از خود من بپرسید. با این عبارات، باورهای رایج زمانه را رد میکند که خدا را در دوردستها و آسمانها میدیدند و برای ارتباط با وی، یک واسطه موجود در زمین را ضروری میپنداشتند. میگوید من قریب و نزدیکم. حتی در عبارت (نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ -۱۶ ق)، من به انسان از رگ گردنش به او نزدیکترم، دیگر جایی برای توجیهات واسطهتراشی میان انسان و خدا باقی نمیگذارد.
در همین راستا برنامه نمازی است که اسلام در برنامه روزانه پیروان خود گنجانده است. سوره حمد که اولین سوره قرآن است، در ساعات مختلف روز خوانده میشود. مشاهده میکنیم فرد مسلمان در طی روز هفده بار خطاب به خداوند تکرار میکند: اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعین – ما فقط ترا میپرستیم و فقط از تو کمک میخواهیم. گرچه اغلب بدون توجه به معنای کلمات این عبارات را میخوانند اما نکات مهمی در این فرازها آمده است. ازجمله اولاً علاوه بر پرستش، کمک خواستن هم قید شده تا آن عادت جاهلیت که ضمن اعتقاد به الله، متمسک به موجودات مختلف میشدند پاکسازی شود. ثانیاً با انحصار کردن عبادت و کمک خواستن (ایاک)، در نفی واسطهها تأکید شود. ثالثاً هر فرد خود مستقیماً با خداوند گفتوگو میکند و او را مورد خطاب قرار دهد تا تمرینی باشد برای اینکه حضور وی را و نزدیک بودنش را احساس و باور کند.
پینوشت:
۱- کلینی محمد بن یعقوب، اصول کافی، ترجمه و شرح محمدباقر کمرهای، دارالکتب اسلامیه،۱۳۴۰، ج ۴ باب ایمان و کفر، ص ۱۵۴.
۲- سالم عبدالعزیز، تاریخ عرب قبل از اسلام، مترجم باقر صدرینیا، انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۸۳، ص ۲۶۵ و ۲۶۶
۳-همان، ص ۲۶۷.
۴- ابنکلبی، الاصنام، ترجمه یوسف فضائی، نشر عطائی، ۱۳۴۸، صص ۴۷ تا ۵۰.
۵- همان، ص ۷۲.
۶- همان، ص ۵۱.
۷- همان، ص ۶۰.