بدون دیدگاه

تحول از میانه

ویژگی‌ها، گرایش‌ها و نقش سیاسی طبقات متوسط در ایران معاصر در گفت‌وگو با ابوالفضل دلاوری

جامعه‌شناسان و دانشمندان علوم انسانی، برای داشتن تحلیل دقیق‌تر از جامعه، با معیارهای مختلف جامعه را طبقه‌بندی می‌کنند. مارکس، با برجسته‌کردن طبقه فرودست و کارگر در برابر طبقه بورژوا، معتقد بود طبقات بینابین این دو طبقه در نهایت در یکی از آن‌ها حل خواهند شد، اما سال‌ها از نظریه مارکس گذشته است و طبقه متوسط گسترده‌تر شده است. امروز این طبقه تأثیرگذاری بسیاری بر مناسبات جهان دارد. طبقه متوسط، گسترده شده و در عین حال شاید وضعیتی بینابینی و متزلزل داشته باشد اما در تاریخ ایران و جهان تأثیرگذار بوده است. برای بررسی این نقش، پای صحبت‌های ابوالفضل دلاوری، عضو هیئت‌علمی دانشگاه علامه طباطبایی نشستیم. این استاد علوم سیاسی معتقد است برخلاف غرب که طبقه متوسط شهری آن در طول تاریخ پیشامدرن، کوچک بود، در شرق، به دلیل وجود شهر و دیوانسالاری، این طبقه همواره نسبتاً بزرگ و تأثیرگذار بوده است. بخش نخست این گفت‎وگو، به بررسی تاریخی طبقات متوسط در ایران از مشروطه تا اواخر دهه ۴۰ اختصاص دارد. بخش‌های دیگر گفت‌وگو در شماره‌های آینده منتشر خواهد شد.

  فخرزاده: به طبقات اجتماعی فرادست و فرودست در جهان با رویکردهای مختلف پرداخته شده و برایشان نظریه‌سازی شده است معمولاً بین این دو طبقه، طیف بزرگی قرار دارد که کمتر به آن پرداخته شده است؛ طیفی که به آن طبقه متوسط یا خرده‌بورژوازی گفته می‌شود. برخی نظریه‌پردازان معتقدند در کشورهای مختلف از جمله ایران این طبقه تأثیرگذاری بالایی داشته است. لطفاً بگویید از این طبقه در ایران چه تعریفی می‌شود ارائه کرد؟

بحث درباره ویژگی‌ها و نقش طبقه متوسط اتفاقاً خیلی قدیمی است. اگر به آثار ارسطو برگردیم می‌بینیم جایگاه مهمی برای طبقه متوسط قائل است و نظم سیاسی پایدار را مشروط به بزرگ بودن این طبقه می‌داند. بسیاری از اصحاب علوم سیاسی جدید نیز به تأسی از ارسطو و با استناد به پژوهش‌های علمی به این موضوع اشاره کرده‌اند. مثلاً مارتین لیپست دموکراسی را مشروط به گسترش طبقه متوسط شهری آن هم در اثر توسعه اقتصادی می‌داند. با وجود این، پیش از ورود به بحث در مورد جایگاه و نقش این طبقه در ایران باید به دو نکته مفهومی و نظری اشاره کنم. نخست اینکه چه تعریفی از این مقوله (طبقه متوسط) دارم؛ دوم اینکه اصولاً مسائل و تحولات اجتماعی و سیاسی را تا چه حدی می‌توان با مقوله و متغیر طبقه توضیح داد.

چیستی طبقه اجتماعی متوسط همواره محل مناقشه بوده است و باید مرز طبقه با مقوله‌های مشابه مانند قشر، لایه اجتماعی، گروه و منزلت مشخص شود. در جامعه‌شناسی ما دو مفهوم اصلی در این مورد داریم: قشر اجتماعی «strata» و طبقه اجتماعی «class». اولی به معنای جایگاه منزلتی و حیثیتی افراد در ساختار اجتماعی است و دومی به معنای جایگاه اقتصادی آن‌ها در این ساختار است. گروه‌بندی‌هایی نظیر اشراف در اروپای قدیم یا برهمن‌ها و نجس‌ها در هند قدیم و یا امروزه مثلاً دانشگاهیان یا روحانیان بیشتر به مقوله قشر دلالت دارد، اما گروه‌بندی‌هایی نظیر زمین‌داران، زمین‌کاران، سرمایه‌داران، تجار و کارگران به مقوله طبقه مربوط‌اند؛ البته اقشار هم از منظر دیگری با مقوله‌های اقتصاد سیاسی پیوند دارند و می‌توان آن‌ها را مورد تقسیم‌بندی طبقاتی قرار داد اما لزوماً این دو مقوله همواره بر هم منطبق نیستند.

دو تعریف متمایز و مهم از طبقه در جامعه‌شناسی مدرن ارائه شده: نخست، تعریفی که مارکس بر بنیاد اقتصاد سیاسی ارائه می‌دهد و آن را به معنای جایگاه افراد و گروه‌های اجتماعی در مناسبات تولید می‌داند. دوم، آنچه وبر می‌گوید و طبقه را در مفهوم گسترده‌تری بر اساس جایگاه افراد و گروه‌ها در «بازار» تعریف می‌کند که طبعاً فقط شامل عرصه تولید نیست بلکه عرصه‌های مبادله و مصرف را هم دربر می‌گیرد. بر اساس این دو تعریف، مصادیق طبقات و صورت‌بندی طبقاتی در جوامع مدرن نزد مارکس و وبر بسیار متفاوت می‌شوند.

مارکس به دو طبقه اصلی در هر مناسبات تولیدی اشاره می‌کند: طبقه مالک وسایل تولید (طبقه مسلط) و طبقه فاقد وسایل تولید (طبقه زیر سلطه). از دید او هر ساختار مسلط تولیدی فقط این دو طبقه اصلی را دارد. یک‌سری طبقات فرعی باقی‎مانده و بازمانده مناسبات قبلی هستند که ممکن است در مناسبات جدید به صورت موقتی و حاشیه‌ای به حیاتشان ادامه دهند، اما به‌تدریج در این ساختار ادغام می‌شوند. مثلاً در جامعه سرمایه‌داری طبقه خرده‌بورژوازی که باقی‌مانده دوره پیشاسرمایه‌داری است، بخشی به بورژوازی و بخشی هم به پرولتاریا تبدیل می‌شوند؛ اما وبر می‌گوید بازار بسیار پیچیده و چندلایه است و به‌غیر از تولید، بخش‌های دیگری نظیر مبادله و ارائه خدمات و حتی مصرف را هم داریم که هرکدام می‌تواند به تفاوت و تقسیم‌بندی افراد در جایگاه‌های اقتصادی متفاوت بینجامد. به‌علاوه وبر می‌گوید برخلاف نظر مارکس طبقه متوسط هم در بخش تولید شهری و هم روستایی همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد؛ بنابراین ساختار طبقاتی که وبر در برابر مارکس ارائه می‌دهد بسیار متنوع‌تر است؛ یعنی بین طبقه کار و طبقه سرمایه در دوره سرمایه‌داری چند طبقه دیگر ممکن است وجود داشته باشد و شکل بگیرد.

امروزه در آثار و مباحث اقتصادی، جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی سیاسی به همه گروه‌بندی‌هایی که میان دو سر طیف اقتصادی (سرمایه‌داران و ثروتمندان از یک‌سو و کارگران و محرومان از سوی دیگر) قرار دارند، عنوان طبقه متوسط داده می‌شود که البته با توجه به تسلط اقتصاد شهری بیشتر در مورد جامعه شهری به کار می‌رود، هرچند از لحاظ تعریفی می‌توان این مفهوم را در مورد جوامع روستایی هم به کار برد. چنان‎که از قدیم همیشه طبقه متوسط روستایی هم در ایران بوده که از آن با عنوان «دهقانان» نام برده می‌شده که نه ارباب بوده‌اند و نه زارع، بلکه خرده‌مالک بوده‌اند. به هر حال طیف میانه اجتماعی، امروزه بسیار گسترده است که می‌تواند تمایزات اقتصادی و اجتماعی زیادی در درون خودش داشته باشد؛ بنابراین شاید برای بحث در مورد این طیف مفهوم «طبقات متوسط» درست‌تر باشد. به عبارت دیگر امروزه تعریف وبر از طبقه متوسط تأیید بیشتری می‌گیرد. به‌ویژه با ظهور طبقاتی که کارشان تنگاتنگ با سرمایه است، اما سرمایه‌دار نیستند مانند مدیران ارشد بنگاه‌ها که ممکن است صاحب سرمایه نباشند. همچنین تکنوکرات‌ها که خدمات تکنیکی به فرآیند تولید و مبادله و خدمات ارائه می‌دهند؛ یعنی تقسیم کار فقط در عرصه تولید رخ نمی‌دهد در خدمات و حتی مصرف هم رخ می‌دهد. با این تعریف می‌توانیم طیف وسیعی از نیروهای اجتماعی را نام ببریم که ذیل مفهوم طبقات متوسط قرار می‌گیرند. با وجود این از لحاظ جامعه‌شناسی سیاسی می‌توان طبقات متوسط را به دو بخش اصلی تقسیم کرد: یکی بخش سنتی که ادامه همان بخش‌های تجاری سنتی و تولید خرده‌کالایی هستند که در برخی از کشورها به‌ویژه در خاورمیانه و ایران تا امروز ادامه یافته‌اند؛ و دیگری بخش متوسط جدید شهری که متعلق به فرآیندهای توسعه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی جدید هستند. این‌ها بخش فکری طبقه متوسط هستند. این‌ها نیروی فکری‌شان را در بازار کار (دولتی یا خصوصی) مبادله می‌کنند. این بخش به دلیل توانمندی‌هایی که دارد و آن را در خدمت مناسبات جدید قرار می‌دهد جایگاه و موقعیتش، درآمدش، الگوی مصرفش از طبقه کارگر که کار یدی می‌کند و دستمزد می‌گیرد متفاوت است. گسترش بوروکراسی تأثیر بسزایی در پیدایش این بخش از طبقات متوسط داشته است چراکه با ظهور بروکراسی، نیروهای کار فکری نظیر کارمندان، کارشناسان یا متخصصان به صورت دائمی استخدام شدند و مزایای دیگر هم به آن‌ها تحت عنوان حقوق پرداخت شد که فراتر از دستمزد بود. درنتیجه این‌ها سطح رفاه بالاتری پیدا کردند. گاهی مارکسیست‌ها به آن‌ها کارگر یقه‌سفید، در مقابل کارگر یقه‌آبی می‌گفتند.

میثمی: در جامعه ما که در تاریخ معاصرمان استعمار هم بوده، مفاهیم سرمایه‌داری ملی و سرمایه‌داری وابسته به وجود آمده است. آیا می‌توان گفت خرده‌بورژوازی چپ زیرطبقه سرمایه‌داری وابسته و خرده‌بورژوازی راست زیرطبقه سرمایه‌داری راست است؟

در اقتصادهای وابسته (پیرامونی)، طبقات فرادست تفاوت‌هایی با همتایان خود در جوامع مرکز دارند. آن‌ها گاهی در پیوند با سرمایه‌های متروپل به سرمایه رسیده‌اند و دلال و واسطه سرمایه آن‌ها بوده‌اند، یا در اثر حمایت‌هایی که دولت از آن‌ها کرده به سرمایه رسیده‌اند، اما طبقات پایین و متوسط از نظر جایگاهی که در فرآیند تولید یا مبادله در این نوع سرمایه‌داری (وابسته) دارند، تفاوت جایگاهی چندانی با همتایان خودشان در جوامع سرمایه‌داری پیشرفته ندارند هرچند ممکن است از لحاظ کمیت تفاوت‌هایی داشته باشند مثلاً در اقتصادهای پیرامونی به دلیل تقسیم کار جهانی و پایین بودن سطح توسعه صنعتی، معمولاً طبقه کارگر صنعتی ماهر کوچک‌تر از جوامع صنعتی است و برعکس به دلیل بزرگ‌تر بودن حجم دولت در این جوامع، لایه‌های بوروکراتیک طبقه متوسط جدید بزرگ‌تر از جوامع پیشرفته صنعتی است، اما در مجموع طبقات متوسط و پایین در جوامع پیرامونی به نظر می‌رسد فاقد دسته‌بندی‌هایی نظیر کمپرادور و ملی باشد؛ البته این نکته را هم اضافه کنم که در جوامع به‌اصطلاح پیرامونی امروز بازار و از جمله بازار کار بسیار متنوع‌تر از آن شده که زمانی در ادبیات موسوم به مکتب وابستگی یا مرکز -پیرامون از آن سخن گفته می‌شد. برای مثال در ایران امروز شغل‌های بسیاری ایجاد شده که تفاوت ماهوی با تقسیم کار سابق دارد. مثلاً میلیون‌ها نفر در ایران در بخش‌های غیررسمی اقتصاد کار می‌کنند، به‌ویژه امروزه که تکنولوژی‌های ارتباطی هم وارد بازار کار شده است که این بخش‌ها قابل تطبیق با مقوله‌هایی چون کارگر، سرمایه‌دار، خرده‌بورژوا نیستند، اما چون از دو سر طیف طبقاتی (سرمایه‌دار و کارگر) جدا می‌شوند، در زمره طبقات متوسط قرار می‌گیرند.

به هر حال طبقه متوسط مفهوم سیال و نامتعین و بنابراین نارسا برای تحلیل دقیق مسائل و پدیده‌های اجتماعی و سیاسی است؛ زیرا هریک از بخش آن جایگاه متفاوتی چه در مناسبات تولید (تعریف مارکس) و چه در بازار و مبادله (تعریف وبر) دارند، به‌علاوه با توجه به پیچیده‌تر شدن مقوله مصرف که در برخی از حوزه‌ها نظیر مصرف کالاهای فرهنگی (مفهوم طبقه متوسط فرهنگی بر همین بخش دلالت دارد) و یا مصرف پوشاک یا کالاهای مرتبط با ارتباطات اجتماعی مرزهای کلاسیک الگوی مصرف طبقاتی را درمی‌نوردند باز هم بر تنوع طبقات متوسط و لایه‌های میانی اجتماعی می‌افزاید؛ بنابراین، برای کاربرد این مفهوم باید ساختارهای اجتماعی خاص را تحلیل کنیم. مثلاً طبقه متوسط در ایران یا در فرانسه را تحلیل کنیم. به قول معروف ما به تحلیل مشخص از شرایط مشخص داریم و به تعبیر پولانزاس، باید مشخصاً در هر جامعه‌ای ببینیم جایگاه طبقاتی و مواضع طبقاتی هریک از بخش‌های این طبقه چیست؟

مطلب مقدماتی دوم اینکه آیا اصولاً ما می‌توانیم پدیده‌ها و مسائل اجتماعی و سیاسی را با توسل به مفهوم و متغیر طبقه (از جمله طبقه متوسط) توضیح دهیم؟ این موضوع بحث مفصلی می‌طلبید اما عجالتاً پاسخ بنده به این سؤال مثبت مشروط است. برخلاف برخی که مفهوم طبقه را در قالب مارکسیسم ارتدکس می‌فهمند و به این ترتیب یا از آن پرهیز می‌کنند و یا برعکس، آن را شاه‌کلید فهم و تحلیل همه پدیده‌ها و روندها و مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی می‌دانند بر این باورم که جایگاه‌ها و تعلقات اقتصادی افراد و گروه‌ها نقش و تأثیر مهم و گاه تعیین‌کننده‌ای در ذهنیت، علایق، گرایش‌ها و الگوهای رفتار و کنش‌های آنان دارد و البته این متغیر می‌تواند تحت تأثیر دیگر متغیرها نظیر آگاهی‌های فردی، فرهنگ عمومی و سیاسی کم و زیاد شود. به‌علاوه برخی رویدادها و موقعیت‌ها مثل جنگ، انقلاب، سوانح طبیعی و می‌توانند آثار متغیر طبقه را تحت تأثیر قرار دهند.

  فخرزاده: همان‌طور که شما گفتید، نیاز به تحلیل مشخص از شرایط مشخص برای شناخت طبقه متوسط داریم. اگر بخواهیم به مشروطه برگردیم اتفاقات جدیدی رخ می‌دهد و ایران با دنیای جدیدی مواجهه می‌شود و دریچه‌های جدیدی روی آن گشوده می‌شود. شاید بتوان از آنجا سرآغاز بخشی از طبقات متوسط در ایران را پیدا کرد و اولین رد پاهایشان را در آن مقطع تاریخی دید. ما می‌خواهیم نقطه‌چین این رد پا را در مقاطع مختلف تاریخ ایران بیابیم. پیشینه طبقه متوسط در ایران به‌ویژه در مشروطیت چیست و از آن به بعد چه سیر تحولی تا به امروز داشتیم؟

جوامع شرقی از قدیم طبقه متوسط نسبتاً بزرگی داشتند. برخلاف جوامع غربی که ساختار فئودالی جایگاه کمتری برای طبقه متوسط داشت. شهرها (بورگها) خیلی کوچک و محدود بودند. در حاشیه تعداد زیادی از واحدهای فئودالی جماعت‌های خاص مستقل از تولید کشاورزی وجود داشته است که این‌ها نقششان در اقتصاد و در قدرت قابل ملاحظه نبوده است؛ اما در شرق، شهرها بزرگ بودند. وقتی شهر بزرگ می‌شود خودش مشاغل جدید ایجاد می‌کند. این شهر بزرگ در غرب نبوده، اما در شرق به دلیل ساختار اقتصادی متفاوت و ویژگی‌های دولت و حکومت بوده است چون هم شهر و هم دستگاه‌های دولتی، بیرون از ساختار تولیدی اصلی آن زمان (کشاورزی روستایی) بوده و گروه‌های مختلف بیرون از روابط تولید کشاورزی قدرت را در شهرها به دست می‌گرفتند و واحدهای روستایی و کشاورزی کوچک‌تر از آن بودند که بتوانند ساختار قدرت سیاسی داشته باشند یا حتی بر آن تأثیر بگذارند. گروه‌های مسلط که غالباً یا از درون خاندان‌ها یا از درون ایلات جنگجو می‌آمدند (به‌ویژه بعد از اسلام تا زمان مشروطه شاهد ترکتازی این ایلات بوده‌ایم) این‌ها در شهرها مستقر می‌شدند و دستگاه قدرت خود را برپا می‌کردند. حکام وقتی پیروز می‌شدند میراث‌دار شهرهای قبلی می‌شدند و آن‌ها را متناسب با اهداف خود توسعه می‌دادند و گاه شهرهای جدیدی هم برای این مقاصد و نیازهای خود می‌ساختند. قاجارها تهران را ساختند. زندی‌ها شیراز را توسعه دادند. صفویه ابتدا تبریز، بعداً قزوین و سرانجام اصفهان را توسعه دادند. اکثر شهرهای امروزی ما کم و بیش در اثر متغیرهای سیاسی (و به‌ندرت متغیرهای اقتصادی) پیدا شده‌اند و توسعه یافته‌اند. به قول جامعه‌شناس بزرگ خودمان، دکتر احمد اشرف، سه مرکز در هر شهری وجود داشته که هر مرکز جمعیت بزرگی را در شهرها می‌طلبیده یا ایجاد می‌کرده یا توسعه می‌داده است: ارگ، محل استقرار نهادها و کارگزاران حکومتی؛ بازار محل کسب‌وکار و استقرار صنایع سنتی و مبادلات؛ و مسجد برای انجام امور مذهبی. در همه شهرهای بزرگ قدیمی ما این ساختار وجود داشته و بقایای آن هنوز وجود دارد. در دوران باستان هم همین‌طور بوده و شهرهای بزرگی وجود داشته است.

وقتی شهر بزرگ باشد طبقه متوسط هم بزرگ می‌شود. در دوره قاجار ما طبقات متوسط شهری وسیعی داریم که شامل سه بخش است: یکی کارگزاران حکومتی و دیوان‌سالاران؛ دیگری صاحبان کسب‌وکار؛ و سومی روحانیون. تعداد صاحبان کسب‌وکارهای خرد و کارگزاران دولتی در جامعه ایران همواره قابل ملاحظه بودند و در سده اخیر بزرگ‌تر هم شده‌اند. امروز میلیون‌ها کارگزار حکومتی داریم، نه‌فقط در پایتخت بلکه در همه شهرها. دولت متمرکز و تقسیمات کشوری بسیار متنوع و حجیم ما باعث شده که نه‌فقط در شهرهای بزرگ که حتی در شهرهای کوچک خیل بزرگی از کارگزاران دولت یا بخش عمومی را داشته باشیم. اتفاقاً بخش مرتبط با دستگاه مذهبی یعنی روحانیون نیز چه در قرون پیشین (به‌ویژه از دوره صفویه با این‌سو) نسبتاً بزرگ بوده است و طی چند دهه اخیر بازهم بر اندازه آن اضافه شده است

از اواسط قرن نوزدهم لایه دیگری نیز به طبقه متوسط شهری اضافه می‌شود و آن‌ها تحصیلکردگان جدید هستند که از ملزومات دولت مدرن و توسعه نظام آموزشی جدید درمی‌آیند. این‌ها تا دوره مشروطیت تعدادشان زیاد نبود، ولی نقششان مهم بود. این بخش در دوره پهلوی اول با توسعه آموزش عمومی و تخصصی-دانشگاهی و همچنین توسعه دیوانسالاری و بخش‌های عمومی در آن دوره جمعیت بزرگی شده بودند که نقش سیاسی‌شان به‌ویژه در دهه ۱۳۲۰ بیشتر شد. پایگاه اصلی جریان‌ها و تشکل‌های سیاسی آن دهه و همچنین پایگاه اصلی و رهبری جنبش ملی نفت در دست این بخش از طبقه متوسط بود.

بخش روحانی طبقه متوسط شهری در دوره رضاشاه تحت فشار قرار گرفت و کوچک‌تر شد، اما بعد از شهریور ۱۳۲۰ دوباره با باز شدن فضای اجتماعی و سیاسی و گسترش حوزه‌های علمیه این بخش رشد خود را از سر گرفت و در دهه‌های ۳۰ تا انقلاب ۵۷ هم اتفاقاً با سرعت بیشتری این گسترش ادامه می‌یابد؛ زیرا الگوی توسعه اقتصادی و ورود درآمدهای نفتی فرصت‌های بیشتری در اختیار این قشر و حامیان اجتماعی آن یعنی طبقه متوسط سنتی قرار داد. دستگاه مذهبی و مراجع دینی در دهه‌های بعد از ۱۳۲۰ تا زمان انقلاب وضع مالی و امکانات آموزشی و ارتباطی به‌مراتب بیشتر و بهتری از دهه‌های قبل از آن پیدا کردند. این بخش (سنتی) از طبقه متوسط چه در دهه ۱۳۲۰ و چه در دهه ۱۳۳۰ کم‌ و بیش محافظه‌کاری و حامی نظام‌های سیاسی و مذهبی مستقر بوده است؛ البته در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ به دلایلی که خواهم گفت کم و بیش در مقابل نظام سیاسی مستقر قرار می‌گیرد، گرچه وفاداری و حمایتش از نظام محافظه‌کار مذهبی ادامه پیدا می‌کند.

در همین دوره، بخش کسب‌وکارهای سنتی شهری به همان خرده‌بورژوازی سنتی شامل مغازه‌داران، خرده‌فروش‌ها و کارگاه‌های کوچک، هم از برکت الگوی توسعه وابسته که بیشتر متکی به واردات و توزیع کالاهای مصرفی بود نه‌تنها به حیات خودش ادامه می‌دهد، بلکه توسعه هم پیدا کرد. این بخش امروزه نیز همچنان بزرگ است و حالا فقط جایش در راسته‌های سنتی بازار نیست و به تمام کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر توسعه یافته است.

در دوره پهلوی دوم به‌ویژه پس از کودتای ۱۳۳۲ بخش جدید طبقه متوسط که شامل بوروکرات‌ها و تکنوکرات‌ها و حرفه‌مندان جدید است با گسترش بخش خدمات شامل آموزش، پزشکی، خدمات حقوقی و قضایی توسعه سریع‌تری نسبت به دیگر بخش‌های طبقه متوسط پیدا کرد. توسعه این لایه‌ها فقط در بخش دولتی نبود، بلکه در بخش خصوصی هم بود.

بخش دولتی طبقه متوسط جدید گرچه ظاهراً در قالب تقسیم کار سازمانی و قواعد بوروکراتیک عمل می‌کند، اما درواقع برخی خصایص سنتی خود؛ یعنی عدم استقلال و وابستگی سیاسی را حفظ کرده است که این خصیصه هم در ساختار بوروکراسی و کارکردهای آن و هم در مواضع سیاسی این بخش از طبقه متوسط تأثیر دارد. این بخش از طبقه متوسط حقوق‌بگیر و به تعبیر خودش نوکر دولت و حکومت است و در دموکراتیک یا اقتدارگرا بودن دولت برایش چندان فرق نمی‌کند.

  فخرزاده: به جایگاه طبقات متوسط در تاریخ ایران نگاهی گذرا داشتید. طبقه متوسط به‌جز بخش بوروکرات که در خدمت بوروکراسی حکومت است یک بخش تکنوکرات هم دارد که نمونه‌هایش مثل آقای میثمی در آن دهه است. این بخش گاهی در خدمت صنایع وابسته به حکومت بوده گاهی در خدمت صنایع مستقل بوده است. درواقع شاید بشود گفت بخشی از آن‌ها به دلیل اینکه تحصیلکرده بود و استقلال نسبی داشت در خدمت دموکراسی بودند و بخشی‌شان نبودند. سؤالم این است که خاستگاه طبقاتی این طبقات مختلف متوسط از مشروطه به این‌سو بیشتر شهر بوده یا روستا؟ مواضع این طبقات چگونه بوده است؟

من یک چیزی را به بحث قبلی اضافه کنم و آن اینکه این تصور پیش نیاید که بخش بوروکراتیک طبقه متوسط اصلاً و هیچ‌گاه موضع انتقادی نسبت به ساختار موجود ندارد. نه! این‌طور نیست. گفتم یک رگه از خصوصیت کارگزاران حکومت‌های سنتی را حفظ کرده و این هم ناشی از رابطه شخصی در بروکراسی است که این‌ها را تحت تأثیر قرار داده است. این بخش از طبقه متوسط به دلیل ویژگی دیگرش که همانا آشنایی با دنیای جدید، ارزش‌ها، هنجارها، سبک زیست، منویات، خواسته‌ها، مطالبات، آرمان‌ها است، خواهان تحول و دگرگونی و نوسازی و تغییر و توسعه است. بخش‌های تکنوکرات‌تر این طبقه در شرایطی که حکومت‌ها خواستار توسعه باشند، بازیگرانی تأثیرگذار بوده و خواهند بود، اما به دلایلی نقش دوگانه ایفا می‌کنند. مثلاً مدیران برنامه‌ و بودجه که در دوره پانزده‌ساله پیش از انقلاب نقش مهم و تعیین‌کننده‌ای در برنامه‌ریزی و مدیریت توسعه اقتصادی و صنعتی کشور داشتند هنگامی که با منویات حاکم خودکامه‌ای مثل شاه روبه‌رو شدند چندان قدرت و تمایلی برای استقلال عمل از خود نشان ندادند؛ چنان‌که در جریان بازنگری بوالهوسانه شاه در برنامه پنجم توسعه در جریان همایش توسعه رامسر در تابستان ۱۳۵۳ عملاً سکوت و تبعیت کردند؛ بنابراین ساختار روی آن‌ها اثر می‌گذارد. این‌ها موضع نوگرایانه و تحول‌خواهانه دارند و بزرگ‌ترین بخش طبقه متوسط جدید هم هستند و هر مقطع تاریخی که وارد شده‌اند هم تأثیرگذار بودند. در انقلاب، ملی شدن نفت و مقاطع دیگر می‌توان آن‌ها را دید، اما محدودیت‌ها و ملاحظاتشان به دلیل عدم استقلال در مقابل ساختار قدرت و حکومت به‌ویژه در مورد مسئله دموکراسی زیاد است.

شاید بتوان گفت ناب‌ترین مواضع طبقه متوسط جدید به معنای ارسطویی‌اش و نقش‌آفرینی‌اش در فرآیند دموکراتیک شدن سیاست را می‌توان در بخش حرفه‌ای این طبقه، متشکل از صاحبان تخصص‌های جدید که در بیرون تشکیلات دولتی مشغول کار هستند، مشاهده کرد. مثلاً ما از دهه ۳۰ به بعد می‌بینیم وکلا پیشگام تحرکات مستقل مدنی و سیاسی هستند، چون استقلال نسبی از دولت دارند و این علاوه بر تحصیلات و دغدغه‌های حقوقی آن‌هاست. این‌ها به لحاظ موقعیت شغلی و ممر درآمدشان می‌توانند بدون وابستگی به دولت زندگی کنند، اما یک کارمند جزء یا حتی مدیر  بوروکرات معمولاً چنین موقعیتی را ندارد. پس این بخش طبقه متوسط جدید که نقش بیشتری در تحول‌خواهی و جنبش‌های معطوف به اصلاح و دموکراسی داشته است. ما این را در چند دهه اخیر نیز در بخشی از پزشکان، مهندسان، صاحبان کسب‌وکارهای مستقل حرفه‌ای می‌بینیم و در همین اعتراضات اخیر هم دیدیم کسانی که وابسته به این بخش بودند سریع‌تر و آشکارتر کنار این حرکت ایستادند و حمایت‌ کردند. به هر حال امروزه این بخش از طبقه متوسط بسیار تأثیرگذار است و روزبه‌روز به حجم این بخش در ایران اضافه می‌شود و این به نوبه خود می‌تواند عاملی برای تحولات سیاسی آینده و به‌ویژه فرآیند دموکراتیک شدن باشد؛ البته بخش بوروکراتیک طبقه متوسط هم در بسیاری از بزنگاه‌های سیاسی که کنترل دولت ضعیف‌تر شده معمولاً در کنار نیروها و جنبش‌های تحول‌خواه ایستاده است. چنان‎که در ماه‌های آخر جنبش انقلابی ۵۷ بخش بزرگی از بوروکراسی شاه نیز کنار انقلاب ایستاد و به تشکیل و تثبیت ساختار سیاسی جدید خدمت کرد.

همین وضعیت در مورد طبقه بورژوازی هم به چشم می‌خورد. تا پیش از دهه ۴۰ یک طبقه کوچک بورژوازی مستقل ملی که از دوره مشروطیت و ماقبل آن به‌تدریج شکل گرفته بود داشتیم که این‌ها به لحاظ اقتصادی از دولت مستقل بودند، اما کوچک بودند و قدرت مقاومت در مقابل دولت نداشتند. این‌ها در سایه امنیت دولت کارکرد اقتصادی داشتند اما کارکرد سیاسی چندانی نداشتند. صاحبان صنایع جدید جزء این بورژوازی هستند که از دهه ۳۰ رشد می‌کنند. لاجوردی‌ها و بهبهانی‌ها ادامه بورژوازی ملی هستند؛ اما از دهه ۴۰ به بعد چون وزنشان نسبت به بورژوازی دولتی کم می‌شود و وابسته به آن می‌شوند یک اتحادی با دولت پیدا می‌کنند، چون برای توسعه خودشان نیازمند اعتبارات مالی و تسهیلات دولتی و یا حمایت‌های امنیتی و سیاسی دولتی هستند.

  فخرزاده: البته آن‌ها هم هرچند به دربار وابسته‌اند، اما از نیمه دهه ۵۰ با حکومت زاویه پیدا کردند.

بله. آن‌ها نیمچه استقلالی دارند که بیشتر در حوزه الگوهای کسب‌وکار است و کمتر سیاسی است. در سال ۵۵ دولت با این‌ها درگیر شد. درواقع با افزایش تورم در سال‌های ۵۴ به بعد به‌تدریج نوعی نارضایتی اجتماعی ظاهر شده بود که شاه هم در صدد برآمد با رویکردی پوپولیستی کنار مردم ناراضی بایستد و بنابراین تقصیر را به گردن تجار و صاحبان صنایع خصوصی انداخت و به آن‌ها حمله کرد. در این ماجرا بسیاری از آن‌ها جریمه و حتی زندانی شدند.

میثمی: شاه گفت ۹۹ درصد از سهام باید به کارگران اختصاص یابد و همین مواضع باعث نارضایتی این بخش شد و بخشی از آن‌ها به صف مخالفان شاه پیوستند. چنان‌که هزینه هواپیمای آقای خمینی را حاج برخوردار داد.

  فخرزاده: آیا می‌توانیم بگوییم موتور محرک طبقات متوسط، منافع مشترک آن‌هاست؟ آن‌ها از مشروطه به بعد هرگاه منافعشان و حقوقشان با هم اشتراک پیدا کرد تحول بزرگی در ایران رخ داد. در مورد طبقات فرودست، خشم موتور محرک است، اما گویا برای طبقات متوسط عناصری چون منافع و حقوق اهمیت بیشتری دارد.

بله. این نکته درست است اما ایده‌ها هم برای این طبقات متوسط مهم است. طبقه متوسط جدید در همه جوامع یکی از پایگاه‌های اتوپیا و آرمان‌گرایی بوده‌اند، چون به تعبیر یکی از جامعه‌شناسان (مانهایم) طبقه متوسط به دلیل جایگاه و گرایش‌هایش می‌تواند فراطبقاتی باشد و مثلاً به سود طبقه پایین هم وارد کارزار شود. به هر حال این طبقه یکی از عرصه‌های شکل‌گیری و گسترش ایدئولوژی‌های آرمان‌گرایانه است. چنان‌که در ایران نیز این بخش در ادوار گذشته همواره یکی از پایگاه‌های سوسیالیسم، ناسیونالیسم و اسلام سیاسی بوده است و جالب اینکه امروزه با یک چرخش عجب بخشی از این طبقه، به‌ویژه بخش‌های دانشگاهی آنگاه در موضع دفاع از لیبرالیسم و بازار آزاد نیز قرار می‌گیرد، نه لزوماً به این دلیل که منافع طبقاتی خود را در آن می‌بیند بلکه گاه به این دلیل که طرفدار توسعه و رفاه عمومی است و امروزه در واکنش به نگاه و تجربه نسل قبلی‌اش که توسعه و رفاه اجتماعی را در گروه سوسیالیسم می‌دید امروزه آن را در گرو لیبرالیزاسیون و اقتصاد بازار می‌بیند.

در اینجا لازم است به یک بخش بسیار ویژه از طبقه متوسط شهری اشاره کنم که می‌شود گفت در دسته‌بندی طبقه قرار نمی‌گیرند، اما عمدتاً فرزندان طبقه متوسط جدید هستند. آن‌ها دانشجویان و تحصیلکردگان جوان هستند. از دهه ۱۳۳۰ به این طرف تحصیلات عالیه در ایران به‌تدریج توسعه یافت و جمعیت دانشجویی به ده‌ها هزار و بعدها به صدها هزار و امروز به میلیون‌ها نفر رسیده است. این بخش کانون تحرک طبقه متوسطه جدید است.

میثمی: من نظرم این است که در زمان نهضت ملی بار مبارزات روی دوش بازار بود و طبقه متوسط که البته عمده آن اقتصادی بود، اما آرمان‌گرا هم بود بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و از ۱۶ آذر به این‌سو این دانشجویان هستند که مبارزه می‌کنند و شهید می‌دهند و نقطه عطفی می‌شود که بار مبارزه طبقه متوسط از بازار به دانشگاه منتقل می‌شود و شهدای قیام ۳۰ تیر همه کسبه و شاگردان بازار بودند، اما از ۱۶ آذر به مرور دانشگاه‌ها بیشتر هزینه دادند و مقاومت کردند.

بله. من هم همین را گفتم. به موازات افزایش جمعیت دانشجویان، نقش سیاسی آن‌ها که اصولاً انتقادی و اعتراضی است، افزایش یافت تا جایی که از اوایل دهه ۱۳۵۰ این بخش از جامعه شهری نقش کانونی در تحرکات سیاسی و اعتراضی و جنبش‌های اجتماعی و سیاسی پیدا کرده است که تا امروز هم ادامه دارد.

  فخرزاده: وقتی به اتفاقات ۱۵ خرداد نگاه می‌کنیم، گویی بخش سنتی طبقات متوسط که در بازار بود با بخشی از آن که تکنوکرات و بوروکرات بود درگیر شد. طرح‌هایی که طبقات متوسط سنتی در مقابل آن مقاومت کردند، دست‌پخت تکنوکراسی و بوروکراسی شاه بود. گویی در آن مقطع دو سر طیف طبقه متوسط با هم درگیر می‌شوند. عده‌ای معتقدند ۱۵ خرداد، مواجهه شاه و بازار بود که شاه می‌خواست سرمایه‌داری جدید را در مقابل بازار (سرمایه‌داری سنتی) علم کند، اما احمد اشرف با این تحلیل مخالف است و معتقد است مواجهه بازار با مسئله مدرن شدن بخشی از قوانین بود.

این درست است که بخش قدیم و جدید سرمایه‌داری در ایران از دهه ۱۳۴۰ به این‌سو به‌تدریج در مقابل هم قرار می‌گیرند، اما من هم با این موافق نیستم که بازار در سال ۴۲ در واکنش به بخش جدید سرمایه‌داری وارد دعوا با شاه شد، چون در آن مقطع این بخش جدید هنوز شکل نگرفته و جهت‌گیری اقتصادی این‌ها در آن زمان اساساً معلوم نبود. در آن مقطع الگویی از اصلاحات از سوی دولت و شاه مطرح شد که فقط ابعاد اقتصادی نداشت، بلکه ابعاد فرهنگی هم داشت. اصولاً بورژوازی سنتی یا همان بازاریان باورهای مذهبی و فرهنگ خاص خود را هم داشتند و گرایش‌ها و مواضعشان فقط اقتصادی و منفعتی نبود؛ یعنی این طبقه به‎صورت تاریخی و بین‎نسلی عقاید مذهبی عمیق و سبک زندگی خاصی داشت و با رهبران و مراجع دینی نیز پیوند محکمی داشت. این‌ها بخشی از واقعیت زندگی این‌ها بود. بخشی از زیست‌جهان این طبقه سنتی بود. این باورها و فرهنگ طبقه متوسط سنتی در حوزه سیاست آن‌ها را به‌سوی منویات سیاسی رهبران مذهبی می‌کشید و این اتفاقی بود که در خرداد ۱۳۴۲ رخ داد. همان‌طور که در دوره جنبش ملی نفت بخش ملی و آرمان‌گرای بازار به‌سوی رهبران ملی و ناسیونالیست کشیده شد. جالب اینکه بخش آرمان‌گرای ملی طبقه متوسط شهری در دهه ۱۳۳۰ تضعیف شد و سپس در فرآیند توسعه سرمایه‌داری دولتی و کمپرادور تقریباً محو شد، اما بخش سنتی و مذهبی‌اش باقی می‌ماند، چون سیاست کنترل و سرکوب شاه پس از کودتا ۱۳۳۲ شامل این بخش نبود، بلکه برعکس شاهد نوعی حمایت فرهنگی از این بخش در دهه ۱۳۳۰ هستیم. برای مثال در آن دهه نمایندگان این طبقه در تبلیغات دینی و حتی مقابله با گروه‌های مذهبی دگراندیش نظیر بهاییان دستشان بازتر شد.

میثمی: مسجدی که در دانشگاه بعد از کودتای ۲۸ مرداد ساخته شد در راستای این سیاست بود.

بله. البته در سال ۱۳۴۰ دو اتفاق مهم رخ داد که رابطه دولت با دستگاه دینی و به تبع آن با بخش سنتی طبقه متوسط را تغییر داد: اتفاق اول یکی اینکه، فشار خارجی به دولت برای تغییر جهت به‌سوی مدرنیزاسیون و دیگری درگذشت برخی رهبران سنتی مذهبی پرنفوذ یعنی آیت‌الله بروجردی و همچنین آیت‌الله کاشانی. البته پس از کودتا از این میان نقش مؤثر و میانجی آیت‌الله بروجردی در حفظ تعادل در رابطه میان دولت با طبقه متوسط سنتی بسیار بیشتر و مهم‌تر از نقش آیت‌الله کاشانی بود، هرچند آیت‌الله کاشانی نیز کم و بیش نقش نمادینی برای بخش سیاسی طبقه متوسط سنتی را تا حدی حفظ کرده بود. اتفاق دوم اینکه از سال ۱۳۴۰ به بعد ابتدا دولت امینی و بعد هم خود شاه آمدند ندای چرخش به سمت اصطلاحات بنیادی و کم‌ و بیش غیرمذهبی در دادند که تا پیش از آن، نفوذ و موضع‌گیری‌های محافظه‌کارانه آیت‌الله بروجردی مانع مهمی بر سر راه چنین اصلاحات و اقداماتی بود. مثلاً وقتی برنامه اصلاحات ارضی در سال‌های ۱۳۳۸ و ۱۳۳۹ مطرح و تبدیل به لایحه شد با ابراز مخالفت آیت‌الله بروجردی موقتاً کنار گذاشته، اما بعد از وفات بروجردی در اوایل سال ۱۳۴۰، امینی با این هدف روی کارآمد که اصلاحات ارضی و برخی اصلاحات دیگر را اجرا کند؛ البته باز هم روحانیون مخالفت کردند اما اصلاحات امینی نسبتاً ملاحظه‌کارانه بود. مراجع نمایندگانشان را فرستادند و با امینی مذاکره کردند و قرار شد او اصلاحات مربوط به جایگاه زنان را پررنگ نکند و آن را از دستور کار خارج کرد.

در دولت امینی، ارسنجانی به‌عنوان وزیر کشاورزی، مسئول اجرای اصلاحات ارضی شد. او در این مورد از خود امینی بسیار تندتر بود. ارسنجانی گرایش‌های سوسیالیستی داشت و به بسیج دهقانان هم دست زد؛ و بدون مداخله هیئت‌وزرا این طرح را تعریف کرد. او حزب دهقانان را راه‌اندازی کرد و شروع به سازمان‌دهی دهقانان کرد. او می‌دانست که اصلاحات ارضی پایگاه می‌خواهد و به همین دلیل اجرای برنامه را از آذربایجان شروع کرد، چون آن منطقه سوابق و پتانسیل‌های جنبش دهقانی داشت. ارسنجانی از چارچوب طرح محافظه‌کارانه امینی فراتر رفت و طرحی رادیکال و عاجلانه‌ای داد و گفت هر ارباب و مالکی بیش از یک دهِ شِش دانگ یا شش دانگ از چند دِه نمی‌تواند داشته باشد. این طرح مالکان را ترساند، اما این طرح تا به آخر و در سراسر ایران اجرا نشد و طرح اصلاحات ارضی چند بار در دهه ۱۳۴۰ به سود مالکان تعدیل شد.

میثمی: در کتاب ظهور استبداد مدرن علی رهنما به این موضوع اشاره کرد. در دوره امینی اصلاحات ارضی شروع شد، ولی هیچ مخالفتی از سوی روحانیت نبود فقط آقای بهبهانی مراسمی گرفت و درباره مالکیت حرف می‌زد، اما مراجع رسمی مخالفت رسمی نکردند. امینی با مالکان برزگ حرف زد و گفت شما هم فئودال هستید و هم در نظام شاهنشاهی هستید، پس بوروکرات هم هستید. من زمین شما را می‌خرم و آن را به سهام کارخانه‌ها تبدیل می‌کنم. در همه جای دنیا تبدیل فئودالیسم به سرمایه‌داری باعث تعارض و تخاصم شده بود، ولی اینجا نشد و این خیلی مهم بود که مدیریت امینی واقعاً تأثیرگذار بود. پس از امینی، علم همه موارد را با هم مطرح کرد و واکنش روحانیت و بازار را ایجاد کرد. هم بحث‌های مربوط به زنان بود، هم موضوع قسم به کتب آسمانی در انتخابات انجمن‌های محلی و هم اصلاحات ارضی. در اسناد سفارت امریکا هم آمده بود که هدف اصلاحات ارضی این است که کمر ملیون شکسته شود چون آن‌ها اصلاح‌طلب بودند. علی رهنما هم نظرش همین است.

البته اصلاحات دهه ۱۳۴۰ از انگیزه‌های مربوط به رقابت‌ها و منازعات سیاسی و ایدئولوژیک میان شاه و مخالفانش خالی نبود، اما به نظر  من در این میان ترس شاه و محافظه‌کاران حاکم از پتانسیل نیروهای چپ‌گرا هم نقش مهمی در تن دادن به این اصلاحات داشت. اتفاقاً نیروهای ملی‌گرا دست‌کم تا آن زمان برنامه و حتی تمایل مشخصی برای اجرای اصلاحات ارضی از خود نشان نداده بودند؛ البته شاه می‌توانست با گرفتن ژست اصلاح‌طلبانه و حتی انقلابی در جریان این برنامه همه رقبا و مخالفان بالفعل و بالقوه خود از جمله ملی‌گرایان را به حاشیه براند که همین‌طور هم شد.

در هر صورت اشاره بورژوازی که پس از اصلاحات سال ۱۳۴۲ شکل گرفت و رو به رشد گذاشت نوپدید بود و خاستگاه ملی یا حتی اشرافی نداشت. برخلاف آنچه در برنامه امینی آمده بود که قرار بود سرمایه ملکی در بخش صنعتی جریان پیدا کند این سرمایه به دلیل الگوی توسعه شهری در سال‌های دهه ۱۳۴۰ و بعد از آن در بخش خدمات شهری و به‌ویژه مستغلات جریان پیدا کرد.

به هر حال، طبقه متوسط شهری تحت تأثیر الگوی اصلاحات ساختاری دهه ۱۳۴۰ شکل جدیدی به خود گرفت. اصلاحات ارضی باعث شد بخش بزرگی از جمعیت روستایی به شهر بیاید. درست است نسل‌های اولیه مهاجران به‌عنوان نیروی کار ساده وارد شهرهای بزرگ می‌شوند، اما بخش قابل‌ملاحظه‌ای از آن‌ها هم به خرده‌بورژوازی می‌پیوندند و کسب‌وکار خرد راه می‌اندازد. علاوه بر دهه‌های اولیه بعد از اصلاحات ارضی هنوز هم در همه شهرهای بزرگ به‌ویژه تهران بخش خدمات یا تجارت خرد و یا حتی تولید خرده‌کالایی که میراث بخشی از همین مهاجران هست وجود دارد. همین بخش در شهرها به خاستگاه طبقه متوسط جدید هم تبدیل شد، زیرا فرزندان این مهاجران در شهر تحصیل کردند، دانشگاه رفتند و خیلی از آن‌ها به بخش مدرن طبقه متوسط یعنی بوروکراسی و تکنوکراسی پیوستند. این‌چنین بود که از دهه ۱۳۴۰ به بعد طیف وسیعی از بخش‌های مختلف طبقه متوسط شکل گرفت و گسترش یافت که مواضع طبقاتی و گرایش‌های فرهنگی و سیاسی متنوعی داشت. از مواضع محافظه‌کارانه مذهبی تا مواضع چپ سکولار و طیف وسیعی که در میانه این دو قابل‌تصور است. برای مثال، به‌رغم اینکه از دهه ۱۳۴۰ به بعد نوعی بیگانگی میان بخش سنتی طبقه متوسط شهری (روحانیون و بازاریان) شکل گرفته بود، اما بازهم رابطه این دو تحت تأثیر برخی معادلات دیگر گاه بالانس و مثبت می‌شد. برای مثال در دهه ۱۳۴۰ و حتی نیمه دهه ۵۰ حکومت و شخص شاه همچنان سعی می‌کرد نوعی حمایت از دستگاه مذهبی، البته بخش غیرسیاسی آن را ادامه و نشان دهد. به‌ویژه با توسعه گرایش‌های چپ و مارکسیستی در میان دانشجویان و روشنفکران نوعی همسویی عملی میان دستگاه مذهبی با دولت در طرد و حذف این گرایش‌ها ایجاد شده بود، هرچند در حوزه فرهنگی تنش‌های میان دولت و این بخش ادامه داشت.

خلاصه اینکه در جوامعی نظیر ایران که طبقات متوسط بسیار بزرگ و متنوع هستند شاید بتوان آن انگاره مارتین لیپست را که به آن اشاره شد و افزایش طبقه متوسط را عامل دموکراتیک شدن حکومت می‌دانست تا حدی زیر سؤال برد؛ زیرا گرایش‌های مورد اشاره این طبقات در بسیاری مواقع می‌تواند بازتولید‎کننده روابط غیردموکراتیک باشد. به عبارت کلی‌تر صرف تعلق به طبقه متوسط شهری و حتی تعلق به بخش جدید آن لزوماً به معنای گرایش‌های دموکراتیک در این طبقات و افزایش پتانسیل دموکراتیک شدن حکومت نیست. نظریه‌هایی وجود دارد که پایگاه اصلی برخی نظام‌های غیردموکراتیک و حتی نظام‌های فاشیستی و توتالیتر در سده بیستم را به طبقه متوسط نسبت می‌دهد. خلاصه اینکه طبقه متوسط در ایران به دلیل تنوعات و ترکیبات و گرایش‌ها و مواضع گوناگونش نقش چندان یکدست و باثباتی در تحولات سیاسی نداشته است. بخشی از آن، گاه به جنبش‌های مذهبی و ملی پیوسته، بخشی دیگر گاه در کنار دستگاه‌های مستقر دین یا دولت، یا هر دو ایستاده است و بخشی نیز گاه در جبهه و موضع دموکراسی‌خواهی ایستاده و عمل کرده است.

با وجود این، بخش‌های مختلف این طبقه (یا طبقات) به‌ویژه در نیمه اول دهه ۱۳۵۰ در یک موضوع و مسئله اشتراک موقعیت و اشتراک مسئله پیدا می‌کنند و آن نوعی احساس ازجاکندگی و بیگانگی با ارزش‌ها و هنجارهای سنتی از یک‌سو و با ارزش‌ها و هنجارهای رسمی حکومتی. تعارض اول به تحرک اجتماعی سریع لایه‌های مختلف این طبقات و برآمدن آن‌ها از زمینه‌های روستایی و سنتی و مذهبی برمی‌گشت و تعارض دوم به الگوی مدرنیته صوری و سریع با جلوه‌های فرهنگی ناآشنا و هضم‌نشدنی برای بسیاری از لایه‌های طبقه متوسط برمی‌گشت و مهم‌تر از آن به پیامدهای نامطلوب یک توسعه نامتوازن و نابرابر که آرمان‌گرایی‌ها و اخلاق برابری‌طلبانه موجود در لایه‌های متعددی از این طبقات را جریحه‌دار می‌کرد. این‌ها همگی خمیرمایه شکل‌گیری و رواج انواع ایدئولوژی‌های برابری‌طلبانه و در عین حال ضد مدرنیسم غربی در میان این طبقات شد؛ ایدئولوژی‌های گوناگونی که در همین سال‌ها از سوی جریان‌های فکری (اعم از قدیم و جدید) تدارک دیده می‌شد. این ایدئولوژی‌ها در مقیاسی وسیع به موتورهای پرقدرتی برای ورود لایه‌های مختلف این طبقات به عرضه سیاست آن هم در قالب یک جنبش انقلابی تبدیل شد. ماشینی که این موتورهای ایدئولوژیک-سیاسی آن را به حرکت درآوردند، حرکت بطئی خود را در اواخر دهه ۱۳۴۰ آغاز کرد و از سال‌های اولیه ۱۳۵۰ به بعد شتاب بیشتری گرفت و در نیمه دوم آن دهه، انقلاب ۱۳۵۷ را رقم زد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط