بدون دیدگاه

ترامپ؛ آشوبگری در خدمت نظم نالیبرال

مهدی جامی

اگر بخواهم خیلی خلاصه به وضعیت امریکا و جهان تحت رهبری ترامپ اشاره کنم، باید بگویم دوران غلبه ایده‌های آخرالزمانی است. جهان مطلوب ترامپ و ترامپیسم جهان فعلی نیست. آن‌ها می‌خواهند جهانی تازه بسازند. اندیشه ترامپی اندیشه‌ای رادیکال و آشوبگر است و برخلاف آنچه خاصه در ایران شایع است مسئله در حد و اندازه تجارت و معامله و بده بستان نیست. در این مقاله تلاش می‌کنم نشان دهم ابعاد و پیامدهای اندیشه ترامپ و حامیان او چیست و چه راه‌هایی برای مهار آن ممکن است اتخاذ شود.

ترامپ قهرمان توده‌های بیزار از الیت
اولین نکته‌ای که نشانگر جدایی دوران ترامپ از دیگر دوره‌های متعارف حیات سیاسی در امریکا و جهان است؛ گرایش اکثریتی از جامعه امریکا به اوست که اغلب آن‌ها توده‌های نومید از تغییر و برابری در دولت‌های لیبرال‌اند. مردمی که دور ترامپ را گرفته‌اند و به او امید بسته‌اند در او کسی را می‌بینند که قدرت و جسارت کافی برای تغییر وضعیت آن‌ها را دارد. چهار سال اول ریاست‌جمهوری ترامپ برخلاف آنچه مخالفان او تصور می‌کردند نه‌تنها مانع رأی دادن اکثریت به او در انتخابات اخیر نشد که آن‌ها را به حمایت از او تشویق کرد. این موضوع در هر تحلیلی از برآمدن ترامپ موضوعی محوری است.
اینکه ترامپ واقعاً این توده‌های امیدوار را از مشکلاتی که از آن به تنگ آمده‌اند نجات خواهد داد هیچ تضمینی ندارد، ولی آن‌ها به او کمک کردند که در عین ناباوری بسیاری از تحلیلگران به قدرت بازگردد و این برای ترامپ کافی است. قطعاً تلاش ترامپ این خواهد بود پیروان خود را دست‌کم در هسته اصلی آن‌ها حفظ کند و نشانه‌ها حاکی از آن است هسته سخت هواداران او از او رویگردان نخواهند شد. پیوند آن‌ها با ترامپ در ذهنیتی است که او و حامیانش ساخته و پرداخته‌اند چندان ریشه‌دار است که به این آسانی ریشه‌کن نمی‌شود. در این میان، گرایش نسل «زد» یا نسل هزاره به او چشمگیر و تأمل‌برانگیز است.۱

قرن مردم و ایده برابری
غرب جدید با ادعای برابری، برادری و آزادی آغاز شد. این مانیفست دوران تازه بود. دورانی که با انقلاب فرانسه آغاز شد و با انقلاب‌های متعدد در گوشه و کنار جهان ادامه یافت و نهایتاً به انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ رسید. بعد از ۱۵۰ سال از انقلاب فرانسه، که ادعای مساوات یا برادری و برابری داشت، سندی برای حقوق بشر تنظیم شد که به ایده آن انقلاب صورت حقوقی، قانونی و جهانی می‌بخشید. این سند در پایان جنگ آخرالزمانی جهانی دوم در سازمانی که خود نیز تازه پدید آمده بود تنظیم و تصویب شد. گویی سازمان جدید؛ یعنی سازمان ملل، محلی است برای یک حکومت جهانی و اعلامیه حقوق بشر قانون اساسی آن است. قانونی که کسی نمی‌توانست آشکارا با آن مخالفت کند. قانونی که حاصل یک دوران آخرالزمانی بود. جنگ جهانی پایان یک دوران بود و سازمان ملل و اعلامیه حقوق بشر آغاز یک حکومت جهانی.
بحث‌های حقوق بشری، بخش مهمی از محتوای جنگ سرد را ساخته است که پس از جنگ دوم جهانی آغاز شد. یک‌سو به نقض حقوق فردی و آزادی‌های اجتماعی در اردوی شرق استناد می‌کرد و سوی دیگر به نابرابری فاحش در جوامع غربی.
غرب برای اینکه نابرابری اجتماعی را کاهش دهد و هم‌زمان از نفوذ اردوی شرق جلوگیری کند ایده‌های بسیاری را از چپ گرفت و عملیاتی کرد تا از نارضایتی‌های کارگری و طبقات کم‌درآمد بکاهد. ایده مرکزی «دولت رفاه» بود که خود را در انبوه‌سازی مسکن ارزان، بیمه رایگان، آموزش رایگان و بیمه‌های بیکاری و بیماری نمایان کرد.
درست در دهه آخر عمر اردوی شرق، غرب به رهبری تاچر و ریگان نهایتاً تصمیم گرفت از ایده‌های چپ فاصله بگیرد؛ امری که به ترامپیسم در دهه اخیر ختم شده است. درواقع، از دوران تاچر است که به‌تدریج غرب حس می‌کند نسبت به شوروی در موقعیت بهتری قرار دارد و آن‌قدر اعتماد به نفس پیدا کرده است که بتواند از زیر تأثیر آن خارج شود و سیاست‌های خود را به‌صورت مستقل تدوین و اجرا کند. حال آنکه در طول دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی بسیاری از تحولات فرهنگی و اجتماعی در غرب به خاطر آن از حمایت دولت‌ها برخوردار می‌شد که بتوانند شوروی و نفوذ آن را مهار کنند. یک نمونه روشن آن موقعیت سیاه‌پوستان در امریکاست. تأثیری که تبلیغات منفی شوروی در این زمینه داشت امریکا را وادار کرد از همان سال‌های نخستین پایان جنگ گرم و آغاز جنگ سرد به ارتقای موقعیت سیاهان توجه کند. امری که دو دهه بعد در جنبش مدنی سیاهان امریکا تا حدود زیادی تحقق یافت، اما سوی دیگر مسئله امروز آن است که دیگر رقیبی در میدان نیست که بتواند سیاست‌های مداراجو را در غرب ترغیب کند. غرب امروز دیگر یک‌سره می‌تواند به خود بیندیشد و خود را از هر نوع تأثیر کلان گفتمانی خارج از فضای فرهنگی و سیاسی خود در امان ببیند. از اینجاست که پایداری سیاست‌های غرب بر ارزش‌های پیشین به‌تدریج رنگ می‌بازد. برخورد با مهاجران در جوامع غربی یک نمونه آن است و باز گذاشتن دست هم‌پیمانانی مثل اسرائیل در جنگ بی‌قاعده و نسل‌کشی و پاک‌سازی قومی فلسطینیان نمونه دیگر آن.

براندازی حقوق بشر
ایده مرکزی آنچه در قانون اساسی سازمان ملل آمده بود برابری بود. دنیای پساجنگ قرار بود مدینه فاضله‌ای باشد که در آن حقوق همگان برابر است و در آن فرقی میان زن و مرد، سفید و سیاه، مذهبی و سکولار و شرقی و غربی نیست. غرب دهه‌ها خود را به‌عنوان «دنیای آزاد» پرچمدار حقوق بشر نشان می‌داد. نسل انقلاب ایران هم که سال‌ها نزاع حقوق بشری بین ایران و غرب را شاهد بوده به‌خوبی می‌داند بحث اصلی میان ایران اسلامی و غرب دست‌کم برای سه دهه همین بوده است تا زمانی که ترامپ و مکتب ترامپیسم ظهور پیدا کرد. در مکتب جدید، حقوق بشر سالبه به انتفاء موضوع است.
دو جنگ اوکراین و روسیه و اسرائیل و غزه در سال‌های اخیر دفتر حقوق بشر را به هم ریخته و اوراق آن را پراکنده ساخته است. حقوق بشر دیگر ابزاری در بحث و فشار سیاسی نیست. هر چه رهبران غربی درباره رفتار روسیه در جنگ با اوکراین گفتند مدتی بعد به آزمون گذاشته شد؛ وقتی نوبت به اسرائیل رسید که همان رفتارها و بدتر از آن‌ها را انجام داد سکوت کردند، نادیده گرفتند و به حمایت خود از اسرائیل ادامه دادند.
غرب ممکن است با حمایت اسرائیل چیزهایی به دست آورده باشد. اسرائیل ممکن است بخش دیگری از قلمرو فلسطینی را از خود کند، اما بنیاد مهمی در توجیه جهانگیری غرب و مزیت‌های آن فرو ریخته است. شاید هم نخست این بنیادها فرو ریخت، چون نقشه سیاست جهان تغییر کرده بود و سپس در صحنه عمومی سیاست و رسانه علنی شد.
آنچه در این میانه آشکار شده آن است که غرب هرگز سر برابری و برادری با غیرغربی نداشته است همه. ایدئولوژی‌های سیاسی آن گرداگرد مردم سفیدپوست خودش تنیده و شکل گرفته و حتی در کشورهای خود غرب هم این سفیدها (و حتی مردان سفید و نه زنان) هستند که دست بالا را دارند. این در دوران استعمار هم آشکار بود، اما بعد از جنگ جهانی دوم و نهضت‌های استقلال‌طلبانه، ظاهراً غرب و سرمایه‌داری به سر عقل آمده بودند و می‌خواستند جهان تازه‌ای بسازند؛ جهانی که هالیوود مظهر آن بود. برای نسل بعد از انقلاب، غرب همچنان چهره هالیوودی خود را تا این اواخر حفظ کرده بود. این نسل امروز با غرب دیگری روبه‌رو شده و بنابراین دچار اضطراب هویتی است. از اینجاست که گروه‌هایی از ایرانیان اصولاً خود را ذوب در غرب کرده‌اند، خاصه اگر سلطنت‌طلب باشند. برای آن‌ها غرب امروز اسرائیل است که از یک طرف نقطه شکاف آن‌ها با جمهوری اسلامی است و از طرف دیگر نقطه اتصال آن‌ها به بهشت غربی و برادر بزرگ امریکاست.
غرب بعد از دو جنگ اوکراین و اسرائیل چهره دیگری خواهد یافت. چهره‌ای که امروز در حال آشکار شدن است. این دو جنگ درواقع نقطه ممیزه و مرز دوران قدیم از دورانی است که می‌آید. دورانی که در آن ترامپ و ترامپیسم جلودار است. غرب از هر گونه ارزش برابری‌خواهانه تهی می‌شود؛ یعنی به هر ایده‌ای که روزگاری به چپ انقلابی تعلق داشته پشت خواهد کرد. برای همین است که در نقد ترامپ به‌درستی گفته‌اند او از امریکا کشوری تک‌حزبی خواهد ساخت. رفتار حزب مقابل؛ یعنی دموکرات‌ها هم به‌خوبی نشان می‌دهد آن‌ها پیشاپیش این ایدئولوژی را پذیرفته‌اند و از آن خود کرده‌اند. حمایت بی‌دریغ دولت بایدن از جنگ بی‌رحمانه و بی‌قاعده اسرائیل با مردم بی‌سلاح و بی‌دفاع فلسطینی نشانه روشن آن است؛ جنگی که در آن هیچ جا و هیچ‌کس ایمن نیست؛ نه مادر و فرزند، نه پزشک و معلم، نه مسجد و کلیسا و نه آمبولانس و بیمارستان و پناهگاه و منطقه امن و نه کاروان کمک‌های غذایی.
جلوداری امریکا در این دوران جدید بی‌دلیل هم نیست. امریکا خیلی دیرتر (و کمتر) از اروپا از سنت‌های محافظه‌کارانه و پدرسالارانه خود فاصله گرفته است. به اندازه عمر کسانی که امروز در دهه ششم حیات خود هستند هنوز آن رفتارهای مبتنی بر تبعیض نژادی با سیاهان و نیز زنان و اقلیت‌ها در حافظه بخشی از جامعه امریکا زنده است. آن‌قدر دور نیست که تاریخی شده باشد؛ بنابراین امریکا به دهه ۶۰ میلادی خود و پیش از آن بازمی‌گردد. ترامپ مظهر این جنبش بازگشت است. ارتجاع به معنی دقیق آن! چیزی که از دید ترامپ و هواداران او درواقع نوستالژیای سیاست اعلامی اوست؛ یعنی دوره‌ای که در آن مردسالاری و برتری سفیدها کمتر مورد انتقاد بود و وحدتی در افکار عمومی درباره ضرورت کاپیتالیسم و نظامی‌گری وجود داشت.۲
امریکا در روایت خود از حقوق بشر هم یک‌جانبه‌گراست و از امضای معاهدات بین‌المللی طفره می‌رود؛ بنابراین اصولاً در محاسباتش حقوق بشری جایی ندارد. به قول بی‌بی‌سی «محافل محافظه‌کار در امریکا نگران‌اند که تصویب کنوانسیون حقوق کودک حاکمیت کشور را تضعیف کند، چون این امر به یک معاهده بین‌المللی اجازه می‌دهد بر قوانین داخلی مرتبط با حقوق کودکان تأثیر بگذارد»؛۳ یعنی تأثیر طبیعی یک پیمان بین‌المللی در قوانین داخلی به توجیهی برای نپذیرفتن آن تبدیل شده است! در میان نامزدهای کابینه ترامپ کسانی مانند وزیر دفاع او هستند که اساساً می‌خواهند به دوران جنگ صلیبی برگردند و تکلیف خود را با اسلام یک‌سره کنند.۴ برای چنین کسانی حقوق بشر کاملاً بی‌معنی است. در عین حال، افسانه ترامپ چندان جذاب است که بسیاری از مردان سیاه‌پوست و اسپانیایی‌تبار هم خسته از مشکل نان و معیشت به ترامپ رأی داده‌اند و ارزش‌های نخبه‌گرایانه لیبرال برایشان جذابیتی ندارد، اما بعید است در جامعه برتری نژاد سفید که ترامپ تبلیغ می‌کند مشکل این گروه‌ها چاره شود.
نفس مماشات با اسرائیل و نقض آشکار حقوق فلسطینیان نشانه دیگری از پایان جهان غربی است که ارزش‌های خود را جهان‌شمول می‌دانست. با چشم‌پوشی بر نقض حقوق فلسطینیان غرب دارد به قلعه خود عقب‌نشینی می‌کند. این تنها ترامپ نیست که می‌گوید «اول امریکا»؛ اروپا و خاصه شرکای امریکا هم همین شعار را در دل یا نوک زبان دارند. برگزیت صورتی از «اول امریکا» به روایت بریتانی است؛ و ظاهراً آلمان در نوبت بعد قرار دارد. غرب دارد غرب می‌شود؛ یعنی از جهانی شدن دست می‌کشد. دیگر نه توانایی‌اش را دارد نه ذهنیت قدیم جهانگشایی‌اش یاری می‌کند. پیر شده و صحنه در اختیار رقبای تازه‌نفس است. آلمان که شاخص اتحادیه اروپاست با «رخدادهایی مانند برگزیت، تعرفه‌های ترامپ، حمله روسیه به اوکراین و ظهور چین» که از یک خریدار به رقیب بدل شده است با مشکلات اقتصادی دست به گریبان است و این زمینه را برای پذیرش هر چه بیشتر ترامپیسم آماده می‌کند.۵
«انزواگرایی» چه آن را ویروس سیاسی بدانیم یا راه‌حل سیاسی، از امریکا به اروپا سرایت خواهد کرد، اگر فرض کنیم تا امروز سرایت نکرده باشد. اینکه امریکا و غرب هنوز در پی شعار «یا با ما یا بر ما» باشند برای جهان چندقطبی دیگر خیلی عتیقه است و غرب نمی‌تواند این چندقطبی بودن را تحمل کند، چون انحصار و هژمونی قدرت او را نفی می‌کند.۶
این چشم‌پوشی بر نسل‌کشی آشکار دیگر امری نیست که پوشیده باشد و قرار هم نیست پوشیده باشد. آخرین صحنه آن جانبداری امریکا از نتانیاهو در مقابل حکم دستگیری او از طرف دادگاه بین‌المللی کیفری است. واشنگتن‌پست حتی سرمقاله‌ای منتشر کرد که مضمون آن این بود این دادگاه -که امریکا آن را اساساً به رسمیت نمی‌شناسد- باید دشمنان غرب را هدف بگیرد نه دوستان را!۷

ایدئولوژی نابرابری
اما غرب به رهبری امریکا چگونه توانست در برابر نسل‌کشی اسرائیل از مردم فلسطین و سپس بمباران بی‌امان لبنان از جنوب تا بیروت سکوت کند یا حملات اسرائیل را به سوریه فروپاشیده نادیده انگارد و جز رتوریک توخالی اقدامی برای مهار اسرائیل انجام ندهد؟ اگر مدل اسرائیل را اصل قرار دهیم، آیا بعید است تصور کنیم جهان جدید بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ جهانی است که به‌آسانی تن به قتل‌عام و توسعه‌طلبی‌های تازه خواهد داد؟ آیا در حوادث سوریه، ترکیه از همان مدل اسرائیل پیروی نمی‌کند و فردا کسی می‌تواند به پوتین ایراد بگیرد که چرا بخش‌هایی از اوکراین را از این کشور جدا کرده است؟
درواقع چنین اموری دیگر نه‌تنها بعید نیست که باید آن را در مرکز ایدئولوژی ترامپیسم دید. جهانی که ترامپ می‌خواهد بسازد جهانی است که مظهر نابرابری، جنگ و سرکوب هر گونه مخالفت و مقاومت در داخل و خارج قلمرو غربی است. رفتار پلیس در یک‌ساله اخیر در مقابل تظاهرات‌های اعتراضی در دفاع از فلسطینیان یک شاهد روشن است. تظاهرات چه در دانشگاه باشد یا در خیابان، در واشنگتن باشد یا برلین و آمستردام با شدتی کم‌سابقه سرکوب می‌شود.
آنچه شاهد آن هستیم بازگشت نسخه تازه‌ای از استالینیسم است که به دست راست‌گرایان افراطی اجرا می‌شود. استالین چگونه توانست صدها هزار نفر را قربانی کند و خم به ابرو نیاورد؟ توجیه اصلی او این بود که در مقابل هدف غایی تاریخ به روایت کمونیسم این چیزها اهمیت چندانی ندارد. او برای بهشتی که وعده می‌داد عبور از جهنم را لازم می‌دید. نسخه تازه از آن ایده کمونیستی به نام «لانگ-ترمیسم» شناخته می‌شود. اصطلاحی که شاید هنوز بسیاری نشنیده باشند و نه‌تنها برای ایرانیان که برای جهانیان هم تازه است. لانگ-ترمیسم توجیه‌گر قتل‌عام است. گفتمانی آسودگی‌بخش که به شما اطمینان می‌دهد در مقیاس تاریخی، دردها و رنج‌های حاصل از جنگ و نابودی بسیار کوچک و قابل اغماض است. هدف غایی مهم است که بقای آدمی است؛ یعنی بقای قائلان به این ایدئولوژی. نمونه مذهبی و ایرانی آن را می‌توان در مواضع کسانی مثل محمدمهدی میرباقری یافت که در آخرین اظهارنظر خود گفته است کشته شدن نیمی از جمعیت جهان هم در راستای هدف متعالی ما اهمیتی ندارد.

فعلاً تخریب، آبادی شاید وقتی دیگر
این ایده‌ها البته هیچ‌کدام کاملاً جدید نیست. اساس گفتمانی آسان‌گیری در خونریزی و ویرانی در همه زمان‌ها این است که فعلاً ناگزیر از تخریب، قتل، کشتار و پاک‌سازی نژادی هستیم. بعداً که از شر دشمن آسوده شدیم آباد خواهیم کرد و رعیت را خشنود می‌کنیم. لانگ-ترمیسم آخرین ورژن این ایده عتیق است. نگاه کردن به مقیاس‌های زمانی بزرگ است برای بی‌اعتنایی به رنج‌هایی که امروز از سیاست ما به مردم می‌رسد؛ بنابراین کشتار زن و مرد و کودک و جوان و بمباران بی‌وقفه راه و چاه و مسجد و مدرسه و پناهگاه و کلیسا و آواره‌سازی و گرسنگی دادن آوارگان همه تحمل‌پذیر می‌شود. نه‌تنها تحمل‌پذیر که ضروری است. همه چیز در خدمت آن هدف غایی است که جنگ‌سالاران تعیین می‌کنند. هدفی که هر وسیله‌ای را برای رسیدن به مقصد می‌پذیرد و توجیه می‌کند و تمام دستگاه تبلیغاتی خود را در خدمت آن قرار می‌دهد. رویکرد جریان اصلی رسانه‌ها در غرب در یک سال اخیر از این منظر بسیار قابل توجه است.
لازمه رویکردی این‌چنین جمع آمدن مردان قدرت و ثروت در کنار هم است و در مدل قرن بیست‌ویکمی آن که دستور کار ترامپیسم است مستلزم جمع آمدن کسانی است که بتوانند طرح‌های عظیم جهانی را مدیریت کنند و در راه آن از حذف هیچ مانعی نهراسند و به هیچ قاعده از پیش تعیین شده‌ای پایبند نباشند، بلکه قاعده‌ها را خود بسازند و قواعد پیشین را اوراق کنند و دور بریزند. بی‌قاعدگی جنگ اسرائیل با فلسطینیان خود نمونه‌ای از این رویکرد و شاهد آن در صحنه عمل است؛ هم‌زمان بحث می‌کنند که بعد از جنگ، غزه آباد خواهد شد، اما بدون
حماس؛ غزه‌ای که در آن خاک به رنگ خون درآمده است. چنین درکی، آبادی را منهای آدمی، منهای تعلق‌خاطر او، منهای خاطرات او، منهای کرامت او می‌بیند. آبادی را در ساختمان و راه و بازار می‌شناسد. مدلی که در نهایت به امارات و دبی تبدیل شود. کشوری از بیگانگان با اقلیتی از بومیان. کهن‌الگوی چنین توسعه‌ای همانا امریکاست. کشوری که در آن بومیان اقلیت شده‌اند یا کانادا و استرالیا. این سازوکار تازه، تداوم همان استعمار قدیم است. با این حساب با جهان جدیدی روبه‌رو هستیم که در آن قواعد جهان پساجنگ جهانی و جنگ سرد و نهادهای حاکم آن دوران دیگر کار نمی‌کند یا قرار است دیگر کار نکند. نظم جهان جدید از راه این نهادها اعمال نمی‌شود. به همین دلیل هم در دوران جنگ اسرائیل با غزه این نهادها وارد دوره ازکارافتادگی خود شده‌اند.

احیای داروینیسم اجتماعی
آنچه از تاچر و ریگان به ترامپ به ارث رسید منظر دیگری را به ما نشان می‌دهد. از این منظر، انقلاب ایران نقطه عطف راست‌گرایی در جهان غرب بود. راست جهانی از آن زمان کوشید از ایده‌های چپ خود را خلاص کند و امروز در حال فتح الفتوح است. در اروپا کشورهایی مثل هلند، فرانسه، اتریش و ایتالیا شاهد برآمدن راست‌گرایان افراطی‌اند. در آلمان، پرتغال، سوئد و فنلاند در حال ظهورند؛ و در اروپای شرقی هم مجارستان و اسلواکی به صف ناسیونالیسم راست‌گرا پیوسته‌اند. واشنگتن‌پست اذعان دارد برآمدن ترامپ به معنای پیروزی غرب نالیبرال است.۸
آنچه در دوران ترامپ می‌بینیم ادامه جریانی است که با ظهور داعش به اوج خود رسیده بود. داعش هیچ قاعده‌ای نمی‌شناخت مگر آدم‌خواری و تصرف قلمرو و افراط در هر میدانی که وارد آن می‌شد. ابایی از کشت و کشتار و آواره‌سازی نداشت. داعش تازه‌ترین مثال به سیم آخر زدن بود. نمونه‌ای که امروز ترامپ مظهر آن است. جهان جدید مداوماً در حال افراط بوده با دوره‌هایی از فترت. تنها نیرویی که در تمام این دهه‌ها تداوم یافته و از قدرتش کم نشده افراطی‌گری بوده است. گاهی در قالب جنگ ویتنام، گاهی در قالب داعش و از ۷ اکتبر به این‌سو در قالب نظامی‌گری بی‌پروای اسرائیل به رهبری نتانیاهو. ترامپ مظهریت جهانی این افراط است. به دوره‌ای از فترت هم خواهیم رسید؟ قطعاً. ولی حالا دوره تازه‌ای از اوج گرفتن فواره افراط است. کی سرنگون شود دقیقاً روشن نیست، ولی اهل افراط خیال آن دارند اگر بتوانند افراط را به امر مستقر و پایدار تبدیل کنند؛ افراطی که از دوران اول ترامپ هم نشانه‌هایش ظاهر شده بود و امروز حتی توئیتر ایلان ماسک را به رسانه برترپنداری نژاد سفید تبدیل کرده است.۹
از این منظر، بازگشت ترامپ احیای ایده داروینیسم اجتماعی است. امری که باز هم جنگ اسرائیل با فلسطینیان مقدمه و شاهد آن است. جنگی که قرار است یک «ملت برتر» یک «ملت فروتر» را از گردونه تاریخ حذف کند. جهان فرنگستان همیشه جهان داروینی بوده است آشکار یا پنهان، ولی امروز قصد آن دارد که با قدرت کامل و بدون شرم و پرده‌پوشی به همان جهان برگردد. این پرده برافتادن را می‌توان به خاطر فقدان رقیب گفتمانی ارزیابی کرد که زمانی کمونیسم روسی بود یا به خاطر ترس عمیق از دست دادن اتوریته و اقتدار قدیم. برای همین هم این جریان چنین مهاجرستیز است و نگران آن است که جمعیت مهاجر نهایتاً بر جمعیت بومی چیره شود؛ یعنی آنچه خود استعمار غربی بر سر دیگران آورده است.
انقلاب ایران اساساً انقلابی برای مهار کمونیسم روسی بود و همین هم دلیل عدم مخالفت امریکا، بریتانیا و فرانسه با برکناری شاه و حمایت ضمنی آن‌ها از انقلاب است. دستگاه شاهی به دلایل مختلف خاصه به خاطر وابستگی‌اش به راست میانه نمی‌توانست از نفوذ چپ در هنر و ادب و رسانه و نهادهای دولتی جلوگیری کند؛ بنابراین دست‌کم از آغاز دهه ۱۹۷۰، شاه به عنصری ناتوان یا نامطلوب تبدیل شده بود که باید جای خود را به قدرتی می‌داد که بتواند از پس چپ‌گرایان برآید. مؤلفه‌های دیگر مثل نفت را فعلاً در پرانتز می‌گذارم، اما از منظر بحث ما، ناتوانی شاه در مهار چپ آشکار است. چرخش سیاست غرب برای استفاده ابزاری از مذهب از دهه ۷۰ میلادی آغاز شد و در دهه ۸۰ میلادی حتی شاهد آن بودیم که برای اولین بار پاپ از لهستان انتخاب شد که کشور خط مقدم در اردوی شرق بود. داستان بهره‌گیری از مذهب در مهار کمونیسم خود موضوعی است که در ایران و به فارسی کمتر درباره آن نوشته شده است، ولی جستارهای وسیعی درباره آن به زبان‌های فرنگی و خاصه انگلیسی وجود دارد.

ترامپیسم؛ آمیزه چپ، راست و مذهب
اگر این نکته را که اجمالاً اشاره شد در نظر بگیریم، متوجه می‌شویم آنچه امروز در امریکا می‌بینیم حاصل جریانی است که دست‌کم از اواخر سال‌های دهه ۶۰ میلادی و اواخر دهه ۴۰ شمسی آغاز شده است. راست از چپ آموخت که چگونه چپ‌نمایی کند و مذهب سیاسی شد و در کار مهار چپ چون ابزاری حیاتی به کار گرفته شد. نتیجه نهایی آن را در ترامپیسم می‌بینیم که در آن ایده‌های کمونیسم استالینی، مسیحیت آخرالزمانی و مکتب سیاسی راست افراطی به هم گره خورده است. اگر بخواهیم خط تاریخی داستان ترامپ را ترسیم کنیم، باید نطفه ترامپیسم را در تاچریسم ببینیم. از تاچر تا ترامپ جریانی را می‌توان پیگیری کرد که روزبه‌روز از ایده شبیه‌سازی غرب با شرق فاصله گرفته و امروز با اعتماد به نفس ناشی از غیاب رقیب قدیمی خود قد علم کرده است تا از ایدئولوژی برتری سفید غربی بر دیگر ملل دفاع کند. راست‌گرایان از زمان تاچر با نهضت ضد چپ و نولیبرال و به نام رشد اقتصادی آرام‌آرام مردم و مراقبت و حفاظت از خیر عمومی را کنار گذاشتند و فراموش کردند و اینک دوباره با همان مردم روبه‌رو شده‌اند و ناچارند در لباس مراقبتی که فراموش شده ظاهر شوند و به مردم امید بخشند که زندگی و معیشت و آینده بهتری خواهند داشت.۱۰ ایده‌های ترامپ و حامیان او اما بیش از همه به ایده‌های نچایف و حلقه او شبیه است. نچایف که لنین او را تایتان یا غول انقلاب نامید، انقلابی سخت‌دل و بی‌رحمی بود که معتقد بود فرد انقلابی نباید به هیچ چیز دیگری جز انقلاب فکر کند. نام و ننگ اعتباری در این زمینه ندارد. اعتبارهای معمول اصولاً برای او معتبر نیست. عاطفه در مشی و مرام او جایی ندارد. او سراپا نفرت است. قتل و خشونت ابزار کار اوست. داستایفسکی از همین رو او را قهرمان رمان شیاطین (اهریمنان) خود قرار داد.
ایده اصلی نچایف این بود که باید زیر و رو کردن انقلابی جامعه را از راه تخریب جامعه و ترور و وحشت‌آفرینی پیش برد. آنچه هست باید نابود شود تا جامعه جدید پدید آید. ایده‌ای آشنا، خاصه برای ما ایرانیان که از میرزا آقاخان کرمانی به این‌سو با انبوهی از روشنفکران انقلابی روبه‌رو شده‌ایم که می‌خواسته‌اند جامعه را به هر قیمت زیر و رو کنند و هر جا که نتوانستند به نابودی تاریخ و تفکر و سنت و میراث ما پرداخته‌اند. مشکل اصلی این گرایش در آن است که تنها چکش به دست دارد. هیچ راه دومی نمی‌شناسد، مگر اینکه در هر اقدامی چکشی عمل کند. ایده‌ای که فقر فکری و هم‌زمان تعصب و خامی آن را نشان می‌دهد. ایده‌ای که می‌خواهد جامعه را تغییر دهد، اما از شناخت جامعه و تنوع طبیعی آن ناتوان است و به راه‌های طولانی هم اعتقادی ندارد. همه چیز را همین الآن مطابق با تصورات خود می‌خواهد؛ بنابراین همه کاری مجاز است تا زمانی که در خدمت هدف باشد و مرزی به نام قانون و اخلاق وجود ندارد.

کانون زوال
برآمدن قدرت از هر دستی که باشد کانونی می‌سازد برای همسویی ایده‌های حامی آن. می‌توان آن را احضار همه ایده‌های پیشین و پراکنده دانست که حال بر گِرد یک محور جمع می‌شوند و به خاطر تمرکز خود قدرت پیدا می‌کنند. اکنون که ترامپ به صحنه بازگشته است حضور او به احضار همه ایده‌ها و گرایش‌های همسو می‌انجامد؛ از داروینیسم و استالینیسم تا آپارتاید و لانگ-ترمیسم. حضور او به کانونی برای همه اندیشه‌هایی تبدیل می‌شود که در اساس به ویرانگری آخرالزمانی گرایش دارند. امری که از نظر آن‌ها لازمه هر نوع بازسازی قدرت ایشان است. آن‌ها نخست ویران می‌کنند با این توهم که دوباره جهانی تازه خواهند ساخت، اما این از هر زاویه‌ای مقدمه زوال است؛ زوالی سازمان‌یافته و به هم زدن بازی است، چنان‌که تا امروز می‌شناخته‌ایم.
غرب در قرن بیستم به خاطر رقابت با شوروی و مکاتب انقلابی چپ خود را مراقبت و حفظ می‌کرد. با فروپاشی شوروی آن دستگاه غربی نیز که جنگ‌های سرد و گرم را هدایت و مدیریت می‌کرد دچار تزلزل شد و به راست گرایید و امروز به نقطه اوج آن رسیده است که از یک بابت نقطه سقوط هم بود. نشانه‌های آن نه‌فقط در سیاست امریکا که در اقتصاد آن و در اقتصاد آلمان و بریتانیا آشکار است. برای نمونه، در تازه‌ترین تألیف درباره آلمان ولفگانگ مونچاو۱۱ از گزارشگران پیشین فایننشال تایمز توضیح می‌دهد که چرا مدل اقتصادی این کشور دیگر کارآمد نیست و معجزه آلمانی خاتمه یافته است؛۱۲ بنابراین، «اروپا آسیب خواهد دید. آلمان که موتور رشد آن بود، اکنون با رکود خود تمایل سیاسی کمتری برای اجرای طرح‌های بزرگ حمایتی در اتحادیه اروپا دارد. این کشور یکی از بزرگ‌ترین تأمین‌کنندگان خالص بودجه اتحادیه است».۱۳ از سوی دیگر، در خود امریکا که به استقلال قوه قضایی خود مفتخر بود، پرونده ترامپ با وضعیتی روبه‌رو شده که کمتر از افتضاح نیست. این قوه نتوانست ترامپ را در چهار سال فرصت دوره بایدن محاکمه و زندانی کند، درحالی‌که پرونده‌های قطور قضایی او به‌آسانی می‌توانست به چنین نتیجه‌ای برسد، اما دلایل مختلفی باعث شد این پرونده باز بماند، به‌خصوص که سه تن از شش قاضی دیوان عالی را اساساً خود ترامپ در دور اول ریاست‌جمهوری‌اش منصوب کرده بود. نامزد شدن رسمی ترامپ از طرف جمهوریخواهان هم کمک کرد که این پرونده معلق بماند و بعید است دوباره باز شود. به این ترتیب، ترامپ و شرکا و هواداران او کمک کردند تا اعتبار قوه قضایی امریکا مخدوش شود.۱۴
امروز اروپا هم از بازگشت ترامپ نگران است. این نگرانی البته از جهات معینی است که به حمایت سنتی امریکا از اروپا بازمی‌گردد، وگرنه گردش به راست اروپا، چه در آلمان و چه در بریتانیا و حمایت بی‌دریغ از اسرائیل در جنگ با فلسطینیان، تفاوتی میان امریکا و اروپا در سیاست خارجی نسبت به جهان غیرغربی باقی نگذاشته است. با این حال، از فردا اروپا که چند سال است از طریق اوکراین در برابر روسیه جنگیده در این نبرد تنها خواهد ماند و باید با پیامدهای آن دست‌وپنجه نرم کند و این در حالی است که وضع اقتصادی اروپا نیز چنان‌که در نمونه آلمان اشاره شد به قول اکونومیست رو به وخامت است.۱۵
توجه به اوکراین موجب نارضایتی اقشار کم‌درآمد در اروپا شده است؛ موضوعی که در جریان این نزاع ژئوپلیتیک اسباب نگرانی دولت‌هاست. دولت‌ها می‌خواهند به اتکای آرای مردم رفتار کنند، اما اعتماد عمومی به نهادهای حکمرانی پایین است و نهایتاً ممکن است به مخالفت اتحادیه اروپا با کمک به اوکراین بینجامد. مردمی که گرفتار مشکلات گرانی روزافزون در اروپا هستند -که بعد از کرونا و اوکراین بیشتر شده- اوکراین را بهانه‌ای برای دولتمردان می‌بینند که از رسیدگی به بحران داخلی طفره بروند، حتی اگر چنین نباشد، دست‌کم قضاوت مردم این خواهد بود که دولتمردان آن‌ها رسیدگی به مسائل خارجی را به مسائل داخلی ترجیح می‌دهند و این می‌تواند به تقویت گرایش‌های پوپولیستی بیش از پیش کمک کند؛۱۶ بنابراین باز هم اروپا ناچار است بیشتر به داخل مرزهای خود عقب بنشیند، از توسعه ناتو دست بردارد و چه‌بسا مرزهای میان کشورهای اتحادیه را مجدداً برقرار سازد. به قول گاردین، اروپا از همه جهت با آمدن ترامپ و شعار اول امریکای او آسیب خواهد دید: از نظر استراتژیک، اقتصاد و سیاست. ضمن آنکه با شخصیتی باید طرف شود که قابل پیش‌بینی نیست. تضعیف موقعیت ناتو و تقویت ناسیونالیست‌های نالیبرال و جنگ تجاری میان دو طرف اقیانوس در کنار مناقشه بر سر اعمال قوانین اروپایی بر پلتفرم‌های امریکایی شبکه اجتماعی، هوش مصنوعی و ارزهای دیجیتال از شمار مشکلاتی است که اروپا در دوره ترامپ با آن روبه‌رو خواهد بود. افزون بر همه این‌ها، باید موقعیت اروپا را در تعمیق نبرد تجاری چین و امریکا در نظر داشت. امریکا قطعاً اروپا را تحت فشار شدید خواهد گذاشت تا روابط خود را با چین کاهش دهد.۱۷
جهانی که پس از جنگ سرد بر مبنای چندجانبه‌گرایی ظهور کرده بود در سال‌های اخیر با موانع مختلف روبه‌رو شده و حال با آمدن ترامپ دوران زوال آن سرعت می‌گیرد. به همین نسبت، نهادهایی مثل سازمان ملل، ناتو، سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی جایگاه خود را از دست خواهند داد؛ زیرا با سیاست یک‌جانبه‌گرایی امریکا قابل جمع نیستند و دست‌کم باید به فریزر سیاست سپرده شوند برای احیای احتمالی در آینده.۱۸
زوال غرب البته موضوع تازه‌ای نیست. بارها این موضوع مطرح شده و در برهه‌هایی واقعاً غرب به زوال خود یقین یافته است، چنان‌که بعد از جنگ جهانی دوم و ویرانی‌های حیرت‌آور آن، اما هر بار غرب توانسته انرژی بازسازی خود را پیدا کند. بخش بزرگی از این بازسازی به یمن ضعیف بودن رقبا ممکن شده است، اما امروز غرب با رقبای تازه‌نفسی مثل چین و رقیبان نظامی پرقدرتی مثل روسیه روبه‌روست و ناچار است به سیاست‌های سبک‌دوش کردن خود از تعهدات بین‌المللی، نوعی انزواگرایی و پایان دادن به جنگ‌هایی که دیگر سودی در آن نمی‌بیند، تقویت عواطف ضد مهاجرت و کاستن از تعهدات دولتی در قبال خدمات عمومی و امثال آن روی آورد که مشخصه نولیبرالیسم مهاجم است و این اواخر به سرکوب آزادی بیان هم رسیده است. چنان‌که در بریتانیا به بهانه قانون ضد تروریسم به روزنامه‌نگاران منتقد حمله می‌شود و در آلمان انتقاد از اسرائیل بر اساس قانونی تازه می‌تواند به سلب شهروندی ختم شود.
غرب سال‌ها در طول جنگ سرد از خود تصویر «بهشت آزاد» ساخته بود. مدلی از لیبرالیسم ارائه می‌کرد که از قرار هم مزیت‌های سبک زندگی و سیاست غربی را داشت، هم مزیت‌هایی را که شوروی وعده می‌داد، با عنوانی بهتر و بدون حکومت پلیسی آشکار عملی می‌کرد، اما از دهه ۱۹۸۰ وضعیت تغییر کرد و نهایتاً با فروپاشی شوروی در اوایل دهه ۱۹۹۰ سرعت یافت تا به امروز رسید که درست در جهت خلاف ارزش‌های لیبرال غربی است؛ و این به معنای پایان نظم ظاهری امور است که بنا به تعریف از نیمه قرن بیستم نظمی بر اساس قواعد بین‌المللی بوده است.

شهرآشوبی ترامپ
این پایان نظم ظاهری امور با شخصیت ترامپ سازگاری کاملی دارد. با یک حساب سرانگشتی روشن می‌شود که ترامپ شخصیتی آشوبگر است. قرار ندارد با معیارهای شناخته و متعارف کار کند. هدف او ویرانگری است و بنا کردن دوباره نظمی که دلخواه او باشد. پروایی ندارد که هر آدم مسئله‌داری را دور خود جمع کند. برای نمونه، وزیر بهداشت او کسی است که ضد واکسن است (رابرت کندی)؛ وزیر دفاع او که بیشتر شبیه اوباش است و هیچ تجربه مدیریت نظامی ندارد و صرفاً در افغانستان و عراق خدمت کرده است (پیت هگ سیت)؛ اولین کسی که برای دادستانی کل در نظر گرفته بود مثل خود ترامپ کلی پرونده دارد ازجمله هم‌خوابگی با افراد زیر سن قانونی (مت گیتز) و ناگزیر شد کنار بکشد؛ مدیری که برای اف.بی.آی در نظر گرفته کسی است که حتی جان بولتون تندرو هم معتقد است باید به او رأی عدم اعتماد داد (کش پاتل) و می‌خواهد به تعقیب کسانی بپردازد که مدعی بودند روسیه در انتخاب اول ترامپ نفوذ داشته است؛ مدیر اطلاعات تجسسی او هم زنی است هندوتبار که از حمایت مؤدی رهبر فاشیست هند و حلقه طرفدار مؤدی در امریکا برخوردار است (تولسی گبارد). باقی وزرا و مقامات ارشد او هم در همین تراز خواهند بود. از یک نظر هم طبیعی هست، زیرا او تنها با کسانی می‌تواند کار کند که شبیه خودش باشند یا یک دو رده پایین‌تر. تحمل کسی را که موقعیت بهتری از خودش داشته باشد ندارد، اما این فقط یک مسئله شخصی نیست. حمایت گروهی از ابرثروتمندان امریکا از او نشان می‌دهد که اهداف او دست‌کم از نظر این ثروتمندان مطلوب است. آن‌ها هم می‌خواهند این نظم امور را برهم زنند؛ زیرا نفع آن‌ها در همین است. وانگهی ترامپ رهبری پوپولیست است و نمی‌تواند از خاستگاه اجتماعی خود دور شود و این خاستگاه نیز خواستار به هم ریختن نظم جاری است؛ بنابراین، همه این‌ها دست‌به‌دست هم می‌دهد تا او مشی آشوبگری را برگزیند. چیزی شبیه احمدی‌نژاد در تجربه ایرانی که می‌خواست همه مدیران قبل از خود را نه‌تنها برکنار که بی‌آبرو کند. ترامپ هم می‌خواهد در واشنگتن سیفون بکشد و همه مدیران نامطلوب را از سر راه بردارد یا فاصله قوای سه‌گانه را با تعقیب نمایندگان کنگره و زندانی کردن آن‌ها برچیند. با این فرق که در مورد ترامپ دیگر مقام بالاتری وجود ندارد که هر گاه لازم شد ترمز او را بکشد. خطر این است که او همه قدرت را در اختیار دارد و می‌خواهد آن را به شیوه‌ای که خود صلاح می‌داند به کار بگیرد. قدرتی که نخبگان و اصول و معیارهای آنان را ناچیز کند. هیجان در پایگاه رأی خود ایجاد کند؛ و اهدافی را پیش ببرد که نهایت آن نمی‌تواند چیزی جز تنش و تنازع بیشتر باشد؛ زیرا هر قدر فشار حکومتی بیشتر شود مقاومت و اعتراض هم جدی‌تر خواهد شد و نهایت آن درگیری و بحران است خاصه با ایالت‌هایی که اساساً مخالف ترامپ و انزواگرایی و عوام‌فریبی او هستند مثل کالیفرنیا. آدم‌های مسئله‌دار او در خدمت این شهرآشوبی خواهند بود. تأمل‌برانگیز است که وقتی ترامپ می‌بازد هم نمونه ۲۰۲۰ شهرآشوبی او آشکار است و مخالفت خود را با نتایج انتخابات با دعوت به شورش همراه می‌کند. اکنون هم گفته است وقتی بیاید همه کسانی را که دست‌اندرکار پرونده قضایی او بودند برکنار خواهد کرد!
زبان ترامپ زبانی نتراشیده نخراشیده است و متناسب با شخصیت و مأموریت اوست. صراحت عموماً ویژگی سیاست امریکایی بوده، ولی ترامپ آن را به سطح قلدری آشکار تنزل داده است. روز اول دسامبر در توئیتی نوشت کسی حق ندارد جانشین برای دلار پیدا کند! حق هم ندارد ارز تازه‌ای به جای دلار راه‌اندازی کند! سلاح او هم تعرفه‌های گمرکی است. ترامپ هشدار می‌دهد شما را از بازار امریکا محروم می‌کنم. تصور او از امریکا، امریکای مقتدر دوران جوانی اوست، ولی جهان تغییر کرده است. ترامپ اقتدار امریکای نیمه دوم قرن بیستم را می‌خواهد بدون اینکه به تعهدات آن امریکا تمایلی داشته باشد.۱۹ گلوبالیسم او امریکائیسم است نه بیش!

پایان کدام تاریخ؟
در تحلیل فوکویاما این نالیبرالیسم امریکایی ناشی از افراط در لیبرالیسم یا نخبه‌گرایی آن بوده است که به معنای جدا شدن از نیازهای واقعی خاستگاه اجتماعی حزب دموکرات است.۲۰ او زمانی فکر می‌کرد پایان تاریخ فرارسیده و لیبرال دموکراسی برای ابد حاکم شده است. امروز می‌بیند که پایان تاریخ لیبرال‌دموکراسی فرارسیده است. به‌عبارت دیگر، لیبرالیسم کلاسیک که بر اساس حق فردی و برابری حقوقی و نظارت بر دولت استوار است وقتی به راست گرایید و به نام نولیبرالیسم از تعهدات دولت در قبال مردم کاست باید چیزی جایگزین خلئی که پیش آمده بود می‌کرد؛ بنابراین به‌تدریج توجه به گروه‌های معینی از اقلیت‌های جنسی یا مهاجران و مسائلی مانند مشکلات محیط زیستی جای توجه به نیازهای عموم مردم را گرفت؛ و لیبرالیسمِ جزئی یا گروه‌محور یا دیدبان منافع گروه‌ها و مسائل معین پیدا شد که به نام ووک۲۱ شناخته می‌شود. بی‌توجهی به طبقات آسیب‌پذیر موجب شد که آن‌ها به سمت گروه‌های دست راستی گرایش پیدا کنند. لیبرال‌ها با زیر پا گذاشتن اصول خود و فاصله گرفتن از آرمان‌های برابری‌خواهانه و رفتن به‌سوی نخبه‌گرایی در قدرت و ثروت راه را برای پوپولیسم و پیروزی راست باز کردند. از اینجاست که می‌توان فهمید چرا هواداران احزاب چپ در فرانسه و ایتالیا وقتی از حزب خود نومید شدند به احزاب دست راستی پیوستند که هنوز از توده و انبوهه مردم حرف می‌زنند. از منظری دیگر، لیبرالیسم به‌تدریج به ایدئولوژی طبقه متوسط تبدیل شده و از فراگیری همه مردم و خاصه اقشار آسیب‌پذیر به توجه به گروه‌های معینی از اقلیت‌ها قناعت کرده است؛ بنابراین مردمی که دیگر خود را با لیبرالیسم نزدیک نمی‌بینند به‌سوی راست‌گرایانی رفته‌اند که پرچمدار توده‌ها شده‌اند، به زبان آن‌ها سخن می‌گویند و بدون پیچیدگی‌های نظری و خطابی حل مسائل روزمره آن‌ها را وعده می‌دهند. به این ترتیب، «خلق» که زمانی میدان انحصاری چپ بود به میدان انحصاری راست تبدیل شده است. قهرمانان جدید این خلق هم کسانی‌اند که مثل خود ترامپ و ایلان ماسک هیچ پیچیدگی فکری ندارند و درواقع نمونه عوام ثروتمند هستند. در دنیایی که پول حکومت می‌کند، ترامپ و ماسک قهرمانان طبیعی خواهند بود. به این ترتیب، ثروت هم پوپولیستی شده و از دست اشراف قدیم و نخبگان دانایی و ثروت بیرون آمده است و به قشری از عوام پول‌ساز شکل داده که امروز به الیگارشی حاکمیت در امریکا تبدیل شده‌اند. به گفته اکونومیست (که ماسک را سرآشوبگر توصیف می‌کند)، اگر غول‌های صاحب‌کار با سیاستمداران صاحب هژمونی کار کنند امریکا روی خوش نخواهد دید.۲۲
حاصل این لیبرالیسم ورشکسته وضعیتی است که به آخرالزمان سیاسی غرب شبیه است. ایده محوری این آخرالزمان در شعار «اول امریکا»ی ترامپ پیکرینه شده است. چیزی که او را قهرمان حمایت از منافع داخلی۲۳ می‌کند که به گوش رأی‌دهنده دلنشین است، چون بالاخره از شر کالا و کارگر مهاجر خارجی رها می‌شود و به نان و آبی می‌رسد که امروز به نظرش دارد به جیب خارجی و مهاجر جماعت می‌رود. ایده‌ای که درست در مقابل دهه‌ها تلاش غرب برای عالم‌گیری و گلوبالیسم است و شناور شدن سرمایه و محل کار و تولید و تجارت. چیزی که زمانی مدل غربی انترناسیونالیسم چپ بود و هنوز ته‌رنگی از آن در امت‌گرایی اسلامی دیده می‌شود. با غیبت آن انترناسیونالیسم از یک طرف و کمرنگ شدن دولت رفاه غربی که باز مدل راست‌گرایانه از دولت مداخله‌گر چپ بود، هم آن عالم‌گیری ضعیف شده و غرب به مرزهای خود عقب نشسته است و هم آن رفاه عمومی که بهشت آزاد غرب به آن متعهد شده بود از میان رفته است. فردای اروپا چیزی شبیه امروز امریکاست که در آن دارو و درمان از همه جا گران‌تر است، مرخصی به معنای واقعی آن وجود ندارد و جامعه به حال خود و به دست رسانه‌های استعماری رها شده است. به‌زودی حزب واحد کاپیتالیست شکل خواهد گرفت و تنوع سیاسی هم زدوده می‌شود؛ چنان‌که در رفتار رسانه‌های غربی در جریان یک سال و اندی جنگ اسرائیل با غزه و لبنان می‌توان ظهور آن را مشاهده کرد.
تمدن غربی در نسخه امریکایی خود به قول نیویورکر به پول و تفریحات خلاصه شده و تقلیل یافته است.۲۴ ظهور ترامپ مظهر واقعی و نهایی این نسخه است (و مکمل آن همسر اوست که به نوعی دیگر مظهر پول و سکس است که گویی نهایت تفریحات مطلوب تلقی می‌شود). دلیل گرایش ایلان ماسک به ترامپ درواقع از این منظر باید بررسی شود. چنان‌که دیگر ابرثروتمندان امریکایی هم در کنار ترامپ ایستادند. هنوز یک هفته از انتخابات نگذشته بود که معاون ترامپ اروپا را تهدید کرد که اگر بخواهید پلتفرم‌های ایلان ماسک را تحت نظارت و قواعدی درآورید، ما هم ممکن است دست از حمایت ناتو برداریم! اعضای الیگارشی مدافع ترامپ اکنون به میزان هزینه‌ای که کرده‌اند در پست‌های مختلف دولت او جای گرفته‌اند؛۲۵ بنابراین استراتژی تاچریسم که قرار بود دولت را از تعهدات اقتصادی برای رفاه مردم سبک‌دوش کند تا اقتصاد تکانی بخورد و ثروت ایجاد کند، نهایتاً مردمی را که رانده بود دوباره جذب کرده، اما این بار ناچار است با تعهد به رفاه همان مردم ایده‌های گلوبالیسم خود را کنار بگذارد، اما خاستگاه دولت اکنون عوض شده است و توان نخبگانی برای مدیریت این امر در بهترین حالت متزلزل است. در عین حال، می‌توان گفت ترامپیسم دیگر نیازی به نخبگان به معنای رهبران فرهنگی و اجتماعی ندارد؛ و اگر نخبه‌ستیز نباشد، نخبه‌گرا هم نیست. وضعیت دانشگاه و رسانه به‌تدریج در این مسیر افتاده و در سال‌های آتی خود را بیشتر و بیشتر در معرض خطر نخبه‌گریزی و واگرایی از نخبگان خواهد دید. چیزی که نمونه آن را در ایران دیده‌ایم و می‌بینیم؛ امری که خودویرانگری در آن تعبیه شده است.
امریکا دیگر نمی‌خواهد مدل جهانی دموکراسی باشد. به سمت دیگری حرکت می‌کند. به نفع خود و فقط خود فکر می‌کند؛ و این جهان چندجانبه‌گرایی و ائتلاف‌های به رهبری امریکا را به هم می‌ریزد به این امید که وضع داخلی امریکا یا دست‌کم وضع زندگی رأی‌دهنده امیدوار امریکایی را بهبود بخشد. رأی‌دهنده‌ای که این بار می‌دانست به چه کسی رأی می‌دهد از او می‌خواهد رادیکال‌تر هم عمل کند. قدرتی به ترامپ می‌بخشد که بتواند هر نوع ویرانگری که می‌پسندد را دنبال کند؛ و در حقیقت به دیکتاتور دموکراسی امریکا تبدیل شود! ترامپ پیشاپیش اعلام کرده رقبای خود را «دشمنان داخلی» تلقی می‌کند و به تعقیب روزنامه‌نگاران و رسانه‌های منتقد و مخالف می‌پردازد. چالش اصلی چهار سال آینده و چه‌بسا سال‌های پس از آن این خواهد بود که تمدن غربی با ارزش‌هایی که مدعی جهان‌شمولی بود دوباره احیا شود؛ وگرنه غرب به رهبری امریکا به پایان خود چنان‌که می‌شناسیم نزدیک شده است؛ و اگر چنین شود، به قول لوموند اتحادیه اروپا هم در معرض خطر انقراض قرار می‌گیرد. در جهانی که چین دارد به قدرت برتر تبدیل می‌شود مشی سیاسی ترامپ بدترین انتخاب ممکن است، حتی برای خود امریکا و وضعیت داخلی آن. نشریه آتلانتیک معتقد است تمایل به خشونت در سطحی است که می‌تواند ما را به سمت تمدن‌زدایی سوق دهد.۲۶

سیاست ایرانی؛ آشوب یا تعادل
جهان سیاست مظهری از ایده آشوب است. نظمی پی افکنده می‌شود، اما ناپایدار است. آشوب در هر گوشه در کمین است. نظم‌های نسبتاً مستقر هم از روی ناچاری‌ها و مصلحت‌هایی که شناورند تعیین می‌شود؛ بنابراین نه آن نظم فی‌نفسه استوار است و نه آشوب‌های ضد نظم اجازه می‌دهند که پایدار بماند. اگر از این منظر بنگریم، حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ اختلال در نظمی بود که به نظر می‌رسید دارد شکل می‌گیرد. پیمان‌های ابراهیم ظاهراً به‌خوبی پیش می‌رفت و بده بستان‌هایی در مورد سرنوشت فلسطینیان هم در جریان بود. حمله حماس عامل برهم زننده این نظم شد و آشوبی تازه را پدید آورد. طرفه آنکه طرف اسرائیلی از این آشوب کاملاً استقبال کرد و می‌توان گفت سطح آشوب را به نهایت رساند. موضوعی که خود جداگانه قابلیت بررسی دارد و چرایی حمله حماس را و چگونگی وقایع ۷ اکتبر را نیازمند بازنگری می‌کند. با سقوط بشار اسد ترکیه هم وارد این بازی آشوب شده است که حتی اگر با هماهنگی اسرائیل بوده باشد، باز میدان را مخاطره‌آمیزتر از پیش می‌کند. برای نمونه، اگر اسرائیل می‌تواند مناطقی از سوریه را اشغال کند چرا ترکیه نتواند؟
آشوب‌های سازمان‌یافته برای برافکندن نظم‌های نسبتاً مستقر به وجود می‌آیند و به دنبال رسیدن به تعادلی تازه برای نظم بعدی هستند که قرار است به سود آشوبگر برقرار شود. هر دو نیروی حماس و اسرائیل در پی برافکندن نظم مستقر و رسیدن به نظم تازه‌ای هستند. تمام تلاش دو طرف یا اردوهای طرفین در این است که نتیجه را به سود خود تغییر دهند که به معنای تغییری استراتژیک خواهد بود. طرف اسرائیلی از خشونت بی‌مهار بهره می‌برد، ولی نمی‌تواند از تغییری که در روحیه و عواطف جهانی به وجود آمده یا نسبت‌های حقوقی ازجمله آرای دادگاه بین‌المللی و سیاست عربی و گرایش مجمع عمومی سازمان ملل بگریزد؛ بنابراین ممکن است در صحنه نبرد به ظاهر موفق شود ولی بازی استراتژیک را ببازد.
در این جهان تازه که سرانجام تئاتر جنگ سرد تعطیل شده و تئاترهای تازه‌ای باز شده و بازیگران دیگری با استعدادهای مختلف روی صحنه آمده‌اند ایران چه باید بکند؟ سال‌هاست که گروه‌هایی از اهل سیاست معتقدند ایران باید با نظم جهانی هماهنگ شود. کاری که مثلاً عربستان و امارات کرده‌اند. فارغ از اینکه این توصیه چقدر عملی بوده و تفاوت موقعیت امارات و عربستان با ایران چیست، مسئله این است آن نظم جهانی که دست‌کم تا زمان پیمان هسته‌ای برجام در تصور داشتیم به هم ریخته است. تأمل‎برانگیز است که خروج از برجام در دوره اول ترامپ اتفاق افتاد و امروز هم باز با ترامپ روبه‌رو هستیم که نظمی در جهان نمی‌شناسد؛ و همه چیز گواه آن است که این آشوب به نحوی مدیریت‌شده ادامه خواهد یافت.
تا اینجا ایران سیاست ضدامریکایی خود را که میراث مبارزات ضد امپریالیستی و ضد استعماری است و در مخالفت با شاه به‌عنوان دست‌نشانده امریکا توجیه می‌شد ادامه داده است؛ یعنی کانونی بوده برای قدرت بخشیدن به ایده مرکزی ضدیت با امپریالیسم و استکبار به روایت اسلام‌گرایی، اما امروز نه شاهی باقی است نه جنگ سردی میان دو قطب امپریالیستی و سوسیالیستی و نه امریکا دیگر آن امریکایی است که در دهه ۷۰ بود و تا فروپاشی شوروی افتان‌وخیزان به مشی خود ادامه می‌داد. امریکای جدید امریکایی است که از مبارزه دوقطبی قدیم دست کشیده و می‌خواهد به لاک خود فرو برود و به نسخه «اول امریکا» عمل کند. می‌خواهد از خاورمیانه پا پس بکشد و اسرائیل را جای خود به خلافت برساند. می‌خواهد راه‌حل‌های نهایی ولو ویرانگر برای همه مشکلات مزمن منطقه‌ای و بین‌المللی پیدا کند -و این خطرناک‌ترین وجه ترامپیسم است- و هم‌زمان به مصائب خود برسد.
امریکا ممکن است با تشکیل «کابینه مخوف» ترامپ برای تحقق و تحمیل راه‌حل‌های مطلوب خود به زور و آشوب‌افکنی گسترده‌تر متوسل شود. چنان‌که طلیعه آن را در موضوع اسرائیل و فلسطینیان یک سال و بیشتر است که شاهد هستیم، اما این نسخه‌ای نیست که درباره افغانستان هم بتواند اجرا کند، چه رسد به ایران یا عراق و سوریه و یمن. امریکای جدید در وضعیتی است که می‌تواند مدتی به شریک استراتژیک خود اسرائیل فرصت دهد تا راه مبتنی بر پاک‌سازی صحنه از حریف هفتادساله را طی کند، ولی در وضعیتی نیست که بتواند راه‌های نظامی‌گری را توسعه بخشد. در اوکراین ناگزیر به سمت صلح خواهد رفت. در منطقه به احیای پیمان‌های ابراهیم برمی‌گردد. با افغانستان طالبان به تفاهم می‌رسد و ناچار با ایران هم باید راه مصالحه پیش گیرد، اما پیش از آن خواهد کوشید ایران را کاملاً به گوشه رینگ براند.
آنچه دیگر بازیگران منطقه ازجمله شرکای امریکا از مدت‌ها پیش در سر داشته‌اند چیزی است که ایران هم می‌تواند پیش گیرد و مدتی است در این مسیر حرکت کرده است؛ یعنی تنوع بخشیدن به روابط سیاسی بین‌المللی و منطقه‌ای خود؛ بنابراین در چشم‌انداز کلی می‌توان گفت ایران از سیاست آشوب (مبتنی بر جنگ نامتقارن) به‌سوی سیاست تعادل (مبتنی بر دیپلماسی) در حرکت است. این تغییری مهم و چرخشی استراتژیک است و مثل هر مشی دیگری در قدرت نیازمند ساختن کانون‌های تازه از ائتلاف و ایده‌های همسوست. منتها مانند هر سیاست دیگری آشوب‌هایی در راه آن کمین کرده است. اگر ایران واقعاً به سمت تعادل ادامه مسیر دهد، باید منتظر بود که کسانی بخواهند آن را از تعادل خارج کنند. چه در داخل یا خارج؛ بنابراین، ایران خواه‌ناخواه تا مدتی هر دو سوی دیپلماسی و میدان را ادامه خواهد داد تا در یک‌سو نهایتاً به ثبات نسبی برسد.
گرایش به سمت تعادل و دیپلماسی از پشتوانه بزرگی در داخل کشور برخوردار است. در وضعیتی که کشورهای منطقه دستخوش خشونت هستند، ایرانیان خسته از خشونت و مشتاق صلح و آرامش به‌طور طبیعی به صلح و همزیستی گرایش دارند. از این سرمایه باید استفاده کرد و به پشتوانه این تمایل عمومی به‌سوی سیاست‌سازی جدید رفت.
ایران به‌سادگی می‌تواند با اروپا و امریکا هم به تفاهم برسد. موانع کم نیست و دشمنان ایران هم در ایجاد موانع و آشوبگری استادند، چه در صحنه داخلی از طریق نفوذ و خرابکاری و پروپاگاندای تفرقه‌افکن چه در صحنه خارجی و تحریم و مین‌گذاری مسیر دیپلماسی و تبلیغات رسانه‌ای. موقعیت اسرائیل در منطقه ما که امروز تهاجمی‌تر از همیشه هم در میدان است به پیچیدگی مسیر می‌افزاید، اما اگر سیاست موفقی وجود داشته باشد در چندجانبه‌گرایی است. امریکا شریک قابل اعتمادی نیست. اسرائیل هم تا مدت‌ها اصولاً شریک نمی‌تواند باشد، ولی اگر از اسرائیل بتوان صرف‌نظر کرد یا از آن پرهیز کرد از امریکا صرف‌نظر نمی‌توان کرد. پایگاه اصلی دولت ایران به‌طور طبیعی مردم ایران‌اند. حاکمیت و دولت نیازمند کسب رضایت عمومی‌اند تا با تکیه به اعتماد عمومی بتوانند در صحنه جهانی دست به ریسک بزنند. جهان غربی در جایی قرار دارد که خود را تکرار می‌کند و بخشی از آن را در این مقاله مرور کردیم، اما ایران از نظر گفتمانی در جایی قرار دارد که می‌تواند نظم قدیم و انتظارات چهل‌ساله را برهم بزند و از این آشوب به تعادل جدیدی به سود خود بهره‌برداری کند. اگر این مسیر تداوم یابد، با شگفتی‌های کوچک و بزرگ بسیاری در ماه‌های آینده روبه‌رو خواهیم بود.

پی‌نوشت‌ها
1. https://x.com/EpochTimes/status/1859699807314432069
2. https://substack.com/home/post/p-151556193
3. https://www.bbc.com/persian/articles/cgejwn5z3q5o
4. https://www.youtube.com/watch?v=UiCLTjfXYlA
5. https://www.bbc.com/persian/articles/c2dlkjn2re2o
6. https://x.com/RnaudBertrand/status/1860251354108953020
7. https://www.washingtonpost.com/opinions/2024/11/24/israel-hamas-gaza-icc-arrest-warrants-international-criminal-court/
8. https://www.washingtonpost.com/world/2024/11/08/trump-victory-illiberal-west-russia-orban/
همچنین این مقاله اخیر که به زوال لیبرالیسم سیاسی در کانادا و فرانسه و آلمان و بریتانیا اشاره دارد:
https://www.washingtonpost.com/world/2024/12/18/scholz-trudeau-trump-influence-macron/
9. https://www.theatlantic.com/technology/archive/2024/11/x-white-supremacist-site/680538/
10. https://www.theguardian.com/commentisfree/2024/nov/09/we-can-rage-about-donald-trump-or-we-can-be-curious-about-why-he-appealed-to-so-many
11. Wolfgang Munchau
12. https://www.politicos.co.uk/products/kaput-the-end-of-the-german-miracle-by-wolfgang-muchau-coming-7-nov
13. https://www.bbc.com/persian/articles/c2dlkjn2re2o
14. شرح چگونگی آن در مقاله‌ای از پولیتیکو آمده است:
https://www.politico.com/news/magazine/2024/11/07/trump-legal-failures-blame-column-00187945
15. https://www.economist.com/europe/2024/11/07/a-flailing-economy-has-left-the-eu-exposed-to-trumpian-outbursts
16. https://www.eurofound.europa.eu/en/blog/2024/trust-crisis-europes-social-contract-under-threat
17. «چرا بازگشت ترامپ برای اروپا فاجعه است؟»، گاردین، ۷ نوامبر ۲۰۲۴: https://www.theguardian.com/commentisfree/2024/nov/07/why-donald-trumps-return-is-a-disaster-for-europe
18. «پیروزی ترامپ نشانه پایان نظم جهانی پس از جنگ به رهبری امریکاست»، فایننشال تایمز، ۷ نوامبر ۲۰۲۴:
https://www.ft.com/content/6cfec250-0e0e-4cd8-ba97-60e07f5fae1d
19. https://x.com/realDonaldTrump/status/1863009545858998512
20. https://www.ft.com/content/f4dbc0df-ab0d-431e-9886-44acd4236922
21. woke
22. https://www.economist.com/leaders/2024/11/21/the-opportunities-and-dangers-for-trumps-disrupter-in-chief
23. protectionism
24. https://www.newyorker.com/magazine/dispatches/a-fourth-rate-entertainer-a-third-rate-businessman-and-a-two-time-president
25. https://x.com/SenSanders/status/1867587923933081643
26. https://www.theatlantic.com/politics/archive/2024/12/decivilization-political-violence-civil-society/680961/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط