بدون دیدگاه

جدال دکتر مصدق با کودتاچیان سلطنت‌طلب

مناظره شاه و مصدق – فرید دهدزی

#بخش_دوم

    حکایت شاهی که باید سلطنت می‌کرد!

حاجت به بیان نیست که بارها دکتر مصدق چه در پایان قاجار، هنگامه استقرار سلطنت پهلوی یا در دوره دولت ملّی، چه در دادگاه نظامی و در زندان و تبعید، بارها به این امر تأکید کرد که «پادشاه می‌باید سلطنت کند و نه حکومت». به‌عنوان نمونه دکتر مصدق در کتاب خاطرات و تألمات خود می‌گوید:

«اختلاف من با دربار روی این اصل نبود که دولت می‌خواست سلطنت مشروطه را به جمهوری دموکراتیک یا هر رقم جمهوری دیگری تبدیل کند، بلکه روی این اصل بود که شاه می‌باید سلطنت کند نه حکومت و این همان اصلی است که در ممالک مشروطه درجه اول دنیا مجرا و معمول شده است. شخصیت شاه در این نیست که هر کار خواست بکند و مسئول هم نباشد، بلکه عظمت پادشاه در این است که به قانون احترام کند و جز مقررات قانون چیزی در نظر نگیرد. هیچ شنیده نشده است در ممالکی مانند انگلستان یا سوئد پادشاه در این صدد برآید که اختیارات خود را زیاد کند و مسئول هم نباشد. این قبیل هوا و هوس بیشتر در ممالکی روی می‌دهد که ملت به حق خود عارف نیستند و شاهان هم به آن درجه از تمدن نرسیده‌اند که ملت خود را به پایه ملل درجه اول برسانند و در مقابل سیاست خارجی منافع ملت را حفظ نمایند».۱

یا در دادگاه نظامی بارها این نکته را تکرار کرد که اگر قرار باشد پادشاه به‌طور خودسر و استبدادی در امور دخالت کند، چه نیازی بود که در این کشور مشروطه بشود؟! اگر قرار بود شاه به‌جای سلطنت، حکومت کند و یک سلطنت مطلق را پی ریزد، چه نیازی بود که مردم مبارزه کنند و دست به انقلاب مشروطه بزنند؟! چه نیازی بود که مجلس شورای ملّی بنا نهاده شود؟! چه نیازی بود که مجلس «قانون اساسی» تدوین کند؟!

دکتر مصدق در دادگاه نظامی پس از کودتای ۲۸ مرداد می‌گوید: «اگر بنا بود که پادشاه هر وقت خواست وزیری را عزل و یا نصب نماید، مشروطیت معنا و مفهومی پیدا نمی‌کرد و این همان کاری است که قبل از مشروطیت هم سلاطین استبداد می‌کردند. چنانچه به اصل ۴۴ متمم قانون اساسی دقت و توجه کنند، معلوم می‌شود این اصل که در جمله اول خود می‌گوید «شخص پادشاه از مسئولیت مبری است» و در جمله ثانی که وزرای دولت در هرگونه امور مسئول مجلسین هستند، وزرا را مسئول مجلس نموده است. چنانچه غیر از این بود، یعنی پادشاه در امور مملکت دخالت می‌کرد و مسئول هم نبود، مشروطیت وجود پیدا نمی‌کرد و اگر دخالت می‌کرد مسئول هم بود … و به همین جهت است که گفته‌اند: «پادشاه باید سلطنت کند نه حکومت».۲

محمدرضا پهلوی در چندین جا دکتر مصدق را اقتدارگرا، قدرت‌طلب، خشونت‌طلب و سرکوبگر معرفی می‌کند: «… او از شیوه آرامش‌طلبی [صلح، تساهل و تسامح] از نظر راه و رسم زندگی پشتیبانی نمی‌کرد و به اخلاق گاندی متصف نبود، بلکه همیشه عده‌ای اوباش و ماجراجو را تحت اختیار خود داشت یا طرفداران خویش که در شهر جولان می‌دادند و به آزار و اذیت مردم بی‌گناه می‌پرداختند»۳. مصدق در پاسخ درنگ نمی‌کند و زیرکانه به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اشاره کرده و اجیر کردن اجامر و اوباش توسط کودتاچیان را به‌ رخ می‌کشد و می‌گوید: «نه پولی در بساط، نه اعتبار سرّی در اختیار بود که به یک‌عده اوباش و ماجراجو داده شود، یک‌عده مردم وطن‌پرست با نظریات من راجع به سقوط استعمار در این کشور موافق بودند و هر چه کردند روی عقیده و ایمانی بود که در راه آزادی و استقلال ایران داشتند و نتیجه همین مبارزات بود که شانزده لیره عایدات نفت در زمان شاه فقید پس از خلع او از سلطنت به ۵۰ میلیون لیره رسید و باز در نتیجه همین مبارزات بود که عده‌ای توانستند از سقوط دولت من و قرارداد امینی-پیچ [کنسرسیوم] استفاده سرشاری بکنند و مبالغ گزافی در بانک‌های خارجی تودیع نمایند».۴

محمدرضا پهلوی در ادامه نظرات خود درباره دیکتاتوری مصدق می‌گوید: «در دی‌ماه ۱۳۳۱ مجلس شورای ملّی با رضایت من و اکثریت آرا اختیارات مصدق را تمدید نمود. علت رضایت من آن بود که می‌خواستم هرگونه مجال برای اجرای سیاست مثبتی در امر نفت به وی داده شود، ولی متأسفانه مصدق اختیارات مزبور را بیش از پیش برای پیشرفت مقاصد شخصی خود مساعد یافته و با اختناق مطبوعات و توقیف مدیران جراید پرداخت و چون بعضی از نمایندگان مجلس شهامت به خرج داده و با وی مخالفت کرده بودند، به تضعیف قدرت مجلس اقدام نمود و دستور داد طرفداران او جلسات را با عدم حضور خود از رسمیت بیندازند و به وسیله افراد اوباش طرفداران خود با ارعاب و تخویف [ترساندن] نمایندگان مخالف مبادرت نموده و آن‌ها را در منازل خود و یا در معابر عمومی مورد تهدید قرار داد».۵

دکتر مصدق پاسخ خود را تکرار می‌کند: «دولت اکثریت داشت و احتیاج نبود که مجلس با رضایت شاهنشاه اختیارات مرا تمدید کند و از این فرمایشات چنین برمی‌آید که در مملکت مشروطه، مجلس قادر نیست کاری انجام بدهد مگر با اجازه شاهنشاه، مطبوعات هم در تمام مدت تصدی من آزاد بود و بهترین گواه شماره‌های روزنامه «داد» است که هرچه مخالفان می‌خواستند می‌نوشتند و از طرف دولت تعقیب نمی‌شد. مجلس را هم نمایندگان مخالف دولت از کار می‌انداختند که در یکی از روزها مجبور شدم آنچه می‌خواستم در مجلس بگویم در میدان بهارستان به عرض هم‌وطنان برسانم. دولت نه پول در دست داشت نه اعتبار سرّی در اختیار که برای ارعاب نمایندگان به اوباش بدهد. هر کس هر چه گفته و کرده روی احساسات وطن‌پرستی بوده است و دولت این‌جانب یگانه دولتی بود که اعتبار سرّی نداشت».۶

حرمت امام‌زاده به متولی آن است

همان‌طور که گفته شد شاه مصدق را دیکتاتور می‌داند. برای اقامه دلیلِ دیکتاتوری دکتر مصدق، به پیشنهاد او مبنی بر تشکیل کمیسیون هشت‌نفره در مجلس شورای ملّی ایران، برای تعیین اختیارات یا محدود کردن اختیارات پادشاه در قانون اساسی اشاره می‌کند. درحالی‌که این دلیلی بر تضاد با دیکتاتوری است، نه عکس آن؛ زیرا گستره بی‌ضابطه قلمرو اختیارات پادشاه بوده که همواره موجب استبداد شده، نه تعیین و تحدید قلمرو اختیارات.۷ دکتر مصدق در جایی در دادگاه تجدیدنظر نظامی می‌گوید:

«کوشش من برای تصویب هیئت هشت‌نفری که با اجازه و موافقت شاهنشاه تنظیم گردید، از این نظر بود که سلطنت در این دودمان دوام کند، چون‌که پادشاه هر قدر به مشروطیت احترام کند دوام سلطنت در خاندانش بیشتر است. عدم اعتناء به اصول قوانین اساسی و اجرای آن به ضرر مردم، سبب می‌شود که استعمارگران بتوانند اراده خود را به یک نفر تحمیل کنند… اکنون من به جرم همین اظهارنظر و به‌ جرم اینکه دست‌خط پادشاه را اجرا نکرده‌ام، در یک دادگاه نظامی که هویت آن بر کسی مستور نیست محکوم شده‌ام… این محاکمه وسیله‌ای شد که پس از پنجاه سال مشروطیت در افکار عمومی این مسئله مهم طرح شود که در رژیم مشروطه و دموکراسی عزل و نصب رئیس دولت که عالی‌ترین مظهر اقتدار حکومت است به اراده یک نفر است یا به اراده اکثریت ملّت و شخص غیرمسئول و تغییرناپذیر آیا می‌تواند فرمانده مطلق‌العنان باشد و باز هم آن مملکت را مملکت مشروطه بدانند یا نه؟».۸

قدرت بی‌حدوحصر پادشاهان به‌گونه‌ای بود که تمامی ارکان و اجزای مملکتی بر اساس میل و اراده پادشاه وضع می‌شد. مبنای نَهضَت مشروطه برای محدود کردن قلمرو قدرت پادشاه شکل گرفت. قانون اساسی مشروطه بزرگ‌ترین ارمغان آن انقلاب بود. اصول قانون اساسی و متمم آن بر اساس محدودنمایی قدرت بی‌حدوحصر پادشاهان وضع شد. دیری نپایید که قانون اساسی توسط ابتدا محمدعلی‌شاه (استبداد صغیر)، سپس رضاشاه (استبداد کبیر)، به طاق نِسیان کوبیده شد.۹ پس از رضاشاه، محمدرضاشاه پهلوی سعی کرد با تحریف قانون اساسی مشروطه، همان سنت خودکامگی را پیشه کند. دکتر مصدق وفق نظام مشروطه، دولت برآمده از مجلس شورای ملّی ایران را عین اراده ملّی و مظهر اقتدار حکومت می‌داند. طبق قانون اساسی مشروطه، نه‌تنها شاه مسئول نیست که دستخط او هیچ ضمانت قانونی ایجاد نمی‌کند؛ زیرا پادشاه یک جایگاه تشریفاتی است که بر اساس سنت نخست‌زاد‌گی به شکل موروثی به ولیعهد سپرده می‌شود. این ولیعهد ممکن است ده سال یا پنجاه سال سلطنت کند. این سلطنت وی یک اصل تغییرناپذیر است. درحالی‌که قوای مملکت بر اساس نیاز و اراده ملّت تغییر می‌یابد. دخالت پادشاه تغییرناپذیر در قوای مملکت، ناسازگار با اراده و حاکمیت ملّت است. سخن اصلی دکتر مصدق این است که قوای مملکت ازجمله نخست‌وزیر بر مبنای اراده اکثریت ملّت تعیُّن پیدا می‌کند، نه بر اساس اراده پادشاه. اگر قرار باشد که شاه در عزل و نصب نخست‌وزیر دخالت و اقدام کند، این استبداد مطلق است. درنهایت مراد دکتر مصدق از ایجاد کمیسیون هشت‌نفره برای تبیین محدوده قدرت پادشاه بود. برای این بود که به شاه بفهماند که در نظام مشروطه، این اراده و حاکمیت ملّت است که باید در قوا تجلّی پیدا کند، نه میل و اراده پادشاه. این در حالی است که محمدرضا پهلوی دکتر مصدق را به دیکتاتوری متهم می‌کند!

کمیسیون هشت‌نفره پس از رویداد ۹ اسپند ۱۳۳۱ که درواقع دسیسه‌ای برای قتل دکتر مصدق بود، پدید آمد. از قضا دکتر مصدق در هفده فروردین ۱۳۳۲ در گفتار و گزارش رادیویی خود از ۹ اسپند، هدف دولت خود را از پیشنهاد کمیسیون هشت‌نفره تحدید قدرت پادشاه مشروطه قلمداد کرده و می‌گوید:

«در خاتمه لازم است تأکید کنم، به قسمی که نسبت به اعلی‌حضرت همایون شاهنشاهی یاد کرده‌ام، همیشه وفاداری و اطاعت از قانون اساسی را نه‌فقط در صلاح مملکت بلکه در صلاح مقام سلطنت نیز می‌دانم… در مملکت مشروطه برای اینکه مقام سلطنت محفوظ و مصون از تعرض باشد، پادشاه مسئول نیست و به همین جهت است که گفته‌اند: پادشاه [مشروطه] سلطنت می‌کند نه حکومت.»۱۰

محمدرضا پهلوی می‌گوید: «وی حکومت‌نظامی را تمدید کرد و مجلس شورای ملّی را واداشت که یک کمیسیون هفت‌نفری۱۱ از اعوان و انصار وی تشکیل دهد تا در طرز محدود ساختن اختیارات من به‌عنوان فرماندهی کل نیروهای کشور مشورت و اظهارنظر نمایند.۱۲ […] سیاست ضد خارجی وی جنبه انتخاب یافته و منظور اصلی او آن است که انگلیس‌ها را بیرون کند و کمونیست‌ها را به ایران بکشاند. جریان وقایع مردم را آگاه ساخت که کشورشان با سرعت تمام به‌سوی اضمحلال سیاسی و اقتصادی می‌رود. عمل مصدق در انحلال مجلس شورا نیز نتوانست افکار عمومی را که مخالف وی بود خفه کند. روزنامه‌نگاران از تهدیدات اوباش طرفدار مصدق و اعمال [عُمال] حزب توده نهراسیده، سیاست وی را برای مردم تشریح و توجیه می‌کردند… ولی با تمام این احوال واضح بود که برانداختن قطعی وی جز با اِعمال قدرت راه دیگری نیست. سیاست امریکا در طول دوره زمامداری حاکی از این بود که نگرانی آن از اوضاع ایران روزافزون و در اتخاذ طریق مؤثری برای ایجاد ثَبات سیاسی و توسعه اقتصادی ایران دچار تردید است»۱۳.

جالب‌توجه است که محمدرضا پهلوی ضمن تکرار کمونیست بودن مصدق، می‌گوید او فقط با ابرقدرت‌های غربی و بریتانیایی در تضاد بود، درحالی‌که نسبت به سیاست شرقی و روسی، هیچ حساسیتی نداشت! درحالی‌که کسی نبود از خود ایشان این پرسش را مطرح کند دلیل این فراروی و متهم کردن افراد به روسوفیل بودن چیست؟ غیر از این نبود که شالوده سیاست خارجی پهلوی مبتنی بر غرب پی‌ریزی شده بود! از کمونیست ترساندن، ترفندی برای حذف مخالفان بود! همچنان که کودتای ۲۸ مرداد با همین دست‌آویز توسط ابرقدرت‌ها رقم خورد. این در حالی است که دکتر مصدق در مقابل روسیه و حزب توده نیز ایستاد، ملّی کردن شیلات نمونه بارز آن بود. از سویی تحریم اقتصادی شوروی نمونه دیگری از این ستیز با دولت ملّی بود. تحریم‌های اقتصادی شوروی پس از کودتا برداشته شد و روابط به تعبیر خود شاه در کتاب مأموریت برای وطنم حسنه شد. عوامل داخلی شوروی یعنی حزب توده، نه‌تنها همراه مصدق نبودند که برای زمین زدن او از هر ابزاری تا روز آخر استفاده می‌کردند.

نکته دیگر اینکه شاه در ضمن حملات طوفانی خود، متوجه نشده بود که خود اذعان به برانداختن دولت ملّی با اِعمال قدرت و زور می‌کند. نه‌تنها به کودتا بودن ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اذعان که به برانداختن دولت با اِعمال قدرت نظامی تأکید می‌کند. این نکته از نظر دکتر مصدق دور نماند. دکتر مصدق در پاسخ شاه گفت:

«راجع به قسمت دیگر از فرمایشات که می‌فرمایند «عمل مصدق در انحلال مجلس شورا نیز نتوانست افکار عمومی را که مخالف وی بود خفه کند». با قسمت دیگر این فرمایشات که می‌فرمایند «ولی با تمام احوال واضح بود که برانداختن وی جز با اِعمال قدرت راه دیگری نیست» متناقض است – چه خوب بود فرموده بودند: «جز اِعمال قدرت و پرداخت پول به یک عده پست و خائن». اگر افکار عمومی برخلاف من بود، چه شد متجاوز از دو میلیون رأی آن‌هم فقط در شهرها بر له دولت دادند. چنانچه افکار عمومی ما به اِبقای [دوام] مجلس موافق بود چه شد که بیش از صد هزار رأی برای اِبقای مجلس داده نشد؟! … حرمت امام‌زاده با متولی است. مراد این است که هر قدر متولی به امام‌زاده احترام کند مردم به امام‌زاده بیشتر می‌گروند و نتیجه این می‌شود که نذر و نیاز کنند و متولی منتفع شود و این ضرب‌المثل درباره شاه مملکت نیز صادق است؛ یعنی هر قدر شاه به ملّت خود احترام کند، دول بیگانه از ملّت بیشتر حساب می‌برند و شاه می‌تواند در نفع مملکت و ملت کار بکند و حیثیات خود را هم از دست ندهد».۱۴

دکتر مصدق ضرب‌المثل «حرمت امام‌زاده به متولی آن است» را برای حکومت برخاسته از اراده ملّی درجای دیگر هم به کار می‌برد. آنجا که پادشاه اگر رأی ملّت را پاس بدارد و به بیگانه میل نکند، نه‌تنها جامعه حرمت نظام سلطنت را نگه می‌دارند که بیگانه امکان مداخله‌جویی را پیدا نمی‌کند. به تعبیر دکتر مصدق حرمت امام‌زاده به متولی آن است. چنانچه حافظ می‌گوید: ساقی به جام عدل بده باده تا گدا/ غیرت نورزد جهان پربلا کند!

ایشان در ادامه می‌گوید: «آن پادشاه [رضاشاه] مخلوق سیاست خارجی بود و قادر نبود از آنچه امر می‌شد تخلف کند، ولی اعلی‌حضرت محمدرضا شاه که از هیچ۱۵ به مقام سلطنت نرسیده‌اند و مقتضیات روز هم با آن زمان فرق کرده بود، چون‌که در آن‌وقت دولت اتحاد شوروی غرق در امور داخلی بود، ولی از جنگ دوم جهانی در صحنه سیاست بین‌المللی وارد شده بود، بنابراین هیچ‌کس انتظار نداشت همان رویه سابق را تعقیب کنند و یک سیاست مستقلی که مورد توجه افکار عموم باشد برای خود انتخاب نفرمایند – و باز انتظار نبود رفراندوم ملّت راجع به اِبقای [دوام] دولت را ندیده بگیرند و به آن احترام نگذارند که از قدیم گفته‌اند حرمت امام‌زاده به متولی است. اگر پادشاهی رأی ملّت خود را به هیچ شمرد چگونه می‌توان انتظار داشت که دول بیگانه آن را به هیچ نشمرند و به مملکت تجاوز نکنند؟! […] برای اینکه از ارزش این رفراندوم بکاهند در فصل پنجم کتاب مأموریت برای وطنم می‌فرمایند: «در این رفراندوم که مصدق خود را قهرمان و مدافع انتخابات آزاد قلمداد می‌کرد کار را طوری ترتیب داده بود کسانی که با انحلال موافق بودند رأی خود را در یک صندوق که از حیث رنگ بسیار مشخص بود بریزند و مخالفین رأی … اگر کسی جرئت کرده و می‌خواست رأی مخالف بدهد بدون تردید مورد ضرب و شتم و اهانت اراذل و اوباش طرفداران مصدق و توده‌ای‌ها … قرار می‌گرفت. نتیجه رفراندوم همان بود که مصدق می‌خواست چنان‌که هیتلر هم پیش از وی همین عمل را انجام داده بود و از مجموع آراء ۹۹ ٪ موافق انحلال مجلس شورای ملّی بود و در یکی از شهرها که جمعیت آن سه هزار نفر است ۱۸۰۰۰ رأی موافق با انحلال مجلس داده بودند». اینک دلایل صحت رفراندوم:

۱ – حزب توده در بعضی از نقاط شمالی و مرکز یک عده پیروانی داشت که به‌واسطه تشکیلات منظم جلوه‌گر بود و در سایر نقاط، اگر داشت قابل‌توجه نبود و این شایسته نیست که شاهنشاه بیست میلیون نفوس کشور را ندیده بگیرند و برای آن ارزش ندهند و آن را معلول تبلیغات عده‌ای قلیل به نام توده بدانند. ۲ – اخذ آرا در همه‌جا زیر نظر اشخاص مورد اعتماد مردم صورت گرفت … چه خوب بود که شاهنشاه نام شهری که عده ساکنان آن ۳ هزار نفر بودند و از صندوق آرا ۱۸ هزار رأی درآمده فرموده باشند. چه شد که در آن‌وقت فرمایشی از این مقوله نشد و اعتراض نفرمودند و اکنون‌که هشت سال از آن می‌گذرد۱۶ این‌طور اظهار می‌فرمایند. ۳ – رفراندوم ظرف یک هفته در تمام نقاط کشور صورت گرفت و هیچ فرصت نبود که فردی یا حزبی یا اشخاص مؤثر مملکت بتوانند تصمیمی بگیرند و اعمال‌نفوذ نمایند. […] بدیهی است وقتی اعلی‌حضرت همایون شاهنشاه رأی یک ملّتی را به پشیزی ارزش نمی‌دهند، باید عللی هم برای مخدوشیت انتخابات بیان فرمایند و بدین طریق متوسل به عذری شوند که بدتر از گناه است».۱۷

کودتا یا قیام ملّی!

محمدرضا پهلوی در سراسر کتاب، آنجا که نام دکتر مصدق به میان می‌آید، واهمه‌ای ندارد تیغ تیز دشنام‌ها و حملات را با کلماتی درشت نثار دکتر مصدق کند:‌ «مصدق بدون پروا نقشی را که گردش زمان به وی محول کرده بود، پذیرفت و وقتی به نخست‌وزیری رسید در انجام نقش خود به تمام وسایل لفاظی و گریه و غش توسل می‌جست. گاهی با لباس‌خواب در مجامع عمومی ظاهر می‌شد و اغلب به کوچک‌ترین بهانه‌ای بیماری را دستاویز قرار داده و خود را مقیم تختخواب می‌ساخت. به خاطر دارم روزی مصدق ضمن سخنرانی خود در مجلس شورای ملّی غش کرد و همین‌که پزشک لباس‌های او را از تنش خارج می‌کرد، مصدق دست خود را روی کیف بغلی خود گذاشت و معلوم شد که از هوش نرفته، بلکه خود را از این حال درآورده است که حالت وی در حضار مؤثرتر واقع شود. این قضیه که در پیش چشم بسیاری رخ داد دلیل بر ریاکاری و فقد صمیمیت اوست… استحکام معنوی و شخصیت و مردانگی۱۸ نداشت و خصائص عمده وی منفی‌بافی و ریاکاری و خودستائی بود… مصدق شاید بدون قصد به مردم وطن خود خیانت کرد […]».۱۹

شاه در جایی دیگر مصدق را بی‌سواد و فریبکار و منفی‌باف قلمداد می‌کند. پرسش این است کسی که چنین به کشف شخصیتی پرداخته، خود از چه جایگاهی برخوردار است؟! احتمالاً چون او یک پادشاه است، مبرا از هر نقصی است. چنان‌که خود را عالِم به حقایق و اصول اقتصاد می‌داند! می‌گوید: «اطلاعات عمومی او بسیار ناچیز بود. از سایر کشورهای جهان تقریباً هیچ اطلاعی نداشت و نقطه‌ضعف معلوماتی او مخصوصاً در مسائل اقتصادی بود… من توانسته‌ام حقایق کلی و اصول اقتصادی ملی و بین‌المللی را فراگیرم… کمتر کسی را دیده‌ام که عهده‌دار مقام با مسئولیتی باشد و مانند مصدق از اصول بدوی و مقدماتی تولید و تجارت و سایر عوامل اقتصادی بی‌اطلاع باشد… وی همیشه چنان در چنگال طغیان‌های روحی خود اسیر بود که نمی‌توانست به‌طور عمقی و عملی یک مسئله اقتصادی را مورد مطالعه قرار دهد. از این موضوع وخیم‌تر منطق منفی‌بافی او بود… همیشه عده‌ای اوباش و ماجراجو را تحت اختیار خود یا طرفداران خویش داشت که در شهر جولان می‌دادند و به آزار و اذیت مردم بی‌گناه می‌پرداختند…»۲۰

شاه مصدق را چنین تحقیر می‌کند: «وقتی نتیجه اقتدار مصدق سنجیده می‌شود، می‌بینیم این مرد آدمی کوچک و حقیر از محک آزمایش بیرون آمده است… مردم کشور ما هر سال در ۲۸ مرداد به یادبود روز سقوط مصدق و شکست نیروهای بیگانه که نزدیک بود چراغ استقلال کشور را خاموش کند، جشن می‌گیرند».۲۱

شاه سقوط مصدق را دستاورد ملّی می‌داند و اولتیماتوم دولت جمهوری‌خواه امریکا در ماه‌های واپسین دولت ملّی دکتر مصدق را نوعی اهرم فشار قلمداد می‌کند و می‌گوید: «در خرداد ۱۳۳۲ آیزنهاور به مصدق اخطار کرد که تا اختلافات حاصله در قضیه نفت حل نشود، ایالات‌متحده میزان کمک مالی خود را افزایش نخواهد داد، ولی درعین‌حال موافقت کرده بود که کمک مالی به میزان سال قبل ادامه یابد… رویه مصدق نسبت به برنامه کمک امریکا بسیار مُضحِک بود، زیرا وی در سال ۱۳۳۰ حاضر نشد قرارداد مربوط به کمک امریکا را طبق رویه‌ای که در سایر کشورها معمول بود با سفیرکبیر امریکا امضا کند، ولی در عوض طی یادداشتی از رئیس اداره کمک‌های فنی امریکا در ایران، تقاضای ادامه کمک‌های فنی سالیانه را نمود و وی نیز کتباً موافقت کرد و کمک‌های مالی سنواتی به شرحی که در بالا  گفتیم، ادامه یافت».۲۲ البته آنچه از دکتر مصدق تصویر می‌کند، ناخواسته تصویر مردی آزادی‌خواه و استقلال‌طلب است؛ زیرا دکتر مصدق نمی‌خواست ایران را تحت وابستگی ایالات‌متحده قرار دهد. می‌خواست ایران در مقابل ایالات‌متحده استقلال ملّی خود را حفظ کند. نمی‌خواست برای مقابله با وابستگی بریتانیا، از قدرت امریکا استفاده کند. او نه از تهدید و نه از تحبیب امریکا تحت تأثیر قرار نگرفته بود. دکتر مصدق بدون اینکه انکار کند، دولت امریکا را مدافع منافع ایران نمی‌داند؛ می‌گوید:‌ «پرواضح است که دولت امریکا مدافع آزادی و استقلال ایران نبود و می‌خواست به‌عنوان جلوگیری از کمونیسم، خود از منافع نفت استفاده کند، همچنان که کَرد و آزادی یک ملّتی را با ۴۰ درصد از سهام کنسرسیوم معاوضه نمود و همین رویه ناپسندیده دول غرب است که بعد از چهل سال نصف جمعیت کره ارض تحت نفوذ کمونیست واقع شده است».۲۳

همان‌طور که در بالا اشاره شد، محمدرضا پهلوی کودتا را یک دستاورد و قیام ملّی قلمداد می‌کند که مردم نسبت به طُغیان و سرکشی مصدق بپا خاسته و کیان ملّی را نجات دادند. تا آنجا پیش می‌رود که این رستاخیز ملّی را نوعی وفاداری مردم به خود ارزیابی می‌کند: «بدین ترتیب مردم نه‌تنها وفاداری خویش را نسبت به من با آن روشنی و صمیمیت نشان می‌دهند، بلکه شادمانی خویش را از اینکه از شرِّ تروریست‌های توده‌ای و رژیم مصدق خلاص گشته بودند، ابراز می‌دارند و سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش که دست‌نشانده مصدق بود فرار اختیار می‌کند…»۲۴ سپس به توصیف روزهای کودتا می‌پردازد و می‌گوید: «گذشته از تهیه اسناد تباه‌کاری‌های مصدق و اعوانش که به محکمه تقدیم می‌شد تحقیقات عمیق دیگری نیز از طرف مأموران به عمل می‌آمد… حسین فاطمی وزیر امور خارجه مصدق که با کمک افراد حزب توده مدت هفت ماه متواری شده بود، اگر در هنگام دستگیری تحت حمایت شدید من قرار نگرفته بود، مردم وی را در همان آن به قتل می‌رساندند. این شخص بعداً محاکمه شد و به‌موجب حکم محکمه اعدام گردید. مصدق و بقیه اعضای کابینه او نیز محاکمه و بیشتر آن‌ها محکوم به زندان گردیدند و اینک همگی آزاد هستند».۲۵ آنچه او نجات دکتر فاطمی هنگام دستگیری می‌داند، دسیسه‌ای بود که از پیش برای ترور دکتر فاطمی طراحی کرده بودند. همان زمان و به‌مرور، این نکته مُبرهَن گشت. تا جایی که کمیسیون تحقیقاتی از سوی مجلس شورای ملّی ایران برای مشخص شدن ضربات چاقوی روی پیکر دکتر فاطمی هنگام دستگیری تعیین شد، آنان این نکته را در گزارش خود گوشزد کردند. شاهدی چنین گفت: «ناگهان شعبان جعفری و یارانش با چاقوهای برهنه به فاطمی حمله‌ور شده و ضرباتی چند وارد کردند. خانمی که بعداً فهمیدم خانم سلطنت فاطمی خواهر فاطمی است و از طریق خبر رادیو مطلع شده بود که برادرش را دستگیر کرده و به محل دفتر فرمانداری نظامی تهران که آن موقع در داخل کاخ شهربانی (ساختمان فعلی وزارت خارجه روبه‎روی کتابخانه مَلِک) بود آورده‌اند خود را به آن محل رسانده که مصادف با حمله چاقوکشان به فاطمی شده و خود را سپر بلا کرده بود. حمله‌کنندگان شش ضربه به فاطمی و ۱۱ ضربه به خانم سلطنت فاطمی وارد کردند. فاطمی را درحالی‌که روی زمین افتاده بود و خون از بدنش جاری بود با همان جیپی که آورده بودند از محل دور کردند».۲۶

پی‌نوشت‌ها

۱ – خاطرات و تألمات، ص ۲۲۸.

۲ – مصدق در محکمه نظامی، ص ۹۱.

۳ – مأموریت برای وطنم، ص ۱۵۳.

۴ – خاطرات و تألمات، ص ۳۵۷.

۵ – مأموریت برای وطنم، همان، صص ۱۷۱ – ۱۷۲.

۶ – خاطرات و تألمات، همان، ص ۳۹۹.

۷ – روز ۹ اسفند ۱۳۳۱ مرحله جدیدی از روابط دربار با دکتر مصدق آغاز شد. با افزایش تنش بین دربار و دولت قرار شد شاه برای مدت کوتاهی به‌طور مخفیانه از کشور خارج شود، ولی با پخش این خبر، مقامات و نهادهای سیاسی ازجمله مجلس به تکاپو افتادند تا مانع سفر شاه شوند. کاشانی در جلسه‌ای که ۵۷ نفر از نمایندگان مجلس حضور داشتند، از آن‌ها خواست تا از این اقدام ممانعت کنند. روز ۹ اسفند به درگیری میان حامیان طرفین منجر شد و جامعه را در بحران فروبرد. سرانجام برای پایان دادن به این بحران یک گروه پارلمانی موسوم به هیئت/کمیسیون هشت‌نفره مرکب از حسین مکی، مظفر بقایی، سید ابوالحسن حائری‌زاده، دکتر کریم سنجابی، محمود نریمان، جواد گنجه‌ای، رضا رفیع و بهرام مجدزاده برای تفسیر اصول ۴۷، ۵۰ و ۵۱ قانون اساسی تشکیل شد تا حدود اختیارات شاه را معین کنند. هیئت هشت‌نفره در ادامه کار خود با مشورتی که با شاه و نخست‌وزیر داشت، گزارش کار را به مجلس شورای ملّی ایران ارائه کرد. نظر هیئت بر این بود که طبق اصل ۴۴ متمم قانون اساسی، شخص شاه از هرگونه مسئولیت مبراست و طبق اصل ۴۵ مسئولیت اداره مملکت اعم از اداری و نظامی با رئیس دولت است، اما این گزارش به خاطر کارشکنی مخالفان دولت هیچ‌گاه به تصویب نرسید. رک: باختر امروز، شماره ۱۰۴۴ (۹ اسفند ۱۳۳۱) صص ۱ – ۲. اطلاعات، شماره ۸۰۳۹ (۹ اسفند ۱۳۳۱) ص ۷. شاهد، ش ۸۹۸ (۲۳ اسفند ۱۳۳۱، ص ۴). باختر امروز، ش ۱۰۵۶ (۲۱ اسفند ۱۳۳۱) صص ۱ و ۷.

۸ – دکتر محمد مصدق در دادگاه تجدیدنظر نظامی، به کوشش سرهنگ جلیل بزرگمهر، شرکت سهامی انتشار، چاپ دوم ۱۳۶۶، ص ۵۲۳.

۹ – برای درک و دریافت رابطه رضاشاه با قانون اساسی مشروطه و مجلس شورای ملّی ایران به منبع تحقیقی زیر مراجعه فرمایید:‌ علی‌رضا مولایی توانی، مجلس شورای ملّی و تحکیم دیکتاتوری رضاشاه، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول ۱۳۸۱.

۱۰ – پیام مصدق به ملّت ایران درباره توطئه ۹ اسپند ۱۳۳۱، روزنامه اطلاعات ۱۷ فروردین ۱۳۳۲- مطابقت با نوار پیاده شده مربوط به همین پیام رادیویی.

۱۱ – هشت‌نفری درست است.

۱۲ – ترکیب کمیسیون هشت‌نفره به‌هیچ‌عنوان سوگیری به دکتر مصدق نداشت، بلکه برخی از اعضای آن با خود دکتر مصدق در تضاد بودند. به‌گونه‌ای این کمیسیون انتخاب شده بودند که دربرگیرنده طیف‌های گوناگون مجلس شورای ملّی ایران باشد. این هشت نفر را خود مجلس شورای ملّی انتخاب و تعیین کرد. ضمن اینکه همان زمان ضرورت این کمیسیون و انتخاب اعضای آن مورد موافقت خود شاه نیز واقع شده بود. اساساً قرار شده بود که کشمکش بین دربار و دولت را کاهش دهند و به لحاظ حقوقی اختیارات شاه را منطبق بر قانون اساسی تعیین و تحدید کنند. درحالی‌که محمدرضا پهلوی در این فقره می‌گوید این کمیسیون از اعوان و انصار دکتر مصدق تشکیل شده بود!

۱۳ – مأموریت برای وطنم، همان، صص ۱۷۲ – ۱۷۷.

۱۴ – خاطرات و تألمات مصدق، همان، ص ۳۷۷.

۱۵ – هیچ: اشاره به بی‌ریشه و بی‌اصل‌ونسب بودن سلسله پهلوی است. به‌عبارتی سلسله پهلوی تنها به پشتوانه و کودتای خارجی ایجاد شد. آوردن کلمه هیچ توسط دکتر مصدق، یعنی رضاشاه هیچ پیشینه‌ای نداشت، تنها به تحریک بریتانیا توانست نظام خود را ایجاد کند. بارها دکتر مصدق در مجلس شورای ملّی ایران به‌عنوان نماینده و در دادگاه نظامی و کتاب خاطرات و تألمات خویش، هیچ بودن رضاشاه را به رخ می‌کشد.

۱۶ – منظور دکتر مصدق از گذشت هشت سال، فاصله بین رفراندوم انحلال مجلس شورای ملّی ایران تا ۱۳۴۰ زمان انتشار کتاب مأموریت برای وطنم است.

۱۷ – خاطرات و تألمات مصدق، همان، صص ۲۰۱ – ۲۰۴.

۱۸ – نگاه محمدرضا پهلوی زن‌ستیزانه بود. در اینجا دکتر مصدق را عاری از مردانگی می‌داند. در جای دیگر دکتر مصدق و پیروان او را کسانی می‌داند که مانند زنان جیغ می‌کشیدند و به سخنرانی‌های هیستریک می‌پرداختند. یا در جای دیگر دکتر مصدق را کسی می‌دانست که مانند زنان گریه می‌کند. مأموریت برای وطنم، به نقل از کتاب ماروین زونیس، شکست شاهانه، ص ۱۰۵ و ص ۵۳۱.

۱۹ – مأموریت برای وطنم، صص ۱۹۹ – ۲۰۰.

۲۰ – همان، ص ۱۴۸ و ۱۵۳.

۲۱ – همان، ص ۲۰۱.

۲۲ – همان، صص ۱۷۷ – ۱۷۸.

۲۳ – همان، ص ۳۷۸.

۲۴ – مأموریت برای وطنم، همان، ص ۱۸۴.

۲۵ – همان، صص ۱۹۲ – ۱۹۳.

۲۶ – فریدون مظاهری تهرانی، روزنامه شرق، ۱۷ دی‌ماه ۱۳۸۸.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Fill out this field
Fill out this field
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
You need to agree with the terms to proceed

نشریه این مقاله

مقالات مرتبط